تاریخ سند: 18 مرداد 1357
گزارش
متن سند:
سید علی اندرزگو با مغازه سوژه تلفنی تماس گرفت و با شخصی بنام حاج
حسین آقا صحبت کرد و پس از تعارفات معموله حاج حسین اظهار کرد خیلی
وقت است که شما را ندیده ام و سید علی اندرزگو ضمن تأیید عنوان کرد من منزل
احمد آقا هستم بیا اینجا همدیگر را ملاقات کنیم و کارت هم دارم و حاج حسین
عنوان کرد ممکن است بیایم
و پس از خداحافظی سید
علی اندرزگو گفت با حاج
اکبر قصد صحبت دارد:
اکبر حسینی : بله
سید علی اندرزگو : سلام
علیکم
اکبر حسینی : سلام آقای
جوادی حال شما خوبه
سید علی اندرزگو : آقا جان
شما آماده هستی صبح با
جبهه برویم خانه آن یارو با
جبهه بریم بخانه اش
اکبر حسینی : خانه کی
سید علی اندرزگو : خانه اون
بنده خدا، خانیان
اکبر حسینی : باکی
سید علی اندرزگو : با استاد و با یکی از علماء برجسته عالم
اکبر حسینی : بریم.
سید علی اندرزگو : به ببینم عیبی نداره که اون عالم را بیاورم با ماشین برویم.
اکبر حسینی : برای چی چه عیبی داره
سید علی اندرزگو : برای شما ناراحتی نداره
اکبر حسینی : چه اشکال داره.
سیدعلی اندرزگو : اون عالم باشه
اکبر حسینی : بله
سید علی اندرزگو : اونوقت بریم یک ترتیبی بدهیم، چه ساعتی هستی خانه که
بیایم دنبالت.
اکبر حسینی : من هستم هر ساعتی که بگی
سید علی اندرزگو : خانه هستی
اکبر حسینی : آره
سید علی اندرزگو : آنوقت
استاد را کی به بینم که
آماده اش کنم.
اکبر حسینی : استاد را هم من
تلفن میزنم بمنزلش
سید علی اندرزگو : پس باو
تلفن بزن صبح آماده باشه که
من با ماشین اون عالم میایم
آنجاها
اکبر حسینی : شما کجائید
امشب
سید علی اندرزگو : من
امشب بالام
اکبر حسینی : نمیائی پائین
سید علی اندرزگو : شمیرانم
اکبر حسینی : خوب
سید علی اندرزگو : همین صبح آنوقت از آنجا میایم پائین.
اکبر حسینی : آهان، پس شما صبح بمن زود یک زنگ بزن
سید علی اندرزگو : خوب
اکبر حسینی : من باستاد بگم آماده باشه که شما میائی
سید علی اندرزگو : عیبی نداره
اکبر حسینی : آره
سید علی اندرزگو : به بینم چه ساعتی بیائیم آنجا هشت
اکبر حسینی : دیگه نُه خوبه
سید علی اندرزگو : نه یعنی توی خانه است
اکبر حسینی : ایشان
سید علی اندرزگو : آره
اکبر حسینی : نمیدانم توی خانه هست یا نیست.
سید علی اندرزگو : خلاصه ما باید یکوقتی بریم که اون توی خانه باشه
اکبر حسینی : هان اون بازاره
سید علی اندرزگو : بازار که
نمیخواهیم بریم پیش او
اکبر حسینی : پس باید
زودتر بریم خانه اش
سید علی اندرزگو : خانه اش
باید بریم.
اکبر حسینی : آنوقت ما باید
یک کاری بکنیم شما که
شمیران هستید.
سید علی اندرزگو : هان
اکبر حسینی : شما که بالا
هستید
سید علی اندرزگو : بالام من
اکبر حسینی : ما صبح زود
بیائیم آنجا و بریم خانه اش
سید علی اندرزگو : خیلی
خوب پس یک قراری آنجوری میگذاریم
اکبر حسینی : آهان، میگم نمیشه به شب بیاندازیم.
سید علی اندرزگو : شب
اکبر حسینی : چونکه صبح اون عجله داره میخواهد بیاید بازار و شماها صحبت
میخواهید بکنید.
سید علی اندرزگو : خوب میگذاریم فردا شب میتوانی تو
اکبر حسینی : شب بهتره ها
سید علی اندرزگو : ببینم فردا شب که تو کار داری آخه
اکبر حسینی : چه کاری داریم
سید علی اندرزگو : فردا شب میتوانی
اکبر حسینی : بله
سید علی اندرزگو : خیلی خوب پس استاد را ببین بگو فردا شب
اکبر حسینی : آره شب بهتره
سید علی اندرزگو : عیبی نداره
اکبر حسینی : شب فرصت
زیادتره
سید علی اندرزگو : اونجا
بست میشینیم تا سحری
پیشش
اکبر حسینی : بله
سید علی اندرزگو : خوب
اکبر حسینی : آنوقت باید از
خودش هم وقت بگیریم ها
سید علی اندرزگو : برای چه
اکبر حسینی : بگیم
میخواهیم خدمتتان دو سه
نفر یک کار واجبی با شما
دارند.
سید علی اندرزگو : پس
وقتش را تو بگیر
اکبر حسینی : من بگیرم
سید علی اندرزگو : آره وقتش را تو بگیر و بمن اطلاع بده
اکبر حسینی : حتما
سید علی اندرزگو : حتما
اکبر حسینی : پس من صبح تلفن میکنم وقتش را میگیرم آنوقت بشما زنگ
میزنم.
سید علی اندرزگو : من شنبه میخواهم حرکت کنم اکبر جان
اکبر حسینی : عیبی نداره انشاءاله ترتیب میدهیم
سید علی اندرزگو : فردا پس فردا نیاندازه
اکبر حسینی : نه دیگه فردا شب میرویم انشاء اله
سید علی اندرزگو : جانشین در دکان می گذاری
اکبر حسینی : کی
سید علی اندرزگو : برای فردا شب
اکبر حسینی : همین موقع میریم دیگه
سید علی اندرزگو : خیلی
خوب عیبی نداره، وقتش را
بگیر با جبهه اسکورت
فسکورت میریم پیشش
اکبر حسینی : بله
سید علی اندرزگو : من یک
چیزهائی را امشب آماده
کرده بودم نشانش بدهم
(باخنده) میمانه فردا صبح
اکبر حسینی : شما اسلامی را
هم به بین
سید علی اندرزگو : خیلی
خوب
اکبر حسینی : توجه میکنی
من استاد را هم می بینم و اون
آقا چهار پنج تا تقریبا
سید علی اندرزگو : عیبی نداره
اکبر حسینی : آره من وقتش را میگیریم صبح شما فردا عصری خبرش را بگیر
سید علی اندرزگو : شما دیگه امری نداری قربانت خداحافظ
اکبر حسینی : خداحافظ
ــــــــ
شخصی از مغازه اکبر صالحی به احمد نصیری فرید تلفن میزند و میگوید احمد
آقا آقای جوادی آنجا است احمد در جواب میگوید میخواهد برود بگو بیاید سر
کوچه من منتظرش هستم احمد در جواب میگوید سر کوچه کجا شخص مذکور
میگوید همین سر کوچه صفّاری احمد میپرسد شما کجائید و شخص
مذکورمیگوید من دارم میایم سر کوچه صفّاری احمد میگوید نه من میدانم کجا
هستی تا حالا کجا بودی شخص مذکور در جواب اظهار میکند من تا حالا
خدمت کسی بودم و حالا هم مغازه اکبر آقا هستم احمد میگوید درب مغازه ای
چون جواب مثبت میشنود میگوید حالا میائیم از آنجا رد میشویم دیگه شخص
مذکور میگوید بیایید اینجا و اگر میخواهد جائی برود من با ماشین بیایم و او را
ببرم تو دیگه نرو و سرانجام
قرار شد شخص مذکور
سریع برود مقابل داروخانه
سلامت بخش و خداحافظی
نمودند.
احمد لبانی با تلفن تماس
گرفت و به اکبر حسینی
اظهار نمود آقا حاضر نمیائی
و پس از یک مقداری مذاکره
در این باره اکبر گفت با
حاجی صبوری میایم و
میبرم شما در خانه باش تا ما
بیائیم .
منبع:
کتاب
شهید حجتالاسلام سید علی اندرزگو به روایت اسناد ساواک صفحه 361