صورت جلسه
متن سند:
چون بعد از ظهر روز پنجشنبه 15 /3 /54 عده ای از طلاب ناراحت و
اخلالگر در داخل مدارس فیضیه و دارالشفاء موضع گرفته و با انجام تظاهرات و
دادن شعارهای مضره علیه مقامات عالیه مملکتی موجبات اغتشاش و بی نظمی
منظور را فراهم نموده بودند و با نصب یک قطعه پرچم قرمز رنگ بر روی
بلندترین نقطه بام مدرسه فیضیه تظاهر به مقابله با پلیس نموده و چند قطعه
پارچه که روی آن شعارهای مخالف نوشته شده بود به درب و دیوارهای مدرسه
الصاق کرده بودند و با اینکه از طرف مأمورین پلیس مکرر بآنها تذکر داده شده
بود که از مدرسه خارج و متفرق شوند توجهی ننموده و با نشان دادن چوب هائی
که در دست داشتند بشدت تظاهرات خود می افزودند.
علیهذا ساعت 1630 روز
17 /3 /54 طبق طرح و برنامه تنظیمی قبلی مأمورین شهربانی و ساواک قم در
معیت اکیپ اعزامی از مرکز بمدارس فیضیه و دارالشفاء وارد که طلاب داخل
مدارس مزبور بمحض مشاهده مأمورین شروع بتظاهرات و دادن شعارهای
مخالف نموده و با سنگ و چوب بطرف مأمورین حمله ور گردیدند که مأمورین
ناگزیر بمقابله پرداخته و در اثر زد و خورد و پرتاب سنگ از جانب طلاب 12 نفر
از مأمورین شهربانی قم مجروح و تعدادی از شیشه های در و پنجره مدارس
مزبور شکسته و سرانجام 243 نفر از طلاب مزبور دستگیر و بشهربانی دلالت
گریدند ـ این برنامه در ساعت 1730 خاتمه پذیرفت.
ب.
توضیح اینکه در این جریانات 28 اصله از باتن های چوبی و چهار عدد از
کلاه های ایمنی مأمورین شکسته است.
رئیس ساواک قمرئیس شهربانی قم
معینی سرهنگ شهرستانی
معاون انتظامی شهربانی قممعاون اداری شهربانی قم.
ه
سرهنگ جوادی سرهنگ کامکار
فرمانده اکیپ اعزامی از مرکزرئیس دایره پلیس
سروان کیاسرهنگ 2 پارسا
رئیس دایره زندانرئیس کلانتری بخش 2
سرگرد مؤمن زاده سروان نیکومنش
معاون کلانتری مرکزرئیس شعبه اطلاعات.
ه
ستوانیکم افاضلی ستوانیکم محمدی
توضیحات سند:
1 ـ وقایع 14 تا 17 خرداد 54
فیضیه
چهارده خرداد 54 در فیضیه
بودم و با بچه هایی که به طور
پراکنده در زیر درختهای
مدرسه شعار می دادند،
همکاری داشتم، امّا سرانجام
متفرق شدیم، و من به مدرسه
خودمان مراجعت کردم.
فردای
آن روز شنیدم که بعد از نماز
آیه اللّه اراکی، طلبه ها تظاهرات
مفصلی داشته اند و حسابی شعار
داده اند.
من بسیار متأسف شدم
که دستم از این برنامه کوتاه شد.
لذا همان روز برای جبران
مافات به فیضیه رفتم و تصمیم
گرفتم که شب را بمانم ؛ شاید
مجددا خبری شود.
برای اقامه نماز، به امامت
آیه اللّه اراکی وارد مدرسه شدم.
بعد از نماز چرخی زدم و تا
میدان آستانه و حتی مقابل گذر
و مدرسه خان هم آمدم ولی
دیدم ظاهرا برنامه ای نیست.
باز
وسوسه شدم که به مدرسه
امیرالمؤمنین برگردم امّا به
فیضیه مراجعت کردم.
کم کم جوّ
شعار و تظاهرات ایجاد شد و من
هم بسیار خوشحال شدم.
منتها
اصلاً به ذهنم خطور نمی کرد که
در مدرسه بسته شود و برنامه
حصر و هجوم مأموران و
دستگیری پیش بیاید.
خلاصه شب خوبی را با شعار
دادن و اعلام انزجار علیه شاه
پشت سر گذاشتیم.
صبح روز
بعد دیدیم که صحبت از
محاصره میدان آستانه و مدرسه
فیضیه است.
این امر کاملاً برای
ما غیر منتظره بود.
حتی دنبال
راههایی برای خروج می گشتیم.
بعضی ها راهروهای باریکی
را که در دیوار دارالشفاء به
سمت رودخانه وجود داشت،
پیشنهاد می دادند.
الآن که به حافظه ام رجوع
می کنم، چیزهایی هم در
خصوص پیشنهاد مأموران
رژیم، ظاهرا به سرکردگی
«افاضلی»* برای خروج
مسالمت آمیز طلاب، به خاطر
دارم.
این فرد نمی دانم سمت
اصلی اش در شهربانی و یا
ساواک چه بود، امّا آنچه لااقل
برای من مسلّم بود، خبث طینت
او بود.
من در چند صحنه این
بشر را دیدم.
یکی روز نوزده
دی سال 56 که به چشم خودم
دیدم که در چهارراه بیمارستان
قم، ایستاده بود و به سمت
خیابان ارم تیراندازی می کرد.
در قضیه راهپیمایی برای شهید
غفاری هم که از فیضیه به سمت
وادی السلام انجام شد، ناگهان
«افاضلی» سوار بر جیپ، سر
رسید.
از ماشین پیاده شد و
جمعیت چند صد نفری را با باتوم
و احتمالاً تیراندازی هوایی،
متفرق کرد.
شعاری که آن وقت
داده می شد، این مصراع معروف
امام حسین (ع) بود که : «یا دهر
افٍ لک من خلیل» منتها چون
عربی بود، خیلی ها برایشان
سئوال بود که یعنی چه؟
من به سمت رودخانه فرار کردم
و چون آبش کم بود، داخل آب
شدم و پس از طی عرض
رودخانه، به آنسو رفتم.
در قضیه فیضیه چندان خبری از
اینکه گردانندگان کیانند یا
اساسا گرداننده ای هست یا نه،
نداشتیم.
به ما گفتند: «چوبهای
مدرسه را بکنید و برای مقابله
احتمالی آماده کنید» ما هم چنین
کردیم.
هر چند این چوبها بعدا
علیه خود ما استفاده شد.
عصر روز هفده خرداد، با
بلندگو شروع کردند به تضعیف
روحیه ما که مقاومت بیهوده
است.
ما هم راستش وقتی از
بالای بام، عدّه گاردیها را
دیدیم، احساس کردیم که جای
مقاومت نیست و عملاً در
محاصره ایم.
البته نه فقط در
محاصره قوای نظامی و ظاهرا
مسلّح چرا که عدّه زیادی
شاه دوست کمک و همیار
گاردی ها بودند انصافا مردم
سال 54 با مردم سال 57 تفاوت
می کردند.
قیافه وحشتناک گاردیها و ابزار
آلاتشان که گویی برای راه
انداختن یک جنگ تمام عیار
در اختیار گرفته شده بود، ما را
به درون حجرات راند.
درها از
پشت قفل شد ؛ بدین خیال که
انشاءاللّه آنها به شکستن قفل
اقدام نخواهند کرد.
ناگهان! صدای «جاوید شاه»،
دیوارهای فیضیه را لرزاند و
متعاقب آن درهای حجرات یک
به یک از پاشنه درآمد.
وقتی به
حجره ما که در طبقه هم کف،
سمت چپ کتابخانه فیضیه بود،
دستهای ما را گرفتند و «جاوید
شاه» گویان به وسط حیاط پرت
کردند.
من روی زمین کشیده
شدم و شلوار و پیراهنم پاره شد.
ناگهان یکی دیگر از گاردیها،
چوبی را که احتمالاً از همان
درختان مدرسه فیضیه بود به
سمت من پرت کرد که تا به خود
بجنبم به سرم اصابت کرد.
خون
بر صورت و لباسهایم جاری
شد.
دیگری می خواست با چوب
دیگر، به قول ما طلبه ها اکرام را
تمام کند (!) که کماندوی سوّم
انصاف داد و گفت : «این بدبخت
سرش شکسته!» دست ما را
گرفت و به بیرون مدرسه برد و
به همراه چند نفر دیگر سوار
یک ماشین آریا که
صندلی هایش را برداشته بودند،
کرد.
رفتیم تا یک شب مهمان
شهربانی قم واقع در خیابان
باجک باشیم.
در شهربانی مرا بردند لب باغچه
نشاندند و سرم را بدون اینکه
بی حس کنند، با نخ و سوزن،
بخیه و باندپیچی کردند.
خاطرات حجه الاسلام احمد
مروی ـ کتاب حماسه 17 خرداد
1354 فیضیه، صفحات 171 ـ
170
پاورقی مربوط به پارقی صفحه
570 میباشد
* سروان افاضلی افسر
شهربانی قم بود که پس از
انقلاب دستگیر و اعدام گردید.
منبع:
کتاب
پایگاههای انقلاب اسلامی، مدرسه فیضیه به روایت اسناد ساواک صفحه 299