تاریخ سند: 6 شهریور 1337
ساعت ۸:۴۵ افراد نامبرده زیر در منزل کاشانی حضور داشتند.
متن سند:
تاریخ: 6 /6 /1337
گزارش اطلاعات داخلی
ساعت ۸:۴۵ افراد نامبرده زیر در منزل کاشانی حضور داشتند. سرهنگ بازنشسته ارتش امیر رحیمی، احمد خلیلی، امیرناصر قندی، جهانگیر فلسفی و یک نفر شیخ دیگر. امیر رحیمی به کاشانی گفت، حضرت آیتالله، شما یک عمر با دزدها و وطنفروشها و جانیها مبارزه کردید و زندگانی خود و حتی پسر خود را هم در این راه از دست دادهاید. صلاح نیست که در این موقع خطیر، ساکت بنشینید، بنده شنیدهام که تمام رؤسای کشورهای ضداستعماری چشم به شما دوختهاند، بنده به نام یک فرد ایرانی وطنپرست از شما تقاضا میکنم که این سکوت مرگبار را بشکنید فعلاً تمام مردم ایران چه ارتشی و چه غیرارتشی از این دستگاه دستنشانده خارجی به شدت ناراضی هستند و چشم به راه یک کاوه آهنگر میباشند. در این موقع، امیر رحیمی با عصبانیت افزود، اکثر مردم این مملکت نان شب ندارند بخورند و ناموس خود را به معرض فروش میگذارند، شما را به خدای بزرگ قسم میدهم بیائید این سکوت مرگبار را بشکنید هر چقدر مبارزات شما و دکتر بقائی پول احتیاج داشته باشد، من خواهم پرداخت. کاشانی پس از اینکه صورت سرهنگ امیر رحیمی را بوسید، گفت، صحبتهائی که کردید کاملاً درست است ولی من اینجا ساکت نیستم و وظیفه خود را انجام میدهم ای بر پدر مصدق لعنت که احساسات مردم را خشک کرد و به خدا قسم چیزهائیست که اگر نگویم، بهتر است. در چند روز قبل، از طرف سرلشگر بختیار، سرهنگ قلقسائی پیش من آمد و از من سئوال کرد که آیا شما از طرف ملت ایران پیام تبریکی برای عبدالکریم قاسم یا عبدالناصر فرستادهای؟ من به او گفتم تازگی نه در صورتی که در روز دومی که در عراق کودتا شد دو نامه یکی برای عبدالکریم قاسم و دیگری برای رشید عالی گیلانی به وسیلهای به عراق و سوریه فرستادم. سرهنگ قلقسائی خیلی زحمت کشید تا بلکه چیزی از من استنباط کند ولی موفق نشد. سرهنگ امیر رحیمی اظهار داشت، سرهنگ قلقسائی را من میشناسم او آجودان سرلشگر بختیار است و از اهالی ایل شاهسون میباشد. سپس امیر رحیمی افزود مدت ۲ ماه است که باز طرفداران دکتر مصدق دست به فعالیت زدهاند. سرهنگ صالح، برادرزاده الهیار صالح و سرهنگ شادمهر و سرهنگ پارسا را که از طرفداران مصدق میباشند چند روز قبل به خارج تهران منتقل کردند ولی با توصیه الهیار صالح دوباره آنها را به تهران برگرداندند، بنده هم با آنها رفیق هستم و با هم تماس نزدیک داریم. سیدابوالقاسم کاشانی درباره فعالیتها و مبارزات خود در زمان مرحوم آقای هژیر، مرحوم تیمسار رزمآرا و دکتر مصدق صحبت نمود و در بین سخنان خود گفت، به این قرآن که در بالای سرم است، من در دنیا از چیزی که ترس ندارم، مرگ است و میدانم که عاقبت این دنیا مردن است پس چرا نام نیکی از خود باقی نگذارم؟ بعد از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ چند مرتبه حشمتالدوله والاتبار و سپهبد یزدانپناه(1) و چند نفر دیگر پیش من آمدند و التماس کردند که به دربار بروم و با شاهنشاه ملاقات نمایم. من هم، عذر آوردم و نرفتم یک روز در شمیران بودم دیدم حشمتالدوله والاتبار پیش من آمد و گفت اعلیحضرت به شما سلام رسانیده و فرمودند به آقا بگوئید اگر مایل نیستید به دربار بیائید هر جائی که شما معین میفرمائید من خدمت برسم. باز جواب دادم که اصلاً میل ملاقات با شاهنشاه را ندارم. سرهنگ امیر رحیمی اظهار داشت: بسیار کار به جائی کردید که پای خود را به دربار که از فاحشهخانه بدتر است، نگذاشتید و حالا هم طبق دستور قرآن و سرمشق امام حسین [ع] که با ۷۰ نفر وارد میدان مبارزه شد شما هم که اولاد امام حسین [ع] هستید ما را به غلامی خود قبول فرموده و وارد مبارزه ناتمام چند سال قبل بشوید، من افتخار میکنم که در راه همکاری با جنابعالی که ملتی را سعادتمند خواهد کرد، کشته شوم و به خدای یکتا قسم، من هر ساعت انتظار مرگ را میکشم و امیدوارم که عاقبت با سعادت از این دنیا بروم. کاشانی درباره مبارزات عبدالناصر صحبت نمود و او را دعا کرد. امیر رحیمی اظهار داشت، پس ما هم باید به دنبال عبدالناصر وارد میدان مبارزه شویم و همان طوری که او موفق شد، ان شاءالله ما هم قبل از ۲۸ مرداد ۳۸ موفق خواهیم شد و مملکت را به دست یک عده زمامدار وطنپرست و دیندار خواهیم سپرد. سپس امیر رحیمی در حال عصبانیت رو به کاشانی کرده و گفت، اگر دستور بفرمائید من حاضرم تمام افراد نهضت ملی و حتی خود دکتر مصدق را پیش شما بیاورم و آنها از شما عذرخواهی کنند و دست شما را ببوسند، صددرصد به شما قول میدهم که تمام دشمنان چند سال قبل شما خودشان میدانند که خیانت کردهاند، در این موقع خطیر دست نوکری به سوی شما دراز کنند و از شما میخواهند که مبارزه چند سال قبل را که ناتمام مانده است، به اتمام برسانید. کاشانی گفت، من در تمام دوران زندگیم هدفم جز پیروی دستور خدا و پیغمبر چیز دیگری نبوده و همیشه و هر ساعت برای اجرای دستورات جدم آمادهام، هر وقت روشنائی دیدم با تیر میزنم. سرهنگ امیر رحیمی سر خود را به گوش کاشانی گذاشت و مدت ۱۰ دقیقه با او نجوا کرد. ساعت ۱ امیر رحیمی به اتفاق احمد خلیلی و امیر ناصر قندی دست کاشانی را بوسیده و آنجا را به قصد منزل دکتر بقائی ترک گفتند.
توضیحات سند:
۱- سپهبد مرتضی یزدانپناه: در سال ۱۲۹۹ به درجه سرتیپی رسید. در تمام دوران خدمت رضاخان به او وفادار ماند و در مناصب گوناگون نظامی خدمت کرد. مدت کوتاهی از چشم شاه افتاد و بیکار بود، ولی مجدداً مورد تفقد قرار گرفت. در ۱۳۰۸ رئیس اداره کل امنیه کشور شد. در ۱۳۱۲ به سرلشکری ارتقا یافت و رئیس کل تفتیش نظام گردید. به محمدرضا شاه نیز به همین اندازه وفادار بود. در ۱۳۲۱ به درجۀ سپهبدی رسید، سپس وزیر جنگ، بعد رئیس بازرسی شاهنشاهی و دست آخر سناتور انتصابی شد. در ۱۳۴۶ رئیس شورای برگزار کنندۀ جشنهای تاجگذاری شد، که برخلاف دیگر جشنهای دولتی دوران آخر پهلوی، نسبتاً باسلیقه و تدبیر برگزار گردید.
منبع:
کتاب
روحانی مبارز / آیتالله سید ابوالقاسم کاشانی به روایت اسناد- جلد دوم صفحه 898