یکی از راههای حصول شناخت نسبتاً دقیق و جامع از تاریخ معاصر ایران به ویژه در دوران 50 ساله حکومت پهلوی، بررسی زندگینامه اشخاصی است که زمام امور را در دست داشتند. طی دوران حکومت رضا شاه 15 نخست وزیر به صدارت رسید و طی 37 سال سلطنت پسرش، محمدرضا 30 کابینه توسط 22 نفر تشکیل گردید که هرکدام از آنها دارای ویرگیهای منحصر به فرد خود بودند. اسامی نخست وزیران آن 03 کابینه به ترتیب عبارتند از:
1 -علی سهیلی
2- احمد قوام (قواملسلطنه)
3- علی سهیلی
4- محمد ساعد مراغه!ی
5- مرتضی قلی بیات
6- ابراهیمحکیمی (حکیململک)
7- محسن صدر (صدرالاشرف)
8- ابرهیم حکیمی
9- احمد قوام
10- ابرهیم حکیمی
11- عبدالحسین هژیر
12- محمد ساعد مراغه!ی
13- علیمنصور(منصورالملک)
14- سرلشگرحاجیعلی رزمآرا
15- حسین علاء
16- محمدمصدق
7ا- احمد قوام
8ا- محمدمصدق
9ا- سرلشگر فضلالله زاهدی
20- حسین علاء
21- منوچهر اقبال
22- جعفر شریف امامی
23- علی امینی
24- اسدالله علم
25- حسنعلی منصور
26- امیر عباس هویدا
27- جمشید آموزگار
28- جعفرشریف ماامی
29- ارشتبد غلامرضا ازهاری
30- شاپور بختیار.
محمدرضا شاه 37 سال بر سلطنت تکیه زد. زمامداری او نه تنها بیش از دیگر حکام کشورهای منطقه بود، بلکه حکومتش پیش از آنچه پیشبینی میکردند دوام یافت. البته طولانی شدن آن از شرایط گوناگون فرهنگی، تاریخی و سیاسی ناشی میشد که پیدایش یک حکومت مستبد را به دنبال داشت و به شاه این امکان را داد تا به یک حکومت طولانی مدت دست یابد.
در سال 1304 مجلس ایران تخت شاهی را به رضاخان میرپنج (که چهار سال قبل از آن، رهبری یککودتا را بر عهده داشت) اعطا کرد و مجموعاً به مدت 53 سال حکومت پدر و پسر دوام یافت. شاه گرچه از نظر ظاهر و تحصیلات، غربزده است ولی از نظر موروثی و دیدگاه، خود را وابسته به سنن پارسی نشان میدهد لیکن در فرهنگ و عملکرد مانند یک ایرانی غربزده عمل میکند در نتیجه وی تصمیمات و نظرات غربیها را با درک و برداشت خود از انگیزهها و معیارهای غربی مانند یک فرد مقلد تعبیر و تفسیر میکند و دلیل طولانی شدن حکومت او نیز تا حدودی به اطاعت از غرب بستگی دارد زیرا نقطه نظرهای دول بیگانه را منطق با آداب و سنن داخلی مینمود و هم نظر خارجیان را جلب میکرد تا مورد حمایت آنها باشد و هم اینکه میکوشید مشروعیت داخلی برای خود به وجود آورد. به عنوان مثال شاه در روند وادار ساختن ایران به ورود جهان نو بنا به خواست خود صنعت سنتی پارسی را به اکثر ایرانیان بخصوص بسیاری از اعضاء طبقه تحصیلکرده قبولاند و از آنها به عنوان وسیله موثر در حکومت بر این ملت بهره گرفت. و چنان وانمود کرد که نهاد سلطنت ظاهراً متناسب با نیازهای ایران بوده و نیروی بسیار موثر در وحدت و یکپارچهگی کشور میباشد. او با استفاده از جشنهای پر خرج مانند جشن 2500 ساله شاهنشاهی و همچنین جشنهای انقلاب شاه و مردم در صدد تحریک مردم برآمد تا نوعی هدف ملی را در جامعه پدید آورد و با نمایش نوعی عملگرایی مغرورانه توانست با متوسل شدن به راه حلهای ایرانی برای مسائل کشور ناسیونالیزم را در ایران بیدار کند.
برخی جامعه شناسان خصوصیات دوره محمدرضا شاه را که در راس هرم سیاسی و اجتماعی بود چنین بیان کردهاند:
1- شخصگرایی: شخص شاه از طریق واسطههای شخصص خود حکومت میکند و سازمانهایی رسمی در هرم حکومت او وجود ندارد.
2- تقرب افراد به شاه: شاه سعی میکند افراد با نفوذ را به خود نزدیک کند تا بتواند از نفوذ آنها در جهت تثیت سلطنت خود نهایت استفاده را بکند.
3- غیر رسمیت: کنترل و اقتدار سیاسی را از طریق کانالهای غیررسمی و پنهانی اعمال میکند نه از طریق نهادهای رسمی، احزاب سیاسی و قوه مقننه.
4-موازنه تضاد: شاه و بسیاری از افراد تابعهاش از طریق سیاست تفرقه بیانداز و حکومت کن حکم میراندند.
5- قدرت نظامی: قرارگرفتن یک نیروی نظامی در اختیار شاه از ضروریات نظام بود. تا اقتدار شاه حفظ گردد
6- سوءاستفاده از مذهب: شاه مانند حکام سنتی خاورمیانه سعی داشت تا با ایجاد ارتباط بین حکومت و مذهب موافق با خود نوعی ارتباط منطقی بوجود آورد.
7-تبعیت از خارجیان: «شاه سعی میکرد که در انجام کارهای مهم نظر خارجیان را جلب کند بویژه در مورد نخست وزیران همیشه با نظر آنها اقدام به صدور حکم نخست وزیران مینمود.[1]
آنچه که در دوران محمدرضا شاه اتفاق میافتاد و عزل و نصبهایی که انجام میگرفت و افرادی که مورد مهر شاهی قرار میگرفتند همه در محفل درونی شاه قرار داشتند که عمدتاً این افراد بیشترین نفوذ را بر شاه داشتند که حدوداً 40 خانواده را به عنوان نخبگان پرنفوذ دربار شاه میدانند که از جمله آنها فردوست، علم، عبدالکریم ایادی، منوچهر اقبال، حسن امامی، جعفر شریفامامی، اردشیر زاهدی، فرح، امیر هوشنگ دولو، هوشنگ انصاری، پرویز ثابتی، هویدا و نعمت الله نصیری میباشند.
همانطور که در بالا ذکر شد دکتر منوچهر اقبال پزشکی است که از 40 خانواده مرتبط با دربار میباشد و او رابط بین شاه و شخصیتهای متعدد حرفهای، تجاری و سیاسی بود حدود بیش از یک قرن خانواده اقبال در استان خراسان صاحب نفوذ بودهاند و بخاطر همین نفوذ او به دربار شاهی فراخوانده میشود و از نمایندگی مجلس شروع میکند تا به سناتوری، سفیر، آجودان شخص شاه، رئیس دانشگاه تهران، نخست وزیر و وزیر دربار. و در آخر رئیس هیات مدیره شرکت ملی نفت میشود.
زندگینامه اجتماعی - سیاسی دکتر اقبال
منوچهر اقبال فرزند میرزا ابوتراب ملقب به مقبلالسلطنه از رجال و ملاکین خراسان بود. مقبلالسلطنه در انتخابات دوره چهارم مجلس شورای ملی ازکاشمر به وکالت مجلس انتخاب شد ولی بعد از آن علاقهای به امور سیاسی نشان نداد و تا پایان عمر به امور ملکی اشتغال داشت. او دارای دو برادر بنامهای علی و خسرو بود. علی اقبال از وزارتخارجه سر درآورد که چندان مطرح نبود. او در صحنه سیاسی وکارهای جنجالی تا حدی خود را کنار میکشید.
خسرو اقبال بعد از سوم شهریور سال 1320 از حزب پیکار سر درآورد و در جرگه میهنپرستان دو آتشه و از بنیانگذاران آن حزب قلمداد گردید. خسرو در حالی که به عرصههای سیاسی و امر تحزب و حزبسازی دلبستگی پیدا کرده بود و با محمود تفضلی و اسماعیلپور والی در روزنامه «ایران ما» ارگان حزب پیکار همکاری میکرد با برخی ازکشورهای اروپایی از جمله انگلستان روابط تجاری داشت کالایی وارد میکرد و به بازار میفرستاد و میفروخت گاهی در لندن دیده میشد و سپس سر وکلهاش را در تهران میدیدند تا اینکه تدریجاً برای همیشه از ایران رفت وکسی از او نام و نشانی در دست نداشت.[2]
منوچهر اقبال در 24 مهر ماه 1288 هجری شمسی در مشهد متولد شد و تحصیلات ابتدایی را در همان شهر به پایان رساند. پدرش عضو مجلس موسسان اول بود پس از اینکه به تهران آمد و در مجلس موسسان شرکت کرد منوچهر را به تهران آورد و او در مدرسه ثروت و دارالفنون تحصیلکرد و موفق به اخذ دیپلم گردید. در سال 1305 هجری برای تکمیل تحصیلات به فرانسه رفت منوچهر اقبال در شهر مونپلیه فرانسه مشغول تحصیل شد و سپس به پاریس آمد و در دانشکده پزشکی با درجه ممتاز تحصیلات خود را به پایان برد. او در این زمان نیز با دکتر فریدون کشاورز و دکتر رضا رادمنش تحصیل میکرد پس از پایان تحصیلات در سال 1311 یک سال در یک موسسه طبیکارکرد و تخصص در امراض عفونی (حصبه، سرخک و مخملک) گرفت و در سال 1312 هجری شمسی پس از ازدواج با یک دوشیزه فرانسوی که در ضمن عیسوی بود به ایران برگشت و چون با درجه عالی قبول شده بود در مراجعت به ایران وزارت فرهنگ به او نشان درجه 2 علمی داد. وی در سال 1312 وارد خدمت نظام شد چند ماه در سربازخانه و هنگ 29 پیاده خدمت کرد بعد سرویس امراض داخل بیمارستان لشگر به او واگذار شد و اولین برخورد او با شاه در همین زمال بود. زمانی که شاه به فریمان سفرکرده بود گرفتار ناراحتی زنبورگزیدگی شد چون طبیب بهداری با مصرف آمونیاک زیاد باعث ورم پشت گردن شاه شده بود از طرف لشگر دکتر اقبال را برای معالجه شاه بردند و او توانست در مدت کوتاهی شاه را معالجه کند و شاه به او مرحمت کرد و دستور داد پست آبرومند و خوبی به او بدهند و بعد از انجام خدمت نظام در شهرداری مشهد به عنوان رئیس بهداری استخدام شد. [3]
اقبال مدت 16 ماه رئیس بهداری شهرداری مشهد و سپس ریاست بخش بیماریهای عفونی بیمارستان شاهرضا را عهدهدار بود او در شهریور 1315 به تهران آمد و ریاست بخش بیماریهای عفونی بیمارستان رازی به او محول شد او در سـال 1316 با درجه دانشیاری در دانشکده پزشکی دانشگاه تهران شروع به کارکرد و ضمن تدریس در دانشکده پزشکی یک مطب خصوصی هم دایرکرد و تا سال 1321 هجری شمسی مطب او دایر بود.
دکتر اقبال خیلی زود و زیرکانه راه ترقی خود را یافت احمد قوام در مرحله اول ترقیات و حرکت به پیش او نقش مهمی داشت او به هنگام استانداری خراسان اقبال را جزء نزدیکان خود قرار داد و وقتی این پزشک جوان و خوش آب و رنگ بلند پرواز وارد تهران شد به هر شیوه و حیلهای به دل پر هوس اشرف پهلوی جایی برای خود پیداکرد و به پاس نزدیکی روز افزون با خواهر توامان شاه به معاونت وزارت فرهنگ رسید.[4]
دکتر اقبال با دستور شاه به کابینه قوامالسلطنه، راه یافت و وزیر بهداری شد. گفته میشد که او طبیب مخصوص اشرف هم هست و ضمن تصدی وزارت بهداری قوام به معاینات طبی وی میپردازد ولی او در واقع یار دارا بود ولی دل با سکندر داشت ظاهراً عضو کابینه قوام بود ولی برای شاه جاسوسی میکرد. به عبارت دیگر نان قوام را میخورد ولی حلیم شاه را هم میزد و از او دستور میگرفت.
اما قوام همین که درککردکه به نفع شاه و به اشاره وی در زیر نامه استعفای وزیران کابینهاش امضا گذاشت سخت از وی دلگیر شد و از آنجا فهمید که با همه فراست و تجربه یک مامور موظف دربار را وارد کابینه خود کرده است پس کینهاش را به دل گرفت و دیگر هیچگاه به وی روی خوش نشان نداد.
دکتر منوچهر اقبال با زیرکی و چابکی خاص خود، لحظه به لحظه به دربار نزدیک و نزدیکتر شد. همچنان که یونس یکباره وارد دهان ماهی میشود اقبال وارد دربار شده و در جرگه یاران و مشاوران شاه قرار گرفت.
اقبال درکابینه اول قوامالسلطنه در سال 1321 معاون وزیر بهداری و سپس در کابینه محمد ساعد 1322 هجری شمسی وزبر بهداری شد و بار دیگر درکابینه دوم قوام در سال 1324 باز وزیر بهداری بود. او در سفر قوام به لاهیجان همراه او بود و به قوام زباد تعظیم میکرد. او در مدتی که وزیر بهداری بود در اصفهان و شیراز آموزشگاه بهداری تاسیس کرد و برای مبارزه با وبا با هواپیما به زاهدان، چابهار و آبادان رفت.
در روزهای بحرانی سال 1324 هنگامیکه پیشهوری بنا به تحریک مظفر فیروز میخواست به تهران بیاید او در یکی از جلسات هیات دولت گفت: اگر پیشهوری در هیات دولت حاضر شود ما استعفا میدهیم و به خانه هایمان میرویم و سپس با سپهبد امیر احمدی، امیر اعلایی، و ذکاءالدوله غفاری همصدا شد و همگی به قوام پیغام دادند اگر پیشهوری به تهران بیاید همه مستعفی میشویم.
وقتی پیشهوری به تهران آمد و مظفر فیروز پیشنهاد 22 مادهای او را به هیات دولت آورد همین که در جلسه مطرح شد، اقبال گفت:« خیال نمیکنم در سر این میز ایرانی وطنپرستی وجود داشته باشد و این پیشنهادها را قبول کند من از طرف آقایان وزرا وکالتی ندارم ولی چون همه وطنپرست هستند مطمئن هستم وظیفه خود را در این ماهای تاریخی انجام خواهند داد وگمان میکنم تمام این وزرا عقیده مرا تایید کنند.» وقتی پیشهوری از تهران میرفت به قوام گفت: «تا این دکتر اقبال مرتجع هست امور آذربایجان درست نمیشود دکتر اقبال درکابینه قوام که تودهایها نیز حضور داشتند 72 روز وزیر پست و تلگراف شد پس از استعفای قوامالسلطنه هفت ماه مشغول تدریس بود او درکابینه هژیر وزیر فرهنگ شد و در این پست بود که قانون معروف «سیاست را از فرهنگ جدا کنید» را درکشور رواج داد و قانون ضد مطبوعات را به مجلس داد و پس از حادثه 15 بهمن 1327 هجری شمسی (تررر شاه در دانشگاه تهران به دست ناصر فخرآرایی) وزیرکشور شد. پس از سقوط ساعد چهاردهماه استاندار آذربایجان و در همین مدت استاد و رئیس دانشگاه تبریز شد پس از رویکار آمدن دکتر مصدق او ازکار بر کنار گردید.
دکتر اقبال در تمام دوران حکومت مصدق شغل سیاسی نداشت و تنها به شغل استادی دانشگاه مشغول بود. در سال 1331 به عضویت فرهنگستان پزشکی فرانسه انتخاب شد و یکی از مهمترین نشانههای علمی دنیا را به او دادند. در سال 1332 به سمت سناتور انتخابی از تهران به مجلس سنا راه پیداکرد و در 16 دی ساال 1333 به موجب رای شورای دانشگاه به سمت ریاست دانشگاه به جای دکتر علی سیاسی انتخاب و سمت سناتوری هم داشت.[5]
او در دوران ریاست دانشگاه تهران ثابت کرد که آدمی دلسوز و به فکر دیگران است و میتواند به شکایات دانشجویان رسیدگی کرده و محبوبیتی برای خود از لحاظ خالی کردن محوطه دانشگاه از وجود سربازان (که پس از 28 مرداد سال 1332 هجری شمسی مستقر شده بودند) کسب نماید.[6]
در خرداد 1335 به وزارت دربار انتخاب شد و در 15 فروردین 1336 هجری شمسی پس از اعلاء نخست وزیر شد.
از میان 22 نخست وزیر دوران سلطنت محمدرضا شاه دکتر اقبال بیتردید مطیعترین و بیاختیارترین آنهاست و اگر بتوان رقیبی در اطاعت از اوامر شاهانه برای او پیدا کرد شاید تنها هویدا شایسته این عنوان باشد زیرا به جز این دو 20 نخست وزیر دیگر شاه اگر مانند فروغی و قوامالسلطنه استقلالی از خود نداشتند مطیع بی چون چرا وگوش به فرمان اوامر شاهانه هم نبودند وکم و بیش البته هر یک در حدی نقشی در مسائل مملکتی بازی میکردند. اقبال اولین نخست وزیری بود که ذیل نامهها و تلگرافها و گزارشهای خود به شاه عناوینی از قبیل چاکر و غلام جاننثار امضاء میکرد و او مقام نخست وزیری را تا حد نوکری شاه پائین آورده بود. دکتر اقبال در مقابل اطاعت بی چون و چرا از شاه نسبت به دیگران حتی وزیرانکابینه خود مغرور و متفرعن بود و در مجلس هرگاه با انتقادی نسبت به دولت روبرو میشد پاسخ تند و بیادبانهای به نماینده معترض میداد و علناً میگفت:«من احتیاجی به رای شما ندارم با امر شاهنشاه آمدهام و با امر شاهانه هم خواهم رفت.[7]
او نخست وزیری بود که میتوانست در برابر فشار مجلس ایستادگی کند حرفهای حساب شدهای را به زبان آورد و خود را به مجلس تحمیل نماید. صفاتی که بسیاری از افراد هم طبقه او از داشتن آن به خود میبالیدند شاید هم از چشم برخی از این افراد دکتر اقبال میبایست آدم بسیار ابلهی باشد که به مجلس بگوید غلام جان نثار شاه است و فقط سیاست او را اجرا میکند. او با بکار بردن کلمه چاکر به جای خدمتگزار، آشکارا گفتکه فقط خدمتگزار شاه است.[8]
دکتر اقبال آنچنان وابسته به شاه بود و فقط نظر مساعد شاه برای او اهمیت داشت که حاضر بود همه چیز را با آن عوض کند. او در سال 1336 هجری شمسی به هنگام تصدی نخست وزیری، بسیاری از حامیان خود را به خاطر اطاعت کامل از شاه رنجاند ولی از نقطه نظر شخصی این کار عاقلانه بود و به همین دلیل در حرفههای بعدی موفق بوده است.
دکتر منوچهر اقبال مطیعترین و منطقیترین نخست وزیر دوران سلطنت محمدرضا شاه بود وی خود را غلام خانهزاد شاه میدانست اقبال یکبار در حضور یکی از دوستان قدیم خود لیوان آب را از روی میز برداشت وگفت من بدون اجازه اعلیحضرت همایونی آب نمیخورم.[9]
دوران نخست وزیری دکتر منوچهر اقبال
در 15 فروردین 1336 هجری شمسی علاء برکنار و حکم نخسب وزیری دکتر اقبال صادر شد. علت اساسی تغیر حکومت علاء ر زمامداری دکتر اقبال اولاً اقدام دولت به انعقاد قراردادی با شرکت نفت ایتالیایی جهت بهرهبرداری از نفت قم بودکه در صورت انعقاد و اجرای این قرارداد بازار فروش نفت آمریکا متزلزل و با شکست مواجه میشد و دیگر عدم رضایت مقامات آمریکایی از چند نفر از اعضای کابینه و رواج سوءاستفاده و رشوه خواریها در دستگاههای دولتی و هم چنین فشار دولت علاء به حزب ایران و جلوگیری از فعالیت حزب مذکور و غیر قانونی اعلام نمودن آن بوده است و عنوان کردن تشکیل احزاب از طرف دولت فعلی و اشاره شخص شاه به این موضوع نیز بر اثر علاقه و اصرار مقامات آمریکایی صورت گرفته است زیرا شاه با توجه به وضع فرهنگ کشور و سطح معلومات و طرز فکر مردم و تجربیات گذشته تشکیل احزاب و حرکتهای حزبی را در ایران زود میدانست.
علیرغم این ارزبابی خوشباورانه، دولت اقبال به سرعت به عنوان یک دولت مطیع شاه و وابسته به بریتانیا شهرت .یافت و بتدریج نارضایتی مقامات آمریکایی از آن مشاهده شد و این عدم رضایت در نیمه دوم سال 1336 به اوج خود رسید.
دکتر اقبال برنامه کابینه خود را در 25 فروردین 1336 هجری شمسی در مجلس شورای ملی اعلام نمود. که شامل این موارد بود:
1-ادامه سیاست خارجیکابینه علاء
2-تحکیم پیمان بغداد
3-ادامه مبارزه با کشت خشخاش
4-تقسیم املاک سلطنتی[10]
اعضایکابینه دکتر اقبال (از فروردین ماه 1336 تا شهریور 1339 هجری شمسی)
1- کفیل وزارت دادگستری -محمد مجلسی -وزیر دادگستری -دکتر محمد علی هدایتی
2- وزیر امور خارجه - دکتر علیقلی اردلان، علی اصغر حکمت، دکتر جلال عبده، عباس آرام
3 - وزیرکشور دکتر فتح الله جلالی -سپهبد نادر باتمانقلیچ -رحمت اتابکی
4 - وزبر جنگ سر لشگر احمد وثوق
5 - وزیر دارایی علی اصغر ناصر -سرلشگر علی اکبر ضرغام
6 - وزیر فرهنگ دکتر محمود مهران
7 - وزیر راه سرلشگر ولی انصاری
8 - وزیر بهداری دکتر عبدالحسین راجی -دکتر محمد حسین ادیب
9 - وزیر پست و تلگراف مهندس امیرقاسم اشراقی
10- وزیر بازرگانی مصطفی تجدد -عباسقلی نیساری -حسنعلی منصور
11- وزیر کشاورزی سرتیپ حسن اخوی -دکتر جمشید آموزگار
12 - وزیرکار آقاخان بختیار - دکتر جمشید آموزگار - حسنعلی منصور- مهندس علیرضا انصاری
13 - وزیر صنایع و معادن جعفر شریف امامی
14 - وزیر گمرکات و انحصارات سرتیپ علیاکبر ضرغام -موسی خطاطان
15 - وزیر کشاورزی مهندس خلیل طالقانی
16 - معاون پارلمانی ناصر ذوالفقاری -دکتر غلامرضا کیان
17 - معاون اداری اشرف احمدی
18 - معاون پارلمانی و قائم مقام نخست وزیر در سازمان بودجه خسرو هدایت
19 - معاون نخست وزیر و رئیس سازمان امنیت سرلشگر تیمور بختیار
20 - وزیر مشاور دکتر نصرتالله کاسمی
21 - معاون در امور بازپرسی دکتر مصطفی الموتی
22 - معاون و سرپرست تبلیغات نصرثالله معینیان
کابینه اقبال طولانیترین دولت بعد از شهریور 1320 هجری شمسی بود وی طی 5 /3 سال سیاست انگلیسی علاء را تعقیب کرد. و طی این دوره سازمان امنیت به صورت یک دستگاه پلیس سیاسی شروع به کار کرد و ضرورتی بر حکومت نظامی نبود و این از افتخارات اقبال بود که میگفت: امنیت چنان برقرار استکه نیازی به حکومت نظامی نیست. در این زمان مذاکراتی با شرکتهای نفتی دیگری انجام گردید و قراردادی با شرکت نفت ایتالیا به نسبت 25 بـه 75 امضاء شد که تبلیغات زیادی را برای رژیم فراهم کرده بود.[11]
در ابتدای کار دولت اقبال چند موسسه آمریکایی و شبه آمریکایی به توسعه فعالیت خود پرداختند و شاگردان مکتب وارن رئیس اداره اصل 4 ترومن ناگهان یکی پس از دیگری وارد عرصه فعالیتهای اداری شدند وکارهای حساسی را در کف خود گرفتند. آموزگار، گودرزی و عبدالرضا انصاری همه از جمله جوجههای از تخم درآمده جناب وارن اصل 4 بودند که به انضمام حسنعلی منصورکه قبلاً دبیرکل شورای اقتصادی کشور بود. آنها از طرف اصل 4 در آمریکا تحصیلاتی نیز کرده بودند و اکنون میرفتند نتیجه فراگیریهای خود را به مرحله اجرا بگذارند ولی هیچ یک از اینها در جای خود در اصل 4 قرار نگرفتند. جمشید آموزگار اول وزیر کار و سپس به وزارت دارایی و از آنجا به عنوان وزیر وارد وزارت کشور شد،گودرزی کارهای امور اداری و استخدامی کشور را به عهده گرفت و طرحهایی برای آن اداره از روی الگوهای آمریکائیان تنظیم کرد که جز تغییرات صوری و ظاهری درکیفیت بوروکراسی و پشت میزنشینی و منشیسازی و استخدامگروهی از دختران ظریف و نسوان پشت در مانده و پشت میز نشاندن آنها و نوشیدن قهوه وکشیدن سیگار در سازمان امور استخدامی کشور، خود یک قوز بالا قوز برای نقل و انتقالات در سازمانهای دولتی بوجود آورد. به این معنی که سازمان نامبرده برای ابراز وجود و عرضاندام کردن دستور داد تا هرکس بخواهد از یک اداره و یا وزارتخانه به سازمان و اداره دیگری انتقال یابد میباید قبلاً از ما کسب اجازه نماید.
به هرحال، آن گروه از مردان آمریکا رفته با کمک و همکاری مستشاران عمرانی و فنی آمریکا، چون اداره عمران وزارت کشور و یا سازمان آمار ایران، طرحهایی را به مورد اجرا گذاشتند که فقط جنبه نمایشی و تبلیغات داشت.
عبدالرضا انصاری، یکی دیگر از اصل چهاریها که مهندس کشاورزی بود ابتدا در وزارت دارایی خزانهدار شد و روزگاری هم وزیرکار و سپس وزیرکشور شد.[12]
از اتفاقات مهم نخست وزیری اقبال، در ایران، شکلگیری ساواک و پیدایش احزاب فرمایشی و وابستة به دربار و در عرصة بینالمللی، عضویت ایران در پیمان بغداد استکه به اجمال بدان پرداخته شده است.
تشکیل ساواک
در سال 1335 ساواک توسط 10 مستشار آمریکایی طبق قواره سازمان خودشان سازماندهی شد با این تفاوت که چون فعالیت خارجی ایران ناچیز است مانند سیا به آن سازمان مستقلی نداده و این وظایف را به همراه وظایف امنیتی درون یک سازمان گنجانیده و نام آن را سازمان اطلاعات و امنیت کشورگذاردند. ساواک دو وظیفه اطلاعاتی (خارجی) و امنیتی (داخلی) را به عهده داشت و تلفیقی بود از دو سازمانcia و fbi و بدین ترتیب که اداره کل سوم و هشم وظایف fbi و ادارات دوم و هفم وظایف cia را انجام میداد و چارتی که توسط هیات آمریکایی پیاده شد به شرح زیر میباشد:
1 - رئیس ساواک
2- معاون یکم (عملیاتی)
3- معاون دوم (اداری)
4- اداره کل یکم (اموراداری)
5- اداره کل دوم (کسب اطلاعات خارجی)
6- اداره کل سوم (امنیت کشور)
7- اداره کل چهارم (حفاظت پرسنل و اسناد و اماکن)
8- اداره کل پنجم (امور فنی)
9- اداره کل ششم (امور مالی)
10- اداره کل هفتم (بررسی اطلاعات خارجی)
11- ادارهکل هشتم (ضد جاسوسی)
نخستین رئیس ساواک سپهبد تیمور بختیار بود که کار خود را در واقع از 28 مرداد سال 1332 شمسی به عنوان فرماندار نظامی تهران شروعکرد و تا تاسیس ساواک به همراه پرسنل تابع خود با 5 /3 سال تجربه عملی توام با خشونت، هسته اولیه ساواک را تشکیل و تا سال 1339 رئیس ساواک بود. پس از مدتی وجود 10 مستشار آمریکایی در ساواک را غیر لازم تشخیص دادند و محمدرضا شاه موافقتکرد که آنها از ایران بروند.
معهذا با همه تلاشهاییکه از نظر آموزش، تهیه وسائل و امکانات، و به کارگیری پرسنل 5 هزار نفری و دهها هزار نفر مامور و منابع خبری صورت گرفت ساواک درکشف فـعالیتهای پنهانی توفیقی نداشت بیتشرین هم خود را مصروف فعالیتهای علنی و نیمه علنی مینمود. علت این موضوع، رشد جنبههای ظاهری و تشریفاتی ساواک بود که مدیران آن به مسائل بیدردسر و پرهیاهو برای جلب توجه به خود رغبت نشان میدادند ساواککـه فرزند fbi آمریکا بود اساس نقش خود را بر ایجاد رعب و وحشت قرار داد و لذا تشکیلات عظیم آن به منفورترین تشکیلات کشور بدل شد و همه نفرتی که در جامعه علیه محمدرضا شاه و رژبم او تبلور یافته بود به سمت ساواک نشانه گرفته شد.[13]
در تاریخ معاصر ایران نام سازمان امنیت [ساواک] همواره با ترس و وحشت همراه بود. همان طورکه در دوران رضاخان برای استبداد خود نظام امنیتی خاصی داشت که محصول آن جنایات بسیار بودکه به وقوع پیوست. هیات حاکمه ایران بعد از شهریور 1320 باز هم در صدد بود چنان نظامی را برقرار سازد و اینک تیمور بختیار تصدی آن را بر عهده داشت و دو واحد اطلاعاتی (اطلاعات رکن 2 ارتش و کارآگاهی پلیس) را هم اداره میکرد و چون کودتا تحت نظر آمریکا انجام گرفته بود و در همه مواضع قدرت، آمریکا نقش داشت و 10 مستشار برای امر اطلاعات به ایران فرستاد و با تجربیات کافی ساواک را سازماندهی کرد. بر طبق قانون تشکیل سازمان امنیت اولاً ساواک بخشی از نخست وزیری است رئیس ساواک از جانب شاه معین میشود و معاون نخست وزیر میباشد ولی در واقع قدرتی فوق قدرت دولت دارد. ثانیاً ساواک برای امنیت ملی است اما به تدریج امنیت ملی مفهوم وسیعی پیدا کرد و در واقع هر جنایتی از جانب ساواک مجاز گردید ساواک ضابط دادرسی ارتش شد و اختیارات قضایی یافت و در حقیقت دستگاه قضایی ارتش وسیلهای برای تحکیم قدرت ساواک شد.[14]
دکتر اقبال نقش اساسی در تشکیل ساواک داشت و اینکار در اوایل کار دکتر اقبال بنیان نهاده شد. و این فکر که بایستی به تدریج یک سیستم کنترل متفارت از حکرمت نظامی را پیاده کرد تغییر این سیاست با نخست وزیری دکتر اقبال آغاز شد اقبال به جانشینی علاء برگزیده شد و دلیل لغو حکومت نظامی این بود که دستگاههای اطلاعاتی در سال 1336 تبدیل به سازمانی شده بود که افکار سیاسی و مطبوعات را تحتکنترل خود داشت.[15]
حزب ملیون
در سال 1336 هجری شمسی که اولین سال حکومت اقبال بود دو حزب تازه در ایران پا به عرصه وجود نهادند. هر دو حزب با اشاره شاه تشکیل شد و هر دو مجری اوامر شاهانه بودند. دکتر اقبال و علم هر دو از سرسپردگان شاه بودند و پیروزی یک حزب بر دیگری تاثیری بر وضع رژیم به جای نمیگذاشت ابتدا حزب مردم به ریاست اسدالله علم تشکیل شد که ظـاهراً برنامهای مترقی داشت و اصلاحات ارضی و سهیم کردن کارگران در سود کارخانهها را در برنامه خود گنجانده بود.[16]
دکتر اقبال با اینکه در آغاز نخست وزیری خود در مجلس گفت که قصد تشکیل حزب را ندارد معالوصف پس از تاسیس حزب مردم حزب ملیون را در اردیبهشت 1337 هجری شمسی تاسیس کرد حزب او به عنوان حزب حاکم باقی ماند.
هر دو حزب مجری اوامر شاهانه بودند منتهی برای حفظ ظاهر دموکراسی در ایران یکی نقش حزب مخالف و دیگری نقش حزب طرفدار دولت را بازی میکرد. اعلام موجودیت این دو حزب به اندازهای مسخره بود که حتی رهبران و اعضای اصلی آن نمیدانستند تفاوت آنها در کجاست گویا این دو شخص در اجرای اوامر همایونی به تاسیس حزب مبادرت کرده بودند و از اعضای این احزاب هم تنها چیزی که میخواستند پست و مقام و یا امتیاز و وجهی بودکه عاید گردد وگویا انتخاب یکی از دو حزب هم در اختیار خود آنها نبود.[17]
احزاب مصنوعی ملیون به سردمداری اقبال و مردم به رهبری علم بازوی چپ و راست شاه بودند و با مردم سروکاری نداشتند نمیتوانستند مبین احساسات مردم باشند و ناگهان منتظر الوکلاها، منتظر الوزرا، داوطلبان اشغال پستهای مدیرکلی و دیگر مشاغل به جنبش در آمدند و همه از خرد وکلان تقاضای عضویت حزب ملیون را نمودند و اخرالامر بویکباب بلند شده بود و هر کس که میخواستکرکسوار لقمه گوشت بریان شدهای را به چنگ آورده و به معده خود سرازیر نماید تقاضای عضویت حزب ملیون را مینمود.
دکتر اقبال برای بلندگویی هدفهای حزب خود دکتر نصرتاللهکاسمی معاون خود را انتخابکرده بود. دکترکاسمی نویسنده و شاعرکه قبلاً سازمان شاهنشاهی و خدمات اجتماعی اشرف را اداره میکرد، حالا همهکاره حزب ملیون شده بود.
اقبال که هم رئیسالوزرا بود و هم رهبر حزب ملیون ضمن مصاحبهها در جواب این سوال که به عنوان رهبر و نخست وزبر چگونه میتواند بیطرفی انتخابات را حفظ کند، او به شاه سوگند میخورد که رعایت کامل بیطرفی را خواهد کرد اما بر خلاف ادعای او انتخاباتی در تهران انجام داد که روی انتخابات فضاحت بار دوره پانزدهم و شانزدهم زمان نخست وزیری ساعد و قوام را سفید کرد و شوریکار به جایی رسید که شاه هنگام افتتاح مجلس سنا ابطال انتخابات مجلس شورای ملی را در سراسرکشور اعلام کرد.
در دوره 19 مجلس اکثریت نمایندگان به سوی حزب ملیون که حکومت را در اختیار داشت سرازیر شدند. و با این سهم بندی تدارک اکثریت و اقلیت در مجلس دیده شد. شاه در تاریخ 3 /2 /1336 خطاب به سناتورها گفت: مفهوم دموکراسی، آزادی مردم در اظهار عقیده و تشکیل احزاب است و حالا که احزاب را تشکیل دادهایم! دمکراسی داریم و دکتر اقبال متولی حزب اکثریت نیز اعلام داشت دولت من مایل است افراد در عقیده سیاسی آزادی داشته باشند یعنی هر کس در حدود قانون میتواند هر عقیده سیاسی دارد اظهار کند و باکی از هیچ مرجعی نداشته باشد اما در همین حال هیچ سخن مخالفی قابل شنیدن نبود مراجعه به بازداشتها و محاکمات و تبعیدها غلط بودن اظهارات آنان را ثابت میکرد. در واقع از نظر آنها آزادی یعنی حضور در احزاب مردم یا ملیون و تسلیم بودن در برابر فسادی که رواج داشت و همه ارکان حکومت را در ابعاد وسیع فرا گرفته بود.[18]
مراحل تاسیس حزب ملیون
حزب ملیونکه بعداً نقش حزب اکثریت را بازی نمود بر اساس مراحل ذیل تاسیسگردید:
1-ایجاد هیات موسس با عضویت محمود جم، علیقلی اردلان، حاج سید اسدالله موسوی، دکتر هدایتی، حسام دولت آبادی، محمد حجازی (مطیعالدوله) و دکتر شاهکار.
2-هیات موسس دکتر اقبال را به عنوان دبیرکل و رئیس کمیته مرکزی حزب برگزید اعضای کمیته مرکزی عبارت بودند از: دکتر هدایتی، محمد حجازی(مطیعالدوله)، حسام دولتآبادی، عماد تربتی، حبیبالله آموزگار، دکتر بیاتی، دکتر شاهکار، دکتر رضا سرداری، محمود جم، دکتر نصرتالله یاسمی و عبدالرضا انصاری.
3- سازمان حزب شامل: کنگره مرکزی، شورای مرکزی، کمیته استان، شورای استان، کمیته شهرستان، شورای شهرستان، و مجمع عمومی بود محل این حزب در خیابانکاخ جنوبی بود[19] در اینجا لازم است به چند نکته در مورد وضعیت احزاب اشاره شود:
الف -اقبال حزب را زمانی تشکیل داد که در راس هرم قدرت سیاسی کشور بود و هدف او استفاده ابزاری از حزب برای حفظ قدرت خود بود و قصد مشارکت سیاسی مردم را نداشت.
ب - شاه قصد داشت با احزاب در مجامع داخلی و خارجی تبلیغ کند که در ایران آزادی وجود دارد و با حرکات نمایشی احزاب، چهره دموکراسی برای حکومت استبدادی خود بوجود آورد اما بر همگان روشن و مشخص بود که این احزاب به دستور شاه ایجاد شده است و فقط افراد وابسته درباری در آنها نقش دارند وکمترین نشانهای از آزادی درکشور وجود ندارد بلکه این احزاب تثبیت کننده پایههای رژیم استبدادی بوده، بدون هیچگونه اراده و قدرتی، در جهت تقویت مبانی استعماری قدم بر میداشتند و اراده و قدرتی از خود نداشتند.
ج -یکی از وجوه مشترک کشورهایی که فاقد دمکراسی و آزادی هستند، این است که حزب حاکم نهایت سوءاستفاده را از قدرت خود میکند و با اعمال سلیقه و دخالت درکارهای انتخاباتی سعی میکند که قدرت را در دست خود نگه دارد اما میبینیم که علیرغم چنین مسئله فضاحت سیاسی ببار میآید و آنقدر انتخاباث را به مسخره میگیرند که دیگر جای دفاع از آن باقی نمیماند و حتی شاه هم نمیتواند اعمال نفوذها را نادیده بگیرد و انتخابات مجلس 20 را منحل میکند.
دکتر منوچهر اقبال در سال دوم نخست وزیری چند لایحه پر سر و صدا تقدیم مجلس نمود که با وجود جارو جنجال فراوان و تصویب این لوایح از طرف مجلسین اثری بر آن مترتب نشد. دلیل این کار این بود که شاه و دولت دست نشانده و بیاختیار او یعنی کابینه اقبال بـه عمق نارضایتیهای مردم پی برده بودند؛ لذا در صدد برآمدند که یکی دو «آسـپرین» به حلق خلق ستمدیده و لگد خورده ایران فرو کنند و به عبارت دیگر به این منظورکه ماشین عظیم حکومتی را که از بخارهای متراکم اشباع شده بود از خطر انفجار و نابودی نجات دهند. چند سوپاپ اطمینان نصب کردند این دریچهها و سوپاپهای اطمینان قانون از کجا آوردهای، لایحه منع مداخله و شرکت نمایندگان مجلسین و مقامات دولتی در معاملات دولتی بود.
قانون ازکجا آوردهایکه دکتر سجادی مامور اجرای آن شده بود فقط بر روی فرمهایی نقش بسته بود که صدها هزار برگ آن در دستگاههای دولتی پخش شده بود و پرسشنامهای را که همه افراد از وزیر گرفته تا فراش موظف بودند، پرکنند، بر روی جدولهای طرح شده آن آمده بود: بنویسید که آن همه ثروت بیکران، ساختمانهای آسمانخراش، فرشهای ذیقیمت را از کجا آوردهاید ولی عملاً اقدامی در جهت اجرای مفاد آن قانون به عمل نیامد. و فرمهای نوشته شده و مسطور که مردم به آنها دل بسته بودند و امیدها داشتند به مغازههای سقطفروشی و عطاری ارسال گردید و مردم نیز این قانون را به استهزاء گرفتند! حتی بر اساس اسناد موجود در متن، بیانگر این نکته است که خود دکتر اقبال ازکجا این همه ثروت را آورده است و کسیکه خود چنین وضعیتی دارد چطور چنین قانونی را به تصویب میرساند. پس این بیانگر ظاهر فریبی آنهاست که میخواستند به هر طریق که شده حکومت خود را حفظ نمایند.[20]
در مورد لایحه منع مداخله و شرکت نمایندگان مجلس و مقامات دولتی در معاملات دولتی که به تصویب رسید فقط چند تن از وزیران و نمایندگان مجلسکه کارهای بزرگ دولتی داشتند استعفا دادند ولی اعمال نفوذ مقامات دولتی و نمایندگان مجلس در معاملات دولتی به طور غیرمستقیم و از طریق بستگانشان ادامه یافت.
از وقایع مهم دیگر دومین سال نخست وزیری دکتر اقبال درگیری و اختلاف او با ابوالحسن ابتهاج مدیر عامل سازمان برنامه بود. ابتهاج که اعتبارات عمرانی کشور را در اختیار داشت، عملاً دولتی در داخل دولت تشکیل داده و به نخست وزیر اعتنا نمیکرد. اقبال در مبارزه با ابتهاج از تمام عوامل که در اختیار داشت از جمله حمایت اشرف پهلوی که همیشه از وی پشتیبانی مینمود استفاده کرد و سرانجام با جلب موافقت شاه لایحهای تقدیم مجلس نمود که به موجب آن کلیه اختیارات مدیر عامل سازمان برنامه به نخست وپر انتقال مییافت این لایحه روز 26 بهمن 1337 هجری شمسی با قید سه فوربت تقدیم مجلس شد و همان روز به تصویب رسید. متعاقب تصویب این لایحه در مجلس، ابتهاج سازمان برنامه را ترک و دکتر اقبال اداره امور سازمان را به دست گرفت ولی اشرف پهلوی در ازای حمایت از دکتر اقبال در مبارزه با ابتهاج از او خواست که مرد مورد علاقهاش خسرو هدایت را در راس سازمان برنامه بگذارد دکتر اقبال تسلیم شد و خسرو هدایت به عنوان معاون نخست وزیر و قائممقام نخست وزیر در سازمان برنامه اداره امور این سازمان را به عهده گرفت.[21]
ورود ایران به پیمان بغداد:
پس از مدتها تلاش که دول غربی برای حفظ منطقه خاورمیانه از خطر کمونیزم داشتند 5 اسفند 1331 هجری شمسی پیمان بغداد بین ترکیه و عراق امضا شد تا امنیت خاررمیانه به سود امپریالیسم آمریکا و انگلیس تضمین گردد. عراق با اینکه عضو اتحادیه عرب بود تشکیل آن را مجاز میدانست. سپس انگلستان، پاکستان و ایران هم وارد پیمان شدند اما آمریکا با اینکه گرداننده پیمان بود ظاهراً به آن ملحق نشد تا دوستی اعراب را از دست ندهد و در یک جنگ تبلیغاتی جدید رو درروی شورری قرار نگیرد و به مشکلات سنای آمریکا هم برخورد نکند. استدلال ایران این بود که در جنگ جهانی گذشته بیطرفیش رعایت نشده ر مورد تجاوز قرار گرفته و بنابراین باید درکنار غرب و جزو پیمانهای نظامی آنها باشد و البته به اطلاع شوروی هم رساند که این پیمان جنبه تجاوزکارانه ندارد و ایران به پایگاه نظامی علیه شورری تبدیل نمیشود. عراق پس از سقوط رژیم ملک فیصل در سال 1337 از پیمان خارج شد و مرکز پیمان به آنکارا منتقل گردید و نام آن به پیمان مرکزی تبدیل یافت. سنتو بین دو پیمان ناتو و سیتو بود و ارکان آن از شورای وزیران، کمیتهها و دبیرخانه تشکیل میگردید ازکمیتههای مهم آن کمیته نظامی وکمیته مبارزه علیه خرابکاری بود. درکمیته نظامی فرماندهان کل نظامی و یا روسای ستاد ارتش کشورهای عضو شرکت داشتند و برنامههای نظامی را بررسی و سیاست نظامی سنتو را تعیین میکردند.[22]
کودتای ضد سلطنتی در عراق در دومین سال نخست وزیری دکتر اقبال اتفاق افتاد، این کودتا پیمان دفاعی بغداد را متزلزل ساخت و معادلات سیاسی منطقه را به هم ریخت و نام اتحادیه دفاعی به سازمان پیمان مرکزی با حضور ایران، ترکیه، پاکستان و انگلیس تغییر یافت و آمریکا حاضر به عضویتکامل در این پیمان نشد ولی قراردادهای دفاعی دو جانبه با هر یک از کشورهای عضو سنتو منعقد کرد و متعهد به کمک نظامی به این کشورها در برابر حملات احتمالی از خارج گردید. دولت شوروی امضای قرارداد دفاعی بین ایران و آمریکا را مغایر با قرارداد[23] 1921 ایران و شوروی تشخیص داد و جنگ تبلیغاتی شدیدی را علیه ایران آغازکرد و ایران نیز به مقابله برخاست و جنگ تبلیغاتی بین تهران و مسکو شش ماه به طول انجامید.
سفر جواهر لعل نهرو به تهران:
جواهرلعل نهرو به دعوت دولت ایران در 27 شهریور 1338 از ایران دیدار رسمی نمود و در ضیافتی که نخست وزیر وقت دکتر اقبال به افتخار جواهرلعل نهرو که به اتفاق دخترش ایندراگاندی به ایران آمده بود برگزار کرد، نهرو خاطر نشان نمود که تردید دارد دو کشور دیگری در جهان وجود داشته باشد که تا این حد تماس نزدیک و طولانی در طی تاربخ با یکدیگر داشته باشند.[24] از دیگر وقایع مهم دوره نخست وزیری دکتر منوچهر اقبال مسافرت شاه به اسپانیا و ورود جان فوستر دالس وزیر امور خارجه آمریکا به ایران و اعطای وام 72 میلیون دلاری از طرف بانک جهانی به ایران، تشکیل کنفرانس پیمان سنتو به ریاست محمدرضا شاه در تهران، برگزاری مراسم ازدواج فرح دیبا با شاه، مذاکره با دولت اسرائیل برای ایجاد روابط دو فاکتور[25] و شناسایی اسرائیل، امضای پیمان بازرگانی بین ایران و شوروی، حمله تبلیغاتی جمال عبدالناصر رئیس جمهور مصر به ایران در یک نطق رادیویی در مورد شناسایی دو فاکتور اسرائیل از طرف دولت ایران، قطع روابط سیاسی مصر و ایران، اعطای 42 میلیون دلار وام از سوی بانک جهانی به ایران، سومین سفر شاه به ایالات متحده آمریکا و امضای قرارداد دو جانبه بین ایران و آمریکا بود.[26]
مساله اصلاحات ارضی درسال 1338 هجری شمسی و حضور آمریکا در ایران:
آمریکا در مساله نفت باکنسرسیوم به هدف اولیه خود رسیده بود و توانسته بود سهمی برای شرکتهای نفتی خود کسب کند و منافعی در ایران بدست آورد. اما بعد از آن میبایست قدمهای سریعتری در جهت وابستگی ایران بردارد. ولی حکومت علاء و پس از او اقبال را که گرایشهای انگلیسی بیتشری داشتند در پیش داشت. آمریکا میخواست دستگاه حاکم را انـحصاراً به سوی خود جذب نماید زیرا بدنبال سرکوبهاییکه به وسیله فرمانداری نظامی و سپس سازمان امنیت شروع شده بود از لحاظ وضع عمومی مردم احساس خطر میکرد و مخصوصاً تصورش این بود: چون کمکهای اقتصادی بوسیله عدهای خاص بلعیده شده و شکاف طبقاتی بوجود آمده، خطر کمونیزم را بیبشر کند. بنابراین آمریکا نسبت به اصلاحات ارضی تاکید داشت. اما انگلیسکه بعد از عقبنشینی نسبی در مساله نفت و پیدا کردن شریک بزرگی مثل آمریکا در صدد تجدید قوا بود و وضع مناسبی با حکومتهای بعد از زاهدی پیدا کرده بود، با انجام اصلاحات ارضی به ترتیبی که مورد نظر آمریکا بود نمیتوانست موافق باشد انگلیس میدانست آمریکا با امکانات وسیع در رقابت سرمایهگذاری، انگلیس را کنار خواهد زد و لذا ترجیح میداد رفرم ارضی در حدی باشد که امکان رشد سرمایههای ضعیف انگلیس میسر شود. در چنین شرایطی در پایان سال 1338 دولت اقبال طرح اولیه اصلاحات ارضی را تسلیم مجلسکرد اما دولت اقبال در حقیقت قصد اجرای آن را نداشت و فقط میخواست اعتراض آمریکا را خاموش سازد. لایحه ارزیابی دارایی کارمندان دولت معروف به لایحه «ازکـجا آوردهای» نیز قسمت دیگری از سیاست اقبال برای جلوگیری از فساد مورد نظر آمریکا بود که نتوانست رضایت آن کشور را جلب کند. از طرف دیگر شاه با انگلیس پیوند طولانی داشت و این دولت را در جهت اهداف خود نزدیکتر میدید؛ به علاوه درباریان نیز غالباً پرورش یافته سیاست انگلیس بودند اما شاه نتوانست در این سیاست پایدار بماند و بالاخره از لحاظ اقتصادی وضع به آنجا رسید که شاه مجبور شد برای اجرای اصلاحات ارضی بعد از اقبال، امینی را که معرف سیاست آمریکا بود بپذیرد. امینی مامور تشکیل کابینه شد. او اصلاحات آمریکایی را در ایران به اجرا گذاشت و سپس شاه به رقابت با امینی برخاست و همان اقدامات را با عنوان انقلاب سفید دنبال نمود.[27]
انتخابات دوره بیستم مجلس شورای ملی:
مقدمات انتخابات دوره بیستم مجلس شورای ملی، در آغاز چهارمین سال نخست وزیری دکتر اقبال فراهم و در تابستان سال 1339 هجری شمسی برگزار شد و سرآغاز روند سقوط کابینه او گردید. شاه در اجرای نظر آمریکاییان - که میخواستند یک ظاهر دمکـراتیک به حکومت ایران بدهند - به تشکیل در حزب ملیون (به رهبری اقبال) و مردم (به رهبری علم) مبادرت نمود و قرار بود که این دو حزب در انتخابات دوره بیستم در مقابل هم قرارگیرند ولی با فضای به ظاهر آزادانهای که در آستانه انتخابات به وجود آمده بود یک گروه مستقل به رهبری سید جعفر بهبهانی و دکتر امینی و بقایای جبهه ملی که تجدید حیاتکرده بودند وارد میدان شدند. دکتر اقبال که مزه حکومت به مذاقش خوش آمده بود و نمیخواست مسند نخست وزیری را رها کند با مداخلات علنی درکار انتخابات با تهدید، فشار، جعل و تقلب علنی مسیر آزادانه انتخابات را تغییر داد در همه جا پلیس، ارتش و عوامل دولت، مداخله کننده اصلی در انتخابات بودند و در نقاطی نیز به برخورد وکشتار انجامید و خشم مردم تا حدی ظاهرگردید. و در شهرهایی به تعطیلی بازار،کسب و کار و مراکز آموزشی انجامید. روز 5 شهریور ماه 1339 به دنبال اعلام نتایج انتخابات در شهرستانها حزب ملیون به رهبری دکتر اقبال 104 کرسی و حزب مردم به رهبری اسدالله علم 25 کرسی از مجموع 200 کرسی را به دست آورده بود. و انتخابات تهران به صورت مبارزه بین اقبال و امینی درآمد و علی امینی، منوچهر اقبال را متهم کرد که با سهل انگاری در اداره امور مملکت نسبت به تمایلات و خواستههای شاه خیانتکرده است. و نه فقط منفردین و اعضای جبهه ملی بلکه کاندیداهای حزب مردم را نیز از امکان فعالیت و بدست آوردن چند کرسی نمایندگی در مجلس محروم کردهاند حتی در تهران نیز که برای حفظ ظاهر چند کرسی نمایندگی به کاندیداهای غیر دولتی اختصاص داده میشد فقط کاندیداهای حزب دولتی ملیون را از صندوقها بیرون آوردند.[28]
دولت اقبال بیاعتنا به اعتراض رقبا و دیگران نتیجه رایگیری شهرستانها را اعلامکرد. فضاحت انتخابات تابستانی دوره بیستم به حدی بود که محمدرضا شاه به نادرستی آن اعتراف کرد وی در مصاحبه مطبوعاتی درکاخ سعدآباد در پاسخ به عباس مسعودی مدیر روزنامه اطلاعات درباره انتخابات گفت: من از این انتخابات راضی نیستم و چون خود در مظان اتهام قرارگرفته بود دستور متوقف کردن انتخابات را صادر کرد. روز 5 شهریور ماه 1339 به دنبال اعلام نتایج انتخابات تهران شاه از دکتر اقبال خواست استعفا بدهد و متعاقب کنارهگیری وی از مقام نخست وزیری به نمایندگان منتخب درره بیستم نیز تکلیف کرد که استعفا بدهند.
متن استعفاء نامه دکتر منوچهر اقبال
بنابر اراده و اوامر همایونی سه سال و چهار ماه با سمت رئیس دولت به خدمتگزاری اشتغال داشتم و در این مدت آن طوری که لازمه صداقت و امانت و وطنخواهی و شاهدوستی بود در انجام وظایف کوشیدم و مسئولیت امورکشور را بر عهده گرفتم و بر اثر هدایت و ارشاد مدبرانه و خردمندانه شاهنشاه بر انجام خدماتی توفیق یافتم. دولت انتخابات بیستمین دوره قانونگذاری را طبق قانون فعلی انتخابات در سراسر کشور جریان داد ولی بهطوری که در مصاحبه مطبوعاتی روز شنبه 5 شهریور 1339 فرمود که: «شاید اصولاً حق بود قبلا مطالعه بیشتری میشدکه آیا قانون فعلی انتخابات ما امکان آن آزادی انتخاباتیکه من میل داشتم نظیرکشورهایی مانند انگلستان ،فرانسه،آمریکا صورت گیرد در ایران ما فراهم هست یا نیست این انتخابات از آنچه در سال 1330 انجام گرفت و هیچ انتخاباتی در هیچ دوره مشروطیت از لحاظ خرابی به پای آن نمیرسد بهتر بود.» معهذا چنین استنباط نمودم که خاطر خطیر ملوکانه خثشود نیست و چون خاطر مبارک برای جان نثار در نخستین درجه اهمیت است لذا استعفای دولت را به پیشگاه مبارک تقدیم میدارد و استدعای قبول دارد. موقع را مغتنم شمرده و از مراحم و الطاف ملوکانه در مدت خدمت سپاسگزاری مینماید. بدیهی است کماکان خدمتگزار صدیق برای شاهنشاه معظم و مملکت خواهم بود. جان نثار دکتر اقبال -نخست وزیر.
دوشنبه ساعت 10 شب سقوط کابینه اعلام شد و شاه بلافاصله شریف امامی را احضار و مامور تشکیل کابینه کرد و دولت اقبال را با 40 ماه صدارت در شهریور 1339 هجری شمسی در واکنش بحران سیاسی کشور به ناچار کنار گذاشت و این در نتیجه نبوغ علم طی سالهای 1336 تا 1339 هجری شمسی بود که موفق شد با دسیسه چینی ماهرانه رقیب دیرین وتوانای خود یعنی دکتر منوچهر اقبال را از پست صدارت سرنگون و پس از مدتی او را ذلیل و شکست خورده از کشور بیرون کند.
دکتر اقبال سپس ریاست دانشگاه تهران را به عهده گرفت و در انتخابات مجدد دوره بیستم که در زمستان سال 1339 هجری شمسی برگزار شد به عنوان لیدر حزب ملیون در مبارزات انتخاباتی شرکت و رهبری نمایندگان منتخب این حزب را در مجلس به عهدهگرفت.
از روزی که زمزمه انتخابات دوره بیستم در زمان شریف امامی بلند شد دانشگاه وضع آرامی نداشت و دانشجویان تظاهرات و اعتصاب نمودند و دانشگاه را تعطیل کردند روز پنجشنبه 6 اسفند 1339 کلاسها تعطیل شد و علیه دکتر اقبال شعار میدادند و ماشین او را آتش زدند ر اقبال مجبور شد از دانشگاه فرارکند.
در اردیبهشت ماه 1340 هجری شمسی تعدادی از نظامیان نزدیک به اقبال از جمله سپهبد علوی مقدم سپهبدکیا، سرلشگر ضرغام، و سرتیپ نویسی که در خشـونتهای زمان شریف امامی نقش داشتند بازداشت شدند دکتر اقبال در خطر تعقیب و بازداشت قرار میگیرد به ناچار در 20 اردیبهشت ماه 1340 هجری شمسی از ایران خارج شد و تا پایان حکومت امینی مصدر کار قرار نگرفت ولی بعد از سقوط دولت امینی بـه سمت نماینده ایران در سازمان عـلمی فرهنگی یونسکو تعیین و قریب یک سال با این سمت در پاربس اقامت داشت.
شاه در سال 1340 در موقع عزیمت به آمریکا در توقف کوتاهی در فرودگاه پاریس به دکتر اقبال میگوید چرا به ایران مراجعت نمیکنی و اقبال در جواب میگوید در ایران هر کسی را حتی بدون داشتن کوچکترین گناهی زندانی میکنند و مراجعت من به ایران نیز چنین سرنوشتی خواهد داشت شاه که سرسپردگی اقبال را دیده بود اظهار میدارد که این خبرها نیست دکتر امینی به قدری کثافت کاری کرده که بزودی ملت ایران چراغ بدست به دنبال شما خواهدگشت
پس از مراجعت شاه به تهران در تیرماه 1341 هجری شمسی با مخابره تلگراف اقبال به تهران احضار شد و در محافل سیاسی چنین شهرت یافته بود که دکتر اقبال را برای وزارت دربار و فعالیت مجدد و تجدید سازمان حزب ملیون به ایران میآید.
دکتر اقبال مبارزات خود علیه دکتر امینی را دنبال و به دوستان خود توصیه کرده بودکه اجازه فعالیت به آنها.ندهند و اعلام کرد که من تابع نظرات شاه هستم و هر چه دستور دهد اجرا میکنم و با دولت علم از این نظریه بسیاری از دوستان او را برای همکاری با خود دعوتکرده موافق میباشم.
شروع فعالیت در شرکت نفت
دکتر اقبال در خرداد ماه سال 1342 هجری شمسی پس از برکناری عبدالله انتظام که مدیر عامل شرکت نفت بود به تهران فراخوانده شد و در راس شرکت نفت قرار گرفت که این سمت مهمترین مقام دولتی پس از نخست وزیری به شمار میآمد و بیشتر در نتیجه تلاش اشرف پهلوی بود زیرا علم نخست وزیر وقت با اقبال میانهای نداشت و میخواست یکی از اطرافیان خود را در راس شرکت نفت بگذارد. دکتر اقبال مدت چهارده سال در این سمت باقی ماند با اینکه سعی داشت وظایف خود را در شرکت نفت به طور جدی و با دقت انجام دهد اما عملاً در سیاست جاری کشور نقش نداشت و حتی در امور سیاسی مربوط به نفت و اوپک که جمشید آموزگار تحتنظر مستقیم شاه آن را اداره میکرد مورد مشورت قرار نمیگرفت، اما او همچنان تابع اوامر شاهانه بود و ارتباط نزدیکی با دربار داشت.
دکتر اقبال که همچنان شیفته قدرت و نام و نشان بود سعی میکرد اولاً با ارتباط نزدیک با شاه و دربار به این هدف برسد ثانیاً با ایجاد تشکیلات سیاسی و صنفی میخواست برای خود آبرویی کسب کند و پایههای قدرت خود را استحکام بخشد. او در مجموع تفکر جمعی داشت و تا پایان عمر در تشکلهای مختلفی از جمله جمعیت یاران که یک تجمع سیاسی بود و انجمنهای صنفی مانند انجمن قلم، انجمن فرهنگی ایران و ترکیه، انجمن پولیوملیت ایران وکانون مهندسین ایران عضویت داشت.
مرگ اقبال
دکتر اقبال در چهارم آذرماه 1356 هجری شمسی (یکسال قبل از پیروزی انقلاب) در سن 68 سالگی در اثر سکته قلبی درگذشت. او تا هنگام مرگ علاوه بر ریاست شرکت نفت مشاغل افتخاری متعدد دیگری هم داشت که بعضی از آنها مانند ریاست انجمن قلم هیچ ارتباطی با رشته تحصیلی او نداشت. اقبال بر خلاف بسیاری از صاحب منصبان زمان خود فردی ساده اندیش بود و زیرکی و نکتهگویی رجالکهنهکار را نداشت هر چه به ذهنش میرسید بر زبان جاری میکرد او بسیار جاه طلب و شیفته مقام و موقعیت بود و همواره میخواست مورد تمجید دیگران واقع شود و برای جلب نظر دیگران دست به هرکاری میزد. او خود را «غلام خانزاد» دربار پهلوی میدانست. با توجه به سوابق خانوادگیش و ارتباط با محافل «انگلیسی» مسلماً مدافع منافع «لندن» بود گرچه در چرخش سیاسی بعد ازکودتای 28 مرداد 1332 به طرف آمریکا متمایل شد و این سرنوشت اکثریت قریب به اتفاق رجال دهه 20 تا 50 بود.
[1] - تحولات سیاسی اجتماعی ایران، علیرضا ازغندی، ص 13
[2] - ناصر نجمی، دولتهای ایران از سیدضیاء تا بازرگان، ص 1517
[3] . ناصر نجمی، دولتهای ایران از سیدضیاء تا بازرگان، ص 1517
[4] - محمود طلوعی، بازیگران عصر پهلوی، ج1، ص 421
[5] - محمود طلوعی، بازیگران عصر پهلوی، ج1، ص 422
[6] - محمد رفیعی مهرآبادی، تاریخ معاصر ایران، ص 77
[7] - غلامرضا نجاتی، تاریخ 25 ساله ایران ص 91
[8] - محمود طلوعی، بازیگران عصر پهلوی، ج1، ص 422
[9] - محمد رفیعی مهرآبادی، تاریخ معاصر ایران، ص 77
[10] - ظهور و سقوط پهلوی، ج2، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ص 332
[11] - جلالالدین مدنی، تاریخ سیاسی معاصر ایران، ج1، ص 582
[12] - ناصر نجمی، از سیدضیاء تا بازرگان، ص 1518
[13] - ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ص 412
[14] - جلالالدین مدنی، تاریخ سیاسی معاصر ایران، ج1، ص 584
[15] - محمد رفیعی مهرآبادی، تاریخ معاصر ایران، ص 2-71
[16] - محمود طلوعی، بازیگران عصر پهلوی، ج1، ص 422
[17] - سید جلالالدین مدنی، تاریخ سیاسی معاصر ایران، ج1، ص 586
[18] - سید جلالالدین مدنی، تاریخ سیاسی معاصر ایران، ج1، ص 586
[19] - ابراهیم صفایی، بیوگرافی نخست وزیران ایران ص 310
[20] - ناصر نجمی، از سیدضیاء تا بازرگان، ص 1522
[21] - محمود طلوعی، بازیگران عصر پهلوی، ص 425
[22] - سید جلالالدین مدنی، تاریخ سیاسی معاصر ایران، ج1، ص573
[23]- بعد از انقلاب اکتبر 1917 در شوروی و الغای قرارداد ترکمنچای از جانب شوروی قرارداد 1921 بین دو کشور منعقد و در فصل ششم آن طرفین موافقت حاصلکردند که هرگاه ممالک ثالثی بخواهند به وسیله دخالت مسلحانه سیاست غاصبانه را در خاک ایران مجری دارند و یا خاک ایران را مرکز حملات نظامی بر ضد شوروی قراردهد و خودش نتواند آن را دفع کند دولت شوروی حق خواهد داشت قشون خود را به خاک ایران وارد کند تا اینکه برای دفاح از خود اقدامات لازم نظامی را به عمل آورد این قرارداد را سیدضیاء تصویبکرد.
[24] - جلال عبده، چهل سال در صحنه، ص 789
[25] - داشتن روابط سیاسی از طریق دفاتر حافظ منافع
[26] - غلامرضا نجاتی، تاریخ سیاسی 25 ساله، ص 91
[27] - سید جلالالدین مدنی، تاریخ سیاسی معاصر ایران، ج1، ص 585
[28] - محمود طلوعی، بازیگران عصر پهلوی، ص 424