مقدمه - کتاب عنکبوت سرخ (چپ در ایران به روایت اسناد ساواک)

«استقلال» آن گوهر گرانبهائی است که زمانی ارزش آن آشکار می‌گردد که از دست رفته باشد. همآن طوری که سلامتی برای انسان و حیات انسانی ارزش و هدف اساسی است و بدون آن هیچ انگیزه‌ای برای تلاش و کوشش معنی ندارد، استقلال، نیز پایه و اساس هویت یک کشور است و بدون وجود آن، اطلاق عنوان کشور به سرزمین معینی امکان‌پذیر نیست. هر کشوری تلاش می‌کند این مفهوم را بر قامت سرزمین خود بدرستی معنی نماید و خود را از قیود و وابستگی‌های مختلف برهاند. استقلال برای یک جامعه و کشور نیز، منبعث از فطرت آزادی‌خواهی و آزادگی انسانهاست که در سطح فردی برای دستیابی به آن تلاش می‌کنند. با این که خداوند انسانها را آزاد آفریده است و بندگی را صرفاً برای خدا مجاز دانسته است، لیکن از آغاز خلقت، عده‌ای قوی بر افراد ضعیف تسلط یافته و آنها را برده خود ساختند. انسانهای قوی و قدرتمند، افراد ضعیف و ناتوانتر از خود را تحت سلطه و رقیت خود در آورده‌اند. این وضعیت تنها جنبه فردی و شخصی ندارد بلکه در سطحی وسیعتر، جوامع و کشورها نیز دچار همین سرنوشت بوده‌اند. به عبارت دیگر از زمانی که کشورها به مفهوم نوین و امروزی آن شکل گرفتند نظام حاکم بر روابط بین‌المللی مبتنی بر عدالت و نظم منطقی نبود. بلکه برخی کشورها قدرتمند و برخی دیگر ضعیف بوده‌اند. کشورهای قدرتمند اقدام به استثمار و استعمار کشورهای ضعیف کردند و به گونه‌ای غیر انسانی به غارت و چپاول منابع این کشورها پرداختند. این اقدام کشورهای قدرتمند در قرون گذشته به شکل تجاوز مستقیم و جنگ تجاوزکارانه بوده است و در عصر حاضر روش‌های جدیدی جایگزین آن شده است. در این شرایط و روابط ظالمانه، کشورهای ضعیف یا باید از خود دفاع می‌کردند یا آنکه بدون قید و شرط و با اعطاء امتیازات گوناگون به دول قدرتمند، به آلت دست آنها تبدیل می‌شدند. بدیهی است کشورها و ملت‌هایی می‌توانستند در مقابل تجاوزات خارجی مقاومت نمایند که رابطه‌ای قوی و محکم بین مردم و زمامداران آنها وجود داشته است. هرگاه این رابطه ضعیف بوده و اساساً مبتنی بر قهر و غلبه بوده است، براحتی زمینه برای سوءاستفاده قدرتهای خارجی فراهم می‌شده است.کشور بزرگ و پهناور ایران نیز با سابقه دیرین خود، همواره در معرض خطر تجاوز قرار داشته است. حمله امپراطوری روم، حمله اسکندر مقدونی، تهاجم مغول به این آب و خاک، تجاوزها و تهاجم‌های همسایگان غربی و شمالی، تاریخی سرشار از تجربه و تراژدی فرا روی ما می‌گذارد. آنچه که توانسته است، هویت و سرزمین ایران را علیرغم این بلایای عظیم حفظ نماید، رشادت، وطن دوستی و درایت ایرانی بوده است. در قرون معاصر و دهه‌های گذشته، متأسفانه کشور ما بدلیل همجواری با همسایه‌ای قدرتمند، همواره در معرض تهدید و خطر قرار داشته است. قراردادهای ننگین ترکمانچای و گلستان، یاد‌آور خاطرات تلخی است که در نتیجه جنگ میان و همسایه شمالی ایران یعنی روسیه تزاری، بوجود آمده است. از زمانی که همسایه شمالی ما تبدیل به یک امپراطوری (تزاری) گردید، بتدریج توجه خود را از غرب به سرزمین‌های جنوبی خود معطوف کرد. تضعیف دولت مرکزی ایران در همین اوضاع و احوال و وجود هرج و مرج در کشور، این بهانه را به دولت تزاری روسیه داد تا دو قرارداد ننگین ترکمانچای و گلستان را به کشور ما ایران تحمیل نموده و بخش‌هایی از خاک میهن عزیز اسلامی را از پیکره آن جدا سازد.

حکومت‌های استبدادی و ظالم قاجار، نه از صنعت و تجهیزات جدید زمانه بهره‌ای داشتند و نه در میان مردم تحت امر خود از نفوذ و تسلط کافی برخوردار بودند تا با پشتوانه آن بتوانند در برابر تجاوزات مقاومت نمایند. آنها بیش از هر چیزی به فکر حفظ تاج و تخت خود بودند و به هر قیمتی حاضر نبودند از آن دست کشیده و خود را فدای میهن و مملکت نمایند. به همین جهت در تاریخ گذشته کشور مشاهده می‌گردد که حکومت‌های فاسد، ظالم و مستبد بیشتر از سایر حکومت‌ها در معرض تهاجمات خارجی قرار داشته‌اند و به سادگی تن به ذلت می‌داده و برای حفظ سلطنت خود شرایطی را می‌پذیرفته‌اند.

متأسفانه، همزمان با رشد و توسعه صنعت و علم در اروپا و آزادی و رهایی مغرب زمین، حکومت‌های استبدادی و ظالم در ایران حاکمیت داشتند و با گذشت زمان و شکوفایی و آبادانی کشورهای اروپایی و روسیه تزاری، بر عقب ماندگی و استثمار ملت ایران افزوده می‌شد. هر قدر آن کشورها رو به جلو می‌رفتند، حکام جابر و ظالم حاکم بر ایران، مملکت را در فقر و بدبختی نگاه می‌داشتند. این شکاف روز افزون باعث شد تا کشور ما به یک کشور عقب مانده تبدیل و بتدریج از قافله علم و پیشرفت فاصله گیرد. این در شرایطی بود که دول توسعه یافته و صنعتی شده مخصوصا امپراطوری روس و انگلیس همچنان به غارت و چپاول منابع کشورهای عقب مانده از جمله ایران مشغول بودند.

همسایه قدرتمند و پهناور شمالی ما نیز علیرغم وسعت سرزمین و منابع گسترده‌اش و کسب صنعت و تکنولوژی از غرب و اگر چه بپای کشورها و امپراطوری‌های اروپایی آن زمان نمی‌رسید، لیکن بعنوان یکی از امپراطورهای بزرگ زمان بشمار می‌رفت و پطر کبیر امپراطور بزرگ روسیه تزاری، راه پیشرفت و عظمت روسیه را در دسترسی به آبهای گرم خلیج فارس می‌دید و به جانشینانش وصیت کرد: هر طور شده مرزهای امپراطوری روسیه را به آبهای گرم خلیج فارس برسانند. این وصیت پطر کبیر همواره اصل اساسی سیاست خارجی امپراطوری تزاری روسیه پس از وی گردید و حتی پس از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ نیز یکی از اصول اساسی دیپلماسی سیاست خارجی شوروی محسوب می‌شد. به همین دلیل ، مرزهای جنوبی روسیه تزاری از زمان شکل گیری امپراطوری این کشور و پس از آن، اهمیت ویژه‌ای یافت و زمامداران این کشور را به دخالت و نفوذ در کشورهای حاشیه جنوبی خود ترغیب می‌کرد. بر همین اساس دخالت‌های روسیه تزاری در ایران، افغانستان و غیره در این راستا قابل توجیه می‌گرید. نکته قابل توجه آنست که انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ نیز که در اوایل ظهور خود شعار همزیستی و عدم دخالت در کشورهای دیگر را اعلام کرد، بزودی تغییر روش داد و دولت‌های کمونیستی تا همین اواخر یعنی فروپاشی شوروی سابق همچنان در تب و تاب رسیدن به آبهای گرم خلیج فارس و اقیانوس هند از طریق ایران، افغانستان و ... بودند.

 

انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ و پیامدهای آن:

با وقوع انقلاب اکتبر در سال ۱۹۱۷ در روسیه تزاری، تحول و جنبشی نوین در جهان ایجاد شد. مهمتر از همه تغییرات بنیادین و عمیقی بود که در سیاست خارجی روسیه که اینک به اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی تغییر نام داده بود، رخ داد. در واقع پس از آن حکومت روسیه به دست انقلابیون بلشویک افتاد و در آغاز ظاهراً سیاست‌های امپریالیستی امپراطوری تزاری جای خود را به شیوه‌های رفتاری غیر امپریالیسی داده بود. لهذا و در آن هنگام میان روشنفکران ناسیونالیست و آزادی‌خواهان ایران و جهان خوش‌بینی‌هایی ایجاد شد. لنین در ژانویه ۱۹۱۸(۱۲۹۶)ش تمام امتیازاتی را که پیشتر روسیه تزاری بر اساس قرارداد ۱۹۰۷ روس -انگلیس و موافقت نامه‌های پس از آن در ایران بدست آورده بودند، لغو کرد و با این اقدام بین مردم ایران خاطره نیکویی بجای نهاد. لیکن آن رفتار بزرگوارانه و ضد امپریالیسم به پیامدهایی انجامید که چندان خوشایند نبود و خوش‌بینی مردم ایران را زودگذر و نا‌پایدار ساخت.[1] اینک باید دید چگونه این اصول و شعارهای لنین تغییر ماهیت داده و شکل مداخله‌گرانه بخود گرفت. بنظر می‌رسد، پاسخ را باید در ماهیت انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ جستجو کرد. زیرا این انقلاب ملهم از تعلیمات و نظریات مارکس بود. مارکسیم که اساس و مبنای انقلاب اکتبر را تشکیل می‌داد، در ذات خود شاید آنگونه که لنین می‌خواست، روند تاریخ را کامل نمی‌کرد. چه بر اساس نظریه مارکس، وقوع انقلاب کمونیستی یک جبر تاریخی است و بدون دخالت عوامل ارادی انجام می‌گیرد. و بر این اساس باید قبل از روسیه در آلمان به دلیل شرایط مستعد که نسبت به روسیه داشت، انقلاب به وقوع می‌پیوست. لیکن این فرمول مارکس لنین را قانع نمی‌کرد فلذا مارکسیسم با لنینیسم پیوند خورد و بر خلاف نظریه مارکس تسریع در وقوع انقلاب با کمک عوامل ارادی، مغایرتی با نظریات مارکس ندارد و لنین را در ایجاد پیش قراولان و پیش آهنگان انقلاب کمونیستی توجیه می‌کرد. البته این ابتکار لنین هم خود منتج از الهاماتی بود که در ذات نظریه مارکسیسم وجود داشت. چه بنابر ایستاری که کمونیست‌ها از ایدئولوژی مارکسیسم داشتند، کمونیسم باید سرانجام در پهنه جهانی گسترش می‌یافت. از این روی برای آنان فرض است که به هر وسیله‌ای تا رسیدن به پیروزی به اصطلاح «اجتناب ناپذیر» تلاش نمایند. در این راه بی‌دریغ به هر شیوه و کرداری که با جنبه‌های گوناگون زندگی آدمی بستگی دارد، روی می‌آوردند.

دکترین و روش کار کمونیست‌ها مجاز می‌دانست که با کاربرد شیوه‌های قابل انعطاف به سوی آماج آشکار گام بردارند. آنان در راستای دستیابی به هدف خود از هرگونه دشمنی با کشورها و گروه‌های غیر کمونیست ابا نداشته و پیوسته به دامن زدن نابسامانی، خرابکاری و آشفتگی در جوامع غیرکمونیست می‌پرداخته‌اند. اولین تجربه موفقیت آمیزی که کمونیست‌ها از بکار گرفتن این گونه روشهای خرابکارانه داشتند، همانا وقوع انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ شوروی بود که بلشویک‌ها را روی کار آورد. بر این اساس، لنین معتقد بود نباید منتظر بود تا روند جبری تاریخ بر اساس آنچه که مارکس گفته بود و طی شده انقلاب شکل گیرد، بلکه انقلابیون مارکسیست باید خود شرایط وقوع انقلاب را تسریع نمایند. این استدلال پایه و اساس سیاست استالین نیز قرار گرفت و پس از آنکه اتحاد شوروی به مراحل صنعتی شدن دست یافت، دستگاه فرمانروایی خودکامه استالین سخت استوار شد و کم کم سیاست به اصطلاح تلافی او جای خود را به سیاست‌های توسعه طلبانه و گاهی تهاجمی در جهت گسترش نفوذ کمونیسم به فراسوی مرزهای کشور شوروی داد.

به عبارت دیگر در مورد وقوع انقلاب سوسیالیستی دو دیدگاه مطرح شد: اولین نظریه که انقلاب را یک امر خود بخودی می‌دانست. تز خشونت قابله انقلاب است نیز در کنار این تز توسط مارکس و انگلس مطرح شده است.

نظرگاه دوم که لنین و جانشینان بعدی او پیرو آن بودند این که: انقلاب را خودبخودی نمی‌دانند و تدارک و ایجاد آن را توصیه می‌کردند.[2] مارکس همواره به دنبال ایجاد احساس طبقاتی در کارگران بود و انگلس در تایید خود بخودی بودن انقلاب می‌نویسد: انقلابات از روی قصد و میل انجام نمی‌گیرد بلکه در هر زمان و در همه جا نتیجه اوضاعی است به که هیچ وجه به اراده و رهبری یک حزب و یا کلیه طبقات اجتماعی ارتباط ندارد،[3] در حالی که مارکس و انگلس بر عنصر انقلاب یعنی جنبش کارگران تأکید بسیار می‌نمودند، لنین برای نقش حزب بعنوان اقلیت فعال و پیشاهنگ پرولتاریا اهمیت فراوانی قایل بود. لنین بر این باور بود که کارگران بخودی خود به آگاهی طبقاتی دست نمی‌یابند. «آنها چنان درگیر در مسایل روزمره زندگی خود هستند که غالباً مجالی برای تفکر در امور ندارند». پس رسالت آگاه کردن آنها و تزریق آگاهی طبقاتی به ایشان بر عهده روشنفکران قرار می‌گیرد تا آگاهی طبقاتی را بعنوان شرط ذهنی انقلاب در میان کارگران بوجود آورند. شرط ذهنی انقلاب در مرحله اول وجود آگاهی طبقاتی است که به تشکیلات خاص طبقه کارگر نیازمند است و از اینجاست که وجود حزب انقلابی پیشرو برای تحقق انقلاب سوسیالیستی ضروری می‌گردد. لنین بر این ضرورت تاکید داشت و تئوری حزب انقلابی را به نظریات مارکس اضافه کرد. بنابراین انقلابیون روسی در آراء مارکس تجدید نظر کردند. لنین و بلشویک‌ها اندیشه‌های مارکس را با سنت انقلابی روسی در هم آمیختند. استالین نیز در مورد استراتژی انقلاب جهانی بر این اعتقاد بود که انقلاب مانند کالا قابل صدور نیست، بلکه باید زمینه انقلابات محلی را از طریق ایجاد هسته‌های کمونیستی در ممالک مختلف فراهم کرد ولی آن را از خارج تقویت نمود. از این دیدگاه هدف اصلی تحقق انقلاب جهانی است، که قدرت شوروی در این راستا عامل مهمی است.[4] او برای تحقق انقلاب سوسیالیستی بر دو اصل تاکید می‌کرد: رهبری حزب کمونیست و استراتژی جهانی که شوروی را مدار و محور آن می‌دانست. او نیز همانند لنین برای حزب کمونیست و نقش رهبری آن در انقلاب سوسیالیستی اهمیت بسیار قابل بود و حزب را به مثابه ستاد ارتش پرولتاریا در این مبارزه تاریخی تلقی می‌نمود. بنابر این آموزه‌های مارکسیسم، انقلابیون خود را ترغیب می‌کرد که جنبش انقلابی مارکسیستی را به سراسر جهان توسعه دهند. وظیفه هر انقلابی مارکسیست این بود که در تسریع حاکمیت پرولتاریای کارگری که روند جبری تاریخی را سپری می‌کند، تلاش نماید. لنین بعنوان اولین رهبر انقلابی مارکسیستی برای تحقق این هدف، تأسیس احزاب و حمایت از نهادهای حزبی در کشورهای مختلف را پیشنهاد کرد و استالین نیز بر همین اساس عمل نمود. گرچه جانشینان استالین دیگر بر اصول مورد قبول لنین و استالین تردید کردند که در این مورد در آینده بحث خواهیم کرد.

نکته حائز اهمیت آنست که لنین و استالین بین انقلاب جهانی کمونیستی و منافع اتحاد شوروی پیوندی ایجاد کرده بودند که امکان تفکیک آنها از یکدیگر وجود نداشت. فلذا روش و استراتژی وقوع انقلاب جهانی کمونیسم بر محور و مدار اتحاد شوروی تدوین و تشکیل کمینترن یا انترناسیونال سوم نیز با تبیین و تشریح همین موضوع صورت گرفت. حمایت از بین‌الملل سوم و حمایت از نظام حاکم بر شوروی یکسان تلقی می‌شد. منابع شوروی همان منابع انقلاب جهانی محسوب می‌گردید. برای آنها دفاع از شوروی «دژ محکم پرولتاریا» با دفاع از انقلاب سوسیالیستی فرقی نداشت. حفظ و حمایت از این انقلاب پیروز سوسیالیستی که بر اساس آموزش‌های داده شده به آنها آغاز و مقدمه انقلاب جهانی خوانده می‌شود وظیفه خطیر کلیه احزاب کمونیست تابع کمینترن بود.

لنین در سال ۱۹۱۷ نوشته بود که سوسیال دموکرات‌ها باید از هر جنبشی انقلابی علیه نظام اجتماعی موجود حمایت کنند و بارها بر لزوم حمایت از مبارزات مردم مستعمرات بر علیه استعمارگران و امپریالیسم جهانی تاکید نموده بود. در واقع لنین اساس تئوریک ایجاد پیوند با جنبش‌های رهایی بخش ملی را استوار نمود. به همین منظور بلشویک‌ها مراکزی برای آموزش کمونیست‌های کشورهای دیگر که به روسیه می‌رفتند ایجاد کردند. مبلغانی نیز به کشورهای مختلف آسیایی اعزام گردیدند که همین افراد در پایه گذاری نخستین هسته‌های کمونیستی در کشورهای مشرق زمین نقش مهمی ایفاء نمودند. بر همین اساس آموزش و سازماندهی کمونیست‌های کشورهای مختلف که در شوروی بسر می‌بردند برای تشکیل هسته‌های کمونیستی مورد توجه قرار گرفت و مراکزی برای تعلیمات آنها تأسیس گردید. این ترتیبات بدان جهت شکل می‌گرفت که بوسیله آن و تقویت احزاب کمونیست ملی بعنوان ایجاد کننده عامل ذهنی انقلاب مورد توجه قرار گرفت با سازماندهی و رهبری توده‌های زحمت‌کش آنها را برای پیروزی در انقلاب سوسیالیستی آماده سازند.

خلاصه آنکه استالین نیز وظیفه اصلی کمونیست‌ها را ایجاد انقلاب نه تنها در کشور خود، بلکه در سراسر جهان می‌دانست و اعلام داشت دولت سوسیالیستی شوروی تا حد امکان آنها را در تحقق این امر یاری خواهد کرد. استالین، انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ را مقدمه و آغاز انقلاب جهانی می‌دانست و با اتکاء به تئوری لنین (بر خلاف دیدگاه مارکس انگلس) کمک خارجی برای تحقق انقلاب در کشورهای عقب مانده را ضروری می‌دانست. او اتحاد شوروی را مرکز ثقل انقلاب جهانی کمونیسم می‌دانست و همه احزاب و گروه‌های طرفدار در سراسر جهان را به حمایت و تقویت این محور و مدار اصلی سوسیالیسم فرا خواند.

نگاه اتحاد شوروی به ایران صرفاً از زاویه ایدئولوژیک و تشویق به انقلاب سوسیالیستی در این کشور خلاصه نمی‌شد. بلکه همان طور که قبلاً گفته شد، این همسایه قدرتمند، توسعه و پیشرفت خود و نهایتاً سلطه جهانی خود را بر مبنای وصیت «پطر کبیر» دسترسی به آبهای گرم خلیج فارس می‌دید. فلذا آسانترین و نزدیکترین طریق دسترسی به این هدف، کشور ایران بود.

البته کشورهای افغانستان و پاکستان نیز مسیرهای دیگری بودند که اتحاد شوروی در نظر داشت. در مقایسه با ایران از مشکلات بیشتری برخوردار بودند. دو کشور ایران و افغانستان علاوه بر آنکه پل ارتباطی با آبهای آزاد جهان با روسیه شوروی بودند، از اهمیت سیاسی و امنیتی زیادی نیز برای اتحاد شوروی بر خوردار بودند. زیرا این در کشور در واقع کمربند امنیتی اتحاد شوروی در مقابل امپریالیسم بشمار می‌آمدند فلذا کنترل و تسلط بر آنها به هر شکل ممکن از اصول اساسی سیاست خارجی اتحاد شوروی بشمار می‌رفت.

اتحاد شوروی نیم‌نگاهی نیز به منابع زیرزمینی و نیز امکانات گسترده تولیدی ایران بویژه مناطق نفتی ایران داشت فلذا باید گفت موقعیت جغرافیایی ایران برای اتحاد شوروی بخاطر علائق مشترک اقتصادی و تاریخی بسیار طولانی بین کشور بسیار مهم بود. اتحاد شوروی با خاطره خوشی که در دوران قاجار با استفاده از امتیازات و قراردادهای تحمیلی بدست آورده بود، امیدوار بود، در طویل‌المدت منابع زیر زمینی و نفتی شمال را حداقل تحت کنترل خود در آورد. به اعتقاد فرماندهان نظامی شوروی در شرایط جنگی می‌بایست از استان‌های شمالی ایران، همانند مناطق نفت خیز قفقاز با تمام قدرت دفاع نمود و در صورت لزوم این مناطق را اشغال نمود. بنابر این اتحاد جماهیر شوروی هم به دلیل الهامات دکترین مارکسیستی و هم به خاطر تأمین منافع ملی - امنیتی خود منتظر فرصتی بود و راه‌های مختلف را برای تحت سلطه و کنترل در آوردن ایران آزمون می‌کرد.[5]

 

وضعیت سیاسی و اجتماعی ایران:

در ایران عصر قاجار و پهلوی بویژه قبل از اصلاحات ارضی (۱۳۳۹) بیشترین زمین‌های قابل کشت به زمینداران بزرگ تعلق داشت و سهم ناچیزی از آنها، از آن دهقانان خرده مالک بود. در بخش کشاورزی که بزرگترین منبع تولید ملی ایران بشمار می‌آمد، از شیوه‌های سنتی و کهنه کشت با بهره‌وری ناچیز استفاده می‌شد. سنگینی میزان اجاره زمینی و بهره مالکانه بر دوش دهقانان دشواری بزرگی بود. از آن گذشته، عدم امنیت زارع در ده و محرومیت او از حقوق اجتماعی بویژه حقوق سیاسی و قضایی، بهره سنگین وامها و رواج رباخواری، نبود تسهیلات اعتباری و فقدان انگیزه‌های لازم برای افزایش تولید و بهسازی و فراگردهای زراعی و بازده کشت، دست به دست هم داده و بزرگترین منبع ثروت ملی و توان اقتصادی کشور را به هدر می‌داد. در نیمه دوم سده نوزدهم میلادی فقر عمومی با بروز قحطی‌های پی در پی و تنگدستی روزافزون بویژه در سال ۱۲۳۹، ۱۲۴۸، ۱۲۵۸ ( هجری شمسی). اوضاع نابسامان سیاسی و اجتماعی را پیوسته نابهنجارتر می‌ساخت. چنان‌که مردم ایران را به ستوه آورده و سبب می‌شد که گروه گروه به روسیه، قفقاز، مناطق ماورای قفقاز، سرزمین‌های کرانه دریاچه خزر و خاک عثمانی پناه ببرند. ایران در آن بخش از تاریخ که عصر امپریالیسم نام گرفته است همچون دیگر کشورهای آسیایی، بیش از هر زمان دیگر در معرض تهاجم استعمار بین‌المللی بویژه دو کشور امپریالیست نیرومند وقت (روس و انگلیس) قرار گرفته بود. سرزمین‌هایی مانند ایران به لحاظ دارا بودن منابع مواد خام و موقع ویژه استراتژیک چه از دیدگاه اقتصادی و چه از نظر سیاسی مطامع ابر قدرت‌های وقت جهان را بر انگیخته بود. چنان‌که انگیزه بسیاری از ناهنجاری‌ها و دردسرهای سیاسی از این رهگذر فراهم می‌شد. از نشانه‌های بارز دوران امپریالیسم، نقض استقلال کشورها از سوی بیگانگان و وابستگی هر چه بیشتر اقتصادی سیاسی ملت‌های شرق از جمله ملت و کشور ایران بوده است.[6] از سوی دیگر جاذبه‌های گوناگونی در میان ملل مختلف ارائه کرده بود که بطور خلاصه می‌توان به موارد ذیل اشاره کرد:

 1) جاذبه‌های اقتصادی کمونیسم:

در نخستین برخورد این جاذبه از انواع دیگر آن توانمندتر و در عین حال ملموس‌تر و به آسانی قابل درک و شناسایی است. در شرایط و اوضاع و احوال ناهنجار اقتصادی چون بیکاری، فقر، بی‌خانمانی، گرسنگی و بسیاری از نابسامانی‌های خانوادگی، اجتماعی و بالاخره نومیدی روز افزون هر انسان خواه ناخواه برای رهایی خود خانواده و عزیزانش به هر گونه چاره‌جویی و وسیله‌ای دست می‌یازد. فرهیختگان و روشنفکران جوامع فقرزده بیش از هر عامل دیگری به بحران‌های اقتصادی گریزناپذیر در نظام سرمایه‌داری و نارسایی نهادهای قانونی موجود توجه می‌کنند. این بحران‌ها بی‌شک به اصلاح‌طلبان تندرو و احیاناً انقلابی به ویژه دست پروردگان سازمان یافته مکتب کمونیستی فرصت و مجال می‌داد که به دگرگون ساختن و در مواردی به براندازی بنیادهای کهن و نظام‌های حاکم بپردازند به هر قیمتی که تمام شود. زیرا کمونیسم خود را منادی آن می‌دانست که بیکاری، استثمار طبقات کارگر و گروهای مزد بگیر بهره‌کشی از کار کودکان و تحمیل دستمزدهای ناچیز به عوامل انسانی در صنایع و کارخانه‌ها، بحران‌های اداری اقتصادی و نابسامانی‌های اجتماعی همه و همه از بیماری‌های جدایی ناپذیر نظام سرمایه داری است و تنها در لوای کمونیسم می‌تواند از میان برداشته شود.

ب – جنبش‌های کمونیستی در آغاز چنان وانمود می‌کردند که گویی کمونیسم بسیاری از نیازهای عاطفی و فطری بشر را جوابگوست. کسانی که به هر حیث و دلیل، باورهای دینی یا مذهبی را از دست می‌دادند و یا توان تصمیم‌گیری با تحمل بار دشواری‌های زندگی و مسئولیت‌ها را نداشتند سازمان‌ها و احزاب کمونیستی را جایگاهی امن برای خود می‌دانستند. این نهادهای تندرو یا انقلابی به آنان فرصت می‌داد که نارضایتی سرخوردگی اجتماعی و تمایلات سرکوب شده شخصی خود را باشور انقلابی و رفتار هیجان‌زده باز نمایند و دشمنی ناخودآگاه و چه بسا آگاهانه خویش را نسبت به جامعه و نظامی که از آن ناخرسند و دلزده بودند به گونه‌ای ابراز کنند. [7]

جامعه ایران نیز که سال‌ها زیر چکمه استبداد، بشدت از نقض حقوق انسانی و الهی خود توسط حکام زورگو و مستبد رنج می‌برد و در فقر و فلاکت اقتصادی و اجتماعی غوطه‌ور بود، همواره تلاش داشت نظام مستبد و ظالم موجود را بهم ریخته و نظامی جدید برقرار سازد. رهبران و روحانیون دینی و روشنفکران مستقل و آزادیخواه، در جنبش مشروطیت، تلاش وافر نمودند تا کشور و جامعه ایران را به شکلی نوین و مطلوب برقرار سازند. لیکن مشکلات و موانع متعدد داخلی و خارجی مانع از به ثمر نشستن نهال نوپای مشروطیت شد و بزودی در طوفان هرج و مرج سیاسی و اجتماعی کشور، قدرت‌های طماع و استعمارگر دیو پلید استبداد را بر کشور حاکم ساختند. با کودتای اسفند ۱۲۹۹ که با طراحی انگلیس و هماهنگی شوروی انجام شد، امیدهای تازه‌ای را که انقلاب مشروطیت در دلها زنده کرده بود به یاس تبدیل نمود. در واقع همان دول چپاولگر که قبل از واقعه مذکور به غارت و چپاول مشغول بودند، با احساس خطر از استقلال این سرزمین مجدداً راه را برای تسلط بر منابع زمینی و دریای این کشور فراهم ساختند.

بدیهی است حکومتی که بدست عوامل و دول خارجی و با زور سر نیزه به قدرت رسیده باشد، از پشتوانه مردمی بی‌بهره است و برای حفظ و تداوم خود در قدرت، نیاز به کمک‌های مادی و معنوی پدید آورندگان و بازیگران پشت پرده دارد. انگلیس و شوروی که در جنگ جهانی اول و دوم، علیرغم تضاد ایدئولوژیک با یکدیگر و دشمنی آشکار با هم در صف واحدی علیه فاشیسم متحد شده بودند، در مورد قضیه ایران ظاهراً به تفاهم رسیدند. پس از به قدرت رسیدن رضاخان توسط انگلیس و شوروی دو کشور مذکور سیاست خاصی را اجرا می‌کردند و آن غارت منابع جدید نفتی معدنی و زیرزمینی در شمال توسط شوروی و در جنوب توسط انگلیس بود. آنها با اخذ امتیازات متعدد از رضاشاه به حوزه نفوذ یکدیگر احترام می‌گذاشتند و در ضمن از ورود دولت قدرتمند دیگری به این حوزه جلوگیری می‌کردند.

همزمان این دو دولت در خفا سیاست پنهانی دیگری را اجراء می‌نمودند. انگلیس بدلیل افول قدرت امپراطوریش پس از جنگ جهانی اول و مخصوصاً جنگ دوم جهانی تلاش می‌کرد به هر نحو ممکن قراردادها و امتیازات تحمیلی خود را حفظ نماید، و تا آنجا که ممکن است از حوزه نفوذ و قلمرو استعماری خویش دفاع کند. با توجه به این که آمریکا در پایان جنگ مدعی جدید بلامنازع و قدرتمندی بود که دو ابر قدرت قدیمی را به چالش طلبیده بود، انگلیسی‌ها در برخی موارد حتی با شوروی برای جلوگیری از نفوذ آمریکا تبانی و همکاری می‌کردند. در مورد ایران نیز انگلیس که از دوران قاجار امتیازات ناعادلانه‌ای بدست آورده بود، همواره نگران آن بود که آمریکا جانشین وی در این کشور گردد فلذا به تمام و کمال تلاش می‌نمود حوزه نفوذ آمریکا را در منطقه بویژه در ایران با همکاری شوروی سد نماید. این موضوع بویژه در قضیه ملی شدن نفت ایران پس از پایان جنگ جهانی دوم شکل علنی‌تر و رسمی‌تر بخود گرفت. البته باید اذعان داشت که اگر رضاخان در ۱۲۹۹ قدرت خود را با حمایت انگلیس بدست آورد، فرزندش محمدرضا نیز در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ حکومت خود را مدیون آمریکا بود. فلذا هردو ، اما بدو شکل متفاوت مدیون و سر سپرده دول خارجی بودند.

دولت شوروی نیز از زمان به قدرت رسیدن رضاخان در کنار سیاست علنی و آشکار خود بطور مخفیانه اهداف و سیاست‌های خاصی را دنبال می‌کرد که همان تحقق اهداف سوسیالیسم جهانی محسوب می‌شد. دولت شوروی علاوه بر اخذ امتیازات آشکار و رسمی در استخراج نفت، معادن، ایجاد راه و... بطور غیر علنی نیز ایجاد با تشکیلات و احزاب سیاسی و نظامی، به دنبال سرنگونی رژیم ایران و ایجاد انقلابی به سبک انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ در ایران بود. ذیلاً به طور مختصر به ارزیابی عملکرد و اشکال دخالت شوروی در ایران می‌پردازیم.

 

دخالت‌های شوروی در ایران:

دخالت‌های شوروی در ایران سابقه دیرینه دارد. لیکن نقطه عطف این دخالت‌ها به دوران قاجار و انعقاد قراردادهای ترکمانچای و گلستان بر می‌گردد. همان طوری که قبلاً گفته شد این قراردادها در زمان روسیه تزاری منعقد گردید و بخش‌هایی از کشورمان تجزیه و به خاک روسیه ملحق شد. با وقوع انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ و شعارهای ضد امپریالیستی لنین ظاهر نگرانی از همسایه شمالی کاهش یافت. لیکن این خوش‌باوری دیری نپائید و رهبران انقلابی کمونیست با بهره گیری از تعلیمات مارکسیستی و لنینیستی و در جهت تأمین منافع ملی شوروی بعنوان پایگاه اصلی سوسیالیزم، به انحاء مختلف خود را مجاز به دخالت در امور داخلی ایران می‌دانستند.

قابل ذکر است، بلشویک‌ها پس از راهیابی به کرملین، مدت‌ها وقت خود را مصروف گسترش و توسعه جنبش‌های کمونیستی در اروپا کرده و از آسیا غافل بودند. چه به زعم آنها وقوع انقلاب کمونیستی بر اساس نظریات مارکس و انگلس در اروپا بیش از سایر نقاط جهان مورد انتظار بود. لیکن شکست جنبش‌های کمونیستی در اروپا موجب توجه آنها به ممالک شرقی و کشورهای تحت سلطه امپریالیسم گردید. البته صدور انقلاب به کشورهای مستعمره که عمدتا شرق (هند، چین و ایران) مورد نظر آنها بود با یک اشکال مهم تئوریک مواجه شد: در این نواحی طبق نظریات مارکس، شرایط و مقدمات عینی لازم برای تحقق انقلاب وجود نداشت.  تئوری‌های مارکسیستی وقوع انقلاب را در جهان صنعتی غرب که سرمایه‌داری در آن به حد شکوفایی خود رسیده باشد، پیش‌بینی می‌کرد، پس از بررسی‌ها و مطالعات گوناگون بالاخره رهبران شوروی به این نتیجه رسیدند که در کشورهای عقب مانده مانند ایران، ابتدا باید در پی تحقق یک انقلاب بورژوا۔ دموکراتیک با همکاری بورژوای ملی بود. پس از این مرحله می‌توان تدارک انقلاب سوسیالیستی را مورد توجه قرار داد. [8]

نفوذ کمونیسم در ایران علاوه بر مشکلات عامی که سایر کشورها برای کمونیسم ایجاد می‌کردند. با معضل خاص دیگری نیز مواجه بود و آن ایدئولوژی اسلام بود که به شکلی عمیق و کامل در فرهنگ و عقاید ملت ایران عجین شده بود. کمونیسم که بر نفی خداپرستی و مبارزه با اندیشه‌های دینی در اروپا متولد شده و رشد کرده بود، بشدت با اسلام و اندیشه دینی شیعی که هدف آن اجرای شریعت مقدس است، در تقابل بود. همین امر موجب واکنش و حساسیت شدید علمای مذهبی و مردم عامه مسلمان با کمونیسم و مخالفت قاطع آنها می‌گردید. با این حال افرادی از مردم ایران که آگاهی عمیقی از اسلام نداشتند و یا به دلیل مهاجرت به قفقاز جهت اشتغال و تأمین معیشت با اندیشه‌های مارکسیستی آشنا شده بودند و از استبداد و هرج مرج حاکم بر ایران بشدت ناراضی بودند، تحت تأثیر تحولات و شعارهای انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ قرار گرفته و بتدریج پایه گذار جنبش‌های کمونیستی در ایران گردیدند.

از زمان به قدرت رسیدن رضا خان در ۱۲۹۹ شمسی به بعد، شوروی ها به انحاء مختلف به تبلیغ و گسترش اندیشه‌های مارکسیسم لنینیسم در ایران می‌پرداختند که بطور خلاصه و به ترتیب الویت به اشکال ذیل قابل تقسیم است:

 ١- دخالت‌های شوروی در ایران به شکل دخالت نظامی مستقیم:

رهبران انقلابی کمونیسم اگر چه براساس نظریات مارکس می‌بایست منتظر روند جبری تاریخی برای وقوع انقلاب کمونیستی در ایران می‌ماندند، تا شاهد حاکمیت پرولتاریا بر ایران باشند، لیکن شرایط و حوادث موجود، این روند را به کندی پیش می‌برد و دقیقا معلوم نبود، چند سال باید منتظر وقوع انقلاب در ایران باشند، فلذا هرگاه شرایط را مناسب می‌دیدند، درنگ نکرده و حتی بر خلاف نظریات مارکس، به اقدام نظامی توسل می‌جستند و بخشی از خاک ایران را به اشغال خود در می‌آوردند. ورود ارتش سرخ به بندر انزلی در اردیبهشت ۱۲۹۹، اشغال ایران در شهریور ۱۳۲۰ و عدم خروج از آن بدون فشار بین‌المللی و غیره در این راستا قابل ارزیابی است.

 ۲) دخالت نظامی غیر مستقیم:

این تاکتیک اتحاد شوروی زمانی بکار گرفته می‌شد که دخالت مستقیم نظامی امکان‌پذیر نبود و احیانا با فشار افکار عمومی بین‌المللی و یا مخالفت رقبای شدید خود (انگلیس - آمریکا) مواجه می‌شد. این روش بی‌خاصیتی و دروغ بودن شعارهای ضد امپریالیستی آنها را نیز تا اندازه‌ای مخفی نگاه می‌داشت. تأسیس فرقه دموکرات آذربایجان در ۱۳۲۵ و پشتیبانی سیاسی و نظامی کامل از این فرقه و نیز حزب دموکرات کردستان، نمونه‌های بارز این نوع مداخله شوروی در ایران محسوب می‌گردد.

 ۳) ایجاد احزاب وابسته:

معمولترین روش دخالت شوروی در کشورهای غیرکمونیستی ایجاد تشکل‌ها و احزاب سیاسی و اطلاعاتی در این قبیل کشورها بود. عوامل و عناصر این تشکل‌ها معمولاً یا افرادی بودند که در شوروی تعلیمات مارکسیستی دیده بودند و به اصطلاح روشنفکر نامیده می‌شدند و یا آنکه کارگران و مهاجرینی بودند که برای کار و تأمین مایحتاج زندگی خود به آن کشور مهاجرت کرده بودند البته این افراد، وظیفه داشتند پس از مراجعت به ایران، کارگران، زحمت کشان، دهقانان و روشنفکران دیگر را نیز از تعلیمات سوسیالیستی آگاه سازند و آنها را برای انقلاب مهیا سازند.

تشکل‌هایی که به روش مارکسیستی و وابسته به اتحاد شوروی در ایران تأسیس شدند، حزب جمعیت، حزب عدالت، حزب کمونیست ایران، گروه دکتر ارانی و نهایتاً حزب توده نام داشتند که ابتدا رسماً و علناً عنوان کمونیستی داشتند، لیکن بعد بدلیل مخالفت شدید مردم مسلمان ایران و علمای مذهبی با این تشکل‌ها، با دستور رهبران کرملین، تغییر نام داده و علیرغم ماهیت کمونیستی‌شان، عناوین مردم پسندتری را بر خود نهادند. این احزاب و تشکل‌ها عمدتاً توسط افرادی اداره می‌شد که یا بصورتی رسمی تعلیمات مارکسیستی در مسکو دیده بودند و یا آنکه استعداد و گرایش‌های چپی در آنها موجب جذب ایشان به کمونیسم شده بود.

۴) ایجاد فرقه‌ها و تشکل‌های اطلاعاتی و سیاسی:

نکته‌ای که در مورد دخالت‌های شوروی در ایران در کتب و نوشتجات موجود تا بحال پنهان مانده است، شبکه‌ها و فرقه‌هایی هستند که آلت دست و مزدور مستقیم شوروی در ایران بوده‌اند و در موقع لزوم از این شبکه‌ها برای ترور، خرابکاری، ایجاد رعب و وحشت و غیره از آن استفاده می‌شده است. این شبکه‌ها بصورتی کاملاً مخفی و پنهانی عمل می‌کرده‌اند، به نحوی که حتی سایر احزاب و تشکل‌های وابسته به شوروی نیز از آنها خبر نداشته‌اند. سران این فرقه‌ها و شبکه‌ها با عوامل اطلاعاتی سفارت شوروی در ایران مستقیماً در تماس بوده‌اند و سفارت مذکور مرکز عملیاتی و هدایت این شبکه‌ها بوده است. یکی از این شبکه‌ها که در این کتاب اسناد آن عرضه خواهد شد شبکه یا فرقه عنکبوت سرخ است. نکته جالب توجه آنست که از این فرقه حتی برای کنترل سایر احزاب وابسته به شوروی مانند حزب توده نیز استفاده می‌شده است. البته استفاده از این روش‌ها زمانی میسر و مناسب بوده است که حکومت مرکزی در ایران ضعیف و هرج مرج حاکم بوده است.

۵) دخالت‌های سیاسی:

هرگاه مقامات شوروی از اعمال روش‌های پیش گفته در ایران ناتوان بودند به روش‌های مسالمت‌آمیز‌تر و کم خطرتری رو می‌آورده‌اند. لیکن همه اقدامات آنها در راستای آماده سازی شرایط اجتماعی ایران برای وقوع یک انقلاب کمونیستی در ایران توجیه می‌شده است. به عبارت دیگر با تثبیت و تحکیم قدرت دولت مرکزی در ایران و پشتیبانی همه جانبه دول رقیب شوروی در ایران یعنی انگلیس و آمریکا، شوروی رفته رفته، روش‌های نظامی و اطلاعاتی خود را محدودتر و پنهانی‌تر می‌نموده‌اند. آنها با علم به این که دولت ایران دست نشانده و مزدور کشورهای بیگانه است با اعمال فشارهای رسمی و و غیر رسمی، خواستار کسب امتیازات مختلف از دولت می‌شدند. نسبت به تغییر و تحولات سیاسی در ایران نظر داشتند و برای تعیین نخست وزیر و حتی وزراء در ایران، اعمال نظر می‌کردند. و خلاصه آنکه اگر در شرایطی امکان دخالت نظامی مستقیم و غیر مستقیم را مهیا نمی‌دیدند به سایر روش‌ها مبادرت می‌کردند و به ‌هیچ‌وجه به عنوان یک کشور مستقل و دارای حاکمیت و حقوق برابر با آن بر خورد نمی‌کردند. در اینجا باید یادآور شد که انتشار این اسناد که بیانگر دخالت‌های رژیم پیشین شوروی (رژیم کمونیستی) در ایران است، به هیچ‌وجه به معنی استمرار دخالت این کشور پس از فروپاشی شوروی نمی‌باشد، بلکه این اسناد حاکی از آن است که رژیم کمونیستی شوروی سابق با الهام از دکترین غلط مارکسیسم هم ملت و کشور روسیه را دچار فروپاشی شوروی و ورشکستی و اضمحلال نمود و هم با توجیهات غیرمنطقی در امور داخلی کشورهای دیگر دخالت می‌نمود. از همه مهم تر آنکه ایران را به عنوان یک کشور مستقل و دارای حاکمیتی برابر به رسمیت نمی‌شناخته وقوع انقلاب اسلامی در ۱۳۵۷ و فروپاشی شوروی در اوایل دهه ۹۰ میلادی، روابط ویژه‌ای بین ایران و روسیه ایجاد نموده است که کاملاً با دوره پیشین متفاوت بود. و مبتنی بر موازین شناخته شده بین‌المللی باشد.

عناوین و موضوعات مندرج در اسناد این کتاب:

 اسناد موجود در این کتاب از سقوط دولت مصدق در سال ۱۳۳۲ تا ۱۳۴۱ می‌باشد و از نظر موضوعی، مباحث زیر را شامل می‌گردد:

 الف - اسناد مربوط به فعالیت‌ها و عملکرد اعضاء فرقه عنکبوت سرخ:

در این مبحث با اعضاء، عقاید و گرایش‌های فرقه مذکور آشنا خواهید شد و نحوه همکاری و هماهنگی آنها با سفارت شوروی روشن می‌گردد. این فرقه مستقیماً از سفارت مذکور دستور می‌گرفته است و اعضاء آن غالباً افراد بیسواد از قشر کارگر، مشاغل آزاد و غیره بوده‌اند. نکته قابل توجه آنست که مدیران و سران فرقه از افراد سابقه‌دار حزب توده بوده‌اند مانند عیسی فکری. لیکن على‌الظاهر و با حیله و نیرنگ خود را مارکسیست واقعی معرفی کرده و ضمن انکار ارتباط خود با حزب توده، با آن مخالفت می‌کرده‌اند. این فرقه به اعضاء خود چنان وانمود می‌کرده است که حزب توده توانایی ایجاد انقلاب به سبک انقلاب شوروی را در ایران ندارد، بلکه این کار فقط از عهده اعضاء این فرقه بر می‌آید. از اسناد مذکور مستفاد می‌شود که سفارت شوروی از این فرقه برای خرابکاری، ترور، ایجاد رعب و وحشت و غیره استفاده می‌کرده است. از سوابق سران فرقه که با نام مستعار فعالیت می‌کرده‌اند اطلاعات دقیقی (بجز چند نفر) در دست نیست. اما بهر حال در همان سال‌های اولیه پس از کودتای ۲۸ مرداد اعضاء و شبکه این فرقه لو رفته و تمامی اعضای آن دستگیر و فرقه مذکور متلاشی شده است.

 ب - موضوع کودتای عراق به رهبری عبدالکریم قاسم:

برخی از اسناد این مجلد به کودتای مذکور در عراق و ارتباط آن با سیاست‌های خارجی شوروی و نیز واکنش مقامات رسمی و مردم ایران نسبت به کودتای یاد شده اختصاص دارد. از آنجا که ظاهراً کودتای مذکور با حمایت شوروی شکل گرفته بود، این نگرانی در میان سران وقت رژیم ایران بوجود آمد که مبادا در ایران نیز تأثیراتی داشته باشد. لهذا پس از کودتا روابط ایران و عراق تیره‌تر شد و تحلیل مقامات رسمی ایران از کودتای مذکور نشان‌دهنده نگرانی عمیق آنها از دیپلماسی شوروی در ایران و خاورمیانه است.

ج - انعقاد قرارداد دفاعی بین ایران و آمریکا:

موضوع مهم دیگری که اسناد آن در این کتاب ارایه شده است، اخبار مربوط به واکنش مقامات شوروی در خصوص انعقاد قرارداد دفاعی بین ایران و آمریکا در سال ۱۳۳۸می‌باشد. شاه ایران که خود را مدیون حمایت آمریکا و سیا پس از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ می‌دانست بطور عمیق از شوروی نگران بود و به دنبال آن بود تا هر چه بیشتر پیوندهای خود را با آمریکا گسترش دهد. به همین منظور علیرغم تهدیدها و هشدارهای رسمی و غیررسمی و آشکار و پنهان مقامات شوروی و فراخوانی سفیر روسیه از تهران، شاه ایران، قرار داد مذکور را با آمریکا منعقد کرد و ارتش ایران را به سلاح‌های آمریکایی تجهیز نمود. نگرانی شوروی عمدتاً از قرارداد مذکور از دو جهت بود: اول این که با این قرارداد ایران علاوه بر عضویت در پیمان بغداد که جنبه ضد شوروی داشت هم پیمان رقیب ابر قدرت شوروی یعنی آمریکا می‌گردید و عملاً به عنوان یکی از دشمنان و مخالفین شوروی تبدیل می‌شد. و دوم به خاطر آنکه سلاح‌های جنگی و مخصوصاً شایعه استقرار موشک در ایران توسط آمریکائی‌ها روس‌ها را بشدت نگران ساخته بود و به این ترتیب آنها احساس می‌کردند که در تیررس موشک‌های آمریکایی قرار گرفته‌اند. نکته قابل توجه آنست که روس‌ها به هر شکلی که بود می‌خواستند از انعقاد این قرار داد جلوگیری کنند. لیکن آمریکائی‌ها در این جریان موفق‌تر عمل کردند. پیشنهادهای مالی و تجهیزاتی که روس‌ها برای جلوگیری از انعقاد قرارداد مذکور به ایران داده بودند بسیار قابل توجه است. و از سوی دیگر تهدیدات و یاداشت‌های تهدید آمیز مقامات شوروی به حکام ایران در خصوص قرارداد مذکور جای تأمل فراوان دارد.

آنچه از بقیه موارد بیشتر شایان توجه است، وابستگی، ترس و دلهره رژیم و شخص شاه از تهدیدات شوروی می‌باشد. اسناد موجود بیانگر آنست که محمدرضاشاه به تمام معنی وابسته و نگران تاج و تخت خود بوده است و همین امر باعث می‌شده است در برخی موارد بدون در نظر گرفتن مصالح و منافع ملت ایران و برای راضی نگه‌داشتن شوروی امتیازاتی را نیز به آن کشور بدهد و در مقابل بی‌حرمتی‌ها و تهدیدات این کشور، واکنش مطلوب نداشته باشد. ریشه و علت عمده این تزلزل و نگرانی رژیم را باید در فقدان پایگاه مردمی آن دانست. زیرا هر نظام سیاسی قدرتمند برای حفظ و استمرار حاکمیت خود نیازمند پشتوانه مردم است در حالی که نظام حاکم بر ایران در عصر پهلوی فاقد این پشتوانه بود. در این نظام حکومت تنها به مثابه نهاد سرمایه‌گذار و اشتغال‌زا و با استفاده از دو وسیله قهر و ایدئولوژی شاهنشاهی، مجموعه قوای جامعه را در راه اهداف سلطنتی و از بین بردن تمامی آزادی‌های فردی و اجتماعی تجهیز می‌نمود و در مقابل ملت هیچ تعهد و مسئولیتی احساس نمی‌کرد. این نظام نه محدود به قانون بود و نه وابسته به طبقه خاص. زیرا شاه مافوق قانون و طبقه محسوب می‌شد. در چنین نظامی بدیهی بود نیروی ملت پشت سر نظام و دولت قرار نداشت بلکه این نظام تنها تکیه‌گاهش نیروی نظامی و قهریه بود که اولاً برای سرکوب مخالفین و ثانیاً برای دفع تجاوزات خارجی بکار می‌رفت. بدیهی بود اگر دشمن خارجی قویتر بود، شکست در مقابل آن نیز حتمی بود و برای جلوگیری از آن، دادن امتیازات و تن به ذلت دادن امری طبیعی جلوه می‌کرد. چنین نظامی از یکسو از آنجا که مورد قبول مردم نبود بقای خود را در نزدیکی هر چه بیشتر با اربابان خارجی خود می‌دید و از سوی دیگر مورد سوء استفاده اربابان خود بود: زیرا آنها از فقدان پایگاه مردمی آن آگاه بودند و تا آنجا برای حفظ تاج و تخت آنها تلاش می‌کردند که منافعی برای او داشته باشد.

 

پی‌نوشت‌ها:

[1]  عمرانی دکتر حیدرقلی - نگاهی به کمونیسم جهانی ص ۲۱۲، نشریه اطلاعات ۱۳۷۶

[2]  کولایی الهه - استالینیسم و حزب توده ایران ص ۲۵- انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی - ۱۳۷۶.

[3]  انگلس فردریک - اصول کمونیسم ص ۲۰ - بی م - تهران - انتشارات ۱۳۵۲

[4]  کولایی الهه - همان منبع ص ۴۴

[5]  ازغندی علیرضا- روابط خارجی ایران - نشر قومس -ص ۶۶- ۱۳۷۶

[6]  عمرانی حیدرقلی - همان منبع - ص ۱۹۵

[7]  عمرانی حیدرقلی - همان منبع ص ۵۵

[8]  الهه کولائی – همان منبع – ص 52

کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.