آنچه در این جلد پیش رو دارید، مجموعهای از اسناد مربوط به مقطع زمانی ۴۶ - ۱۳۴۳ که از لحاظ تاریخی یکی از مقاطع مهم و قابل ملاحظه در تاریخ معاصر ایران به شمار میرود؛ اما قبل از پرداختن به ویژگیهای حکومت پهلوی در دهه فوق (۵۰-۱۳۴۰) و ماهیت اصلی اسنادی که در این مجموعه آورده شده است، ذکر این نکته ضروری به نظر رسید تا توضیحی در خصوص محورهای اصلی بحث که با توجه به اسناد موجود جشن در این سالها و اوضاع سیاسی - اجتماعی و فرهنگی رژیم پهلوی انتخاب شده است، ارائه گردد. به لحاظ نزدیکی و وابستگی که محورهای مذکور با یکدیگر دارند، جدا و منفک از یکدیگر بحث نشدهاند بلکه تنها ترتیب و توالی ذیل در خصوص آنها رعایت شده است.
۱- بررسی اجمالی روانشناسی شخصیت شاه در ارتباط با ریشهیابی علت اصلی برگزاری جشن و اینکه اساساً چرا شاه اینقدر تمایل به برپایی این جشن داشت؟ بااینکه چندین بار طی سالهای ۴۱، ۴۲، ۴۴، ۴۶، ۴۸ و ۵۰ باوجود میل باطنیاش با به تعویق افتادن تاریخ جشن موافقت کرد، اما هر بار تاریخ جدیدی را قبل از اعلام عدم اجرا در تاریخ قبلی تعیین و ابلاغ میکرد و با اصرار به مسئولین دستاندرکار بهشدت پیگیر برگزاری جشن بود. (سند صفحه ۹ و ۱۰، ۱۸ و ۱۹)
۲- تبیین مسئله تأثیر جشن بر جدایی هر چه بیشتر شاه و رژیم از مردم و نقشی که این مسئله در سقوط وی و رژیمش ایفا کرد. (سند صفحه ۲۱ و ۲۶، ۳۴)
۳- اشاعه فرهنگ غرب و در واقع ساخت فرهنگی برگرفته از اختلاط فرهنگهای شاهنشاهی و تمدن غرب که مورد نظر او و اربابانش بود. (سند صفحه ۵۷ و ۶۳ و ۸۷ و ۱۰۲ و ۱۰۳)
۴- دشمنی و معاندت شاه با اسلام و سعی در حذف دین از جامعه و جایگزینی فرهنگ غرب بهجای آن. (سند صفحه ۱۱۱ و ۱۱۲)
حال به شرح محورهای فوق توجه کنید:
از نظر برخی کارشناسان و تاریخنگاران معاصر، این دهه (۵۰- ۱۳۴۰) سالهای اوجگیری قدرت محمدرضا شاه و تثبیت رژیم وی در ابعاد داخلی و خارجی است؛ اما در سالهای میانی این دهه، هنوز هیچ چیز حکایت از طغیان نمیکرد. شاه بر اریکه قدرت تکیه زده بود. همسرش شهبانو فرح در آن عرصههایی از زندگی ایرانیان که به او واگذار شده بود - فرهنگ و هنر، آموزش، خانواده، زنان و کودکان - فعالانه نقش خود را ایفا میکرد. سیلابی از دلارهای نفتی وارد کشور شده بود. تقاضای سیریناپذیر دنیای صنعتی برای ارزشمندترین منبع خاورمیانه، تمامنشدنی به نظر میرسید[1] شاه در این دهه توانست با کمکها و حمایتهای گسترده و چندجانبه آمریکا از نفوذ نسبی در منطقه خاورمیانه برخوردار شود و در بعد داخلی هم سرکوبی شورشهای ایالتی (غائله آذربایجان) در گوشه و کنار مرزها، حرکتهای مردمی مثل قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، دستگیری و زندان انقلابیون، تبعید رهبران مذهبی مانند امام خمینی، واگذاری قدرت بیش از حد به ساواک و اجرای طرحهای اصلاحطلبانه ظاهری و عوامفریبانه طراحی شده توسط آمریکا مثل انقلاب بهاصطلاح سفید و ارائه شعارهایی مثل: آزادی زنان که نمونه خوبی از تناقضگوییها و اعمال دوگانه شاه بود. در این خصوص ماروین زونیس در کتاب خود چنین آورده است:
«یکی دیگر از پیامدهای فرافکنی شاه، کم ارزش شمردن زنان بود. در اینجا نیز مانند بسیاری از عرصههای دیگر، تناقضات رژیم شاه به نمایش گذاشته شده است. در دوران حکومت شاه، زنان از حقوق و آزادیهایی برخوردار شدند که قبلاً در ایران قابل تصور نبود... در سال ۱۹۶۳ (۱۳۴۲) به زنان حق رأی داده شد. در سال ۱۹۷۵ (۱۳۵۴) قانون حمایت خانواده از تصویب گذشت... ناقابل دانستن زنان نتیجه دورکردن و فرافکنی بود؛ یعنی ساخت و کارهایی که او برای نفی خصوصیات ناخواسته خود و در این مورد خصوصیات ناخواسته زنانه خود به کار میگرفت. شاه تلقی خود از کم ارزش بودن زنان را کمتر آشکار میکرد و این کار را نیز جز در موارد معدود، بهطور غیرمستقیم انجام میداد.[2]» جمع عوامل فوق موجب تقویت روحیه و گرایش وی به دور کردن نقاط ضعف اخلاقیاش و بهویژه «عدم اعتماد به نفس» گردید؛ که همواره در طول مدت سلطنت از آن رنج میبرد. در این مورد در کتاب شکست شاهانه چنین میخوانیم:
«به نظر محمدرضا و پدرش، دست کم در ضمیر خود ارزیابی مشترکی از شاه آینده داشتهاند؛ زیرا شاه بهگونهای به یک جوان بالغ تبدیل شده بود که امروزه روانکاوان آن را با اصطلاح عدم تعادل شدید خودشیفتگی مشخص میکنند. وی مرد جوان فاقد عزت نفس بود که فقدان اعتماد به نفس، انفعال، وابستگی و خجالتی بودن خود را زیر نقابی از لاف مردانگی، تحرک و نخوت پوشانده بود. بهطور خلاصه وی مردی با تناقضات شخصی شدید بود.[3]» در پی افزایش تمایل شاه به عظمتطلبی و نمایش قدرت، برنامه مدون جشنهای مختلفی منجمله جشنهای ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی شکل گرفت و هدف اصلی شاه از برپایی اینگونه جشنها، بزرگ جلوه دادن عظمت دستگاه شاهی و شخص خودش بود تا در لابهلای زرق و برق اشیاء گرانقیمت و کمنظیری که دستور تهیه آنها با قیمتهای گزاف از جیب ملت گرسنه ایران داده میشد، چهره واقعی ترسو، سست اراده، مردد و ضعیف خود را پنهان سازد. در این مورد در کتاب آخرین سفر شاه چنین میخوانیم:
«جشنهای ۲۵۰۰ ساله در تخت جمشید نمایشی از رؤیاها و بلندپروازیهای شاه بود... در مورد شخص شاه در رابطه با جشن ۲۵۰۰ ساله، رهآورد جشنهای تخت جمشید جدایی کامل او از واقعیات بود. او بیش از پیش دچار اشتغال فکری درباره سلطنت گردید، خودش و اهمیت جانشینی مستقیم خود بر اریکه کوروش گردید.[4]» جیمز نیل در کتاب عقاب و شیر در این خصوص چنین مینویسد:
محمدرضا شاه پهلوی با این جشنهای ۲۵۰۰ ساله، دوره جدیدی را در پادشاهی خود آغاز کرد، دوره جنون انجام کارهای بزرگ. بسیاری از معروفترین و مقتدرترین چهرههای جهان در تخت جمشید برای ستایش کشور شاه و بلکه مهمتر برای ستودن خود او، به این محل آمده بودند... و شاه احساس رضایت و خرسندی میکرد که میهمانان در مورد اینکه چه کسی مجللترین اقامتگاه را گرفته، چه کسی محترمترین مکان را در میزهای ضیافت داشته و چه کسی از هلیکوپتر بهجای سفر با لیموزینهای مرسدس استفاده کرده با هم دعوا میکردند.[5]»
تاریخ قطعی برگزاری جشن ۲۵۰۰ ساله در چهارمین مرحله، سال ۱۳۴۶ بود. لیکن بنا بر دلایل مالی و اینکه جشن تاجگذاری نیز قرار بود در همین سال برگزار گردد، لذا جشن تاجگذاری که از بعد خارجی کمتر گستردگی داشت و بهنوعی بر قدرت رسمی شاه میافزود در برنامه اجرا قرار گرفت و جشن ۲۵۰۰ ساله به سال ۱۳۴۸ موکول شد. پس از برپایی جشن تاجگذاری شاه که با نمایشی نمادین و اسطورهای از قدرت شاهنشاهی و افزون بر زرق و برق مراسم این جشن سعی میکرد خود را بیش از پیش و بیشتر از حد معمول، بزرگ جلوه دهد، به دنبال ارضای شخصیت ضعیف و دور کردن نقاط مبهم و منفی چهره خود بود تا بلکه بتواند با دستاویز قرار دادن اینگونه بزرگنماییها و عظمتهای ظاهری، خود را از چنگال مشکلی که همواره از ابتدا تا آخر سلطنت با او بود برهاند و آن هم عدم اعتماد به نفس و نداشتن قدرت اراده و مسئولیتپذیری بود. در واقع شاه به دنبال اثبات این مطلب بود که راز بقای حکومت و ملت ایران، رژیم شاهنشاهی است و تمامی عظمت و عزت ملت ایران به دلیل داشتن رژیم شاهنشاهی است. وی طی سخنانی که در مورخه 20 / 7 / 1350 در پاسارگاد ایراد کرد در این مورد چنین اذعان داشت:
«در این بیست و پنج قرن کشور تو و کشور من، شاهد سهمگینترین حوادثی شد که در تاریخ جهان برای ملتی روی داده است و با این همه هرگز این ملت در برابر دشواریهای گران سر تسلیم فرود نیاورد... اکنون ما در اینجا آمدهایم تا به سربلندی به تو بگوییم که پس از گذشت بیست و پنج قرن، امروز نیز مانند دوران پرافتخار تو پرچم شاهنشاهی ایران پیروزمندانه در اهتزاز است - سوگند یاد میکنم که آن پرچمی را که تو دو هزار و پانصد سال پیش برافراشتی، همچنان افراشته و در اهتزاز نگاه خواهیم داشت، سوگند یاد میکنیم که بزرگی و سربلندی این سرزمین را بهعنوان ودیعهای مقدس که گذشتگان ما به ما سپردهاند با ارادهای پولادین حفظ خواهیم کرد و این کشور را سربلندتر و پیروزتر از همیشه به آیندگان خویش خواهیم سپرد.[6]» او با این سخنان میخواست دلیلی بر موجودیت خویش اقامه کند و با ارائه تنها یک مدل ثابت و طولانی برای شکل حکومت در ایران همواره در اذهان عمومی این نکته را جا بیندازد که حکومت در ایران مساوی با شاهنشاهی است؛ و چون او بر این عقیده استوار است و نسب پدری هم در پادشاهی دارد پس حق حکومت برای اوست. لذا بر این بود که با اتصال تاریخی خود با یکی از پادشاهان باستانی ایران که از نظر او ارزش و اهمیت بیشتری در نزد اربابانش (آمریکا، انگلیس و اسرائیل) داشت، بتواند با کسب نظر موافق خارجیها و تأیید و صحهگذاری آنان بر برنامههایش، محبوبیت بیشتری در نزد مردم ایران به دست آورد؛ زیرا شاه بر این عقیده بود که در صورت کسب موفقیت در جلب نظر دولتهای خارجی بهویژه آمریکا نسبت به برنامههایش میتواند با بزرگنمایی این مسئله و دلالت بر تأیید شخصیتهای بهاصطلاح سیاسی عهد و مطرح این کشورها مهر تأییدی بر اقداماتش زده و چون محمدرضا بر بیکفایتی و بیلیاقتی خودش بیش از همه وقوف داشت، لذا همواره سعی میکرد تا با مطرح کردن این مطلب که خارجیها او را میستایند و کارهایش را تأیید میکنند، برای خودش وجههای کسب نماید و هیچگاه بر این باور نبود که میتواند بدون تأیید خارجیها هم محبوبیت عمومی داشته باشد.
لیکن این تنها نظریهای بود که شاه آن را قبول داشت و در ذهنش آن را پرورانده بود و در خارج از ذهن او و در عالم واقع هیچ صورت حقیقی نداشت. نکته مهم دیگری که بایستی در نظر قرار گیرد، این است که در حقیقت، هدف شاه از رویکرد به باستانگرایی و آن هم از دوره کوروش و نادیده گرفتن حدود چهار هزار سال حکومت اقوام دیگر در ایران و نمایش قدرت و روی آوردن به عظمتطلبی، تسکین حس ترس و ناامیدی بود که در طول حکومتش از شهریور ۱۳۲۰ تا دی ماه ۱۳۵۷ همواره او را تحت سیطره خود داشت. او میخواست با بالا بردن ظاهری نمادهای قدرت و برپایی نمایشهای بزرگ و جشنهای خیالی و پرعظمت و کمنظیر و کسب احترام و اعتماد میهمانان این جشنها که عمدتاً از سران کشورهای بزرگ اروپایی و عربی (منطقهای) بودند، درد عدم تعادل روانی و داشتن حس بیاعتمادی به خود و ادامه سلطنت را به نحوی درمان کند و غافل از اینکه با این اقدامات نه تنها درد روانی او حل نگردید، بلکه مشکلات گذشته را نیز تقویت کرد و بیش از همه بر حس دوری و وجود فاصله شدید بین او و مردم که پس از برگزاری این جشنها بهخوبی عمق فاصله بین خود و شاه را میدیدند افزوده شد و مردم بهخوبی دریافتند که تمامی خواستهها، عزت و شرف و آیندهشان در دست کسی قرار دارد که تنها به دنبال عظمتطلبی برای خود است و بس و به هیچ کس جز خود و خانوادهاش نمیاندیشد و برای احد دیگری پشیزی ارزش قائل نیست.
در این خصوص در کتاب شکست شاهانه چنین میخوانیم:
«به نوشته یکی از وزیرانش، شاه برای هیچ ایرانی دیگر ذرهای ارزش قائل نبود. با آنکه عظمت فرهنگ و سهم آن در دستاوردهای تمدن جهانی را میستود، اما برای ایرانیان ارزش قائل نبود. به گفته یکی از مأموران آمریکایی که مدتها در ایران خدمت کرده بود و به شاه نیز دسترسی داشت، شاه، مردم ایران را ضعیف، تنبل و پولکی میدانست. او عقیده داشت که برای انجام مأموریتش - اعادۀ عظمت به ایران - باید برای این خصوصیات منفی مردم خود فکری بکند.[7]» با ازدیاد فاصله بین شاه و مردم، این حقیقت برملا شد که اقدامات اصلاحطلبانه وی همچون، انقلاب بهاصطلاح سفید و برنامه تنظیم خانواده و امثالهم تنها اقداماتی ظاهری و عوامفریبانه بود که خیلی ناشیانه از سوی اربابان محمدرضا برایش طراحی و دیکته شده است و جز بیشتر کردن شکاف طبقاتی در جامعه ایران و بهویژه دستگاه حکومت و شخص شاه با عامه مردم نتیجهای نداشته است. ماروین زونیس در کتاب خود در این مورد چنین آورده است:
«ایرانیها خواستار فرمانروایی نیرومند و طلبکارند که در عین حال، عادل، میهنپرست و همدل نیز باشد. با این همه، مردم ایران همواره تصویر عظمتطلبانه شاه را بیش از تصویر او بهعنوان یک وکیل، معرف شخصیت او میدانستند. این عظمتطلبی، مبنای فرمانروایی مشروع را در چارچوب فرهنگ ایرانی تحلیل برده بود. شاه بهعنوان شخصیتی نیرومند و طلبکار شناخته میشد، اما نه در جهت بهزیستی مردم ایران بلکه در جهت برداشتی که خود او از عظمت شاهنشاهی داشت. او همچنین شخصی میهنپرست به شمار میآمد، اما در چارچوب برداشتی که از حکومت آریائی پیش از اسلام داشت و لذا عادل نبود. او شخصی اسیر در کمند ستایش از خود و لذا فاقد حس همدلی قلمداد میشد.[8]»
جشن مردمی که شاه از آن دم میزد تنها تصویری بود که از صفحه تلویزیون، آن هم برای کسانی که توان خرید آن را داشتند بهطور مستقیم پخش میشد و به علل مسائل امنیتی و بهویژه حفظ جان سران دعوت شده به جشن، از حضور مردم در جشن خودشان جلوگیری شد تا همچون سایر موارد دیگر ایرانی جشن، این مورد نیز بهطور واقع جامه عمل بپوشد! شاه طی سخنانی در مورخه 23 / 7 / 1350 در تخت جمشید در این مورد چنین گفت:
«در این روز بزرگ تاریخ ایران، از تخت جمشید زادگاه شاهنشاهی کهنسال ایرانی در حضور سران عالیقدر کشورهای جهان... و در برابر مردم بیشماری که در این لحظه در سراسر ایران و در نقاط مختلف گیتی شاهد مراسم دو هزار و پانصدمین سال بنیانگذاری شاهنشاهی ایران هستند.[9]» شاه هدف دیگری نیز از گرایش به باستانگرایی و درشت نمایی نماد پادشاهی و بهویژه کوروش و هخامنشیان در سر داشت و آن هم مقابله با اسلام و حذف دین از جامعه ایران بود.
در کتاب اهرمهای سقوط شاه در این خصوص چنین میخوانیم:
«سفیر انگلیس طی پنج سال آخر حکومت شاه در تهران (آنتونی پارسونز) که پس از (ویلیام سولیوان) سفیر آمریکا در ایران از نزدیکترین دیپلماتهای خارجی به دربار شاه بود در کتاب خود (غرور و سقوط) دیدگاهها و روحیات شاه را چنین ترسیم کرده است: «ایران در ذهن شاه بخشی از تمدن غرب به شمار میرفت که در نتیجه یک حادثه جغرافیایی، از همتایان طبیعی خود جدا شده است. به نظر وی، ایرانیان که نه از نژاد سامی بلکه آریایی هستند. ذوق و استعداد آنان زیر پردهای از سلطه اعراب و معنویت آن، یعنی اسلام که در ۱۲۰۰ سال قبل در این کشور گسترده شد، رو به خاموشی گرائید، شاه وظیفه خود میدانست که این پرده را (یعنی اسلام را) کنار بزند و عظمت ایران را در میان قدرتهای بزرگ احیا کند، بنابراین منظور شاه از تمدن بزرگ، مسئله ارتقاء سطح زندگی مادی مردم ایران نبوده است و این اصطلاح با یک مفهوم روانشناسی قوی همراه بوده است و آن اینکه، ایرانیان باید از راه و روش زندگی سنتی اسلامی زدوده شوند و در جهت تمدن اروپای غربی گام بردارند.[10]»
البته باید دقت داشت که این تنها نظر محمدرضا و یا طرحی نبود که او فقط مجری آن باشد و یا در دهههای ۴۰ و ۵۰ با گرایش به باستانگرایی این نظریه نیز شکل گرفته و پدید آمده باشد، بلکه هدف استعمار انگلیس از روی کار آوردن رژیم پهلوی بهطور کلی پیگیری سیاست اشاعه فرهنگ غرب و حذف دین (اسلام) از جامعه کشورهای اسلامی منطقه حساس و استراتژیک حول محور کمونیزم بود که ایران و ترکیه به لحاظ موقعیت خاص جغرافیایی در رأس آن قرار داشتند؛ و در هر دو کشور هم این سیاست با روی کار آوردن رضاشاه و آتاترک، به مرحله اجرا گذارده شد. در این خصوص در کتاب اهرمهای سقوط چنین آمده است:
«مأموریت محمدرضا خان (شاه) پیگیری وظایفی بود که استعمار انگلیس، برای رضاخان منظور کرده بود. با این تفاوت که شکل و کیفیت انجام مأموریت در زمان پدر و پسر متفاوت بود، رضاخان موظف بود دستورات استعمارگران را در اوج خشونت مورد اجرا بگذارد. ولی محمدرضا بهموجب دگرگونیهای شرایط و مقتضیات زمانی چنان تربیت شده بود که بتواند همان مسئولیتهای ضد ایرانی و اسلامی را در چارچوب ظواهر قانونی و ملایمتری پیگیری کند، محمدرضا در کتابی که برای توجیه علل و عوامل شکست خود تحت عنوان «پاسخ به تاریخ» چنین میگوید: «برنامهای که پدرم آن را آغاز کرد و من دنبال نمودم، تبدیل ایران به یک کشور مدرن، با الهام از تمدن غرب بود؛ و این هدف با خواستهای روحانیون و طرز تفکر رهبران مذهبی شیعه مغایرت داشت...[11]».
این عمل شاه نیز همچون سایر اقدامات وی با نوعی تناقض آشکار و غیر قابل توجیه همراه بود. او پیاپی از مسلمان بودن و داشتن اعتقادات مذهبی و بهویژه دوستی با اهل بیت و نظر کرده بودن صحبت میکرد؛ اما در عین حال برنامههای استعماری دول خارجی را برای ریشهکن نمودن اسلام با شدت هر چه تمام دنبال میکرد، فخر روحانی در کتاب خود در این مورد میگوید:
«حقیقت این است که تغییر گاهشمار اسلامی با اشارات بسیار آشکار به عصر کوروش و غیره و غیره صرفاً مبتنی بر مأموریت محوله از سوی دستهایی بود که او را چه در شهریور ۱۳۲۰ و چه در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بر مسند گمراهی نشاندند؛ و خوشرقصیهای او در این گره راهه بهقدری بود که انتقاد ارباب را هم برانگیخته است که سر آنتونی پارسونز سفیر وقت انگلیس در تهران میگوید:
«... آیا او باید به شهبانو اجازه میداد که کنگره پیروان مذهب زردشت را برگزار کند؟ و پایان آن هم با پذیرایی شامپانی از شرکتکنندگان در کاخ سلطنتی جشن بگیرد؟ آن هم درست در وسط ماه رمضان؟! اینگونه کارها، بیش از شکست بعضی از طرحهای اقتصادی جاهطلبانه... در تودههای مردم مسلمان و رهبران مذهبی تأثیر نامطلوب و عمیق برجای گذاشته و شاید به نظر او و شهبانو اینگونه اقدامات بهعنوان روشهای سریع درمانی برای جدا کردن مردم ایران از روشهای اسلامی بود[12]»
در واقع رویکرد سریع شاه به اسلامزدایی و اجرای برنامههای گسترده ولی بدون مطالعه و برنامهریزی دقیق و مشخص، نشانگر عدم شناخت صحیح و روشن وی از جامعه ایران و خواستگاههای اصلی و زیربنایی مردم آن (یعنی اسلام) بود؛ و از سویی شاه به نقش عمده و حیاتی روحانیون در جامعه اسلامی ایران و وجود محبوبیت عام آنان در میان تودههای مردم و نهادینه شدن این ارتباط طی سالهای متمادی (بیش از ۱۲۰۰ سال) توجه کافی نداشت. ویلیام شوکراس در کتاب خود در این خصوص چنین مینویسد:
«شاه با برگزاری جشنهای ۲۵۰۰ ساله در واقع با بزرگداشت ایران در زمان کوروش و داریوش، عملاً بخشی از تاریخ ایران را که بهمراتب متناسبتر با قرن بیستم میلادی است نادیده میگیرد و آن تعالیم حضرت محمد(ص) پیامبر اسلام است. در ایران اسلام نقش نگهبان مردم در برابر قدرت شاهان را ایفا میکرد و روحانیون تا قرن بیستم از نفوذ فراوانی برخوردار بودند و در این قرن بود که دودمان پهلوی کوشید قدرت آنها را کاهش دهد.[13]»
مصداقهای دشمنی و معاندت شاه با اسلام بسیارند و در اینجا به چند مورد که اهمیت بیشتری دارند پرداخته شده است. به غیر از درشتنمایی تاریخ قبل از اسلام و بهویژه کوروش و دیگر پادشاهان هخامنشی که به لحاظ وجود مودت و دوستی شدید او با قوم یهود که در برنامه این هدف جزء اهداف و برنامههای اصلی میباشد بهطور قطع از حمایت آن برخوردار میگردید، نمونههای دیگری مثل، صدور بخشنامهها و آییننامههای متعدد و مختلف در راستای اشاعه هر چه بیشتر فرهنگ غرب و به خودی خود حذف اسلام از جامعه که در این مورد میتوان به بخشنامههای صادره از سوی دولت در مورد، منع ورود زنان محجبه به محیطهای اداری، فرهنگی، آموزشی، دانشگاهها... برپایی میهمانیهای دولتی و شرکت کارمندان با همسرانشان بدون حجاب که در اکثر وزارتخانهها و سازمانهای دولتی اجرا میشد، آزادی فروش مشروبات الکلی حتی در محیطهای دولتی و عمومی و غیره. البته شاه اقدامات بهظاهر مثبتی هم در جهت اثبات دینداری و وفاداریش به اسلام انجام میداد مانند: تعمیر برخی مساجد و ابنیه مذهبی، چاپ قرآن آریامهر، سفرهای زیارتی به مشهد مقدس، حج و شرکت در مراسم ویژه مذهبی مثل، جشن نیمه شعبان، عید مبعث... که همگی آنها ظاهری و عوامفریبانه بود و سبک برداشت شاه از دین هم بهمانند سایر برداشتهای دیگر او از غرب الهام میگرفت. چنانچه در سخنرانی که در مورخه 4 / 7 / 1346 در شهرستان قم ایراد کرد چنین اذعان داشت:
«امروز به شما میگویم که هیچ کس نه به تجربه و نه در عمل نمیتواند ادعا داشته باشد که بیش از من به خداوند یا به ائمه اطهار نزدیک است. پس در عمل نیز هر چه ممکن بود در راه خدا انجام بدهم انجام دادهام. هر حرم مقدسی را میشود تعمیر کرد، تعمیر کردهام. هر شبی قبل از رفتن به خواب با خدای خود راز و نیاز کردهام؛ و دعای خود را خواندهام.[14]»
شاه تصور میکرد یک مسیحی وفادار است که تعمیر اماکن مقدس و خواندن دعا قبل از خواب (در صورت صحت ادعای او) نشانه اوج نزدیکی به خداوند و ائمه اطهار به شمار میآورد. در حالی که از حقیقت دین و تشیع هیچ نمیدانست و انجام نمیداد. بلکه قریب به اتفاق اعمال و رفتار او در تضاد با اسلام و تشیع و نشانگر عمق دشمنی که با دین داشته بوده است. یکی دیگر از اقدامات مهم شاه در معاندت با اسلام، تغییر مبنای تاریخی تقویم کشور بود؛ که از مبنای هجرت پیامبر اسلام(ص) محاسبه میشد و با دستور وی از مبنای سلطنت کوروش و آن هم بهطور حدسی و غیرعلمی بهصورتی که طراحان مسئله خود زمان فتح بابل توسط کوروش تا شهریور ۱۳۲۰ را ۲۵۰۰ سال محاسبه کردند که با هیچ یک از منابع تاریخی موجود هماهنگی و تطبیق ندارد. به هر حال این کار هم همانند بسیاری از امور دیگر که بهاصطلاح معروف آن زمان یعنی «به فرموده اعلیحضرت!» انجام میشد، صورت واقع به خود گرفت و بهطور رسمی از سوی دولت در فروردین ماه سال ۱۳۵۵ پس از تصویب مجلس ابلاغ شد. در کتاب تاریخ سیاسی معاصر ایران در این مورد چنین میخوانیم:
«آخرین نقطه فرعونیت و اوج طاغوت را در سال ۱۳۵۴ ملاحظه مینماییم، وقتی که رژیم در صدد برآمد تا با پیامبر بزرگ اسلام رسماً به معارضه برخیزد و به محو مؤثرترین تجلی فرهنگ اسلامی مبادرت نماید. شاه دقیقاً از پیامهای امام خمینی در کوبیدن جشنهای شاهنشاهی آگاهی یافته بود و میدانست اتکای اصلی در حمله به رژیم اسلام است؛ و اکنون با کمک رستاخیز فراگیر که ۲۲ میلیون نفر عضو دارد بایستی قطع ریشه نماید. به همین جهت در شهریور ۵۴ و در مراسم افتتاح مجلس دوره ۲۴ و مجلس رستاخیزی نمایندگانی که عمیقاً رستاخیزی بودند و سازمان امنیت از هر جهت صلاحیت آنها را تأیید کرده بود خواست تا فرهنگ ایرانی را از عوامل بیگانهای که در این فرهنگ راه یافته نجات دهند، مقصودش این بود که برنامه اسلامزدایی را با قاطعیت دنبال کنند؛ و اساساً نوید دروازه تمدن بزرگ به معنی قبول همه ارزشهای غربی بود. لذا نمایندگان مجلسین سنا و شورای ملی در مورخ ۲۴ اسفند ۱۳۵۴ طی جلسه مشترک این قانون را تصویب کردند و برای اینکه برای شاه هم مقامی قائل شده باشند. در این مبدأسازی تصمیم گرفتند سال ۱۳۲۰ هجری را با سال ۲۵۰۰ سال شاهنشاهی تطبیق و آغاز سلطنت او را سالی قرار دهند که در ذهن همه بهسادگی جای گیرد... در حالی که سال ۱۳۵۰ را بهعنوان ۲۵۰۰ سال بنیانگذاری شاهنشاهی جشن گرفته بودند آن را سی سال به عقب بردند.[15]»
با این کار شاه و نمایندگان مجلسین او به دنبال پیوند تاریخی به هر شکل ممکن بین محمدرضا و کوروش بودند تا بلکه شاه بتواند با تکیه بر معروفیت و حسن شهرت جهانی کوروش بهویژه در نزد آمریکا و اسرائیل که از نظر شاه، حمایت آنها یکی از ارکان مهم تقویت روحیه او و در نتیجه انجام بهتر امور بود، وضعیت خود را به شکلی منطقی و معقول سر و سامان بدهد و خواست اربابانش را که از ابتدا، مبارزه با اسلام و تغییر فرهنگی ریشهای از فرهنگ اسلامی به فرهنگ غربی بود بهخوبی اجابت کند؛ اما شاه تنها بر یک بعد مسئله توجه داشت و به بعد دیگر قضیه که با شکست سنت مقدسی که نزد مردم ایران از احترام ویژه و والایی برخوردار بود و طی سالهای متمادی در اذهان آنان شکل گرفته و نهادینه شده بود التفاتی نداشت. در واقع این عمل شاه، اعلان جنگ رسمی و علنی بهتمامی ارزشهایی بود که مردم ایران حاضر بودند در راه آن جان خود را فدا کنند و بارها و بارها در طول تاریخ، این مطلب را به اثبات رسانیده بودند. لذا این اقدام شاه، موجی از بدبینی و خشم و انزجار شدید عمومی را برانگیخت و چنان این موج، قوی، ریشهدار و محکم بود که با همه حمایتهای اربابان محمدرضا و طرحهای مختلف آنان در جهت مهار آن، مؤثر واقع نشد. چنانچه پس از گذشت کمی بیش از دو سال از اعلام رسمی و اجرای آن (فروردین ۱۳۵۵) در بهمن ماه ۱۳۵۷، طومار حکومت شاه، بهوسیله امت رسولالله در هم پیچیده شد و بساط شاهنشاهی در ایران برچیده شد.
و اما چند نکته.
۱- اسناد این اثر مربوط به سالهای ۱۳۴3 - ۱۳۴6 است که بهصورت چینش تاریخی منظم شدهاند.
۲- از مجموع ۲۸۳۰ جلد پرونده وزارت دربار و ۲۲ جلد پرونده ساواک مربوط به جشنهای ۲۵۰۰ ساله، سندهای تکراری حذف شده و از میان اسناد دستنویس و تایپشده ترجیحاً اسناد تایپشده مورد استفاده قرار گرفته است.
۳- این اسناد در بردارنده مکاتبات محرمانه وزارت دربار و شورای مرکزی جشن با وزارتخانهها و سازمانها و نیز شامل تلگرافها و مکاتبات سفارتخانهها و نامههای خصوصی و نیمه رسمی شخصیتهای خارجی بهویژه آمریکایی با مسئولین رده اول برگزاری جشن است.
۴- از حیث تاریخی، سعی گردیده نسخه اول هر سند که دارای شماره و تاریخ است انتخاب شود مگر در مواردی که نسخه اول در دسترس نبوده که در آن صورت نسخههای بعدی انتخاب شده است.
۵- حروفچینی اسناد تا حدودی مطابق نگارش اصل بوده و در برخی از جاها بناچار اندک تغییری در رسمالخط و جملهنویسی آنها داده شده و در کنار بسیاری از اغلاط املایی، صحیح آن در داخل کروشه آورده شده و نیز برای سهولت در خواندن مطالب، بعضاً نکات ویرایشی رعایت شده است.
6- به علت آمدن تصویر اسناد در صفحات مورد نظر، از حروفچینی سربرگ سندها و ذکر نوع طبقهبندی حفاظتی آنها از قبیل: محرمانه، خیلی محرمانه و... خودداری و صرفاً به ذکر موضوع سند اکتفا شده است. (البته این نکته تنها در خصوص اسناد ساواک رعایت شده و در مکاتبات شورای جشن به لحاظ حساسیت موضوع سند طبقهبندی آن حذف نگردیده است.)
۷- عناصر مهم و مؤثر در پاورقی هر سند توضیح داده شده است و یا در جلدهای آتی توضیح داده خواهد شد.
8- در پایان در بخشی با عناوین ضمایم و عکسها آورده شده است که در قسمت ضمایم، اسنادی که در پاورقیها مورد استفاده قرار گرفتهاند طبق شمارهای که در آدرس پاورقی به آن اشاره شده است مرتب شدهاند.
مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات
[1]- ماروین زونیس، شکست شاهانه، ترجمه عباس مخبر، نشر طرح نو، تهران، ۱۳۷۰، ص ص ۱۱۴ و ۱۱۵
[2]- همان منبع، ص ص ۱۰۷ و ۱۰۸
[3]- پیشین، ص ۹۹
[4]- ویلیام شوکردس، آخرین سفر شاه، ترجمه عبدالرضا هوشنگ انصاری، نشر البرز، تهران، ۱۳۷۰، ص ص ۳۸ و ۴۹
[5]- جیمز نیل، عقاب و شیر، جلد اول، ترجمه مهنوش غلامی، نشر کوبه، تهران، ۱۳۷۱، ص ص ۲۹۶، ۲۹۷
[6]- مجموعه تألیفات، نطقها، پیامها و بیانات شاه، نشر کتابخانه پهلوی، ج 7، ص ۶۲۳۳، ۶۲۳۴
[7]- ماروین زونیس، شکست شاهانه، ترجمه عباس مخبر، نشر طرح نو، تهران، ۱۳۷۰، ص 1-6.
[8]- همان منبع، ص ۱۶۲ و ۱۶۳.
[9]- مجموعه تألیفات، نطقها، پیامها و بیانات شاه، همان، ص ۶۲۴۷.
[10]- فخر روحانی، اهرمهای سقوط شاه، نشر بلیغ، تهران، ۱۳۷۰، ج 1، ص ۱۰۶ و ۱۰۷.
[11]- همان منبع، ص ۱۰۶.
[12]- پیشین، ص ۱۰۸.
[13]- ویلیام شوکراس، آخرین سفر شاه، ترجمه عبدالرضا هوشنگ انصاری، نشر البرز، تهران، ۱۳۷۰، ص ۴۳ و ۴۴.
[14]- سید محمدباقر نجفی، شاهنشاهی و دینداری، نشر رادیو و تلویزیون ملی، تهران، ۱۳۵۵، ص ۵.
[15]- سید جلالالدین مدنی، تاریخ سیاسی معاصر ایران، دفتر انتشارات اسلامی، قم، ۱۳۶۱، ج 2، ص ۲۳۴ – ۲۳۲.