سید ابوالقاسم کاشانی (آیتالله)، متولد ۱۲۶۴ ﻫ ش و متوفی ۲۳ اسفندماه ۱۳۴۰ در تهران از چهرههای درخشان تاریخ معاصر ایران، عالم روحانی سیاسی شیعه، مجتهدی وارسته و مبارزی نستوه که سالهای پر برکت عمر خویش را در راه خدمت به اسلام و مسلمانان جهان صرف نمود.
نسبت آیتالله کاشانی به چند واسطه به جناب امامزاده یحیی مدفون در تهران میرسد و نسبت امامزاده یحیی هم به چند واسطه به امام زینالعابدین (ع) منتهی میگردد. اجداد و نیاکان آیتالله کاشانی تا امام چهارم همه از علما و شرفا و اجلای سادات بودهاند. پدر ایشان آیتالله حاج سید مصطفی حسینی کاشانی از اکابر علما و اعاظم فقها و از مجتهدین و مراجع تقلید بزرگ شیعه در عصر خویش بود. ایشان در حدود سال ۱۲۶۸ ﻫ ق در کاشان متولد شد و در شب نوزدهم رمضان ۱۳۳۷ ﻫ ق در کاظمین از دنیا رفت و در جوار حضرت امام موسیبن جعفر (ع) مدفون گردید. آیتالله سید مصطفی کاشانی از علمای بزرگ اوایل قرن چهاردهم هجری میباشد که سالها در تهران مبلغ دین و دارای مرجعیت بوده و تمام اوقات خود را در تائید دین مبین و دادرسی مسلمین و تدریس مصروف داشته است. ایشان بعد از تحصیل مقدمات فقه و اصول و تکمیل کتب دیگر علوم حوزوی و استفاده از محضر بزرگانی چون مرحوم حاج شیخ محمدتقی صاحب حاشیه معالم و کسب اجازه اجتهاد از ایشان در سال ۱۳۱۳ ﻫ ق مسافرت به عراق و از آن جا به حج بیتالحرام نمود و پس از مراجعت از حج، مجاورت نجف اشرف را اختیار کرده و به تدریس و تربیت فضلا پرداخت. پس از شروع جنگ جهانی اول و تجاوزات استعمار انگلیس به خاک عراق، از طلیعهداران مکتب خون و قیام بود. در سال ۱۳۳۳ ﻫ ق به علت مبارزات بی وقفه با استعمار انگلیس و با وجود سن بالائی که داشت، بیمار گشت و در کاظمین اقامت گزید و در همان جا به لقاءالله پیوست. این خصوصیات و مشی پدر در طریق راستین اسلام و جهاد در راه حق، تأثیری ژرف در روحیات و تربیت فرزند ایشان بر جای نهاد.
سید ابوالقاسم در این خانواده روحانی، تحت تعلیم والدین متدین و فهیم پرورش یافت و در نزد پدر خود و علمای بزرگ عتبات، مقدمات و سطوح را به پایان رساند، با راهنمائی پدر و اشتیاق درونی بالقوهای که به علوم دینی داشت، به جمع پرحرارت جلسه درس طلاب پیوست و با استعدادی کم نظیر در کمال موفقیت، دروس حوزوی خود را پشت سر نهاد اما کسب علم و دانش هرگز او را از دیگر مسائل روز باز نداشت. این فرزند راستین اسلام که از مکتب وحی، درس قیام علیه ستمگران و مبارزه با استعمارگران را آموخته بود، با مشاهده وضع اسفبار کشور ایران و دیگر کشورهای مسلمان ستمدیده، همواره در صدد آن بود که خواب راحت را از چشم بیدادگران داخلی و استعمارگران خارجی برباید.
این عالم جلیلالقدر در ۱۶ سالگی در خدمت پدر بزرگوارش مرحوم آیتالله حاج سید مصطفی کاشانی به قصد حج بیتالحرام به عراق و از آن جا به مکه معظمه مشرف و پس از انجام مناسک حج مجدداً به عتبات مقدسه مراجعت کرده و در نجف اشرف که مرکز علم و ادب و دیانت مسلمین شیعه است، اقامت گزید. علوم مختلف دینی را در محضر والد معظم خود و آیتالله آخوند خراسانی و آیتالله حاج میرزا حسین خلیلی تهرانی و سایر علما، تحصیل نموده و در ۲۵ سالگی به درجه اجتهاد نایل گردید. مرتبه علمی و اجتهاد وی آن چنان مورد تأیید و تصدیق علمای نجف بود که آیتالله میرزا محمدتقی شیرازی مرجع بزرگ تشیع، برخی از موارد استفتائات خویش را برای اظهارنظر به وی ارجاع میداد. البته جنبه مبارزاتی و سیاسی ایشان سبب شد که بعد علمیاش پوشیده بماند و سیمای وی در پشت گرد و غبار سیاست پنهان گردد. معهذا ایشان فعالیتهای چشمگیری در زمینههای علمی انجام داد که از آن جمله میتوان تشکیل مدرسه «نوین علوی» در نجف اشرف را متذکر شد که خود ایشان اداره امور آن را بر عهده داشت. در این مدرسه علاوه بر علوم و معارف اسلامی، درسهای دیگری نیز از قبیل ریاضیات و حتى فنون نظامی تدریس میشد. آیتالله کاشانی این قامت استوار مبارزه با دشمنان دین و ملت اسلام با اینکه از لحاظ علمی به مقام مرجعیت رسید، اما به دلیل ورود در مبارزه و جهاد بر ضد استعماری که در آن تاریخ بر غالب ممالک شرق پنجه افکنده بود، رسالهای خلق نکرد.
در سال ۱۳۳۲ ﻫ ق در جنگ بینالملل اول موقعی که قوای استعمارگر انگلیس به عراق حمله کرد، علمای بزرگ برای دفاع از سرزمین اسلامی عراق، فتوای جهاد دادند، نیروهای ملی به رهبری علما و از جمله پدر آیتالله کاشانی و خود وی قیام کردند و این جهاد، چهارده ماه به طول انجامید. این مجاهد عالی قدر طی سالهای اقامتشان در عراق، هرگز از مسایل و معضلات ممالک استعمار زده اسلامی خصوصاً ایران غافل نشد و همواره سعی بر آن داشت که در راستای پیشبرد اهداف و مقاصد اسلام و احقاق حق ملت مسلمان، گامهائی اساسی و بنیادین بردارد. همه دیدند که ایشان در قضیه کانال سوئز مصر، تا آن جا که مقدور بود، مساعدت نمود. در کشتار الجزایر برای اظهار همدردی فاتحه گرفته و از رژیم فرانسه اظهار انزجار نمود.
در حوالی سالهای ۱۲۸۵ ﻫ ش که جنبش مشروطه ایران شکل گرفت، هر چند ایشان در وطن خویش حضور نداشت و به طور مستقیم وارد نهضت نشد، ولی سمت مشاورت شخصیتی چون آیتالله آخوند خراسانی را برعهده داشت که در این انقلاب، نقشی بس بزرگ را ایفا نمود. هنگامی که قرارداد استعماری ۱۹۱۹م امضا شد، آیتالله کاشانی با همکاری علمای بزرگ و عشایر عرب بر ضد این قرارداد قیام کرد و فتوای جهاد داد و علیه نیروهای استعماری اشغالگر به جنگ پرداخت و خود نیز با همدرس و همفکرش مرحوم آیتالله آقا سید محمدتقی خوانساری سلاح برداشته و به میدان جنگ رفتند. آیتالله کاشانی علاوه بر این که عضو «هیات عالی انقلابیون» بود، یکی از چهار عضو کمیته عالی جنگ حکومت انقلاب» هم بود. این جنگ بیش از شش ماه طول کشید. ایشان در مقابل ظلم و تعدی و استعمار، لباس رزم بر تن کرد و لحظهای از مجاهده و تلاش در راستای احقاق حق مسلمین باز نایستاد.
در سال ۱۹۲۰ م مردم عراق به رهبری آیتالله میرزا محمدتقی شیرازی اقدام همه جانبهای را علیه اشغال کشورشان آغاز کردند. آیتالله کاشانی نیز که تا سال ۱۹۲۰م در عراق، یکی از کارگردانان میدان سیاست و جنگ علیه متجاوزان انگلیسی به شمار میرفت، در جریان انقلاب مردم عراق برای مبارزه با استعمار انگلستان در صدد با ساختن یک جنگ مسلحانه برآمد و به انتشار اعلامیه و جلب افکار عمومی پرداخت و عشایر را برای ورود به جبهههای نبرد مهیا نمود. سپس خود، سلاح رزم به دوش گرفت و دوشادوش علما و ملیون عراق به مبارزه پرداخت. اما دیری نپائید که انگلیسیها با توسل به نیروهای هوایی و زمینی خود شکست سختی بر نیروهای انقلابی وارد آوردند و بر عراق مسلط شدند و «سرپرسی کاکس»، کمیسر عالی انگلیس در بغداد تسلیم هفده نفر از سران انقلاب، از جمله آیتالله کاشانی را از شروط صلح با عراق تعیین کرد.
آیتالله کاشانی در جریان مبارزات ضد استعماری عراق در جبهههای سیاسی و نظامی بسیاری شرکت جست. مبارزات مستمر و کوبنده ایشان با انگلیس، متجاوزان استعمارطلب را به این باور رسانیده بود که وجود آیتالله کاشانی بزرگترین مانع پیشرفت آنها در عراق است و لذا حکم اعدام ایشان، غیاب از مرکز فرماندهی دشمن صادر شد و ایشان به ناچار به اتفاق «قاطع الفوادی»، یکی از رهبران ملی عراق، در لباس مبدل کُردی، شبانه به سوی ایران حرکت کردند و پس از راهپیماییهای شبانه و عبور از مناطق صعبالعبور، در ۲ دی ۱۲۹۹ ﻫ.ش به مرزهای «پشتکوه لرستان» رسیدند. پس از چندی به قصد تهران به سوی کرمانشاه رفتند و بعد از اقامت کوتاهی در همدان و قم در ۳۰ بهمن ۱۲۹۹ ﻫ ش، سه روز قبل از کودتای رضاخان به تهران رسیدند. در خیابان پامنار ساکن شدند و مورد تجلیل و احترام مردم و اولیای امور وقت قرار گرفتند. به دنبال روی کار آمدن رضاخان، توسط قدرتهای بیگانه حاکم بر سرنوشت ایران، به طور طبیعی دستورهای اربابان به تدریج به مورد اجرا گذاشته شد و دیگر نه تنها از شرکت رضاخان در مجالس روضه خوانی و دستههای سینهزنی، آن هم با پای برهنه! خبری نبود، بلکه اصولاً تشکیل مجالس عزاداری و روضه خوانی ممنوع شد و خلع لباس علما و روحانیون به شدت و به طور فراگیر آغاز گردید و سرانجام، نوبت به «کشف حجاب» رسید و به بهانه «نوسازی کشور!» سیاست دور ساختن ایران از اسلام و سنتهای اصیل و فرهنگ ملی، در همه زمینهها ادامه یافت.
پس از سفر رضاخان به ترکیه و دیدار تاریخی او با «آتاتورک»، از سال ۱۳۱۳ ﻫ.ش اقدامات به اصطلاح روشنگرانه در ضرورت کشف حجاب! برای پیشرفت کشور آغاز شد و پس از مدتی کارهای تبلیغی کشف حجاب و تغییر اجباری پوشش زنان و مردان! ادامه یافت که با واکنش منفی مردم و قیامهای متعدد روبهرو گردید. در این میان، حادثه مسجد گوهرشاد و بهلول و در واقع قیام خراسان و کشتار جمعی مردم، در حرم مطهر امام رضا (ع) به وسیله نیروهای رضاخانی، از دیگر جریانات، پرسر و صدا بود. آیتالله کاشانی با آن روحیه مبارزاتی، در برابر تهاجم علنی رضاخانی علیه ارزشهای اسلامی سکوت نکرد و همواره در صدد مبارزه با عملکرد وی بود.
پس از شهریور ۱۳۲۰ و عزل رضاخان از سلطنت و همزمان با اشغال ایران، انگلیسیها از سهیلی نخستوزیر وقت خواستند که آیتالله کاشانی را که یکی از مخالفان سرسخت آنها بود و لطمات شدیدی در عراق بر پیکر آنها وارد کرده بود، تبعید کند. بدین ترتیب آیتالله کاشانی و ۱۶۴ نفر از افراد متنفذ لشکری و کشوری را که ممکن بود دردسری برای انگلیسیها ایجاد کنند، به بهانه تشکیل ستون پنجم آلمان در ایران توقیف کردند و در بیمارستان پانصد تختخوابی تهران و اراک تحتالحفظ در آوردند. وقتی آیتالله کاشانی از دستور توقیف خود آگاه شد تلگرافی به فرمانداری نظامی فرستاد و تسلیم شدن خود را موکول به شرایطی اعلام کرد، اما فرماندار نظامی از طریق درج آگهی در جراید به وی اخطار کرد که خودش را تسلیم کند. سرانجام وی در ۲۷ خرداد ۱۳۲۳ ﻫ ش در «گلابدره» شمیران دستگیر و بازداشت شد، سپس ۲۸ ماه در زندان نیروهای متفقین و نیروهای اشغالگر در رشت، اراک و کرمانشاه به سر برد. در دوره چهاردهم مجلس شورای ملی هم با اینکه در تبعید بود، به نمایندگی مجلس انتخاب شد. اما به دستور ستاد ارتش متفقین، اسمش از فهرست اسامینمایندگان مجلس حذف و به زندان روسها در رشت فرستاده شد.
در ایام جنگ جهانی دوم وضع اقتصادی ایران به صورت اسفناکی درآمده بود، تورم، افزایش قیمتها، تشکیل بازار سیاه، کمبود خواربار، احتکار و قحطی از حضور ارتشهای بیگانه در ایران منتج میشد و موجبات نارضایتی شدید مردم را فراهم ساخته بود و ضروری به نظر میرسید که متفقین اقدامی برای بهبود وضع اقتصادی ایران به عمل آورند. به دنبال آن دولت آمریکا چند هیأت از مستشاران مالی، نظامی، بهداشتی، کشاورزی و نفتی به ایران اعزام نمود. مهمترین این هیأتها، دکتر میلسپو و مستشاران مالی بودند. چون میلسپو به علت مأموریت قبلیاش، با امور ایران آشنائی داشت، از وی انتظارات زیادی میرفت. میلسپو در دی ماه ۱۳۲۱ وارد تهران شد و به عنوان رئیس کل دارائی، با اختیارات وسیعی، امور مالی و اقتصادی کشور را در دست گرفت و خزانهداری، حمل و نقل، توزیع خواربار و تثبیت قیمتها و حتی تعدیل اجارهبها در اختیار او قرار گرفت و در هیأت دیگر از مستشاران آمریکایی برای اصلاح ارتش و ژاندارمری استخدام شدند. هیأت مستشاران نظامی به ریاست ژنرال «والتر ریدلی» و مستشاران ژاندارمری به ریاست سرهنگ «نورمن شوارتسکف» در مهر ماه ۱۳۲۱ وارد تهران شدند و به تجدید سازمان ارتش و ژاندارمری که پس از وقایع شهریور سال قبل، شیرازهاش از هم گسیخته بود، پرداختند. اوضاع به گونهای شد که «والاس مری» وزیر مختار جدید آمریکا در ۱۲ مرداد ۱۳۲۱ با افتخار به «ساهنرولز» معاون وزارت خارجه آمریکا تلگراف زد و گفت: «به زودی ما در وضعی خواهیم بود که عملاً ایران را اداره خواهیم کرد.». در پایان جنگ جهانی دوم (۱۳۲۴ ﻫ ش) در تلگرافی که حکومت به کرمانشاه فرستاد، دستور آزادی آیتالله کاشانی را صادر کرد. وی در میان استقبال مراجع، علما و اهالی قم در ۲۷ شهریور ۱۳۲۴ ﻫ ش وارد این شهر و سپس به تهران عازم شد. در ۲۶ تیر ماه ۱۳۲۵ ﻫ ش در پی زدوخوردی که بین کارگران هوادار حزب توده و کارگران مخالف آنها روی داد آیتالله کاشانی که به عزم زیارت مشهد مقدس در سمنان اقامت داشت، مسبب بلوا شناخته و طبق ماده ۵ قانون حکومت نظامی، بین راه شاهرود و سبزوار بازداشت شد. ابتدا به بهجتآباد قزوین و سپس به کمره (خمین فعلی) تبعید شد. در این خصوص، دکتر مصدق در نامه مفصلی شدید به قوامالسلطنه نخستوزیر اعتراض کرد. در دی ۱۳۲۵ وقتی انتخابات تهران شروع شد، ملیون فهرست نامزدهای خود را منتشر کردند. وقتی این فهرست منتشر شد، آیتالله کاشانی نامهای از تبعیدگاه به دکتر مصدق نوشت که همین نامه پیمان مودت و دوستی را بین این دو مرد روحانی و سیاسی برقرار کرد. در آن دوران آیتالله سید محمد بهبهانی در مجلس ترحیم آیتالله سید ابوالحسن اصفهانی (متوفی ۱۶ آبان ۱۳۲۵ ﻫ ش) خواستار آزادی آیتالله کاشانی از شاه شد. شاه نیز پذیرفت و به قوامالسلطنه نخستوزیر دستور آزادی آیتالله کاشانی را داد و نخستوزیر با عزیمت ایشان به قزوین موافقت کرد. پس از چندی به تقاضای اهالی ابهر به آن شهر رفت و از آن جا به قزوین و سپس به تهران عزیمت نمود.
دکتر مصدق در منزل شخصی آیتالله کاشانی، به ملاقات ایشان رفت و مدتی با هم به مذاکره پرداختند. در همین ماه آیتالله کاشانی به نمایندگی در دوره پانزدهم مجلس شورای ملی انتخاب شد. آیتالله کاشانی که اخیراً از تبعید، به تهران مراجعت کرده بود، سکوت مرگبار ناشی از خفقان و استبداد حاکم بر فضای میهن را با اعلامیه یازدهم دی ماه ۱۳۲۶ شکست و به تمام مسلمین جهان در مورد تشکیل دولت غاصب اسرائیل اعلام خطر کرد. تشکیل دولت اسرائیل نه تنها موجب رضایتخاطر صهیونیستها که از عوامل دیرینه امپریالیسم جهانی بودند، میگردید، بلکه پایگاهی برای حفظ سلطه استعمار انگلستان در منطقه نیز محسوب میشد. استعمار انگلستان، در مقابل امواج خروشان نهضتهای استقلالطلب امت مسلمان در سراسر سرزمینهای تحت تصرف خود قرار گرفت و با احساس اینکه دیر یا زود باید در مقابل اراده خللناپذیر مردم مسلمان تسلیم شود، دست به ایجاد پایگاههای علنی و مخفی در سرزمین اسلام زد تا بدین طریق بتواند نفوذ و سلطه دیرینه خود را حفظ کند و به غارتگریهای خود ادامه دهد. به همین علت با ایجاد شبکههای جاسوسی و فراماسونری در سرزمینهای تحت استعمار، به سلطه سیاسی تغییر شکل داده و از این پس کشورها یکی پس از دیگری استقلال ظاهری خود را به دست آوردند و ارتشهای اشغالگر از مستعمرات خارج میشدند ولی قدرت سیاسی همچنان در دست استعمارگران و عمال آنان باقی بود. آیتالله کاشانی در آن زمان که معالاسف بیشتر کشورهای اسلامی در خواب غفلت و زیر سلطه استکبار اروپایی بودند، فریاد خشم ملت مسلمان ایران را علیه تجاوزات آمریکا و انگلیس و صهیونیستها بلند کرد. آیتالله کاشانی به صدور اعلامیه نیز اکتفا نکرد و علیرغم وجود محیط خفقان، مردم مسلمان را به تظاهرات به نفع مردم فلسطین دعوت کرد. ۲۰ دی ماه سال ۱۳۲۶ ﻫ ش سی هزار نفر از مردم تهران به دعوت ایشان در مسجد سلطانی (امام خمینی فعلی) اجتماع کردند. ولی دولت وقت که از فعالیت سیاسی و مذهبی ایشان بیمناک بود، با توسل به قوای انتظامی، از سخنرانی آیتالله کاشانی در این میتینگ باشکوه ممانعت کرد. ایشان بار دیگر نیز در ۲۸ اردیبهشت سال بعد، اعلامیهای صادر کرد و مردم را به اجتماع در روز جمعه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۲۷ ﻫ ش به همدردی با مسلمین فلسطین فراخواند. پیش از این اجتماع یعنی در ۲۵ خرداد ماه همان سال منزل ایشان به دستور عبدالحسین هژیر نخستوزیر وقت محاصره شد.
پس از حادثه تیراندازی به شاه در ۱۵ بهمن ماه ۱۳۲۷ و معرفی آیتالله کاشانی به عنوان عامل اصلی این ترور، سرانجام در شب ۱۷ بهمن ماه ۱۳۲۷ ﻫ ش بر طبق ماده ۵ قانون حکومت نظامی، آیتالله کاشانی و دامادش را بازداشت و به قلعه فلکالافلاک خرمآباد و سپس به بیروت لبنان تبعید کردند. علیرغم وضعیت مزبور آیتالله کاشانی باز هم در انتخابات مجلس شورای ملی شرکت نموده و در ۲۱ فروردین ماه ۱۳۲۹ ﻫ ش، وکالت مردم تهران را برای دوره شانزدهم پذیرفت. در همان ماه وقتی که منصورالملک به نخستوزیری رسید، سید جلالالدین تهرانی به نیابت از منصور در روز ششم فروردین ماه به احمدآباد رفت و دکتر مصدق را ملاقات نمود. دکتر مصدق اولین تقاضائی که از دولت جدید نمود، مسأله بازگشت آیتالله کاشانی به ایران بود و از جمله مطالب دیگر، به اصلاح قانون انتخابات و مطبوعات اشاره نمود. سید جلالالدین تقاضای دکتر مصدق را به اطلاع منصور رساند و به فوریت منصورالملک شخصاً دکتر مصدق را ملاقات نمود و قول صریح داد که در مورد بازگشت آیتالله کاشانی با شاه ملاقات و محترمانه از ایشان تقاضای بازگشت به ایران را نماید. مجامع روحانی، جبهه ملی، بازار و اصناف هم در تلگرافهای متعدد خواستار بازگشت وی به وطن شدند. آیتالله کاشانی پس از یک سال و چهار ماه که در لبنان به سر میبرد، در روز ۲۰ خرداد ماه ۱۳۲۹ بنا به دعوت و اصرار دولت در میان شور و هیجان و استقبال و تظاهرات پرشکوه مردم تهران، وارد فرودگاه مهرآباد شد. چنین استقبالی تا آن تاریخ بیسابقه بود.