تاریخ سند: 29 خرداد 1348
موضوع: مذکرات نراقی با سیمین دانشور و قرار ملاقات آنان
متن سند:
تاریخ:29 /3 /1348
شماره: 28757/ 20 ﻫ 2
موضوع: مذکرات نراقی با سیمین دانشور و قرار ملاقات آنان
در تماسی که مرد ناشناس به نام نراقی با سیمین دانشور گرفت دانشور گفت امشب منتظرتان هستم و سپس آدرس محل سکونت خود را در اختیار گذارد و گفت ساعدی1 هم میآید چون ما رودربایستی با هم نداریم و نراقی ضمن موافقت اظهار کرد ساعت هشت و نیم خواهیم آمد.
نظریه رهبر عملیات. به نظر میرسد نامبرده غلامحسین ساعدی بوده است. جاجرود
رونوشت برابر اصل و اصل در 44687 میباشد.
توضیحات سند:
1. غلامحسین ساعدى: فرزند على اصغر (على بابا)، در سال 1314 ش در تبریز به دنیا آمد. دوران ابتدایى را در دبستان بدر و متوسطه را در دبیرستان منصور سپرى کرد و به دانشکده پزشکى راه یافت. در سال 1340 پس از اخذ دکتراى پزشکى به تهران آمد و به خدمت سربازى اعزام گردید. در سال 1342 جهت اخذ تخصص بیمارىهاى اعصاب و روان به بیمارستان روزبه رفت و همزمان به همراه برادرش ـ اکبر ساعدى ـ مطب خیابان دلگشا را نیز اداره مىکرد.
در دوران دانشجویى، به مطالعه کتب مارکسیستى روى آورد و به همین منظور در سال 1333 دستگیر شد و مورد بازجویى قرار گرفت و پس از 3 ـ 4 روز آزاد شد.
غلامحسین ساعدى در کنار شغل طبابت، به نویسندگى روى آورد و در این مسیر، نمایشنامه نویسى را برگزید که اولین اثر وى کتابى با عنوان «شبنشینى باشکوه» بود. به علت تخصص پزشکى در رشته روانشناسى در بیمارستانهاى رازى و روزبه فعالیت داشت و مدتى نیز مدیریت بیمارستان روزبه را برعهده داشت. در سال 1340 با جلال آلاحمد آشنا شد و تحت تأثیر تفکرات او قرار گرفت و به نوشتههاى خود رنگ و بوى سیاسى داد و در همین ایام، که همزمان با زمزمه تشکیل کانون نویسندگان و جلسات آنان بود، به دعوت مهرداد پهلبد به وزارت فرهنگ و هنر رفت و با سمت نمایشنامهنویس به استخدام روزمزد آنجا درآمد و بلافاصله به سفر مطالعاتى اروپا اعزام شد. وى در خصوص چگونگى ارتباط خود با مهرداد پهلبد، در تاریخ 23 /4 /49 به نسرین فقیه چنین مىگوید: «قرار است من فردا به ملاقات آقاى پهلبد بروم و پنج هزار تومان قرار است به من بدهد.»
ساعدى در سال 1345ش، در جریان بحث پیرامون سانسور در حضور هویدا، با احسان نراقى ارتباط گرفت و جهت همکارى به مؤسسه تحقیقات علوم اجتماعى رفت که حاصل آن چند تکنگارى منتشر شده مىباشد. وى همچنین به دلیل آشنایى با عباس پهلوان در مجله فردوسى نیز مقالاتى منتشر مىکرد.
با توجه به حساسیت ساواک نسبت به تشکیل کانون نویسندگان، غلامحسین ساعدى نیز، مورد توجه قرار گرفت و در تاریخ 19 /8 /49 فرم استخدام وى به عنوان مأمور مخبر در ساواک تنظیم گردید تا از طریق عمویش، تیمسار ساعدى که مدیر کل اداره کل پنجم ساواک بود و در حضور یکى از مسئولین ساواک، دعوت به همکارى گردد.
گزارش مورخه 31 /6 /49 حاکى است :
« غلامحسین ساعدى با راننده ماشین پژو شماره 36115 ـ تهران الف تماس گرفته و سپس به کافه فیاما رفتهاند. پس از بررسى معلوم شده شماره ماشین فوق مربوط به ساواک بوده...»
غلامحسین ساعدى بنابر گزارشاتى که قلم از نگاشتن آن شرم دارد، به لحاظ اخلاقى بسیار فاسد بود و به همین علت، در ارزیابى، فردى زن باره، مریض دائم الخمر، خیالباف، حرّاف، اغراقگو، دروغپرداز و... معرفى شد.
مشارالیه، علىرغم ارتباطى که در این سالها با پرویز ثابتى برقرار کرده بود، به علت شرایط موجود در جامعه و ارتباطاتى که با افرادى از قبیل هزارخانى و... داشت، در سال 1353 مورد قهر قرار گرفت و بازداشت شد. نامه مورخه 23 /3 /53 مشارالیه به ثابتى، که فرازهائى از آن در ذیل آمده است، حاوى مطالبى است که به وضوح روشنگر چگونگى مناسبات ساعدى خواهد بود:
«جناب آقاى ثابتى مقام محترم امنیتى
فرصت نادرى که براى این حقیر داده شد تا مستقیماً با خود سرکار عالى صحبت کنم، برایم باور کردنى نبود؛ بیشتر به این دلیل، مسئلهاى را که مرتب یادآورى مىکردم به هیچ صورت مورد توجه مأمورین امنیتى موقع بازجوئى قرار نمىگرفت چرا که تنها شاهد اصلى در این قضیه خود جنابعالى هستید... افسردگى بسیار شدیدى عارض من شده بود... تقریباً عین مردهها بودم و به ناچار (با عذر فراوان) به میخوارگى پناه بردم و گاه آنقدر افراط مىکردم که از خود بیخود مىشدم... ولگردى و زندگى کاملاً بىمصرف، تا این که بهار سال گذشته انتشارات امیرکبیر پیشنهاد کرد که من نشریه آبرومندى برایش در بیاورم... خود من نقش یک سانسورچى بسیار شدیدى را به عهده گرفته بودم... حتى مقالات را قبلاً براى بازدید مىفرستادم و هر جا که خط و علامتى مىزدند به طور کامل حذف مىکردم... چه تهمتهایى که به من زده نشد... مرا آدم مرتجع، منحرف و پولدوست، کسى که قلمش را غلاف کرده و ساکت شده به انواع دشنامها و تهمتها آلودند... حتى شایع کردند که والاحضرت اشرف سهام امیرکبیر را ابتیاع کردهاند و ماهى سى هزار تومان بنده حقوق مىگیرم... همان قول و قرارى که حضوراً داده بودم، مجدداً به خاطر مبارک مىآورم و زندگى این دو سه ساله اخیر را...
ارادتمند غلامحسین ساعدى.»
و در یکى از نوشتههاى دیگر، مىنویسد:
«از تنها سفارتخانهاى که تا امروز براى من نامه آمده، سفارت اسرائیل در تهران است که یک دو بار براى شام و کوکتل دعوت کرده بودند...»
غلامحسین ساعدى پس از چند ماه و در تاریخ 25 /12 /53 آزاد شد و در دوران انقلاب اسلامى و با فعالیت مجدد کانون نویسندگان، به همراه آنان در جلسات شب شعر در انجمن ایران و آلمان شرکت کرد.
وى در سال 1357 ـ تیرماه ـ به دعوت انجمن قلم آمریکا و ناشرین آمریکایى به آن کشور سفر نمود و در زمستان 1357 به ایران بازگشت و در شوراى اضطرارى ماههاى آخر حکومت پهلوى، که با حضور محمدرضا پهلوى تشکیل مىشد، شرکت نمود. در همین شورا بود که پیرامون چگونگى مهار انقلاب اسلامى و توقیف هویدا و برخی از دیگر رجال شاهنشاهی، با هدف مهار انقلاب اسلامی تصمیم گرفته شد.
سعیده پاکروان، خاطرات غلامحسین ساعدى در رابطه با نحوه شرکت وى در این شوراء را تحت عنوان « توقیف هویدا » و با نام مستعار «ابراهیم سرارى» منتشر نموده است.
غلامحسین ساعدی، پس از پیروزی انقلاب اسلامی به فرانسه رفت و در آنجا با خانم بدرى لنکرانى، برای اولین بار، ازدواج نمود و در سال 1364ش نیز در همانجا از دنیا رفت.
نمونهاى از آثار تألیفی وى به این شرح است:
عزاداران بیل ـ بهترین باباى دنیا ـ دیکته و زاویه و... فیلم گاو نیز از فیلمنامه نوشته شده وى مىباشد.
منبع:
کتاب
احسان نراقی به روایت اسناد ساواک صفحه 279