مقدمه - کتاب ترور شاه / حادثه کاخ مرمر به روایت اسناد ساواک

    قیام شکوهمند و خونین 15 خرداد 1342 به عنوان بزرگترین نقطه عطف تاریخ معاصر ما، بیشترین تأثیر را بر روى نحوه مبارزات بعدىِ مردم میهنمان گذاشت. و در همان سال‌هاى نخستِ پس از آن، ما شاهد حرکتهاى درخشانى همچون اعدام انقلابى حسنعلى منصور توسط هیئت‌هاى مؤتلفه اسلامى، ترور شاه در کاخ مرمر توسط شهید رضا شمس‌آبادى و تشکیل حزب ملل اسلامى توسط سیدکاظم بجنوردى هستیم.

    گرچه امام خمینى (ره) بعد از قیام 15 خرداد به ظاهر از صحنه مبارزات داخلى دور شد و رژیم شاه با استفاده از فقدان رهبرى و افزایش فشار پلیسى، شتابان به سرکوبى و تحکیم پایه‌هاى حکومت دیکتاتورى شاه پرداخت، اما اثرات قیام 15 خرداد تأثیرات ژرف و انقلابى در روند کلى مبارزات علیه رژیم گذاشت. این جریان گرچه زمانى تند و گاهى کند بود ولى همواره رژیم را به مبارزه طلبیده و هرگز خاموش نشد و به مجرد این که موقعیت یافت خیلى زود از هر سو سر برآورد و رژیم را به سقوط کشانید. رویدادى که شاه و اربابانش ـ حداقل ـ به این فوریت تصورش را هم نمى‌کردند.

    مبارزان بعد از قیام 15 خرداد با شناخت بهترى از ماهیت رژیم دریافتند که براى براندازى رژیم، جنبه‌هاى تئوریک دیگر کاربردى ندارد و باید به طور قهرآمیز در برابر آن ایستاد. اولین حرکت بعد از تبعید امام خمینى، ترور منصور ـ نخست‌وزیر ـ بود که در ارتباط با مخالفت روحانیون نسبت به احیاى «کاپیتولاسیون» در ایران صورت گرفت و این حرکت در روند مبارزات مسلحانه بعدى بود؛ روندى که دنباله همان حرکت 15 خرداد بود که بنوبه خود در فروزان نگاهداشتن شعله مبارزات سهم داشت. حسنعلى منصور با اعطاى کاپیتولاسیون به آمریکائى‌ها و برانگیختن خشم مخالفان در نوبت قرار گرفت فدائیان اسلام توانستند در این بین توجه عده‌اى از جوانان را جلب نمایند. در این میان مى‌توان به محمد بخارائى اشاره نمود که سابقه فعالیت‌هائى در جریان جبهه ملى داشت. در میان فدائیان صحبت از ترور شاه بود و سرانجام تصمیم به ترور منصور گرفته شد. در آن روزها لایحه واگذارى نفت فلات قاره در مجلس مطرح بود و منصور به هنگام ورود به مجلس مورد اصابت گلوله‌هاى بخارائى قرار گرفت. ترور منصور در اول بهمن 1343 انجام گرفت. گرچه این ترور با اهمیت‌تر از ترور رزم‌آرا نبود اما با توجه به زمینه‌هاى جنبش‌هاى مسلحانه در این دوره کشته‌شدن منصور اثر مثبت خود را گذاشت و در تشدید تمایلات مبارزه مسلحانه به ویژه در بین عناصر مذهبى غیرمارکسیست بى‌تأثیر نبود.

نویسنده کتاب «داستان انقلاب»[1] در این زمینه مى‌نویسد:

«بعد از دستگیرى و تبعید [امام] خمینى عده کثیرى از اطرافیان و طرفداران ایشان در قم و تهران و مشهد و سایر شهرستانها بازداشت شدند، ولى با همه این تدابیر کمتر از سه ماه بعد از تبعید [امام]خمینى، حسنعلى منصور به دست یک گروه مذهبى که علاوه بر منصور، براى قتل شاه و نصیرى (رئیس ساواک) و علم و اقبال هم نقشه کشیده بودند به قتل رسید و در فروردین ماه سال 1344 نیز خود شاه در کاخ مرمر براى دومین بار، و این بار به دست یک فرد «مذهبى» مورد سوء قصد قرار گرفت»)

«با همه کوشش‌هایى که پس از قتل منصور براى حفظ امنیت مقامات مملکت به عمل آمده بود، روز 21 فروردین سرباز وظیفه رضا شمس‌آبادى 22 ساله، یکى از افراد گارد سلطنتى که در کاخ مرمر مأمور نگهبانى بود، محمدرضا شاه را هنگامى که از اتومبیل در مقابل سرسراى کاخ پیاده شد به رگبار مسلسل بست. شاه با شتاب خود را به داخل ساختمان رسانید، ولى دو تن از درجه‌داران اسکورت او بنام‌هاى استوار بابائیان و لشکرى، مورد اصابت گلوله شمس‌آبادى قرار گرفته و کشته شدند. خود شمس‌آبادى با گلوله درجه‌دارى بنام گروهبان سارى اصلانى به شهادت رسید. گروهبان سارى اصلانى بعد از به شهادت رساندن شهید رضا شمس‌آبادى یکى دو درجه ارتقاء یافت و استوار شد و روزنامه‌ها با او مصاحبه مفصلى کردند.»[2]

تیراندازى به شاه، رهبر انقلاب سفید، دو ماه و بیست روز پس از ترور نخست‌وزیر، نشانه نارضایتى شدید و ناپایدارى رژیم بود. نخست سعى شد از علنى شدن حادثه جلوگیرى به عمل آید، خبر روزنامه‌هاى عصر روز 21 فروردین حاکى از «نزاع چند سرباز در کاخ مرمر بود که منجر به تیراندازى و قتل سه نفر شده بود!» روز بعد روزنامه‌ها خبر دادند: «هنگامى که اعلیحضرت عازم دفتر کارشان بوده‌اند، یک سرباز وظیفه به علت جنون آنى به ایشان تیراندازى کرده و در نتیجه باغبان و دو تن از مأمورین کاخ کشته شدند[3] دولت در مورد حادثه کاخ مرمر، چهارده تن را به اتهام کوشش در انجام سوءقصد به جان شاه بازداشت و محاکمه کرد. دادستانى ارتش نتوانست ادعاى خود را در مورد رابطه بین دستگیرشدگان و رضا شمس‌آبادى به اثبات برساند. میانگین سن دستگیرشدگان 27 سال بود. همگى به خانواده‌هاى متوسط تعلق داشتند، نیمى از آنها معلم یا دانشجو بودند و بیشترشان از ایدئولوژى مارکسیسم ـ لنینیسم هواخواهى مى‌کردند. پرویز نیک‌خواه، 26 ساله ـ که ظاهراً رهبر گروه شناخته مى‌شد، استاد دانشکده پلى‌تکنیک تهران بود و در مسائل سیاسى و ایدئولوژیک تبحر داشت. نیک‌خواه پس از مدتى که از دوران زندان او گذشت، با اعتراف به اشتباه در قبول راهى که انتخاب کرده بود، مورد عفو قرار گرفت. سپس در وزارت اطلاعات، به عنوان ایدئولوگ به خدمت رژیم شاه درآمد. وى در مصاحبه‌اى اختصاصى با «جیمز بیل» استاد دانشگاه و پژوهشگر آمریکایى در اواخر سال 1349 (1970 میلادى) در دفتر کارش در وزارت اطلاعات گفته بود: «اگر در ایران یک تحول سیاسى پایدار صورت نگیرد انفجار بزرگى روى خواهد داد.»

    نیک‌خواه پس از پیروزى انقلاب اسلامى در سال 1357 محاکمه و اعدام شد.[4]

 پیرامون سوء قصد به شاه در 21 فروردین 1344 در کاخ مرمر توسط شهید رضا شمس‌آبادى نظریات مختلفى توسط محققین و تحلیل‌گران مسائل ایران مطرح گردید که ما به ارزیابى و بررسى هر یک از این نظریات در این کتاب خواهیم پرداخت.

    کوشش خائنانه رژیم شاه در لوث کردن عمل قهرمانانه رضا شمس‌آبادى، مؤثر واقع شده و نسل جوان ما حداکثر اطلاعى که از این قضیه دارد همان اراجیفى است که به دستور ساواک در ننگین‌نامه‌هاى مزدور آن زمان به چاپ رسیده است.

    سئوال اساسى پژوهش حاضر این است که: «آیا ارتباطى بین شهید رضا شمس‌آبادى در حادثه ترور شاه در 21 فروردین 1344 در کاخ مرمر با گروه مارکسیستى پرویز نیک‌خواه وجود داشت؟ در کتاب حاضر سعى خواهد شد به اثبات یا نفى سئوال پژوهش یا فرضیه تحقیق پرداخته شود.

 

زندگینامه شهید رضا شمس‌آبادى:

    شهید رضا شمس‌آبادى سرباز گاردى که صفیر گلوله‌هاى سلاح او پایه‌هاى کاخ مرمر را به لرزه درآورد، فرزندى از فرزندان قیام رهایى بخش 15 خرداد بود. او که درا ین قیام پرشکوه نقش فعالى داشت هنگامى که رهبر را در تبعید، و خفقان را در کشور اسلامى حاکم مى‌بیند، تصمیم مى‌گیرد تا به تنهایى بت بزرگ را سرنگون کند.

    این اقدام درست زمانى صورت مى‌گیرد که احزاب رنگارنگ با تسلیم در برابر هیئت حاکمه فاسد بر اختناق روز افزون در میهن ما مهر تأیید گذاشته بودند. به همین دلیل بود که شاه فکر مى‌کرد نه فقط قیام 15 خرداد بلکه هر حرکت دیگرى به کلى خاموش شده و او همچنان خواهد توانست به سلطه خود بر این ملت محروم ادامه دهد. اما ترور وى توسط شمس‌آبادى در 21 فروردین 1344 هر چند ناموفق ماند ولى این واقعیت را اثبات کرد که شعله‌هاى نهضت پانزده خرداد، گذشته از آنکه خاموش نشده بلکه روزبروز فروزانتر نیز خواهد شد. به امید روزى که شعله‌هاى پرفروغ آن، دیگر نقاط ظلمانىِ جهان را روشن و تابان نماید.

 

وضعیت خانواده:

    رضا شمس‌آبادى در سال 1319 ه‍. ش در روستاى شمس‌آباد در حاشیه کویر کاشان، در خانواده‌اى مذهبى ولى بسیار فقیر به دنیا آمد، زندگى آنها از طریق خوشه‌جمع‌کنى که داراى درآمد بسیار ناچیزى بود، سپرى مى‌شد و چون طبعاً چنین درآمد اندکى کفاف امور زندگى آنها را نمى‌کرد و به علت فشارى که رژیم به کشاورزان مى‌آورد بناچار در حالى که هنوز ده سال بیشتر نداشت و دوران نوجوانى را نگذرانده بود مجبور شد به ه‍مراه خانواده خود به کاشان مهاجرت کند. در آنجا به عنوان کارگر در یک کارگاه بافندگى و پدرش به باربرى در سطح شهر مشغول به کار شدند. مادرش مى‌گوید: «... در شمس‌آباد کویر، رعیت بودیم بعدش آمدیم کاشان، دهقانى رونقى نداشت، پدرش حمالى مى‌کرد، این بچه ه‍م از این چفیه‌ها ـ دستمالهاى ـ بزرگ مى‌بافت و در خانه‌ها مى‌برد و مى‌فروخت، اگر خانواده‌اى 5 تومان اینها را مى‌خرید خوشحال مى‌شد، نمى‌دانید چکار مى‌کرد. پدرش یک لنگه پیاز جائى مى‌برد و 5 ریال مزدش بود. با این 5 تومان بچه، ما زندگى مى‌کردیم.»[5]

 آنها ناچار بودند براى کسب حداقل مایحتاج خیلى بیشتر از توان خود کار کنند، تا آنجا که پس از چندى پدررضا به  هنگام حمل بارى که بیش از طاقت او بود در غلطید و در زیر آن بار توان‌فرسا به سراى باقى شتافت.

 

فعالیت سیاسى رضا شمس‌آبادى

    بدیهى است به علت بى‌عدالتى زائدالوصفى که هدیه رژیم پهلوى به طبقات محروم ایران بود اشخاصى ه‍مچون رضا شمس‌آبادى به دلیل عدم امکانات مادى قادر به تحصیل نبودند. ولى او نه فقط به خاطر شوق فراوان به کسب علم و دانش بلکه به خاطر استعداد زیادى که داشت به آنچه که بر وى تحمیل شده بود تسلیم نگشت و بزودى خواندن و نوشتن را آموخت. و بدین طریق سعى نمود با مطالعه روزمره بر بینش خود نسبت به مسائل مختلف بیفزاید. رضا که طعم تلخ استبداد حاکم بر ایران را با تمام وجود چشیده بود، بدنبال گروه‌ها و تشکیلاتى مى‌گشت تا از آن طریق به مبارزات سیاسى خود علیه حکومت دست نشانده وقت را با کمیت و کیفیت بیشتر و بهترى ادامه دهد. در سال 1339 به عضویت حزب مردم ایران که از احزاب وابسته به جبهه ملى بود و در کاشان نیز فعالیت داشت ـ درآمد و چون بیش از احزاب دیگر به مذهب تظاهر مى‌کرد، توانسته بود افراد مذهبى از جمله شمس‌آبادى را به خود جلب کند. اما پذیرش سلطنت شاه و فعالیت در چارچوب قانونى که نظام سلطنتى بر ملت تحمیل نموده بود از طرف حزب مزبور، نتوانست احساسات ضد استبدادى شمس‌آبادى را ارضاء نماید. یکى از دوستانش ـ به نام حسن شریف ـ علت پیوستن او را به جبهه ملى مبارزه با فعالیت ضد مذهبى حزب توده در کاشان ذکر مى‌نماید (چه جبهه در آن زمان تنها تشکیلات سیاسى موجود بود) اما ه‍میشه ان نکته را با برادرانش در میان مى‌گذاشت که از سرِ ناچارى به این گروه پیوسته و از این روحیه سازشکارانه و التزام فعالیت در چارچوب قانون شاهنشاهى بیزار است، در عین حال از تحصیل و مطالعه نیز غافل نبود و در مدرسه شبانه به تحصیل ادامه مى‌داد. به گفته دوستانش آثارى که بیشترین تأثیر را بر او داشته و ه‍میشه به آنها استناد مى‌کرد، «نهج‌البلاغه» و کتاب «الجزایر و مردان مجاهد» بود.[6]

 روح خروشان و سرشار از خلوص و اقتدار، او را به شکستن قید و بندهاى مبارزه سیاسى در چارچوب قانون کذائى شاه فرا مى‌خواند. او چندین بار سرکشى و ناآرامى روحش را با انجام عملیات قهرآمیزى که شرح آن در پى مى‌آید، آرامش بخشید:

    1.  هنگامى که دکتر على امینى نخست‌وزیر شاه در سال 1340 به همراه محمد درخشش وزیر فرهنگ وقت، به کاشان رفتند او شیشه اسیدى را که قبلاً آماده کرده بود به هنگام استقبال؟! مردم از نامبردگان فوق در سراى «پنجه شاهى» به سوى آنها پرتاب مى‌کند که به اتومبیل آنها نیز اصابت مى‌کند ولى محتویات شیشه قدرت کافى جهت انهدام یا ایجاد خسارات زیاد به اتومبیل یا سرنشینان آن را نداشت.[7]

 2. هم چنین هنگامى که یکى از چاقوکشان دربارى بنام شعبان جعفرى مشهور به شعبان بى‌مخ به کاشان رفته بود به هنگام خروج از باشگاه ورزشى «نیرومند» به وسیله تخم‌مرغ و سنگ مورد حمله شمش‌آبادى قرار مى‌گیرد که هر چند توسط یکى از مأمورین شناخته شد و سپس دستگیر گردید ولى او که در این موقع جوانى در حدود 18 ساله بود خود را به سادگى زده و نسبت به موضوع تجاهل کرده و با زیرکى نام اصلى خویش را کتمان نموده و خود را بنام «رضا چایدوست» معرفى مى‌نماید. و از پنجه بکس که به همراه داشته به عنوان شیر سماور یاد مى‌کند. استفاده از نام «چایدوست» که در واقع متعلق به برادران ناتنى او بود باعث شد تا بعدها که وارد گارد شد ضد اطلاعات و ساواک نتواند به اصطلاح به سوء سابقه او پى ببرند و وى براحتى توانست در گارد مشغول به کار شود.[8]

 انگیزه‌هایى را که باعث شد شهید شمس‌آبادى دست به چنین عمل شجاعانه و قهرمانانه بزند، از نظر مى‌گذرانیم تا روشن شود که تصمیم به اعدام انقلابى و سوءقصد به جان شاه یک تصمیم آنى و یا از جانب گروهى نبوده، بلکه با زمینه‌هایى قبلى چنین برنامه‌اى را مدتها در نظر داشته و براى آن روزشمارى مى‌کرده و حتى به خاطر همین مسئله علیرغم این که سه بار معاف شده بود، جهت کشتن شاه یا حداقل خودسازى و آموختن فنون رزمى و چریکى عمدا به خدمت نظام مى‌رود. به طور کلى انگیزه‌هاى او را براى این اقدام به دو زمینه عمده مى‌توان تقسیم نمود:

الف) قیام 15 خرداد 1342 به رهبرى امام خمینى (ره)

ب) اعدام انقلابى حسنعلى منصور

    قیام 15 خرداد شعله‌اى را که در ضمیر شهید زبانه مى‌زد و پرخروش فریاد بر مى‌آورد به اثبات رسانید. 15 خرداد مهر ابطال به حرکتهاى سیاسى به گونه غربى و مبارزات پارلمانتاریستى کشید و آواى پرطنین شهادت را سرداد. این حادثه در پى‌آمدهاى بعدى آن ـ سخنرانى امام در رابطه با کاپیتولاسیون و سپس تبعید ایشان به ترکیه ـ بیشترین تأثیر را بر روى او گذاشت. یکى از دوستان شهید در این رابطه مى‌گفت: «وقایع 15 خرداد انگیزه‌اى شد که وى به سربازى برود تا بلکه بتواند کارى انجام دهد و اگر نتوانست حداقل بر توانائى‌هایش براى جنگ چریکى بیفزاید. خوب به خاطر دارم که دو تا از اعلامیه‌هاى امام خمینى به دستش رسیده بود و پس از مطالعه آنها مدام این جمله را بر زبان مى‌آورد: «راه دیگرى براى من مشخص شد این مرجع است که مى‌تواند رهبرى و هدایت نماید.»[9]

 جریان دیگر اعدام انقلابى حسنعلى منصور بواسطه امضاى قرارداد ننگین کاپیتولاسیون توسط شهید بخارائى و یارانش بوده است. اگرچه او معتقد بود که فقط شاه باید اعدام شود، نه مهره‌هاى رژیم؛ اما به هر حال انجام این کار توسط انقلابیون مسلمان براى او بسیار روحیه‌بخش بود.

    روحیه پرشور و احساسات قهرآمیز رضا شمس‌آبادى نسبت به حکومت دست‌نشانده شاه، مانع از آن بود که وى بتواند در حزب مردم ایران ـ که در محدوده قانون اساسى و قبول سلطنت محمدرضا شاه فعالیت مى‌کرد ـ تلاش و کوشش جهت تحقق اهداف خویش ادامه دهد، و در نتیجه از حزب مزبور بیرون آمد ـ که در واقع باید گفت او را بیرون کردند. احمد کامرانى، یکى از دوستان وى مى‌گوید: «رضا شمس‌آبادى که دنبال جائى براى فعالیت سیاسى مى‌گشت، به حزب مردم ایران وابسته به جبهه ملى، ملحق شد. حزب مردم ایران در آن موقع ظاهراً روى مذهب زیاد تکیه داشت. پس از یکى دو سال که رضا در آن حزب فعالیت کرد، نتوانست خواسته‌هاى سیاسى‌اش را برآورده کند. در جریانات مبارزات سیاسى، تجربیاتى که به دست آورده بود معتقد به مبارزه مسلحانه یا مبارزه قهرآمیز با رژیم گشت. زیرا منشأ تمام فسادها و دردهاى مردم را شاه، که عامل امپریالیسم بود، مى‌دانست و مى‌گفت: مبارزه را باید با شاه شروع کرد نه با دولت. معتقد بود این فسادى که رژیم وجود دارد سرانجام رژیم را از پا در مى‌آورد. فعالیت‌هاى سیاسى آن روز از طرف احزاب را ـ مسکنى براى مردم مى‌دانست نه درمان دائم... بعد از جبهه ملى کناره‌گیرى کرد.[10]

 البته گروه‌هایى همچون حزب توده نیز در فکر آن بودند تا وى را جذب خود کنند اما بدیهى بود که رضا به عنوان یک جوان مسلمان متعصب نمى‌توانست صرفاً به خاطر مبارزه سیاسى با چنین دستجات معلوم‌الحالى همکارى کند. رضا که اختناق و استبداد حاکم بر جامعه خود را لمس کرده بود و از طرفى شدیدا تحت تأثیر قیام 15 خرداد و بعد از آن اعدام انقلابى حسنعلى منصور ـ نخست‌وزیر خائن شاه ـ توسط هیئت‌هاى مؤتلفه اسلامى قرار گرفته بود، به طور زائدالوصفى احساس مى‌کرد که باید از خائنین به اسلام و ایران انتقام گرفت و آنها را به سزاى اعمال جنایتکارانه‌شان رساند. کامرانى مى‌گوید: «فشار از طرف رژیم آن روز دوباره پیش آمد و جبهه ملى دیگر فعالیتى نتوانست بکند و تقریباً در کاشان فعالیت متوقف شد و عده‌اى دیگر بدنبال راه جدیدى مى‌گشتند تا 15 خرداد. رضا شمس‌آبادى در 15 خرداد برخلاف دوستان دیگرش شرکت فعالى داشت، مبارزه هم داشت ولى دستگیر نشد.»[11]

 

وضعیت و خصوصیات اخلاقى شمس‌آبادى:

    احمد کامرانى درباره خصوصیات اخلاقى رضاشمس‌آبادى در بازجوئى ساواک مى‌گوید:

«رضا شمس‌آبادى بچه محل بنده بود. رضا شمس‌آبادى را از سنین 15 تا 16 سالگى او را مى‌شناختم رضا درباره اجتماع و مردم براى بچه‌هاى محل صحبت مى‌کرد... آدمى بود کم‌حرف، غمگین، کمتر مى‌خندید با افرادى که وضع زندگى از او بهتر بود کمتر قدم مى‌زد و معاشرت مى‌نمود.[12]»

 رضا با افراد ثروتمند و ملاک مخالف بود و تا آنجائى که مى‌توانست بر علیه ثروتمندان و ملاکین بدگوئى مى‌کرد و هیچ وقت رضا با افراد ثروتمند حتى سلام واحوالپرسى نمى‌کرد. فکر نمى‌کنم با افراد سرشناس در کاشان تماس داشت زیرا از پائین‌ترین طبقات مردم کاشان بود. وقتى در جلسات حزب مردم ایران به خانه افرادى که وضع آنهاقابل مقایسه با رضا نبود از دیدن وضع اتاق پذیرائى و خانه آنها احساس ناراحتى مى‌کرد و بنده فکر مى‌کنم که هر کس دیگر جاى رضا بود با دیدن وضع همکاران حزبى دیگر خود این احساس ناراحتى را ابراز مى‌کرد. وقتى که کسى با او حرف مى‌زد یا مطلبى با او در میان مى‌گذاشت خوب مى‌فهمید. با مادرش مهربان بود در محل با مردم خوب رفتار مى‌کرد حسابش خوب بود. یا به اصطلاح بدهکارى و بستانکارى را با مردم خوب انجام مى‌داد. در تصمیم‌هایش قوى بود حرفى که مى‌زد عمل مى‌کرد. قبلاً در کاشان که بود رفتارش با مردم طورى بود که همه دوستش داشتند. بى‌اندازه نترس بود.[13]»

 مشروب ندیدم او لب بزند. حتى یک دفعه که در تهران او را ملاقات کردم و به کانون فرهنگى پارس رفتیم به او پیشنهاد کردم که به اصطلاح به عشق‌بازى یا ساده‌تر بگویم زنى پیدا کنیم براى عشق کردن گفت به این مسئله فکر نمى‌کنم و به این کار حاضر نیستم.[14]

 

وضعیت شمس‌آبادى در دوران خدمت سربازى در گارد شاهنشاهى:

    همان گونه که گفته شد اعدام انقلابى منصور توسط محمد بخارائى و یارانش در هیئت‌هاى مؤتلفه، شمس‌آبادى را شدیدا تحت تأثیر قرار داده بود. منتها وى معتقد بود بجاى دیگر مهره‌هاى رژیم پهلوى، اعدام محمدرضا شاه داراى آثار مثبت بیشترى خواهد بود. بدین منظور با آنکه سه دوره به خاطر مرگ پدر و بى‌سرپرست بودن مادرش از رفتن به سربازى معاف شده بود ولى سرانجام با اصرار و کوشش فراوان و به طور داوطلب به سربازى رفت وموفق شد آن چنان شایستگى از خود نشان داده و بدون این که به او مظنون شوند از هفت خوان ضداطلاعات ارتش گذشته و وارد گارد شاهنشاهى شود. پس از ورود به گارد و سپرى کردنِ مدت زمانى به عنوان خدمت، او را به خاطر شایستگى‌هایى که از خود نشان مى‌داد جزء محافظین کاخهاى سلطنتى قرار دادند و براى پاسدارى از شاه به کاخ مرمر فرستادند. البته تذکر این نکته لازم است که تیزهوشى و زرنگى او در موقعى که دستگیر شده و معرفى کردنِ خود با نام مستعار، امکان شناسائى او را به ضد اطلاعات و اداره دوم ارتش نداد.

    از همین‌جا بود که وى خود را آماده کرد تا در یک موقعیت مناسب صید خود را شکار نماید. چند بار از جمله هنگامى که رئیس‌جمهور وقت آمریکا و حبیب بورقیبه رئیس جمهور تونس به ایران آمدند و یا زمانى که اعضاى خاندان سلطنتى شب‌نشینى‌هاى آنچنانى براى خود ترتیب مى‌دادند، او تصمیم گرفت نیت خود را با اعدام آنها اجرا نماید، اما در هر بار به علل مختلفى ـ از جمله تعویض پست ـ نتوانست خواسته خود را جامه عمل بپوشاند.

    کامرانى چگونگى ورود وى به گارد و کیفیت ترور شاه و سرانجام شهادت شمس‌آبادى را این گونه شرح مى‌دهد: «رضا پس از این که سه دوره از سربازى معاف مى‌شود تصمیم مى‌گیرد که داوطلب به سربازى برود. در سربازى با شرایط سختى که گارد داشت بالاخره به عنوان گارد وظیفه وارد آن شد و مشغول خدمت مى‌گردد و به عنوان نگهبان در کاخ‌هاى اشرف و به اصطلاح ملکه مادر و کاخ مرمر انتخاب شد... و هنگامى که تصمیم مى‌گیرند او را به باغشاه منتقل کنند و تصمیم مى‌گیرد قبل از انتقال، هدف خود را به مرحله عمل در بیاورد... اسلحه رضا ـ 3 mـ بود. آنطور که خود او صحبت مى‌کرد مى‌گفت: اسلحه پرقدرتى است اما خوب نیست و بدرد هدف‌گیرى نمى‌خورد، چون اول باید از سمت زمین تیراندازى شروع شود و بعد به سمت بالا بیاید...»[15]

 و روزنامه اطلاعات مورخ 14 اردیبهشت 1344 در این مورد مى‌نویسد: شمس‌آبادى در مدت بیست ماه خدمت سربازى خود در گارد شاهنشاهى که چهار ماه آن دوره آزمایشى بود. و بقیه را در خدمت نگهبانى در ردیف‌هاى دوم و سوم گارد انجام وظیفه مى‌کرد کمترین تردید و توهمى جز آنکه خود را یک خدمتگزار صدیق شاه نشان مى‌داد از خود نشان نداده است و در ماه اخیر پیوسته ابراز علاقه مى‌کرده که محل کشیک و پست نگهبانى او نقطه‌اى معلوم شود که آرزوى او در زیارت شاهنشاه! از نزدیک برآورده شود ولى این ابراز علاقه او عملى نبوده زیرا نگهبانان نزدیک فقط از میان افراد گردان جاویدان انتخاب مى‌شوند که بدون تردید همه جانباز و فداکار و نمونه بارز آن همان دو استوار شجاع شهید وطن هستند که اکنون نام آنها بر سر زبانها مى‌باشد و پیوسته جاویدان خواهند ماند و مایه افتخار و مباهات گردان جاویدان هستند.[16]

 کامرانى در زمینه ترور شاه توسط شمس‌آبادى مى‌گوید:

    «... موقعى که شاه مى‌آید رضا شمس‌آبادى ترک پست کرده بود. در اینجا استوار بابائیان را مى‌بیند و قبل از آنکه رضا اقدام به تیراندازى کند بابائیان تیراندازى مى‌کند، شاید اولین کسى که تیراندازى مى‌کند رضا بوده، شاه در این موقع از در ماشین پیاده شده خودش را به محل سرسراى دفتر کاخ مى‌رساند. بعد از این که گلوله‌هاى بابائیان در بدن رضا قرار مى‌گیرد او هم بر مى‌گردد و به سوى بابائیان رگبار خالى مى‌کند. بابائیان از پا در مى‌آید. شمس‌آبادى موفق مى‌شود خودش را به سرسراى کاخ برساند، در آنجا با لشکرى روبرو مى‌شود هر دو همدیگر را هدف قرار مى‌دهند و لشکرى از بین مى‌رود. رضا خودش را به دفتر مى‌رساند و رگبار را به داخل دفتر مى‌بندد و پیشخدمت شاه زخمى شده و به زمین مى‌افتد و در حالى که وارد دفتر مى‌شد در حال گذاشتن خشاب دوم، اسلحه‌اش بوسیله یکى از افراد گارد هدف قرار مى‌گیرد و دو تا گلوله به آن اصابت مى‌کند و خود او بوسیله یکى از افراد گارد جاوید [گروهبان اصلانى که بعد از انقلاب اعدام گردید] به شهادت مى‌رسد.»[17]

 

ارزیابى اقدام شمس‌آبادى:

    در ارتباط با اقدام متهورانه شهید شمس‌آبادى سه موضوع قابل طرح است: نخست این که چرا وى به چنین اقدامى مبادرت نمود؟ دوم آنکه شکست و یا پیروزى عمل نامبرده چه آثار و عواقبى مى‌توانست داشته باشد؟ و بالاخره این که آیا آن گونه که رژیم ادعا مى‌کرد و مى‌خواست از طریق رسانه‌هاى تحت سانسور خود به اذهان القاء کند، شمس‌آبادى با گروه‌هاى کمونیستى در ارتباط بوده و اساسا آیا چنین اقدامى از طرف محافل کمونیستى طرح‌ریزى شده بود؟

در مورد اول کامرانى چنین بیان مى‌کند:

    «شمس‌آبادى معتقد نبود که اگر شاه ترور شود رژیم عوض مى‌شود او مى‌گفت بعد از او خانواده سلطنت حکومت را در دست مى‌گیرند پس از مرگ وى فقط نیروهاى اصیل انقلابى مى‌توانند ضربه بزنند و رژیم حاکمیت و کنترلش در ایران سست مى‌شود و نیروها مى‌توانند متشکل شوند و مبارزه کنند.»[18]

 و اما در مورد دوم باید گفت در صورتى که موفق به اعدام شاه مى‌شد به آنچه که مى‌خواست ـ که ما از قول کامرانى آن را بیان کردیم، دست مى‌یافت و در صورت شکست، اقدام وى حداقل این فایده را داشت که به دیگران تفهیم شود که حتى یک سرباز گارد نیز مى‌تواند به سوى شاه تیراندازى نموده و احیاناًوى را نابود سازد و به جهان اعلام شود که شاه گرچه با اتکاء به قدرت سرنیره توانسته است سلطه خود را بر مردم تحمیل نماید ولى از آن جهت که پایگاهى در میان ملت ندارد شدیدا آسیب‌پذیر است. و در همین ارتباط است که شاه با هراس اعلام مى‌کند:

    «گو این که هیچگونه خطرى احساس نمى‌شود و ضرورتا ایجاب نمى‌نماید معذالک ما مى‌توانیم فرمانى صادر کنیم که اگر اتفاقى افتاد و من نبودم تا موقع بلوغ و سن قانونى ولیعهد شوراى سلطنتى کارهاى مملکت را انجام دهد و براى حفظ مملکت شاید صلاح باشد این کار را هم بکنم که تکلیف روشن شود.»[19]

 و یا روزنامه‌هاى وابسته خواستار محافظت بیشتر از جان شاه مى‌شوند:

«آن پادشاهى که معتقد است به یک مأموریت خدائى برگزیده شده نیاز به محافظ و دربان و حاجب ندارد زیرا که جان او را قدرتى مافوق اینها نگه مى‌دارد، اما در عین حال انتظار مردمى که... این است که شاهنشاه براى محافظت وجود خویش اهمیت بیشتر قائل شوند و سرنوشت ملتى را منحصرا به تقدیر نسپارند گرچه این تقدیر نیست که نگهدار شاه است، مشیت‌الهى و خواست خدائى است که شاه در نیات خود همواره متوکل و متکى به اوست؟![20]

 راجع به ادعاى واهى رژیم مبنى بر ارتباط شمس‌آبادى با کمونیست‌ها، شرح و تفصیل بیشترى ضرورى مى‌نماید. در این باره رسانه‌هاى خبرى که کاملاً تحت سانسور ساواک بودند، با یک روز تأخیر نخست در صدد بر آمدند تا با داستانسرایى‌هایى موضوع را لوث نمایند.

    حادثه مزبور نخستین‌بار به صورت زیر منعکس شد: «ساعت 9 صبح روز گذشته هنگامى که اعلیحضرت همایون شاهنشاه به دفتر کار خود در کاخ مرمر نزول اجلال مى‌فرمایند سرباز وظیفه‌اى با تهدید و تیراندازى به سرسراى کاخ وارد مى‌شود و بلافاصله توسط دو نفر از مأمورین کشته مى‌شود. در این جریان دو مأمور شهید و یک باغبان و یک پیشخدمت زخمى مى‌شوند و چون ضارب به قتل رسیده تحقیقات ادامه دارد که روشن گردد آیا ضارب عمدا دست به این عمل زده یا جنون‌آنى بوده است.»[21]

 و چون از چنین خبرى طرفى نبستند، دولت طى اعلامیه‌اى مدعى شد توطئه مزبور از طرف کمونیست‌ها بود و عاملین آن نیز دستگیر شدند.

    «دولت به اطلاع عموم مى‌رساند که توطئه مزبور کشف گردیده و افرادى که اسامى آنان فوقا درج شد (پرویز نیک‌خواه، منصور پورکاشانى، فیروز شیروانلو، محسن رسولى) دستگیر و هر یک از نامبردگان به مقاصد و هدف‌هائى که داشته‌اند و ارتباطات خارجى و اقداماتى که در خارج و داخل مملکت از قبیل تهیه اوراق مضره، رفت و آمد به نقاط مختلف به منظور شناسائى مناطق مناسب براى اجراى عملیات پارتیزانى و نیات پلید خود و ایجاد ترور و وحشت اعتراف نموده‌اند.»[22]

 به تبعیت از همین سیاست، نویسندگان مزدور نیز خود را به تجاهل زده و نوشتند که: «... سازمانهاى انتظامى و قضائى، در جستجوى علت اصلى واقعه 21 فروردین، به جنبش کوچک یک دسته «چندنفرى» که داراى تمایلات افراطى چپ بوده‌اند، پى برده است.»؟![23]

 و یا نویسنده دیگرى مى‌نویسد:

    «در بازجوئى‌هاى مربوط به یاران و همدستان سوء قصد کاخ مرمر، نام گروهى از مهندسان ایرانى که در انگلستان تحصیل کرده بودند، اعلام گشت.»؟![24]

 و در مورد شمس‌آبادى نوشتند که:

    «رضا شمس‌آبادى به شهادت افراد خانواده و بستگان و دوستان خود جوان شرورى بود که اغلب به شرارت و چاقوکشى در کاشان مى‌پرداخته و در همان زمان با حزب منحله توده و جبهه ملى تماس داشته و اشخاصى بوده‌اند که به او پول مى‌دادند و موجبات شرارتش را فراهم مى‌کردند.»[25]

 رژیم از یک طرف مدعى بود که شمس‌آبادى با حزب توده ـ عامل شوروى ـ و جبهه ملى ـ عامل آمریکا ـ تماس داشته و از طرف دیگر با طرفداران سیاست چین ـ مائوئیست‌ها ـ همداستان بوده است.

آیا چنین چیزى مى‌توانست امکان داشته باشد؟ آیا شمس‌آبادى به عنوان یک جوان متعصب مذهبى که پرورش‌یافته مکتب اسلام بود و بر مبناى اعتقادات اصیل اسلامى و با تأثیر از قیام پر شکوه 15 خرداد به رهبرى امام‌خمینى اقدام به اعدام شاه کرده بود با پرویز نیک‌خواه که مى‌گفت:

    «به نظر من دین و مذهب در ردیف اعتقادات خصوصى است و من به اساس فلسفى دین اسلام عقیده‌مند نیستم و اصولاً به دین اعتقادى نداشته و خداپرست نیستم.»[26] یا با منصور پورکاشانى که یکى از اعضاى گروه نیک‌خواه بود و مى‌گفت: «... من معتقدم که براى کسانى که ایدئولوژى بهتر وعملى‌ترى ندارند خیلى خوب است که به مذهب به خصوص مذهب اسلام اعتقاد داشته باشند و دستورات آن را عمل کنند ولى اگر ایدئولوژى عملى‌ترى داشته باشندکه با زمان هم مطابقت بیشترى داشته باشد مذهب ضرورت خود را از دست مى‌دهد. براى من ایدئولوژى مارکسیسم یک حقیقت اجتماعى شده است و به حقانیت آن اعتقاد پیدا کرده‌ام. براى من مارکسیسم به همان ایده‌هاى خوب بشرى که زمانى مذهب آن را ارائه مى‌کرد، مى‌کند مثل برادرى، برابرى، ستیزه با ظلم و ستم، پیشرفت و ترقى براى همه، فرق عمده آنها این است که مذهب مى‌خواست این چیزها به طور نسبى و کمتر به خاطر خواست خدا انجام شود مارکسیسم مى‌گوید اینها به خاطر خواست و پیشرفت جامعه بشرى بایست انجام شود و خواهد شد. براى من هنوز روشن نیست که بخدا عقیده دارم یا خیر ولى مى‌دانم که به وجود یا عدم وجود آن نمى‌توانم نظر بدهم.»[27]، مى‌توانست همکارى و همیارى داشته باشد؟

 آیا شمس‌آبادى که امام‌خمینى را به عنوان رهبر خود پذیرفته بود و مى‌گفت:

    «این مرجع است که مى‌تواند رهبرى و هدایت نماید.»[28] با نیک‌خواه که مى‌گفت: «از نقطه نظر ایدئولوژیک در کلى‌ترین شکل خود من نظریات حزب کمونیست چین را درست مى‌دانم. من معتقدم که سران چین در مواجهه با مسائل داخلى با تضادهاى درون اجتماع خود نقش خلاقى داشته‌اند، از نقطه‌نظر دانش سیاسى ـ مارکسیستى آدمهاى بزرگى هستند.»[29] مى‌توانستند در یک خط واحد قرار بگیرند؟!

 آیا شمس‌آبادى که وجود شاه را مهمترین عامل خفقان حاکم بر کشور خود مى‌دید و با همین دید در صدد نابودى وى نمود مى‌توانست با نیک‌خواه که مى‌گفت: «اگر شمس‌آبادى به قصد سوءقصد خود مى‌توانست جامه عمل بپوشاند، خفقان سیاهى حکمفرما مى‌شد و به احتمال قریب به یقین قربانیان آن خفقان در درجه اول ما بودیم و تا بحال هیچیک از متهمین حاضر زنده نبودند.[30] و در شرایط فعلى چون سازمانى وجود ندارد که در بى‌ثباتى سیاسى ناشى از سوءقصد مردم را رهبرى و متشکل کند هرج و مرج شدید عراق یا جاهاى دیگر روى خواهد داد و این از نظر ما خوب نیست چون دشمن ما و مردم شاه نیست بلکه امپریالیزم است. حتى ممکن است عمل ترور ذهن مردم را منحرف کند. کار ما تروریستى نیست»[31] و هرج و مرج حاصله قبل از هر چیز ما را مى‌بلعید، نفع خصوصى هر یک از ما، از آنجا که در صورت موفقیت رضا شمس‌آبادى جز زیان محض چیزى نصیب ما نمى‌شد، در عدم موفقیت رضا شمس‌آبادى بوده است... آقاى دادستان هیچگاه از بین ما کسى با اصلاحات ارضى مخالفت نکرده، هر کس با اصلاحات ارضى مخالفت کند منحط و مرتجع است.[32]

 یا با منصورى که مى‌گفت: «به موازات تمایل به افکار سیاسى، افکار و معتقدات مذهبى من سست شد. فعلاً مدتها است که اصولاً به مذهب فکر نمى‌کنم و خود را متدین به دین یا مذهبى نمى‌دانم هر چند معتقدم که هر کدام به موقع خود مفید و لازم بوده‌اند... هنگامى که از انگلستان به ایران مراجعت کردم به این فکر و هدف آمدم که در فعالیت‌هایى شرکت کنم که سرانجامش به تغییر رژیم فعلى ایران و استقرار رژیمى تحت رهبرى حزبى که مرام آن کمونیستى باشد منتهى شود.»[33]

 و یا در مورد ترور شاه، توسط شمس‌آبادى، مى‌گفت: «در ملاقات با کامرانى در زمینه مضار این تصمیم گفتگو کردم که مثل عراق مى‌شود هرج و مرج مى‌شود این موضوع در شرایط فعلى مضر است. به علت این که سازمانى نیست که قدرت ملى را در دست بگیرد و به طور کلى گفته‌ام که مضارش به فوایدش می‌چربد. فعلاً به شمس‌آبادى بگوئید که این کار را نکند و دست نگهدارد و بعد هم که با نیکخواه در میان گذاشتم فهمیدم که موضوع به نفع ملت نیست و کاملاً به ضرر ملت است و به نفع خارجى است.[34] و حتى اگر امکانى هم براى ما و سازمان ما در این مورد و در شرایط آن موقع وجود داشته باشد نباید این کار را بکنیم چون منظور ما این نیست که یک‌شبه انقلاب بکنیم بلکه منظور این است که مردم در یک پروسه لازم و طولانى به لزوم انقلاب پى ببرند و خود آن را حمایت کنند در صورتی که تروریسم و ترورهاى شخصى در مورد هر کس هم اتفاق بیفتد فقط یک اتفاق است و ممکن است یک بى‌ثباتى سیاسى موقتى کوتاه یا طولانى به وجود آورد ولى باز هم به آگاهى مردم کمک نخواهد کرد بلکه برعکس آنها را در روند پروسه انقلاب نیز منحرف مى‌کند و نظرشان را به این قبیل چیزها بر مى‌گرداند.»[35] همیار و همداستان باشد؟

 آیا شمس‌آبادى مى‌توانست با حزب توده ـ عامل شوروى در ایران ـ که داراى مرام مارکسیستى ـ که کاملاً مغایر با اعتقادات اسلامى وى بود ـ همفکر باشد؟

    آیا او که اعدام شاه را اساسى‌ترین و ضرورى‌ترین مسئله تشخیص داده بود مى‌توانست با جبهه‌ملى که خواهان سلطنت شاه و مبارزه در چهارچوب قانون اساسى بود داراى ‌یک‌ هدف ‌باشد؟ مسلماً خیر.

پس چرا رژیم شاه در صدد بود تا این وصله ناچسب را به این شهید بچسباند؟

    بدیهى است که هدف از القاى چنین شبهاتى صرفاً بدین خاطر بود که وانمود شود مخالفین رژیم تنها مارکسیست‌ها هستند، یعنى کسانى که در ارتباط با بیگانگان بوده و از آنها دستور مى‌گیرند. طبیعى است که چون سابقه جنایت و خیانت این گروه‌ها از بدو تأسیس بر همگان روشن بود در صورتى که یک شخص یا یک جریان بدانها منسوب مى‌شد به راحتى مى‌توانست مورد سرکوب رژیم قرار گیرد و بدون کوچکترین اعتراضى از طرف مردم، نابود شود. گذشته از این، شاه که خود را مدافع اسلام و مسلمین مى‌دانست و معتقد بود که به یک مأموریت خدائى برگزیده شده، نمى‌توانست اعلام کند که مهم‌ترین دشمنان او همین مسلمانان بپاخاسته هستند که نه فقط هیچ گونه وابستگى به قدرتهاى بیگانه ندارند بلکه با آنها نیز همزمان با وى اعلام مقابله و مبارزه نموده‌اند.

    محققین رژیم مى‌بایست حادثه را از توده مردم جدا سازند و طبق معمول دخالت بیگانه را به آن مربوط سازند که بتوانند ضد ملى معرفى نمایند. بنابراین پس از مدتى بررسى آن را متوجه کمونیست‌ها نمودند که با انقلاب سفید مخالفت دارند و ضد رژیم هستند و بدنبال آن توطئه کاخ مرمر را افشا کردند و آن را منتسب به پرویز نیک‌خواه و چند تن دیگر از طرفداران چین کردند، چرا که اینان در خارج از کشور قبلاً فعالیت‌هائى داشتند.

    شاه درباره حادثه 21 فروردین چنین مى‌گوید: «یکى دیگر از مظاهر فعالیت‌هاى تخریبى واقعه 21 فروردین 1344 بود. هنگامى که به دفتر کارم در کاخ مرمر مى‌رفتم، یک سرباز گارد که مثل همه سربازان سوگند وفادارى خورده بود با رگبار مسلسل در صدد قتل من برآمد. ولى مشیت‌الهى که مرا تا آن وقت بارها نجات داه بود در آن روز نیز مرا از یک مرگ حتمى حفظ کرد. همچنان که بلواى 15 خرداد ارمغانى بود که ارتجاع سیاه براى ما همراه آورده بود. این توطئه نیز ارمغانى بود که کمونیست‌هاى تربیت‌شده در دانشگاههاى انگلستان براى مردم ما تهیه دیده بودند. ولى هر دو تلاش و تلاشهاى مذبوحانه دیگر خنثى شده زیرا در آن موقع چرخ اصلاحات با قاطعیت و کوبندگى کامل به کار افتاده و نیروهاى اهریمنى، از هر کجا سرچشمه گرفته بود خواه و ناخواه سرنوشتى جز این که در زیر این چرخها خرد شوند، نداشتند.»[36]

 سید حمید روحانى در کتاب بررسى تحلیلى از نهضت امام‌خمینى (ره) در این مورد مى‌نویسد:

    «رژیم شاه که با به کار انداختن دستگاه دروغ‌پرداز به اصطلاح تبلیغاتى و با صرف مخارج هنگفت در داخل و خارج مى‌خواست با منتسب ساختن «گروه محمد بخارائى» به فدائیان اسلام وانمود سازد که در ایران، حرکت و خروش تازه‌اى روى نداده است، ناگهان خود را با حادثه‌اى تازه روبرو دید، حادثه دیگرى که اوج نارضایتى توده‌ها و اوضاع انفجارآمیز ایران را نمایان مى‌ساخت و مشت ننگ‌بار او را در نزد جهانیان باز مى‌کرد. از این رو او در آغاز کوشش فراوانى به عمل آورد که از انعکاس حادثه کاخ‌مرمر در سطح ایران و جهان جلوگیرى نماید و گمان مى‌کرد که مى‌تواند این حماسه تاریخى را همراه حماسه‌آفرین قهرمان، رضا شمس‌آبادى در زیر خروارها خاک پنهان سازد. ولى یک‌باره خبر دار شد که جریان به سرعت درز کرده و به دست و زبانها افتاده است و همه جا از ترور و سوءقصد به شاه، سخن گفته مى‌شود. از این رو در مقام اغفال و انحراف افکار توده‌ها برآمد و به روزنامه‌هاى مبتذل ایران دیکته کرد که: «بین چند نفر سرباز در کاخ مرمر نزاعى درگرفت که منجر به تیراندازى و کشته‌شدن چند نفر از سربازان گردید» لیکن علیرغم این نیرنگ‌بازیها و دسیسه‌چینى‌ها دیرى نپایید که خبر حمله قهرمانانه یک سرباز در کاخ مرمر مثل توپ صدا کرد و صداى آن به خارج نیز رسید. و مطبوعات خارجى طى یک سرى مقالاتى به بررسى این حادثه و پیش‌بینى این حقیقت که ایران به سرعت به سوى یک انقلاب مسلحانه پیش مى‌رود پرداختند. شاه دریافت که دیگر پنهان داشتن این ماجرا غیرممکن مى‌باشد و صداى آن همه‌جا پیچیده است. از این رو کارشناسان و دروغ‌پردازان ماهر و ورزیده خود را مأمور کرد که براى وارونه جلوه‌دادن حقیقت ماجرا درصدد برآیند که این «زنگ را به گردن کدام گربه ببندند» و از چه راه و چگونه افکار را منحرف سازند! کارشناسان رژیم پس از مدت درازى مطالعه و بررسى سرانجام به این نتیجه رسیدند که حادثه کاخ مرمر زیر سر کمونیست‌ها قرار داشته! و از آنان آب مى‌خورده است! بنابراین حرکت تازه‌اى در ایران روى نداده و جنب و جوشى از طرف توده‌ها به وقوع نپیوسته است! مردم همگى در سایه اجراى «انقلاب سفید» راضى و در کمال رفاه و آسایش به سر مى‌برند! و این کمونیست‌ها هستند که اساسا با رژیم ایران مخالفت دیرینه دارند و دیر زمانى است که در صدد تغییر و واژگونى آن هستند! اینجا بود که بار دیگر ماشین دروغ‌پرداز شاه به حرکت درآمد و به تبلیغات همه‌جانبه‌اى پرداخت که: «اسرار توطئه کاخ مرمر فاش شد، توطئه‌کنندگان از کمونیست‌هاى افراطى هستند. از توطئه‌کنندگان تعداد زیادى نشریات کمونیستى به دست آمد. تحقیقات از آنها ادامه دارد.»

    شاه این بار، یقه پرویز نیک‌خواه و چند تن دیگر از کمونیست‌هاى طرفدار چین را گرفت تا علاوه بر فریب و اغفال افکار جهان در مورد اوضاع انفجارآمیزى که در ایران جریان دارد با آنان نیز که یک وقتى در خارج علیه رژیم فعالیت‌هائى داشته‌اند تصفیه حساب کند و ضمناً به مردم مسلمان ایران گوشزد نماید که شکرگذار باشند که شاهنشاه سایه خود را در روز 21 فروردین جان سالم به در بردند! وگرنه ایران به دست کمونیست‌هاى افراطى ـ کمونیست‌هاى چینى ـ مى‌افتاد که خیلى خطرناک بودند ارتباط و آشنایى مرحوم شمس‌آبادى با کامرانى تا چه حد صحت دارد و در صورت صحت بر چه پایه و انگیزه‌اى استوار بوده، در چارچوب همشهرى‌گرى و دوستى محدود مى‌شد. و یا آنکه انگیزه سیاسى داشته است درست روشن نیست لیکن آنچه که غیرقابل انکار است آنکه جوانمردى و از خود گذشتگى شمس‌آبادى قهرمان و حماسه‌آفرینى او را نمى‌توان به تحریک و تحریض پرویز نیک‌خواه و دار و دسته او دانست. کمونیست‌هاى واداده‌اى چون نیک‌خواه و کامرانى که براى حفظ جان خود روى پاى شاه دژخیم مى‌افتند و عجز و لابه کرده اشک ننگ و ذلت از دیده فرو مى‌ریزند، نمى‌توانند سازنده و آموزنده قهرمان و قهرمان‌پرور باشند و در نقشه‌ى شجاعانه و اراده‌ى دلاورانه‌ى جوانمرد مجاهدى چون شمس‌آبادى نقش داشته باشند. و کیست که نداند اگر نیک‌خواه و دار و دسته او کوچکترین ارتباطى با حادثه کاخ مرمر داشتند از انتقام کینه‌توزانه شاه هیچگاه جان سالم به در نمى‌بردند. شاه جلادى که اگر دریابد کسى نیت کشتن او را در سر پرورانده است به شدیدترین نحوى کیفر مى‌دهد چگونه مى‌شود پرویز نیک‌خواه را که نقشه کشتن او را تا مرحله اجرا دنبال کرد و موجب حادثه کاخ مرمر شده است زنده بگذارد و پُست و مقام نیز به او اعطاء نماید! آرى این ایمان راستین شمس‌آبادى قهرمان ـ نیروى لایزال بود که او را بر آن داشت که با حماسه‌آفرینى دلاورانه خویش، شاه آن دیکتاور خیره‌سر مغرور را که از باده قدرت سرمست و دیوانه شده است وادارد که در برابر خشم و عصیان یک سرباز دلیر، خود را باخته با یک دنیا فضاحت و ننگ و ذلت به زیر میز دفترکار خود پناه ببرد تا جان کثیف خود را از چنگال مرگ برهاند.»[37]

 برخلاف رژیم شاه که حادثه کاخ‌مرمر در 21 فروردین 1344 و عامل اصلى این حادثه یعنى شهید شمس‌آبادى را منتسب به یک گروه مارکسیستى و مائوئیستى نمودند، نظریات مختلفى درباره سوءقصد به شاه توسط محققین مسائل تاریخى مطرح گردید که ما به ارزیابى این نظریات خواهیم پرداخت.

در آن موقع عده‌اى اعتقاد داشتند که سوء قصد به شاه با جریان نفت ایران بى‌ارتباط نبوده است و دلایلى را نیز بیان مى‌کرده‌اند. از جمله مسیر مذاکرات نفت بین ایران و کنسرسیوم در آن زمان و تقاضاى ازدیاد درآمد نفت از سوى ایران که همواره مورد نظر شاه بود و از این قبیل دلایل:

    واقعه تکان‌دهنده و سرنوشت‌ساز سوء قصد به جان شاه که در صورت موفقیت امکان داشت مسیر تاریخ ایران را در آن زمان تغییر دهد، قطعا نمى‌توانست همراه با بیان تفسیرها و شایعه‌هائى نباشد. یکى از موارد این شایعات که اغلب به عنوان ریشه اصلى وقوع این گونه حوادث تاریخى در ایران تعبیر مى‌شود، مسأله نفت بود. موضوع نفت حداقل در طول این قرن، همیشه از عمده‌ترین مشکلات ایران بوده است. تا آنجا که برخى کسان «طلاى سیاه» را «بلاى سیاه» نام گذارده‌اند.

    مسأله نفت در این مدت نه تنها دشواریهاى بسیارى براى ایرانیان به وجود آورده، چندین بار اقتصاد و سیاست جهان را نیز دستخوش دگرگونى‌هاى بنیادى کرده است. طبیعى است چنین منبعى با توجه به آگاهى روزافزون مردم ایران از اهمیت این «ماده مسأله‌ساز» همواره از سوى اغلب کسان، به عنوان اساس مسائل و وقایع تعبیر و تفسیر مى‌شده است.

    یوسف مازندى نویسنده کتاب «ایران ابرقدرت قرن» در این مورد مى‌نویسد:

«من هنگام واقعه سوءقصد به شاه، با چند تن از کسانی که وقایع تاریخى ایران معاصر را به این «طلاى شوم» نسبت مى‌دادند گفتگو کرده بودم. آنان با ایمان و با ارائه دلایل ظاهراً منطقى مى‌کوشیدند ثابت کنند که ترور نافرجام شاه از سوى «عوامل نفتى» صورت پذیرفته که «دست تقدیر» نقشه سوء قصد را نقش بر آب کرده است.»

    طرفداران فرضیه «بلاى سیاه» مى‌گفتند:

    «دستگاه امنیتى کشور، ظاهراً یک گروه مارکسیست را مسئول ترور نافرجام شاه معرفى کرده بودند و گروهى به رهبرى پرویز نیک‌خواه و مهندس نیک‌داودى متهم شدند اما نیک‌خواه در دادگاه آن اتهام را رد کرد و اتهام ثابت نشد. هر چند او و دیگران به چند سال زندان محکوم شدند و پس از چهال سال و اندى از زندان آزاد گردیدند. اما این «اعلام رسمى» ناقص به نظر مى‌رسید. زیرا سرانجام یک دلیل منطقى و معقول از سوى مقامات امنیتى ارائه نشد که هدف نهائى این سوء قصد چه بوده و در پى انجام آن چه نقشه‌اى مى‌بایست اجرا مى‌شد.»

    فرضیه‌سازان معتقد به «بلاى نفت» اظهار عقیده مى‌کردند:

    «بنا به یک اصل پذیرفته شده مارکسیستى، «ترور» به عنوان یک «حربه» در مبارزات سیاسى مردود شناخته شده و مارکسیست‌ها اعتقاد دارند که حذف فیزیکى یک شخصیت سیاسى، هر چند در بالاترین مقام، به دشوارى مى‌تواند رژیمى را ساقط کند و طبیعى است، پس از قتل رهبر یک مملکت، دیگرى جایگزین او خواهد شد. مگر این که قطعى باشد که ترور فرمانروائى، زمینه‌هایى را براى به دست گرفتن قدرت به وجود مى‌آورد.»

    طرفداران فرضیه دخالت «عوامل نفتى» در سوءقصد به جان شاه ابراز مى‌داشتند:

    «جریان اقدام به ترور شاه به یک واقعه شخصى بیشتر شباهت داشت تا به یک توطئه‌براندازى رژیم شاه. زیرا اگر هدف کمونیست‌ها از قتل شاه، سرنگونى رژیم بود. حتما مى‌بایست سازمان آماده‌اى در سطوح لشکرى و کشورى وجود مى‌داشت تا به محض کشته‌شدن شاه کودتا یا قیام کند. اما دیده شد پس از جریان سوءقصد این چنین «شبکه براندازى» وسیعى کشف نشد. به این دلیل سوءقصد به شاه نمى‌توانست کار مارکسیست‌ها باشد.»

    آنان که نفت را سرچشمه همه وقایع سیاسى ایران مى‌دانستند اعتقاد داشتند که: «شاه مدتها پیش، از یک سو، کنسرسیوم نفت را براى بالا بردن سطح درآمد کشور تحت فشار قرار داده بود و از سوى دیگر تلاش پیگیرى به کار گرفته بود تا سازمان کشورهاى تولیدکننده نفت (اوپک) را که خود یکى از عمده‌ترین بنیان‌گذاران آن بود، فعال‌تر و قادرتر سازد. همراه با این کوششها، شاه توانسته بود برخى محدودیت داد و ستد قراردادهاى نفتى با کنسرسیوم را از بین ببرد و نیز تا حدودى حوزه فعالیت شرکت ملى نفت ایران را از محدوده ایران به کشورهاى دیگر گسترش دهد.»

    فرضیه‌پردازانى که عامل نفت را منشأ تمامى گرفتارى‌هاى ملت ایران مى‌دانستند، براى هر یک از این ادعاهاى خود دلایل ویژه‌اى ارائه مى‌دادند و مى‌گفتند:

    «حدود شش ماه پیش از سوءقصد به جان شاه، مذاکرات متعدد و مفصلى بین نمایندگان دولت ایران و کنسرسیوم نفت انجام پذیرفته بود و چندى پس از آن، به همت و پشتکار پادشاه ایران، نمایندگان کشورهاى عضو اوپک توانسته بودند با نمایندگان کمپانى‌هاى نفتى، براى افزایش حق امتیاز نفت در ژنو بر سر میز مذاکره بنشینند. پنج ماه پیش از جریان سوءقصد، به ابتکار شاه، ایران میزبان نمایندگان سى و دو کشور دنیا براى شرکت در بزرگترین کنفرانس بین‌المللى توسعه پتروشیمى در جهان شد و با تشکیل این اجلاسیه در تهران، پادشاه ایران حوزه فعالیت خود را در امر نفت، بوجه گسترده‌اى افزایش داد. یک ماه بعد از آن بود که به دستور شاه، شرکت ملى صنایع پتروشیمى ایران تأسیس گردید. مذاکرات ازدیاد درآمد نفت، بین ایران و کنسرسیوم نفت براى سومین بار در تهران جریان یافت و نتیجه قطعى به دست نیامد و چند روز پس از آن، یعنى فقط سه ماه پیش از واقعه سوءقصد، ایران به طور مستقل و جدا از حوزه فعالیت کنسرسیوم، با امضاى دو قرارداد جدید نفت با دو شرکت هلندى و آمریکایى بر اساس 25-75 به نفع ایران، بمب‌وی ران کننده‌اى را بر سیستم روابط نفتى موجود بین‌المللى منفجر کرد تا آن زمان، حداکثر درآمد نفت براى کشورهاى صاحب نفت، 50 درصد بود، امضاى چنین قراردادى که مى‌توانست درآمد ممالک نفت‌خیز را تا 75 درصد افزایش دهد، به اصطلاح «تخم‌لقى» بود که براى اولین بار بوسیله پادشاه ایران شکسته شد و ممکن بود اثرات وسیعى در کشورهاى دیگر بگذارد. فقط چهار ماه پس از امضاء این قرارداد بود که حسنعلى منصور نخست‌وزیر وقت ایران ترور شد و چند روز بعد درگذشت.»

    طرفداران فرضیه دخالت «نفت» در وقایع سیاسى ایران اعتقاد عمیق داشتند که ترور منصور هشدارى بود به شاه ایران، براى «پرهیز از بلندپروازى» و «کوتاه آمدن» در امر نفت، آنها ابراز عقیده مى‌کردند:

    «اما شاه بدون واهمه و بى‌پروا، به تلاش خود براى استیفاى حقوق ایران ادامه داد و همزمان با مذاکره با کنسرسیوم مستقلاً با کشورهاى نفتى آمریکائى، فرانسوى و حتى هندى براى اکتشاف و بهره‌بردارى از مناطقى که قبلاً از حوزه فعالیت کنسرسیوم جدا شده بود، امضاء شد.»

    طرفداران اثر گذارى مسأله نفت در وقایع سیاسى ایران با بیان این دلایل، نتیجه‌گیرى مى‌کردند که: «این حرکت «استقلال طلبانه» شاه نمى‌توانست بدون پاسخ بماند و سوءقصد به جان شاه در 21 فروردین 1344، همان پاسخ مطلوب از دید «منابع ذینفع نفتى» براى حل «مسأله» تشخیص داده شده بود که با ناکامى روبرو گردید.»

    یوسف مازندى سپس مى‌افزاید: این شایعه را پس از واقعه سوءقصد، از عده معدودى که به نظر من نسبتاً از بینش سیاسى نیز برخوردار بودند مى‌شنیدم، تا آنکه نمى‌توانستم نتیجه‌گیریهاى نهائى این فرضیه را تأیید کنم، با این حال بافت این فرضیه و ارتباط وقایعى که در بستر زمان‌هاى معین اتفاق افتاده بود، ظاهراً منطقى به نظر مى‌رسید و رد کردن آن دشوار مى‌نمود. بدین لحاظ در خبرها منعکس مى‌کردم که در ایران «منابع ذینفع نفتى» نیز متهم به دخالت در سوءقصد به جان شاه بودند. اما این استدلال که مارکسیست‌ها کمتر از حربه «ترور» استفاده مى‌کردند براى من به هیچوجه قابل پذیرش نبود. تجربه‌هاى تاریخ معاصر جهان، نشان داده است که کمونیست‌ها در بسیارى از سوءقصدها مستقیماً و یا به طور غیرمستقیم دست داشته‌اند.»[38]

 و اما توضیح چند نکته:

1 ـ    از مجموع سندهاى ساواک که به هرنحوى مربوط به ماجراى سوء قصد به شاه مى‌شد بهره‌بردارى شده است و تدوین‌گران، بناى حذف سندى نداشته‌اند مگر در این موارد:

    الف ـ سندهاى تکرارى.

    ب ـ بین اسناد دست نویس و تایپ شده که مشابه هم بوده‌اند، سندهاى تایپ شده انتخاب شده است.

در مواردى که نسخه تایپ شده یافت نشد، از سند دست‌نویس استفاده شده است.

    ج ـ در میان سندهایى که محتواى تکرارى داشته‌اند، اولویت به سندى داده شده است که حجم بیشترى از جزئیات حادثه را در خود داشته است.

2- در چینش سندها اولویت با وقوع حادثه بوده است. بنابراین قبل از این که تاریخ ارسال گزارش، تاریخ رسیدن خبر به منبع و. .. مد نظر باشد، زمان حادثه‌اى که سند درباره آن گزارش مى‌دهد مورد نظر بوده است.

3ـ حروفچینى سندها مطابق نگارش اصل آنها بوده است و هیچ تغییرى در جمله‌نویسى آنها داده نشده است. فقط در مواردى که کلمه، تعبیر، تاریخ و یا مضمون سندى اشتباه بوده، در پاورقى (با توضیح) یا در متن سندها (بین دو قلاب) تذکر داده شده است.

4ـ در مورد اعلام، وقایع و یا محتواى هر سند در صورتى که اطلاعات و توضیحاتى موجود بوده است، به صورت پانوشت درج گردیده است. معمولاً منابع و مآخذ پانوشت‌ها ذکر شده و نظرات و تحلیل‌هاى مستفاد از آن‌ها، الزاماً نظر ناشر محسوب نمى‌شود.

5 ـ در بیشتر گزارشات ساواک، نظریه‌هایى در ذیل سند ارائه شده که از نظر دهنده با کلمات رمز یاد شده است و اسامى امضاهاى مندرج در برابر آنها نیز به صورت رمز و مستعار مى‌باشند. کلمات رمز به کار رفته در ابتداى نظریه‌ها که در همه اسناد به صورت ثابت تکرار شده‌اند، معمولاً اسامى روزهاى هفته است و منظور از آنها به شرح ذیل است:

نظریه شنبه: نظریه منبع نفوذى ساواک (گزارشگر) است که از طریق مشاهده مستقیم یا از راههاى دیگر کسب خبر نموده و ارائه شده است.

نظریه یکشنبه: نظریه رهبر عملیات است که پس از گزارش منبع نفوذى آن را تأیید یا تحلیل مى‌کند. رهبر عملیات مسئولیت مستقیم کنترل منبع و هدایت وى را بر عهده دارد.

نظریه دوشنبه: نظریه رئیس دایره عملیات است.

نظریه سه شنبه: نظریه امنیت داخلى است. و در اداره کل، رئیس بخش است.

نظریه چهارشنبه: نظریه رئیس سازمان اطلاعات و امنیت منطقه و در اداره کل، رئیس اداره است.

6ـ از حروف‌چینى سربرگ سندها خوددارى و صرفاً به ذکر مقصد، مبداء، تاریخ، شماره و موضوع آن اکتفا شده است. همچنین نوع طبقه‌بندى سندها (محرمانه، خیلى محرمانه و سرّى) نیز نیامده است. علت این امر آمدن اصل اسناد در صفحات مورد نظر بوده است، به طورى که با مراجعه به خود سربرگ سندها اطلاعات مورد نیاز قابل دسترسى است.

7ـ در سربرگ سندها برخى علائم با رمز آمده است. از جمله آنها مبدأ و یا مقصد نامه‌ها و گزارشات است که منظور از آن رمزها به این شرح است:

1. ه‍(ساواک گیلان)، 2 ه‍(ساواک مازندران)، 3 ه‍(ساواک آذربایجان شرقى)، 4 ه‍(ساواک آذربایجان غربى)، 5 ه‍(ساواک کرمانشاه)، 6 ه‍( ساواک خوزستان)، 7 ه‍(ساواک فارس)، 8 ه‍(ساواک کرمان)، 9 ه‍(ساواک خراسان)، 10 ه‍(ساواک اصفهان)، 11 ه‍(ساواک سیستان و بلوچستان)، 12 ه‍(ساواک کردستان)، 13 ه‍( ساواک همدان)، 14ه‍ (ساواک سمنان)، 15 ه‍(ساواک لرستان)، 16 ه‍(ساواک بوشهر)، 17 ه‍(ساواک هرمزگان)، 18 ه‍(ساواک کهگیلویه و بویر احمد)، 19 ه‍(ساواک چهار محال و بختیارى)، 20 ه‍(ساواک تهران)، 21 ه‍(ساواک قم)، 22 ه‍(ساواک اراک)، 23 ه‍(ساواک قزوین)، 24 ه‍(ساواک ایلام)، 25 ه‍(ساواک زنجان)، 26 ه‍(ساواک یزد) بوده‌اند.

8 ـ    همچنین مبدأ یا مقصد نامه‌ها و گزارشات مربوط به اداره کل سوم ساواک (امنیت داخلى) به اعداد رمز عنوان شده است. اداره کل سوم از 7 بخش تشکیل مى‌شد که عبارت بودند از: (1) مدیریت اداره کل سوم (2) اداره کل یکم عملیات وبررسى (3) اداره دوم عملیات و بررسى (4) اداره سوم کل سوم (5) اداره چهارم کل سوم (6) اداره پنجم کل سوم (7) اداره ششم کل سوم

    اجزاء اداره یکم عملیات و بررسى شامل: 310 (دفتر اداره یکم عملیات و بررسى)، 311 (بخش احزاب و دستجات کمونیستى)، 312 (بخش احزاب و دستجات سیاسى و مذهبى افراطى)، 313 (بخش هدفهاى تازه و فعالیت‌هاى مربوط به عرب زبانان ناراحت و بلوچهاى حاد ایرانى)، 314 (اکراد) و 315 (فعالیت‌هاى خارجى) بوده است.

    اجزاء اداره دوم عملیات و بررسى شامل:

    320 (دفتر اداره دوم عملیات و بررسى)، 321 (بخش دانشگاه تهران)، 322 (بخش دانشگاهها و مراکز عالى آموزشى تهران)، 323 (بخش دانشگاهها و مراکز عالى آموزشى استانها و شهرستانها) و 324 (بخش آموزش و پرورش و مدارس در تهران و استانها و شهرستانها) بوده است.

    اجزاء اداره سوم کل سوم شامل:

    330 (دفتر اداره سوم کل سوم)، 331 (بخش ممالک اسکاندیناوى و اروپاى شرقى)، 332 (بخش کشورهاى اروپاى غربى)، 333 (بخش آمریکا و کانادا و امریکاى جنوبى و مرکزى) و 334 (بخش خاورمیانه و کشورهاى غربى و ممالک قاره آسیا و افریقا) بوده است.

    اجزاء اداره چهارم کل سوم شامل:

    340 (دفتر اداره چهارم کل سوم)، 341 (بخش احزاب و دستجات راست، انجمن‌ها و اتحادیه‌هاى دولتى و خصوصى)، 342 (بخش وزارتخانه‌ها و ادارات و سازمانهاى دولتى)، 343 (بخش کارگرى)، 344 (بخش اصناف و بازرگانان)، 345 (بخش کشاورزى و امور زراعى)، 346 (بخش عشایر و قاچاق اسلحه و مهمات و کالا)، 347 (بخش جراید و سینما و تلویزیون)، 348 (بخش نارضایتى‌هاى عمومى) و 349 (بخش روابط عمومى) بوده است.

    اجزاء اداره پنجم کل سوم شامل:

    350 (دفتر اداره پنجم کل سوم)، 351 (بخش دکترین و آموزش و سازمان و وظایف رهبران عملیات امنیت داخلى)، 352 (بخش سانسور و کنترل مکاتبات) و 353 (بخش منابع و مأموران و گروه‌هاى تعقیب و مراقبت) بوده است.

    اجزاء اداره ششم کل سوم شامل:

    360 (دفتر اداره ششم کل سوم)، 361 (بخش فیش)، 362 (بخش بایگانى) و 363 (بخش بررسى و تجزیه) بوده است.

در پاپان صفحات اسناد، فهرست اعلام، شامل اشخاص، اماکن، کتب و مطبوعات، احزاب و گروه‌ها، فرق و ادیان و مکاتب قرار داده شده است. این فهرست دربردارنده اعلام متن سندها و پانوشت‌هاى مندجر در ذیل آنها مى‌باشد

    این مرکز امیدوار است با ورود این حجم از اطلاعات به حوزه تاریخ معاصر ایران، راه پژوهشهاى تازه درباره انقلاب اسلامى هموارتر گردد.

 

مرکز بررسى اسناد تاریخى وزارت اطلاعات

 

پی‌نوشت‌ها:

[1] . محمود طلوعى: «داستان انقلاب»، چاپ سوم، نشر علم، سال 1371، ص 224

[2]. یوسف مازندى، ایران ابرقدرت قرن، جلد1، ص 495 - 497 سارى اصلانى پس از انقلاب شناسایى و محاکمه و تیرباران شد.

[3] . روزنامه‌هاى کیهان و اطلاعات، مورخ 22 فروردین 1344.

[4] . غلامرضا نجاتى، تاریخ بیست و پنج ساله ایران، ص 312 و 315

[5] . مصاحبه با پیام انقلاب در تاریخ 10 / 8 / 61.

[6] . مجله عروه‌الوثقى، سال اول، شماره 22، اردیبهشت 1359، ص 11

[7] . مجله پیام انقلاب، ارگان سپاه پاسداران انقلاب اسلامى، تاریخ 10 / 8 / 61، ص 34و 35

[8] . همان

[9] . مجله عروه‌الوثقى، پیشین.

[10] . مصاحبه با پیام انقلاب، تاریخ 10 / 8 / 1361.

[11] . همان .

[12] . پرونده احمد کامرانى در ساواک، ش 53748، جلد 1، ص 39 بازجوئى

[13] . همان، ص 39و61

[14] . همان، ص 47 و 56 و57

[15] . پیام انقلاب، پیشین. ص 39

[16] . روزنامه اطلاعات، مورخ 14 / 2 / 1344، ص 13

[17] . پیام انقلاب، پیشین، ص 36

[18] . همان .

[19] . روزنامه اطلاعات، دوم اردیبهشت ماه 1344.

[20] . روزنامه اطلاعات، 26 / 1 / 1344

[21] . همان، 22 / 1 / 1344.

[22] . همان، 8 / 2 / 1344

[23] . مجله خوشه، شماره 23، 19 / 2 / 1344

[24] . جوانى پررنج، نوشته ناصرالدین صاحب زمانى، تهران: مؤسسه مطبوعاتى عطائى، فروردین 1346، صفحه 398.

[25] . روزنامه اطلاعات، 8 / 2 / 1344.

[26] . روزنامه اطلاعات، 2 / 4 / 1344.

[27] . پرونده منصور پورکاشانى در ساواک، شماره پرونده 71025، جلد 1

[28] . مجله عروه‌الوثقى، سال اول، شماره 22، 2 / 2 / 1359، صفحه 11

[29] . روزنامه اطلاعات، 2 / 2 / 1344.

[30] . روزنامه کیهان، 17 آذرماه 1344

[31] . حزب توده.و سوء قصد به شاه، پرونده شماره 111517 در ساواک، جلد 10، صفحه 288

[32] . مصاحبه با پیام انقلاب در تاریخ 10 / 8 / 61

[33] . پرونده منصورى در ساواک، شماره پرونده 47984، جلد 1، ص 120 و 124

[34] . پرونده شماره 111517، حزب توده و سوءقصد به شاه، ج 7، ص 154.

[35] . پرونده احمد منصورى در ساواک، ج 1، ص 129 و130 .

[36] . مصطفى الموتى، ایران در عصر پهلوى دوم، جلد چهارم، ص 140 - 141

[37] . حمید روحانى، بررسى تحلیلى از نهضت امام‌خمینى، چاپ دوم، ص 832 - 830

[38] . یوسف مازندى، «ایران ابرقدرت قرن» جلد 1، ص 495، 497، 500

کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.