صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد

گزارش

تاریخ سند: 1 مهر 1357


گزارش


متن سند:

تاریخ: 1 /7 /1357
گزارش

‌ محترماً مقام عالی را آگاه می‌سازم ساعت 30 /16 دقیقه روز 1 /7 /37 من سرپاسبان یوسفی و پاسبان فلاح‌زاده در معیت سرکار ستوان یکم محمودیان در حال گشت بودیم عده‌ای در حدود سه چهارهزار نفر تظاهرکننده از سه‌راهی اجابن در حال حرکت بودند به دستور سرکار ستوان یکم محمودیان من و پاسبان فلاح‌زاده دو عدد گاز اشک‌آور به طرف جمعیت پرتاب نموده و آنها متفرق شدند مراتب گزارشاً جهت هرگونه اقدام قانونی به عرض می‌رسد.1
با تقدیم احترامات پاسبان فلاح‌زاده

توضیحات سند:

1. آیت‌الله محمد فاضل استر آبادی درخصوص تظاهرات‌ بابل در خاطراتش می نویسد:«راهپیمایی‌های مختلفی در بابل انجام می‌شد که بعضی از آنها آرام بود و حتی شعاری هم داده نمی‌شد؛ ولی در یکی از این تظاهرات آرام، ماموران گاز اشک‌آور پرتاب می‌کردند و مردم متفرق می‌شدند. در یکی از این راهپیمایی‌ها برای اولین بار بود که ما با گاز اشک‌آور مواجه می‌شدیم. تا آن زمان گاز اشک‌آور ندیده بودیم و نمی‌دانستیم چیست. اطراف محله‌ی اجابن بابل بود که متوجه شدیم چشمانمان می‌سوزد و اشک می‌آید. مردم هم خیلی متعجب شده بودند. از طریق کوچه پس کوچه‌ها فرار کردیم. مردم هم درهای منازلشان را باز گذاشته بودند تا انقلابیون به داخل خانه‌ها رفته و به صورتشان آب بزنند. در مرتبه دوم که علما هم بودند، وقتی پلیس جمعیت را متفرق کرد من به طرف منزلمان آمدم که در سمت شرق خیابان گلشن قرار داشت. در آن لحظه دیگر کسی، کسی را نمی‌شناخت. من هنگام رفتن به منزل متوجّه شدم که شخصی مرا تعقیب می‌کند و در فکر حمایت و مراقبت از من است و به هر طرف که می‌رفتم او هم می‌آمد و از من محافظت می‌کرد. من دقیقاً او را نمی‌شناختم، البته چهره‌اش تا حدودی برایم آشنا بود، اما واقعاً اسمش را نمی‌دانستم. آن قدر همراه من آمد تا به منزل رسیدم. من وارد خانه شدم و ایشان هم رفت. بعداً معلوم شد که ایشان از بازاریان بابل به نام حاج‌موسی میناگر بود که منزلشان تقریباً نزدیک منزل ما بود. نکته‌ی مهمّی ‌که در اینجا وجود دارد این است که آقای میناگر نه به مسجد من می‌آمد و نه به خانه‌ی ما رفت‌وآمد می‌کرد، اما در عین حال کارهای مرا قبول داشت. ممکن است یک وقتی کسی با شما رفت‌وآمد داشته باشد و در چنین مواقعی به خاطر رودربایستی مجبور شود مراقب شما باشد، اما ایشان هیچ رابطه‌ای با من نداشت. در عین حال فقط در جریان تظاهرات از من مراقبت می‌کرد.» خاطرات حجت‌الاسلام محمد فاضل استرآبادی، تدوین محمدرضا احمدی، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1378، ص 262.

منبع:

کتاب انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، استان مازندران، کتاب 07 صفحه 90

صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.