مقدمه - کتاب تغییر لباس و کشف حجاب به روایت اسناد

«اقرأ باسم ربک الذی خلق»[1]

تاریخ انسانی تاریخ معاصر

هنگامی که نیکوترین مخلوق الهی[2] مسجود ملائک[3] و محسود ابلیس[4] قرار گرفت و حسد دشمنی ساخت[5] و تکبر، کفر[6] و کفر خروج از دایره و حلقه الهی[7] را‌ ایجاب کرد و شیطان رجیم پدید آمده[8]، مکرر و مؤکد سوگند یاد کرد که بر سر راه بندگان او نشسته و آنها را به هر راه ممکن و با هر وسیله موجود گمراه ساخته و دنیا را برای آنها زینت داده، جمال حق را از یاد آنها ببرد[9]، دشمن انسان جلوه‌گر شد[10] و توطئه و تهاجم آغازیدن گرفت[11] و اولین قربانیان او اولین مسجودان ملائک[12] بودند که در بهترین مراتب آفریده شده لیک با فریب توطئه به پایین‌ترین مراتب هستی[13] هبوط کردند.[14] تاریخ مهر شروع خورد و اولین عبرت در صفحه سفید آن رقم خورده[15] .... زمین را جایگاه او ساخت و در آن دو حیات و دو ممات قرار داد. حیات و مماتی برای تن و حیات و مماتی برای جان.[16] و قوانین و سنن هر دو حیات و ممات را تعلیمش داد.[17]

دوستداران حیاتش را و خواستاران مماتش را معرفی کرد،[18] تا هرگاه فراموش کردند بیاد آورند و هرگاه گمراه شدند هدایت یابند.[19] همه دوستداران به او تأکید کردند: شیطانی که پدر و مادرشان را فریب داد، حال حزبی گشته‌اند و قبیله‌ای، دوستانی دارند و تابعینی و همه دشمن اویند تا حذر کند و سپر دفاع برگیرد. [20]

... و تاریخ چنین گردش یافت[21] تا جبهه حق از باطل و حزب خدا از حزب شیطان تمیز یابد [22] و آن که در قوس هبوط سقوط کرد و آن که در قوس عروج صعود کرد [23] به جایگاه خود رسند. [24]شاهان و سلاطین جور و پیروان شیطان رجیم یکی بعد از دیگری آمدند و رفتند [25] چنانکه پیامبران پی‌درپی، در پیِ، پی کردنِ آنها آمدند و رفتند[26] و برای آنها که می‌آیند و سپس خواهند رفت، گنجینه‌ای از عبرتها و خزاینی از علمها باقی گذاردند [27] تا آن که زنده است و بیدار، عبرت گرفته، راه یابد و نجات پذیرد و آن‌که خواب است و مرده، عبرت‌ آیندگان شده، راه دوزخ پیش‌گیرد[28]...

و ‌اینچنین شد تا به عصر ما رسید و تاریخ معاصر نام گرفت و بعد از چند صباحی بقدیم پیوسته و عصر و معاصری نو آغاز خواهد شد و دشمنها و دوستانی پدید خواهد آمد و باز از خود عبرتها و پیروزیهایی بر جای خواهد گذاشت قرآن کریم که قصه و تاریخ انسانی انسان است، از آغاز تا پایانش با ما بزبان تاریخ سخن گفته است و آن را عنصری شایسته سوگند خوردن قرار داده است تا عظمت درسهای آن را دریابیم، خسارتها را فراگیریم راه حل نجات را پیشه خود سازیم و دو ستون اساسی آن: حق و صبر را ملکه وجود خود نماییم[29] و آن را با آگاهیهای دیگر [30] در آمیزیم و معجونی حیات بخش و مشعلی فروزنده به وجود آوریم که در ضعفها از آن بنوشیم تا قوت یابیم و در تاریکیها آن را فرا راه قرار دهیم تا اگر در راه نیستیم راه یابیم و اگر در راهیم در راه مستقیم، درست راه رویم.[31] و در میان تاریخ انسان از آدم تا خاتم (صلوات‌الله علیهم اجمعین) به تاریخ معاصر هر ملتی و قومی توجه ویژه مبذول فرموده و در اولویت توجه قرار داده است.[32] محمد قطب در همین رابطه ضمن اعتراضی به انسان امروز، اهمیت تاریخ معاصر را گوشزد کرده می‌گوید: «انسان امروز تاریخ گذشتگان را ورق نمی‌زند. از بس که مغرور و خودخواه است از بس که باده غرور نوشیده است تصور می‌کند که: دیگر با گذشتگان خود پیوندش قطع گشته است و نباید تجدید رابطه نماید گویا که بشر پیشین، انسانی بوده غیر از انسان امروز و نتیجتاً انسان امروز می‌اندیشد که مرور تاریخ پیشینیان بی‌ثمر است و مأیوسانه به بی‌ثمری آن می‌اندیشد.‌این تحولات دفعتاً پدیدار نمی‌شود، بلکه بتدریج و اندک اندک در لابلای تغییرات روز انجام می‌گیرد و آنچنان مرموزانه و به آهستگی پدید می‌آید که به آسانی نتوان مشاهده نمود. قرن بیستم که معجزاتش چشمها را مبهوت خود ساخته است در عصر نهضت / پیشین / متولد شده یعنی در سده‌های چهارده و پانزده پایه‌گذاری شده است. پس بنابراین انسان باید تاریخ عصر حاضر را ورق بزند تا به‌این عصر اُنس بگیرد. باید تاریخ ولادت قرن بیستم را پیدا کند... ما مردم به خواندن تاریخ نیاز فراوان داریم تا قیافه بشریت را آن طور که هست بشناسیم.» [33]

و ‌اینک می‌گوییم ملت ما بالاخص زنان و مردان جوان و نوجوان ما باید تاریخ معاصر را بخوانند و تحقیق نمایند تا بدانند بر پدران و مادران آنها در روزگار پهلوی چه گذشته و چرا یک ملتی جان و مال خود را فدا کردند تا آن رژیم قدرتمند و آن شیاطین مکار را شکست دهند و خورشید جمهوری اسلامی را از پس ابرهای سیاه پهلوی بدر آورند. و به خاطر اهمیت موضوع، ‌این دغدغه خاطر در ذهن و روح رهبر معظم انقلاب اسلامی سنگینی کرده و می‌فرمایند: «من نمی‌دانم ‌این جوانهای نسل انقلاب تاریخچه ۱۵۰ تا ۲۰۰ سال اخیر را درست خوانده‌اند یا نه و همه دغدغه من ‌این است که جوان انقلابی امروز نداند که ما بعد از پشت سر گذاشتن چه دورانی امروز در‌ایران مشغول چنین حرکت عظیمی هستیم.» [34]

همیشه باید ‌این نکته نصب العین ما باشد که امروز ما ساخته دیروز و حال و وضع ما تأثیر حال و وضع قبل از ماست و هر اجتماع و فردی با هر ساخت وجودی که یافته است تأثیر فراوانی از گذشته خود داشته و دارد. استاد شهید مرتضی مطهری می‌گوید «.... انسان از نظر محیط اجتماعی تنها تحت تأثیر زمان حال نیست، زمان گذشته و وقایع و حوادثی که در گذشته رخ داده است نیز در ساختن او تأثیر بسزایی دارد.» [35]ولى غالباً انسانها تاریخ و حوادث و وقایع آن را به فراموشی سپرده و امروز خود را منقطع از دیروز تحت بررسی قرار می‌دهند و شاید به همین علت است که خداوند متعال در قرآن کریم دام سرگذشت انبیاء را تکرار می‌کند و قصه حضرت آدم (علیه‌السلام) تا حضرت خاتم (صلى‌الله علیه و آله) رامکرر در مکرر در سوره‌های مختلف قرآن بازگو می‌کند. حضرت امام خمینی رحمه الله علیه) درباره ‌این خصوصیت قرآن مطلبی روشنگرانه دارد «یکی از نکاتی که در قرآن کریم وجود دارد ‌این است که مطالب به طور مکرر آمده است برای ‌اینکه قرآن می‌خواهد آدم سازی کند. قرآن کتاب تاریخ نیست / منظور داستان سرایی معمول است / در کتاب تاریخ اگر قصه‌ای را دوبار بنویسند زیادی نوشته‌اند. تکرار مطالب در قرآن به‌این جهت است که سبک انسان سازی بدین گونه است؛ هر صفحه را باز می‌کنی دعوت به تقوی، دعوت به خوبی و ... صفحات را که باز می‌کنی قصه موسی را چندین مرتبه ذکر می‌کند قصه ابراهیم را چندین مرتبه ذکر می‌کند.‌ اینها داستان سرایی نیست‌اینها که قرآن را نمی‌شناسند و نمی‌فهمند قرآن چیست، می‌گویند خوب بود، باب باشد، هر بابی یک موضوع باشد در حالی که قرآن آمده است آدم درست کند و انسان درست کردن به یک دفعه گفتن میسر نیست.» [36]

حال با چنین تفکری شروع به بحث و ارائه مجموعه‌ای از مطالب متنوع درباره تغییر لباس و کشف حجاب و مقدمات و علل آن در زمان رضاخان پهلوی می‌کنیم و امیدواریم که قدم کوچکی در راه آگاهی نسل جوان و ذخایر‌اینده انقلاب اسلامی برداشته و گوشه‌ای از دین خود را به شهدای انقلاب و رهبر کبیر آن و جانشین برحقش ادا نمود و در جهت رشد و شکوفایی فرهنگی جامعه سهمی بر دوش کشیده باشیم. ان شاء الله.

 

اهمیت آسیا، خاورمیانه و خلیج فارس برای استعمار

اروپاییان که سال‌ها در زیر چنگالهای خونین و وحشتناک «شیطان در لباس دین بودند» [37] و طعم تلخ اختناق و خفقانی را که اولیای کلیسا برای آنها‌ایجاد کرده بودند چشیدند، بعد از مدتهای مدیدی... نجات پیدا کردند، شیطان جدیدی یافتند و آن منفعت‌طلبی فردی و جمعی و گرایش افراط‌آمیز به دنیا بود، از آن پس همه چیز را از چشم سود و زیان و افزودن قدرت مادی و علوم تجربی دیدند، و اخلاق و دین و وجدان انسانی و ... را در پای آن ذبح کردند و آنچه را ارسطو در مورد امور سیاسی گفته بود که: «در امور سیاسی آنچه حاکم مطلق است و باید هم باشد منافع یا به قول وی SYMPHERON است یعنی چیزی که برای یک شخص یا گروہ یا قوم سودمند واقع می‌شود.» [38]در همه جا و در همه چیز عمومیت دادند و دین جدیدی بنام «منافع» ساختند و بدان پرداختند. مرحوم علامه طباطبایی در تصویر‌این دو حرکت شیطانی قبل و بعد از رنسانس می‌نویسد: «.. از طرفی تعالیم بی‌منطق و زورگویی و روش دیکتاتورانه و بی‌رویه کلیسا در قرون وسطی که قرنهای متوالی ادامه داشته و انبوه فکرهای صحیح را زنده در گور کرده و میلیونها نفوس را بی‌هیچ استحقاق زیر شکنجه کشته... تا کار زیاده روی و گزاف‌گویی کلیسا بجایی رسید که در قرون اخیره، اروپاییان بواسطه استقلال فکری که توأم با نهضت صنعتی در خود یافتند قدرت جهانگیر کلیسا را از همه جا جمع کرده و در میان چهاردیواری کلیسای رم محصور و متحصن ساختند و عکس‌العمل چندین قرن گزاف‌گویی و زورفرمایی و تحمیلات عقیده کلیسا، در افکارشان چنان اثر سویی گذاشت که دیگر حقایق دینی را بجز مشتی از خرافات عهد اساطیر چیزی تلقی نکرده و واژه دین و تقلید کورکورانه را مترادف پنداشته و می‌پندارند و البته در جایی که به آیین مقدس خودشان چنین گمان برند معلوم است به آیین‌های دیگر و از جمله‌ آیین اسلام پس از‌این همه تبلیغات سوء چه گمان خواهند برد...»[39] و با‌ این دید تازه، شروع به حرکت کرده و برای فتح سرزمین‌های دیگر و‌ایجاد بازار منافع» راهی مناطق دیگر شدند. در همین رابطه یکی از مناطقی که شدیداً نظر آنها را جلب کرد و آنها را بخود جذب نمود، خاورمیانه و منطقه هند و چین بود. از سال ۱۶۰۰ میلادی تسلط بر‌این منطقه آغاز شد و سردمدار آن روز اروپا یعنی انگلستان گستره امپراتوری خود را در ‌این منطقه جستجو نمود و دوام و استمرار خود را در استعمار و سلطه بر آن حیاتی تشخیص داد. بنابر این ‌ایجاد یک تشکیلات استعماری هدف‌دار و برنامه‌ریزی و سازماندهی شده را برای خود پیش‌بینی کرده، آن را به منصه ظهور رساندند. و در ‌این میان چون حیات خود را در استعمار مناطق زرخیر دانستند و عملی شدن آن یقیناً باید توأم با خشونتها، قتلها، چپاولها و... باشد گفتند: «امپراتوری انگلستان بدون هندوستان نمی‌توانست دوام بیاورد» [40] حال باید یک امر اساسی دیگر را نیز بیاموزند.‌ این آموزش را اندیشمندان بعهده گرفتند و چنین تعلیم دادند که : « آنانکه وارد سیاست می‌شوند باید اول یاد بگیرند که چگونه خوب نباشند، یا به بیان دیگر چگونه مطابق دستورهای مسیح عمل نکنند...»[41] و بدین ترتیب ‌ایدئولوژی استعمار پدید آمد و اصحاب و یاران شیطان با نام جدید خود شروع به فریب و توطئه کردند.[42] و از هیچ ظلم و جنایتی دریغ نکردند زیرا «در فلسفه غرب سال‌هاست که انسان از ارزش و اعتبار افتاده است سخنانی که در گذشته درباره انسان و مقام ممتاز وی گفته می‌شد... در اغلب سیستم‌های فلسفه غربی مورد تمسخر و تحقیر قرار می‌گیرد. انسان از نظر غربی تا حد یک ماشین تنزل کرده است. روح و اصالت آن مورد انکار واقع شده است. اعتماد به علت غایی و هدف داشتن طبیعت یک عقیده ارتجاعی تلقی می‌گردد. در غرب از اشرف مخلوقات بودن انسان نمی‌توان دم زد زیرا به عقیده غرب، عقیده به اشرف مخلوقات بودن انسان و‌اینکه سایر مخلوقات طفیلی انسان و مستمر انسان می‌باشند ناشی از یک عقیده بطلمیوسی کهن درباره هیئت زمین و آسمان و مرکزیت زمین و گردش کرات آسمانی به دور زمین بود. با رفتن ‌این عقیده جایی برای اشرف مخلوقات بودن انسان باقی نمی‌ماند... غربی، متواضعانه روح را به عنوان جنبه‌ای مستقل از وجود انسان و به عنوان حقیقتی قابل بقا نمی‌شناسد و میان خود و گیاه و حیوان از‌این جهت فرق قایل نمی‌شود، غربی میان فکر و اعمال روحی و میان گرمای زغال سنگ از لحاظ ماهیت و جوهر تفاوتی قائل نیست همه را مظاهر ماده و انرژی می‌شناسد، از نظر غرب صحنه حیات برای همه جانداران و از آن جمله انسان میدان خونینی است که نبرد لاینقطع زندگی آن را بوجود آورده است. اصل اساس حاکم بر وجود جانداران و از آن جمله انسان، اصل تنازع بقاست... از نظر برخی فلسفه‌های نیرومند غربی، انسان ماشینی است که محرک او جز منافع اقتصادی نیست، دین و اخلاق و فلسفه و علم و ادب و هنر همه رو بناهایی هستند که زیربنای آنها طرز تولید و پخش و تقسیم ثروت است، همه‌این جلوه‌ها و مظاهر، جنبه‌های اقتصادی زندگی انسان است ... آنچه شایسته طرز تفکر غربی در تفسیر انسان است اعلامیه حقوق بشر نیست بلکه همان طرز رفتاری است که غرب عملاً درباره انسان روا می‌دارد، یعنی کشتن همه عواطف انسانی، به بازی گرفتن ممیزات بشری، تقدم سرمایه بر انسان، اولویت پول بر بشر، معبود بودن ماشین، خدایی ثروت، استثمار انسانها، قدرت بی‌نهایت سرمایه‌داری که اگر احیاناً یک نفر میلیونر ثروت خود را برای بعد از خود به سگ محبوبش منتقل کند آن سگ احترامی مافوق احترام انسانها پیدا می‌کنند انسانها در خدمت یک سگ ثروتمند بعنوان پیشکار، منشی، دفتردار استخدام می‌شوند.» [43]

بر همین استعمار چنگال خود را در تن کشور هند کرد و تا توانست از آنها بهره کشید و تبعیضهایی روا داشت که واقعاً شگفتی‌آور است. مهاتما گاندی رهبر استقلال هند در‌این باره می‌نویسد: «شما (اشاره به ‌ایروین نایب‌السلطنه وقت هندوستان است) حقوق خود را که بیش از ۲۱۰۰۰ روپیه و تقریباً ۷۰۰۰ لیره در ماه به انضمام درآمد اضافی دیگر است، می‌گیرید. شما روزانه ۷۰۰ روپیه (تقریباً ۲۳۳ لیره استرلینگ) دریافت می‌دارید در حالی که یک هندی کمتر از دو آنه (چهار سنت) روزانه درآمد دارد. بنابراین حقوق شما بیش از پنج‌ هزار برابر درآمد یک هندی است. نخست وزیر انگلیس فقط ۹۰ برابر درآمد یک نفر انگلیسی حقوق می‌گیرد.» [44]

به خاطر همین منافع سرشار در هندوستان، دولت انگلستان به فکر حفظ آن از خطرهای احتمالی افتاده و از طرف دیگر طمع سیری ناپذیر خود را آشکار کرده و به فکر گسترش منطقه تحت نفوذ و تسلط خود افتاده، شروع به حملاتی به کشورهای همجوار و یا همسایه با هندوستان نمود تا هدف گفته شده را پیگیری نماید: از آغاز دهه ۱۸۳۰ میلادی (۱۲۰۹ ش) اغلب مقامات سیاسی بریتانیا معتقد بودند که امپراتوری آنها بدون به دست آوردن نفوذ آسیا در معرض خطر خواهد بود. از ‌این رو به گسترش نفوذ خود در آسیا پرداختند تا در برابر سلطه روس‌ها در جنوب غربی آسیای مرکزی موازنه برقرار کنند. انگلیسی‌ها در سال ۱۸۳۸ میلادی (۱۲۱۷ ش)‌ایرانی‌ها، در ۱۸۳۹ میلادی (۱۲۱۸ ش) افغانها و در ۱۸۴۰ میلادی (۱۲۱۹ ش) مصری‌ها را شکست دادند و امتیازاتی اخذ کردند. در سال ۱۸۳۹ میلادی عدن را متصرف شدند. در سال ۱۸۴۰ تا ۱۸۴۲ میلادی با شکست چینی‌ها علاوه بر اخذ امتیازات قابل توجهی، هنگ کنگ را متصرف شدند در سال ۱۸۴۳ میلادی [۱۲۲۲ ش ] سند و در سال ۱۸۴۹ (۱۲۲۸ ش) پنجاب را به متصرفات قبلی خود در هند منضم ساختند و در نتیجه همسایه افغانستان شدند. به ‌این ترتیب تا میانه قرن نوزدهم شبه قاره هند به طور کامل به تسخیر بریتانیا در آمد و از آن پس به صورت منطقه مرکزی امپریالیسم بریتانیا عملی می‌کرد. از آن پس توسعه‌طلبی در مناطق مجاور هند به خاطر نیازهای سوق‌الجیشی‌این مستعمره انجام می‌یافت.»[45] البته استعمار انگلیس از تزلزل امپراتوری خود در داخل هندوستان و کلاً منطقه هند و چین چندان نگرانی نداشت زیرا: «هندوستان یک کشوری بود که از اقوام مختلف و از لغات گوناگون و ادیان متضاد تشکیل شده بود و وجود‌این اختلافات و گوناگونیها موجب تحکیم سیطره بر آن کشور بود. همچنین دولت بریتانیا نسبت به ادامه استعمار چین هیچ‌گونه نگرانی نداشت. زیرا دین بودایی و ‌آیین کنفوسیانیزم که در‌این سرزمین رواج داشت، طوری نبود که استعمار بریتانیا از آن وحشت داشته باشد زیرا آنها دو آیین مرده بودند که تنها به امور باطنی توجه داشتند و نسبت به پرورش شئون زندگی از خود جنبشی نشان نمی‌دادند.»[46] بنابراین همان‌گونه که گفتیم لازم بود خیالش از طرف همسایگان هندوستان آسوده خاطر باشد. انگلیسی‌ها در پیگیری ‌این مطلب به نکات تقریباً جدیدی فکر می‌کردند و آن، اهمیت منطقه خاورمیانه و ذخایر سرشار نفتی آن بود که منبع عظیمی از انرژی مورد نیاز جهان را می‌تواند تأمین کند و باز در میان کشورهای منطقه خاورمیانه توجه آنها بر خلیج فارس که نقطه سوق‌الجیشی تلاقی کشورهای نفت‌خیز منطقه است خیره و متمرکز شد. در‌این مورد سرپرسی سایکس که بقول بلوشر «برجسته‌ترین ‌ایران‌شناس در میان انگلیسی‌ها می‌باشد در کتاب خود به نام تاریخ‌ایران می‌نویسد: «نظارت بر خلیج فارس تقریبا با تسلط بر خاورمیانه به یک معنی است» [47] و جالب توجه ‌اینکه همین مطلب سایکس بعد از حدود ۸۰ سال همچنان بر سر زبان سیاستمداران انگلیسی و آمریکایی جاری بوده است سردنیس رایت سفیر کبیر انگلیس در تهران روز چهارم تیر ۱۳۴۲ شمسی، یعنی پس از واقعه ۱۵ خرداد همان سال نطقی در دانشکدۀ عالی مشترک ستاد برای عده‌ای از افسران ارشد ارتش شاهنشاهی راجع به سیاست دفاعی انگلستان ‌ایراد کرد و گفت: «گرچه جمعیت انگلستان نسبت به جمعیت جهان فقط دو درصد است ولی ما هنوز از لحاظ تجارت مقام دوم را در دنیا حایز هستیم..... نفت، خون و حیات انگلستان است که اقتصاد ما بر اساس آن می‌چرخد. ادامه جریان نفت خاورمیانه برای انگلستان موضوع پر اهمیتی از نظر گردانندگان چرخهای صناعت و دستگاههای حمل و نقل ‌این کشور می‌باشد همان طوری که مطلع هستید انگلستان در توسعه صنعت نفت خاورمیانه پیشقدم بوده و در‌این جریان سرمایه عظیمی را بکار انداخته است. از ‌این نظر ما در‌این ناحیه دارای سرمایه بزرگی هستیم. بنابر این انگلستان منافع خاصی از لحاظ وجود و ثبات و استقلال سیاسی کلیه ممالک تولیدکننده نفت در خاورمیانه دارد (مقصودش استقلال از بلوک شرق و پیوستگی به آنهاست) که در ‌این میان از نظر انگلستان ‌ایران حایز بالاترین اهمیت است.» [48]

و جیمی کارتر رئیس جمهور وقت آمریکا در پیامی که در تاریخ ۲۳ ژانویه ۱۹۸۰ میلادی (۳/ بهمن / ۱۳۵۸ شمسی) به کنگره داد، گفت: «سیاست ما در خلیج فارس باید مطلقاً برای همه روشن شود هر گونه تلاشی از جانب هر قدرت خارجی برای کنترل و تسلط بر منطقه خلیج فارس به منزله تهاجم به منافع حیاتی ‌ایالات متحده آمریکا تلقی خواهد شد و چنین تهاجمی با تمام امکانات از جمله قوای نظامی دفع خواهد شد.» «به این ترتیب رئیس جمهور آمریکا رسماً ‌این کشور را در مسایل مربوط به امنیت خلیج فارس متعهد ساخت...‌این سیاست از طرف حکومت (رونالد ریگان نیز پذیرفته و دنبال شده است. بر مبنای‌این سیاست امنیت آمریکا با امنیت سه منطقه حساس استراتژیک جهان یعنی اروپای غربی، خاور دور و منطقه خاورمیانه و خلیج فارس پیوند خورده است...»[49] گذشته از همه‌ اینها انگلیسی‌ها تقریبا از زمان صفویه وارد معاملات تجاری با‌ ایران شده بودند و تقریباً هر سال بر رشد آن افزوده می‌شد غیر از مواقعی که جنگ یا قطع رابطه و یا مسایلی از‌این قبیل پیش می‌آمد؛ لذا منطقه خلیج فارس که در نظر گاه اول به خاطر امنیت هندوستان برای بریتانیا اهمیت داشت، دو دلیل موجه و قوی دیگر نیز همراه آن بود و آن نفت خلیج فارس و دیگر سهم تجارتی انگلستان در‌این منطقه که سر به میلیونها پوند می‌زد. لرد لانسدون نایب السلطنه پیشین هندوستان و وزیر خارجه آن زمان انگلستان در تاریخ پنجم ماه مه ۱۹۰۳ م (۱۵/ اردیبهشت / ۱۲۸۲ ش) در پاسخ به لرد لامینگتن در پارلمان انگلیس می‌گوید: «... باید با نهایت صداقت و صراحت و بدون پرده پوشی و مجامله گویی به استحضار لردهای گرامی برسانم که علت عمده توجه ما به خلیج فارس بواسطه مؤسسات و تجارتخانه‌های متعددی است که در آن منطقه داریم. سبب عمده توجه ما نسبت به آن خطه، رعایت حیات اقتصادی و منافع بسیاری از افراد انگلیسی است که در آن منطقه سرمایه‌گذاری کرده‌اند. از همه‌اینها که بگذریم در حال حاضر از مبلغ 3 /600 /000 پوند استرلینگ که مجموع ارقام بازرگانی خلیج فارس می‌باشد 2 /300 /000 پوند آن مربوط به تجارت انگلستان (طبق آمار سال ۱۹۰۱ م) می‌شود...» [50]

دولت استعماری انگلیس از سال‌های ۱۲۸۳ شمسی به بعد، بیش از آنچه برای هندوستان اهمیت و حساسیت قایل بود، به منطقه خاورمیانه اهمیت می‌داد، لذا برای‌ایجاد سپر امنیتی و حفاظتی در منطقه خاورمیانه و خلیج فارس با هماهنگی سیاستمداران یهودی و کهنه کار خود به فکر تأسیس دولتی یهودی در ارض موعود افتاد و قسمتی از توان خود را برای انجام‌این مهم بکار انداخت. استعمار انگلیس با همدستی صهیونیستهای اروپایی، تئودور هرتصل را در سال ۱۸۹۵ م (۱۲۷۴ ش/ به انتشار کتاب دولت یهود ترغیب کرد و در سال ۱۸۹۷ م (۱۲۹۶ ش در شهر بال سوئیس اولین کنفرانس جهانی یهود را تشکیل داد و بیست سال بعد در سال ۱۹۱۷ م (۱۳۱۶ ش ) با صدور اعلامیه بالفور زمینه پایه‌گذاری دولت صهیونیستی اسرائیل را فراهم ساخت تا در یکی از مهمترین نقطه تلاقی سه قاره دنیا یعنی آسیا، اروپا و آفریقا و در قلب ذخایر انرژی خاورمیانه و در مرکز تراکم جمعیت مسلمانان و هسته مرکزی اسلام و در حساسترین منطقه استراتژیک جهان، دولت صهیونیسیتی در نقش ژاندارم بین‌المللی پاسدار منافع حیاتی استکبار و امپریالیسم گردد.

تلاشی و تجزیه دولت عثمانی و گاردن خاندانهای ابن سعود در نجد و حجاز، و ملک عبدالله در اردن هاشمی و ملک فیصل در عراق نیز با چنین هدفی هماهنگی داشت.[51] در‌ایران نیز تا آنجایی که توانست حکومت قاجار را ضعیف و زبون و نیازمند قرارداد تا تمرکز و قوت حکومت مرکزی اخلالی به منافع بریتانیا در منطقه وارد نیاورد. به علاوه ‌اینکه آنها بعضی اوقات در مقابل خواستهای انگلیس مقاومت کرده، آن را نمی‌پذیرفتند و تظاهراتی از اسلام خواهی و وطن دوستی و بیگانه ستیزی رانشان می‌دادند. در زمان سلسله قاجار هرگونه امنیت اجتماعی از میان مردم رخت بر بست و اشرار در‌ایجاد اغتشاش و تجاوز به هستی مردم مانع و مرزی نمی‌شناختند و مدعیان حکومت نیز هیچ فرصتی را برای برافراشتن علم طغیان از دست نمی‌دادند. از عوامل اصلی‌این جرم و جنایت همان عدم تمرکز حکومت و رقابت امیران محلی و فقر و نداری بود... انگلستان برای حفظ هندوستان و وابسته کردن منطقه خلیج فارس و خاورمیانه، از‌ایجاد یک حکومت قوی در‌ایران جلوگیری کرده، در جهت تحقق‌این هدف و برای ضعیف نگه داشتن کشورهای اسلامی، عوامل داخلی تشویق را به اغتشاش می‌نمود... و هرگاه اقتضا می‌کرد، حکومت ضعیف را قوت بخشیده، شورشها را پایان می‌بخشید؛ چنانکه در بررسی روی کار آمدن رضاخان و مبارزه با عشایر و شورشیان (ر.ک: پاورقی سند شماره ۸۵) خواهید دید. [52]

 

اهمیت‌ایران برای استعمار

انگلیس در زمان سلسله صفوی به‌ایران به عنوان یک رقیب و دشمنی قدرتمند که برگنجینه عظیمی از امکانات و ثروتها قرار گرفته است نظر می‌کرد لذا با آرامی و سیاست سعی در نزدیک شدن به حکومت ‌ایران می‌شود و چنان که رابینو گفته است: «سر آنتونی جنکینسون عضو کمپانی مسکوی (کمپانی مشترک انگلیس و روسیه که در سال ۱۵۵۴ میلادی تأسیس و در سال ۱۶۱۸ میلادی با کمپانی هند شرقی ادغام شد) نخستین فرستاده انگلیس بود که به منظور گشایش باب بازرگانی بین دو کشور به‌ایران اعزام شد. وی حامل نامه‌ای به تاریخ بیست و پنجم آوریل ۱۵۶۱ میلادی از ملکه الیزابت به شاه طهماسب اول از شاهان صفوی که پس از مرگ شاه اسماعیل چون بزرگترین پسر وی بود در سن ده سالگی به تخت شاهی نشست بود و در ۳۰ نوامبر ۱۵۶۲ میلادی در قزوین به حضور پذیرفته شد ولی شاه که به تازگی به اختلافات خود با ترکان عثمانی پایان بخشیده بود و نمی‌خواست باعث ناراحتی بازرگانان ترک شود... با وی برخورد بسیار بدی کرد و بر سرش داد زد که: «تو کافری ما هیچ احتیاجی به دوستی کفار نداریم» و به گفتگوی خویش با او خاتمه داد.» [53]

شاید ‌این اولین تماس بین نماینده بریتانیا با شاهان‌ایرانی در زمان صفوی بوده است، گرچه رابینو چگونگی و علت برخورد تند شاه طهماسب اول را به ملاحظه روابط تازه بهبود یافته ‌ایران و حکومت عثمانی تحلیل می‌کند، ولی بهر حال نشان دهنده قدرتمندی آن سلسله در سطح منطقه بوده است که نه تنها تمایلی به آنها نشان نمی‌دهد بلکه آن را طرد می‌کند. خسرو روزبه در تحلیلی کوتاه از روند نفوذ انگلیس در‌ایران واهداف او می‌گوید: «هیچ تردیدی نمی‌توان داشت که موقعیت جغرافیایی ‌ایران و هم‌چنین وجود منابع زیر زمینی آن باعث دخالتهای نابودکننده کشورهای استعمار طلب در تمام شئون اجتماعی ما گردیده است تماس منافع انگلستان با روسیه تزاری در طول چهار قرن اخیر کشور ‌ایران را به قتلگاه مخوفی تبدیل نموده و ما را به برادر کُشی‌های داخلی و جنگهای خارجی وادار کرده است. مخصوصاً از زمانی که سرمایه‌داران انگلیسی به منافع بیکران و ثروت سرشار هندوستان چشم طمع دوختند ملت‌ایران به سرنوشت شوم کنونی محکوم شد و سیاست مخرب و خانه برانداز آنها توسط عمال انگلیسی و دلالان داخلی دامنگیر‌این ملت گردید. ملت ‌ایران پیش از سلسله صفویه، پست و بلندی‌های بیشماری را در میان آن حوادث و ناملایمات پیموده و ملیت و حیات خود را حفظ کرده است. پیدایش سلسله صفویه مجدداً عظمت‌ایران را تجدید نمود و ‌ایران در عداد ملل بزرگ و متمدن قرار گفت. از زمان سلطنت شاه عباس... بیش از پیش توجه ملل اروپایی نسبت به ‌ایران معطوف گردید. انگلیس در مشرق دارای منافعی شد و کشور هندوستان با ثروت سرشار و منابع اولیه و بازار تجارت عظیم خود اشتهای سرمایه‌داران بریتانیا را تحریک کرد و بعدها نیز منابع و ثروت‌ایران در دام طمع آنان گوشه‌ای برای خود باز نمود. در آن موقع کشور ‌ایران برای ملل اروپایی رقیب خطرناکی بشمار می‌رفت و به علاوه راه اروپا به هند محسوب می‌شد. همین علل، کافی بود که آنها را برای تضعیف و انهدام ملت‌ایران مصمم کند.‌این تصمیم در طول چهار قرن صورت عمل به خود گرفت و ما امروز از نمره منحوس آن برخوردار هستیم. لشگرکشی نادر شاه پس از سلسله صفویه نادرشاه افشار به حکومت رسید و فتح هندوستان موید قدرت روحی و نظامی ملت ‌ایران بود و استعمارطلبان پیش بین از دیر باز به ‌این خطر بزرگ پی برده بودند. از طرف دیگر ملت ‌ایران صاحب خانه زورمندی بود که چهل تا پنجاه میلیون فرد غیور در آن سکنی داشت و اجازه تخطی و تجاوز به کسی نمی‌داد. برای دست یافتن و نابودی‌این ملت متعصب، صبر و حوصله لازم بود، به همین جهت نقشه وسیعی طرح گشت و پی ریزی آن آغاز شد. مصالح آن بتدریج فراهم گردید و مهندسین استعمار پایه‌های آن را بنا نهادند. بتدریج بنا ساخته می‌شد و ملت‌ ایران راه انحطاط پیش می‌گرفت نقشه استعمارطلبان خیلی روشن و عبارت بود از:

١- نفوذ به داخل حصار‌ایران و سکنی گزیدن در آن ۲- بسط نفوذ و شروع به تخریب خانه.

ولی برای تأمین بسط نفوذ و تخریب خانه شرایط زیر حتمی بنظر می‌رسید:

  1. نقصان جمعیت.

۲- متزلزل کردن مبانی ملیت و اتحاد.

۳- استخدام نوکرهای بی‌اراده منظور اجرای جزییات نقشه استعمار ‌اینها خلاصه برنامه وسیعی بود که برای پریشانی ما تدوین شد...» [54]

لرد کورزن[55]  که یکی از طراحان اصلی نفوذ و بسط قدرت استعماری انگلیس در‌ایران در اواخر حکومت قاجار و بعد از آن است. اهمیت‌ایران را برای بریتانیا تشریح و دلایل نفوذ و چگونگی و اهداف آن را بیان می‌کند و می‌گوید: «قضیه‌ایران رفته رفته جزء مسایل عمده شرق شده است که مورد علاقه لندن و سن پطرزبورگ و استانبول است. وزیر مختار انگلیس در تهران باید با سفرای ما در پایتخت‌های روسیه و عثمانی در تماس دایمی با شد، ورود پی در پی سفیران اروپایی به دربار تهران خود حاکی است که دیگر‌ایران فقط یک دولت آسیایی نیست بلکه مهره شطرنج در سیاست جهانی است... سخن سراج. رالینسن که در مقدمه رساله سیاستمدارانه خود نوشته است: «امور سیاسی کشورهای طراز دوم آسیا مانند ‌ایران انتظار نمی‌رود که در نظر خواننده انگلیسی حایز اهمیت سرشار نماید اما جا دارد که در خاطر داشته باشیم‌ این سرزمین از لحاظ جغرافیایی حد فاصل بین اروپا و هندوستان است و بعید می‌نماید که نقش عمده‌ای در تاریخ آینده مشرق زمین نداشته باشد. از ‌این رو وضع مردم آن و بنابر‌این سبک و سیاست دولت ‌ایشان بیش از اندازه‌ای که متناسب با وسعت خاک قلمرو شهریاری نسبت به نقشه عالم و یا شأن و مقام کنونی ‌ایران در میان ملت‌های جهان است مورد توجه و علاقه متتبعین دقیق واقع می‌شود. درست است که‌ایران امروز همان سرزمین پارسی زمان داریوش و حتی ‌ایران عهد شاه عباس نیست اما سرزمینی است که خواه و ناخواه در سرنوشت امپراتوری انگلیس در شرق تأثیر خواهد داشت بنابر این بررسی‌های جدی سیاستمداران ما را با دقت و شکیبایی تمام و بخصوص بیطرفی و رعایت تام‌ ایجاب می‌کند»...‌ایرانیان که مردمی نیک ممتازند و در سرزمینی که از روزگاران بسیار دراز فرمانروا بوده زبان و دین و عادات و شخصیت مخصوص بخود داشته‌اند، دلیلی ندارد استقلال خویش را از دست بدهند و به فرمان دولتی بیگانه گردن نهند... ولی نفوذ با تصاحب فرق دارد و در حالی که شق اول معقول است دومی هم سبب لطمه و آسیب و هم نابخشودنی است...‌این سرزمین مورد علاقه جدی افراد انگلیسی است و باید کشور ما با آن دولت بوسیله عهد و پیان صمیانه بستگی یابد... امیدوارم ... اهمیت‌ ایران از لحاظ انگلستان به اندازه کافی روشن شده باشد. ارقام و محاسبه‌هایی که در باب تجارت و بخصوص تجارت ‌ایران و انگلستان ذکر کرده‌ام و تجزیه و تحلیل منابع طبیعی‌ایران و نوع و امکان نقشه‌های ناتمامی که برای اصلاح و بهبود وضع داخلی آنجا هست و زمینه مساعدی که برای سرمایه‌گذاری فراهم آمده است همه از نظر عملی و فکر و غریزه تجارت پیشگی افراد انگلیسی جالب توجه و مطلوب است... بی‌اعتنایی در کار‌ایران یعنی از دست دادن تجارتی که هم اکنون مایه ارتزاق هزاران نفر از هموطنان ما و افراد هندی است و توجه دوستانه در کار ‌ایران نتیجه‌اش تهیه کار بیشتر برای کشتی‌ها و کارگران و دستگاههای بافندگی انگلستان است. اما مایه تأسفم خواهد شد که نمایش اهمیت‌ ایران را فقط به جنبه‌های تجارتی آن محدود کرده باشم. اگر موقع طبیعی‌این کشور که با افغانستان صدها میل مرز مشترک دارد و تا سر حد غربی امپراتوری هند امتداد می‌یابد. برای اثبات اهمیت سرشار سیاسی آن در نظر مردم انگلستان کافی نماید لااقل با شرحی که درباره سیاست روسیه و تاکتیکهای آن دولت در‌ایران بیان کرده‌ام‌ این اهمیت عظیم مشهود افتاده است... تاریخ روابط ‌ایران و انگلستان را در قرن حاضر که سیاستمداران، سربازان، تجار و مهندسان بانی آن بوده‌اند بیان کرده‌ام. دسته دوم و چهارم عجالتاً کار خود را انجام داده‌اند آینده در دست گروه اول و سوم است باید سیاستمداران از رویه شرم‌آور بی‌اعتنایی احتراز.... کنند... شعار سیاستمدار در آینده ارشاد کردن ‌ایران... کار تاجر تهیه لوازم مورد احتیاج‌ ایران و از راه تجارت برانگیختن علاقه او نسبت به اروپا و تمدن است...»[56] ما بدون تحلیل و توضیحی مطالب کورزن را نقل کردیم تا نظریات خالص سیاستمداران استعمار انگلیس را از زبان خود آنها بازگو نماییم. براساس همین نظریات، کورزن از سستی انگلیس در نفوذ به دربار و حکومت ‌ایران گله‌مند است و منافع انگلیس را در خطر می‌بیند و در نامه‌ای اعتراض‌آمیز در پنجم آوریل ۱۹۰۱ م (۱۲۸۰ ش) بصورت محرمانه و خصوصی برای لرد الانسدون نایب السلطنه پیشین هند و وزیر خارجه بعدی انگلستان چنین می‌نویسد: «نفوذ و پرستیژ انگلستان هرگز تا به‌این اندازه در خلیج فارس تقلیل پیدا نکرده است. در حال حاضر پادشاه ‌ایران مخالف ما است زیرا در شرایط سختی که او از ما انتظار وام داشت ما به لحاظ رعایت مقررات مالی، او را از خود رانده و به آغوش روس‌ها انداختیم. صدر اعظم نیز با ما مخالف است زیرا هنگامی که تعویض شده بود دیگر از او حمایت نکرده و آن قدر صبر کردیم که روس‌ها او را سر شغل خود برگردانند...» [57]

نظرات کورزن در کتاب خود و پیگیریهای بعدی او و کشته شدن چند نفر انگلیسی در‌ایران موجب شد که وی را به نیابت سلطنت هند برسانند تا بتواند منطقه نفوذ انگلستان را کنترل کرده و با اتخاذ سیاستهای خاص، منافع کشورش را نه تنها حفظ کرده بلکه آن را بسط و توسعه دهد. محمدعلی جناب در کتاب خود به همین نکات اشاره کرده و می‌گوید: «... انتخاب لرد کورزن از نظر منافع بریتانیا بسیار موقع و مناسب بود و احتمال می‌رفت منافع ‌این کشور در دوران او بهتر تضمین شود. زیرا کورزن که در‌این زمان تکیه بر مسند فرمانفرمایی هند می‌زند کارشناسی کارآمد و متخصص در امور ‌ایران بود و سابقه مطالعات عمیقی درباره مسئله خلیج فارس و منافع امپراتوری انگلیس در‌این منطقه داشت.»[58] بدین ترتیب و با توجه به همه مطالب و نکات ظریفی که گذشت، زمینه‌های شناخت کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ ش روشن خواهد شد و علل و چگونگی روی کار آمدن رضاخان مشخص می‌گردد.

 

زمینه‌های کودتا

تمام مطالب گذشته پیش درآمدی برای تبیین بحث حاضر بود. همچنان که مباحث‌ این بخش و بخشهای دیگر برای توضیح موضوع اصلی کتاب - یعنی تغییر لباس و کشف حجاب - است، لذا ضروری می‌دانیم زمینه‌ها و علل و عوامل کودتای ۱۲۹۹ ش را شرح دهیم تا خوانندگان تصویر روشنی از مقدمات‌این واقعه مهم بدست آورند و آن را به تمام و کمال دریابند.

سیاست استعمار انگلیس همان گونه که در بخشهای قبل توضیح داده شد همراه بر ضعیف و زبون نگه داشتن کشور ما بوده است زیرا قدرت طلبی‌این کشور، با تمام خصوصیات ویژه اهل آن، اقتضا می‌کند که کشور هدف را در ضعف نگه دارد و به عنوان کشوری متوحش و به دور از تمدن قلمداد و معرفی نماید. ‌این سیاست تا چند سال قبل از کودتا جزء سیاستهای ثابت او بود. در همین رابطه سرگور اوزلی وزیر مختار انگلیس در سال ۱۲۹۴ شمسی به وزیر امور خارجه دولت انگلیس می‌نویسد: «عقیده صریح و صادقانه من ‌این است که چون مقصود نهایی ما فقط صیانت حدود هندوستان می‌باشد در‌این صورت بهترین سیاست ما ‌این خواهد بود که کشور‌ایران را در‌این حال ضعف و توحش و بربریت بگذاریم و سیاست دیگری را مخالف آن تعقیب نکنیم.» [59]

اما در ظاهر خود را خیرخواه‌ ایران و خواستار بسط عمران و آبادی و حافظ استقلال و تمامیت ارضی آن می‌شمردند. هانری لابوچر نماینده مجلس انگلیس به ‌این استهزای بزرگ تاریخی اعتراف و حقیقت مطلب را ادا کرده، می‌گوید: «ما بدون استثنا بزرگترین راهزنان و غارتگرانی هستیم که تا به حال کره زمین به خود دیده است. ما از این جهت بدتر از سایر جهانیان هستیم، زیرا که علاوه بر آن صفات، موذی و منافق نیز می‌باشیم. ما به چپاول می‌بریم، و همیشه آن غارت را به خیر و صلاح جهانیان وانمود می‌نماییم.»[60] و چه زیبا کتاب سیاست و دیانت ما قرآن کریم آنها را تصویر کرده، می‌فرماید: «و إذا قیل لهم لا تفسدوا فی الارض قالوا إنما نحن مصلحون...»[61] (هنگامی که به آنها گفته می‌شود در زمین ‌ایجاد فاسد نکیند، می‌گویند جز ‌این نیست که ما اصلاح کنندگانیم.)

مک گرگور انگلیسی که مدتها در‌ایران جاسوسی می‌کرد نیز با لابوچر هم عقیده است و آن را چنین ابراز می‌کند:

تا جایی که من فهمیده‌ام عقیده من ‌این است که کمک به دولت‌ایران بیشتر به ضرر ماست تا به نفع ما، سیاست دولت انگلیس باید قطعاً ‌این باشد: علیه‌ ایران، له عثمانی و افغانستان» [62]

ولى عوامل نسبتا بسیاری موجب شد که استعمار انگلیس‌این سیاست را تغییر داده و دست به دگرگونیهایی در وضع کشور ما زند. از آن جمله می‌توان از نهضتهای اسلامی چون نهضت جنگل به رهبری میرزا کوچک خان جنگلی، نهضت شیخ محمد خیابانی در آذربایجان، نهضت دلیران تنگستان و مواجهه و جنگ و درگیری شدید با قوای انگلستان، شکست قرار داد ننگین سال ۱۹۱۹م (۱۲۹۸ شمسی)، تجدید قرار داد نفتی دارسی، پیروزی انقلاب کمونیستی روسیه، ضعف و بی‌لیاقتی پادشاهان قاجار در اداره کشور، نفرت روز افزون مردم از انگلیسی‌ها در ملل شرقی و بالاخص در‌ایران و ... نام برد و ما به خاطر اختصار، تنها شکست قرار داد ننگین ۱۹۱۹ را مورد بررسی قرار می‌دهیم. قرار داد ۱۹۱۹ م (۱۲۹۸ شمسی) و شکست آن:

پس از انقلاب در روسیه، انگلیسها، یکه تاز میدان سیاست ‌ایران شدند و می‌خواستند نهایت بهره‌برداری را از وضع موجود کرده، منافعی دایی و مستحکم برای خود احداث کنند. لذا وقتی وثوق الدوله در سال ۱۲۹۸ ش به نخست وزیری رسید به صورت عامل اجرای سیاست انگلیس شروع به کار کرد و اولین قدمی که در دوران زمامداری خود برداشت تنظیم قرارداد فوق بود.‌این قرارداد به دولت انگلستان اجازه می‌داد که مستشاران خود را به‌ایران گسیل دارد و قوای نظامی را تحت قوای متحدالشکل در بست در اختیار او قرار داده، خطوط آهن را تأسیس کرده از منافع آن بهره‌مند گردد. در ضمن‌این قرار داد، سر پرسی کاکس وزیر مختار انگلیس در‌ایران به صورت محرمانه در ضمیمه آن با اجازه پناهندگی به سه شخصیت مؤثر در عقد قرار داد - یعنی وثوق الدوله رئیس الوزرا، اکبر میرزا صارم الدوله و فیروز نصرت الدوله - رشوه میدهد. انتشار قرارداد موج مخالفت آزادیخواهان را بر می‌انگیزد و حتی به قراری که مورخین می‌نویسند احمد شاه نیز به خشم می‌آید و چند روز پس از آن برای ‌اینکه حمایت از آن نکرده باشد به خارج می‌رود. وثوق الدوله اعلامیه‌ای صادر کرده و در آن با تفصیل سعی می‌کند که قرارداد را لازم و موجه نشان داده، تنها انگلیس را حامی و دوست و علاقمند به‌ایران و ملت‌ایران معرفی کند و بعد اطمینان می‌دهد که دولت انگلیس صدمه‌ای به استقلال کشور نخواهد زد (!)

با اوج گیری مخالفتهای مردم و شعارهای آنان علیه قرار داد وثوق الدوله موضوع قرار داد مسکوت ماند و در کابینه سید ضیاءالدین لغو آن رسماً اعلام شد. [63]

مجموعه ‌این علل و عوامل باعث شد تا سیاستمداران انگلیسی روش خود را تغییر داده، خط مشی دیگری در قبال‌ایران اتخاذ نمایند. زیرا آنها همان گونه که گفتیم زاییده فرهنگ منفعت گرای تمدن غربی بودند و به خاطر جلب منافع و دفع ضررها خیلی زود می‌توانستند سیاست چند دهه خود را تغییر دهند و درست ضد آن عمل نمایند

انگلیسی‌ها در سیاست خیلی اهل لجاج و ابرام نیستند همین که دانستند حنای برآورد؛ آنها دیگر رنگ ندارد فوراً او را فدای افکار مال اندیشانه خود می‌کنند.» [64]

لذا از آن پس و با دیدن حرکتهای ضد استعماری و ضد انگلیسی در میان مردم و نفوذ علا و روحانیون و خطر بالقوه و بالفعلی که هر لحظه ممکن است آنها را از تمام جایگاههای خود در ‌این کشور بیرون کند تز دولت قوی و قدرتمند ولی وابسته را در‌ایران مطرح و استقرار یک چنین دولتی را گوشزد می‌کنند. کورزن سیاستمدار مکار انگلیسی که در آن زمان نایب السلطنه هندوستان بود و منطقه را تحت کنترل داشت، حتی چند سال پیش از وقوع بعضی از حوادث ذکر شده به‌این نکته توجه داشته و در کتاب خود می‌نویسد: «این جانب نیک باور دارم که نجات‌ ایران بدون پیش آمد طغیان تعصب‌آمیز امکان‌پذیر نیست و اگر در‌این کار زیاده شتاب شود ممکن است انجام منظور را دچار تعویق گرداند. همانطوری که در ژاپن جدید عده‌ای پیدا شده‌اند که از دسته سالخوردگان نیستند بلکه جوانان‌اند که از نفوذ تمدن غرب در کشور خود نفرت دارند و حتی رفتار حرمان آمیز وطن دوستی‌ایشان گاهی به اقدامات عنیف و تعدیات ناشی از یاس منجر می‌شود. به عقیده من در‌ایران نیز بعید نیست که در صورت آشوب همگانی دسته منحط ارتجاعی وابسته به طبقه روحانی اظهار وجود کند و ما جان و مال اروپاییان چندی در خطر بیفتد. هم اکنون حس عدم رضایت بمناسبت اعطای امتیازات که اعلیحضرت /ناصرالدین شاه/ اتخاذ نموده است مشهود می‌باشد و فتنه اخیر علیه شرکت تنباکو به همین دلیل بوده که شاید دولتی قوی‌تر بآسانی می‌توانسته است از وقوع آن جلوگیری کند...»[65] و باز در جای دیگر می‌نویسد: «افراد عادی آسیا حکومت بد آسیایی را آسان به فرمانروایی اروپایی ترجیح می‌دهند. ‌ایرانیان مردمانی شکاک‌اند... اصلاح ایران هم در ظرف ده سال میسر نخواهد شد ولی اگر پزشک صبر داشته باشد بسیار قابل علاج است مشروط بر‌ این که طبیب رقیب حدود شمالی [روسیه] نسخه او را پاره نکند.»[66] در همه‌این سخنان، سخن از آوردن دولتی قدرتمند و بظاهر غیر وابسته بر سر کار است که البته با هماهنگی و رضایت «رقیب حدود شمالی انگلیس» باید انجام گیرد تا نسخه تجویز شده را پاره نکند و با آن به مخالفت بر نخیزد و بعداً خواهیم دید که چنین نیز می‌شود. نفرت از استعمار انگلیس در میان ملل مشرق زمین بالاخص ‌ایران به قدری بود که سیاستمداران آن دیگر مداخله مستقیم را صلاح ندانسته و دستور دنبال کردن «سیاست نامرئی» را می‌دهند. حسین مکی در کتاب خود ‌این مسئله را چنین به رشته تحریر درآورده است: «رفتار انگلیسی‌ها در خلال جنگ بین‌الملل و پس از پایان آن در ‌ایران و کشورهای شرق و نحوه مداخله آنها با تنفر عمومی مصادف گردیده بود و دیگر انگلیسی‌ها با‌ این حس تنفر و بدبینی نمی‌توانستند در امور کشورهای شرق مداخله نمایند، على الخصوص که دولت جوان شوروی هم رفته رفته وارد صحنه سیاست جهانی می‌گردید و یکی از پایه‌های سیاست رژیم خود را بر اصل عدم مداخله در کشورهای شرق و تقویت ممالک ضعیف همسایه قرار داده بود. همسایه بودن چنین کشوری با کشورهای ضعیف دیگر به دولت انگلیس اجازه نمی‌داد که کما فی السابق در امور کشورهای شرق مستقیما مداخله داشته باشد. اما از طرفی صرف نظر نمودن از سیاست [منفعت طلبی] دیرین برای آنها محال و غیر قابل قبول بنظر می‌رسید. بنابر این جمع بین دو سیاست را در نظر گرفتند. در کشورهای شرق و مخصوصا‌ً ایران که سپر و بلاگردان هندوستان است بطور غیر مستقیم نهایت مداخله را داشته باشند. به ‌این معنی که مقارن کودتا، مستر چرچیل که در آن موقع وزیر مستعمرات بود، پیشنهاد کرد که دولت انگلستان در امور ملل شرق و مخصوصاً ‌ایران مستقیماً دخالت نکند ولی بوسیله عمال بومی با نقاب وطن پرستی و حکومت ملی مقاصد خود را انجام دهد و ‌این سیاست را که بنام سیاست «نفود نامرئی» (Penetration invisible) معروف است اجرا نماید. در ‌ایران مظهر‌این سیاست نامرئی رضا شاه بود که در زیر عنوان تجدد و ترقی‌خواهی و ماسک ملی آلت اجرای آن سیاست گردید.»[67] حسین مکی در شرح لب برنامه‌های آینده انگلیس در‌ایران خاطره‌ای را ذکر می‌کند که ارزش و اهمیت آن کمتر از اسناد مکتوب نیست.‌ این خاطره مربوط به نامه‌ای است که بر حسب اتفاق بدست مشیرالدوله نخست وزیر وقت (مشیرالدوله بعد از سقوط وثوق الدوله از هفتم تیر ۱۲۹۹ شمسی تا سوم آبان همان سال نخست وزیر شد و سپس استعفا داد) افتاد و جالب است که بدانید نویسنده نامه همان جناب لرد کورزن معروف نایب السلطنه هندوستان است که نقشه‌های خود را در مورد ‌ایران برای سفارت بریتانیا نوشته و دستورات لازم را صادر کرده است. و اما ماجرای ‌این خاطره: «اردبیلی حکایت کرد و از من خواست تا وقتی در قید حیات است‌این حکایت را نقل نکنم؛ اکنون که او وفات یافته است من از قید سوگندی که یاد کرده‌ام آزادم. اردبیلی عضو هیئتی بود که از طرف مشیرالدوله فوراً به تهران احضار گردید. پس از بازگشت به تهران روز بعد مشیرالدوله، اردبیلی را با یک نفر دیگر از اعضای آن هیئت به منزل خود دعوت می‌کند و قبلاً آنها را با قید سوگند متعهد می‌کند که آنچه برای آنها می‌گوید تا او زنده است برای کسی نقل نکنند سپس بسته کاغذی به‌ایشان نشان می‌دهد و می‌گوید: «پست میان بوشهر و شیراز که متعلق به انگلیسی‌ها بوده است سرقت شده، دزدان آنچه به دردشان می‌خورده انتخاب کرده و برده‌اند و کاغذها را کنار جاده ریخته‌اند. ژاندارمها که در تعقیب سارقان رفته‌اند کاغذها را ضبط کرده و بتهران فرستاده‌اند که ‌اینک مشاهده می‌کنید. در ضمن‌این کاغذها نامه مفصلی از نایب السلطنه هندوستان خطاب به سفارت بریتانیا است که حاوی نقشه کلی راجع به‌ایران می‌باشد. نقشه آینده انگلیسی‌ها به طوری که از‌این نامه استنباط می‌شود ‌این است که یک حکومت نسبتاً قوی روی کار بیاورند و قشون منظمی‌ایجاد کنند. [در‌این مورد بنگرید به پاورقی سند شماره ۲۰] و کارخانجاتی احداث نماید و عمران شهرها خصوصاً شهرهای شمالی را توسعه دهند. در مرکز نیز ابنیه بزرگی به منظور مراکز ستادی ارتش انگلیس‌ایجاد شود [در‌این مورد نیز بنگرید به پاورقی سند شماره ۱۰۶ و سند پیوست شماره ۲۳] به نفوذ رؤسا عشایر و ‌ایلات مشکوک خاتمه داده شود [در‌این مورد هم بنگرید به پاورقی و اسناد شماره ۱۰۱ و ۱۰۲ و ۱۰۵] و مخالفین سیاست انگلیس را مرعوب و منکوب نمایند‌این مورد در اسناد مختلف ‌این مجموعه و پاورقیهای آن مندرج است و راه آهنی از شمال به جنوب کشیده شود [بنگرید به پاورقی سند شماره ۱۲] و... مشیرالدوله پس از آنکه نامه را برای ما خواند کلیه کاغذها را در بخاری افکنده در حضور ما، سوزاند. بطوری که دیدیم جریان اوضاع بر همان زمینه بود و در بیانیه رئیس‌الوزراء [بیانیه اعلان حکومت نظامی در زمان نخست وزیری فتح‌الله اعظم سپهدار رشتی عنصر سرسپرده انگلیسی] دور نمایی از حوادث کلی ‌آینده ترسیم شده بود. ‌این بیانیه دم از لزوم یک حکومت مقتدر و خاتمه دادن بنفوذ مقامات غیر صلاحیت‌دار [منظور روحانیون هستند] می‌زند و مژده می‌دهد که سیاست جدیدی اتخاذ خواهد شد و بعد از‌ این اجازه نخواهند داد که مقدرات یک ملتی فدای هوا و هوس معدودی شود و افراد آشوب طلب باید تکلیف خودشان را بدانند.»[68]

و بدین سان زمینه‌های کودتا آماده شده و مهره مورد نظری - که‌این خیانت‌ها را بتواند با کمال میل و نهایت اطاعت عملی سازد، انتخاب گردید.

 

مهره کودتا

استعمار انگلیس برای اجرای نقشه‌ها و منویات خود به کسی یا کسانی نیاز داشت که دارای خصوصیات ویژه‌ای باشد که بتواند نقشه‌های آنها را مو به مو اجرا نماید. ‌این شخص باید فردی بی‌محتوا و خالی از تربیت دینی و ملی بوده و در عین بی‌سوادی و ناآگاهی سری پر باد و روحی متکبرانه و قلدر مآبانه و جاه‌طلب و خالی از شرافت و جوانمردی و پر از ریاکاری، نفاق، دروغ پردازی داشته و بیگانه پرست و منفعل در مقابل مظاهر تمدن غرب، اسیر عقده حقارت درون، کینه ورز و حسود، و... باشد. اصولاً شیاطین استعمارگر همیشه به دنبال کسانی می‌گردند که جزء طبقه اراذل و اباش باشند تا بتوانند در آنها تأثیر بگذارند و آنها را تحت اختیار خود گیرند. در همین مورد جرج چهارم پادشاه انگلیس (۱۸۳۰ - ۱۸۲۰ م) خط مشی حکومت را در استفاده از نیروهای انسانی به جرج کانینگ نخست وزیر آن کشور چنین بازگو می‌کند. «مطلبی را که زمانی یکی از پادشاهان جدة به من اظهار نمود، هرگز فراموش نمی‌کنم. آن مطلب ‌این است: دولت انگلیس شما فقط برای‌ این خوب است که از اراذل و اوباش حمایت کند و رجال درست و امین را تهدید نماید. آقای کانینگ، عقید؛ شما در ‌این باب چیست؟ آیا گنجینه مهمی از حقیقت در ‌این گفتار نیست؟»[69]

بر همین اساس با عوامل خود شروع به انتخاب فرد مناسب می‌کند و چنانکه گفته‌اند کسانی را هم برای‌این کار کاندیدا می‌کنند و نهایتاً با نظر کارشناسان خود به دو عنصر مناسب می‌رسند: یکی رضاخان و دیگری سید ضیاءالدین طباطبایی در مورد چگونگی انتخاب رضاخان لازم است مطالبی را برای درک واقعه ذکر کنیم.

نیروی قزاق که در زمان قاجاریه تشکیل شده بود، در سال‌های ۱۲۹۰ تا ۱۲۹۹ شمسی در ابتدا با حمایت روسیه و سپس با حمایت انگلستان توسعه نسبتاً زیادی پیدا کرد و بصورت عاملی بسیار مهم در مجموعه عوامل سیاسی پایتخت درآمد که به توپ بستن مجلس شورای ملی در زمان محمد علی شاه قاجار توسط نیروی قزاق و به فرماندهی «لیاخوف» از جمله تأثیرات سیاسی‌این نیرو است.

در سال ۱۲۹۶ ش (۱۹۱۷ میلادی) انقلاب کمونیستی روسیه بر پا شد و حکومت تزاری از میان رفت. در ‌این هنگام فرماندهی لشگر قزاق ‌ایران با سرلشگر «بارن مایدل» روسی بود و از طرف حکومت موقتی روسیه که به ریاست «کرنسکی» تشکیل شده بود سرهنگی به نام «کلرژه» به فرماندهی لشکر قزاق تعیین و به ‌ایران آمد. در‌ این زمان معاونت لشکر با «استاروسلسکی» بود. انگلیسی‌ها که می‌خواستند جنگ را تا شکست آلمان دنبال کنند از بیم ‌اینکه مبادا لشکر قزاق ‌ایران به فرماندهی افسران روسی دستخوش افکار روسیه شده و دامنه انقلاب کمونیستی به ‌ایران کشیده بشود، صلاح دیدند هر طور شده، سرهنگ کلرژه فرمانده لشکر قزاق را که هواخواه حکومت جدید روسیه بود از کار برکنار دارند. برای انجام ‌این منظور با سرهنگ استاروسلسکی معاون فرماندهی لشکر قزاق که در گراند هتل منزل داشت مذاکره کردند استاروسلسکی برای ‌اینکه کلرژه را از میان بردارد دست دوستی به طرف رضاخان دراز کرد. رضاخان که از زمستان سال ۱۲۹۶ ش دارای درجه نایب سرهنگی بود چهره‌ای بسیار مهم در نیروی قزاق به شمار می‌رفت. به نظر می‌رسد که استاروسلسکی به رضاخان قول داد که اگر به فرماندهی برسد موجبات پیشرفت وی را فراهم خواهد کرد. به ‌این ترتیب توانسته بود حمایت رضاخان را نسبت به خود جلب کند و بالاخره پس از هماهنگیهای به عمل آمده، قزاقخانه و کلرژه به محاصره نیروهای تحت امر رضاخان درآمده، کلرژه مجبور به استعفا می‌شود. گرچه در‌این کودتای بی‌صدا صاحب منصبان روسی، کودتا علیه کلرژه را طراحی و سازماندهی کردند ولی در واقع طراحان اصلی نقشه انگلیسی‌ها بودند و رضاخان - که در ۲۷ بهمن ۱۲۹۶ ش قزاقان تحت امر خود را از سربازخانه‌هایشان فراخوانده و آنان را به قزاقخانه برد و خواستار استعفای کلرژه شد - مجری آن بود. بدین ترتیب رضاخان امتحان خود را در‌این آزمایش انگلیسی به خوبی اجرا کرد و اسم خود را در لیست سفید آنها به ثبت رساند و نشان داد که آماده برای کودتاست و تجربه چنین کودتایی را نیز بدست آورده است.

انگلیسی‌ها سخت در صدد ‌این بودند که که نیروی قزاق را تحت اختیار و فرماندهی خود در آورند تا بتوانند نقشه‌های آتی خود را پیاده کنند؛ لذا شروع به اظهار نارضایتی از استاروسلسکی کردند. و صدور فرمان عقب نشینی قزاقها از سوی استاروسلسکی در مقابله با نهضت جنگلها بهانه خوبی برای آنها بوجود آورد تا او و افسران روسی را برکنار کنند و کنترل مستقیم قزاق را به ژنرال‌ایرون ساید و افسران انگلیسی واگذارند. احمد شاه نیز فردی به نام سردار همایون (سرلشگر قاسم والی) را که در کابینه سال ۱۲۹۷ ش وثوق الدوله پست وزارت جنگ را بر عهده داشت به فرماندهی قزاقها منصوب کرد و کمیسیونی نیز در وزارتخانه مزبور تشکیل شد تا ترتیبات مربوط به انتقال امور اداری لشکر قزاق را از روس‌ها به‌ایرانیها بدهد. در همین زمان آیرون ساید، «سرهنگ دوم، هنری اسمایت» را مأمور کرد تا امور اداری و مالی قزاقها را در خلال فرآیند تجدید سازمان آنان نظارت نماید. تجدید سازمان در قزوین و در خلال ماههای آبان و آذر اسماً تحت فرماندهی سردار همایون و با کمک مؤثر و غیر اسمی اسمایث و همراهی دو نفر سرهنگ عضو هیئت نظامی انگلیس به نامهای «دلستون» و «لامونت» صورت گرفت. تحت کنترل در آوردن لشکر قزاق به دلیل حضور اکثر قزاقها در نبرد گیلان... تا حدود زیادی آسان شد. در واقع برکناری صاحب منصبان روسی و تبعیت و فرمانبری غیر مستقیم قزاقها از انگلیسی‌ها، آشکارا نخستین گام از یک طرح کلی بود که به تدریج به دست «نورمن» و‌ آیرون ساید برای به اجرا در آوردن شرایط نظامی مندرج در قرارداد ۱۹۱۹‌ ایران و انگلیس صرف نظر از موضوع تصویب نشدن آن در مجلس و مخالفت عمومی با آن به مرحله عمل در می‌آمد. منتهی در کالبد جدیدی که صورت ظاهر آن هم زیاد زننده نباشد یعنی در حقیقت به صورت کشوری که ظاهر مستقل دارد و در باطن مستعمره انگلستان است.

«سر دنیس رایت» انگلیسی که مدتی در ‌ایران سمت کاردار و سفیر کبیری داشت با مقداری پرده پوشی بعضی از حقایق را بیان کرده است: «...آیرون ساید در دوم نوامبر ۱۹۲۰ [۱۱/ آبان / ۱۲۹۹] به اردوگاه قزاقان رفت و اعلام داشت که به هیچ وجه قصد ندارد به جای افسران معزول روسی، افسران انگلیسی را به کار گمارد. وی درباره افسران ‌ایرانی آنان پرس و جو و تحقیق به عمل آورد و آن شب در دفتر یادداشت خود چنین نوشت: «رضاخان بی‌شک یکی از بهترین افسران ‌اینهاست. اسمایت توصیه می‌کند که رضاخان عملاً رئیس‌ این دسته باشد و تحت ریاست فرمانده سیاسی که از تهران تعیین شده بود عمل کند.» (منظور فرمانده سیاسی کودتا بود که سید ضیاءالدین طباطبایی برای ‌اینکار برگزیده شد به دیدار قزاقان ‌ایرانی رفته آنان را از نظر گذراندم... فرمانده کنونی قزاقان سردار همایون موجود حقیر و بی‌بو و بی‌خاصیتی است و روح و روان واقعی‌این گروه سرهنگ رضاخان است، یعنی همان مردی که قبلاً در واقعه کودتای داخلی قزاقخانه و کنار گذاشتن کلرژه از فرماندهی آن بسیار به او علاقه مند شده بودم. من به اسمایث گفتم که به همایون مرخصی بدهد تا به سرکشی املاک خود برود!» (!)

آیرون ساید با مرخصی دادن به سردار همایون رضاخان را عملاً در موقع فرماندهی قرار داد...‌آیرون ساید در تاریخ ۱۴ ژانویه ۱۹۲۱ (۲۴/ دی / ۱۲۹۹) در دفتر یادداشت خود چنین نوشت:

«شخصأ عقیده دارم که پیش از آنکه از ‌اینجا بروم باید بتوانم‌ این افراد را به حال خود رها کنم... در واقع یک دیکتاتور نظامی گرفتاریهای ما را برطرف خواهد کرد و ما را قادر خواهد ساخت که بی‌هیچ دردسری‌این کشور را ترک گوییم.» آیرون ساید بار دیگر در تاریخ ۳۱ ژانویه (۱۱ / بهمن / ۱۲۹۹) همراه اسمایث با رضاخان ملاقات کرد، ولی چیزی درباره صحبت خود و اسمایث با رضاخان یادداشت نکرده و فقط نوشته است: رضاخان مایل است کاری انجام دهد و از‌ اینکه مشغول هیچ کاری نیست آزرده خاطر است.»

کرونین در کتاب خود راجع به ‌اینکه رضاخان مایل به انجام چه نوع کاری بوده است می‌نویسد: ... «جاه طلبی سیاسی و علاقه وافر رضاخان برای انجام یک کودتای دیگر کاملاً مشهود بود. در آن زمان رضاخان به «دیکسون» پیشنهاد کرد که حاضر است به افسران روسی خود خیانت کند...» کاری که رضاخان مایل بود انجام دهد و ‌آیرون ساید به آن اشاره می‌کند از نوع همین خیانت‌ها منتهی نه فقط به افسران روسی بلکه به وطن... بوده است.

ملاقات بعدی که در واقع ملاقات نهایی بود، در تاریخ ۱۲ فوریه (۲۳/ بهمن / ۱۲۹۹ش) صورت پذیرفت و ‌آیرون ساید در آن باره در دفتر یادداشت خود چنین آورده است: «من با رضاخان مصاحبه کرده‌ام و سرکردگی قزاقان‌ایرانی را به طور قطعی به او سپرده‌ام... در حضور اسمایث صحبتی طولانی [!؟ ولی حقیقتاً جای سؤال ندارد زیرا وقایع بعدی نشان داد که‌این صحبت‌های طولانی راجع به: چگونگی کنار زدن سید ضیاءالدین طباطبایی از قدرت پس از کودتا، ساقط کردن احمد شاه، تضمین منافع انگلیس، تشکیل دولت توسط رضاخان، حضور فراماسونرها در دستگاه حاکمه به صورت بسیار وسیع، اسلام زدایی و نابودی روحانیت و دین و... بوده است] با رضا انجام دادم. در‌این فکر بودم که آیا لازم است تضمینی کتبی بگیرم یا نه، ولی سرانجام به ‌این نتیجه رسیدم که تضمین کتبی فایده‌ای نخواهد داشت زیرا اگر رضا بخواهد زیر قول خود بزند چنین خواهد کرد و صرفاً خواهد گفت قولهایی که داده است تحت فشار از او گرفته شده است و او ملزم به رعایت آنها نیست هنگامی که موافقت کردم که رضا را بحال خود رها سازم، برایش روشن ساختم: هنگامی که از هم جدا می‌شویم، نباید بکوشد مرا از پشت سر هدف قرار دهد. اگر چنین کند ‌این کار به نابودیش منجر خواهد شد و به سود هیچ کس نخواهد بود، مگر حزب انقلابی.»

و چنین شد که رضاخان در شب سوم اسفند با حرکت به تهران به همراه کلیه نیروهای خود کودتا را به انجام رسانید و به تدریج، وزارت جنگ، فرماندهی کل نیروهای نظامی، نخست وزیری و پادشاهی را تصاحب کرده و تاریخ رضاخانی و دوره‌ی سیاه پهلوی شروع شد.

و اما مقدمه سیاسی کودتا نیز خود بحث مفصلی دارد که ما از پرداختن به همه جوانب آن خودداری کرده، فقط روند کلی آن را توضیح می‌دهیم.

برای انجام کودتا دو چیز لازم است: ١- قوای نظامی تحت فرمان، که ‌این امر چنانکه دیدید انجام گرفت. ۲- نیروی سیاسی و وضعیت مناسب سیاسی، اجتماعی و اقتصادی جامعه. که اکنون به ذکر آن می‌پردازیم.

وضع سیاسی‌ایران در سال ۱۲۹۹ ش بسیار پیچیده بود. نهضتهای آزادیبخش در نقاط مختلف توسعه می‌یافت. قرار داد ۱۹۱۹ م از هر طرف مورد تهاجم قرار گرفته و احمد شاه از پذیرفتن آن امتناع کرده، طفره می‌رفت و انگلستان با تمام علاقه‌ای که به آن داشت از تصویب آن توسط مجلس‌ایران نیز مأیوس بود. در روسیه پیروزی انقلاب کمونیستی و رابطه‌اش با ‌ایران موجب شده بود که انگلیس نتواند مانند گذشته از سیاست تسلط آشکار پیروی کند. هاس مؤلف آمریکایی می‌نویسد: «همین که روشن شد تصرف‌ایران و تبدیل آن به یکی از اقمار انگلستان شدنی نیست بر آن شدند که با حکومتی گوش به فرمان از منافع آنها بهتر دفاع شود.»

در پایان تابستان ۱۲۹۹ ش کابینه وثوق الدوله که عاقد قرارداد ننگین ۱۹۱۹ م بود سقوط کرد و مجبور به استعفا شد و جای او را مشیرالدوله گرفت. ولی بحران همچنان وجود داشت تا بالاخره پاییز همان سال کابینه سپهدار اعظم (فتح الله اکبر - سپهدار رشتی) که خود داستانی مفصل دارد،[70] به نخست وزیری رسید تا زمینه سیاسی کودتا را آماده کند. وی در ۲۲ / آبان / ۱۲۹۹ کار خود را شروع کرده، دوازده روز از تشکیل کابینه نگذشته بود که سفارت انگلیس مراسله پر معنا ولی میان خالی یا به عبارت ساده‌تر گیج کننده و بحران‌زایی به دولت‌ایران داد در ‌این نامه تقاضا کرده بودند که قوای قزاق‌ایران باید جزء قوای بریتانیا و در تحت اطاعت و فرمان آنها قرار گیرد... از طرف مأمورین انگلیسی نیز اقدام عجیب دیگری صورت گرفت و آن برچیدن شعبه‌های بانک شاهنشاهی از بعضی ولایات بود و شایع شد که زن و کودک اتباع انگلیس از‌ایران خارج خواهند شد و حتی بعضی از اعضای سفارتخانه انگلیس مشغول حراج کردن اسباب خود شدند و بانک انگلیسی در تهران در جراید آگهی داد که، نظر به احتمال حرکت دادن بانک از‌ایران، هرکس در بانک شاهنشاهی امانتی دارد، آمده دریافت نماید و مردم اسکناسها را آورده پول نقد (سکه) بگیرند. احمد شاه که ذاتاً شخص ترسو و سست عنصری بود مصمم شد که به اروپا برود؛ برای جریان گرفتن کامل زمینه‌های کودتا، بحران را شدت داده و سپهدار اعظم که مجری اوامر انگلستان بود، پست نخست وزیری را بی‌صاحب گذاشته، استعفا کرد. روزنامه‌ها بجان هم افتادند. سید ضیاءالدین طباطبایی مدیریت روزنامه رعد در سیاست عصر کاملاً دخالت می‌کرد و سیاست موافق با خواست انگلستان را پیش گرفته بود و اجرا می‌کرد. از قیافه و اوضاع شهر پیدا بود که رشته‌ها دارد از یکدیگر گسسته می‌شود... تشکیل کابینه بار دیگر به سپهدار تکلیف شد زیرا مشیرالدوله و مستوفی و ... از پذیرفتن آن سر باز زدند... انگلیسی‌ها از پرداختن حقوق قزاقها خودداری می‌کردند... دولت در حال بحران، شاه در خیال فرار، رجال سیاسی در صدد کسب مقام وزارت، سیاسیون در صدد وکالت و آشوب طلبان مشغول قتل و چپاول و راهزنی بودند... سپهدار اعظم که مجدد نخست وزیر شده بود، برای ‌اینکه حالت بحرانی را با همان شدت، نگه دارد و آتش آن را تندتر کند و زمینه‌های قبول کودتا را در میان عموم،‌ تر و تازه نگه دارد، از دوم بهمن ماه سال ۱۲۹۹ که مأمور تشکیل کابینه شده بود، انتخاب و معرفی وزرا را تا ۲۸ بهمن همان سال یعنی تا چهار روز مانده به کودتا عقب انداخته، تعلل و سستی می‌ورزید و دایم، اظهار می‌کرد که در حال بررسی و مطالعه در اطراف همکاران‌ آینده خود است. و بعد از معرفی وزرا در ۲۸ بهمن بلافاصله در تهران حکومت نظامی اعلام کرد تا هیچ مانعی برای حرکت و ورود قزاقان به تهران نباشد و به علاوه از خبر رسانی و اجتماعات که ممکن بود اتفاق بیفتد و برای کودتا مضر باشد جلوگیری نمود. بنابراین مردم هم که عذاب و رنج بسیاری کشیده بودند، حاضر می‌شوند و حاضر شدند که در مقابل هر وضع ثابتی هر قدر هم که خشن باشد سر تسلیم فرود آورند؛ مخصوصاً که على‌الظاهر اسم و نفوذ خارجی در کار نیامده و دولت جدید خود را مستقل از وابستگی به اجانب نشان دهد، خوب مردم هم که از باطن قضیه اطلاعی ندارند...

در طول‌ این وقایع سفارت انگلستان در تهران شروع به انتخاب مهره سیاسی مناسب کرده بود و بالاخره بعد از حذف و تعدیلها، سید ضیاءالدین طباطبایی مدیر روزنامه رعد که حمایت و تبلیغات او به نفع انگلیسی‌ها در قضیه قرارداد ۱۹۱۹ مشهور بود، انتخاب شد. مستر هاوارد کنسول انگلیسی در تهران که مردی صاحب نفوذ بود پیش افتاد و جریانات سیاسی و غیرسیاسی کودتا را اداره کرد و سید ضیا را در چگونگی حرکت کمک و یاری داد... و سرانجام شب سوم اسفند ‌این دو حرکت به هم پیوست و در هم آمیخت و کودتای سیاه به انجام رسید[71]

 

فرعونی به نام رضاخان

رضاخان فرزند داداش بیک افسر سوادکوهی از‌ایل پالانی بود. گویند در سال ۱۲۵۲ شمسی متولد شده و مادرش از تبار قفقازی بوده است. نیاکان مادرش هنگام واگذاری شهرهای ‌ایران به روس‌ها به موجب قرارداد ترکمان چای به‌ایران پناهنده می‌شوند. در همان اوان تولد، پدرش از دنیا می‌رود. و مادرش چون از اهل محل نبود با طفل شیرخوار از سوادکوه به طرف تهران حرکت می‌کند. رضاخان، خود در مورد حرکت از سوادکوه به تهران و اتفاقاتی که در راه می‌افتد می‌گوید:

من طفل شیرخوار دو ماهه بودم که با مادرم از سواد کوه به تهران روانه شده بودیم. در گدوک فیروزکوه من از سرما و برف سیاه شدم و مادرم بخیال ‌اینکه من مرده‌ام مرا به چاروادار سپرد که مرا دفن کند و حرکت کنند. چاروادار مرا در آخور یکی از طویله‌ها با قنداق برجا گذاشت و خود و قافله براه افتاده به فیروزکوه رفتند. ساعتی دیگر قافله دیگر می‌رسند و در قهوه خانه گدوک منزل می‌گیرند. یکی از آنها آواز گریه طفلی را می‌شنود و می‌رود و کودکی را در آخور می‌بیند. او را برده گرم می‌کنند و شیر می‌دهند و جانی می‌گیرد و در فیروزکوه مادرش تسلیم می‌نمایند.» مادر رضا سپس به همراه او به نزد برادر خود به نام «ابوالقاسم بیک» که خیاط قزاقخانه بود و بعد به درجه سرهنگی رسید و پس از کودتا درگذشت، می‌رود و رضاخان در نزد دایی و مادر خود بزرگ می‌شود.. در پانزده سالگی به خاطر داشتن قدی بلند و بدنی قوی دایی او وی را به عنوان پیاده قزاق، به فوج اول قزاقخانه می‌سپرد. رئیس ‌این فوج غلامرضا خان میرپنجه بود. در آن فوج قرار گذاشتند هر سواری که بیمار شود یا غایب شود ‌این پیاده قزاق به جای او سوار شده وارد صف گردد. در زمان مظفرالدین شاه، چند عدد شصت تیر وارد شده بود. رضای قزاق در تحت فرماندهی سرهنگ عبدالله خان که فرمانده گروهان شصت تیر بود. بسمت وکیل باشی‌این گروهان انتخاب شد و رفته رفته در قسمت اداره کردن شصت تیر ترقی کرد و به رضاخان شصت تیر معروف شد. بعد از مرگ عبدالله خان و در زمان فرماندهی «بارن مایدل»، رضاخان به خاطر ورزیدگی در ورزش و تیراندازی مورد توجه قرار گرفته و فرمانده گروهان شد. بعد از آن در عملیات جنگی مختلفی شرکت کرده از خود شجاعتهایی بروز می‌دهد تا به درجه نایب سرهنگی و سپس سرهنگی می‌رسد. مدتی فرمانده قزاق در همدان بود تا‌ اینکه قضیه کنار زدن کلرژه فرمانده قزاق و بعد استاروسلسکی فرمانده بعدی پیش می‌آید...

رضاخان قبل از رسیدن به سلطنت چهار بار ازدواج کرد. از همسر اول او که در دوران قزاق اختیار کرده و بعد از به دنیا آوردن دختری در گذشته بود اطلاع زیادی در دست نیست. همسر دومش تاج الملوک و مادر محمدرضا پهلوی (در مورد او به سند شماره ۵۴ مراجعه کنید) که رضاخان در میانسالی با او ازدواج کرد و دو پسر به نامهای: محمدرضا و علیرضا و دو دختر به نامهای: شمس و اشرف به دنیا آورد که محمدرضا و اشرف دوقلو بودند. رضاخان در زمان تولد علیرضا به سردار سپهی نایل شده بود و تقریباً در همین زمان تجدید فراش کرد و دختری از خاندان قاجار به نام ملکه توران را به زنی گرفت. رضاخان از ‌این زن صاحب پسری به نام غلامرضا شد. ولی یک سال بعد او را طلاق داد و با دختری دیگر از یک خانواده سرشناس به نام عصمت الملوک ازدواج کرد و ‌این زن آخرین همسر او بود که چهار پسر و یک دختر به نامهای: عبدالرضا، احمدرضا، محمودرضا، حمیدرضا و فاطمه به دنیا آورد. در دوران تبعید رضا شاه در جزیره موریس مدتی عصمت الملوک نیز همراه او بود...

چنانکه ملاحظه کردید رضاخان از دوران کودکی تحت تربیت و تعلیم خانواده‌ای قزاق قرار داشته و از سن پانزده سالگی نیز خود وارد ‌این نیروی نظامی شده و تحت سرپرستی فرماندهان روسی که در زورگویی و دیکتاتور منشی و خوی حیوانی و دور بودن از رفتار و منش انسانی مشهور بودند تربیت شده لاجرم شخصیتش در چنین محیطی رشد یافته و شکل گرفته بود. مردم از زمان ناصرالدین شاه به خاطر نوع رفتار و عملکرد قزاقها از آنان متنفر بودند و از ‌این تنفر می‌شود به ماهیت نیروهای قزاق پی برد خود رضاخان در‌این مورد می‌گوید : «اساس تشکیل قزاقخانه به منظور محافظت ناصرالدین شاه و از طرفی نفوذ روس‌ها در ‌ایران بود. مردم فطرتا از قزاقخانه متنفر بودند و حتی حاضر به توسعه آن هم نبودند.» در بعضی از کتابها راجع به زورگوییها و چاقوکشیهای رضاخان در دوران قزاقیش مطالبی ذکر کرده‌اند که ما از آوردن آن خودداری می‌کنیم. رضاخان نه در دامان خانواده و نه در زمان قزاقی هیچ تربیت دینی و ملی نیافته بود و برعکس از زمانی که چشم باز کرده بود، تحت تربیت اخلاق و منش روسی قرار داشت. کرونین در کتاب خود در مقایسه‌ای بین شخصیت محمد تقی خان پسیان و رضاخان چنین می‌نویسد: «... هر دو نفر غیر مذهبی و حتی ضد مذهبی بوده و از سردمداران سنتی حکومت بسیار متنفر بودند؛ ولی با ‌این حال از لحاظ شخصی و سیاسی تفاوت فراوانی میان آن دو وجود داشت. گرچه آنان هر دو در خانواده‌های ارتشی نشو و نما پیدا کرده بودند ولی رضاخان از خانواده‌ای فرودست بود در حالی که پسیان به خانواده‌ای متشخص تعلق داشت. تحصیلات رسمی رضاخان به صورت حداقل، توانایی فکری‌اش محدود و سطح فرهنگ عمومی او ابتدایی بود... وطن دوستی پسیان یک امر مسلم بود. ولی در مورد رضاخان شواهدی مبنی بر فعالیت وطن دوستی یا وفاداری او به ناسیونالیسم قبل از سال ۱۳۰۰ ش وجود ندارد. در لشگر قزاق همه او را دسیسه‌گری می‌دانستند که به هیچ اصولی پای بند نبود... رضاخان در سال‌های ۱۲۹۹ و ۱۳۰۰ ش فقط یک ماجراجوی نظامی بود... آمادگی او برای متحد شدن موقت با کسانی که کاملاً مخالف سیاستهای کلی او بودند راه صعود سریع قدرت او را هموار کرد...»

رضاخان عادت به مشروب خواری داشت و تا آخر عمر ‌این عادت با او بود و در طول هفته تریاک نیز می‌کشید و حتی بعد از رسیدن به سلطنت یک نفر را مأمور کرده بود که بساط استعمال تریاک را برای او فراهم کند.

رضاخان زبانی فحاش و دستی متجاوز داشت. راجع به فحاشیهای او چیزی نمی‌گوییم. ولی در مورد کتک زدنهای او فقط به ‌این مورد اشاره می‌کنیم که او بعضی از افسران ارشد یا غیر ارشد را به باد کتک می‌گرفت... مستخدم خود سلمان بهبودی را یک بار آن قدر کتک زد که در معرض مرگ واقع شد...

بهر حال یک چنین شخصیتی مورد نظر استعمار بود لذا بعد از ‌اینکه او را انتخاب کردند و کودتا را راه انداختند تا سال ۱۳۲۰ ش نیز از او حمایت کردند و به صورت غیرمستقیم و محرمانه همیشه کمک و یار او بودند.

رضاخان پس از انجام کودتا، در ۸ اسفند ۱۲۹۹ از طرف احمد شاه که نهایتاً بالاجبار کودتاگران را پذیرفت به منصب سرداری و لقب سردار سپهی نایل می‌شود و وظیفه‌ای را که در قبال تعهد به انگلیسی‌ها بگردن گرفته بود، مو به مو اجرا می‌کند. با حیله‌ها و فشارهایی خود را بر تصمیم گیری‌های مهم تحمیل کرده تا‌ اینکه پس از سقوط سید ضیاءالدین طباطبایی و رفتنش به اروپا، در دولت قوام السلطنه که در تاریخ ۱۴ خرداد ۱۳۰۰ ش تشکیل شد وزیر جنگ می‌شود و با وجود مخالفتهای قوام بالاخره طرح اتحاد شکل قشون و فرماندهی کل قوا را که از آرزوهای دیرینه انگلیس و یکی از مواد قرارداد ۱۹۱۹ م که ظاهراً لغو شده بود را به اجرا در آورد (ر.ک : سند شماره ۱۷۸) در سال ۱۳۰۱ ش رضاخان به صورت مقتدر‌ترین شخصیت منحصر به فرد در ارتش‌ایران درآمد و توانست خود را به عنوان ناجی ملت‌ایران مطرح نماید. و‌ این برای انگلیسی‌ها و عناصر وابسته آن خیلی مطلوب بود؛ زیرا چنین وانمود می‌کردند که هیچ نقشی در کودتا نداشته و خود رضاخان با کمک و هماهنگی سید ضیاء‌ این برنامه را طرح و اجرا کرده‌اند و‌این قدرت ذاتی و شخصی آنها بوده که توانسته‌اند چنین کودتایی را به انجام برسانند و بالاخره چون خیلی سعی داشتند که عدم وابستگی خود را به عوامل کودتا، نشان دهند و برای ‌اینکه بتوانند آن دسته از روزنامه‌هایی را که گهگاه در اطراف موضوع کودتا مطلب می‌نوشتند، خفه کنند، سردار سپه را واداشتند که با بیانیه و جمله معروف خود: «با حضور من مسبب حقیقی کودتا را تجسس کردن مضحک نیست؟ ...» خود را عامل اصلی کودتا معرفی و اربابان اصلی را تبرئه کند. به همین منظور روز سوم اسفند را هر سال عید می‌گرفتند و جشنها و عید خنده نظیر کارناوال فرانسه بر پا می‌کردند... گرچه هیچ وقت به ‌اینکار موفق نشدند و عامل کودتا بودن انگلیسی‌ها جزء یکی از بدیهیات سیاسی آن زمان و بعد از آن درآمد.

رضاخان در پنج کابینه پس از سقوط سید ضیاء یعنی از خرداد ۱۳۰۰ ش تا ۲۹ مهر ۱۳۰۲ ش سمت وزارت جنگ را همچنان حفظ کرد و یکه تاز میدان قدرت و سیاست بود و در ۱۶ آبان ۱۳۰۲ ش طی حکمی از طرف احمد شاه به سمت نخست وزیری منصوب می‌شود. و غائله تغییر سلطنت به جمهوری را با کمک جراید وابسته علم، می‌کند تا بدین وسیله احمد شاه را خلع و خود به عنوان رئیس جمهور زمام کشور را در دست بگیرد ولی به خاطر مخالفتهای فراوان در مجلس بالاخص از طرف شهید مدرس و علما و‌ آیات عظام مجبور به پایان دادن به‌این غائله شده دستور می‌دهد که دیگر صحبتی راجع به آن نشود. رضاخان در مدت نخست وزیری خود بعضی از وکلای مجلس را با تطمیع یا زور به طرف خود کشانده زمینه را برای طرح انقراض سلسله قاجاریه آماده می‌سازد. سرانجام مجلس شورای ملی در آبان ۱۳۰۴ ش احمد شاه را از سلطنت برکنار کرده و رضاخان را به عنوان نیابت موقت سلطنت برمی‌گزیند. در همین زمان مجلس مؤسسان برای تغییر مواد قانون اساسی و تفویض سلطنت به رضاخان تشکیل شده و بالاخره در آذر همان سال رضاخان پهلوی را به عنوان پادشاه ‌ایران معرفی می‌کند و او در تاریخ 4/۲ /1305 ش تاج‌گذاری می‌کند و دوره سیاه دیکتاتوری او و بعد از او فرزندش محمدرضا پهلوی شروع می‌شود.

با شروع سلطنت رضاخان بسیاری از خواسته‌های استعمار تحقق قطعی یافت و دوران بدبختی مادی و معنوی ملت شروع شد. دوره‌ای که زجر، شکنجه، تبعید، قتل، چپاول اموال مردم، اختناق و خفقان شدید، مبارزه قهرآمیز با روحانیت، اسلام زدایی، غرب گرایی، تغییر لباس و کشف حجاب، تملق و چاپلوسی، زبونی و حقارت، همه کاره بودن مشتی نظامی و ... به اجرا درآمد و ملت را به روز سیاه نشاند. برای درک بهتر اوضاع سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، دینی و ... مطالبی را از نظرتان می‌گذرانیم با تذکر ‌این نکته که آنچه می‌خوانید شاید یک از صدها مورد باشد و بیان همه آنها نیازمند تحریر کتاب‌های مستقل و مفصلی در‌این مورد است.

می‌گویند هنگامی که اسکندر کشور‌ایران را فتح کرد به یکی از فلاسفه یونان نامه‌ای نوشت و در آن متذکر شد که کشور پهناور و متمدن و ثروتمندی را به نام ‌ایران فتح کرده‌ام و ارتش من قادر نیست برای مدت مدیدی استیلای خود را حفظ کند و بر ‌این مردم حکومت نماید لطفاً راه حلی بیندیش و ما را از افکار فیلسوفانه خود بهره‌مند ساز. فیلسوف در جواب نامه اسکندر نوشت: افراد بی‌شخصیت و پست را بر آنها مستولی کن و وسایل فقر عمومی را فراهم نما تا آن افراد به طمع جاه و مقامی که برخلاف استحقاق و لیاقت خود بدست آورده‌اند در نوکری و فرمانبرداری تو صمیمی باشند و ملت گرسنه هم بجز تلاش معاش در صدد اقدام دیگری بر نیاید.

حقایقی که در ‌این سخنان است لب و مغز روابط غرب و استعمار با ماست و همین دستور قدیمی، سرمشق انگلستان در آغاز قرن هفدهم میلادی قرار گرفت و فرمان هجوم به کشورهای آسیایی صادر شد به طوری که و وزارت مستعمرات انگلیس در نقشه شوم خود فرامینی را صادر می‌کند که در بعضی از قسمتهای آن آورده است: «.. به شرکت‌های انگلیسی دستور تأسیس شعبات تجاری، جاده سازی، ‌ایجاد بانکها و بالاخره گرفتن امتیازات جهت استخراج معادن صادر می‌شود. از فساد، رشوه خواری، دزدی، ناپاکی حداکثر استفاده را کرده هیچ اقدامی در رفع ‌این بلایا به عمل نیاورند، بلکه منظور پیش بردن مقاصد خویش حتی در ترویج آنها بکوشند... مبارزه با پیشرفت فرهنگ و تمدن محلی... به لژهای فراماسونری انگلستان و فرانسه دستور داده شد که در فراماسون کردن مأمورین اعزامی به ‌ایران و تشکیل لژهای فراماسونی در‌این کشور بکوشند و در تشویق ‌ایرانیانی که عازم انگلستان هستند به عضویت در فراماسونری مجاهدت به عمل آورند...» و چنین نیز شد و وضع بجایی رسید که اکثر اعضای هیئت دولت و مجلس و مدیران ارشد، از اعضای قسم خورده لژهای فراماسونری بوده و تعهد سرسپردگی شان به معاینه و مکرر به اثبات رسیده بود (به پاورقی اسناد شماره ۱، ۴، ۱۶، ۱۸ و ۱۴۵ مراجعه شود) و لژ بیداری ‌ایرانیان که بزرگترین لژ آن زمان بود در دوره رضاخان به فعالیت مستمر خود تا سال ۱۳۱۸ یا ۱۳۱۹ ش که ارباب کیخسرو شاهرخ دبیر لز کشته شد ادامه داد و بعد از آن تا مدتی تعطیل شد. اعضای فراماسون که دیکته کنندگان اوامر صادره از ستاد اعظم هستند. با کمال دقت و شدت و حفظ ارتباطهای تنگاتنگ در زمان رضاخان کلیه مقدرات کشور را به دست داشته و با القائات دایمی به شاه جدید، بدون آنکه خود او شاید احساس بکند، او را چرخانده و رضاخان هم که فرعونی جدید بود و او امر او بی‌چون و چرا باید اجرا شود، فکر می‌کرد، خود صادر کننده واقعی فرمانهاست و بر تخت طاووس تکیه زده و دارد حکومت یک نفره خویش را اداره می‌کند. روند نفوذ و حضور ماسونها و تصاحب مناصب مهم مملکتی در دوره پهلوی آن چنان بالا گرفت و ‌این امر آن چنان عادی و طبیعی جلوه می‌کرد که در زمان محمدرضا پهلوی و در سال ۱۳۵۱ ش هشت نفر از اعضای هیئت دولت از جمله هویدا نخست وزیر، بیست و چهار نفر از وکلای مجلس سنا که در رأس آنها جعفر شریف امامی قرار داشت، پنجاه و چهار نفر از وکلای مجلس شورای ملی، بیست و چهار نفر از کارمندان عالیرتبه وزارت خارجه، سفرا و مدیران کل و جمع کثیری از معاونین و مدیران کل سایر وزارتخانه‌ها عضو لژهای فراماسونری و لژ بزرگ‌ایران بودند، در سطح سرمایه‌داران و بانکداران‌این رقم به صورت فوق العاده چشمگیری افزایش می‌یافت.

مجالس مقننه در دوره حکومت رضا شاه نیز چیزی کمتر از دولت نبود و بر حسب منافع انگلیس راه می‌پیمود. نمایندگان به دستور رضاخان انتخاب می‌شدند و بعد از انتخاب، نام نماینده ملت و مردم را می‌گرفتند (!) بر حسب تمایل او لایحه و طرح به مجلس وارد و تصویب یا رد می‌شد. (به پاورقی سند شماره ۲ مراجعه شود) تعدادی مجسمه و ماشین بی‌اختیار که فقط یاد گرفته بودند کلماتی از قبیل بله، آفرین، احسنت، صحیح است بگویند و از ادای کلماتی چون مخالفم، صلاح مردم نیست، مخالف شریعت مقدس اسلام است و ... خبر و اثری نبود، یک مشت انسانهای بی‌هویت و بی‌محتوا، که به خاطر خوش آمد همسایه جنوبی (انگلستان) یا حق السکوت دادن به همسایه شمالی روسیه، شوروی) روی کرسی نمایندگی نشسته بودند و مقام و منصب همچو آیت‌الله شهید سید حسن مدرس (رحمه الله علیه) نخبه دیانت و سیاست را بناحق تصاحب و غصب کرده بودند. صبحها در مجلس چرت زده، گاه به خواب عمیقی فرو می‌رفتند و شبها در مجالس عرق و ورق تا بصبح مشغول خوشگذرانی و عیاشی بودند. همشان تصاحب مقامها و همتشان جمع آوری ثروت بود. .

برای رضایت شاه قانون اساسی را زیر پای می‌گذاشتند و به سوگندنامه خود خیانت می‌کردند. برای ‌اینکه از قافله غربگرایی رضاخانی و کشف حیا و عفت و هدم غیرت و مردانگی عقب نیفتند با او هم آوا شده، مجالس رقص و پایکوبی و به معرض گذاشتن نوامیس خود را تشکیل می‌دادند و در آن فعالانه شرکت می‌جستند (به سند شماره ۶۳ مراجعه کنید)... وضعیت اجتماعی، اقتصادی مردم نیز خود یک غمنامه قطور و پر حجم بیست ساله است.

خفقان کشنده در کشور حکمفرما شده، کسی جرأت سخن گفتن به خود نمی‌داد. و صدای هر معترضی را گرچه خیلی تند و شدید هم نبود آن چنان خفه می‌کردند که دیگر کسی جرأت اعتراض به خود راه ندهد. مانند شاهان قدیم، بمحض احساس خطر از هر ناحیه‌ای و هر فردی فوراً دستور قتل و تبعید یا لااقل زندان او را صادر می‌کرد. (به اسناد شماره ۱۹ تا ۲۲ و ۲۵ به بعد مراجعه شود)

وضعیت اقتصادی مردم گریه آور و جانسوز است و انباشت ثروت هنگفت برای رضاخان تعجب آور و باور نکردنی. رضاخان که قبل از کودتا در پایین‌ترین مراتب، زندگی می‌کرد و از وضع مالی خوبی برخوردار نبود و حتی مشهور است که چون پول صابون فروش محله را نمی‌دهد کار به نزاع و فحاشی و رد و بدل شدن حرفهای رکیک هم می‌کشد...

اما همین رضاخان در اواخر دوران وزارت جنگ، نخست بومهن و سپس رودهن را متصرف شد. در دوران ریاست وزرایی به طرف مازندران چنگ انداخت و در دوران سلطنت، گرگان و گیلان و سایر نقاط کشور را که دارای املاک مرغوب و مناسب بودند متصرف شد. بعد از خروجش از ‌ایران در سال ۱۳۲۰ ش معلوم شد که وی دارای ۴۴ هزار پارچه آبادی، از قریه و قصبه و بلوک بوده است. به علاوه مبلغ ۵۸ میلیون لیره در بانکهای انگلستان و در بانک ملی هم طبق صورت حساب رسمی ۶۸ میلیون تومان سپرده داشته که در موقع رفتن همه ‌اینها را به پسرش منتقل کرد.

وی در عرض ۱۶ سال سلطنت یکی از ثروتمندان جهان شد. چگونه ‌این ثروت کلان در چنین مدت محدودی فراهم گردید؟ از راهی سهل و ساده! وزارت دارایی (مالیه) به صاحب ملک دستور می‌داد که باید به دلایل... که خودشان‌این دلایل را می‌ساختند. املاک خود را به شخص صلاحیت داری (صلاحیت آن را هم خود کمیسیون دولتی تعیین می‌کرد) بفروشد و الا وزارت دارایی املاک وی را تصرف می‌کرد و یا به بهایی اندک و به زور می‌خریدند و سپس به رضاشاه منتقل می‌کردند. مثلا از سال ۱۳۱۱ تا ۱۳۱۳ ش «کلارستاق» که ۱۳۴ پارچه دهات ییلاقی و قشلاقی و مراتع و جنگلهای مفصل داشت به ترتیب فوق توسط اداره دارایی ضبط شد در تنکابن جمعی از مالکین را گرفتند و در قصر زندانی کردند سپس زن و بچه آنها را به چند دسته تقسیم کردند و داخل کامیون ریختند و به کرمان، جیرفت، بم، شیراز، کرمانشاه، همدان و قزوین فرستادند. یکی از مالکین که به «نی ریز» تبعید شده بود بعد از شهریور ۱۳۲۰ چنین نوشت: «ملک مرا در کجور مازندران بدون خریداری، بدون فروختن، بدون تعویض، حتی بدون امضا و بدون اخطار ضبط کردند، آقایان وکلای مجلس و هیأت دولت امروز هم همان موقع سر کار بودند...» جنون جمع‌آوری ثروت، رضاخان را چنان از خود بیخود کرده بود که تنها به غصب املاک مردم، برقراری انحصارات جهت فروش برنج، پنبه و گندم املاک اختصاصی به قیمت دلخواه، کارخانه داری، خرید و فروش ارز، و کشت و فروش بادمجان و تره بار در میدانهای پایین شهر ختم نمی‌شد، بلکه اعتبارات و بودجه مملکتی و خصوصاً درآمد کشور از نفت بدون هیچ گونه حساب و کتابی در اختیار شخص اعلیحضرت! بود و وی به میل و اراده خود از آن استفاده می‌کرد...

شهرداری تهران در مهر ماه ۱۳۲۰ هزینه‌ها و مطالبات شهرداری را از دربار که سر به ۳۵۰ میلیون ریال می‌زند انتشار داده و اعلام می‌کند که: شهرداری تقریباً تمام اعتبارات خود را به مصرف دربار رسانده و اکنون کار شهرداری به علت نداشتن وجه راکد گردیده است. قسمتی از بناهایی که شهرداری به دستور رضاخان برای دربار و یا منظورهای مشابه ساخته به شرح زیر ساختمان کاخ سفید سعدآباد، شش دستگاه عمارت ویلا در دربند، پرورشگاه‌ ایتام شاهپور، دو کاخ ییلاقی والاحضرت شاهپورها، استخراج و حمل و نصب سنگر تراورتین برای کاخ شهری والاحضرت همایون ولایتعهد، کاخ ییلاقی شاهدخت شمس پهلوی و استخر و میدان تنیس، کاخ ییلاقی اشرف پهلوی و استخر و میدان تنیس و... و همه‌ اینها از جیب و عرق جبین ‌این مردم به دست آمده و بر هم انباشته گردید.

مردم در حالی که از مالاریا، سفلیس، تراخم، گرسنگی، سوء تغذیه عدم توانایی برای گذران روزانه و تهیه حداقل معیشت، فقر عمومی، بی‌سوادی، نداشتن نیروهای متخصص و کارآمد، مهاجرت روستاییان به شهرها، کسادی وضع کشاورزان و کشاورزی در کشور و صدها مورد دیگر رنج می‌بردند و شکنجه می‌شدند، کاخهای بلند هر روز در گوشه‌ای از شهرها سر بر می‌آورد، سینماها و قمارخانه‌ها و کاباره‌ها رونق می‌گرفت، دکانهای مشروب فروشی رو به ازدیاد می‌گذاشت، ولی آب آشامیدنی پانصد و شصت هزار نفر جمعیت پایتخت به همان کثافت باقی بود و بلکه بدتر هم شده بود و‌این وضع حتی تا سال ۱۳۲۵ ش طول کشید تا آنکه کم کم به فکر لوله کشی آب افتادند ولی همین هم تا سال‌ها اختصاص به بالای شهر تهران داشت و محلات کارگر نشین پایین شهر حتی تا سال ۱۳۴۰ ش نیز از آب لوله کشی محروم بودند.

برخی معتقدند، گرچه رضاخان یک دیکتاتور و مستبد بود ولی خدماتی نیز برای کشور انجام داد و کارهایی مثل کشیدن خط راه آهن شمال به جنوب تأسیس دانشگاه تهران، تأسیس بانک ملی ‌ایران و چند مورد دیگر را نام می‌برند (در ‌این خصوص بنگرید به پاورقی سند شماره ۱۲). برای آگاهی‌این گونه افراد، آنها را به مقالات و گزارشهای روزنامه و جراید بعد از تبعید رضاخان در شهریور ۱۳۲۰ - که نسبتاً جو آزادی در کشور با خروج او بوجود آمد و رسانه‌های عمومی توانستند راحت و بدون سانسور سخنان خود را بگویند - ارجاع می‌دهیم که مشحون از افشاگریهاست.

در یکی از‌این روزنامه‌ها با اشاره به همین پرسش فوق می‌گوید: «آیا فکر می‌کنید تأسیس دانشگاه با اداره ثبت اسناد و املاک و مؤسسات جدید و از آن قبیل فکر خود آن شخص بود؟ آن کسی که نمی‌دانست دانشگاه چیست!؟ چگونه چنین فکری می‌داشت؟‌این افکار از دیگران بود، منتهی همه می‌خواستند همه چیز به نام یک نفر باشد تا در مقابل آن یک نفر کسی ابراز وجود نکند...)

و «فوت» نماینده مجلس انگلیس که با یکی از همکاران خود به ‌ایران آمد و پس از بازگشت به کشورش نتایج مشاهدات خود را در یک سلسله مقالات منتشر ساخت قسمتی از حقایق را بیان می‌کند و می‌نویسد: «رضا شاه دزدان و راهزنان را از سر راههای ‌ایران برداشت و به افراد ملت خود فهماند که من بعد در سرتاسر ‌ایران فقط یک راهزن بزرگ باید وجود داشته باشد... پادشاه سابق ‌ایران، بیرحم، ستمگر، خیال پرور، حریص، طماع، و در عین حال با انرژی بود، کسی او را دوست نداشت اما کسی هم نمی‌توانست در مقابلش عرض اندام کند، او حریفان و مخاطبان خود را بدون ذره‌ای رحم و شفقت به زندان می‌انداخت و یا می‌کشت. آشوب و هرج و مرج کنونی ‌ایران (۱۳۲۰ ش نتیجه سیاست غلطی بود که آن پادشاه اجرا می‌کرد.... پادشاه سابق کاری برای ملت خود انجام نداد، رضا شاه خیلی کم به ملت خود خدمت کرد و یا اگر حقیقتأ بخواهیم بگوییم هیچ کاری به نفع توده‌ایران انجام نداد... رضاشاه برای اسکلت بندی جامعه اهمیتی قائل نبود، در دستگاه حکومت وی یک عده چند هزار نفری مرکب از ملاکین، بازرگانان، سهامداران، کارمندان عالیرتبه دولتی دست به دست هم داده و جیبهای خود را از حاصل زحمت و ثمره کوشش یک عده دهقان و کارگر بدبخت انباشتند. پادشاه مقتدر‌ ایران در پشت سرش کشوری باقی گذاشت و رفت که دارای سرمایه‌های بکر و دست نخورده و مسکن ملت فقیری بود...»‌ این سخن انگلیسی‌ها درباره رضا شاه پس از آن است که وی به آنها خیانت کرده و به اردوی آلمانها پیوسته بود و الاّ تا قبل از آن، شخصیتی عظیم و بزرگ داشت (!)

وضعیت اسلام زدایی و مبارزه با دین و معتقدات اسلامی در زمان رضاخان نیز از آن مسایل مهم و عمیق است. رضاخان کار خود را با تظاهر به اسلام دوستی و علاقه به خاندان عصمت و طهارت (علیهم السلام) شروع کرد و با‌ این تظاهرات می‌خواست نشان دهد که فوق العاده نسبت به مقدسات مذهبی اهمیت می‌دهد. (به سند شماره ۱۴۸ مراجعه کنید تا‌ اینکه شاه شد و از آن پس رفته رفته بکلی ماهیت دین ستیزی خود را آشکار و نمایان ساخت. رضاخان در اواخر دوره ریاست وزرایی خود طی اعلامیه‌ای در ۱۱ آبان ۱۳۰۴ ش دستور می‌دهد کلیه دکان‌های مشروب فروشی و قمارخانه‌ها در سراسر کشور تعطیل شوند و بدینوسیله زمینه مقبولیت عامه خود را بالا می‌برد و ‌این چنین زمینه به سلطنت رسیدن خویش را فراهم می‌کند: «. همیشه دو اصل مهم را سرسلسله سایر مکنونات و عقاید خود قرار داده‌ام و خوشوقتم که فعلاً مد اول منویات دیرینه خود را همانطور که وظیفه دار آن هستم عملاً به موقع اجرا می‌گذارم.

1- اجرای عملی احکام شرع مبین

۲- تهیه رفاه حال عموم

بر خاطر عامه اهالی پوشیده نیست که ‌این دو اصل مهم مدتها و سالیان دراز است که در‌ایران فراموش شده و با ‌اینکه اجرای آن جزء ضروریات و فرایض اولیه زمامداران شناخته می‌شود. مع هذا طوری بفراموشی و متروک ساختن آن تعمد شده است که فعلاً جز به تأسف و تأثر در اطراف آن نمی‌توان تفسیر و تعبیری نمود... وسایل عظمت و ترقی ‌این مملکت بالاخره منوط و مربوط به اکمال اجراییات همین دو اصل خواهد بود... نظر به ‌اینکه اشاعه منکرات مخالف اصول مسلمه اسلامی شمرده می‌شود لهذا امر اکید می‌دهم که از همین تاریخ کلیه دکاکین مشروب فروشی و قمارخانه‌ها در سرتاسر ‌ایران مقفل و بسته بماند و حکام ‌ایالات و ولایات و امراء قشونی نیز در تمام نقاط مأموریت دارند که‌این موضوع اهم و ‌این حکم استثنا ناپذیر را قطعاً و قویاً و با کمال شدت و سختی به موقع اجرا بگذارند. در خاتمه از یک طرف غرور حس انسانی و انسانیت و شرف ملی و ملیت و بالاخره هویت آدمیت و عزت نفس را به بعضی از مخدرات امروز حتی آنهایی که علناً متظاهر به خلاف می‌شوند، تذکر داده و از طرف نظمیه‌ها و مأمورین پلیس حکم می‌کنم که صفات مرقومه فوق را یکی از قطعی‌ترین موارد مأموریت خود تشخیص داده و هرگاه در معابر عمومی برخلاف ‌این رویه خلاف انتظاری از هرکس مشاهده کنند، مرتکب آن را خارج از موجودیت انسانی دانسته بلا تردید به محبسهای نظمیه جلب نمایند تا با خواست خداوند از ‌این حیث نیز نسل آینده ‌ایران کنونی از انقراض و انحطاط مصون و صداقت و امانت و راستگویی و درست کرداری آنان اقلاً با نیاکان تاریخی خود قابل مقایسه و تطبیق بماند.»

پیشنهاد می‌کنیم یک بار دیگر‌این اعلامیه را مطالعه و در فقرات آن دقت نمایید و صفحات قبل و بعد و بالاخص اسناد آتی را از نظر بگذرانید تا ریاکاری و نفاق وقیحانه رضاخان را درک کنید. امام خمینی (ره) درباره تظاهر رضاخان به اسلام و دین دوستی می‌فرماید: «... او را آوردند و کودتا کردند. اشخاص زیادی را از طوایف گرفتند و حتی به نظر می‌رسید که وجب به وجب روی یک نقشه‌ای که آنها داده‌اند عمل می‌کرد. ابتدا شروع کرد به ریاکاری و مجالس روضه می‌رفت، خودشان روضه بپا می‌کردند و از قراری که می‌گفتند در همه تکیه‌های تهران پا برهنه می‌رود همه جا می‌رفت و با مردم خوش و بش می‌کرد و‌ این کارها را تا آن وقتی که قدرت در دستش آمد و پایش محکم شد، انجام داد.»

چند سال بعد کار بدانجا، کشید که دولت اصرار در اشاعه مشروب خواری داشت و حتی جسارت را بدان پایه رساندند که در شهر مقدس و مذهبی قم اقدام به تأسیس مشروب فروشی کردند. مهدیقلی هدایت که خود سال‌ها نخست وزیر حکومت رضا شاه بود در ‌این مورد می‌گوید: «... در ‌این دوره دکاکین مشروب فروشی رو به تزاید گذارده، اخیراً تداول یافته بود. حضرات علما اظهاری کرده بودند. در ریاست مالیه نصرت الدوله فیروز (فیروز از سال ۱۳۰۶ به بعد وزیر مالیه کابینه هدایت بود) رسومات را در قم دایر کرد. نوشتم در قم اقلاً رسمیت بخرید و فروش مشروبات ندهید اثری نکرد. کانّه در اشاعه مشروبات عمدی است.»

در سال ۱۳۱۴ ش کار به تبلیغ مشروب و مارک و کارخانه تولید کننده آن رسید. به آگهی زیر که در مورخه 6 /2 /1314 در روزنامه اطلاعات درج شده، توجه فرمایید:

«مشروبات خوب وسایل لازم دارد»

اول - متخصص تحصیل کرده [!] و با تجربه. دوم - زیر زمین مخصوص و ساختمانهای دیگری برای نگاهداری آن. سوم - مراعات نظافت. چهارم - دارالتجزیه تکمیل برای امتحان هر رقم مشروب. پنجم - صبر و حوصله چند ساله تا ‌اینکه محصول، کهنه و قابل استفاده شود.

«علت ‌اینکه امروز مشروبات شرکت میکده از بهترین مشروبات ‌ایران به شمار می‌رود برای آن است که وسایل فوق را به طور تکمیل دارا می‌باشد.»

اشاعه تولید و استعمال تریاک نیز با شدت تمام دنبال می‌شد. از مقدار تولید و صدور آن به خارج کشور و مصرف داخلی اطلاعی در دست نیست لیکن می‌دانیم که در سال ۱۳۱۰ ش حداقل آن را برای صادرات، تعداد ۵۵۰۰ جعبه قرار دادند و قرار شد دولت برای هر جعبه صد پوند انگلیسی عوارض صادراتی دریافت کند!

رضاخان علاوه بر‌این اقدامات برای از میان برداشتن اسلام، شروع به مبارزه با روحانیت - که الگوی آگاهی و عمل به اسلام و مبلغین آن هستند، کرد و در ‌این مبارزه از هیچ اقدامی فروگذار و روگردان نبود منع لباس روحانیت که در اسناد بدان پرداخته‌ایم (به اسناد شماره ۲، ۴، ۳۱، ۴۴، ۱۸۷ و... مراجعه کنید)، گرفته تا تبعید و زندانی کردن روحانیون مخالف اقدامات او (به اسناد شماره ۱۹ تا ۳۶ مراجعه شود).

از دیگر اقدامات رضا خان در اضمحلال سازمان روحانیت، سعی در از بین بردن حوزه علمیه قم و حوزه‌های علمیه سایر شهرها (به اسناد شماره ۱۸۷ و ۱۸۸ مراجعه شود) با ‌ایجاد دانشکده معقول و منقول و مؤسسه وعظ و خطابه برای جمع آوری وعاظ و سخنرانان مذهبی در‌این سازمان و سپس وابسته نمودن آنان به دولت و دربار و جدا کردن آنها از مردم در ۲۴ دی ۱۳۱۵؛ قتل جمعی از آنان در طول حکومت ۱۶ ساله و ... از جمله اقدامات خائنانه و جنایتکارانه رضاخان است که پرداختن به آن از عهده یک کتاب و چند کتاب بر نمی‌اید تا چه رسد به‌این مختصر.

ما برای تحلیل کوتاه ولی جامع‌این هجوم بی‌سابقه به دین و روحانیت در تاریخ معاصر، هیچ گفتاری را به شیوایی و جامعیت و عمق تحلیل امام خمینی (ره) که از اوان جوانی با تیزبینی و مطالعه عمیق و صحنه‌های مختلف، ارائه فرموده‌اند نیافتیم، لذا عین گفتار ‌ایشان را که به خاطر خصوصیات ذکر شده ارزش سندی دارد در زیر می‌آوریم:

«اروپاییان از سال‌های بسی طولانی ‌این نکته را دریافتند که با نفوذ روحانیت و قوت و علاقه دینداران به دین، ممکن نیست به آسانی بتوانند استعمار ممالک اسلامی کنند و منابع ثروت آنها را از دست آنها بی‌چون و چرا بربایند و مقاصد استعماری یا استثاری خود را عملی کنند و چنین تشخیص دادند که ریشه علاقمندی توده به دین تبلیغات روحانیین اسلام است و با علاقه مندی توده به روحانیت ممکن نیست علاقه به دین داری را از آنها گرفت آنها دیدند برای یک پیمان دخانیات (امتیاز تنباکو) با آن محذورات بزرگ زمان ریاست مرحوم میرزای شیرازی مواجه شدند و عاقبت نتوانستند مقصد خود را عملی کنند. از آن روز یا روزهای پیشتر درس خود را برای همیشه خواندند و فهمیدند با نفوذ ‌اینان نمی‌شود معادن ثروت ‌این ممالک را برد و امر یک کشور مستقل را با وزارت استعمار قرار داد. ناچار با تمام قوا و تدبیرات عملی که مخصوص به خود آنهاست با دست خود ‌ایرانیان مشغول به انجام ‌این وظیفه حتمیه شدند که هرچه ممکن است زودتر قوه روحانیت را از بین ببرند یا دست کم از نفوذ آنان هر چه ممکن است بکاهند و با کاسته شدن ‌این قوه که راهنمای مصالح کشور اسلامی بود و در عین حال قوه جلوگیری از نفوذ اجانب هم بود، مردم را از دینداری سست کنند، قبل از بیست سال دیکتاتوری (زمان رضاخان) نقشه‌های خود را نسبتاً با نزاکت و آرامش می‌خواستند عملی کنند، با روزنامه‌ها و تبلیغات که از قفقاز و کلکته و مصر و دیگر بلاد مثل افغانستان و ترکیه شروع شد و به ‌ایران نیز نفوذ پیدا کرد به‌این کار مشغول شدند و در ‌این بیست سال که پیش بینی جنگ جهانی را می‌کردند و خود را نیازمند به ‌این کشورها و منابع ثروت آن دیدند و از طرفی می‌دیدند با آرامش اگر بخواهند نقشه را عملی کنند وقت تنگ است و فرصت از دست می‌رود و با دست احمد شاه نمی‌توانستند کاری از پیش ببرند، نقشه‌های خود را با بعضی دیگر در میان گذاشتند و آن کسی که با تمام مقاصد آنها همراه شد، دیکتاتوری بیهوش رضاخان بود و پیش از او نیز آن مرد ابله آتاترک بود که نقشه‌های آنها را به طور اجبار و سرنیزه عملی کردند و مردم را از طرفی با تبلیغات و کاریکاتورهای روزنامه‌ها و از طرفی با فشارهای سخت به روحانیین و خفه کردن آنها در تمام کشور و از طرفی شایع کردن اسباب عشرت و ساز و نوا و سرگرم کردن مردم به کشف حجاب و کلاه لگنی و مجالس سینما و تأتر و آن چیزها که می‌دانید و گول زدن آنها را به ‌اینکه ‌این گونه بازیها تمدن و تعالی کشور است و دینداران مانع از آن هستند، پس آنها مانع از ترقیات کشور و اساس زندگی هستند. با‌ این حیله‌ها و صدها مانند آن توده را از روحانی دلسرد بلکه به آنها بدبین کردند و علاقه به دین، دنبال آن از دست رفت. کارمندان دولت هم که عضو مؤثر کشورند، یک دسته کمی از آنها که تا اندازه‌ای ملتفت قضایا بودند بواسطه گرفتن پستهای حساس، دست پیمان به اجانب داده، علیه مصالح کشور قیام و اقدام کردند و یکدسته زیاد آنها گول آنها را خورده و با ساده لوحی ترقیات کشور را با‌ این بازیچه‌ها پنداشتند و هرچه اسم تجدد روی آن آمده بود بدون سنجش پذیرفتند و از کلمه ارتجاع به طوری آنها را ترسانیدند که هر قدر مفاسد یک موضوعی را دیدند برای آنکه به آنها نگویند کهنه پرست یا فناتیک چشم از مصالح کشور پوشیدند و ننگ خیالی‌ این کلمه موهوم را به خود نخریدند و یک دسته بسیار کمی هم که ملتفت بودند و هم خیانتکار نبودند یا از کار کناره گرفتند یا آنها را کنار زدند و یا بواسطه ضعف نفس و اقلیت نمی‌توانستند سخن بگویند. همه دیدند که تبلیغات بر ضد دین به طوری شایع بود که بیشتر روزنامه‌های کشور غالب وقت خود و خوانندگان آن را صرف آن می‌کردند و به هر طوری ممکن بود به توده تزریق ضد ‌آیین می‌کردند. شما دیدید در آن کارناوالها چه افتضاحی برپا کردند و چه بی‌آبرویی‌ها کردند و عملاً چه تبلیغات بر خلاف دین نمودند. لکن تبلیغات روحانی در آن بیست سال که ممکن نبود انجام بگیرد مجالس تبلیغ آنها حکم تریاک قاچاق یا بدتر از آن را پیدا کرده بود. مدارس علمی را که سرچشمه ‌این منظور بود در تمام کشور از آنها گرفته یا بستند و یا مرکز فحشاء مشتی جوان تازه رس قرار دادند. مدرسه مروی را در تهران که از آن هزاران عالم روحانی بیرون آمده بود، جایگاه ارامنه کردند... در‌این میان چند تن آخوند قاچاق که از علم و تقوی یا دست کم تقوی عاری بودند، به نام روحانیت ترویج کردند و با نام اصلاحات، برخلاف دین آنها را بنوشتن و گفتن وادار کردند و کتاب‌های آنها را با اجازه اداره مطبوعات با خرج خود یا کسانی که گول خورده بودند به طبع می‌رساندند و اگر کتابی بر ضد آن نوشته می‌شد، طبع آن را اجازه نمی‌دادند... دینداران نیز در‌این کوران بی‌دینی خود را باختند و از روحانیین کناره گرفتند و یا دست کم با مقاصد آنها همراهی نکردند و امروز هم ندارند از ‌این جهت کتاب‌های برخلاف آیین بزودی به طبع می‌رسد، لکن کتاب‌های دینی بسیار در زمین مانده و کسی اقدام بطبع آنها نمی‌کند... در‌این بیست سال که به درست دورة اختناق ‌ایران و دین به شمار می‌رفت، همه دیدید و دیدیم که بالاتر هدف رضاخان علما بودند و آن قدر که او با آنها بد بود با دیگران نبود چون می‌دانست اگر گلوی ‌اینها را با سختی فشار ندهد و زبان آنها را در هر گوشه با زور سرنیزه نبندد، تنها کسی که با مقاصد مسموم او طرفیت کند و با رویه‌هایی که می‌خواست برخلاف نفع مملکت و صلاح دین اتخاذ کند مخالفت نماید آنها هستند و زمامداران آن روز یا نوکرهای خاص او بودند و با مقاصد او همراه بودند و یا ضعیف النفس و ترسو بودند و با یک «هو» از میدان در می‌رفتند او با مرحوم مدرس روزگاری گذراند و تماس خصوصی داشت و فهمید که با هیچ چیز نمی‌توان او را قانع کرد نه با تطمیع نه با تهدید و نه با قوه منطق. از او حال علمای دیگر را سنجید و تکلیف خود را برای اجرا کردن نقشه‌های اربابهای خود فهمید با همه فشارها و شکنجه‌ها و اهانتها که به خصوص به ملاها در آن روزهای اختناق ‌ایران توجه پیدا کرد، به نوبه خود چند مرتبه برای دفع فسادهایی که آنها خصوصی از منابع صحیح اطلاع داشتند قیام و نهضت کردند. از اصفهان و تبریز و مشهد، ولی سستی مردم که قوه اجرای مقاصد مدبرانه علما هستند اقدامات آنها را عقیم کرد. ملاها از همان روزهای اول تصدی رضاخان را بر خلاف مصالح کشور تشخیص دادند و تا توانستند عمومی، و وقتی نشد مخفیانه و خصوصی فسادهای خانمانسوز او را به مردم گوشزد کردند.»

رضا شاه به خاطر دیکتاتوری خود در اواخر سلطنت متمایل به دولت فاشیستی آلمان شده بود و ‌این موضوعی بود که برای انگلستان که به همراه دیگر متفقین در حال جنگ با آلمان بود غیر قابل تحمل بود، بالاخص با توجه به اهمیتی که‌ ایران از نظر جغرافیایی و هم مرز بودن با کشور شوروی و آسیای میانه و هندوستان داشت. لذا شروع به زمینه سازی برای از میان برداشتن او کردند.. چرچیل نخست وزیر وقت انگلیس در یادداشتهای خود چنین می‌نویسد:

«.. روز ۱۱ ژوئیه ۱۹۴۱ م (۲۰ تیر ۱۳۲۰) - شورای هیئت وزیران انگلستان از رؤسای ستادهای مشترک ‌این کشور خواست که موضوع اقدام نظامی بر علیه ‌ایران را مورد مطالعه قرار دهند. روز ۱۸ ژوئیه (۲۷ تیر) رؤسای ستادهای زمینی و دریایی و هوایی پاسخ دادند که: مطالعه کافی در‌این باره کرده و عقیده دارند که باید رفتار بسیار جدی و سختی نسبت به ‌ایران در پیش گرفت. شب همان روز تلگرافی از لرد ویول نایب السلطنه هندوستان به وزیر جنگ بدین مضمون مخابره شده بود: «شنیده‌ام که دولت انگلستان در نظر دارد رفتار ملایم و آمیخته با حسن نظری نسبت به دولت ‌ایران پیش گیرد. ‌این سیاست به نظر من غیر قابل درک می‌باشد. ما باید هم از تکرار وقایعی نظیر شورش رشید عالی (کودتای رشید عالی در عراق) در ‌ایران جلوگیری کنیم و هم از راه‌ ایران با روس‌ها کسب ارتباط مستقیم نماییم و اگر حکومت فعلی حاضر به‌این کار نباشد، کافی است ‌این حکومت را برداریم و یکی دیگر که سازش داشته باشد جای آن بگذاریم...» و آنتونی ‌ایدن وزیر خارجه انگلیس در مجلس مبعوثان طی نطق خود درباره سیاست بین‌المللی راجع به‌ایران در نیمه دوم مرداد ۱۳۲۰ چنین گفته بود: «ورود عده زیادی متخصصین آلمانی در ‌ایران خطر بزرگی برای استقلال آن کشور [!]‌ایجاد نموده است و دولت انگلیس از روی کمال پاکی و صداقت نسبت به ‌این خطر به دولت ‌ایران آگاهی داده و امیدوار است که ‌این آگاهی مورد اعتنا قرار گیرد.»

و بالاخره دولت انگلیس با سبک و سنگین کردن مسایل مختلف و در نظر گرفتن راههای متفاوت تصمیم می‌گیرد که با همکاری حکومت انقلابی! شوروی کمونیست رضا شاه را از قدرت خلع کرده، او را از‌ ایران به نقطه‌ای دیگر تبعید کند؛ لذا نیروهای شوروی از شمال و نیروهای انگلیسی و آمریکایی از جنوب کشور به ‌ایران حمله می‌کنند. وضعیت نیروهای نظامی، لشگرها و تیپ‌ها در موقع حمله متفقین بسیار شنیدنی و قابل تأمل است. ارتشی که آن همه برای آن، به قیمت فقیر و له شدن مردم هزینه شده بود، همگی فرار کردند. ارتشی که برای مقاومت در برابر مردم و اجرای برنامه‌های استعماری آن همه خشونت و صلابت و قاطعیت به خرج می‌داد، به یک باره ویران شد و از هم پاشید؛ زیرا ‌این ارتش نه برای حفاظت و دفاع در چین موقعیتهایی ترتیب و سامان یافته بود بلکه فقط برای حفظ رضاخان بر اریکه قدرت تشکیل شده و رشد و توسعه پیدا کرده بود ارتشی که لاف و بلوف، تملق و چاپلوسی و اجرای رژه و حرکات نمایشی به جای آمادگی رزمی و دفاعی در آن اصل قرار داده شده بود و علاوه بر آن هر سال یک مانور نمایشی تشکیل می‌دادند و در طول سال نیز مشغول سرکوبی و چپاول مردم خود بودند. در جنوب کشور فرمانده نیروی دریایی سرتیپ «بایندر»، مقاومت را جدی گرفته بود و در مقابل ناوهای آمریکایی ‌ایستادگی کرد و نهایتاً کشته شد. ‌این تنها مورد مقاومت جدی بود که آن هم مربوط به روحیات خاص مرحوم بایندر بود. لشگر خوزستان در دو سه محل تیراندازهای مختصری به سوی آمریکاییها کرده بود ولی در مجموع می‌توان گفت که نیروهای آمریکایی به راحتی در محور دزفول پیشروی می‌کرد و از مقاومت خبری نبود. لشگر آذربایجان پس از چند مقاومت جزیی و غیر مهم از پایین‌ترین تا بالاترین رده، تفنگها را زمین ریختند تا سبک بارتر شوند و به کوهها و عده زیادی از آنها به ترکیه گریختند و به آنجا پناهنده شدند( به پاورقی سند شماره ۹۳ مراجعه کنید). لشگر گیلان به فرماندهی سرتیپ «قدر» چند گلوله توپ بر روی روس‌ها شلیک کرد و «قدر» به خاطر همین، بعدها به عنوان افسر شجاع شهرت یافت! لشگر مشهد وضع افتضاحی داشت، آنها با وسایل موتوری که داشتند گریختند و بدون هیچ نظم و ترتیبی خود را به کویر زدند. سرعت فرار آنها به نحوی بود که واحدهای جلودارشان حتی به بندر عباس رسیدند! و تعدادی از واحدهای لشگر خراسان در بندر عباس پیدا شدند!

لشگر کردستان به فرماندهی سرلشگر «مقدم» همه فرار کرده بودند و تنها یک آتشبار در محل مانده بود که آن هم وقتی دیدند اوضاع وخیم است آتشبار را رها کردند و گریختند. دو لشگر قدرتمند یعنی لشگر ۱ و ۲ مرکز که مجموع پنجاه هزار نیرو داشتند و تعداد نیروهای آنها برابر با کل نیروهای لشگرهای دیگر در سطح کشور بود به دستور انگلیسی‌ها و با هماهنگی «منصور» (به سند شماره ۱۳ مراجعه کنید) و سرلشکر «نخجوان» و «ریاضی» از پادگانها مرخص و سربازان در شهر و خیابان و جاده‌ها آواره و سرگردان شدند. (به سند شماره ۱۲۶ مراجعه کنید). رضا شاه با اتومبیل، خود را به همراه تعدادی از افراد خانواده به بندر عباس رساند و توسط یک کشتی به طرف بمبئی حرکت کرد ولی آخر کار سر از جزیره موریس در آورد! (۲۳ / مهر /۱۳۲۰) جزیره موریس مغرب اقیانوس هند واقع شده است و دارای آب و هوای استوایی است... با اصرار و التماس از جزیره موریس در تاریخ ۶ فروردین ۱۳۲۱ حرکت کرد و دوربان که یکی از بنادر جنوب شرقی آفریقا بود برای اقامت رضا شاه انتخاب می‌گردد. از دوربان نیز به ژوهانسبورگ مرکز حکومت افریقای جنوبی منتقل می‌شود... و بالاخره در ۴ مرداد ۱۳۲۳ می‌میرد.

داستان چگونگی فرار رضاشاه از‌ ایران و طرز رفتار انگلیسی‌ها با او در طول سفر تا مرگ از نکات شنیدنی و عبرت آموز تاریخ است که ما از ذکر آن خودداری کرده و خوانندگان محترم را به کتاب‌های تاریخ معاصر ارجاع می‌دهیم.

بعد از مرگ رضا شاه، جنازه او را به مصر برده مومیایی می‌کنند و تا سال ۱۳۲۹ در مصر نگهداری می‌شود و به خاطر ترس از انفجار نفرت و عقده مردم و بعضی مسایل دیگر او را تا تاریخ مذکور به ‌ایران منتقل نمی‌کنند. تبعید رضا شاه از ‌ایران، ناراحتیهایی که در طول مسیر بر او می‌گذرد، وضعیت روحی و جسمی او تا زمان مرگ، تحت نظر بودن و رفتار تحقیرآمیز انگلیسی‌ها با او، سانسور نامه‌های ارسالی و رسیده (به سند شماره ۱۲۸ مراجعه کنید)، وضعیت مسکن، هوا، غذا و آب او در مدت اقامت، اخلاق و منش و طرز حکومت فرعونی رضاشاه و تشابه مرگ او با فرعون ذکر شده در قرآن کریم، همه ‌اینها بی‌اختیار انسان را به یاد‌ این دو بیت می‌اندازد که گفت:

گرچه دیوار افکند سایه دراز                                                باز گردد سوی او آن سایه باز

این جهان کوه است و فعل ما ندا                                             سوی ما آید نداها را صدا

در آخر این بخش از مقدمه به اعترافات حکومت انگلستان که از رادیو دولتی در مورخه 1320 /8 /14 پخش شد و یکی از اسناد مهم تاریخی است، می‌پردازیم. در ‌این تحلیل روند کلی چگونگی و چرایی رابطه بریتانیا با‌ ایران و علت انتخاب رضاخان به حکومت و سپس خلع او توسط استعمار انگلیس با تصریح کامل و البته در بعضی از مطالب با دروغ پردازی آمده است. و ما به خاطر اهمیت آن تمام آن را ذیلا نقل می‌کنیم:

«شما از سیاست دولت انگلیس در ‌ایران آگاه نیستید. ‌این سیاست ساده و روشن است؛ اما کسی به آن پی نمی‌برد. سیاست انگلیس در ‌ایران مبنی بر دوستی است (!) دوستی دو قسم است: دوستی بی‌غرض و دوستی با غرض. دوستی بی‌غرض به ملت ‌ایران مخصوص دانشمندان است، اما دوستی دولت انگلستان، نسبت به ‌ایران و نسبت به هیچ کشور دیگری دوستی بی‌غرض نیست و نمی‌تواند باشد. در سیاست بی‌غرض نمی‌توان بود. نهایت ‌اینکه غرض ممکن است صالح باشد و ممکن است فاسد باشد. سیاست دولت انگلیس نسبت به ‌ایران مبنی بر غرض صالح است (!) به ‌این معنی که ما مصلحت خود را چنین تشخیص دادیم که ‌ایران باید مستقل و تمامیت خاکی آن محفوظ و نظم و امنیت در آن مستقر باشد، چرا که ‌ایران نه فقط دروازه هندوستان است بلکه دروازه تمام آسیا است و عدم استقلال و بی‌نظمی و اغتشاش در آنجا برای ما مضر بلکه خطرناک است. ‌این است وجه دوستی ما نسبت به ‌ایران که از روی غرض است. دولت انگلیس از ‌این سیاست اصلی منحرف نمی‌شود. مگر به یکی از دو علت: یکی ‌اینکه مأیوس شود از‌ اینکه دولت‌ایران بر پای خود بماند و دیگر ‌اینکه منافع حیاتی خود را در ‌ایران در مخاطره ببیند. در ‌این صورت چاره ندارد از ‌این که هر دست و پایی می‌تواند بکند و کسی هم حق ندارد که بر او ملامت کند. مثلاً قراردادی که ما در سال ۱۹۰۷ م با دولت تزاری روس بر سر ‌ایران بستیم و آن را به منطقه‌های نفوذ تقسیم کردیم از جهت ‌این بود که آن زمان پس از چندین سال مجاهده مأیوس شده بودیم از ‌این که دولت‌ایران بتواند استقلال خود را حفظ کند و می‌دیدیم که به سرعت زیر دست دولت تزاری می‌رود و بوسیله آن قرار داد خواستیم یک اندازه از تجاوزات روسیه تزاری جلوگیری کنیم. همچنین در زمان جنگ بین الملل اول ما در کارهای ‌ایران مداخله کردیم چون که به سبب شیطنتهای آلمانها و عثمانیها منافع خودمان را در خطر می‌دیدیم و نیز در ۱۹۱۹ م که قراردادی با ‌ایران بستیم و بسیاری مردم گمان بردند ما می‌خواهیم ‌ایران را تحت حمایت خود درآوریم، به سبب آن بود که از مشاهده وقایع چندین ساله مأیوس شده بودیم که ‌ایرانیها بتوانند امور خود را اداره کنند (!) پس از آنکه دیدیم ملت ‌ایران نسبت به آن قرار داد بدبین است و آن را مبتنی بر فرض غرض فاسد می‌داند قرار داد را الغاء کردیم و در عوض از دولت‌ ایران تقویت و مساعدت کردیم که نظم و اقتدار را در کشور خود برقرار نماید. تقویت و مساعدت ما از رضا شاه سرش‌ این بود و باید انصاف داد که او در چند سال زمامداری خود، به اصطلاح امور کشور پرداخت ! لکن متأسفانه آن پادشاه به مرور زمان هر چه قدرتش بیشتر شد از راه صحیح بیشتر منحرف شد و به کارهای بی‌قاعده دست برد و ملت ناراضی شد و گمان نکنید ما هم راضی بودیم ! اما چه می‌توانستیم بکنیم؟ دشمنان القا می‌کردند که ما رضا شاه را اداره می‌کنیم و هرچه می‌کند به دستور ماست ولی چنین نبود (قسمت اخیر را مجدداً بخوانید تا چهره شیطان را در مکر و دروغ و فریب به چشم ببینید) تا وقتی که دیدیم شیطنت آلمانها و غفلت شاه منافع ما را دارد به خطر می‌اندازد ‌این بود که برخلاف میل خودمان ‌این اقدام اخیر را کردیم و اطمینان می‌دهیم که به محض‌اینکه مخاطره فعلی رفع شد خاک شما را تخلیه کنیم و شما را در امور کشور خودتان آزاد و مختار گذاریم و دولت شوروی هم که با ما متحد است همین نیت را دارد؟!» [72]

 

تغییر لباس و کشف حجاب، استمرار مبارزه با دین و فرهنگ ملی

بعد از ذکر مطالب گذشته، اکنون نمایی روشن از توطئه تغییر لباس مردان و کشف حجاب زنان جلوه گر شده است. شیطان که سوگند خورده بود با هر راه ممکن و وسیله موجود انسان را گمراه سازد و از فطرت پاک خود که مهبط عشق خداست دور کند و به ورطه نیستی و نابودی بکشاند، [73] اصحاب انسانی‌اش را که همان استعمار قدیم و جدید است - مجهز نمود و به سراغ بشریت فرستاد. [74]و یکی از کارآمدترین و برنده‌ترین وسیله‌ها را که ‌ایجاد فساد است بر او عرضه داشت[75].....

گفتیم استعمار از اواخر قرن شانزدهم و از آغاز قرن هفدهم توطئه‌های وسیعی را برای استثمار کشورهای دیگر شروع کرد، منتهی برای حضور در آن کشورها احتیاج به ابزارها، زمینه‌ها و شرایط مناسب داشت و چنین دریافته بود که با حمله نظامی و اشغال فیزیکی یک کشور مدت زمان زیادی نمی‌تواند دوام آورد و بالاخره مجبور به از دست دادن حاصل کار خواهد شد، و به تجربه و تعلیم متفکران خود، فهمیده بود که هر انسان، چنان عمل می‌کند که فکر می‌کند. پس باید در فکرها رسوخ کرد و آن را تغییر داد و همگام و موافق با خود نمود تا بتوان با کمترین هزینه و کوتاهترین زمان سال‌ها بلکه قرنها در مستعمره حکومت کرد و بهره برد. و برای تغییر دادن فکرها هیچ چیز بهتر از توجه دادن آن به ظواهر فریبنده دنیوی و مشغول کردن آن به شهوت نیافت.

همفری کارشناس و جاسوس انگلیسی و سازنده محمد بن عبدالوهاب و آیین ضد دینی وهابیت در خاطرات خود عنوان می‌دارد که: وقتی عازم محل مأموریت خود (عربستان) شد وزیر مستعمرات بریتانیا جمله‌ای ارزشمند به او آموخته و گفته است که: «ما اسپانیا را از کفار (مسلمین) فقط به سبب شراب و فحشا پس گرفتیم و امیدواریم بتوانیم تمام بلاد را با‌ این دو قدرت نیرومند بدست آوریم.»

لذا در کشورهای اسلامی قاره آسیا بالاخص خاورمیانه که رگ حیات و بقای استعمار بوده و هست شروع به طرح و اجرای توطئه‌های وسیع کردند که ما به مناسبت بحثمان نکات مربوطه را ذکر می‌کنیم.

همفری در خاطرات خود نقل می‌کند که کتابی در حدود هزار صفحه به او دادند و در آن کتاب پیش بینی و نقاط ضعف و نقشه‌های مختلف و گوناگون انهدام اساس استقلال مسلمین گنجانده و بررسی شده بود و همه آن نتیجه گزارشهای مختلف و برخوردهای گوناگون کارمندان و جاسوسان وزارت مستعمرات با مقامات سیاسی و مذهبی مسلمانان بوده است. و نقاط ضعف مسلمین را چنین بر می‌شمارد: . ١- اختلاف بین سنی و شیعه. ۲- کسالت و خمودی ملت مسلمان و فقدان بیداری و توجه. ٣- جهل و بی‌سوادی ۴- توجه خاص متدینین به آخرت و بی‌توجه بودن به دنیا و زندگی دنیا. 5- استبداد و دیکتاتوری دولتهای اسلامی. 6- ...

و متذکر شده بودند که اصل قانون اسلام و دستور پیامبر برخلاف ‌این است. پس لازم است کاری کنیم که مسلمانها از حقیقت دینشان با خبر نشوند تا ‌این نقاط ضعف در آنها ثابت بماند... اما نقاط قوت و عوامل نیرو بخش مسلمانان که در آن کتاب ضبط شده بود و به هدم و نابود ساختن آنها توصیه شده بود: 1- امتیازات قبیله‌ای و فامیلی و نژادی و جغرافیایی و زبان از نظر مسلمانها لغو و غیر قابل اهمیت است بر همین اساس و برای نابودی ‌این ارزش، ناسیونالیسم در کشورهای اسلامی توسط استعمار ‌ایجاد و رشد داده شد ۲-ربا و احتکار و فحشا و شراب و خوک را حرام و نجس می‌دانند. ٣- به علمای خود خیلی علاقه مندند. ۴- سنی‌ها سلطان و حاکم را خیلی احترام می‌کنند. 5- جهاد و مبارزه با دشمن را واجب می‌دانند. ۶- شیعیان، غیر مسلمانان را از هر مذهب و دینی نجس می‌دانند. ۷- معتقدند که اسلام بالاترین ادیان است و برتر از او دینی در جهان نیست. ... ۱۱- شیعان ادای خمس را واجب می‌دانند و پنج یک اضافه درآمد سالانه خود را به علما می‌پردازند. ۱۲- به عقیده اسلامی خود سخت پای بندند. ۱۳- فرزندان خود را به روش پدران و نیاکان مسلمان خود تربیت می‌کنند به طوری که جدا کردن امکان ندارد. ۱۴- زنان آنها با حجاب‌اند و‌این امر موجب شده که فحشا و فساد در جوامع آنها سرایت نمی‌کند. ... ۱۸- شیعیان حسینیه‌های زیادی دارند که در موقع عزاداری در آن اجتماع کرده و مورد وعظ و پند قرار می‌گیرند. 19-...

در مورد توسعه نقاط ضعف مسلمانها دستورات آن کتاب از‌ این قرار بود:

١- انتشار کتبی برای بوجود آوردن و شدت بخشیدن اختلاف و نزاع صنفی و طبقاتی ... 5- القاء ‌اینکه حکومتهای دیکتاتور ظل الله هستند...6- سرگرم کردن حکام به لهو و لعب... ۱۲- باید در مورد تحقیر زن در اجتماعات اسلامی کوشش کرد و حق و حقوق او را وارونه جلوه داد. 13-...

اما طرحهایی که آن کتب در مورد از بین بردن نقاط قوت و عوامل نیرو بخش مسلمانان ذکر کرده بود:

1- باید روحیه قوم گرایی در آنها ترویج شود و تاریخ پیش از اسلام آنها تبلیغ شود. ۲- باید شراب و قمار و فحشا و گوشت خوک را بین آنها شایع کرد و برای‌این کار باید از کارمندان مسیحی و یهودی کمک گرفت. ۳ و ۴- لازم است ارتباط و علاقه مسلمانان با علما تضعیف شود و‌این کار بوسیله تهمت زدن به علما و استخدام افرادی که در لباس علما در‌آیند و فساد انجام دهند، سپس تبلیغ فساد آنان در میان مردم و‌اینکه پول ملت را برای لذایذ خود مصروف می‌کنند. ...۱۰- باید مسلمانان را از عبادات بازداشت و تلقین کرد که خدا بی‌نیاز از عبادات شماست. باید از مراسم حج و جماعت و عزاداری امام حسین (ع) جلوگیری کرد و برای ‌این کار از ساختن‌این گونه محلها جلوگیری به عمل آورد. ۱۱- باید در موضوع وجوب خمس بین شیعیان تشکیک کرد و به آنها آموخت که خمس مخصوص غنایم جنگی است....13 - باید بین فرزندان و پدران از نظر عقیده و فکر و سلیقه جدایی انداخت. تا بدین ترتیب به دامن تربیت ما بیایند و آنان را از افکار اسلامی و علمای اسلام جدا کنیم ۱۴- بهر وسیله‌ای شده باید زن مسلمان را از حجاب اسلام خارج کرد و بی‌حجابی را در بین زنان مسلمان رایج نمود و ابتدا برای گول زدن آنها که حجاب را کنار بگذارند باید به آنها تفهیم کرد که حجاب به صورت چادر و یا عبا مربوط به اسلام نیست. چادر لباس قدیمی ‌ایرانیان قبل از اسلام بوده و عبا لباسی است که خلفای عباسی برای زنان مسلمان رسم کرده‌اند و ‌این یک لباس اسلامی نیست. مردم صدر اسلام زنان پیغمبر را می‌دیدند که در همه شئون و مشاغل مردان مداخله می‌کردند. (خلط حق و باطل و تحریف حقیقت را ملاحظه می‌فرمایید) خواه ناخواه وقتی زنها از حجاب خارج شوند مردها و جوانان فریفته می‌شوند و در نتیجه فساد در کانون خانواده‌ها رخنه می‌کند. برای اجرا باید اول سعی کرد زنان غیر مسلمان در کشورهای اسلامی را از حجاب خارج کرد تا زنان مسلمان نیز پیروی آنان کنند. ...۱۷- باید مسئله سیادت و انتساب به پیغمبر (صلی الله علیه و آله) را از بین مسلمانان برد. زیرا آنها را به یاد پیغمبر می‌اندازد و عامه سبز و سیاه را باید وادار کرد که از سر بردارند و افراد غیر سید را وادار کرد که ‌این عمامه را به سر بگذارند...‌این طرح برای از بین بردن علما نیز مؤثر است و به عنوان لزوم اتحاد شکل، اونیفورم آنها را گرفت و از موقعیت آنها کاست. ۱۸- به هر ترتیبی شده باید حسینیه‌ها را خراب و مردم را با تهمت زدن به وعاظ از آنها جدا کرد. ۱۹- باید در بین مسلمین آزادی را به معنی بی‌بند و باری ترویج کرد و امر به معروف و نهی از منکر را باید بی‌معنی کرد... ۲۰- باید موضوع ازدواج را بین مسلمانها خیلی سنگین قرار داد... ۲۱- باید جلو ترویج و تبلیغ اسلام را گرفت...

22- ...

همفری در ادامه می‌گوید که برای بار دوم به او یک کتاب پنجاه صفحه‌ای داده‌اند که در آن نقشه‌های مختلفی که می‌توان با اجرای آنها در طی یک قرن اسلام و مسلمانان را در هم کوبید، ترسیم شده بود، بعضی از مطالب آن بشرح زیر ذکر می‌شود: ......۲- با فرانسه و روسیه باید در مورد اجرای یک نقشه مشترک که موجب در هم کوبیدن جهان اسلامی باشد قرار داد بست و آنها را کمک کرد. ....... تا آنجا که ممکن است باید برای تجزیه دولت عثمانی و دولت ‌ایران نقشه کشید و آنها را به کشورهای کوچکتر تقسیم کرد.

باید دینها و مذهب‌هایی به ظاهر زیبا و فریبا در اجتماعات اسلامی کشت کرد و‌ این کار باید به مساوات ذوق و شئون اهالی هر محلی انجام گیرد. ۷- انواع مفاسد از زنا و لواط و شراب و قمار را باید بین مسلمانان شایع کرد و بهترین راه، استفاده از غیر مسلمانان بلاد اسلامی است و باید جمعیت زیادی را برای‌این کار استخدام کرد.

باید حکام و مأمورین بلاد اسلامی را خرید و افراد خود را در مقامها گماشت و باید حتی الامکان کاری کرد که حکام شهرها غیر مسلمان باشد و برای اجرای ‌این منظور افراد به ظاهر مسلمان را در‌این مراکز نصب نمود. ...۱۰- لازم است مستشاران خبره و زیرک در اطراف حکام گماشته شود و عده‌ای در وزارتخانه برای‌این کار دوره ببینند و به صورت مستخدم و کلفت یا غلام و کنیز زر خرید به دستگاههای حکومتها فرستاده شوند. سپس آن چنان در حکام نفوذ کنند که به صورت مستشاران و مشاور آنها در‌آیند. ...۱۲- در مورد خام کردن جوانان مسلمان چه دختر و چه پسر باید کوشید و آنها را در عقاید مردد ساخت، باید از طریق مدارس و کتابها و مجلات و جراید و رادیو آنان را فاسد ساخت و با استخدام دختر و پسر مسیحی آنها را برای فاسد کردن اخلاق جوانان به میان آنها فرستاد.

13- ...

آری ‌این قرن را با دسایس شیطانی بهود و صلیبی‌ها و سرویسهای جاسوسی بین‌المللى نظیر فراماسونها شروع کردند. خلافت اسلامی که با همه غیر اسلامی بودنش باز مظهر انسجام و قدرت مسلمین بود نابود کرده، به دست آتاترک سپردند!... شروع به دین سازی در ‌ایران، هندوستان (پاکستان) و عربستان نمودند. در هندوستان آیین قادیانگری را و در عربستان وهابیت و در ‌ایران بهائیت را نشر و رشد دادند.

یکی از بزرگترین فتنه‌هایی را که بهائیت شروع به طرح ریزی و اجرای آن کرد، فتنه قره العین بود. نام اصلی او فاطمه یا زرین تاج و در یک خانواده روحانی بدنیا آمده بود. پدر او ملاصالح برغانی از مجتهدین معروف قزوین و برادر ملا محمدتقی برغانی مجتهد مشهور و قدرتمند آن موقع ‌ایران بود. قره العین پس از جذب شدن به بهائیت همسر خود ملامحمد برغانی که پسر عمویش نیز بود و از او دارای سه فرزند بود رها کرده و شروع به تبلیغ ‌این مرام ساخته استعمار کرد. علت جذب قره العین به «باب» نه از جهت فکری بلکه به علت شهوت پرستی او بود. وی نمی‌توانست به یک شوهر روحانی اکتفا کند و از طرفی دیگر، خاندان او، خاندان زهد و قناعت و عصمت و عفت بود و در چنین خاندانی از برای او وسایل عیش و عشرت و آزادی و شهوترانی وجود نداشت و به ‌این جهت صلاح و مصلحت خود را در آن دید که یک باره خود را از قید و بند دین و مذهب آزاد سازد و با حزبی که به هیچ نظم و قاعده و حد و ادبی مقید نیست همراه و هم قدم گردد و چون بابیان تنها حزبی بودند که دارای مرام اشتراکی جنسی بودند، با آنها پیوند خورد و اولین نغمه‌های شوم بی‌حجابی زنان را سر داد و خود را به عنوان اولین زن بی‌حجاب در تاریخ معاصر مطرح کرد. نه تنها بی‌حجاب در مجامع ظاهر می‌شد و برای آنها تبلیغ مرام بهائیت می‌کرد بلکه بدون هیچ ترس و واهمه‌ای عقاید سخیف با بیان در مورد مرام اشتراک جنسی را شرح و توصیف می‌کرد و به حضار بشارت می‌داد! که نه تنها از ‌این پس زنان می‌توانند آزاد و رها در اجتماع حضور یابند بلکه یک زن می‌تواند با چند مرد زندگی زناشویی کند. قره العین اولین زنی است که در تاریخ معاصر ‌ایران (قره العین معاصر با حکومت ناصرالدین شاه بود) پوشش از سر و تن برگر فت و در اجتماع مردان ظاهر گشت و با‌ این اقدام اولین سنگ بنای بی‌حجابی را در جامعه اسلامی ‌ایران بر جا گذاشت و جرقه شروع هدفهای استعماری را برای بر افروختن جهنم توطئه‌ها - زد.

بعد از اعدام او، ‌این قصه پایان نپذیرفت و در چهارچوب برنامه ذکر شده از طرف انجمنهای فراماسونری و غرب زدگان دنبال شد و رضا شاه آن را تکمیل کرد و به اجرا گذارد. در همان عصر و زمان در کشورهای اسلامی نیز حرکتهای وسیعی شروع شد. در مصر اولین نهضتی که به عنوان آزادی زنان صورت گرفت در اواخر سلطنت اسماعیل پاشا بود، وی پس از گذراندن تحصیلات خود در اروپا در سال ۱۸۶۳ م (۱۲۴۲ ش) بر تخت سلطنت نشست و برای ‌اینکه بتواند ملت خود را در شاهراه و جریان به اصطلاح ترقی و تمدن در آورد، متوسل به افکار غربیان شده، در‌این زمینه شهرت یافت؛ به طوری که یک سال بعد از سلطنتش به فرانسه رفت و مورد استقبال گرم و بی‌سابقه قرار گرفت. و از سال ۱۸۷۰ م (۱۲۴۹ ش) شروع به رسمیت بخشیدن به نهضت آزادی زنان کرد و عده‌ای از روشنفکران غربی و قلم به دستان مزدور در ترویج آن نهایت تلاش و جدیت را کردند از آن جمله: تیمور عایشه، شاهزاده نازلی و قاسم بیک امین بودند. قاسم امین به نوشتن کتب و مقالاتی در ‌این زمینه پرداخت و جمله پر معنی: «شرط هر تحولى [!] رفع حجاب است» از اوست...

در الجزایر، نیروهای اشغالگر فرانسه مبارزه عظیمی را علیه حجاب و بالاخص چادر شروع کردند و متنوع‌ترین و قوی‌ترین تدارکات خود را تجهیز کردند. مردم استعمار زده، مبارزه منفی خود را بر علیه ‌این اقدامات شروع کرده و نشان دادند. مسئولین فرانسوی در الجزایر مأموریت داشتند اصالت ملی و دینی الجزایریان را نابود ساخته و تمام شکلهای زندگی را که ممکن است از نزدیک یا دور واقعیت و اصالت ملی را خاطر نشان مردم سازد، تجزیه کرده از هم بدرند و حداکثر کوشش خود را بر مسئله چادر تمرکز دادند و جنگ قاطع خود را بر علیه آن بین سنوات ۱۹۳۰ - ۱۹۳۵م (۱۳۰۹ تا ۱۳۱۴ ش) آغاز کردند....

در ترکیه پس از آنکه در سال ۱۹۲۲ م (۱۳۰۱ ش) مصطفی کمال پاشا که بعدا به آتاترک (یعنی پدر ترک) لقب یافت، توانست سلطان محمد ششم پادشاه عثمانی را شکست داده و رهبری ترکها را در جنگ استقلال به دست گرفته و بالاخره در سال مذکور جمهوری ترکیه را تأسیس کند و شروع به اسلام زدایی به همان ترتیبی که در آغاز ‌این بخش ذکر کردیم که: اول امر خلافت را منسوخ ساخت سپس دادگاههای شرع را منحل و قوانین غربی را جایگزین نظام شریعت کرد؛ پس از آن مدرسه‌های دینی را تعطیل و موضوعهای اسلامی را نیز از برنامه درسی دانشگاهها و دبیرستانها حذف نمود و در قانون اساسی که کشور را اسلامی اعلام کرده بود، دست برد و کشور را لامذهب معرفی کرد؛ سپس دستور داد زنها کشف حجاب کنند و مردان تغییر کلاه به سبک اروپایی دهند. تعطیلی جمعه را لغو و یکشنبه را به شیوه غربیان جایگزین آن کرد. خط ترکی را که با حروف عربی و فارسی نوشته می‌شد به خط لاتین تغییر داده ، حتى تاریخ هجری را به میلادی تبدیل کرد و سرانجام جدایی دین از سیاست را جزء اصول حکومت شمرد...

در افغانستان امان‌الله خان پادشاه آن کشور پس از سفر به اروپا در سال ۱۹۲۷م (۱۳۰۶ ش) و دیدار با سران آن کشورها و ستایشهای معنی دار و سیاستمدارانه و موذیانه از او و برگشتن به افغانستان اقدامات خود را شدت بخشید و در تابستان ۱۹۲۸ م /۱۳۰۷ ش / انجمن حمایت نسوان تشکیل داد و دوازده نفر از وکلای زنان کابل اداره انجمن را به دست گرفتند و شروع به تبلیغ و ترویج بی‌حجابی کردند و بقول مهدیقلی هدایت: «پادشاه افغان امان‌الله خان به تقلید کمال پاشا دست به تجدد اروپایی زده است. آن هم آنچه به سلیقه اراذل و دوره گردان بولوار پسندیده است و به مراحل، دور از اموری که مایه تعالی قوم است. برای خودنمایی که منم که کلاه خود را عوض کرد هام، در اروپا چرخی زده حال از راه ‌ایران بوطن خود، مراجعت می‌کند» امان الله خان با زنش (ملکه) در سال ۱۹۲۹ م (۱۳۰۸ ش) از ‌ایران دیدن کردند و بی‌حجاب بودن ملکه افغانستان در افکار عمومی اثر بدی بخشید (به اسناد پیوست شماره ۲۱ و ۲۲ مراجعه کنید) پس از بازگشت به کشورش، مردم بر سر تغییر کلاه و کشف حجاب علیه او قیام کرده و از سلطنت عزل شد.

در کشور ما نیز پس از بروز حرکت قره العین بهایی ‌این حرکت به صورت آرام و تدریجی ادامه پیدا کرد و متأسفانه فساد حکومت قاجار و گرایش و علاقه آنها به مظاهر تمدن غربی موجب رشد و گسترش آن شد و خود ناصرالدین شاه نیز از عاملین ‌این تغییر لباس و حجاب شد. بدین ترتیب که در سال ۱۲۶۶ش وی به روسیه سفر می‌کند و ضمن دیدار از نقاط تماشایی مسکو به تئاتر کارولین می‌رود. لباس بالرینهای ‌این تأتر توجه ناصرالدین شاه را جلب می‌کند. در برگشت به‌ ایران دستور می‌دهد زنان حرم،‌ این مدل لباس جدید را که برای او بسیار تازگی داشت بپوشند. زنان نیز به ‌این دستور عمل کرده و دامنهای خود را کوتاه کردند ولی در پایان سلطنتش زنان به ‌این مد بی‌توجهی نشان دادند ولی همین عمل موجب تغییراتی در لباس زنان جامعه شد. ولی ‌این تغییرات به قدری محدود بود که چندان محل توجه واقع نشد. به علاوه ‌اینکه ‌این تغییرات بیشتر در نوع دوخت و مدلهای ظاهری بود و ربطی به تزلزل بنای حجاب نداشت و استعمال حجاب توسط زنان تقریباً به همان صورت ادامه پیدا کرد، تا‌ اینکه دوران زمامداری رضاخان فرا رسید. وی که متعهد به اجرای سیاستهای استعماری بود. در مدتی کوتاه پس از تاجگذاری شروع به حمایت و گسترش کانونها و انجمنهای بانوان کرد.‌ این انجمنها و کانونها محل مناسبی برای تبلیغ و ارائه بی‌حجابی بود. مثلا در اواخر سال ۱۳۰۵ ش جمعیتی به نام بیداری نسوان در تهران تشکیل گردید. در همین ‌ایام در شیراز مجله‌ای به نام دختران ‌ایران منتشر گردید. جمعیت نسوان وطنخواه هم مجله‌ای به همین نام انتشار می‌داد و نسبت به دیگر گروه‌ها هم فعالتر بود. در سال ۱۳۰۹ علاوه بر جلسات کوچک در داخل ‌ایران و کشورهای مسلمان، اولین کنگره زنان شرق با شرکت زنان شرقی با حضور زنانی از‌ ایران، ترکیه، افغانستان، مصر، عراق، ژاپن، هند، چین، سوریه، لبنان، حجاز، نجد، جاوه و غیره در شهر دمشق پایتخت سوریه تشکیل گردید و قرار شد دو سال بعد‌این کنگره در ‌ایران برگزار گردد... در سال ۱۳۱۴ ش کانونی بنام کانون بانوان تأسیس شد (به سند شماره ۱۸۹ و سند پیوست شماره ۲۰ مراجعه کنید) ریاست ‌این کانون به عهده صدیقه دولت آبادی یکی از غرب دوستان مشهور قرار داده شد. دولت آبادی از جمله زنانی بود که چند سال قبل از کشف حجاب رسمی، بی‌حجاب از خانه خارج می‌شد. در همین سال کنگره زنان مسلمان در تهران تشکیل شد و موادی را به تصویب رساند. روزنامه‌ها و مجله‌ها و جراید مختلف کشور که تقریباً همگی آنها تحت مراقبت شدید اداره سانسور شهربانی قرار داشتند و مدیران آنها همه از عوامل وابسته به فراماسونری و حکومت رضا خان و یا لااقل دوست داران فرهنگ غرب بودند، با ارائه مقالات و اخبار و عکسهای زنان بی‌حجاب و گاه عریان زمینه‌ها را با کمال جدیت آماده می‌کردند (به پاورقی سند شماره ۳۱ مراجعه کنید). ولی به نظر ما مهمترین زمینه برای کشف حجاب تغییر لباس مردان در سال ۱۳۰۴ و ۱۳۰۷ و ۱۳۱۴ ش بود. استعمار می‌دانست که مردان نسبت به وضع پوشاک و نوع پوشش زنان خود بسیار اهمیت می‌دهند و حساسیت بر آن را قرین شرافت و غیرت خود می‌دانند و به یک باره حاضر نمی‌شوند، به کشف حجاب تن در داده، آن را اجرا نمایند و فشار و زورگویی نیز بدون تهیه مقدمات همان را باعث خواهد شد که در افغانستان بر سر امان‌الله خان آمد. لذا بهتر دیدند اول از تغییر لباس مردان شروع کنند ‌این کار در نتیجه مهم در بر داشت:

اول ‌اینکه ذهن و روح جامعه را نسبت به تغییرات عمده که جزء آداب و سنن اجتماعی به شمار می‌رفت، آماده سازند؛ بدین ترتیب که چون غالباً مردان نسبت به سر و وضع خود و نوع لباس و کلاه و غیره خیلی حساسیت به خرج نمی‌دهند، ‌این تغییر را بعد از کمی فشار و تبلیغ خواهند پذیرفت و ‌این اولین رخنه در دگرگون کردن ارزشهای سنتی و ملی خواهد بود و با‌ این رخنه شرایط برای تغییرات بعدی مساعد خواهد.

دوم‌ اینکه نحوه عکس‌العمل اقشار مختلف مردم را بسنجند. افرادی چون، روشنفکران، تحصیل کرده‌ها، روحانیون، کارمندان و کارگران و زنان. بدین معنی که بینند چگونه در مقابل‌این دگرگونی موضع گیری خواهند کرد با توجه به ‌اینکه برای متخلفین از آن جریمه نقدی و حبس نیز مقرر کرده بودند (به سند شماره ۲ مراجعه کنید) و‌ این خود نوعی فشار قابل توجه بود. لذا ابتدا اجبار به تغییر لباس و کلاه را در ادارات اجراء و سپس به صورت عمومی آن را اجباری می‌کردند (به سند شماره ۱ مراجعه کنید) تا در فاصله بین ‌این دو اجبار وضعیت جامعه و نوع عکس‌العمل‌ها را ارزیابی کرده از آن نتیجه حاصله را استخراج نمایند. بدیهی بود در صورتی که واکنشها عادی و معمولی بود نشانگر تغییر تفکر و فرهنگ جامعه به شمار می‌آمد. زیرا مسئله لباس و شکل و نوع آن، یک مسئله ساده و سطحی نیست، بلکه کسی لباس خود را تغییر می‌دهد که پیش از آن نوع تفکر و فرهنگ خود را تغییر داده باشند همانگونه که تغییر رفتار و معاشرت افراد بسته به نوع عقیده و فرهنگ آنهاست و تا کسی آن را عوض نکرده باشد،‌ این را عوض نخواهد کرد. (در پاورقی سندها به‌این موضوع بتفصیل پرداخته شده است) رژیم وابسته پهلوی بالاخره آخرین بروز غربگرایی خود را از سال ۱۳۱۳ ش نشان داد و با تغییر و حذف کلاه پهلوی به کلاه شاپو (لگنی) دگرگونی مورد نظر خود را به اجرا گذارد (به اسناد شماره ۱۶، ۱۷ و ۱۸ مراجعه کنید) و زمینه نهایی را برای کشف حجاب فراهم می‌نماید. تا ‌اینکه بالاخره در روز ۱۷ دی ۱۳۹۴ ش رضاشاه به همراه تاج الملوک (ملکه) و دو دخترش شمس و اشرف برای انجام مراسم فارغ التحصیلی در دانشسرای مقدماتی، بدون حجاب حاضر شد و از آن روز فجایع ‌این اقدام ضد اسلامی و ملی با انواع و اقسام ظلمها و جنایتها آغاز شد. (به سند شماره ۵۰ و پاورقی آن و اکثر اسناد و پاورقیهای مربوطه مراجعه کنید) و تمام نیروهای نظامی اعم از لشگرها، تیپهای هنگها، ادارات دولتی و وزارتخانه‌ها و وزرای آن، و نیروهای انتظامی مثل شهربانی و امنیه، اکثر وقت و تلاش خود را برای اجرای آن به صحنه آوردند (در اکثر قریب باتفاق اسناد آتی و پاورقیهای آن با استفاده از اسناد دیگر به توضیح و تشریح چگونگی و نوع عملکرد آنها پرداخته شده است) و در‌ این راه هزینه‌های هنگفتی را صرف کردند.

شاید بعد از ذکر همه ‌این مطالب باز بعضی گمان کنند تغییر لباس و کشف حجاب صرفاً یک تغییر ساده و سطحی بوده است و اهمیت آن به ‌این مقدار که به آن پرداخته می‌شود، نیست و عمده سازی ‌این گونه حوادث ناشی از حساسیت افراطی یا توهم توطئه و امثال آن است. ‌این گمان به نظر ما ناشی از عدم شناخت عظمت وجودی زن و مرد و نوع تفاوتهای طبیعی و روحی ‌این دو موجود است. منتسکیو در کتاب روح القوانین ضمن اشاره به ‌این تفاوت بر لزوم حفظ حیا و حجاب تأکید کرده، می‌گوید: «قوانین طبیعت حکم می‌کند زن خود دار باشد. زیرا مرد با تهور آفریده شده است و زن نیروی خودداری بیشتری دارد. بنابر این تضاد بین آنها را می‌توان با حجاب از بین برد و بر اساس همین اصل، تمام ملل جهان معتقدند که زنان باید حیاء و حجاب داشته باشند.» بنابر این زنی که خود را و زیبایی‌های جسم خود را در معرض دید مردان می‌گذارد ضمن ‌اینکه حیا را از خود رانده به مرد بیننده اجازه تعرض و تحریک را داده است.

حال فرض کنید در جامعه‌ای قرار دارید که از صبح تا شب در معرض ‌این تحریک و تعرض قرار دارد، آیا دیگر از ‌این مردان و زنان می‌توان انتظار داشت که به طرف شهوترانی نرفته، خوددار باشند؛ و فکر و روح خود را در مسیر رشد و تعالی قرار داده، در پیشرفت جامعه سهمی‌ایفا کنند؟ همین نکته ظریف باعث شده که استعمار در طرح خود که از آن در ابتدای بخش یاد کردیم، مسئله بی‌حجاب کردن زنان را تأکید و سفارش کند و خواستار اجرای آن به هر وسیله‌ای باشد. و نتیجه می‌گیرد که با اجرای ‌این برنامه جوانان قطعاً به دنبال فریفته شدن و فریبا بودن خواهند رفت و بالطبع فساد در خانواده و جامعه رخنه و رشد خواهد کرد. استعمار، نیک دریافته بود که اگر زنان را به طرف تز خود جلب کنند، اگر چه با زور سرنیزه و استبداد، بعد از مدتی بی‌حجابی عادی خواهد شد و دیگر احتیاجی به زور و قلدری نیست و‌ این عادت جدید به صورت خودکار اثرات خود را در جامعه خواهد گذاشت و کم کم فرهنگ بی‌حجابی و خروج از لباس ملی منجر به گرایش به سیستم فرهنگی غیر خودی و بیگانه خواهد شد و چون فرهنگ استعمار، فرهگ تبلیغ شده و غالب گشته است لذا بزودی تمایل به فرهنگ غرب شدت خواهد گرفت و وقتی شیفته آن شد دیگر نیاز به نیروی استعمارگر نیست بلکه مغز‌ این زن یا مرد جدید جای سرباز اشغالگر استعمار را گرفته و به صورت خودکار در جهت منافع و اراده غرب، حرف می‌زند، معاشرت می‌کند، فکر می‌کند... و حتی مبارزه می‌کند. به خاطر همین قانون در کتاب خود می‌گوید: «زنان بی‌حجاب شریک جرم اشغالگرند.» گمان کننده ‌این موضوع را درک نکرده است که زن آفریننده عشق است و عشق آفریننده مرد و مرد آفریننده تاریخ؛ پس اگر نقش زن را در غربگرایی خلاصه سازند، خواهند توانست سیر تاریخی را موافق خود نمایند. آری برای هر تغییر عمده در جامعه کافی است بتوانند زن را آن گونه که می‌خواهند تربیت کرده حرکت دهند. بی‌شک مردان به دنبال آنان حرکت خواهند کرد. زیرا مردان الهام گیر از زنان هستند و اگر در یک جریان اجتماعی زنها هماهنگی نداشته باشند از تأثیر مردان هم فوق العاده کاسته خواهد شد و برعکس اگر نقش و احساسات موافق داشته باشند تأثیر را فوق العاده بالا خواهند برد.

فانون باز به همین نکته اشاره می‌کند و می‌گوید: «استعمارگر حداکثر کوشش خود را بر مسئله چادر تمرکز داده و آن را به منزله علامت اصالت ملی و وضع خاص زن الجزایری تلقی کردند. موضع گیری آن چنانی نتیجه الهامی تصادفی نیست بلکه بعد از تجزیه و تحلیلهای جامعه شناسان و مردم شناسان بود که متخصصین به اصطلاح مسایل بومی و مسئولین ادارات عمومی کار خود را هماهنگ ساختند. در بادی امر ‌این روش، تمسکی است ساده و روشن به ضرب المثلى قدیمی. ضرب المثلی که می‌گوید: «زنها را در دست بگیریم، همه چیز به دنبال آن خواهد آمد...» مسئولین حکومتی بعد از هر موفقیت ثبت شده بى‌حجاب شدن یک زن الجزایری بیشتر معتقد می‌شوند که زن الجزایری تکیه گاهی است برای نفوذ غربیان در جامعه بومی. هر چادری که دور انداخته می‌شود افق جدیدی را که تا آن هنگام بر استعمارگر ممنوع بود در برابر او می‌گشاید... پس از دیدن هر چهره بی‌حجابی، امیدهای حمله ور شدن اشغالگر، ده برابر می‌گردد. هر بار که یک زن الجزایری کشف حجاب کند با‌ این عمل خویش در واقع وجود جامعة الجزایری را با سیستم دفاعی سست بنیاد و باز و متلاشی به اشغالگر اعلام می‌دارد. هر چادری که می‌افتد، هر بدنی که از فشار سنتی چادر نماز رها می‌شود، هر چه که به نگاه جسور و ناآرام اشغالگر عرضه می‌گردد برگردان ‌این معناست که الجزایر انکار وجود خویشتن را آغاز کرده و هتک ناموس را از جانب اشغالگر پذیرفته است. با هر چادری که رها می‌شود گویی جامعه الجزایر خویشتن را به مکتب ارباب تسلیم کرده و تصمیم می‌گیرد تحت رهبری و انقیاد اشغالگر عادات و رسوم خویش را تغییر دهد.»

آنها بیدار بودند و می‌دانستند و ما متأسفانه خواب بوده یا هستیم و نمی‌دانستیم که برداشتن یک چادر یا روسری و یا تغییر یک کلاه و لباس در ظاهر امری است ساده، (بزعم گوینده) ولی در واقع شاه کلید رخنه استعمار غرب یا شرق به کشورهای اسلامی. و همین مسئله ساده پیامدهای عظیم اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی به همراه داشت که به آن می‌پردازیم.

 

پیامدهای اقتصادی

 تأثیر اقتصادی تغییر لباس و کشف حجاب ‌این بود که زمینه استفاده از لباسها، لوازم آرایش و سایر فرآورده‌های ظاهر فریب سرمایه‌داری غربی فراهم گردید. زیرا تا وقتی که مرد و زن ‌ایرانی لباس سنتی خود را می‌پوشیدند، طبعاً مناسب آن زیورآلات مصرف می‌کردند و اکثر قریب به اتفاق لباسها و زیور آلات نیز در داخل کشور تولید می‌شد و محتاج محصولات غربی نبودند و ‌این موضوع برای سرمایه‌داری و خو و خصلت ویژه آن غیر قابل تحمل بود. لذا با تغییر لباس مردان و زنان به سبک اروپایی،‌ ایرانیان مجبور شدند تولیدات آنها را وارد کشور کرده، سپس تهیه و مصرف کنند و بدین ترتیب کم کم صنایع داخلی از قبیل کارگاههای نساجی پارچه و شال و نمد مالی و عبا بافی و...چون نمی‌توانستند با مدهای رنگارنگ پاریس و لندن و نیویورک مقابله و رقابت کنند، از بین رفتند و سرمایه‌های داخلی به جای تولید مجبور به واردات شده، و سرمایه‌داران استعماری هم درآمدهای سرشاری را به جیب زدند و کار به جایی رسید که حتی مجبور به وارد کردن لباسهای ته مانده، کهنه و نیمدار غربی از آمریکا و اروپا شدند. (به پاورقی سند شماره ۴ و سند شماره ۶۴ و اسناد پیوست شماره ۵ تا ۷ مراجعه کنید) مهدیقلی هدایت در همین باره می‌گوید:

«... تکلف در لباس به جایی کشیده که عایدات مشروع و حلال هشتاد درصد، وفا به ‌ایفای مد نمی‌کند. لباس صبح، لباس ظهر، لباس عصر، لباس شب، کفش و جوراب و کلاه همرنگ، دامن... سابق وسمه می‌کشیدند، سرانگلشتان را حنا می‌بستند و چون پول به خارج نمی‌رفت وحشگیری بود! حال که مبلغی گزاف به بهای ماتیک می‌رود نشانه ترقی و تمدن است! بگوییم مد هم وسیله انتشار ثروت است، در صورتی خواهد بود که از متاع داخله باشد، نه از جنس خارجه و منحصر به ثروتمندان...»

 

پیامدهای اجتماعی

یکی از مهمترین پیامدهای اجتماعی تغییر لباس و کشف حجاب ‌ایجاد و افزایش فاصله میان نسل و طبقه غربگرا، با کل جامعه بود. مردانی که تغییر لباس دادند و زنانی که روسری و چادر را برداشتند در واقع دیواری بین خود و جامعه سنتی می‌کشند و مقدمات جدایی کامل از نسل پیشین یعنی مادر، پدر، مادربزرگ، پدر بزرگ را فراهم می‌آورند. از یک سو نسل پیشین ‌این مردان و دختران و زنان را منحرف و بی‌دین می‌نامند و از سوی دیگر‌این افراد بزرگان خود را مرتجع، عقب مانده، جاهل و خرافاتی می‌پندارند و در نتیجه فاصله میان نسلها بیشتر و تنشهای اجتماعی افزون می‌گردد.‌ این جو بدبینی موجب شد،‌ این نسل به کل ارزشها، طرز تفکر، روش تربیت و روش زندگی بزرگان خود عقده دار شوند و زمینه فرار آنان از خانواده، سنتها و ارزشهای خانوادگی نیز فراهم گردد. از سوی دیگر یادتان هست که در ابتدای ‌این بخش به نقشه‌ها و توطئه‌های استعمار اشاره کردیم و در بند ۱۳ آن آوردیم که گفته بودند «باید بین فرزندان و پدران از نظر عقیده و فکر و سلیقه جدایی انداخت تا بدین ترتیب به دامن تربیت ما بیایند تا آنان را از افکار اسلامی و علمای اسلام جدا کینم.»

حال با‌ این عمل به ظاهر ساده، زنان و مردان تغییر لباس داده در برابر کل جامعه و خانواده سنتی خود که متدین نیز هستند قرار داده شدند.‌ این زنان و مردان از دور شناخته می‌شوند، گویی از غرب کارت شناسایی گرفته‌اند، جامعه‌ اینان را از خود بیگانه می‌داند و‌اینها نیز به طور واکنشی مجبور می‌شوند در مقابل دین، مذهب، فرهنگ و نظام ارزشهای جامعه خود موضعگیری کنند، چرا که نمی‌توانند کلاه غربی گذاشته، چادر و روبند و روسری را بردارند. و پای بند دین و اخلاق هم باشند. ‌این افراد به مرور متوجه می‌شوند که تاریخ گذشته ملت آنان نیز متأثر از همان دین و نظام ارزشهاست که حجاب برای زنان لازم می‌داند. از‌این رو عقده‌های شدید نسبت به تاریخ ملتهایشان در آنها پدید آمده سعی می‌کنند تاریخ ملت خود را تحقیر نموده، دین آن را بی‌ارزش بشمارند و خود را از قید هر دو برهانند و بالطبع به آیین و تاریخ دیگری چون سرمایه داری، لیبرالیسم، فاشیسم و... بگرایند و یا هزار و چهارصد سال تاریخ اسلامی خود را محو ساخته به دوره جاهلیت باستانی خود باز گردند.

 

پیامدهای سیاسی

اشارات نسبتاً زیادی به‌این پیامدها در ‌این مقدمه شده است ولی برای آن خلاصه‌ای ذکر می‌کنیم. پس از ‌ایجاد عقده نسبت به تاریخ، فرهنگ، دین، مذهب، پدر و مادر و جامعه چیزی که اتفاق می‌افتد ‌این است که نسل یا «تغییر پذیرفته» یا پشتیبان تداوم سلطه استعماری دولتهای وابسته به بیگانگان می‌شود و در مقابل مبارزات ملت و رهبران آنها، از دولتها طرفداری می‌کند (چنانکه بسیاری از‌ این موارد در دوران پیش از انقلاب اسلامی‌ ایران پیش می‌آمد و بعضی اوقات نیز کار به جاهای باریک و اعمال خشونت می‌کشید) و یا ‌اینکه جذب احزاب و سازمانهای ضد مذهبی و ضد سنتی وابسته به بیگانه می‌شود. و هر کدام که اتفاق افتد برای استعمار جای مسرت داشته، نقطه پیروزی محسوب شود. در واقع استعمار با برداشتن روسری و گذاشتن کلاه، تمام موضع گیریهای سیاسی آنان را با ترتیبی که گفتیم تعیین می‌کند. و بی‌شک از قبل معلوم است که چنین عناصری با احزاب و سازمانهای اسلامی مخالفت ورزیده در صدد استقرار حاکمیت سازمانها و احزابی خواهند بود که وابسته به نظامات و مکاتب وارداتی بیگانه باشند. و همچنین به‌ایده سکولاریسم و تفکیک دین و سیاست معتقد بوده و با مشارکت روحانیون در کارهای مملکتی مخالفت ورزیده، در واقع به ستون پنجمی برای استعمار در قلب جامعه اسلامی بدل خواهند شد. [76]

 

پیامدهای فرهنگی و عقیدتی

همان گونه که گفتیم تغییر لباس در مردان و زنان ناشی از تغییر فرهنگ و عقیده مشخص است. گرچه در ابتدای سیطره رضاخان ‌این مورد با زور سرنیزه و دیکتاتوری تا حدودی و بیشتر در سطح طبقه مرفه جامعه پیاده شد ولی به هر حال، «خو» دادن مردم به آن و پذیرفتن تدریجی آن از طرف مردم موجب‌ ایجاد نوعی تفکر و بینش خاص در خصوص فرهنگ و عقیده گردید، دلایل ‌این سخن را مقداری ذکر کردیم و در اسناد آتی و پاورقیهای آن باز به ‌این موضوع خواهیم پرداخت ولی برای آگاهی بیشتر، خواننده محترم را به کتاب فرهنگ برهنگی و برهنگی فرهنگی آقای دکتر حداد عادل ارجاع می‌دهیم.

مطلب بعدی ‌این است که آیا استعمار و عامل آن رضا شاه و رژیم او در ‌این مبارزه پیروز شد و توانست با برگرفتن حجاب از سر و تن زنها و گذاشتن و پوشاندن کلاه و لباس اروپایی بر سر و تن مردان، نور عشق به اسلام را از تن و روح‌ این ملت بزادید و حب به وطن و فرهنگ ملی به معنای صحیح آن را مبدل به بی‌خودی در مقابل فرهنگ و تمدن منحطی کند که آکنده و مملو از شیطان صفتی و فعل شیطانی است و تاریخ فرهنگی و مدنی آن عجین و متحد شده به استعمار و استثمارگری است در اسناد و پاورقیها ‌این مجموعه جواب روشنی برای ‌این سوال و سوالات دیگر خواهید یافت.

ملت و روحانیت در ‌این مبارزه حماسه‌هایی از خود آفریدند که نمونه‌های آن را فقط در مبارزه آنها با رژیم محمدرضا پهلوی می‌توان سراغ گرفت، قیام مسجد گوهر شاد و کشته شدن هزاران نفر از مردم و روحانیت و تبعید و زندانی شدن جمع کثیری از آنها نقطه اوج ‌این مبارزات بود (به سند شماره ۲۱ و پاورقی آن مراجعه کنید) و از آن واقعه جانگداز تا سقوط پهلوی اول و دوم ‌این مبارزه همچنان ادامه داشت، تا‌ اینکه خداوند متعال پاداش ‌این مبارزات و از جان گذشتگی‌ها را پیروزی انقلاب اسلامی که از عظیمترین انقلابات تاریخ است، قرار داد و ‌این ملت را به نعمت استقلال، آزادی، جمهوری اسلای آراسته و مفتخر و عظمت اسلام را زنده نموده و آن را مقدمه‌ای برای ظهور و قیام شمشیر انتقام گیر و عدالت فراگیر و نابودی بتهای گسترده عالم گیر، حضرت مهدی موعود (عجل‌الله فرجه الشریف) قرار داد.

«یُریدُونَ لِیَطفِؤُا نُورَ الله بِأفواهِهِم و الله مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَو کَرِهَ الکافِرُون* هُوَ الَّذی اَرسَلَ رَسُولَهُ بِالهُدى وَ دینِ الحَقِّ لِیُظهِرَهُ عَلَى الدّینِ کُلِّهِ وَ لَو کَرِهَ المُشرِکُونَ» [77]

والسلام

پی‌نوشت‌ها:


[1] . بخوان به نام پرودگارت که آفرید... سوره علق، آیه ۱ تا پایان

[2] . سوره مؤمنون، آیه ۱۴.

[3] . سوره بقره،‌ آیه ۳۴ و سوره ص، آیه ۷۲ و ۷۳

[4] . سوره اعراف، آیه ۱۶ و ۱۷ و سوره فلق، آیه ۵ و اصول کافی، مرحوم کلینی، جلد سوم، باب حد شرح حدیث چهارم و حدیث ۹۹۷ و ۱۹۷۶ و ۲۰۴۰ نهج الفصاحه

[5] . سوره اعراف، آیه ۱۶ و ۱۷ و سوره فلق، ‌آیه ۵ و اصول کافی، مرحوم کلینی، جلد سوم، باب حد شرح حدیث چهارم و حدیث ۹۹۷ و ۱۹۷۶ و ۲۰۴۰ نهج الفصاحه

[6] . سوره بقره، آیه ۳۴ و سوره ص، ‌آیه ۷۴

[7] . سوره اعراف، آیه ۱۳

[8] . سوره حجر، آیه ۳۴ و سوره ص، آیه ۷۷

[9] . سوره اعراف، آیه ۱۶ و ۱۷ و حجر، آیه ۳۹ و ص، آیه ۸۲

[10] . سوره اعراف، آیه ۲۲

[11] . سوره اعراف، آیه ۲۰

[12] . سوره اعراف، آیه ۲۲ و ۲۳

[13] . سوره تین، آیه ۴ و ۵

[14] . سوره اعراف، آیه ۲۴

[15] . سوره اعراف، آیه ۲۷

[16] . سوره اعراف، آیه ۲۴ تا ۲۷

[17] . سوره علق، ‌آیه ۵   

[18] . سوره اعراف، ‌آیه ۲۶ و ۲۷ و سوره نساء، آیه ۱۶۳ تا ۱۶۵

[19] . سوره حدید، ‌آیه ۲۶ تا ۲۸

[20] . سوره اعراف، آیه ۲۷، اسراء‌، آیه ۵۳، مجادله، آیه ۱۹ مائده، آیه ۹۲، نساء،‌ آیه ۱

[21] . سوره آل عمران، آیه ۱۴۰

[22] . سوره انفال، ‌آیه ۳۷ و ۳۸ سوره رعد، ‌آیه ۱۷، اسراء، ۸۱، مجادله،‌ آیه ۱۹ تا ۲۲

[23] . سوره شمس‌، آیه ۸ تا ۱۰

[24] . سوره بقره، ‌آیه ۴۶ و مائده،‌ آیه ۱۰۵

[25] . سوره انبیاء،‌ آیه ۱۱ و حج، ‌آیه ۴۸

[26] . سوره مومنون، ‌آیه ۴۴

[27] . سوره یوسف، ‌آیه ۱۱۱

[28] . سوره انفال، ‌آیه ۴۲، و فاطر،‌ آیه ۱۲ تا ۲۲، احزاب،‌ آیه ۷۱، آل عمران‌، آیه ۱۶۳

[29] . سوره والعصر،‌ آیه اول تا پایان آن

[30] . آگاهی‌های دیگر عبارتند از فطرت، طبیعت، شریعت

[31] . سوره حمد،‌ آیه اول تا پایان آن

[32] . سوره هود‌، آیه ۸۹

[33] . جامعه شناسی تاریخی زن، محمد قطب، ترجمه محمدعلی عابدی، صفحه ۷

[34] . حکایت کشف حجاب مؤسسه قدر ولایت صفحه آخر

[35] . انسان در قرآن، استاد شهید مطهری، صفحات ۴۴ و ۴۵

[36] . از بیانات امام خمینی (ره) در جمع مسئولین مملکتی در تاریخ 1 / 1 / 1362، مجله رشد معارف اسلامی شماره ۲ تابستان ۶۷ مقاله قرآن در آینه قرآن، صفحه ۳۶

[37] . سوره توبه‌، آیه ۳۴

[38] . انقلاب، هانا آرنت، ترجمه فولادوند، صفحه ۲۵

[39] . زن در اسلام، مرحوم علامه طباطبایی، صفحات ۱۸ و ۱۹

[40] . فراموشخانه و فراماسونری در ‌ایران، اسماعیل رائین، جلد اول، صفحه ۶۳ -‌این سخن را به نقل از لرد کرزن آورده است.

[41] . سخن ماکیاولی به نقل از کتاب انقلاب، هانا آرنت، ترجمه فولادوند، صفحات ۴۹ و ۵۰

[42] . آنها که قایل به «توهم توطئه» هستند کسانیند که بدون اغراق نه شناختی از انسان دارند و نه از دشمن انسان، نه تاریخ خوانده‌اند و نه آن را آموخته‌اند. افرادی سر در لاک بیخودی خود فرو برده‌ای هستند، یا سر بر آستان شیطان نهاده، خواسته یا ناخواسته گرداننده چرخ آسیاب استکبار و استعمارند، علما و دانشمندان سویی هستند که همانند سازندگان تسلیحات نظامی، در آسمان و زمین و دریا، علم خود را در راه انهدام بشریت و تحمیق مردم استعمار و استکبار زده قرار داده و کلاهبرداری علمی را حرفه خود ساخته‌اند. آنها توطئه و روند آن در روشهای حکومتی استکبار را مثل بسیاری از حقایق دیگر خرافه معرفی می‌کنند، تا غارتگران و چپاول آنان را توجیه و تطهیر کنند.... به ‌این نمونه توجه فرمایید: «سر کارل ریموند پوپر» در پاسخ به ‌اینکه علوم اجتماعی چیست؟ و‌این علوم چگونه می‌توانند سودمند واقع شوند؟ اظهار می‌دارد که: «قبل از پاسخ به ‌این سؤال باید از دو نظریه ساده دست کشید: ۱- برخورد اختیاری با علوم اجتماعی به مثابه ‌اینکه امور اجتماعی به عنوان اشیایی تلقی شوند که قابلیت آزمایش و آزمودن را داشته باشند. ۲- قایل بودن به نظریه دسیسه و توطئه اجتماعی. باور داشتن به خدایان هومری که توطئه‌های آنها مسئول تقلبات جنگهای تروا بوده اکنون از بین رفته است. ولی جای خدایان ساکن اولومپوس هومری را اکنون ریش‌سفیدان فهیمده کوه صهیون، یا صاحبان انحصارها، یا سرمایه‌داران یا استعمارگران گرفته‌اند. در مقابل نظریه توطئه البته من مدعی آن نیستم که توطئه و دسیسه هرگز صورت نمی‌گیرد ولی دو چیز را اظهار می‌کنم: اول‌اینکه توطئه‌ها فراوان نیست و خصلتها و خصوصیت زندگی اجتماعی را تغییر نمی‌دهد، اگر فرض کنیم که رشته توطئه‌ها بریده شود باز هم با همان مسایل و مشکلات روبرو خواهیم بود که همیشه با آن روبرو بوده‌ایم. دوم آنکه توطئه‌ها به ندرت به کامیابی می‌رسد، نتایجی به دست می‌آید، على‌القاعده با آنچه منظور نظر بوده متفاوت است بدان جهت که ‌این چیزی است که معمولاً در زندگی اجتماعی خواه توطئه باشد یا نباشد اتفاق می‌افتد.» [!] (حدسها و ابطالها، کارل ریموند پوپر، ترجمه احمد آرام، صفحات ۴۲۴ و ۴۲۵، بنقل از فصلنامه تاریخ معاصر‌ایران، سال اول شماره دوم تابستان ۱۳۷۶ صفحات ۱۳ و ۱۴) آری برای تطهیر پیران صهیون، صاحبان انحصارها، سرمایه‌داران و استعمارگران چه کسی بهتر از‌اینها می‌تواند اقدام کرده سره را با ناسره و حقیقت را با باطل مخلوط کرده و معجونی بسازد تا آنچه را با چشم و با گوش دیده و می‌شنویم و با عقل ادارک می‌کنیم و درستی آن را می‌فهمیم و اسناد آن را مطالعه می‌کنیم، خرافه و پندار جلوه داده و آن را سیر طبیعی تحولات درونی اجتماعی دانسته، فراوانی آن را تکذیب و اثرات آن را نادر جلوه دهد. براستی قرآن کریم چه خوب چهره‌این افراد را شناسانده و آنها را جدل‌کنندگانی می‌داند که القاآتی از شیاطین اخذ و نشر می‌دهند تا بندگان را از انتخاب راه درست عبودیت الله به بندگی و بردگی صهیونیسم، کاپیتالیسم، امپریالیسم و استعمارگران و در یک کلام مشرکین کشانده و فریب و مکر و توطئه را انجام برسانند. (سوره انعام،‌ آیه ۱۲۱ تا ۱۲۳)

[43] . نظام حقوق زن در اسلام، استاد مطهری، صفحات ۱۴۰ تا ۱۴۲

[44] . پاسخ به مسکو، لوئیس فیشر، ترجمه عبادزاده، صفحه ۱۳۶

[45] . فصلنامه تاریخ معاصر‌ایران، سال اول شماره دوم، صفحات ۵۳ و ۵۴

[46] . وهابیت ‌ایده استعمار، خاطرات همفری، ترجمه علم الهدی، صفحه ۱۱

[47] . سفرنامه بلوشر، ویپرت فون بلوشر، ترجمه کیکاوس جهانداری، صفحه ۲۸۷

[48] . فراموشخانه و فراماسونری در‌ایران، رائین، جلد ۱، صفحه ۱۳

[49] . سقوط ۸۴، پل لوانتن، برژینسکی، تامسون، ترجمه دکتر محسن پگاه، صفحات ۹۱، ۱۰۵، ۱۰۶

[50] . خلیج فارس، نفوذ بیگانگان و رویدادهای سیاسی، محمد علی جناب، صفحات ۱۶۳ و ۱۶۴

[51] . ر.ک: نقش فراماسونها در رویدادهای تاریخی و اجتماعی‌ ایران، ح. م. زاوش جلد دوم، صفحات ۱۵ و ۱۶

[52] . ر.ک: جامعه شناسی غربگرایی، دکتر علی محمد نقوی جلد دوم، صفحه ۸۷

[53] . دیپلماتها و کنسولهای ‌ایران و انگلیس، لویی رابینو، ترجمه غلامحسین میرزا صالح، صفحه ۹

[54] . اطاعت کورکورانه، خسرو روزبه، صفحات ۶۶ تا ۶۸

[55] . جرج ناتانیل کورزن در سال ۱۸۵۹ میلادی متولد شد و در آکسفورد تحصیل کرد در سال ۱۸۸۶ م عضو مجلس مبعوثان انگلستان شد در سال ۱۸۸۸ م سفری به آسیای مرکزی داشت. و در‌این باب کتابی نوشت سال بعد به عنوان خبرنگار روزنامه تایمز به ‌ایران آمد و در ۳۱ سالگی (۱۸۹۱) بعد از پایان مأموریت خود در ‌ایران، کتاب ‌ایران و قضیه ‌ایران را در دو جلد نوشت. در سال ۱۸۹۵ م معاون وزارت خارجه، در ۳۹ سالگی با احراز عنوان لرد، نایب السلطنه هندوستان گردید. در بازگشت مدتی رئیس دانشگاه آکسفورد سپس کفیل وزارت امور خارجه شد و در سال ۱۹۱۹ وزیر امور خارجه شد و پنج سال در‌این مقام بود و در سال ۱۹۲۵ م در ۶۴ سالگی درگذشت. (ایران و قضیه ‌ایران، جرج .ن کورزن جلد دوم، صفحه 1)

[56] . همان، صفحات ۷۴۵، ۶۹۸، ۶۹۹، ۷۱۸، ۷۵۵، ۷۲۰، ۷۳۶

[57] . خلیج فارس، نفوذ بیگانگان و رویدادهای سیاسی، محمد علی جناب، صفحه ۱۱۷

[58] . همان، صفحات ۸۶ تا ۸۹

[59] . فراماسونری در ‌ایران، محمد کتیرایی، صفحه ۱۵۰

[60] . همان، صفحات ۱۵۰ و ۱۵۱

[61] . سوره بقره، ‌آیه ۱۱ به بعد

[62] . پیشین، صفحه ۱۵۱

[63] . برای مطالعه‌ این بخش، بنگرید به تاریخ سیاسی معاصر‌ایران دکتر سید جلال الدین مدنی، جلد اول، صفحات ۷۸ تا ۹۵ و اطاعت کورکورانه، خسرو روزبه، صفحه ۶

[64] . شرح زندگانی من، عبدالله مستوفی، صفحه ۲۷۰

[65] . ‌ایران و قضیه ‌ایران، کورزن، جلد دوم، صفحات ۷۴۸ و ۷۴۹

[66] . همان، صفحه ۷۵۰

[67] . تاریخ بیست ساله ‌ایران، حسین مکی، جلد دوم، صفحات ۲۳ تا ۲۵

[68] . همان، جلد اول صفحات ۳۰، ۷۳ و ۷۴

[69] . فراماسونری در ‌ایران، محمود کتیرایی، صفحه ۱۴۹

[70] برای مطالعه راجع به شخصیت و ... وی به کتاب ظهور و سقوط پهلوی جلد دوم مراجعه کنید.

[71] . ر.ک: احزاب سیاسی‌ایران، ملک الشعراء بهار، جلد دوم صفحات ۵۵ تا ۶۵ و ۷۴ تا ۸۶، تاریخ سیاسی معاصر‌ایران، دکتر مدنی، جلد اول، صفحات ۹۷ تا ۹۹، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ارتشبد فردوست، جلد اول صفحه ۸۳ و جلد دوم صفحه ۸۶ تا ۹۲، ارتش و حکومت پهلوی، استفانی کرونین، صفحات ۱۳۱، ۱۳۲، ۱۵۱، ۱۵۳، ۱۵۶، تا ۱۵۹، ۴۰۰، ۴۰۱، تاریخ بیست ساله‌ایران، حسین مکی، جلد پنجم، صفحات ۲۴۳ تا ۲۴۶، شرح زندگانی من، عبدالله مستوفی صفحات ۱۷۳، ۱۷۸، ۱۹۵، ۱۹۶ و ۲۰۱، نقش فراماسونها در رویدادهای تاریخی و اجتماعی‌ایران، م. زاوش، جلد دوم، صفحات ۷۶، ۷۷ و ۸۲

[72] . ر.ک : بازیگران عصر پهلوی از فروغی تا فردوست، محمد طلوعی جلد دوم، صفحات ۶۷۴ و ۶۴۸، ظهور و سقوط پهلوی، ارتشبد فردوست، جلد اول، صفحات ۷۱، ۷۲، ۷۸، ۷۹، ۹۴، ۹۵ شرح زندگانی من، عبدالله مستوفی صفحات ۲۶۳ و ۲۶۴، احزاب سیاسی ‌ایران، ملک الشعراء بهار، جلد دوم، صفحات ۱۲۱، ۱۳۰، ۱۸۳، ۱۸۴، ۲۹۷، ۲۹۸، ۳۴۱ فصلنامه تاریخ معاصر‌ایران سال اول شماره دوم صفحات ۲۲ و ۲۶ اطاعت کورکورانه، خسرو روزبه صفحه ۵ - سفرنامه بلوشر، ویپرت بلوشر، صفحات ۱۸۷، ۲۲۰، ۲۹۵ و تاریخ سیاسی معاصر ایران، دکتر مدنی، جلد اول، صفحات ۱۰۳، ۱۰۴، ۱۱۵، ۱۲۱، ۱۲۷، ۱۲۸، ۱۳۱ تا ۱۳۴ - فراموشخانه و فراماسونری در ایران، اسماعیل رائین، جلد اول، صفحات ۱۲ تا ۱۶- رضا شاه کبیر را بهتر بشناسیم، سرتیپ بیگلری، صفحات ۱۰۲، ۱۰۳، ۱۲۴ - سلطنت و تاریخ ‌ایران، مجموعه بیانات امام خمینی (ره) صفحه ۱۹۳ - خاطرات و خطرات مهدیقلی هدایت، صفحات ۱۸۳، ۳۸۳ - روزنامه اطلاعات، سال نهم شماره ۲۴۶۸، تاریخ 6 / ۲ / 1314 صفحه ۵ - تاریخ بیست ساله‌ایران، حسین مکی، جلد دوم، صفحات ۷۴ و ۷۵، جلد چهارم، صفحات ۱۶ تا ۱۹ جلد ششم، صفحات ۱۴۳ و ۱۴۴، جلد هفتم، صفحات ۳۴۵، ۳۴۶- ۲۵، ۲۷، ۳۸ جلد هشتم صفحات ۴۳۱ تا ۵۲۶ - ارتش و حکومت پهلوی، استفانی کرونین، صفحات ۲۷، ۲۸، ۳۰، ۱۵۱، ۱۵۳، ۱۵۶، ۱۵۹، ۴۲۵ - قیام گوهرشاد سینا واحد، صفحات ۳۷ و ۳۸ - کشف الاسرار، امام خمینی (ره)، صفحات ۹، ۳۳۰ تا ۳۳۳ - مثنوی معنوی، مولوی، دفتر اول صفحه ۱۱

[73] . سوره اعراف، ‌آیه ۱۶ و ۱۷

[74] . سوره انعام، ‌آیه ۷۱

[75] . سوره بقره، ‌آیه ۱۶۸ و ۱۶۹

[76] . ر.ک : وهابیت ‌ایده استعمار، خاطرات همفری، ترجمه علم الهدی، صفحات ۴۳، ۶۰ تا ۸۳- قره العین، سینا واحد، صفحات ۱۲ تا ۱۶، ۲۶، ۳۸، ۴۰ - کشف حجاب برنامه اسلام زدایی استعمار، سازمان تبلیغات اسلامی، حجاب و کشف حجاب در‌ایران، فاطمه استاد ملک، صفحات ۵۰، ۷۳، تا ۷۸، ۹۲ تا ۹۷، ۱۱۲ تا ۱۲۷ و ۱۶۹روزنامه اطلاعات تاریخ 16 / 9 / 1314، صفحه اول - جامعه شناسی غربگرایی، دکتر علی محمد نقوی، جلد دوم، صفحات ۶۷ تا ۷۲، ۱۱۱ و ۱۱۲ - فرهنگ علوم سیاسی غلامرضا علی بابایی - قیام گوهرشاد، سینا واحد، صفحه ۳۶ - رضا شاه کبیر یا‌ ایران نو، الول ساتن، صفحه ۴۱۳ خاطرات و خطرات، مهدیقلی هدایت، صفحات ۳۷۹، ۴۹۲ و ۴۹۳ - واقعه کشف حجاب، سازمان مدارک و مؤسسه پژوهشی، صفحات ۱۷ و ۱۸ - نقش و تحول روانی زن ‌ایرانی طی تاریخ کهنسال ‌ایران، آذر رهنما، صفحه ۱۴ - فرهنگ برهنگی و برهنگی فرهنگی، غلامعلی حداد عادل، صفحه ۴۰ - حجاب در ادیان الهی، علی محمدی، صفحه ۳۷، پیرامون جمهوری اسلامی، استاد شهید مرتضی مطهری، صفحات ۴۵، ۵۰، ۵۱- سال پنجم انقلاب الجزایر، فرانتس فانون، صفحات ۳۵ تا ۳۸، ۴۳ و ۴۴.

[77] . سوره صف، ‌آیه ۸ و ۹

کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.