درباره : سید میرلوحی
متن سند:
بازجویی از : غلامحسین فرزند: محمد شهرت : حقانی
س ـ با احراز از هویت شما «غلامحسین ـ فرزند محمد ـ شهرت حقانی» لطفا
مشروح اطلاعات خودتان را درباره سید میرلوحی طلبه حوزه علمیه قم از بدو
آشنائی تاکنون با تعیین مشخصات کامل و نشانی محل کار و سکونت و دوستان
و معاشرین و مکانهای تردد و مذاکرات و اقدامات و مبادلات و ذکر جزئیات
بنویسید.
ج ـ سید میرلوحی از طلاب حوزه علمیه قم است که در غیر مواقع تبلیغی در لباس کت و شلوار
است و آن مقدار که من اطلاع دارم در مواقع تبلیغ معمم می شود و بعد از فکر زیاد آن طوری که
یادم می آید اولین برخوردی که من با ایشان داشتم در شیراز بود که به صورت معمم ایشان را
دیدم.
البته چون من بیش از 15 سال است که در قم هستم و در قم درس هم می دهم نوع طلاب و
مدرسین مرا می شناسند ولی من هم درسها و مدرسین و یا شاگردهای خود را می شناسم.
ایشان
مرا هم از این جهت می شناخت و هم اینکه سال قبل از آن سال [ناخوانا] طبق دعوتی که از من
شده کارخانه قند یاسوج رفته بودم و سال بعد هم ایشان رفته بود و اینطور که اظهار می داشت
صحبت کتابخانه هایی هم آنجا کرده بود و نیز نام مرا شنیده بود و به خصوص از مسجدی که آنجا
پایه ریزی کردم و ساختم.
خیلی تمایل داشت مرا [ناخوانا] تبلیغ شیراز هستم و او هم شیراز آمده
بود یک روز مدرسه خان شیراز حجره آقای جعفری آمد و خودش را به من معرفی کرد و من او را
برای نخستین بار شناختم و در قم، گاه گاهی از کنار من که رد می شد سلام و علیکی با هم می نمودیم
و هیچگونه ارتباطی باهم نداشتیم تا اینکه آقای سیدعلی موسوی گرمارودی پیشنهاد مذکور را به
من کرد و با اصرار فراوان او مرا اغفال نمود که من آمدم مدرسه فیضیه برای اینکه آن پیشنهاد را به
یکی از طلاب ساکن مدرسه بگویم، که اتفاقا ایشان را در صحن مدرسه فیضیه دیدم و جریان را
گفتم.
ایشان هم پذیرفت و نوشت و رد کرد.
چندین بار هم امسال برای امر ازدواج به من مراجعه
کرد که من دختر همسایه مان را معرفی کردم و یکبار هم در منزل ما با آن دختر چند دقیقه ای مواجه
شد و سرانجام بواسطه بدی استخاره به هم خورد، یکبار هم می خواست برای کار ازدواج به
کاشان به یکی از دوستانش تلفن بزند که به منزل ما مراجعه کرده تلفن کرد و اصرار داشت که
خانواده ما برای خواستگاری به کاشان برود که یادم نیست که به چه نحوی به هم خورد.
از دوستان
و رفقای ایشان چون در سطح من نیست و خیلی کم با او معاشر بوده ام اطلاع کاملی ندارم فقط
آنچه را که می توانم [ناخوانا ]منعقد شده بود خواند و خیلی صریح از کارهای آنان طرفداری و
جانبداری می کرد.
[ناخوانا ]طرفداری می کند و با طلاب اصفهانی و نجف آبادی رفاقت دارد و
مخصوصا از شیخ یوسف صانعی1 خیلی دم می زد که با او رفاقت دارم و مأنوس هستم و از
سکنای ایشان درست خبر نداشتم و فکر می کردم که ساکن فیضیه باشد ولی امسال در این
مراجعاتش متوجه شدم که ساکن مدرسه مرحوم آیت الله بروجردی مشهور به مدرسه خان است و
آن طور که خودش اظهار می داشت اهل یکی از دهات اصفهان است و پدرش زراعت دارد.
س ـ ضمن تعیین پیشنهاد سیدعلی موسوی گرمارودی علت و چگونگی معرفی
میرلوحی جهت انجام موارد مورد نظر به گرمارودی چه بوده و اصولاً نحوه افکار
و تمایلات سیاسی مشارالیه را مشخص و مذاکرات، مبادلات و اقداماتی که با
یکدیگر یا بطور انفرادی انجام داده اید بنویسید؟
ج ـ پیشنهاد سیدعلی موسوی گرمارودی مربوط به نوشتن خبر مدرسه فیضیه بود و آن طور که من
بدست آوردم ایشان خیلی سخت به مجاهدین اظهار علاقه می کرد و حتی برای آنان شعری
سروده بود که در کلاس انشاء خواند و همان موجب تعطیل کردن آن کلاس از طرف رفقا شد و
همان شعر را نیز در مسجد قائم قم که مجلس جشنی به مناسبت عید غدیر منعقد شده بود خواند و
خیلی صریح از کارهای آنان طرفداری و جانبداری می کرد و خیلی تمایل داشت که افکار آنان
شیوع پیدا کند و آن طور که اخوی ایشان سید ابوالفضل موسوی برای ما اظهار می داشت می گفت
اخوی من خیلی بی پرده هر کجا و با هر که می نشیند از آنان تبلیغ و طرفداری می کند و کارهای آنها
را ستایش می کند و روی این حساب افکار و تمایلات ایشان خیلی روشن است تا اینکه پس از
بازگشت مشارالیه از فرانسه مطابق معمولی که هر هفته یک در میان جمعه قم می آمد برای آن
کلاس و ناهار معمولاً منزل یکی از رفقای کلاس می رفت، یک روز هم نوبت اینجانب شد و ناهار
با آقای عبدالحسین معزی که یکی از رفقای کلاس بود منزل ما آمدند و در آنجا به من پیشنهاد کرد
که جریان تظاهرات مدرسه فیضیه را برای من بنویسید که من به فرانسه بفرستم و من با اینکه
مستدل با او صحبت کردم که این کار، کار من نیست چون هم عقیده من برخلاف عقیده و انگیزه
شما است و این کارها را غلط می دانم و هم مطلقا در تجمعات شرکت نمی کنم و فیضیه بخصوص
خیلی کم می روم، ولی آنقدر به من اصرار کرد که واقعا مرا از رو برد و مرا اغفال کرد که بروم فیضیه
و از فردی که از اوضاع خبر دارد بخواهم که خواسته ایشان را عملی سازد.
و روی این جهت من به
مدرسه فیضیه آمدم و برخورد با آقای میرلوحی کردم که در حیاط مدرسه بود.
به او جریان را گفتم
که یک نفر چنین تقاضایی از من کرده است که از من مقدور نیست، شما اگر مایلید بنویسید.
و من
سید میرلوحی را به سید علی موسوی گرمارودی معرفی نکردم بلکه به دنبال آن پیشنهاد خودم به
تنهائی فیضیه رفتم چون فکر می کردم نوع طلاب مجرد ساکن فیضیه از اوضاع فیضیه با خبر هستند
و چشمم که به سید میرلوحی خورد
روی همان حساب فکر کردم که اوضاع را می داند از این جهت جریان را با او در میان گذاردم.
او
هم پذیرفت و یادم نیست که بعد او چند روز دیگر کاغذی را به من داد که وقتی سیدعلی موسوی
قم آمد به او دادم.
و هیچ یادم نیست که غیر از همان مجلس ناهار کوچکترین مذاکره ای در این
زمینه ها با هم کرده باشیم چون تنها ملاقات ما در کلاس انشاء بود و در آنجا هم همان برنامه درسی
خود را پیاده می کرد و بعد از کلاس هم که من بلافاصله خارج می شدم و منزل می رفتم و خیلی از
افکارش را بعد از گرفتاری و زندان او متوجه شدم که برادرش به عنوان انتقاد از کارهای او برای ما
نقل کرد که خیلی داغ است و در هر محفل و مجلسی که می نشست از افکار مخربین طرفداری
می کرد و تبلیغ می نمود و کارهای آنها را می ستود.
و اما آقای میرلوحی در موقعی که آن پیشنهاد را
به او کردم فقط به عنوان یکی از [ناخوانا ]افکار او هیچ خبری نداشتم تا اینکه بعد از ملاقاتهای
مذکور متوجه شدم که دارای افکار داغی است و از طرفداران جدی آقای منتظری نجف آبادی
است و خیلی مایل است که ایشان نفوذ پیدا کند و با مثل شیخ یوسف صانعی رفاقت دارد و دارای
همان افکار نوع طلبه های نجف آبادی هست که یکی از آنها داماد آقای منتظری می باشد که مایلند
آقای منتظری را هر چه می توانند پروبال دهند و آن طور که شنیدم از طرف ایشان میان طلاب
اصفهانی شهریه تقسیم می کنند که عده ای از طلاب اصفهانی هم با آن مخالفت ورزیده اند و از
گرفتن آن خودداری می کنند و به همین جهت هم اختلافی میان طلاب و فضلاء اصفهانی ایجاد
شده است که طرفداران آقای منتظری سخت از آیت الله گلپایگانی آن طور که مشهود است انتقاد
می کنند بطوری که سال گذشته یک روز نزد آیت الله گلپایگانی بودم که دیدم ایشان خیلی متأثر
هستند و بالاخره اظهار کردند که از دست یک مشت طلاب نادان و بچه ناراحتم که چرا وقت
گرانبهای خود را به جای اینکه به درس و بحث بپردازند به انتقاد از این و آن خود مشغول می کنند
و اوضاع حوزه را متشنج می سازند و ایجاد
اختلاف می کنند راجع به سیدعلی موسوی هم همانطور که کرارا به عرض رساندم.
ایشان ساکن
تهران بودند و برای مدتی هر دو هفته یک بار [ناخوانا] از شروع کلاس و یا بعد از آن کوچکترین
مذاکره ای با ایشان کرده باشم و منحصرا مذاکره که همان پیشنهاد ایشان بود همان روز در منزل ما
بود که به عنوان مهمانی و صرف ناهار از ایشان دعوت کرده بودم و همانطور که معروض داشتم
آقای عبدالحسین معزی هم آنجا حضور داشت و آنچه مابین ما و ایشان رد و بدل شد کاملاً شنیده
و برآن گواه بوده است.
از دوستان و معاشرین ایشان هیچ خبری ندارم فقط آن طور که یادم آمد
گاه گاهی سر کلاس خیلی تجلیل از جلال آل احمد می کرد البته به عنوان یک نویسنده و اینکه
قلمش خیلی خوب است و همچنین از سیمین دانشور و آن طور که من حدس می زنم با او در زمان
حیاتش و با سیمین دانشور مربوط بودند و نامی از دوستان دیگرش یادم نیست که برده باشد، و در
میان رفقای کلاس با سید جمال الدین دین پرور و عبدالحسین معزی خیلی گرم می گرفت و از آنها
بیشتر با حاج سید محسن خرازی که از متصدیان راه حق است و ایشان را برای کلاس ادبیات
دعوت کرده بود گرم می گرفت می رفت و مذاکرات خصوصی با یکدیگر زیاد داشتند البته معلوم
بود که مذاکرات مربوط به کارهای مؤسسه بود که ایشان انجام می داد و بیشتر اوقات که قم می آمد
منزل آقای خرازی می رفت و حتی آقای خرازی که تهران می رفتند مطابق اظهار خود ایشان
درباره کارهای مؤسسه با هم مذاکره می کردند.
چون آقای موسوی برای مؤسسه در راه حق کار
می کرد.
و نوشته های نویسندگان در راه حق را از نظر ادبی اصلاح می کرد و گاهی هم به قلم خودش
بدون کوچکترین تغییر در محتوای آنها، آن نوشته ها را برگردان می کرد و درمقابل این کارها از
آقای خرازی پول می گرفت و آن طور که آقای خرازی می گفتند تمام مذاکرات و ملاقاتهای آنان
در همین زمینه ها بوده است که بالاخره منجر شده به اینکه ایشان را برای کلاس ادبیات دعوت کند
که
در آن کلاس مقداری دستور زبان فارسی و مقداری سبک نویسندگی تدریس می کرد و انشاء هم زیاد می گفت و اتفاقا موقع
شروع به کلاس چند جلسه من نبودم تا اینکه یک روزی آقای خرازی از من دعوت کرد که کلاسی تشکیل داده ایم برای خوب
نوشتن و یک نفر را از تهران به نام مذکور دعوت کرده ایم و خوب است شما هم شرکت کنید، و در آنجا با ایشان برای نخستین بار
آشنا شدم و تا جلسات آخر کلاس هم هیچیک از رفقای کلاس باورشان نمی آمد که ایشان طرفدار سرسخت خرابکاران باشد تا
پس از اظهارات خود وی و خواندن شعری درباره آنها رفقا متوجه افکار او شدند و همه بخصوص آقای خرازی سخت ناراحت
شد و از او رسما انتقاد کرد و بالاخره کلاس را تعطیل کرد و بعد از تعطیل کلاس مذکور دیگر من او را ندیدم و برخوردی با وی
نداشتم.
غلامحسین حقانی
توضیحات سند:
1ـ آیت الله یوسف صانعی در
سال 1316 ش در اصفهان به
دنیا آمد.
پدرش حجت الاسلام و
المسلمین شیخ محمدعلی
صانعی از روحانیون خطه
اصفهان بود.
شیخ یوسف صانعی
تا 1330 ش در حوزه علیمه
اصفهان تحصیل کرد.
در این
سال به قم آمد و بخش عمده ای
از دوره سطح را نزد شیخ
عبدالجواد جبل آملی فراگرفت.
بخشی از رسائل و مکاسب را
نزد آیت الله مشکینی و دیگر
اساتید حوزه علمیه قم خواند و
به درس خارج فقه و اصول
آیات عظام بروجردی و امام
خمینی حاضر شد و مدت 9 سال
در درس خارج فقه و اصول
حضرت امام شرکت کرد.
پس از
تبعید امام مدت شش ماه در
خدمت آیت الله محقق داماد تلمذ
کرد.
وی از 1340 ش به بعد در
مدرسه فیضیه و مدرسه حقانی
و دیگر حوزه های قم به تدریس
سطح عالی و خارج فقه و اصول
پرداخت.
مبارزه سیاسی آیت الله
صانعی از 1342 همزمان با
شروع نهضت امام خمینی و
تبعید ایشان به خارج آغاز شد و
در همان سال امام مسئولیت
رسیدگی به وضع طلاب و
خرابی مدرسه فیضیه و
مجروحین را به ایشان واگذار
کرد.
عمده مبارزه ایشان بعد
فرهنگی داشت و در کنار
فعالیت های فرهنگی و تبلیغی به
سازماندهی تظاهرات، تماس ها
و توزیع اعلامیه های امام و
دیگر مراجع نیز می پرداخت.
مسئولیت های وی پس از
پیروزی انقلاب اسلامی
عبارتند از: نمایندگی اولین
دوره مجلس خبرگان رهبری،
دادستان کل کشور و عضو
شورای عالی قضایی، عضو
فقهای شورای نگهبان و دبیر
این شورا.
وی پس از انتشار رساله علمیه
خود، به عنوان یکی از مراجع
تقلید مطرح گردید.
منبع:
کتاب
شهید حجتالاسلام حاج شیخ غلامحسین حقانی به روایت اسناد صفحه 268