تاریخ سند: 2 بهمن 1347
موضوع : فخرالدین حجازی
متن سند:
از : 20ه3
به : 316 شماره : 100527 /316
روز 18 /10 /47 آیت الله میلانی اظهار می نماید : گویا فخرالدین حجازی در
تهران در منابر سخنرانی هایی نموده که مورد توجه مردم واقع می شود در نتیجه
فلسفی واعظ مقیم تهران ناراحت می شوند و علیه وی قیام1 کرده و اظهار
می دارند حجازی حق منبر رفتن را ندارد و اگر بخواهد منبر برود باید عبا و
عمامه بگذارد و جزو وعاظ و شیخ ها بشود و در بین مردم هم شایع می نمایند که
حجازی عامل دستگاه است و بدینوسیله در نظر داشته اند او را خراب نمایند
معلوم نیست چه اقدامی از ناحیه مخالفین می شود که از منبر رفتن حجازی در
ماه رمضان از طرف دستگاه جلوگیری می شود.
فخرالدین حجازی در چندی
قبل نامه ای به من نوشت و در نامه قید نموده بود که من در راه حق و حقیقت و
هدایت و راهنمای مردم خدماتی کرده ام و شرحی از اقدامات خود نوشته بود.
من
در پاسخ نامه اش نوشتم شما بسیار عمل خداپسندانه ای کرده اید و عمل شما باید
همین باشد و در راه خدا خدمت کنید و خوب است دست از این خدمات
خداپسندانه بر نداشته و به خدمات خود ادامه دهید حجازی نامه را در تهران به
ده هزار نسخه تکثیر و بین مردم توزیع می نماید و اضافه می کند دشمنان من که مرا
عامل و جاسوس دستگاه می دانند این اعلامیه را که میلانی نوشته و عمل مرا
تأیید کرده مطالعه نمایند
تا حق را از باطل شناخته و بدانند من عامل دستگاه نیستم.
به همین واسطه روز 16 /10 /47 شیخ حسن کافی از طرف فلسفی و عده ای از
وعاظ مقیم تهران که علیه حجازی قیام کرده اند به مشهد نزد من آمده و از من
خواستند که نامه ای در رد حجازی بنویسم من به وی جواب دادم هیچ وقت برای
کوبیدن و خراب کردن شخصی من دست به این کار نمی زنم و هر چه اصرار کرد
نامه ای که وی منظورش بود ننوشتم ناامید روز 16 /10 /47 به تهران مراجعت
نمود.
ملاحظات :
باتوجه به این که نامبرده ممنوع المنبر می باشد سریعا پیرامون موارد زیر تحقیق و
نتیجه را اعلام دارند.
1ـ تعیین میزان صحت و سقم موضوع تهیه و توزیع اعلامیه موصوف از جانب
مشارالیه و در صورت تائید ارسال یک نسخه از آن.
2ـ چگونگی ممنوعیت از منبر رفتن وی روشن و اعلام گردد.
3ـ مخالفین این شخص شناسائی و با مشخصات کامل اعلام گردد.
4ـ تعیین صحت و سقم موضوع اعزام شیخ حسن کافی از جانب فلسفی.
توضیحات سند:
1ـ آقای فلسفی در مورد
مواضع خود در قبال این مسئله
می گوید:
اندیشه اسلام منهای روحانیت،
می توانست تبعات سوئی را به
دنبال داشته باشد و حوادث
شومی را به بار آورد.
اولاً،
اندیشه اسلام منهای روحانیت،
برای رژیم شاه فی نفسه جریانی
بسیار مطلوب بود؛ زیرا تقابل
گروههای مذهبی و شکاف بین
آنها را به دنبال داشت و در
نتیجه منجر به تضعیف دین و
روحانیت می شد.
ثانیا در آن
زمان نگرانی بزرگ ما این بود
که رژیم تحت پوشش اسلام
منهای روحانیت، کم کم مردم را
از روحانیون جدا ساخته و کنترل
مساجد را در دست گیرد.
یکی از موضوعاتی که
می توانست زمینه ساز این
جریان شود و من در مقابل آن
ایستادم، دعوت از افراد در
لباس غیر روحانی ـ کت و
شلوار ـ در مساجد بود که مثل
اهل منبر عهده دار سخنرانی
مذهبی شوند.
علت مخالفت من این بود که
می گفتم اگر بخواهیم در مسجد و
یا در مجلسی منبر برویم که
فردی با کت و شلوار بیاید و قبل
یا بعد از ما صحبت کند، این امر
به مثابه آن است که خود حربه به
دست رژیم بدهیم تا زمینه
گرفتن مساجد از دست
روحانیت فراهم شود.
زیرا قبلاً
تمام شئون مربوط به روحانیت
را دولت از آنها صلب کرده بود.
اسناد معاملات مردم در محضر
شرع مطاع، توسط روحانیون
نوشته می شد، ولی دفتر رسمی
آمد و جای آن را گرفت.
بعد مسئله سلب قضاوت از
روحانیون پیش آمد که
آن را هم گرفتند.
لذا تنها شغل
اجتماعی روحانیون ـ که پل
ارتباط بین مسلمانان و
روحانیت به شمار می رفت ـ
فقط منبر و محراب بود.
حال اگر
آن را از بین می بردند و افراد
کت و شلواری سخنرانی دینی و
امامت مساجد را عهده دار
می شدند، دیگر چه برای
روحانیت می ماند؟ و چه چیز
جایگزین روابط بین مردم و
روحانیت برای استفاده از احکام
الهی می گردید؟.
در آن صورت،
علاً به تعالیم اسلامی خاتمه داده
می شد.
این بزرگترین دلیل برای خود
من بود که همراه با افراد غیر
روحانی منبر نمی رفتم و به
آقایان وعاظ هم می گفتم:
«مراقب باشد، این قضیه
خطرناکی است؛ امر مسجد و
منبر باید با لباس روحانیت
انجام گیرد.
» خاطرات
حجت الاسلام فلسفی،
همان منبع، صص 307 ـ 306.
منبع:
کتاب
فخرالدین حجازی به روایت اسناد ساواک صفحه 162