تاریخ سند: 19 خرداد 1347
بازجویی از آقای حسن حسینزاده موحد
متن سند:
تاریخ: 19 /3 /1347
بازجویی از آقای حسن حسینزاده موحد
س . با احراز هویت سرکار در تقویم بغلی مؤسسه جوراب استارلایت در یادداشتهایی در مورد آزادی زندان با قید تاریخ آزادی موجود است این یادداشتها از طرف چه کسی نوشته شده و منظور از نوشتن این مطالب چه بوده مشروحاً بیان فرمایید.
ج . قبل از اینکه این اشخاص آزاد شوند چنانچه میدانید و قبلاً گفتم روزهای اول فروردین من جهت ملاقات به زندان قصر میرفتیم و چون این سه نفر(امیرحسینی. توکلی. خاتم) قرار بود یک ماه دیگر آزاد شوند از آنها میپرسیدم که آیا روز آزادی شما را ابلاغ کردهاند یا خیر؟ تا اینکه آقای خاتم گفت من روز 29 فروردین و توکلی و امیرحسینی روز 4 اردیبهشت آزاد میشوند و منظور این بود که همانطور که معمول است اگر توانستیم در روزهای آزادی آنان به استقبالشان برویم البته من نرفتم استقبال هیچیک از آنها.
س . سرکار در پاسخ کلماتی مانند میپرسیدیم و برویم و توانستیم که منظور جمع است بنابراین غیر شما چه کسان دیگری با شما بوده و قرار بوده در روز آزادی از زندانیان استقبال کنید و چه کسانی در روز آزادی از آنها استقبال نمودند به طور مشروح بیان نمایید.
ج . غیر از من رحیم قزوینی بود و من با او قرار گذاشته بودیم که به استقبال اینها برویم ولی من نرفتم و او هم چنانکه میگفت فقط به استقبال خاتم رفته است.
س . با زندانیان آزاد شده در منزلشان ملاقات کردهاید اسامی زندانیان را بیان نمایید.
ج . با رحیم و آقای عبدالرسول حجازی به منزل خاتم رفتیم در آنجا حسین عابدینی و ابراهیم نظری و عمادی و عزیزالله عرب را دیدیم البته اینها رفتند من و رحیم قزوینی و محمد خوانساری که بعداً آمده بود نشسته و ناهار خوردیم و بعد از ناهار به اتفاق یکدیگر از خانه بیرون آمدیم در منزل خاتم فقط خود خاتم قرار مجرمیت و کیفرخواست دادستان را بعد از ناهار قرائت کرد برای اقوامش و دیگر هیچگونه صحبتی از این قبیل پیش نیامد و مجلس هم به صورت یک مجلس عمومی بود که مردم برای تسلیت به پدر خاتم که سمت رئیس انجمن محلی دارد میآمدند و ما هم برای دیدن خاتم که از
زندان آزاد شده بود رفته بودیم البته وقتی در قرار مجرمیت و کیفرخواست اسم آیتالله خمینی را خاتم میبرد من شروع به صلوات میکردم و صلوات همه میفرستادند البته چون در آن ایام والده خاتم فوت کرده بود قصد داشتیم تسلیتی برای او در روزنامه کیهان بنویسیم و من و رحیم و عبدالرسول حجازی بر این امر توافق داشتیم لیکن چون میخواستند چند نفر از علما را ببینند و امضا بگیرند وقت تلف شد و به نوشتن تسلیت در روزنامه نرسیدیم البته من خودم یک تلگراف تسلیت برای خاتم زدم وقتی که در زندان بود که متن آن بدین قرار بود(آقای خاتم سلامعلیکم فوت مادرت را تسلیت میگویم عمر با شرافت برایت خواهانم) البته برای انعقاد مجلس فاتحه نیز تصمیم گرفتیم که متن آن را آقای عبدالرسول حجازی نوشتند و بعد هم به امضای چند نفر از قبیل شیخ غلامحسین جعفری. حسن سعید.1 سیدعلی غیوری2 و چند نفر دیگر از روحانیون رسانیده و در روزنامه کیهان طبع نمودند و مجلس فاتحه هم در مسجد ماشاءالله ابن بابویه برگزار شد من در مجلس رفتم و رحیم و خوانساری و کاتوزیان را در آنجا دیدم و من قرآن نیز خواندم البته وقتی که علی توکلی و امیرحسینی آزاد شدند من شب اول به خانه توکلی رفتم و در آنجا حسین عابدینی و محمد ترکمن بودند که هنگامی که من رفتم آنها رفتند و صحبتی چندان پیش نیامد مگر احوالپرسی من از زندانیان و صحبت چگونگی حال آنان و دیروقت هم بود و چند نفر از اقوام و همسایگان او در مجلس بودند من هم زود رفتم فردای آن روز من و عبدالرسول حجازی به اتفاق به خانه امیرحسینی رفتیم حجازی دسته گلی گرفته بود که آورد و در آنجا هم کاتوزیان و یک فرد دیگری که نامش را نمیدانم بودند و من چون میخواستم به بازار بروم زود برخاسته و رفتم دیگر روزی که محسن طاهری از زندان آزاد شد من به استقبال رفتم و در آنجا آقایان عبدالرسول حجازی. توکلی. رحیم قزوینی و خوانساری و کاتوزیان و عده کثیری از اقوام و دوستان او بودند و به منزل او رفتیم البته خیلی شلوغ بود و ازدحام جمعیت مانع صحبت میشد طاهری از ما خواست که برای ناهار باشیم ولی من و رحیم و خوانساری و حجازی رفتیم و بقیه بودند.
س . در مقابل روز سهشنبه 24 اردیبهشت و همچنین یکشنبه 26 خرداد ماه تقویم بغلی جوراب
استارلایت شما این مطالب نوشته شده است(سالگرد شهادت بخارائی.3 هرندی.4 نیکنژاد. 5 امانی6 و جملهای به زبان عربی که مفاد آن چنین است (مقامشان بلند و امثال این افراد زیاد باد) این نوشته با خط چه کسی است و منظور از یادداشت این مطالب چه بوده است به طور روشن بیان نمایید.
ج . این نوشته با خط خود من است در مواقعی که بیکار میشدم و احساساتم تند بود به نوشتن این مطالب و بقیه مطالبی که در تقویم مشاهده میشود مشغول میشدم البته منظوری در کار نبوده مگر اینکه برای بعضی سالگرد و ختم منعقد شود و باز هم نوشته من بدون منظور بوده و در نوشتن اینها جز احساسات تند و بیکاری عاملی دیگر وجود نداشته.
س . منظور از احساسات تند سرکار چیست و اصولاً در چه مواقعی به قول خودتان احساساتتان تند میشود از طرفی شما میتوانستید در مواقع بیکاری به جای این مطالب به حاضر کردن دروس و مطالعه کتب مفید علمی و سایر تفریحات سالم بپردازید پس بنابراین بهتر است غرض و منظور حقیقی خود را از یادداشت این مطالب به طور روشن بیان نمایید.
ج . منظور از اینکه احساساتم تند میشد این است که روی فکر کار نمیکردم و به جای مطالعات درسی و قرآن خواندن به نوشتن این مطالب همانطور که ملاحظه میشود در بیشتر دفاترم از این قبیل فراوان است مشغول میشدم و اراده و فکری در کار نبوده و بجز اینکه گاهی اوقات برای گرفتن فاتحه در روز معین ولی اکثراً همان طور است که در بالا نوشتم و بیشتر اینها را در مغازه اوقات بیکاری مینوشتم و جز حادی و تندی که در تمام کارهایم مشاهده میشود چیزی نبوده و فکر هم نمیکردم چه مینویسم و لذا مینوشتم که زیاد هم هست معمولاً من همیشه داغ و تند بودم و مواقعی خاص برایم این تندی نبود و برعکس آنچه فکر میکنند من محرک بعضی بودم منجمله سید عبدالرسول حجازی وقتی میخواست منبر برود به او میگفتم حتماً نام آیتالله خمینی را در منبر ببرد و این قبیل داغی در بسیاری از کارهای من مشاهده میشد.
س . شما با قاتلین مرحوم منصور7 نخستوزیر فقید (بخارایی. هرندی. نیکنژاد. امانی) چه نوع روابطی داشتید و تا حال چند مرتبه و در کجا برای این افراد مجلس فاتحه خوانی برگزار نمودهاید.
ج . با این افراد در زمان حیاتشان من هیچ نوع رابطهای نداشتهام و شناسایی من از اینها را از وقتی شد که آنها را دستگیر کردند و تاکنون هم من در تشکیل مجلس فاتحه برای آنها اقدام نکردهام ولی در مجالس فاتحهای که در مسجد گرمخانه از طرف شیخ غلامحسین جعفری و در مسجد نو شماره 2 که نمیدانم از طرف چه شخصی منعقد شده بود و همچنین در مسجد حاج سیدعزیزالله و مسجد ارک و مسجد لرزاده شرکت کردهام و اینکه در بالا نوشتم برای گرفتن فاتحه در روز معین منظورم این است که در سالگرد آنها که در تقویم نوشتهام ختم برگزار شود ولی تا حال این کار را نکردهام.
س . در مقابل روز 15 خردادماه سال 47 تقویم بغلی جوراب استارلایت شما چنین نوشته شده است( در چنین روزی در سال 42 دولت جابر ایران حضرت آیتالله العظمی خمینی را بازداشت نمود و قیامی خونین به طرفداری از ایشان آغاز گشت.) این نوشته با خط کیست و این قیام از جانب چه افرادی بوده و اصولاً این اطلاعات شما از چه فرد یا افرادی گرفته شده است و منظور از این نوشته چه بوده است.
ج . این نوشته نیز به خط شخص من است و مانند مطالب گذشته حاکی از احساسات تند و بیجای من میباشد البته اینکه نوشتهام قیام روی فکر نبوده و آنچه من راجع به این روز میدانم فقط این است که آیتالله خمینی در این روز بازداشت شدند و عدهای در اثر تهاجم و شورشی که در خیابانهای تهران و شاید قم و شهرستانهای دیگر شده کشته شدهاند من خودم در آن روز در خانه بودم فقط بعدازظهر به اندازه 5 دقیقه به سر کوچه رفتم و صدای شلیک شنیدم و به فور به خانه برگشتم ولی از اینکه چه شده و چه کسی بوده خبر ندارم مگر اینکه چند روز بعد که روزنامهها طیب حاج رضایی8 و حاج اسمعیل رضایی9 را بهعنوان سردسته این بلوا معرفی کردند این دو نفر را فقط میدانم و شخص دیگری که در این روز کاری کرده باشد و اقدام به عملی نموده باشد بهطور قطع نمیشناسم.
س . در مقابل روز یکشنبه 31 شهریور تقویم استارلایت شما چنین نوشته شده (در مثل این روزی مرجع تقلید شیعیان جهان حضرت آیتاللهالعظمی خمینی کوتاه کننده دست استعمارگران تبعید شدند سال(1343 - 1384) این نوشته با خط کیست و منظور از این مطلب چه بوده و
استعمارگران چه افرادی هستند به طور روشن بیان نمایید.
ج . این نوشته نیز به خط خود من است و در نوشتن آن نظری نداشتم اما همانطور که در روزی که آیتالله خمینی صحبت کردند من در قم بودم و در مجلس ایشان نیز حاضر بودم و حملاتی که ایشان در صحبت داشتند متوجه دولت آمریکا بود و استعمارگران که من نوشتم منظورم دولت آمریکاست.
س . در مقابل روز شنبه 11 آبان نوشته شده است (در چنین روزی دو فرزند برومند اسلام طیب حاج رضایی و حاج اسماعیل رضایی شربت شهادت نوشیدند (1342) این نوشته با خط کیست و اصولاً منظور شما از این یادداشتها چه بوده و چه نوع روابطی با دو نفر فوقالذکر داشته بیان نمایید.
ج . این نوشته نیز به خط خود من است البته من هیچیک از این افراد را اصلاً ندیده و ملاقات نکردهام و فقط هنگامی که آنها را کشتند خبر کشته شدن آنها به وسیله روزنامه به ما رسید و منظوری هم در این نوشتنها نبوده مگر آنکه گفتم که تندی و داغی بیجا در مواقع بیکاری مرا به نوشتن اینها مشغول کرده است.
س . در مقابل روز جمعه 6 دی و همچنین روز جمعه 23 اسفند چنین نوشته شده (سالگرد آیتالله کاشانی 10. سالروز رحلت آیتالله کاشانی) این نوشته با خط کیست و به چه منظوری یادداشت شده است.
ج . این نوشته به خط خود من است و این تاریخ را من از سنگ قبر آن مرحوم یادداشت کردهام و منظور این بود که چنانچه مجلس فاتحهای تشکیل شد شرکت کنم و البته در فواتح ایشان در مسجد حاج سید عزیزالله که از طرف آیتالله خوانساری 11 و در مسجد آن مرحوم در خیابان پامنار شرکت کردهام.
س . در صفحه دوم یادداشت تقویم استارلایت شما مبالغی پول اسم برده شده است این پولها چیست و برای چه منظوری یادداشت شده است.
ج . این پولها صورت بدهیهای من است و چون افرادی که به آنها بدهکارم بعضی از آنها دارای سابقه بازداشتی هستند لذا از ذکر اسم آنها در مقابل وجوهات خودداری کردهام و این بدهیها
بدینقرار است آقای اکبر پوراستاد 1000 ریال و آقای علی توکلی 1000 ریال و آقای سیفالله رفیعی 500 ریال. آقای علی اصغر مروارید بابت دو جلد کتاب به نامهای رستاخیز اندونزی و سرود جهشها 160 ریال. حسین عابدینی 120 ریال. بابت بدهی قوریهایی که شکستهام در مغازه پدرم 200 ریال. امیرحسینی 50 ریال. حسن فرزانه 100 ریال و 100 ریال دیگری را که یادداشت کردهام یادم نیست مربوط به کیست.
س . این پولها را در کجا و به چه منظوری از افراد مذکور گرفتهاید.
ج . پولهایی که گرفتهام چنانکه قبلاً نیز گفتهام از آقای اکبر پوراستاد و رفیعی در زندان و توکلی از زندان برایم فرستاد عابدینی و فرزانه خارج از زندان. امیرحسینی هم در زندان گرفتهام و منظور هم برای مخارج شخصی در زندان و بیرون بوده است.
س . در اواخر صفحات یادداشت تقویم استارلایت شما این یادداشتها به چشم میخورد منظور از این یادداشت چیست و با خط چه کسی است. (انماالحیوه عقیده و جهاد زندگی عقیده و مبارزه در راه آن است و همچنین فشرده سخن دختر علی این است که بار ظلم کشیدن خلاف آیین است. سکوت در بر ظالم کمک بود بر ظلم)
ج . این یادداشتها به خط خودم است و جمله اول متن عربی و ترجمه فارسی آن حدیثی است از امام حسین علیهالسلام و بقیه شعری است درباره حضرت زینب سلامالله علیها که این شعر در هیئت مکتب جعفری که در خیابان خراسان جنب خیابان زیبا در شبهای شنبه برگزار میشود شخصی که نامش را نمیدانم خواند و من همین یک خطش را توانستم بنویسم و البته از نوشتن اینها منظوری نداشتهام و شعر را چون گاهی در هیئتها و یا مجالسی که مذهبی است در زندان و بیرون من شعر مذهبی میخواندهام نوشتم که بخوانم و قصد دیگری از نوشتن آن نداشتم.
س . در تقویم استارلایت شما شماره تلفنهای پارهای از روحانیون که دارای سابقه هستند از قبیل طالقانی. شیخ غلامحسین جعفری. سیدعلی غیوری. شیخ علی اکبر هاشمی رفسنجانی.12 سید عبدالرسول حجازی. شیخ جعفر جوادی شجونی.13 علی اکبر ناطق نوری 14 یادداشت شده است. این شماره تلفنها به چه منظوری نوشته شده و چه نوع روابطی[با] این افراد دارید و کدامیک از آنها
در فعالیتهای شما دخالت دارند و مشوق شما هستند و از کدامیک از آنها برای انجام فعالیتهای مضره خود الهام میگیرید مشروحاً بیان نمایید.
ج . این افراد که با بعضی از آنان در زندان آشنا شده و با بعضی دیگر که منبری هستند در بیرون روی اصل زیاد رفتن پای منبر آنها و اینکه از زندان آزاد شدم آنها مرا میشناختند اما هیچیک از آنها همانطور که قبلاً گفتهام از فعالیتهای من خبری نداشتهاند و نوشتن تلفن آنها بعضی برای اینکه گاهی به خانه ایشان میرفتیم مانند آقایان غیوری. هاشمی رفسنجانی. عبدالرسول حجازی. جعفری. ناطق نوری و آقای عبدالرسول حجازی بیشتر از همه به خانهشان میرفتیم و پای منبرهای او حاضر میشدم ولی غیوری. هاشمی. طالقانی و مروارید تاکنون هیچ تلفن به آنها نزدم و جعفری هم برای اینکه به منزل او میرفتم و گاهی کاری مانند امضا برای مجلس ختم با او داشتم نمره تلفن او را نوشتم ناطق هم که با او هم زندانی بودم و روی همین حساب تلفن او را گرفتم و شاید دو مرتبه بیشتر با خانهاش نرفتم شجونی هم مرا پس از زندان میشناخت و یک شب که در مسجد هدایت منبر بود نمره تلفن خودش را به من داد و گفت اگر کاری داشتی به من تلفن کن که تا حال من به او تلفن نکردهام.
س . دفتری با جلد نایلون مشکی که (بنگاه نوری) روی جلد نایلون نوشته شده و جزو مدارک شما است مطالبی از قبیل خلاصه گزارش بازجویی به طور کامل و مشروح و همچنین نام یازده نفر از زندانیان دیگر و خلاصه پرونده آنها و همچنین با تعیین سرانجام کارشان در دادگاههای بدوی عادی و تجدیدنظر شماره 2 با ذکر اسامی قضات مربوطه نوشته شده است. شما به چه وسیله به این مدارک دسترسی پیدا کردهاید و از روی چه مدارکی یادداشت نمودهاید و منظورتان از این کار چه بوده است و با خط کیست.
ج . این مطالب موجود در پرونده سابق من و عدهای که با من بودند میباشد و دسترسی من به آنها در روزهای پرونده خوانی در دادگاه شده است و مطالب را از روی پرونده خود نوشتهام منظورم هم خاطرهای از زندان و جرم و اتهام و دادگاهی که رفتهام بوده است.
س . آیا این مطالب را با اجازه مسئولین امر در دادگاه نوشتهاید و اصولاً دادگاه اجازه یادداشت
موضوعات را به طور کامل به شما داده است یا خیر؟
ج . این مطالب را در حضور منشی دادگاه نوشتهایم و نوشتن آنها را منشی که مسئول این امور است به ما پیشنهاد میکند تا بنویسیم و از روی آنها دفاعیه تنظیم کرده در دادگاه بخوانیم.
س . در تقویم بانک اعتبارات ایران که متعلق به سرکار است مطالبی به این مضمون به چشم میخورد (آغاز سال نو و فرا رسیدن نوروز را به امید موفقیت پرچمدار عزیز جهان اسلام و عزت و موفقیت ملل اسلامی به جنابعالی تبریک گفته از ایزد متعال موفقیت روزافزون شما را در سال نو مسئلت میدارم) این یادداشت با خط کیست تبریک به چه کسی گفته شده و منظور از موفقیت پرچمدار عزیز اسلام چیست و چه کسی است این تقویم فاقد تمثال اعلیحضرت همایون شاهنشاه آریامهر میباشد در این زمینه توضیح دهید.
ج . این نوشته نیز به خط اینجانب است و به منظور اینکه مهر یا کلیشهای تهیه کنم و در ایام عید برای دوستان بفرستم نوشتهام البته مهر و کلیشه تهیه نشد و نوشته به مصرف نرسید و منظور از پرچمدار عزیز اسلام حضرت آیتالله خمینی است البته این تقویم عکس اعلیحضرت همایونی را داشته ولی من مانند تقویم جوراب استارلایت پاره کردهام.
س . در مقابل روز چهارشنبه 2 فروردین تقویم بانک اعتبارات نوشته است(در این روز فرزندان دین در دانشگاه فیضیه قم کشته شدند) این نوشته با خط کیست فرزندان دین چه افرادی بودهاند و به دست چه کسی کشته شدهاند و منظور شما از این یادداشت چه بوده است.
ج . این نوشته نیز به خط شخص من است و فرزندان دین چنانکه معلوم است کسانی هستند که در مدرسه فیضیه کشته شدهاند و این عده در زمان وزارت اسداله علم15 در روز وفات امام صادق کشته شدند البته در نوشتن این یادداشت فکر و غرضی نبوده و به عنوان تاریخ نوشته شده است.
س . شما چرا چنین موضوعی خلاف واقع را در یادداشت خود نوشته آیا شخصاً افرادی را دیدهاید که کشته شده باشند یا اینکه از دیگران شنیدهاید در صورت دوم از چه کسی و منظور شما از جعل این اکاذیب چیست.
ج . آنچه من پی بردم وقتی که از الهی آبشاری سؤال نمودم کشتهشدگان فقط 2 نفر بودهاند و
معاندین این موضوع را بزرگ نموده به طوری که کشتهشدگان و عده زیادی را وانمود کرده اند.
س . پس با این تفسیر شما چرا چنین موضوعی را یادداشت کردهاید و منظورتان از این یادداشت چه بوده است.
ج . من چون تحت تأثیر شایعات معاندین واقع شدم این دروغ را نوشتهام ولی غرضی نداشتهام.
س . در مقابل روز سه شنبه 15 فروردین چنین نوشته شده است(سالروز آزادی حضرت آیتالله خمینی(از زندان دولت ایران) این یادداشت با خط کیست و منظور از یادداشت این موضوع چه بوده است.
ج . این یادداشت با خط من است و در یادداشت آن منظور و غرضی نداشتهام.
س . در مقابل روز جمعه 5 خرداد مصادف با 16 صفر چنین نوشته شده (و مثل چنین روزی بهترین فرزندان اسلام شربت شهادت نوشیدند) این یادداشت با خط کیست فرزندان اسلامی چه کسانی هستند و منظورتان از نوشتن این موضوع چه بوده است.
ج . این عده بخارائی. امانی. هرندی. نیکنژاد میباشند و این یادداشت به خط من است و از نوشتن آن همانطور که راجع به نوشته تقویم استارلایت نوشتم منظوری در کار نبوده و احساسات تند و بیجا مرا به نوشتن اینها مشغول کرده است.
س . در مقابل روز دوشنبه 15 خرداد ماه تقویم بانک اعتبارات چنین نوشته شده است (سالروز قیام مقدس حضرت آیتالله خمینی و بازداشت معظمله توسط دولت ایران) این یادداشت با خط کیست و به چه منظور نوشته شده است.
ج . این یادداشت نیز به خط من است و در نوشتن آن مانند نوشتن مطالب تقویم استارلایت منظوری نداشتهام و از روی احساسات تند نوشتهام و بدون تفکر بوده است.
س . در مقابل روز چهارشنبه 21 خرداد نوشته شده است (سالروز شهادت (اعدام) مرحوم حاج صادق امانی و مرحوم محمد بخارایی و مرحوم مرتضی نیکنژاد و مرحوم رضا صفار هرندی توسط دولت ایران روز 24 /3 /44 این نوشته با خط کیست و منظور از نوشتن آن چه بوده است.
ج . این نوشته نیز با خط من است و همانطور که نوشته در تقویم جوراب استارلایت بود نوشتم این
نوشتهها بدون منظور و اراده و تفکر بوده و منظوری در نوشتن آنها نداشتهام.
س . سالروز قیام ملت ایران در 30 تیر سال 31 به رهبری دکتر محمد مصدق16 در مقابل روز جمعه 30 تیر نوشته شده این نوشته با خط کیست و به چه منظوری یادداشت شده است.
ج . این نوشته به خط حسن فرزانه است و از منظور او من اطلاع ندارم.
س . در مقابل روز شنبه 15 مهر نوشته شده است (سال روز انتقال حضرت آیتالله خمینی از تبعیدگاه ترکیه به نجف اشرف به عنوان تبعید) این نوشته با خط کیست و منظور از یادداشت آن چه بوده است.
ج . این نوشته به خط شخص من است و در نوشتن آن منظوری نداشتهام.
س . در مقابل روز پنج شنبه 11 آبان نوشته شده (سالروز شهادت طیب و حاج اسماعیل رضایی سالروز اعدام) این نوشته با خط کیست و به چه منظوری یادداشت شده است.
ج . این نوشته نیز به خط من است و در نوشتن آن چنانچه درباره نوشته تقویم استارلایت نوشتم منظوری در کار نبوده و بدون تفکر نوشتهام.
س . (سالروز تبعید شدن حضرت آیتالله خمینی به ترکیه) این جمله در مقابل روز شنبه 13 آبان ماه تقویم بانک اعتبارات نوشته شده است با خط کیست و به چه منظوری یادداشت شده است.
ج . این نوشته نیز با خط من است و در نوشتن آن منظور و هدفی نداشته و بدون تفکر نوشتهام.
س . در مقابل روز سهشنبه 21 آذر چنین نوشته شده است (و در این روز ملت ایران به منظور اعتراض به اعمال زشت منصور و تبعید آیتالله خمینی در مسجد حاج سید عزیزالله اجتماع کردند من بودم) این نوشته با خط کیست و به چه منظوری یادداشت شده است.
ج . این نوشته با خط خود من است و در نوشتن آن منظوری نداشتم و من خودم در آن مجلس شرکت داشتهام.
س . در مقابل روز یکشنبه 17 دی تقویم بانک اعتبارات چنین نوشته شده است(روز بزرگترین جنایت در تاریخ ایران) این نوشته با خط کیست منظور از بزرگترین جنایت چیست و روز 17 دی به طوری که میدانید روز آزادی بانوان است هرگونه توضیحی دارید بدهید.
ج . این نوشته نیز با خط خود من است و منظور از بزرگترین جنایت تاریخ کشف حجاب است و در نوشتن آن قصد اهانت به مقامی نداشتهام و مانند سایر مطالب نوشته شده بدون تفکر و روی احساسات بوده است و هیچ هدف و غرضی نداشتهام.
س . نامهای جزو مدارک شما است به سرکار ارائه میشود این نامه را که نوشته و [ناخوانا] کیست در این زمینه توضیحات کافی بدهید.
ج . وقتی که به دادگاه تجدیدنظر رفتم آقای علی توکلی به من گفت من در مجله اطلاعات هفتگی یک آگهی به نام یک دانشجوی ترکیهای خواندهام که میخواسته با جوانان و دانشجویان ایرانی مکاتبه کند. من از زندان نمیتوانم نامه به او بنویسم و تو یک نامه بنویس اگر جواب به دستت رسید، تا آن موقع من آزاد شده و خودم شروع به مکاتبه مینمایم این نامهای که هم اکنون جزو مدارک است من نوشتم ولی بالاخره نامه را نفرستادم و هم اکنون متن چرکنویسی که میخواستم بنویسم و رد کنم باقی است.
س . قطعه شعر با خط و امضای شما در دفتر صدبرگ که جزو مدارک شما است نوشته شده و زیر آن نوشتهاید تابع الخمینی و امضاء نمودهاید درباره این موضوع توضیح دهید.
ج . این شعر به وسیله جوانی سروده شده که تخلص او موحد است و در وصف حضرت امام حسین علیه السلام نوشتهام و این شعر را من از روی نسخهای چاپی که با عکس آن جوان همراه بود و به مناسبت اربعین امام حسین علیهالسلام نشر یافته بود نوشتم و جمله تابع الخمینی با امضای خود من همراه است و منظوری از آن در کار نبوده است. 17
توضیحات سند:
1. آیتالله حسن سعید تهرانى، فرزند میرزاعبدالله چهلستونى در سال 1298 ﻫ ش در تهران متولد شد. پس از خواندن دروس جدید و ادبیات و سطوح، به نجف اشرف مهاجرت و سطوح را نزد مدرسین آن حوزه به پایان رسانید؛ آنگاه از محضر حضرت آیتالله العظمى حکیم و آیتاللّه العظمى خوئى و آیتاللّه حلى استفاده نمود و تقریرات استاد را در شرح عروه، به نام مدارک العروه تحریر کرد. سپس به تهران مراجعت و در مسجد جامع به جاى مرحوم والد خود به اقامه جماعت و ترویج دین و تدریس پرداخت. آیتالله سعید تهرانى داراى آثارى به شرح زیر است:
پیام فاطمه . غدیر یا پیوند ناگسستنى رسالت و امامت . الرسول یدعوکم . همه در انتظار اویند . ولایت فقیه . دائرۀالمعارف قرآن. در گزارشهای ساواک شغل وى، واعظ و مدرّس قید شده است. ساواک در گزارش 30 /9 /1342 در باره وى مینویسد:
«یکى از مخالفین سرسخت دربار شاهنشاهى و دولت، آیتالله حاج میرزا عبدالله سعید تهرانى معروف به چهلستونى مىباشد. چون پیر شده دستورات او وسیله شیخ حسن سعید تهرانى فرزندش انجام میشود.»
در همین سال تلفن و مکاتبات وى مورد کنترل قرار گرفت و در تاریخ 22 /9 /43 احضار و بازجوئى شد که به تعطیلى مسجد جامع انجامید. وى در سال 1345 اقدام به تأسیس کتابخانه مسجد جامع کرد که بنام چهلستونى شهرت دارد و از کتابخانههاى خوب و غنى به شمار مىرود. گزارش ساواک در آبان ماه سال 1356 در خصوص وى به شرح زیر است:
«نامبرده از جمله روحانیونى است که با اکثر روحانیون مخالف دولت در تماس و ارتباط بوده و نسبت به پیشرفتهاى عالیه کشور و وضع موجود بدبین و به مناسبتهاى مختلف، مخالفتهائى ابراز میداشته، یاد شده به همین مناسبت در سال 2523 [1343 ]دستگیر و پرونده وى به اداره دادرسى نیروهاى مسلح ارسال و به علت فقد دلیل کافى قرار منع پیگرد جهت وى صادر و قطعیت یافته است. اعمال و رفتارش توسط سازمان اطلاعات و امنیت تهران تحت مراقبت قرار گرفته و برابر اعلام سازمان مزبور مشارالیه از جمله روحانیونى بوده که در نظر داشتهاند در خلال جشنهاى 2500 ساله مبادرت به فعالیتهاى مضره نمایند.»
و در گزارش 27 /1 /1356 آمده است:
«یاد شده پسر آیتاللّه چهلستونى، در زمان حیات پدرش و هنگام فعالیت خمینى و تبعید او به عراق همراه با پدرش از طرفداران پروپاقرص خمینى بوده و منزل آنها محل تردد طرفداران خمینى بود.
نظریه شنبه: با توجه به اوضاع فعلى و تشدید فعالیت طرفداران خمینى احتمال دارد یاد شده بالا و همفکران نزدیک او از مسببین حوادث اخیر باشند.»
آیتالله حسن سعید تهرانى در 20 دى ماه 1374 در پى یک بیمارى و متعاقب آن عمل جراحى در یکى از بیمارستانهاى تهران درگذشت و پیکرش پس از تشییع به قم منتقل و در قبرستان شیخان به خاک سپرده شد.
(اسناد ساواک ـ پرونده انفرادى)
2. آیتالله سیدعلی غیوری نجفآبادی، فرزند مصطفی در سال 1309 ﻫ ش در نجفآباد اصفهان متولد شد. در قم از شاگردان امام خمینی(ره) به شمار میآمد و یک دوره اصول و فقه را نزد ایشان خواند. وی از ابتدای نهضت امام(ره) با نهضت همراه شد. در سال 1341 به شهر ری آمد و مسجدی به امر امام(ره) ساخت، این مسجد در پل سیمان شهرری واقع است و به نام مسجد امام حسن عسگری(ع) و از مساجد فعال و انقلابی پیش از پیروزی انقلاب اسلامی است. به خاطر همین فعالیت بارها دستگیر و مورد تهدید ساواک قرار گرفت. در مهرماه 1352 به سه سال اقامت اجباری در شهرستان سیرجان محکوم شد و تا سال 1355 در آن جا تبعید بود. پس از پیروزی انقلاب اسلامی به عنوان نماینده امام(ره) در هلال احمر منصوب شد. در جنگ تحمیلی عراق علیه ایران فرزندش روحانی بسیجی به نام سیدحسن در اثر بمباران شیمیایی حلبچه مصدوم و پس از دو سال تحمل درد و رنج در تاریخ 24 /2 /69 به شهادت رسید. وی مدتی نماینده امام(ره) در اطاق بازرگانی صنعت و معدن و نماینده ولی فقیه در هلال احمر در شهر ری و امام جمعه شهر مذکور و همچنین عضو شورای مرکزی جامعۀ روحانیت مبارز تهران شد. ایشان پس از فوت مرحوم آیتالله شیخ مهدی حائری تهرانی امام جماعت مسجد ارک تهران، پیشنمازی این مسجد را بر عهده گرفت. خدمات دینی و فرهنگی و رفاهی ایشان در مراحل مختلف پس از انقلاب چشمگیر و قابل توجه است: از جمله تأسیس مدارس دینی و بنیاد خیریۀ باقیات الصالحات که از کارهای اصلی آن مساعدت به علماء و روحانیون سالخورده و بازنشسته است. ایشان در سال 1393 از دنیار رحلت کرد.
3. شهید محمد بخارایى، فرزند على اکبر در سال 1323ﻫ ش در جنوب شهر تهران بدنیا آمد. او پس از پایان دوره مدرسه با شهید رضا صفار هرندى دوست صمیمى شد و در جلسات حجتالاسلام والمسلمین حاج شیخ على اصغر هرندى با اسلام و افکار روشنفکرانه در نهضت امام(ره) آشنا شد. با آغاز نهضت امام خمینى(ره)، شهید بخارائى و شهید هرندى با شهید عراقى آشنا و عراقى آنها را براى جهاد مسلحانه شایسته یافت و آنان را با شهید امانى مرتبط ساخت. شهید امانى تحولى نو در روحیه آنها پدید آورد و شرکت در دورههاى تمرین مسلحانه روابط آنها را مستحکم کرد. او در عملیات ترور حسنعلى منصور نقش ویژهاى داشت و پس از شلیک دو گلوله به طرف منصور، از صحنه بیرون آمد، ولى با لغزیدن پاى او روى یخ خیابان در جلوى مسجد سپهسالار سابق(مدرسه شهید مطهرى فعلى) به زمین افتاد و دستگیر شد. وى در کلانترى بهارستان به نصیرى معدوم با شجاعت و صراحت پاسخهائى داد که او برآشفت و با عصاى مارشالى به دهان شهید بخارائى زد و آنرا غرق خون کرد. شهید بخارائى با اینکه نوجوانى 20 ساله بود، ولى در بازجوئى از خود شجاعتی قابل تحسین نشان داد. در سحرگاه 26 خرداد 1344 شهید بخارایی به همراه سه شهید دیگر در حالی که فریاد الله اکبر سر میداد به شهادت رسید. ر.ک: هفته نامه شما، 27 خرداد سال 1377 ـ (اسناد ساواک ـ پرونده انفرادی)
4. شهید رضا صفار هرندی، فرزند علی اکبر در سال 1325ش در خانوادهای اهل علم به دنیا آمد. پس از دورهی ابتدائی، دروس دینی را نزد برادرش حجتالاسلام شیخ علی اصغر هرندی که روحانی انقلاب بود آغاز کرد و در مسجدی که ایشان در دروازه غار اقامه جماعت میکرد، به تبلیغ و برقراری ارتباط با جوانان مشغول شد. در همین رابطه بود که با شهید بخارائی و شهید نیک نژاد آشنا شد و به همراه آنان به فعالیتهای خود ادامه داد. با آغاز نهضت امام خمینی(ره) پا در میدان مبارزه گذاشت و در این مسیر با شهید حاج مهدی عراقی ارتباط برقرار کرد و از این طریق با شهید حاج صادق امانی ارتباط گرفت و در تشکیلات هیئتهای مؤتلفه اسلامی، ضمن عضویت در شاخه نظامی، در جریان اعدام انقلابی حسنعلی منصور شرکت کرد. او که توانسته بود پس از این عملیات به سلامتی از صحنه خارج شود، پس از دستگیری شهید بخارائی، زمانی که برای برداشتنِ وسایلش به خانه مراجعه کرد، همراه با شهید مرتضی نیک نژاد دستگر و سپس به شهادت رسید. هفته نامه شما . 28 خرداد 1377
5. شهید مرتضى نیکنژاد در سال 1321 ﻫ ش در جنوب تهران در خانوادهاى مذهبى به دنیا آمد. پس از تحصیلات دوره ابتدایى در بازار تهران به شغل گالش فروشى اشتغال پیدا کرد. وی پس از آشنایى با رضا صفار هرندى به جلسات دینى حجهالاسلام والمسلمین حاج شیخ على اصغر هرندى راه یافت و در آنجا با محمد بخارایى جمعى صمیمى را تشکیل دادند.
در جریان عملیات اعدام انقلابى حسنعلى منصور وی نفر دوم عملیات و پشتیبانى کننده بخارایى به حساب مىآمد و پس از اینکه منصور توسط بخارایى ترور شد، وی براى اینکه مامورین را از توجه به بخارایى بازدارد، چند تیر شلیک کرد که این تیرها به شیشه جلو اتومبیل حمل منصور اصابت کرده و شیشه جلو اتومبیل را شکستند. شهید نیکنژاد توانست از صحنه عملیات خارج شود، اما بعد از آن همراه صفار هرندى دستگیر شد. وی در حالى محاکمه شد که به خاطر بیمارى روى نیمکت به حالت درازکش قرار داشت. مرتضى نیک نژاد در سحرگاه 26 خرداد 44 تکبیرگویان به جوخه اعدام سپرده شد.
6. شهید محمد صادق امانى همدانى، فرزند احمد در سال 1309 هـ ش، در تهران متولد شد. وى همزمان با کار در بازار تهران به تحصیل علوم دینى پرداخت. بنا بر نقل شهید حاج مهدى عراقى: «خودش یک مجتهد بود [و ]قریب 6 هزار حدیث از حفظ بود و خودش مربى اخلاق بود، درس اخلاق داشت، بچههاى زیادى از شاگردانش بودند که روزهاى جمعه بخصوص به آنها درس اخلاق میداد.» او از مؤسسین هیئتهاى مؤتلفه اسلامى و طراح عملیات اعدام انقلابى منصور بود. شهید صادق امانى پس از واقعه کشته شدن منصور، تحت تعقیب قرار گرفت و ده روز بعد یعنى روز یازدهم بهمن ماه 1343 در منزل ابوالقاسم رضوىفرد دستگیر و به دنبال حکم بیدادگاه نظامى شاه به همراه همسنگران خود بخارائى، نیک نژاد و صفار هرندى در تاریخ 26 /3 /1344 به درجه رفیع شهادت نائل گردید. (اسناد ساواک ـ پرونده انفرادى)
7. حسنعلى منصور، فرزند رجبعلى (منصورالملک) در سال 1302 ﻫ ش در تهران متولد شد. پدرش از اعضاى اولیه لژ بیدارى ایرانیان بود که در دوران رضاشاه سالیان مدید مشاغل حساسى را عهدهدار بود و در آخرین ماه هاى سلطنت او به صدارت رسید و در دوران محمدرضا شاه پهلوى نیز مجدداً در رأس دولت قرار گرفت. منصور، پس از گذراندن تحصیلات ابتدایى و متوسطه در مدرسه فیروز بهرام تهران، تحصیلات خود را در رشته حقوق و علوم سیاسى و اقتصاد در فرانسه به پایان برد. او یک بار به جرم قاچاق مواد مخدر تحت تعقیب پلیس فرانسه قرار گرفت و موضوع در مطبوعات ایران منعکس گردید. خدمات دولتى را با اندیکاتورنویسى در وزارت خارجه آغاز و سپس در اکثر ادارات سیاسى وزارتخانه مشغول کار شد. در سال 1329 به ریاست کل دفتر نخستوزیرى و پس از آن در سال 1336 در زمان حکومت اقبال به سمت قائممقام دبیرکل شوراى عالى اقتصاد منصوب گردید. وى در سال 1337 به معاونت نخستوزیر و دبیرکلى شوراى عالى اقتصاد رسید. ساواک در تاریخ 19 /4 /1337 بیوگرافى او را چنین ثبت کرده است : «... لیاقت و شایستگى ندارد، حتى به علت ترقى بىجهتى که نموده (به علت نفوذ پدرش و اینکه دکتر اقبال به پدر او مدیون بود، او را به این سمت منصوب کرد) مورد تنفر قاطبه جوانان قرار گرفت.» در سال 1338 مدتى وزیر کار و سپس وزیر بازرگانى شد. او در سال 1340 «کانون مترقى» را تشکیل داد و خود ریاست آن را بر عهده گرفت. در سال 1341 به سمت مدیرعامل شرکت بیمه منصوب گردید و در سال 1342 در رأس یک گروه 42 نفرى از اعضاى کانون مترقى به نمایندگى مجلس شوراى ملى انتخاب شد. وى در همان سال «حزب ایران نوین» را تأسیس کرد. در تاریخ 17 اسفند 1342 به دستور شاه به نخستوزیرى ایران منصوب شد. منصور از مهرههایى بود که توسط انگلیسىها به آمریکا معرفى گردید و بنابراین حمایت هر دو قدرت را پشت سر داشت و در واقع روى کار آمدن او توسط «جانسون» رئیس جمهور وقت آمریکا و سازمان «سیا» صورت گرفت. او در دوره نخستوزیرى خود اقدام به تصویب لایحه کاپیتولاسیون در اعطاى مصونیت به مستشاران آمریکایى نمود و در پى اعتراض شدید و سخنان کوبنده حضرت امام خمینى (ره) در تشریح کاپیتولاسیون، در آبان سال 1343 مبادرت به تبعید ایشان به ترکیه کرد. بر اساس گزارشات ساواک، وى از اعضاى «لژ پهلوى» و «باشگاه بینالمللى لاینز» بود. سرانجام حسنعلى منصور در اول بهمن ماه 1343 در جلوى مجلس شوراى ملى به ضرب گلوله محمد بخارایى عضو هیأت مؤتلفه اسلامى ترور شد و در پنجم بهمن همان سال در بیمارستان درگذشت.
ر.ک: کابینهی منصور به روایت اسناد ساواک، 3 جلد، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی
8. شهید طیب حاج رضائى، فرزند حسین علی در سال 1280 ﻫ ش به دنیا آمد. وی از بارفروشان میدان تهران بود که در اثر یک تحول روحی در مسیر تلاش برای صیانت از اسلام و روحانیت و همگامی با قیام حضرت امام خمینی(ره) قرار گرفت و در برپایی قیام 15 خرداد 1342، نقشی را برعهده داشت. ساواک با تلاش زیاد سعی کرد تا او و همرزمش حاج اسمعیل رضایی را مجبور به این اعتراف نماید که برای شرکت در قیام 15 خرداد و برپایی آشوب پول گرفتهاند. اما آنها هرگز حاضر نشدند تا وسیلهای جهت تهمت و نسبت ناروا به روحانیت و در رأس آنها حضرت امام(ره) گردند. به همین جهت پس از تحمل سختترین شکنجهها در ساواک، به اعدام محکوم و در 11 آبان ماه 1342 به شهادت رسیدند. طیب آزاد مردی بود که حضرت آیتالله حکیم او را «حر» نامیده و رهبر معظم انقلاب حضرت آیتالله خامنهای(مدظله العالی) چنین از او یاد کرده بودند: «قیام 15 خرداد، یک قیام مردمی است و شهید رضایی در آن نقش حساس داشته است»
ر.ک: طیب حاج رضایی به روایت اسناد ساواک، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی
9. شهید حاج اسماعیل رضایى، فرزند لطفالله در سال 1304 ﻫ ش در تهران متولد شد. از همان دوران نوجوانى به شغل بارفروشى در میدان میوه و ترهبار تهران روى آورد. وى پس از حادثه خونین 15 خرداد سال 1342 در مرداد همان سال در پاساژ نیمهکارهاش در میدان شوش تهران دستگیر و به جرم «ایجاد بلوا و تحریک اهالى به جنگ و قتال با یکدیگر علیه سلطنت مشروطه ایران» در دادگاه بدوى و تجدید نظر به اعدام محکوم شد. حکم اعدام او به همراه شهید طیب حاج رضایى در ساعت شش و هفت دقیقه بامداد و با شلیک شش گلوله و یک تیر خلاص به اجرا گذاشته شد. وی هنگام شهادت 38 سال داشت. او مقلد امام خمینى(ره) بود و در رسیدگى به خانوادههاى بىسرپرست نهایت تلاش را میکرد. در ساخت مسجدى در محله بیسیم نجف آباد تهران همت گماشت و بسیارى از مساجد به واسطه مساعدت و همراهى او فرش شده بود. او یکى از عناصر اصلى پخش اعلامیههاى حضرت امام(ره) در سطح تهران بود و در سازمان دادن هیئتهاى مذهبى در روزهاى تاسوعا و عاشوراى آن سال نقش مؤثرى داشت. وى در سال 1339 به حج مشرف شده بود.
10. آیتالله سیدابوالقاسم کاشانی، فرزند سید مصطفی در سال 1264 ﻫ ش در تهران متولد شد. پدر ایشان شهید آیتالله سید مصطفی کاشانی از علمای بزرگ و مبارز و اساتید حوزه علمیه نجف بود که در انقلاب 1920 عراق از پیشوایان نهضت به شمار میرفت. وی در سال 1280 و در سن 16 سالگی همراه پدر به نجف اشرف عزیمت کرد و در آنجا مشغول تحصیل شد. در نجف علاوه بر استفاده از درس پدر از استادان درجه اول دیگری چون محمدتقی شیرازی، آخوند خراسانی و میرزا حسین خلیلی بهره برد و در سن 25 سالگی به مقام اجتهاد رسید. در سال 1285 به عنوان مشاور آیتالله خراسانی سهم مهمی در تهیه اعلامیههای مشروطه داشت. وقتی انگلیسیها به عراق حمله کردند، در منطقه کوتالعماره حدود 18 ماه علیه متجاوزین جنگید. در سال 1920 آیتالله کاشانی با کمک مراجع دیگر جمعیت اسلامی عراق را تشکیل داد و برای مبارزه با سلطه انگلیس در عراق دست به انقلابی زد که به انقلاب 1920 عراق مشهور شد. پس از آن به ایران آمد و مبارزات خود را در ایران علیه انگلیس ادامه داد. پس از اشغال ایران در جنگ جهانی دوم، توسط متفقین بازداشت شد و یک سال در اراک، رشت و کرمانشاه زندانی گردید. آیتالله کاشانی هیچگاه از مسائل جهان اسلام غافل نبود، از این رو در سال 1326 شمسی که تأسیس دولت غاصب اسرائیل اعلام گردید، اعلامیهای خطاب به مسلمانان جهان صادر کرد و مسلمانان را جهت مخالفت دعوت به تظاهرات و اعتراض نمود و از آنان خواست تا تمام کوشش خود را برای ریشه کن کردن این غده سرطانی به کار گیرند و خود نیز در تهران با بیش از سی هزار نفر به تظاهرات پرداخت. پس از آزادی باز هم به مبارزه خود ادامه داد و به همین دلیل در زمان قوامالسلطنه دوباره دستگیر و 18 ماه به قزوین تبعید شد. بعد از ترور شاه و متهم کردن کاشانی به دست داشتن در این ترور در 15 خرداد 1327 به قلعه فلکالافلاک خرم آباد و پس از مدتی نیز به لبنان تبعید شد که 18 ماه به طول انجامید. پس از بازگشت از لبنان در سال 1329 به نمایندگی از مردم تهران، به مجلس راه یافت و رهبری نیروهای مذهبی را در مجلس پانزدهم به عهده گرفت. از جمله اقدامات آیتالله کاشانی، جلوگیری از انعقاد قرارداد گس ـ گلشائیان و متحد کردن نیروهای مذهبی و ملی برای ملی شدن نفت در مجلس شانزدهم بود. در آن زمان رهبری گروه ملی را دکتر مصدق بر عهده داشت. مصدق اعلام کره که قرارداد دارسی و قرارداد 1933 را به رسمیت نمیشناسد و در روز 20 مهر 1329 دولت را استیضاح کرد و روز 4 آذر همان سال پیشنهاد ملی شدن نفت مطرح شد. در این هنگام آیتالله کاشانی به حمایت از مصدق پرداخت تا سرانجام در 24 اسفند 1329 نفت ملی شد و در 29 اسفند همان سال به تصویب سنا رسید. با روی کار آمدن قوام و برکناری مصدق در 25 تیر 1331 آیتالله کاشانی اعلام کرد اگر قوام ظرف 48 ساعت کنار نرود، اعلام جهاد خواهد کرد. در پی این سخن، روز 30 تیر مردم به خیابانها ریختند و شاه سریعاً قوام را برکنار کرد و مصدق روی کار آمد. پس از واقعه سیتیر 1331 و روند خاص حکومت جبهه ملی و سیاست های متضاد آن، بین آیتالله کاشانی و دکتر مصدق اختلافاتی روی داد که منجر به جدائی گردید. پس از کودتای 28 مرداد 1332 و قرارداد استعماری کنسرسیوم، علیه دولت و عاقدان قرارداد بیانیهای صادر و پس از دستگیری فدائیان اسلام به دادگاه نظامی احضار و حکم اعدام وی صادر گردید که البته تلاش و کوشش علمای بزرگ، به خصوص مرحوم آیتالله بروجردی، موجب لغو حکم مزبور شد. اما شیوه و شگرد ساواک و دربار باعث منزوی گردیدن ایشان شد و از سوی دیگر روشهای غیراصولی و شایعه پراکنی و تحریف حقایق از سوی به اصطلاح ملیون، بر این انزوا افزود. بعد از کودتای 28 مرداد 1332 که منجر به برکناری مصدق شد، آیتالله کاشانی که میدید دوباره رابطه با انگلیس شروع شده، به مبارزه با انگلستان پرداخت و در سال 1335 دستگیر و زندانی شد. حضرت امام خمینی (ره) در مورد مرحوم آیتالله کاشانی که چندین سال اداره بزرگترین حوزه علمیه در تهران را بر عهده داشت، فرمودهاند : «آقای کاشانی از جوانی در نجف بودند و یک روحانی مبارز بودند. مبارزه با استعمار. آن وقت البته انگلستان بود، مبارزه با او. در ایران هم که آمدند، تمام زندگیشان صرف همین معنا شد و من از نزدیک ایشان را میشناختم». آیتالله کاشانی در 23 اسفند 1340 به دیار باقی شتافت و در جوار مرقد مطهر حضرت عبدالعظیم حسنی(ع) به خاک سپرده شد.
ر.ک : روحانی مبارز آیتالله سید ابوالقاسم کاشانی به روایت اسناد، 2 جلد، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی، 1379
11. آیتاللهالعظمی سیداحمد خوانسارى، فرزند حاج سید یوسف در 1 مهر 1270 ﻫ ش در شهر خوانسار متولد شد. مقدارى از ریاضیات و علوم مقدماتى و سطح را در زادگاهش فرا گرفت و سپس براى ادامه تحصیل به اصفهان رفت و در آن شهر خارج فقه و اصول را از محضر آیات عظام حاج میرمحمد صادق مدرس اصفهانى و آخوند ملاعبدالکریم گزى و میرزا محمدعلى تویسرکانى، فراگرفت و بعد از طى مراحل، براى تکمیل معلومات خود به نجف عزیمت نمود و در آنجا دو سال در درس مرحوم آخوند خراسانى و چندین سال هم در درس مرحوم حاج سیدمحمدکاظم یزدى و آیتاللّه نائینى و استادان دیگر شرکت جست تا به مدارج عالیه رسید و در سال 1305 به ایران مراجعت کرد و با اقامت در اراک از محضر آیتاللّه عبدالکریم حائرى استفادههاى علمى فراوانى برد.
بعد از انتقال حوزه علمیه از اراک به قم، ایشان نیز بعد از مدتى به قم آمد و نماز جماعت فیضیه به ایشان واگذار شد. در مدتى که در قم بود از مدرسین و فضلاى برتر حوزه علمیه به شمار مىرفت و در درس خارج فقه وى شاگردان مبرزى چون امام موسى صدر شرکت مىکردند. وى از مدرسین فلسفه و ریاضیات نیز شمرده مىشد. در سال 1329 به درخواست مردم تهران و امر آیتاللّه العظمی بروجردى در تهران ساکن شد و بیش از سه دهه یکى از مراجع متنفذ تهران و منشأ خدمات مؤثرى گردید. در ابتداى نهضت مردم ایران در جریان انجمنهاى ایالتى و ولایتى حضور یافت ولى به تدریج از عرصه سیاسى کناره گرفت. هر چند که مستقیم و غیرمستقیم در جهت حمایت از مبارزان تلاش مىنمود. آیتاللّه سید احمد خوانسارى در سال 1362 دارفانى را وداع گفت و با تشییع جنازهاى باشکوه در تهران و قم در مسجد بالاسر حضرت معصومه (س) به خاک سپرده شد. امام خمینى در ارتحال ایشان پیام تسلیتى ارسال کردند و طى آن از خدمات او به اسلام تجلیل نمودند. آثار علمى ایشان:
شرح مختصر المنافع در چند جلد، حاشیه بر عروهالوثقى، توضیح المسایل، مناسک حج
12. حجتالاسلام والمسلمین حاج شیخ علی اکبر هاشمی رفسنجانی، فرزند میرزا علی در سال 1313 ﻫ ش در روستای بهرمان رفسنجان متولد شد. در سال 1327 وارد حوزه علمیه قم شد و از محضر اساتید بزرگی چون حضرات آیات عظام: بروجردی، طباطبایی و امام خمینی(ره) بهرهمند گردید. با شروع نهضت انقلابی حضرت امام (ره) فعالیتهای سیاسی خود را آغاز کرد و به حمایت از ایشان پرداخت. وی در طول مبارزه با رژیم شاه، بارها دستگیر و به زندان افتاد و تحت شدیدترین شکنجهها قرار گرفت که آخرین آن در سال 1354 بود که به سه سال زندان محکوم شد. او از اعضای مؤثر و از تصمیم گیرندگان اصلی کمیته استقبال از امام(ره) در کنار شهیدان رجایی و بهشتی بود. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، از سوی حضرت امام(ره) به عضویت هیأت اعزامی نفت به آبادان و تأمین مصارف داخلی منصوب شد. در سال 1358 به همراه شهیدان آیتالله بهشتی و باهنر و حضرت آیتالله خامنهای (مدظله العالی)، حزب جمهوری اسلامی را پایهگذاری کردند. وی در اولین دوره از استقرار مجلس شورای اسلامی به نمایندگی از سوی مردم تهران به مجلس راه یافت که این انتخاب، سه دوره بعد نیز صورت گرفت. در 4 خرداد 1358 به دست گروه فرقان مورد اصابت چند گلوله قرار گرفت و به شدت مجروح گردید. حجت الاسلام هاشمی از سوی حضرت امام(ره) به امامت جمعه موقت تهران، نمایندگی در شورای عالی دفاع، عضویت در مجمع تشخیص مصلحت نظام، جانشینی فرماندهی کل قوا در طول جنگ، عضویت در شورای عالی انقلاب فرهنگی و بازنگری قانون اساسی منصوب شد. ایشان در سال 1368 به ریاست جمهوری رسید و این انتخاب باردیگر در سال 1372 تکرار گردید. حجت الاسلام هاشمی رفسنجانی در حال حاضر از سوی رهبر معظم انقلاب اسلامی، ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام را بر عهده دارد و دارای تألیفاتی از جمله: «امیرکبیر قهرمان مبارزه با استعمار» و «عدالت اجتماعی» که حاصل سخنرانیهای ایشان در خطبههای نماز جمعه تهران است، میباشد.
13. حجتالاسلام جعفر جوادى شجونى در سال 1311 ﻫ ش در فومن متولد شد. پس از طى مدارج خارج فقه و اصول به تهران آمد. وی که سابقهی مبارزاتىاش به فدائیان اسلام میرسد، بین سالهای 1334 تا 1356 بارها توسط مامورین ساواک و شهربانی دستگیر گردید. وی در خاطراتش میگوید: «در سال 1352 چند وقتی بود که از طرف رژیم شاه به خاطر سخنرانیها و مطالبی که در منبرهایم طرح میکردم ممنوعالمنبر شده بودم. روزی آقایی از من برای سخنرانی در مسجد حجت واقع در خیابان اتابک خیابان خاوران، روبه روی پارک فدائیان اسلام (مسگرآباد سابق) دعوت کرد… حدود نیم ساعت صحبت کرده بودم که ناگهان سر و کله مامورین شهربانی پیدا شد، فهمیدم که برای دستگیری من آمدهاند و به ناچار سخنرانی را نیمه تمام گذاشته و از منبر پائین آمدم. مرا دستگیر کرده و به پاسگاه هاشم آباد بردند و تا پاسی از شب در آنجا بودم. سپس یک عینک لاستیکی به چشمم زدند و دیگر جایی را نمیدیدم و مرا به کمیته مشترک ضد خرابکاری رژیم شاه واقع در میدان توپخانه بردند»
وی پس از انقلاب از کرج به نمایندگی مجلس شورای اسلامی انتخاب شد. حجتالاسلام شجونی عضو شورای مرکزی جامعه روحانیت مبارز و حزب موتلفه اسلامی است.
14. حجتالاسلام على اکبر ناطق نوری، فرزند شیخ ابوالقاسم در سال 1322 ﻫ ش در شهرستان نور مازندران در خانوادهای روحانی به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی و دورهی مقدماتی علوم اسلامی را در تهران به پایان رسانید و در 15 سالگی پس از پایان دورهی سیکل، اول به تحصیل علوم دینی پرداخت و پس از اتمام دورهی مقدماتی در تهران به شهر قم رفت و از محضر اساتیدی چون آیتالله منتظری و آیتالله مشکینی و آیتالله سلطانی کسب فیض نمود و سپس وارد دانشکدهی الهیات و معارف اسلامی شد. وی در سال 1349 در رشتهی فلسفهی اسلامی از این دانشگاه فارغ التحصیل گردید.
حجتالاسلام ناطق نوری مبارزهی خود را علیه رژیم پهلوی از سال 1342 با سخنرانی در مدرسهی فیضیهی قم آغاز نمود و در طی دوران مبارزه چندین بار دستگیر، شکنجه و زندانی گردید. پس از مطرح شدن بازگشت امام به تهران، ایشان همراه آیتالله مطهری و شهید بهشتی و شهید مفتح کمیتهای به نام کمیتهی استقبال امام در مدرسهی رفاه تشکیل داد که تمام قشرهای جامعه، به ویژه روحانیت مبارز در آن شرکت داشتند.
حجتالاسلام ناطق نوری پس از پیروزی انقلاب اسلامی به عنوان نمایندهی امام در جهاد سازندگی انتخاب گردید. در اولین انتخابات مجلس شورای اسلامی به عنوان نمایندهی مردم تهران به مجلس شورای اسلامی راه یافت. در سال 1360 به عنوان وزیر کشور به مجلس شورای اسلامی معرفی گردید و تا آبان 1364 در سمت وزارت کشور بود. در دورههای سوم و چهارم و پنجم مجلس شورای اسلامی به مجلس راه یافت و ریاست آن را به عهده داشت. پس از پایان کار مجلس پنجم از طرف مقام معظم رهبری به عنوان مسئول دفتر بازرسی ویژه رهبری و عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام انتخاب گردید.
15. اسدالله علم در سال 1298 ﻫ ش در بیرجند متولد شد. پدرش محمد ابراهیم علم معروف به شوکتالملک بود که این لقب و امیرى قائنات را در زمان سلطنت مظفرالدین شاه، از برادر بزرگترش امیراسماعیل خان علم به ارث برده بود. امیر شوکتالملک علم مانند برادر ارشد و اجدادش با انگلیسیها، که نسبت به ثبات و امنیت منطقه سیستان و بلوچستان در مجاورت افغانستان و هند حساسیت زیادى نشان مىدادند، روابط نزدیک داشت و در جریان جنگ جهانى نیز با نیروهاى انگلیسى که بخش مهمى از خاک ایران را تحت اشغال خود داشتند همکارى مىکرد. امیر اسدالله علم به توصیه پدرش، در سال 1318، در سن 20 سالگى با ملک تاج دومین دختر قوامالملک شیرازى ازدواج نمود و از این ازدواج پسرى متولد نشد که بر مسند پدر جاى گیرد و علم تنها داراى دو دختر شد. امیراسدالله علم در سال 1321 از دانشکده کشاورزى کرج فارغالتحصیل شد و چون وضع تهران آشفته و تحت اشغال نیروهاى بیگانه بود، عازم بیرجند شد. امیر شوکتالملک که قبل از پسرش به بیرجند رفته بود در سال 1323 در همانجا درگذشت و علم اداره امور املاک وسیع پدرش را بهعهده گرفت. در اواخر سال 1324 علم ضمن مسافرتى به تهران به ملاقات قوامالسلطنه نخستوزیر رفت، که تازه از سفر مسکو به تهران بازگشته بود. قوامالسلطنه این جوان 26 ساله را ظاهرا به واسطه سابقه دوستى و آشنایى با امیر شوکتالملک و شاید هم به توصیه انگلیسیها که در آن زمان نقش حساسى در سیاست ایران داشتند، براى فرماندارى کل سیستان و بلوچستان در نظر گرفت. اسدالله علم که در سىام تیر ماه سال 1341 به نخستوزیرى برگزیده شد، اول کارى که کرد یاران گرمابه و گلستان خویش از قبیل «دکتر باهرى»، «ناتل خانلرى»، «متقى» و «رسول پرویزى» را گرد خود جمع کرد. او نه کارى به احزاب موافق و مخالف و گروههاى سیاسى داشت و نه آدمى بود که به طور حاد در کارهاى سیاسى دخالت مستقیم نماید فقط و فقط مجرى اوامر ملوکانه بود. اسدالله علم بسیار زود به وزارت رسید و نخستین بار در سن 29 سالگى در کابینه دوم ساعد (آبان 1327 ـ فروردین 1329) وزیر کشاورزى شد. او در کابینه على منصور (فروردین ـ تیر 1329) نیز این سمت را حفظ کرد و پس از آن در دولت رزمآرا (تیر ـ اسفند 1329) وزیر کار شد. در همین زمان بود که هنگامى که به اتفاق رزمآرا وارد مسجد شاه مىشد، نخستوزیر مقتدر و چهره آیندهدار استعمار غرب، مورد اصابت گلوله استاد خلیل طهماسبى قرار گرفت و معدوم شد. در سالهاى 1329 تا 1339، علم از نزدیکترین یاران محمدرضا پهلوى بود و در ماجراى 28 ـ 25 مرداد 1332 نقش فعالى ایفا نمود. علم وسیعترین باند را در کشور ایجاد کرد و در همه استانها داراى مهرهها و عوامل خود بود که آنها را به وکالت و یا مقامات عالى مىرساند. مهمترین پایگاه علم در خراسان و شرق کشور فارس بود؛ در خراسان و سیستان و بلوچستان به علت این که پایگاه اصلى خانوادهاش بود و در فارس بهعلت وصلت با خانواده قوام شیرازى. علم پیش از انقلاب در 15 فروردین 1357 به مرض سرطان در آمریکا درگذشت و روزهاى انقلاب را ندید. او در وزارت دربار 4 معاون داشت که یکى از آنها قائممقام و جانشین او محسوب مىشد و در غیاب علم وظایف او را انجام مىداد. این اولین بار بود که چنین سمتى در وزارت دربار ایجاد شد.
(ر. ک : ظهور و سقوط سلطنت پهلوى، جلد اول خاطرات حسین فردوست ص 258، تاریخ معاصر ایران از کودتاى 28 مرداد تا اصلاحات ارضى نوشته پیتر آورى، ترجمه محمد رفیعى مهرآبادى ص 9، بازیگران عصر پهلوى، ج اول، ص 643، از سید ضیاء تا بازرگان نویسنده ناصر نجمى ج 1 و 2 ج دوم از کودتاى سوم اسفند 1299 تا آذر 1358 ص 1570، ظهور و سقوط سلطنت پهلوى، ج 2، صص 238 و 255)
16. دکتر محمد مصدق، ملقب به مصدقالسلطنه، فرزند میرزا هدایت در سال 1261 ﻫ ش به دنیا آمد. وى در سن 17 سالگى مستوفى خراسان شد. تحصیلات مقدماتى را در تهران به انجام رسانید و در سال 1287 براى تحصیلات عالیه به پاریس رفت. بعد از اتمام دوره، مدرسه علوم سیاسى پاریس، به دانشگاه توشاش سوئیس وارد شد و در سال 1293 با اخذ درجهی دکترى در حقوق، به ایران بازگشت. مصدق چون مخالف قرارداد 1919 ایران و انگلیس بود، در بهار 1298 به سوئیس بازگشت و قصد داشت در آنجا مشغول کار شود که کابینهی مشیرالدوله براى تصدى وزارت دادگسترى از وى دعوت کرد. وی در حین مراجعت به ایران در پائیز 1299 به حکومت فارس منصوب شد. با این همه در همان سال از شناسایى کودتاى «سیدضیاءالدین طباطبائى» امتناع ورزید. پس از سقوط سید ضیاءالدین در سال1300 به وزارت دارایى منصوب شد و به اصلاحات در این وزارتخانه پرداخت. در سال 1301 به حکومت آذربایجان دست یافت و بعد از چندى به علت عدم موافقت دولت مرکزى با نظریات او از این سمت استعفا داد. در سال 1302 وزیر امور خارجه شد. در سال 1303 در دورهی پنجم قانونگذارى به نمایندگى مردم تهران در مجلس شوراى ملى انتخاب شد و در این دوره با واگذارى سلطنت به سردار سپه مخالفت کرد. در دورهی ششم مجددا به وکالت مجلس از طرف مردم تهران انتخاب شد و ضمن مخالفت با تشکیل مجلس مؤسسان، پس از اتمام این دوره چون دولت در انتخابات مجلس دخالت کرد، از سیاست کناره گرفت و در قریه احمدآباد در غرب تهران اقامت گزید. مصدق با اینکه به کلى از سیاست کناره گرفته بود، در چهارم تیرماه 1319 به وسیلهی شهربانى تهران توقیف و پس از اعزام به بیرجند، تا آذرماه همان سال در زندان عمومى آن شهر محبوس بود. سپس مجددا به احمدآباد تبعید شد. پس از وقایع شهریور 1320 در دوره چهاردهم و شانزدهم بار دیگر از طرف مردم تهران به وکالت مجلس شوراى ملى انتخاب گردید. در این دوره براى استیفاى حفاظت ایران از شرکت نفت ایران و انگلیس و دولت انگلستان جبههی ملى را تشکیل داد و به مبارزه پرداخت و در 29 اسفند 1329 قانون ملى شدن صنعت نفت را از تصویب مجلس شوراى ملى گذراند. در اردیبهشت 1330 براى اجراى این قانون و خلع ید از شرکت نفت سابق، نخستوزیرى ایران را قبول کرد. موفقیت مصدق در جریان نهضت ملى شدن نفت، مرهون حمایتها و پشتیبانیهاى روحانیون و نیروهاى مذهبى بود که در رأس آنها آیتاللّه کاشانى قرار داشت. اما بروز اختلاف میان آیتاللّه کاشانى و مصدق ـ که با تفکرات لیبرالیستى و ملىگرایى همواره مدافع جدایى دین از سیاست بود ـ موجب شد که حکومت شاه با همکارى سیا (SIA) نقشههایى را براى سرنگونى حکومت مصدق طرحریزى کنند. در تیرماه 1331 با اینکه مجلس جدید (دوره هفدهم) به نخستوزیرى او رأى تمایل داده بود، به سبب اختلاف نظر با محمدرضا پهلوى براى تصدى وزارت دفاع ملى، از تشکیل دولت جدید استنکاف کرد و شاه، قوامالسلطنه را به نخستوزیرى منصوب نمود، ولى ملت با قیام سىتیر به رهبرى آیتالله کاشانى مجددا او را به نخستوزیرى برگزید. در 28 مرداد 1332 دولت مصدق سقوط کرد و او پس از محاکمه در یک دادگاه نظامى، به 3 سال زندان محکوم شد. مصدق در شهریور 1335 از زندان آزاد شد و در احمدآباد تحت نظر قرار گرفت. وی در 14 اسفند 1345 بر اثر بیمارى درگذشت.
منبع:
کتاب
شهید حاج حسن حسینزاده موحد به روایت اسناد ساواک صفحه 145