ای آنکه به اقبال تو در ایران نیست!
متن سند:
از: نصراله
ای آنکه به اقبال تو در ایران نیست!
چندین سال آزگار است که صبحها کارش پشت میز وزارت نشستن و عصرها شرکت در کابینه است. سید جلال تهرانی یک روز با رمل و جفر و اصطرلاب گفت: از روی تمامع علوم خفیه و آشکارای جهان دکتر اقبال از مادر وزیر و وکیل و سناتور متولد شده و در لباس ملیله دوزی (پس از هزار سال) ظرف تن را از مایع روح خالی میکند و سفال شکسته جسم را تحویل رفتگر عالم آخرت میدهد. شرف مرد بجود است و شرافت بسجود! حالا با این تفصیل شما متوقعید برود و نام فامیل (بدشانس)، یا (تیره بخت) انتخاب کند؛ با این منتهای بیلطفی است. اینها شش برادرند که شش گوشه جهان پوست تخت آرزو پهن کرده و هر کدام آنجا را مستعمره خود میدانند. على اقبال از متنفذین خراسان، خسرو1 از صاحبان سرنخ سیاست در تهران، نصراله وکیل دادگستری، چون از همه دیرتر رسیده رفته است نزد خانه حکیمالملک خانه گرفته تا مانند سایر برادرها دم و نفس (درویش کل) او را عاقبت بخیر کند. عبدالوهاب مالک اراضی وسیعی است که تا سرحد افغانستان کشیده شده و بیش از همه به کمونیستهای چین فحش میدهد. این طفلک بهتر از همه پی برده است که اگر آن نامسلمانها از مرز تبت و افغان به این سرزمین سرازیر میشوند لقمه اول مستملکه اوست که طعمه سم ستوران کفار خواهد شد... اما دکتر اقبال چون طبیب است به همه میسپارد.
چون به گشتی طبیب از خود میازار
چراغ از بهر خاموشی نگاهدار
یک خانم اروپائی دارد که هزار جور (دکتر) را تر و خشک میکند تا کمونیستهای ایران چشم زخمی بوی نزنند. خانمش این شعر فارسی را نخوانده که گفتهاند:
از مرگ حذر کردن در روز روانیست روزی که قضا باشد و روزی که قضا نیست
روزی که قضا باشد کوشش نکند سود روزی که قضا نیست در او مرگ روانیست
خودش با دههزار نفر اهل زمانه دوست است باز به همه میسپارد (آن به که در این زمانه کمگیری دوست) اطبای تهران میگویند. دکتر اقبال جراح قابلی است. سیاستمداران پخته میگویند در سیاست (بغمزه مسئله آموز صد مدرس شد). با این قد بلند فقط با یک دنده خلق شده است. هر چه بگوید همانست. خداوند مرغ را یکپا آفرید با همه قدرتی که در برابر دستگیری معلمین تودهای و اخراج آنها در زمان قوام داشت در برابر قوام کرنش میکرد. ولی وقتی میگفتند اینها را اخراج نکن انگشت بلند روی دماغ چاق خود میگذاشت و میگفت هیس. گربه شیر است در گرفتن موش.
اما نمیدانم این جراح عالیقدر چه هیزم تری به دکتر بقائی2 فروخته است که تا تکان میخورد یا علیه وی در مجلس اعلام جرم میکرد یا در (شاهد) انتقاد. وقتی وزیر کشور شد و انتخابات را اداره کرد معلوم شد، این طفل یک شبه ره صدساله میرود، درباره قانون مطبوعات مطالعاتی کرده است که به مجلس داد و بنام او معروف گشت بد هم فکر نمیکند. نتیجه انتخابات کشور( قوه مقننه مملکت) را تشکیل میدهد. مطبوعات رکن چهارم مشروطیت و چرخ پنجم اجتماع (!) محسوب میشوند. خودش هم همواره جزء قوه مجریه بوده است بدینطریق دکتر اقبال بتنهائی یک حکومت مشروطه به تمام معنی بوده. اما دکتر بقائی باز غیبت او را کرده و میگفت این مشروطه مجعول است.
چند سال اخیر دکتر گوشه گیری کرد و در آسمان بخت خود بیستاره اقبال میگشت؛ وقتی در ۲۸ مرداد قمر در عقرب شد، ناگهان بخود نهیبی زد غافل منشین نه وقت خواب است. چون مصدق3 و دار و دستهاش (سوت) شدند دل بدریا زد و دوبار آن دستخط را در مهمانخانه آویزان کرد که رویش نوشته است:
تا سایه مبارکت افتاد بر سرم
دولت غلام من شد و (اقبال) یاورم
توضیحات سند:
1- خسرو اقبال: خسرو اقبال سومین فرزند پسر مقبلالسلطنه و برادر کوچکتر دکتر منوچهر اقبال بود. آنها اهل خراسان و زادگاهاشان شهر کاشمر میباشد او همزمان با کارهای سیاسی جزو سهامداران شرکتهای تجاری نیز بود و در کارهای بازرگانی خارجی حضور فعالی داشت. در سال ۱۳۲۰ هـ.ش قبل از شروع جنگ جهانی دوم خسرو اقبال با کمک جهانگیر تفضلی حزب پیکار را تأسیس کردند. حزب پیکار طرفدار آلمانها و مخالف متفقین بود کمیته مرکزی حزب مرکب از خسرو اقبال، جلال شادمان، حسین مهری، جهانگیر تفضلی و رضا آذرخشی بود. او ابتدا روزنامه «بهار» را بعنوان ارگان حزب پیکار منتشر کرد ولی بعد از اشغال ایران توسط متفقین در سال ۱۳۲۱ روزنامه نبرد را به سردبیری جهانگیر تفضلی منتشر ساخت. متفقین که کشور را در اشغال داشتند ابتدا توجهی به این روزنامه و حزب این چند جوان نداشتند ولی وقتی دیدند یک روزنامه فاشیستی توانسته تیراژی داشته باشد و در بین مردم نفوذ کند از دولت ایران خواستند که روزنامه نبرد را توقیف کند. آنها روزنامه دیگری بنام «ایران ما» را منتشر کردند متفقین سرانجام آنها را دستگیر کردند و خسرو اقبال را به اراک بردند و در آنجا زندانی کردند خسرو اقبال بعد از چند ماه آزاد شد و سپس به قوامالسلطنه تمایل یافت و در حزب دمکرات ایران به فعالیت پرداخت. او با برخی از کشورهای اروپایی از جمله انگلستان هم روابط تجاری داشت کالایی وارد میکرد و به بازار میفرستاد و میفروخت. گاهی در لندن دیده میشد و گاهی سروکلهاش را در تهران میدیدند تا اینکه تدریجاً برای همیشه از ایران رخت به دیار خارجی بست و دیگر کسی از او نام و نشانی در دست نداشت. «ظهور و سقوط سلطنت پهلوی - جلد دوم» «از سیدضیاء تا بازرگان - ناصر نجمی جلد دوم»
2- دکتر مظفر بقائی: مظفر بقائی در سال ۱۲۹۱ هـ.ش در کرمان متولد شد پدرش میرزا شهاب از رجال عصر مشروطه بود. مظفر پس از اتمام تحصیلات ابتدائی و متوسطه به دارالفنون رفت و پس از پایان رساندن دارالفنون راهی پاریس شد و در رشته فلسفه در دانشگاه سوربن تحصیل کرد در سال ۱۳۱۷ به ایران بازگشت به و پس از خدمت نظام و با آغاز جنگ جهانی دوم در دانشگاه ادبیات دانشگاه تهران به تدریس مشغول شد. در سال ۱۳۲۰ ازدواج نمود اما پس از مدتی این زندگی به جدائی انجامید. در سال ۱۳۲۳ هـ.ش ریاست اداره فرهنگ کرمان را به عهده گرفت و با تشکیل حزب دمکرات قوام به وی پیوست در دوره پانزدهم مجلس شورای ملی به مجلس راه یافت و وارد صحنه سیاست گردید روزنامه شاهد را با کمک زهری انتشار داد و با آغاز نهضت ملی شدن نفت در تشکیل جبهه ملی حضور فعال داشت و از یاران دکتر مصدق بود. پس از مدتی همراه با خلیل ملکی و گروه انشعابیون حزب توده، حزب زحمتکشان ملت ایران تأسیس کرد وی بین سالهای ۱۳۲۴ هـ.ش تا ۱۳۳۴ از جمله بازیگران بازار سیاست و چهرههای مشکوک و وابسته به دربار بود که سعی در گسترش اختلافات میان رهبران نهضت ملی شدن نفت را داشت و نهایت خیانت به نهضت را بروز داد. او در سال ۱۳۲۸ به اتهام توطئه علیه ارتش دستگیر و در اسفند همان سال آزاد شد و در انتخابات مجلس شانزدهم راه یافت و در سال ۱۳۳۱ حزب زحمتکشان دچار انشعاب دیگری شد و بقائی توانست نام حزب را برای خود حفظ کند. در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ با دولت زاهدی کنار آمد. پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ به دلیل مصالحی صحنهسازی گردید و وی دستگیر و به زاهدان تبعید شد و در آذر ۱۳۳۴ به تهران بازگشت وی همواره مدافع سیاست آمریکا بود و با سفارت آمریکا در تهران ارتباط داشت و طبق اسناد لانه جاسوسی وی در سالهای ۱۳۳۹ از سوی لژ فراماسونری حمایت میشد. در سالهای ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۳ هـ.ش بار دیگر نام حزب زحمتکشان بر سر زبانها افتاد اما کسی جذب حزب نگردید. او سپس سازمان نگهبان آزادی را تأسیس کرد اما این حزب بیمسما نیز خاصیت نداشت در دوران نهضت اسلامی بدلیل عمق و گستردگی انقلاب، بقائی همچون بسیاری از رجال کهنسال از قافله مبارزین عقب ماند و نتوانست نقشی در انقلاب داشته باشد. اما وی سعی کرد در صفوف روحانیت بار دیگر حاضر و به تشتت و اختلافات دست یازد اما بیداری و هوشیاری علما توطئه وی را نقش بر آب نمود. مظفر بقایی در دوران انقلاب سعی نمود در حفظ نظام شاهنشاهی تلاش و با طرح شعار اجرای قانون اساسی حفظ میراث مشروطیت و حفظ اساس مملکت است، میخواست تشتت و اختلافات در انقلاب ایجاد کند ولی غافل از آن بود که دیگر پایگاهی در جامعه ندارد. نامبرده پس از انقلاب با نوشتن وصیتنامه سیاسی به ظاهر از حزب زحمتکشان که فقط یک نام بود استعفا داد و نسبت به دستاوردهای انقلاب مطالبی مطرح کرد و در سال ۱۳۵۶ راهی آمریکا - شد و با مراکز سیاسی در آنجا مذاکره کرد و در بازگشت دستگیر و زندانی شد اما به دلیل کهولت و بیماری آزاد و در بیمارستان بستری میگردید و پس از یک ماه در سال ۱۳۶۶ درگذشت.
«اسناد لانه جاسوسی - ج ۳ - ص ۱۸۲» «از سیدضیاء تا بازرگان - ناصر نجمی ج ۲ ص ۱۰۶۷»
3- دکتر محمد مصدق: محمد مصدق در روز ۲۹ اردیبهشت ۱۲۶۱ هـ.ش در تهران بدنیا آمد. پدرش میرزا هدایت آشتیانی وزیر دفتر استیفا در دوران ناصری بود و مادرش ملک تاج خانم نجمالسلطنه نوه عباس میرزا قاجار بود. محمد مصدق پس از پایان تحصیلات مقدماتی به دنبال مرگ پدر در سال ۱۲۷۱ بعد از چند سال اشتغال به شغل پدری به منظور تحصیل علوم جدید وارد مدرسه علوم سیاسی شد. وی در دوره اول مجلس به نمایندگی از سوی مردم اصفهان انتخاب شد اما به دلیل اینکه کمتر از سی سال داشت نتوانست به مجلس راه یابد . پس از شکست آزادیخواهان در صدر مشروطیت برای تکمیل تحصیلات به سوئیس رفت و دکترای حقوق گرفت. در سال ۱۲۹۶ به معاونت وزارت مالیه و در کابینه مشیرالدوله به سمت وزیر دادگستری و بعد از آن به سمت والی فارس منصوب شد و تا سوم اسفند ۱۲۹۹ در این شغل باقی بود. او در کابینه بعدی وزیر دارایی و در کابینه مشیرالدوله (۱۳۰۲) وزیر امور خارجه بود. در زمان کابینه سردار سپه از سوی مردم تهران در ۵ دوره قانونگذاری به مجلس راه یافت. پس از دوره ششم به احمد آباد رفت و تاسال ۱۳۱۵ در آنجا به کشاورزی اشتغال داشت در سال ۱۳۱۹ توقیف شد و به بیرجند تبعید گردید. در ۱۹ آبان همین سال به احمد آباد انتقال یافت و تا ۳۰ شهریور ۱۳۲۰ در آنجا تحت نظر بود. پس از سقوط رضاشاه از سلطنت، در دوره چهارده به نمایندگی مجلس انتخاب گردید. در ۱۶ اسفند ۱۳۲۲ به مجلس رفت و ضمن مخالفت با اعتبارنامه سیدضیاء شمهای از کودتای وی و رضاخان را بیان داشت. در ۲۲ مهر ۱۳۲۸ در مخالفت با دخالت دولت در انتخابات، جبهه ملی را به کمک عدهای تشکیل داد و با ابطال انتخابات و برگزاری مجدد آن، به عنوان نماینده اول تهران به مجلس رفت. در مجلس به مخالفت با کابینه رزمآرا پرداخت. وی در ۲۴ اسفند سال ۱۳۲۹ قانون ملی شدن صنعت نفت را از مجلس گذرانید. پس از اعدام رزمآرا و نخست وزیری حسین علاء بر حسب رای تمایل مجلس، نخست وزیری را به شرط تصویب «قانون اجرای ملی شدن نفت» پذیرفت. دکتر مصدق در ۱۲ اردیبهشت ۱۳۳۰ کابینه خود را به مجلس معرفی کرد. دولت انگلیس از تصمیم ملی شدن صنعت نفت به شورای امنیت شکایت برد. دکتر مصدق در ۲۳ مهرماه در شورای امنیت حاضر شد که شورای امنیت قطعنامه شکایت انگلستان را مسکوت گذارد تا در دادگاه لاهه به شکایت اولی رسیدگی کند. دکتر مصدق در خرداد ۱۳۳۱ برای پاسخ گویی به شکایت انگلیس به دادگاه لاهه رفت و ۱۸۱ سند دخالت انگلیس در امور داخلی ایران را به دادگاه ارائه داد. در مجلس هفدهم مصدق استعفا داد ولی بر اثر رای تمایل اکثریت مجلس دوباره به نخست وزیری انتخاب گردید. اما چون نتوانست در انتخاب همکارانش آزادی عمل داشته باشد، دوباره استعفا کرد و در نتیجه گروه مخالفان به قوامالسلطنه رای تمایل دادند که منجر به قیام سی تیر شد و قوام مجبور به استعفا گردید. در روز ۳۱ تیر ماه ۱۳۳۰ دکتر مصدق مجدداً زمامدار شد. وی در ۳۰ مهر ۱۳۳۱ با انگلستان قطع رابطه سیاسی کرد و در ۲۵ آذر ۱۳۳۱ تأسیسات نفتی در سراسر کشور و شیلات شمال را ملی اعلام کرد. در این دوران توطئههای عظیمی برای از بین بردن نهضت ملی شدن نفت شروع شد تا اینکه پس از مدت ۲۸ ماه نخست وزیری ، طی کودتایی که توسط سازمان جاسوسی مرکزی آمریکا «سیا» و انگلستان ترتیب داده شده بود در روز ۲۸ مرداد ۳۲ دولت مصدق سقوط کرد و او را در یک دادگاه نظامی محاکمه کردند و به سه سال حبس محکوم شد. او سه سال زندان بود تا اینکه در سال ۱۳۳۵ در احمد آباد تحت نظر مأموران قرار گرفت و در سال ۱۳۴۵ برای معالجه به تهران آمد و در روز یکشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۴۵ دارفانی را وداع گفت. در نهضت ملی شدن صنعت نفت آیتالله کاشانی به عنوان یک چهره روحانی توانست مردم را به صحنه مبارزه و حمایت از نهضت هدایت کند و نقش ممتازی در نهضت داشته باشد اما در مواردی بین او و دکتر مصدق اختلافاتی وجود داشت که به آنها اشاره میشود: تا قبل از دی ماه ۱۳۳۱ آیتالله کاشانی ایراداتی بر دکتر مصدق داشت اما در اعلامیهها و مصاحبهها انتقادات خود را به صورت مخفی و غیرعلنی مطرح میکرد و از وحدت سخن میگفت و به حمایت از دکتر مصدق اصرار داشت. در تیر ماما ۱۳۳۱ وقتی قوام به نخست وزیری رسید آیتالله کاشانی با برپایی قیام سی تیر مجدداً دکتر مصدق را به نخست وزیری برگرداند. از طرف دیگر دکتر مصدق هم رویه آیتالله کاشانی را قبول نداشت و او را قدرتی مافوق دولت محسوب میکرد و در اواخر سال ۱۳۳۱ که دکتر مصدق برای جلب کمکهای آمریکا و حل جدی مسئله نفت، تشکیل کنسرسیوم شرکتهای آمریکایی و انگلیسی را دنبال میکرد اما آیتالله کاشانی مخالف آن بود و اعتقاد داشت که باید پایههای اقتصادی کشور را طوری برنامهریزی کرد که متکی به درآمدهای نفتی نباشد. دکتر مصدق در صدد کنار گذاشتن آیتالله کاشانی بود اما منصب ریاست مجلس کاشانی مانع آن بود، لذا در اواخر سال ۱۳۳۱ برای محدود کردن آیتالله کاشانی خواستار اختیارات یکساله قانون گذاری به دولت بود که با تصویب آن مجلس مسلوبالاختیار میشد. اما در اثر مخالفت آیتالله کاشانی به تصویب نرسید. لذا سه ماه بعد در روز ۱۲ مرداد دکتر مصدق اعلام کرد به آرای عمومی در مورد انحلال مجلس مراجع شود . آیتالله کاشانی بشدت مخالف بود اما با برگزاری رفراندوم مجلس منحل گردید.
از دیگر موارد اختلاف دکتر مصدق و آیتالله کاشانی، در رابطه با زاهدی بود که آقای کاشانی زاهدی را در مجلس نگه داشته بود اما دکتر مصدق با حمایت از دکتر معظمی او را رئیس مجلس نمود آنگاه معظمی با اتومبیل خود زاهدی را از مجلس خارج و جای امنی انتقال داد و او در همین دوره مقدمات کودتای ۲۸ مرداد را فراهم کرد. «سیری در نهضت ملی شدن نفت شمس قنات آبادی» «مصدقالسلطنه دکتر سیدحسن آیت تهران ۱۳۶۰»
«دولتهای از سیدضیا تا بازرگان ناصر نجمی» «تاریخ سیاسی معاصر ایران سیدجلالالدین مدنی»
منبع:
کتاب
دکتر منوچهر اقبال به روایت اسناد ساواک صفحه 59