تاریخ سند: 6 تیر 1340
اطلاعیه
متن سند:
شماره : 4340 /421
دکتر باهری استاد دانشگاه و وکیل دادگستری که در سال 36 کمیته کارگران
حزب مردم را اداره می کرد و بعدا از حزب مردم استعفا داد یکی از اعضای مؤثر
سازمان کروژیکهای ایران به شمار می رود.
سازمان کروژیکهای ایران از همان
افراد سابق حزب توده تشکیل شده که دکتر باهری هم جزء آنها می باشد.
دکتر باهری در سالهای 32 ـ 37 ـ 38 در بین کارگران صنفها حضور پیدا می کرد
و تشکل آنها را دامن می زد از جمله تشکیلات کارگری چاپخانه ها در سالهای
فوق مورد نظر او بود به طوری که یکی از دانشگاهیان اظهار می داشت دکتر
باهری با رشیدیان نیز ارتباط و تماس دارد.
دکتر باهری اظهار داشته که دکتر اقبال1 برای او پرونده سازی کرده و به حضور
اعلیحضرت همایونی او را توده ای معرفی کرده است.
اکنون درباره او اظهارنظر می شود که او آرام نیست و تشکیلات کروژیکها را در
بین دانشجویان و کارگران اداره می نماید.
بخش 313
بخش بایگانی ـ سابقه بررسی شود.
جواهری 8 /4 /40
مربوط به بخش 314 می باشد
غفوریان ـ جواهری 17 /4 /40
توضیحات سند:
1ـ دکتر منوچهر اقبال فرزند
حاج مقبل السلطنه در هفتم
مهرماه سال 1288 شمسی برابر
با 1327 هجری قمری در
خراسان متولد گردید.
پدرش
معروف به «اقبال التولیه» در
آذرماه 1304 نماینده مجلس
مؤسسانی شد که انتقال سلطنت
از قاجار به رضاخان را تسجیل
نمود.
هر چند مقبل السلطنه چهره
درجه اولی نبود که به حسب
رعایت ظواهر، حضور او در
مجلس ضروری باشد ولی
انتخاب او شاهدی بر
پیوندهایش با دستگاه رضاخان
بود و بدین ترتیب خانواده اقبال
در ردیف 40 خاندان برجسته
ایران قرار گرفته بود.
منوچهر اقبال در سال 1305 با
هزینه شخصی عازم اروپا شد و
در سال 1312 به عنوان
متخصص امراض عفونی از
دانشکده پزشکی پاریس
فارغ التحصیل گردید و در همان
سال با یک دختر فرانسوی
ازدواج کرد.
پس از بازگشت به
ایران در مهرماه 1312 به
خدمت سربازی رفت و در
بیمارستان لشکر 8 شرق
(خراسان) به کار پرداخت.
در
سال 1313، رضاشاه در سفری
به خراسان دچار زنبور گزیدگی
شد و اقبال درد او را التیام
بخشید و مورد محبت شاه قرار
گرفت.
پس از پایان سربازی،
در سال 1314 رئیس بهداری
شهرداری مشهد شد و مدتی بعد
به تهران آمد و در شهریور
1315 ریاست بخش بیماری های
عفونی بیمارستان رازی را به
دست گرفت.
وی در سال 1318
دانشیار دانشکده پزشکی
دانشگاه تهران و سپس استاد
کرسی بیماری های عفونی در
این دانشگاه شد.
ورود اقبال به صحنه سیاست با
شهریور 1320 و سقوط
دیکتاتوری رضاخان مقارن بود.
او در آغاز در زمره اطرافیان
احمد قوام قرار گرفت.
در دولت
اول قوام (مرداد ـ بهمن 1321)
به معاونت وزارت بهداری رسید
و این سرآغاز مشاغل دور و
دراز دولتی او بود.
در شهریور
1323 در کابینه محمد ساعد
کفیل وزارت بهداری شد و در
دولت قوام (بهمن 1324 ـ آذر
1326) به وزارت بهداری و
وزارت پست و تلگراف رسید.
در زمان ورود وزرای توده ای به
کابینه قوام (ایرج اسکندری، دکتر
فریدون کشاورز و دکتر مرتضی
یزدی)، به منظور ایجاد توازن در
قبال آنان، اقبال در نقش «جناح
راست» کابینه ظاهر شد و به
همراه سپهبد احمد امیراحمدی
(وزیر جنگ)، ذکاءالدوله
(سهام الدین) و غفاری (وزیر
پست و تلگراف) به اتخاذ مواضع
تند علیه حزب توده و دولت خود
مختار پیشه وری در آذربایجان
دست زد.
در این سناریو، قوام
می بایست نقش «میانه رو» ایفاء
می نمود.
منوچهر اقبال در دولت
عبدالحسین هژیر (تیر ـ آبان
1327)، علیرغم رقابت هائی که
با وی برای تصاحب پست
نخست وزیری داشت، وزیر
فرهنگ شد و به عنوان رئیس
«سازمان شاهنشاهی خدمات
اجتماعی» نفوذ خود را گسترده
ساخت.
اقبال در سمت وزیر
فرهنگ دولت هژیر به اقداماتی
دست زد که برای وی شهرت
گسترده ای به عنوان یک «چهره
مرتجع» به ارمغان آورد.
مهم ترین این اقدامات، پیگیری
تز «سیاست را از فرهنگ جدا
کنید»، به منظور سیاست زدایی
مدارس و دانشگاه ها و مصوبه
ضد مطبوعات شهریور 1327
بود.
طبق این مصوبه دولت هژیر
با اعتراض شدید مطبوعات
مواجه شد که به توقیف تعدادی
از آنها انجامید.
منوچهر اقبال در
دولت دوم محمد ساعد (آبان
1327 ـ فروردین 1329) ابتدا
وزیر راه شد و مدت کوتاهی بعد
(21 آذر 1327) وزیر بهداری و
سرپرست وزارت کشور گردید و
در 21 اسفند به وزارت کشور
رسید.
دکتر اقبال در جریان
انتخابات این زمان با وساطت
دکتر هادی طاهری (وزیر
مشاور) مبلغ 500 هزار تومان
رشوه دریافت داشت.
در این
دوران اقبال به عنوان یک چهره
وابسته به استعمار بریتانیا و
دربار شهرت یافت و اوج آن
زمانی بود که وی به بهانه ترور
نافرجام شاه در 15 بهمن 1327،
اجرای یک سلسله اقدامات
سرکوبگرانه، از جمله توقیف و
تبعید آیت الله کاشانی و انحلال
برخی احزاب و توقیف جرائد را
به مجلس پانزدهم اعلام داشت.
او در دولت رجبعلی منصور
(فروردین ـ تیر 1329) نیز وزیر
راه بود.
با صعود رزم آرا به صدارت،
اقبال به علت شهرت سوئی که
پیدا کرده بود، به کابینه راه نیافت
و توسط شاه به عنوان استاندار
آذربایجان راهی این خطه شد.
در مرداد 1329 با اعلام لیست
کارمندان مشمول «بند ج» توسط
دکتر محمد سجادی، رئیس هیئت
تصفیه، نام اقبال در این لیست به
چشم می خورد.
مشمولین این
لیست صلاحیت خدمت در
دستگاه دولتی را نداشته و باید
اخراج می شدند.
اقبال در
آذربایجان ریاست دانشگاه تبریز
را نیز به عهده داشت.
در دوران
دولت مصدق، اقبال متصدی
شغلی نبود و تنها در دانشگاه
تدریس می کرد.
او مدتی بعد، در
سال 1331، عازم اروپا شد و در
فرانسه به عضویت فراماسونری
درآمد.
در سالهای بعد، وی در
رأس لژهای تابع تشکیلات
فراماسونری فرانسه قرار داشت.
پس از کودتای 28 مرداد 1332،
منوچهر اقبال به تهران بازگشت و
به دستور شاه سناتور شد و در
18 دیماه 1333 ریاست دانشگاه
تهران و ریاست دانشکده
پزشکی را به دست گرفت و در
12 خرداد 1335 وزیر دربار
گردید.
اوج موفقیت اقبال از
همان زمان آغاز گردید و رقابت
شدید و کینه توزانه ای میان او و
اسداللّه علم آشکار شد.
اقبال در
این دوران عالیترین روابط را با
محمدرضا و اشرف پهلوی داشت
و می کوشید تا از خود یک چهره
کاملاً خاضع و تابع نشان دهد.
دختر بزرگ اقبال، مریم اقبال،
پس از جدائی از محمودرضا
پهلوی، عروس اشرف (همسر
شهریار شفیق) شد و در نتیجه این
روابط بود که وی در شمار
دوستان نزدیک اشرف درآمد و
در 15 فروردین 1336 به
نخست وزیری رسید.
دولت اقبال
به سرعت به عنوان یک دولت
مطیع شاه و وابسته به بریتانیا
شهرت یافت و بتدریج نارضایی
مقامات آمریکایی از آن مشاهده
شد و این عدم رضایت در نیمه
دوم سال 1336 به اوج خود
رسید.
دولت وی پس از 3 سال و 4 ماه
مقابله با دشوارترین تنش های
سیاسی در شهریور 1339
سقوط کرد و مدت کوتاهی
بعد، در 6 اسفند 1339، دکتر
منوچهر اقبال ـ رئیس دانشگاه
تهران، رهبر حزب ملیون و
نماینده مجلس بیستم ـ در
ساختمان دانشکده پزشکی
دانشگاه تهران مورد حمله و
توهین «دانشجویان» قرار
گرفت و اتومبیل وی به آتش
کشیده شد.
منوچهر اقبال در
آبان ماه سال 1342 توسط شاه
به عنوان مدیرعامل «شرکت
ملی نفت ایران» منصوب شد و
در خردادماه 1343 نام وی در
زمره مؤسسین لژ «خورشید
تابان» و رئیس هیئت مدیره این
لژ قرار گرفت.
او تا آخر عمر در
سمت مدیرعامل شرکت نفت
باقی ماند، اما عملاً در سیاست
جاری کشور نقشی نداشت و
حتی در امور سیاسی مربوط به
نفت و اوپک هم که جمشید
آموزگار تحت نظر مستقیم شاه
آن را اداره می کرد، مورد
مشورت قرار نمی گرفت.
در
واپسین دوران زندگی اقبال،
تحقیر مداوم و توطئه های
آشکار و نهان علم علیه او تداوم
یافت و مقابله ها و ابراز
حسادت های اقبال، وی را در
موضعی مطرود و حقیر در نزد
شاه قرار داد.
دکتر منوچهر اقبال
در 4 آذرماه سال 1356
درگذشت.
منبع:
کتاب
محمد باهری به روایت اسناد ساواک صفحه 62