تاریخ سند: 15 اسفند 1351
موضوع : اظهارات شیخ فضل اله مهدیزاده محلاتی
متن سند:
از : 20 ه 12
به : 312 شماره : 19590 /20 ه 12
در تاریخ 5 /15 /51 شیخ فضل اله مهدیزاده محلاتی در یک ملاقات
خصوصی اظهار داشت من را به اتهام ارتباط با خرابکاران دستگیر نمودند و
می گفتند از چه کسانی پول می گیری و به چه افرادی پول می دهی من از اصل
منکر شدم و در چند جلسه بازرسی نتوانستند حتی مطلبی که پول سهم امام از
کسی گرفته باشم استفاده کنند.
محلاتی ادامه داد من نماینده آقای خمینی هستم و نامه نمایندگی آن را سازمان
امنیت از خانه من برده است و گفت آقای خمینی به من چیزی ننوشته است که به
خرابکاران پول بدهم فقط برای طلاب و مدرسین اجازه دارم خرج کنم و برای
زندگی روحانی خود نیز مبلغی مجاز هستم اما مخارج خود را از ناحیه تبلیغ و
منبر اداره می کنم وی اضافه نمود زندان شهربانی به مراتب از زندانهای سازمان
امنیت بدتر است و شب و روز تشخیص داده نمی شود.
1
نظریه شنبه : نظری ندارد
نظریه یکشنبه : هرگونه اقدام مستقیم پیرامون متن خبر به حفاظت شنبه لطمه
می زند.
بیدار نظریه سه شنبه : نظریه یکشنبه مورد تائید است.
سپاهی
نظریه چهارشنبه : نظریه یکشنبه تائید می گردد.
دانشور
در پرونده 33422 بایگانی شود.
19 /12 /51
توضیحات سند:
1ـ شیهد محلاتی در خاطراتش
در خصوص وضعیت زندان
شهربانی می گوید : «این
زندانها نور نداشت، درهایش
که باز می شد یک هالی بود
تقریبا پنج در شش متر.
یک
لامپ آنجا روشن بود و بالای
در آهنی سلول پنجره ای بود که
از آن نور لامپ به داخل
می تابید.
در آنجا نه شب معلوم
بود و نه روز، به این کیفیت آنجا
ما می گذراندیم.
مثلاً خیلی منت
گذاشته بودند و قرآن کوچکی به
من داده بودند و من این قرآن را
بلند می شدم، می ایستادم
نزدیک در و مقابل آن پنجره
می گرفتم تا به زحمت با نور کمی
که بود می توانستم مقداری قرآن
بخوانم.
وسط این در آهنی، یک
روزنه ای به قدر مثلاً هفت ـ
هشت سانت بود که آن را باز
می کردند و مأموران یک
چشمشان را می گذاشتند و داخل
سلول را نگاه می کردند که ببینند
زندانی چه می کند.
خوابیده،
بیدار است، زنده است، مرده
است.
ما گاهی با انگشت این
روزنه را یک کمی فشار
می دادیم و کنار می زدیم.
گاهی
که می فهمیدند می آمدند
فحشمان می دادند.
یک دفعه که
من از روزنه نگاه می کردم و
دستشویی از آنجا پیدا بود.
دیدم یک پیرمرد قد خمیده ای با
ریش سفید دارد وضو می گیرد.
وضویش که تمام شد و
صورتش را برگرداند، دیدم آقا
میرزا باقر آشتیانی است.
ایشان
را شب قبل آورده بودند سلول
کناری ما.
من سلول چهاردهم
بودم و ایشان سلول سیزده بود.
تعجب کردم که چرا این پیرمرد
را آورده اند.
من شروع کردم به
قرآن خواندن چند آیه از
قرآن با صدای بلند خواندم و بعد از آن به عربی گفتم من کی هستم و مسئله چیست.
گاهی آمدند و میگفتند: آقا! حالا که وقت قرآن خواندن نیست.
ولی ما با قران خواندن مسائل را با زندانیها یا با رفقایی که عربی میدانستند در میان میگذاشتیم.
میگفتم: ذلک فضل الله یعطیه من یشاء و به این صورت میفهماندم که من کی هستم و به عربی در بین آیاتی که ار قرآن میخواندم میگفتم که من مثلا چند روز است اینجا هستم و اتهامم این است و به این طریق به همدیگر مسایل را میگفتیم آقا میرزا باقر آمد و برای مسح کشیدن پهلوی سلول من ایستاد، نماز مغرب را خواند صدایش میامد، اما دیگر پیر مرد را اذیتش نکردند که به او بگویند نمازتان را آهسته بخوانید.
نمازش که تمام شد آمدند و او را بردند، دیگر من نفهمیدم چه شد تا بعد از اینکه از زندان آمدم بیرون معلوم شد ایشان را همان موقع آزاد کرده اند.
بعدها معلوم شد شبانه از بالای
پشت بام و از روی دیوار، توی
خانه اش ریخته و آنجا را تفتیش
کرده بودند و او را به زندان
آورده بودند.
علت دستگیری
ایشان این بود که دستگاه در مقام
این برآمده بود که ببیند از کجا به
امام در نجف پول می رسد، گفته
بودند کسانی را که برای امام پول
می فرستند باید دستگیر کنیم.
گفته
بودند هم شهریه ایشان قطع
می شود و هم اینکه پول دیگر به
ایشان نمی رسد.
به خیال
خودشان وقتی هم که مرجع پول
نداشته باشد، دیگر طلبه ها از دور
و بر او می روند.
اینها چون
خودشان مادی بودند خیال
می کردند طلبه ها هم عشقشان به
امام روی شهریه و روی پول
است.
بنابراین تصمیم گرفته
بودند ریشه مالی ایشان را قطع
کنند.
لذا آقای دیبایی را هم که با
آقای شیخ نصرالله در ارتباط بود
دستگیر کرده بودند.
چون یک
قسمت پولها به وسیله ایشان
حواله به آقا شیخ نصرالله داده
می شد.
آیت الله آشتیانی هم که
شهریه را می داد مال امام بود،
ولی به اسم آیت الله آشتیانی،
همه هم می دانستند پول مال امام
است.
ر.ک : خاطرات شهید محلاتی،
مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ
اول، 1376 ش، ص 85.
منبع:
کتاب
شهید حجتالاسلام فضلالله مهدیزاده محلاتی به روایت اسناد ساواک - کتاب دوم صفحه 300