یزد، همان دارالعبادهای است که به عنوانِ اولین شهر خشت خام و دومین شهر تاریخی جهان به ثبت رسیده و به شهر بادگیرها و دوچرخهها و شیرینی شهرت دارد. شهری که با وجود آنکه در درهای وسیع و خشک واقع است، حرکت و زندگی در آن موج میزند.
شهر یزد آنقدر سابقه دارد که برای قدمتِ آن، هم داستانهای تاریخی و انتساب به انبیاء الهی مطرح باشد و هم بنای اولیهی آن، به اسکندر مقدونی نسبت داده شود؛ ولی گویا آنچه برای تاریخنگاران، محلِّ اتفاق است، این است که این شهر در دورهی ساسانیان و به فرمان «یزدگرد» ساخته شده و نام آن نیز در آغاز «یزدگرد» و یا «یزدانگرد» بوده است.
با ظهور اسلام، شهر یزد یکی از اولین شهرهای کشور ایران بود که به علت موقعیت جغرافیایی، در سدهی اول، به دست مسلمانان فتح شد و از همان ابتدا، چنان با آیین حیات بخش اسلام خو گرفت که شایستهی لقبِ «دارالعباده» شد. بروز احساسات دینی در مردم خونگرم، بزرگوار و پرتلاش این منطقه به میزانی بود که فردی به نام «فرد ریچاردز»، که ایرانگردی! غربی بود، پس از مشاهدهی آن، نوشت:
«احساسات مذهبی در شهر یزد، خیلی جدیتر از اغلب شهرهای ایران است.»
یکی از نشانههای این احساسات مذهبی، حضور علویان در یزد، در قرن چهارم هجری است که امامزاده سیدجعفر(ع)، از سرشناسترین آنان میباشد.
شهر یزد نیز مانند دیگر مناطق و شهرهای کشور ایران، در دوران سلسلهها و حکومتها و حاکمین مختلف، دستخوش غمها و شادیهای فراوانی بوده و در جریان فتنههای متفاوت و رنگارنگی که دامنگیر این مرز و بوم گردیده، یزد و یزدیان نیز، تاوانهای درخور توجهی پرداختهاند که این رویه در دوران معاصر نیز ادامه داشته است.
روزگاری شیخ احمد احسایی، به یزد رفت و به مدت هفت سال در آنجا، در خانهی ملاعبدالخالق یزدی سکنی گرفت و تا آنجا پیش رفت که ظهیرالدوله برای دیدارِ او راهی یزد شد.[1]
ملاعبدالخالق، که در آغاز فتنهی بابیت به آن پیوست، کسی است که در یکی از کتب تاریخی بهائیت، دربارهی او نوشتهاند:
«حاج ملاعبدالخالق یزدی اصلاً یهودی و از علمای تورات بود و قبول دین اسلام نموده در علوم و معارف اسلامیه به مقامات رفیعه رسید و پیرو طریقت شیخ احسائی گردید چنان چه در راه محبت شیخ جور و جفای بسیار از جهال و اشرار تحمل نمود، گویند: شیخ مدت هفت سال در یزد به خانه وی اقامت داشت.»[2]
اطلاقِ کینهتوزانهی«جُهّال و اشرار» در این نوشته، نسبت به علماء و مردمیاست که به تبعیت از آنان، در مقابل انحرافاتِ دینی و اعتقادی، ایستادگی نموده و نسبت به آن اعتراض داشتهاند.
نمونهی دیگر برخورد مردم متدین یزد با تفکرات انحرافی را در جریان حضور دوسالهی رئیس فرقهی اسماعیلیه ـ از فرقههای وابسته به استعمار ـ در آن شهر میتوان سراغ گرفت. برخوردی که از یک سو، منجر به سنگربندی اسماعیلیان در خانهی رئیس فرقه شد و از سوی دیگر مردم با آنان به مقابله پرداختند که منجر به شکست شاه خلیلالله رئیس فرقه گردید.[3] این در حالی بود که مردم یزد، سالهای طولانی در کنار اقلیتهای یهودی و زرتشتی، در کمال آرامش و احترام به حقوق یکدیگر، به زندگی مسالمتآمیز مشغول بودند؛ کمااینکه در دوران مشروطیت و پس از شکلگیری مجلس شورای ملی، در جریان فتنهای که در خصوص روابط مسلمانان و زرتشتیان در حال نضج بود و موضوع در مجلس نیز مطرح گردید، علمای یزد، تلگرافی را به تهران ارسال نمودند که مضمون آن به شرح زیر در صورتجلسهی مجلس، ضبط شد:
«ما اهل یزد، همیشه همراهى با اهل ذمّه داشته و داریم. هیچوقت در صدد اذیت زردشتیان برنیامده، که تا حال برآئیم. البته خاطر مبارک علماء اعلام از این جهت آسوده و راحت باشد. یقین اینگونه تفتین و فساد، از مخالفین و معاندین است.»[4]
بروز احساسات دینی مردم یزد، در جریان فتنهی بابیت و بهائیت نیز، نشانهی محکمیاز پایبندی آحاد مختلف مردم به اسلام و مکتب حیاتبخش تشیع میباشد و از این روست که این شهر به حق و راستی«دارالعباده» نام گرفته و به شهر حسینیهها و تکایا شهره است.
با آغاز نهضت مشروطیت، علماء و مردم یزد نیز در بلندکردن فریاد آزادیخواهی، با دیگر مردم ایران همآوا شدند و ضمن تشکیل انجمن ایالتی یزد، در اولین دورهی مجلس شورای ملی نیز نمایندهی خود، «شیخ عبدالکریم شیخ الاسلام» را راهی مجلس نمودند:
«آقا شیخ عبدالکریم، وکیل یزد، امروز به فیض ورود به مجلس مقدس نائل، جناب حاج سید نصرالله، معزى الیه را به سایر وکلا معرفى نمودند، همگى مقدم شریف ایشان را تبریک و تهنیت گفتند.»[5]
در همین ایام بود که مسئلهی خودداری مردم از پرداخت مالیات، به علت تعدّیات موجود، به معضلی برای هیئت حاکمه و وزارت مالیهی وقت تبدیل شد. این مسئله تا آنجا پیش رفت که کار برخی از مردم به تحصن در تلگرافخانهی انگلیس در یزد کشیده شد، که این حرکت، به تحریک نمایندهی یزد، آقاشیخ عبدالکریم، نسبت داده شد. در این جریان، سعدالدوله میگفت:
«پس یک کمیسیونى لازم است، این تحقیقات بشود، به جهت اینکه این سفر که به یزد رفتم، هر دهی که حاکم تومانى چهار تومان مثلاً معامله کرده بود، خیلى شاکر بودند و چیزى شنیدهام، به نظرها اغراق میآید. در یک دهى پرسیدم: مالیات اینجا چه قدر است؟ گفت: کدام مالیات را میگویید؟ گفتم: مگر دو مالیات دارد؟ گفت: بلى، مالیات آنجا شش هزار تومان است ولى حاکم بیست و پنج هزار تومان میگیرد. خیلى اسباب حیرت و تعجب من گردید.»[6]
و استدلال نمایندهی یزد نیز چنین بود:
«عقیده بنده این است که پس از تشرف به این مجلس، همه قِسم همراهى با این اساس کرده باشم و نبودم مثل پاره[ای]اشخاص که بعضى ملاحظات را رعایت کنم؛ ولى بعد از تشرف به این مجلس، بین المحظورین ماندم. چه پاره[ای] از عارضین، عارف به تکالیف و وظایف وکیل نیستند و نمیدانند که وظیفه وکیل، رعایت حقوق تمام مملکت است، که میگویند چرا با ما همراهى نمیکنید و از آن طرف هم، مشیرالممالک همچو میپندارد که من از متظلمین رعایت میکنم و به همین جهت، مرا به تلگرافخانه انگلیس خواستند و گفتند در یزد آشوب است. من تلگراف کردم، انشاءالله ریشه فساد کنده خواهد شد و مراد قانون بود، که از وضعِ آن ریشه فساد کنده خواهد شد؛ ولى بر آنها اشتباه شده، مجدداً تلگراف کردند: ما عزل مشیرالممالک را میخواهیم. مجدداً تلگراف کردیم که از مشیر آسوده خواهید شد. این تلگراف، به ملاحظه رفع انقلاب مملکتى بود. حال از قراری که شنیدهایم، از طرف مشیرالممالک اطلاع داده شده که مالیات نمیدهند، ولى از خود رعایا تلگراف رسیده است که ما در دادن مالیات به هیچ وجه امتناع نداریم و کمال مساعدت را داریم. حالیه عموماً مضطرب هستند و جواب میخواهند. بنده جواب دادم که علت تأخیر از طرف خود شما است که از طرفى تشکر میکنید و از طرفى متظلمید. بارى مقصود از این اظهارات این بود که همه بدانند که حرفى بیجا نزدهام. این را عرض میکنم که بدانند وظیفه مجلس شوراى ملى، وضع احکام نیست، زیرا که شارع مقدس، تمام را در موقع خود وضع فرموده، فقط باید در جزئیات و تطبیق آن با احکام کلیه گفتگو شود.»[7]
کارِ بگومگوها در مجلس شورای ملی و عدم رسیدگی به مسئله، به میزانی بالا گرفت که شهر یزد به حالت تعطیل عمومی درآمد و بر اساس آن، تلگرافی به مجلس رسید که مضمون آن چنین بود:
«علماء و اشراف و تجار و اصناف، همه در شهر اجماع نموده و تعطیل عمومى در خصوص دادن فرع مالیات نمودهاند. راه عبور و مرور در کوچهها غیرممکن و بلواى عمومى شده، استدعا که چاره از براى این کار بفرمایید.»
پیگیریهای مردم سختکوش یزد که حدود یک سال و نیم به طول انجامیده بود، در نهایت منجر به دستور ذیل از طرف وزیر مالیه شد:
«جناب انتظامالملک، فرع مالیات موقوفالمطالبه باشد و تحقیقات محلى را هم کارسازى ننمایند تا اینکه مأمورین از طرف وزارت مالیه از براى تحقیقات و رسیدگى بیایند و مشیرالممالک هم درعمل مالیه هذه السنه به هیچوجه مداخله ننماید.»[8]
در جریان به توپ بستنِ مجلس و آغاز دوران استبداد صغیر، از نقش یزد و چگونگی موضعگیریهای علما و مردم در جریان آن، اطلاع دقیقی در دست نیست؛ ولی پس از فتح تهران و گشایش مجدد مجلس شورای ملی، تلگرافی از یزد به تهران مخابره شد که تا حدودی گویایِ مواضع علماء و مردم یزد در این واقعه است:
«مقام منیع مجلس مقدس و هیئت علماء اعلام و کابینه وزراء عظام دامت برکاتهم. خبر ورود محمدعلى میرزا به گمش تپه مسموع شد؛ ظلمهاى استبدادیه و قتلهاى فجیع سابقه او را ملت به خاطر آورده، متفق الکلمه به آواز بلند عرضه میداریم که راضى به ورود او نیستیم و با تمام قوا جاناً و مالاً در دفعش حاضریم. آن ذوات مقدسه اعم هم در نهایت جدیت رفع شر او را بفرمایند. عموم طبقات و احرار یزد.»
در حالی که رئیس مجلس، امضای این تلگراف را به علت متعدد بودن، غیرِ قابلِ قرائت اعلام نمود، تلگراف دیگری نیز که از طرف انجمن ولایتی یزد، رسیده بود، به شرح زیر در صحن مجلس قرائت شد:
«ساحت مقدس دارالشوراى کبرى ملى شیدالله ارکانه. اخبار واصله ورود محمد به سرحدّ ایران[را]عموم ملت چون بلاى ناگهانى و صاعقه آسمانى دانسته، اقدامات سابقه او را در مخالفت با قانون اساسى، که همهگونه حقى را نسبت به او منظور فرموده، به نظر آورده و تجدید مقام مفاسد و اقلایات و انهدام کعبه آمال و اضمحلال استقلال سلطنت اسلامى و اسارت سى کرور ایرانى را به ورود او توأم دیده، مع هذا با یک عالم حسّیّات، متنفّرانه، انزجار از ارتجاع تنفر طماع خود را از ورود محمد على میرزا مباین با استقلال سلطنت اسلام و مسلمانى است به تمام ملت ایران و دول متمدنه عالم مشهود و از تمام برادران غیور ایرانى و اسلامى استمداد خواسته، قلع و قمع او را به نحو کان فریضه ذمه هر مسلمان با غیرت و ایرانى با فتوت مى شماریم و از نمایندگان عظام که حافظان حقوق ملتند کسب تکلیف مینمائیم. رئیس انجمن ولایتى یزد. میرزا حسن نواب»[9]
پس از آنکه مشروطیت به انحراف کشیده شد و کشور به سمت و سویِ وابستگی و سرسپردگی مطلق پیش رفت، در جریان کودتای سوم اسفند 1299ش، که منجر به تغییر حکومت قاجار و جعلِ حکومت پهلوی گردید، یک سوی ماجرا سیدضیاءالدین طباطبائی یزدی بود که پدرش، حاج سیدعلی آقای یزدی، یکی از نمایندگان یزد در مجلس شورای ملی بود. در همین دوران، که بر اساس یک برنامهی از پیش تعیین شده و مشخص و در طول پنج سال، جابجایی رضاخان با احمدشاه قاجار رقم خورد، در یزد نیز اختلاف نظرهایی در رابطه با این تغییر و نفی و اثبات آن، در بین افرادی چون ابوالحسن حائریزاده که نماینده مجلس و شیخ محمدحسین ندوشنی که از روحانیون صاحب نام بود، وجود داشت.[10] به هرحال، این تغییر صورت گرفت و پس از چندی، در زیر چکمههای استبداد و با زور سرنیزه، قانون لباس متحدالشکل و مخالفت با علماء و حوزههای علمیه و قانون کشف حجاب و جلوگیری از برپایی مراسم عزاداری سیدالشهداء آغاز شد.
اجرای این برنامه در یزد نیز مانند دیگر مناطق کشور، به میزانی همراه با خشونت بود که بخشی از مصائب آن، در شکوائیهای که زنان یزدی یک ماه پس از سقوط رضاخان، خطاب به مجلس شورای ملی نوشتند، به شرح زیر مندرج است:
«بعدالعنوان، به عرض میرسانیم در این موقع که به اراده شاهنشاه ما به پایه قانون مشروطیت استوار، زبان و قلم آزاد، شما نمایندگان ملت میتوانید برای بیچارگان و ستمدیدگان دادرسی فرمائید، متأسفانه آنچه در رادیوها شنیده و [در]روزنامهها مطالعه میشود؛ یا هیچ اسمی از ظلم و ستمهایی که چندین سال است به ما بیچارگان شده نیست، که به واسطه یک روسری یا چادرنماز در محلهها، حتی از خانه به خانه همسایه، طوری در فشار پاسبان و مأمورین شهربانی واقع بوده و هنوز هم هستیم که خدا شاهد است از فحاشی و کتک زدن و لگد زدن هیچ مضایقه نکرده و نمیکنند و اگر تصدیق حکماً آزاد بود، از آمار معلوم میشد که تا به حال چقدر زن حامله یا مریضه به واسطه لطمات و صدمات که از طرف پاسبانها به آنها رسیده، جان سپردند و چقدر از ترس و حرس فلج شدند و چقدر مال ما را به اسم روسری یا چادر نماز به غارت بردند و چه پولهایی از ما به هر اسمی و رسمیگرفته شده. خدا میداند اگر یک نفر از ماها با روسری یا چادر نماز به دست یک پاسبان میافتاد، مثل اسرای شام با ماها رفتار میکردند. بهترین رفتار آنها با ما، با همان چکمهها لگد بر دل و پهلوی ما بود و اگر به پول گرفتن قانع نمیشدند، یا پولی نداشتیم به آنها بدهیم، ما را به شهربانی و کمیسری میبردند؛ اذیت ما بیشتر و مخارج ما زیادتر. لذا استدعای عاجزانه داریم اولاً انتقام ما ستمدیدگان را از این جابران بکشید و بعد هم آزادی حجاب به ما بدهید کمااینکه در ممالک اسلامی حجاب معمول است. بعلاوه در انگلستان و هندوستان که این قدر ادیان مختلف هستند، همه آزاد هستند. مخصوصاً مسلمانان دارای حجاب هستند. لذا از نمایندگان محترم مسلمان کلیه ملت ایران استدعا داریم استرحاماً حال دیگر دست ظلم و تعدی و شکنجه از سر ما زنهای مسلمان ایران کوتاه و ماها را آزاد فرمائید. در خاتمه با تقدیم امضای جمعی از زنهای یزد. رونوشت برابر اصل است.»[11]
پس از سرنگونی رضاخان، در برههای از زمان، شهر یزد به یکی از پایگاههای مهم سیدضیاءالدین طباطبایی و حزب ارادهی ملی او تبدیل شد که این اتفاق تا زمانِ صدارت قوامالسلطنه ادامه داشت که بخش اعظم دستهبندیهای ناشی از آن، در انتخابات دورههای 14 و 15 مجلس شورای ملی، در بین سیاسیون یزدی جریان داشت.[12]
با حضور آیتالله کاشانی(ره) در صحنهی سیاسی کشور در سالهای پایانی دههی 1320ش، و تلاش برای برپایی مجلس هفدهم، نمایندهی ویژهای از طرف ایشان به یزد اعزام گردید تا از آقای شیخ مهدی حائری ـ که هم روحانی جوان و خوشنامی بود و هم فرزند آیتالله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری(ره) ـ حمایت نماید.[13] این شرایط بهگونهای بود که امام خمینی(ره) نیز با ارسال نامهای به حجتالاسلام وزیری، بر این موضوع تأکید نمود. بخشی از این نامه، به شرح زیر است:
«... لابد وضعیت مملکت و مفاسد جاریه را میدانید. از طرفی نفوذ مخالفین دیانت و از طرفی سرایت مفاسد اخلاقی و اجتماعی در تمام طبقات به طور وحشتآور که تمام شئون دین و دنیای مسلمین را تهدید میکند و با این سهلانگاری مسلمین، خصوصاً علمای اعلام، خدای نخواسته اسلام با خطر بزرگی مواجه خواهد شد... در این حال که حضرت آقای آقامهدی آیتالله زاده حائری دامت افاضاته، زیر این بار رفتهاند و هیاهوی کاندیدای ایشان برای روحانیت عموماً و برای حضرات آقایان یزدی خصوصاً گران تمام میشود، ایشان زمینههای مساعدی دارند لیکن تأیید و تبلیغ آقایان خیلی مؤثر است. اگر چند نفر از قبیل ایشان در مجلس بودند، ممکن است بتوانند قدمهای بزرگی بردارند و یا لااقل از فسادها بکاهند. انتظار میرود که امثال جنابعالی کمک مؤثری بفرمایید. والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته. روحالله خمینی»[14]
با وجود تمام تلاشها و حمایتهایی که از آقای شیخ مهدی حائری صورت گرفت، جریانات سیاسی و دخالتهای حکومتی به گونهای پیش رفت که ایشان موفق به راهیابی به مجلس شورای ملی نشد. تبیین این شرایط در نطقی که شمس قناتآبادی پیرامون اتفاقات یزد در جریان این انتخاب نموده است، به شرح زیر است:
«... مطالبى که میخواهم عرض کنم، همان طوری که آقایان نمایندگان محترم توجه داشتند، در جلسه گذشته عرایض بنده و بیانات بنده اساساً در پیرامون این بود که در یزد انتخاباتى صورت نگرفته؛ زیرا همان طور که آقایان میدانند معناى انتخابات، رأى دادن مردم است و اگر جائى مردم رأى ندهند، نمى توانیم اسمش را بگذاریم انتخابات؛ و چون در یزد، تمام قوا، تمام قدرتها متمرکز شده بود براى اینکه مردم رأى ندهند، بنابراین هر آدمى میتواند با کمال آرامش وجدانى بگوید که در یزد انتخابات صورت نگرفته است... انتصابات یزد مطرح است و ما در پیرامون انتصابات یزد بایستى صحبت کنیم... .»[15]
جریان انتخابات دورهی هفدهم در یزد، سرآغازی بر اختلافات بین مردم متدین یزد و دولت ملی دکتر مصدق و بیاعتمادی نسبت به او بود. این بیاعتمادی به میزانی بود که نه تنها دولت و دکترمصدق، بلکه برخی شائبهها را نسبت به آیتالله کاشانی(ره) نیز در برخی از اذهان متبادر نموده بود. از این رو، آیتالله کاشانی(ره)، برای تشریح اوضاع سیاسی و مسائل کشور، نمایندهای از سوی خود به یزد فرستاد که ترابی کرمانی نام داشت.[16]
پس از آماده شدن فضای سیاسی کشور و تمام شدنِ دورهی صدرات دکترعلی امینی، که با سر و صدای فراوانی همراه بود، امیر اسدالله علم، با مأموریتِ آغاز برنامههای طراحیشدهی آمریکا بر مسند نخستوزیری جای گرفت و اولین گام را با تصویب لایحهی انجمنهای ایالتی و ولایتی در هیئت دولت برداشت. این حرکت، آغاز نهضت امام خمینی(ره) را به دنبال داشت که طی آن، تلگرافهایی در اعتراض به این لایحه، خطاب به محمدرضا پهلوی و اسدالله علم در تاریخ 17 و 28 مهرماه 1341ش، ارسال نمود:
«به طورى که در روزنامهها منتشر است، دولت در انجمنهاى ایالتى و ولایتى، «اسلام» را در رأىدهندگان و منتخبین شرط نکرده؛ و به زنها حق رأى داده است و این امر موجب نگرانى علماى اعلام و سایر طبقات مسلمین است. بر خاطر همایونى مکشوف است که صلاح مملکت در حفظ احکام دین مبین اسلام و آرامش قلوب است. مستدعى است امر فرمایید مطالبى را که مخالف دیانت مقدسه و مذهب رسمى مملکت است از برنامههاى دولتى و حزبى حذف نمایند تا موجب دعاگویى ملت مسلمان شود. الداعى. روح الله الموسوی»[17]
در این ایام، سراسر ایران به پیروی از مراجع معظم تقلید و علماء، به مخالفت با این لایحه قیام کرد. علماء و روحانیون یزد نیز در این موقع تلگرافی را خطاب به اسدالله علم ارسال نمودند که در بخشی از آن آمده است:
«...تصویبنامه اخیر دولت راجع به تساوی مرد و زن و اختلاط ایشان در هر مجلس و انجمن، که منافی شرع انور و مخالف قانون اساسی کشور بود، عموم مسلمین را نگران و ناراحت نموده... امیدواریم به احترام دین و افکار مسلمین و حفظ قانون اساسی، تصویبنامه نامتناسب دولت الغا و بدین وسیله زنان مسلمه را از انحطاط و پستی که نتیجه قوانین ناموزون است محفوظ و مصون دارید... شیخ محمود اردکانی... شیخ جلال علومی... سیدعلیرضا مدرسی. اسدالله آیتاللهی... شیخ احمد علومی . جلال آیتاللهی. سیدعلی محمد وزیری... محمد صدوقی»[18]
و اولین عکسالعمل نیروهای امنیتی رژیم پهلوی در برابر این تلگراف، به شرح زیر به ثبت رسید:
«اخیراً گروهی از روحانیون و علماء شهرستان یزد تلگرافی مبنی بر لغو تصویبنامه هیئت دولت در مورد زنان به عنوان جنای آقای نخستوزیر مخابره نمودهاند و چون یکی از روحانیون یزد به نام حاج سیدعلیرضا مدرسی که ذیل تلگراف مزبور را امضاء نموده با سیدحسن مدرسی یزدی (پیشنماز مسجد جامع کرج) قرابت و خویشی دارد لذا مقداری از تلگراف مزبور برای وی فرستاده که بین طبقات توزیع نماید، نامبرده هم موضوع را در محافل کرج مورد بحث قرار میدهد. ضمناً سیدحسن مدرسی یزدی چند روز قبل به اتفاق روحانیون کرج تلگرافی به عنوان آقای بهبهانی مخابره نموده [است].»[19]
انقلاب اسلامی در یزد، هنوز در آغاز راه بود که به سرعت معلوم گردید که کانونِ مبارزات در این شهر، مسجد حظیره و رهبری آن نیز در دست آیتالله شهید صدوقی(ره) میباشد:
«آقایان علمای یزد به پیروی از علمای قم، نجف، خراسان راجع به شرکت نسوان در انجمنهای ایالتی و ولایتی تلگرافهائی به پیشگاه مبارک اعلیحضرت همایون شهریاری و آقای نخستوزیر تقدیم و تقاضای لغو تصویبنامه مزبور را نموده اند و این موضوع در مسجد حظیره به وسیله آقای صدوقی مطرح گردید... آقای حاجی صدوقی از علمای بنام و با نفوذ یزد هستند و از طرف آیتالله بروجردی سمت نمایندگی در یزد داشته و دارند و خود ایشان اقدام به جمعآوری امضاء نمیکنند و فقط به دستور ایشان، آقایان سیدرضا مشکوتی و سیدعلیرضا محمودآبادی با متن تلگراف به منزل علماء رفته و از ایشان امضاء گرفتهاند.»[20]
وحدتی که در سراسر کشور به رهبری امام خمینی(ره) شکل گرفت، دولت اسدالله علم را مجبور به عقبنشینی و اعلام لغوِ لایحهی انجمنهای ایالتی و ولایتی نمود. هنوز چند روزی از این مسئله سپری نشده بود که این بار محمدرضا پهلوی خود میداندار شد و با اعلام طرحی شش مادهای، با عنوانِ «اصلاحات اجتماعی» که مهمترین اصلِ آن، «اصلاحات ارضی» بود، بر ادامهی اصلاحات آمریکایی و برگزاری رفراندم اصرار کرد. اعلامیهی امام خمینی(ره) مبنی بر تحریم رفراندم شاهانه، در تهران و بسیاری از شهرها پخش شد و بار دیگر علماء و مردم کشور را در برابر رژیم شاهنشاهی قرار داد. در این نوبت که تصمیم رژیم بر سرکوب و بهرهگیری از زور و سرنیزه بود، دستگیریهای پراکنده آغاز شد و به دنبال آن، نیروهای نظامی و امنیتی راهی شهر قم شدند و ضمن محاصرهی مدرسه فیضیه و ضرب و شتم روحانیون و طلاب و مردمیکه با تعطیل کسب و کار خود به تظاهرات علیه این اقدامات مشغول بودند، تعدادی را نیز دستگیر و روانهی زندان نمودند. در سایهی این امنیت پلیسی، محمدرضا پهلوی در روز چهارم بهمن ماه سال 1341 راهی قم شد و در ضمنِ مراسمی نمایشی، با عنوانِ «ارتجاع سیاه» با صراحت حوزههای علمیه و علمای اسلام را مورد توهین قرار داد. پس از این ماجرا بود که امام خمینی(ره)، با صدور اعلامیهای خطاب به علماء و روحانیون، نوروز سال 1342 را عزای عمومی اعلام کرد:
بسم الله الرحمن الرحیم. خدمت ذى شرافت حضرات علماى اعلام و حجج اسلام- دامت برکاتهم
أَعظَمَ اللهُ تَعَالَى أُجُورَکُم. چنانچه اطلاع دارید دستگاه حاکمه مىخواهد با تمام کوشش به هَدمِ احکام ضروریه اسلام قیام؛ و به دنبال آن مطالبى است که اسلام را به خطر مىاندازد. لذا این جانب عید نوروز را به عنوان عزا و تسلیت به امام عصر- عجل اللَّه تعالى فرجه- جلوس مىکنم و به مردم اعلام خطر مىنمایم. مقتضى است حضرات آقایان نیز همین رویه را اتخاذ فرمایند تا ملت مسلمان از مصیبتهاى وارده بر اسلام و مسلمین اطلاع حاصل نمایند. و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته. روحالله الموسوی الخمینی»[21]
این اعلامیه در شهرهای مختلف ایران پخش شد و در یزد نیز عید نوروز به عنوان عزای عمومی اعلام گردید. شرایط حاکم بر یزد در این زمان، در گزارشی که به این منظور تهیه شد، به خوبی گویای چگونگی حضور علماء و روحانیون و مردم متدین یزد در این جریان است:
«علماء تصمیم دارند به هر وسیله ممکن باشد، ذهن مردم را مشوب نمایند. مطلب دیگر شایعاتی که بین مردم از طرف مخالفین دولت شیوع دارد، یکی مخالفت دولت فعلی با شرع مقدس اسلام، دیگری بردن دختران برای خدمت وظیفه و زیرپاگذاشتن احکام قرآن است؛ گرچه در ظاهر کسی رسماً اظهاری نمیکند، ولی باید به عرض برسانم که در باطن اوضاع کاملاً آرام نیست و بیم ایجاد حوادثی میرود و چنانچه خدای نخواسته اتفاقی روی دهد، دستگاه انتظامی یزد قادر به کنترل نظم و آرامش نیست.»[22]
پس از بروز فاجعه مدرسه فیضیه که طی آن مزدوران و عوامل خودفروخته رژیم در دوّم فروردین 1342 به تجمع علماء و طلاب در مدرسه فیضیه حملهور شده و آنان را به خاک و خون کشیدند. علما و روحانیون یزد و اردکان طی اعلامیههای جداگانهای به محضر امام خمینی(ره) و ضمن عرض تسلیت، آمادگی خود را برای هر گونه فداکاری و جانبازی در مسیر نهضت اعلام نمودند.[23] امام خمینی (ره) در پاسخ به اعلامیه علمای اردکان طی پیامی فرمودند:
«خدمت ذیشرافت علمای اعلام و حجج اسلام اردکان ـ دامت برکاتهم
محترماً معروض میدارد، مرقوم محترم که به عنوان تسلیت و مبنی بر پشتیبانی از حقیر بود موجب تشکر گردید. توفیق و سعادت و عظمت آقایان را از خداوند تعالی مسئلت مینماید.
لازم است تذکر دهم قضایایی که تاکنون واقع شده است در مقابل مصیبتهایی که پیشبینی میشود برای اسلام، ناچیز است. دستگاه جبار تساوی حقوق زن و مرد را در جمیع جهات اعلام نمود و این مستلزم هدم احکامی چند از کتابالله است. در طرح اخیر وزیر دادگستری قید اسلام و رجولیت از قضات ملغی شده است.
اخیراً دستگاه فاسد گذرنامهای برای بیش از 2000 نفر از فرقه ضاله صادر کرد و به هر یک 500 دلار ارز داد و به هر یک 1200 تومان تخفیف هواپیما داد تا در مجلسی که در لندن برخلاف اسلام میشود شرکت کنند.
این دولت فاسد از وقتی که سرکار آمده است تمام اعمالش برخلاف اسلام و مصالح مملکت است. لازم است آقایان خودشان مستقیماً مردم را از مفاسد آگاه فرمایند و به اهل منبر و وعاظ توصیه فرمایند تا مردم را آگاه کنند تا به خواست خدای تعالی در موقع مقتضی جلوگیری از مفاسد بشود. والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته. روحالله الموسوی الخمینی»[24]
در این ایام، رئیس شهربانی یزد، سرهنگی معمّر به نام میرجمالالدین میرگلو بود. او از افسرانی بود که سالها در خدمت رضاخان قرار داشت و در این زمان، به پایان دوران خدمت خود رسیده بود. تجربهای که او در انجام مأموریت در کلانتریهای مختلف در تهران و دیگر شهرها داشت و یک بار نیز برای پاسخگویی به علت شیوهی برخورد خود به ساواک احضار گردیده بود، موجب شده بود تا در برخورد با علماء و روحانیون یزد، جنبهی احتیاط را از دست ندهد؛ از این رو بود که معارضین وی، او را از مرتبطینِ آیتالله صدوقی(ره) معرفی کردند:
«رئیس شهربانی یزد، با شیخ محمد صدوقی که از روحانیون یزد و مخالف دولت و از طرفدران جدی آقای خمینی است، تبانی دارد و اغلب دستورهائی که مربوط به اوضاع اخیر و روحانیون و سیاست است، که به شهربانی یزد داده[می]شود، بلافاصله به شیخ محمد صدوقی اطلاع داده و از اقدامات آگاه مینماید. در اقدام اخیر نظام وظیفه طلاب، به محض رسیدن دستور به ادارات مربوط در شهرستان یزد و مطلع شدن، رئیس شهربانی شهرستان یزد با شیخ محمد صدوقی تماس گرفته و میگوید چنین دستوری به ما رسیده، شما به طلاب دستور دهید در خیابانها نیایند و مطمئن باشید در خیابان از ناحیه شهربانی اقدامی نمیشود.»[25]
این شیوهی برخورد و عدمِ وجودِ نیروهای سازمان اطلاعات و امنیت در شهر یزد در این زمان، موجب گردیده تا از فعالیتهای مردم و علمای یزد، گزارشهای زیادی تهیه نشده باشد. به همین علت است که اعلامیهی علماء و روحانیون یزد را یکی از عوامل نیروی موسوم به مقاومت ملی، از تهران برای فرمانده نیروی مقاومت ملی و پادگان یزد به نام سرهنگ محسن خلیلی پشورینی میآورد تا او در گزارشی که برای ساواک اصفهان، که در آن موقع، شهر یزد را نیز در سیطرهی امنیتی خود داشته، در گزارشی به کلی سری، بنویسد:
«با بازگوئی اینکه تاکنون هرچه اعلامیه به من رسیده در کمیته اطلاعاتی شهربانی که همه هفته روزهای دوشنبه در دفتر کار سرکار سرهنگ میرگلو، ریاست محترم اداره شهربانی دائر میشود، به ایشان دادهام. اعلامیه پیوست که ملایان یزدی نوشتهاند و در اینجا هیچگونه آگهی از آن نبوده تا چند روز پیش یکی از اندامهای سازمان، آن را در تهران دیده و برای من آورده...»[26]
و باز به همین دلیل است که حتی خبر حرکت آیتالله شهید صدوقی(ره) به سوی تهران، پس از دستگیری شبانهی امام خمینی(ره) و قیام خونین 15 خرداد به سوی تهران، برای شرکت در مجمع علماء و روحانیون، از طریق فرمانده پادگان یزد به ساواک اصفهان اطلاع داده میشود، در حالی که این حرکت با اعلامیهی رسمی ایشان که دارای تاریخ 5 / 4 / 1342 میباشد، صورت گرفته است:
«بسمه تعالی. اکنون که عازم تهران و حضرت عبدالعظیم هستم، [هدف] از این مسافرت پیروی از نیات مقدس آیات عظام و مراجع بزرگ است که برای دفاع از حریم تشیع و قرآن کریم و هماهنگی با یگانه پرچمدار مذهب جعفری و مرجع عالیقدر شیعه حضرت مستطاب آیتالله العظمی و حجتالکبری آقای حاج آقا روحالله خمینی متع الله المسلمین بطول بقائه در حضرت عبدالعظیم تشریففرما شدهاند. عموم برادران ایمانی و همشهریان گرامی را به خدا میسپارم... محمد صدوقی. 4 صفرالخیر 1383»[27]
در این ایام، در حالی که شهربانی یزد، «وضع عادی» شهر را به شهربانی کل کشور گزارش مینمود،[28] اطلاعیهی دیگری از پخش اعلامیه در شهر حکایت داشت:
«کلیه اعلامیههای روحانیون در یزد به وسیله آیتاله صدوقی پیشنماز و دامادش که کارمند بانک ملی میباشد بین اهالی توزیع و پخش میگردد.»[29]
شیوهی برخورد رئیس شهربانی، موجب گردید تا او را از این سمت برکنار و سرهنگ دیگری به نام یزدانفر را جایگزین او نمایند. اولین گزارشی که توسط این فرد به ساواک اصفهان ارسال شد، حکایت از اتخاذ برخوردهای کنترلی نسبت به علماء و روحانیون شهر داشت:
«آقای حاج محمد صدوقی که از روحانیون درجه یک یزد میباشد، روز 5 / 4 / 42 از یزد به تهران مسافرت و تاکنون به یزد مراجعت ننموده... البته مأمورین مراقب بوده در صورت ورود به یزد عملیات و مراوده وی با اشخاص تحت نظر و کنترل قرار خواهد گرفت و از علماء یزد غیر از مشارالیه کس دیگری به تهران مسافرت ننموده و عملیات علمائی که فعلاً در یزد مقیم میباشند تحت نظر بوده... رئیس شهربانی یزد. سرهنگ 2 یزدانفر»[30]
با وجود اینکه گزارشی در مورد چگونگی اتفاقات 15 خرداد و ادامهی آن در یزد، در دسترس نیست و به نظر میرسد که این شهر، یکی از کانونهای خاموش مبارزه در این دوران بوده؛ در سال 1349 گزارشی به نام آقای بمانعلی حسنی به ثبت رسید که نشانگر حرکت مردمی در جریان 15 خرداد در میدان امیرچخماق بوده است:
«نامبرده بالا و چند نفر دیگر در سال 42 در متینگی که در میدان امیرچخماق یزد تشکیل شده بود، شرکت داشته و نسبت به رئیس مملکت اهانت نموده است.»[31]
پس از به ثمر رسیدنِ تلاشهایی که برای آزادی امام خمینی(ره) صورت گرفت و بازگشت ایشان، موج شادی سراسر کشور را فراگرفت و شهر قم «یک پارچه آئینهبندی و چراغانی» شد. دربارهی این آذینبندی نیز، نوشتهاند:
«یک تاجر یزدی، خودش از یزد آمده و بیست هزارتومان خرج چراغانی مدرسه فیضیه نموده و مخارج جشن و سرور را داده است.»[32]
و همچنین در رابطه با توزیع نشریه بعثت، که در این ایام به صورت کاملاً مخفیانه تهیه و توزیع میشد، نوشتهاند:
«مأمور نفوذی که شخصاً توانسته نشریه بعثت را از کتابخانه مدرسه معصومیه بگیرد و خیلی هم مورد اعتماد حریف است، در مذاکرات متوجه شد که بیشتر نشریهها در یزد چاپ و با پیک به قم و سایر شهرستانها توزیع میشود. تقاضا دارد از ساواک اصفهان یا به هر طریق دیگر که مصلحت است چاپخانههای یزد تحت نظر قرار گیرد.»[33]
در ایام پس از آزادی امام خمینی(ره) از زندان و حصر خانگی و بازگشت ایشان به قم، اوضاع به ظاهر آرام به نظر رسید، تا اینکه لایحهی مصونیت آمریکاییهای مقیم ایران موسوم به «کاپیتولاسیون» در مجالس شورای ملی و سنا به تصویب رسید. زمانی که خبر این موضوع به امام خمینی(ره) رسید، ایشان در پیامی، علماء و روحانیون را مورد خطاب قرار داده و فرمود:
«آیا ملت ایران مىداند در این روزها در مجلس چه گذشت؟ مىداند بدون اطلاع ملت و به طور قاچاق چه جنایتى واقع شد؟ مىداند مجلس، به پیشنهاد دولت، سند بردگى ملت ایران را امضا کرد، اقرار به مستعمره بودن ایران نمود؟ سند وحشى بودن ملت مسلمان را به امریکا داد؟ قلم سیاه کشید بر جمیع مفاخر اسلامى و ملى ما؟ قلم سرخ کشید بر تمام لاف و گزافهاى چندین ساله سران قوم؟ ایران را از عقبافتادهترین ممالک دنیا پستتر کرد؟ اهانت به ارتش محترم ایران و صاحبمنصبان و درجهداران نمود؟ حیثیت دادگاههاى ایران را پایمال کرد؟ به ننگینترین تصویبنامه دولت سابق، با پیشنهاد دولت حاضر، بدون اطلاع ملت، با چند ساعت صحبتهاى سرّى، رأى مثبت داد؟ ملت ایران را در تحت اسارت امریکایىها قرار داد؟ اکنون مستشاران نظامى و غیرنظامى امریکا با جمیع خانواده و مستخدمین آنها آزادند هر جنایتى بکنند، هر خیانتى بکنند؛ پلیس ایران حق بازداشت آنها را ندارد. دادگاههاى ایران حق رسیدگى ندارند. چرا؟ براى آنکه امریکا مملکت دلار است، و دولت ایران محتاج به دلار!
به حسب این رأى ننگین، اگر یک مستشار امریکایى یا یک خادم مستشار امریکایى به یکى از مراجع تقلید ایران، به یکى از افراد محترم ملت، به یکى از صاحبمنصبان عالیرتبه ایران، هر جسارتى بکند، هر خیانتى بنماید، پلیس حق بازداشت او را ندارد؛ حاکم ایران حق رسیدگى ندارد. ولى اگر به یک سگ آنها تعرضى بشود، پلیس باید دخالت کند؛ دادگاه باید رسیدگى نماید!...»[34]
پس از این بیانات، در ساعات اولیهی بامداد سیزدهم آبان، نیروهای امنیتی رژیم، به بیت امام(ره) حمله کردند و پس از دستگیری و انتقال ایشان به تهران، قبل از طلوع آفتاب، ایشان را به ترکیه تبعید نمودند.
در جریان این دستگیری و تبعید که بسیار سریع اتفاق افتاد، حجتالاسلام فلسفی(ره) برای ایراد سخنرانی به یزد دعوت شده بود،[35] هنوز چند روزی از منبر رفتنِ ایشان باقی مانده بود که خبرِ دستگیری و تبعید امام(ره) به یزد رسید و اولین عکسالعملی که در قبال آن صورت گرفت، خودداری روحانیون یزد از اقامهی نماز جماعت در مساجد بود:
«پس از انتشار[خبر] تبعید خمینی، کلیه علمائی که در مساجد نماز میخواندند، از خواندن نماز جماعت خودداری کردهاند. بلندگوهای مساجد ساکت است، زیرا مؤذنین نیز اذان نمیگویند. آقای حاج شیخ محمد صدوقی که از علماء یزد است، با شنیدن خبر تبعید خمینی بیش از حد بر سر و صورت خود زده و چند روز است از منزل خارج نمیشود.»[36]
بدیهی بود که در این شرایط، ادامهی منبر آقای فلسفی نیز امکانپذیر نبود. آیتالله شهید صدوقی(ره) در اینباره میگوید:
«یادم هست که آقای فلسفی را برای سخنرانی دعوت کرده بودیم و جلسهی خیلی عظیمی تشکیل میشد که در شب پنجم خبر رسید که امام را به ترکیه تبعید کردند. گفته شد که مجلس ادامه داشته باشد یا تعطیل شود. ما در جواب گفتیم اگر بناست حرفی نزنید و مجلس عادی برگزار شود، چنین مجلسی نتیجه ندارد، ولی اگر موضوع تعقیب میشود و میتوانید از خودگذشتگی نشان بدهید و علیه اقدامی که کردهاند صحبتی نکنید[بکنید]، مجلس برقرار باشد. بالاخره بعد از دوسه روز دستور آمد که آقای فلسفی را جلب و به تهران اعزام کنند...»[37]
در جریان تبعید امام خمینی(ره) به ترکیه، یکی از اقدامات سراسری که صورت گرفت، جاری شدنِ سیل تلگرافات به سفارت ترکیه و اظهار نگرانی از حال امام(ره) بود، که در این مرحله نیز تلگرافاتی از یزد خطاب به سفارت ترکیه نوشته شد که نیروهای امنیتی از مخابرهی آن خودداری کردند.[38]
پس از چند ماهی که از تبعید امام(ره) به ترکیه سپری شد، محل تبعید ایشان را به عراق تغییر دادند، که این تغییر، خرسندی علماء و روحانیون و مردم را به دنبال داشت. در این موقع بود که از حرارتِ مبارزات علنی با رژیم پهلوی در بین قاطبهی مردم و حوزههای علمیه کاسته شد تا به شیوهی افشاگری از طریق سخنرانی و انتشار کتب و نشریات دینی ادامه یابد. در این میان نیز کسانی که از سالهای آغازین دههی چهل به فکر ایجاد تشکیلات مذهبی افتاده بودند، توسعهی فعالیتهای مخفیانهی خویش را در دستور کار قرار دادند.
در این دوران، یکی از اقداماتی که در مقابله با عوامفریبیهای رژیم شاهنشاهی در جریان مذهبی نشان دادنِ خویش صورت میگرفت، مبارزهی منفی علماء و روحانیون بود. یکی از این حرکتها، عدم حضور در مراسم رونمایی و تحویل قرآنهایی بود که از طریق دربار چاپ و تحت عنوان قرآن آریامهری به شهرهای مختلف فرستاده میشد تا شاه را فردی اسلام پناه به مردم معرفی نماید. بدیهی است که این اقدام عوامفریبانه، اگر با حضور علماء و روحانیون صورت میگرفت، تأثیری دوچندان داشت؛ از این رو بود که حضور نیافتنِ آنان در چنین مراسمی، به معضلی برای رژیم شاهنشاهی تبدیل شده بود. نمونهی چنین مبارزهای توسط آیتالله حاج سید روح الله خاتمی(ره) در شهر اردکان یزد صورت پذیرفت تا فرماندار شهر را به واکنش زیر وادار نماید:
«از بدو ورود اینجانب به اردکان، به طوری که استنباط گردیده و در عمل هم مشاهده شده، روحانیون اردکان که رأس آنان آقای روحاله خاتمی و رهبری ایشان را نیز به عهده دارد، مخالف سلطنت و لوایح تأییدی شاهنشاه آریامهر میباشند. برای نمونه باید عرض شود که از زمان بخشداران سلف رویۀ خاصی داشته و به علت نفوذ محلی که دارد و مانع گزارش دستگاه انتظامی و بخشداران وقت گردیده، اینک بنا به وظیفهای که برعهده دارم مراتب را جهت هرگونه اقدام قانونی اعلام میدارد و در تأیید این موضوع باید به استحضار برسانم که در مدت چند ماه مأموریتم، جشنهای متعدد و مجالس نیایش هم که تشکیل گردید با آنکه از نامبرده و سایر روحانیون دعوت به عمل آمد، علاوه برعدم حضور، با شرکت سایرین هم مخالفت نمودند؛ کمااینکه در روز 20 / 1 / 45 کلام الله مجیدی که به امر شاهنشاه آریامهر چاپ و به فرمانداریها اهداء گردید، برای استقبال از نامبرده هم دعوت به عمل آمد؛ متأسفانه به منظور ارائه رویه قبلی و کجروی خود حاضر به شرکت نشد و حتی در ساعت 30 / 10 صبح روز مذکور که قرآن پهلوی با تجلیل خاصی از یزد به اردکان وارد گردید، مع الوصف باز هم در اجتماع مستقبلین شرکت نکردند. روش این عده و طرز اعمال و افعال چنین افراد وظیفهناشناس، موجب گردیده سایر طلاب علوم دینی که تسلط کافی به آنها دارد، به علت نداشتن استنباط کافی و سادهلوحی، از راه راست منحرف و تحت تأثیر اعمال سوء مشارالیه قرار گیرند. با توجه به موقعیت خاصی که از نظر ثروت و قیافۀ ظاهری در بین افراد کسب نموده، احضار نامبرده به منظور اداء چند کلمه توضیح مبنی برعلت عدم حضور موجب دودستگی شدید و برهمخوردن نظم عمومی خواهد شد. بنابراین استدعا دارد قبل از عمومیت کامل و سرایت چنین افکار سخیف با[به]اکثریت اهالی تدبیری اتخاذ فرمایند که از ادامه این وضع شدیداً جلوگیری نموده و تصمیم اشدّی از نظر عبرت سایرین اتخاذ گردد.»[39]
در کنار اقدامات افشاگرانهی فرهنگی، که نسبت به ماهیت رژیم پهلوی از سوی روحانیون با شیوهها و روشهای متفاوت در جریان بود، انتشار آثار امام خمینی(ره) و کتابهای مذهبی و توزیع مناسب آن در بین مردم متدین، از اقدامات دیگری بود که در متن جامعه جریان داشت. در یزد نیز، یکی از مکانهایی که پخش توضیح المسائل امام(ره) را به عهده داشت، کتابفروشی سعدی بود که در شهریور ماه سال 1345 مورد یورش قرار گرفت.[40]
اصلیترین مأموریت رژیم شاهنشاهی پهلوی که اینک، اعضای تشکیلات بهائیت در جای جای آن رخنه داشتند، دینزدایی و برکناری اسلام از متن زندگی مردم مسلمان بود که از طرق مختلف و با ترفندهای متفاوت صورت میگرفت. یکی از این ترفندها، طراحی لایحهای تحت عنوان حمایت از خانواده بود که در آن، مسئله ازدواج و طلاق، محمل قرار داده شد و هرگونه طلاق و ازدواج مجدد در اختیار دادگاهها قرار گرفت. این طرح از همان سالهای ابتدایی نهضت امام خمینی(ره) در دستور کار قرار داشت و در نشریات وابسته نیز به چاپ رسیده بود. به همین دلیل بود که امام(ره) در فروردین ماه سال 1343 در پیامی به مردم ایران، ضمن ابراز تأسف از تسلط اسرائیل و بهائیت بر اوضاع کشور، به این مسئله اشاره کرد و نوشت:
«من متأسفم از اینکه در مملکت اسلامى، برخلاف قانون اساسى، اوراق ضالّه مخالف با نص قرآن و ضروریات دین مقدس نشر مىشود، و دولتها از آن پشتیبانى مىکنند. کتاب انتقاد که بر رد قرآن مجید نوشته شده، و طرح قانون خانواده که بر خلاف احکام ضروریه اسلام و خلاف نص کلام اللَّه مجید [است] طرح و منتشر مىگردد، و کسى نیست از دولتها استیضاح کند.»[41]
پس از مطرح شدن این لایحه در سال 1346، یکی از کسانی که با شدت هرچه تمامتر به مقابله با آن برخاست، شهید آیتالله صدوقی(ره) بود:
«آقای صدوقی که از روحانیون درجه یک یزد میباشد نسبت به لایحه حمایت خانواده مخالفت شدیدی نموده است و چون شهریههای طلاب به وسیله یادشده جمعآوری میگردد و همچنین نماینده آیتاله خمینی در یزد است، اهالی یزد از ایشان تبعیت میکنند. وی از روحانیون مبارز و کمنظیر میباشد و در بین مردم یزد دارای نفوذ زیادی است.»[42]
در این ایام که دستگاههای تبلیغاتی رژیم پهلوی، در تمامی سطوح به فعالیتهای تخریبی مشغول و تزریق فساد و فحشاء از طریق رسانههای نوشتاری و شنیداری و دیداری در حال اوجگیری بود، یکی از اقداماتی که در یزد صورت گرفت، راهاندازی «دبیرستانی به نام دبیرستان علوی، به منظور ترویج شعائر دین مبین اسلام و ترغیب دانشآموزان»[43] برای مقابله با آن بود.
پس از گذشت حدود شش ماه از این تصمیم، ساواک اصفهان طی نامهای به شهربانی یزد، ضمن درخواست تحقیق، نوشت:
«طبق اطلاع، اخیراً گروهی به نام گروه فرهنگی طرفداران اسلام، که سرپرستی و ریاست عالیه آن با آیتاله شیخ محمد صدوقی است، در آن شهرستان شروع به فعالیت و اقداماتی نموده است؛ از جمله آقای دکتر پاکنژاد، رئیس بهداری بیمه کارگران که از طرفداران آیتاله صدوقی است اهالی را به عناوین مختلف تحریک نموده که از نصب تمثالهای مبارک اعلیحضرت همایون شاهنشاه آریامهر در نمایشگاه عکسی که از طرف اوقاف محل برپا شده بود، جلوگیری نماید و اظهار نمایند که این عکسها نمیبایستی در نزدیک مسجد نصب شود.»[44]
در همین ایام در سازمان اطلاعات و امنیت کشور تصمیم گرفته شد تا در یزد نیز ساواک مستقل، تحت نظر ساواک اصفهان تشکیل شود تا از نزدیک به کنترل اقدامات نیروهای مذهبی اقدام نماید.
از این موقع به بعد، فعالیت در عرصهی فرهنگی و مقابله با تفکرات الحادی، از جمله مبارزه با بهائیت، یکی از مهمترین اقداماتی بود که تحت نظر آیتالله شهید صدوقی(ره) و با مدیریت شهید دکتررضا پاکنژاد و همراهانش در یزد و اطراف آن صورت میگرفت؛ و این در حالی بود که زنده نگه داشتنِ یاد و نام امام خمینی(ره) نیز در دستور کار قرار داشت، که به شیوهی نوشتن نام مبارک امام بر در و دیوار شهر. نصب عکس بر سردر مساجد و حسینیهها و تکثیر و توزیع نوار سخنرانیهای و مکتوبات ایشان، انجام میگرفت:
«روز 2 / 11 / 48 مشاهده گردید که روی دیوارهای کوچه برخورداری، واقع در خیابان پهلوی یزد، در هفت نقطه، با ذغال شعارهائی از قبیل خمینی و زنده باد خمینی نوشته شده بود.»[45]
«سه قطعه عکس نامبرده فوق [روحاله خمینی] بر سردر مسجد در باغ مهریز مشاهده گردیده است.»[46]
«ضمن شناسائی عاملین تهیه و توزیع نوار و جزوه سخنرانی خمینی نسبت به دستگیری آنان اقدام و نتیجه را اعلام نمایند.»[47]
با وجود همهی تلاشهایی که در عرصههای فرهنگی در راستای تبلیغ فرهنگ غنی اسلام و مبارزه با انحرافات و کژیها، در قالبهای مختلف صورت میگرفت، ماههای محرم و صفر، مناسبترین زمان و منبر مساجد و حسینیهها و جلسات خانگی، بهترین مکان برای این منظور بود و دشمنان نیز به خوبی از این ظرفیت آگاهی داشتند و در زمان رضاخان برای برچیدنِ آن و در زمان محمدرضاشاه برای کنترل و به خدمت گرفتنِ آن، تمامی تلاش خود را به کار بردند. برای انجام این مأموریت بود که هر ساله، در شهر یزد، نیروهای نظامی و انتظامی و امنیتی و دولتی گِرد هم مینشستند و با تدوین دستورالعملی جامع، ضمنِ کنترل هیئتها و مراسم مذهبی و جلسات سخنرانی، روحانیون و وعاظ را از یک سو و گردانندگان و بانیان مجلس را از دیگر سو تحت فشارهای گوناگون قرار میدادند:
«دستور دهید ضمن کنترل مجالس روضهخوانی در ماههای محرم و صفر، طرح جامعی تهیه و با هوشیاری کامل و با استفاده از کلیه پرسنل آن ساواک، اقدامات لازم برای پیشگیری از هرنوع حادثه سوئی به عمل آورده و نتیجه را روزانه تا پایان دهه اول محرم تلگرافی گزارش نمایند.»[48]
یکی از اقداماتی که در این موقع صورت گرفت، تهیه صورت اسامی واعظین ممنوعالمنبر و کسانی که باید سخنرانی آنان کنترل شود، بود:
«1. هدایتاله آزادی فرزند میرزاحسن ممنوعالمنبر 2. سیدمحمود دعائی فرزند سیدمحمد ممنوعالمنبر و تحت تعقیب 3. شیخ عباس دوست حسینی فرزند علی منبر کنترل شود 4. شیخ کاظم راشد فرزند علی اکبر منبر کنترل شود 5. محمداسمعیل الهی منبر کنترل شود 6. سیدحسین استاندار منبر کنترل شود 7. شیخ محمدعلی ربانی فرزند حاجی حسن منبر کنترل شود 8. شیخ محمد شریعتمداری منبر کنترل شود 9. شیخ کاظم شرفی منبر کنترل شود 10. شیخ عباس واحدی فرزند علی منبر کنترل شود.»[49]
رحلت آیتالله العظمی سید محسن حکیم(ره) در 12 خردادماه سال 1349، فرصتی بود تا یاران امام خمینی(ره) در جریان آن، مردم متدینی را که در جستجوی مرجع تقلیدِ جایگزین بودند، به سوی امام(ره) دلالت دهند. بدیهی بود که تا زمانی که آیتالله حکیم در قید حیات بود، امام خمینی(ره) نیز رعایت ایشان را به عنوان «رئیس مذهب شیعه در عراق»[50] لازم میدانستند و این رعایت، در یارانِ ایشان نیز مشهود بود. پس از این اتفاق، که ثلمهای بر جهان اسلام بود، طومارهای تسلیت از شهرهای مختلف به سوی نجف اشرف و به عنوان امام خمینی(ره) سرازیر شد. خبر این اقدام توسط طلاب یزدی مقیم حوزهی علمیه قم به شرح زیر ثبت شد:
«روز 16 / 3 / 49 سیدعباس سالاری یزدی، طومار تسلیتی جهت آیتاله خمینی تهیه و تمام طلاب یزد آن را امضا کردهاند و قرار است یکی توسط پست و دیگری[را به]وسیله شخصی به نجف ارسال دارند. همچنین تمام طلبههای شهرستانهای دیگر مقیم قم هم بنا هست چنین کنند.»[51]
به دلیل همین مسئله بود که دستور «خیلی فوری» داده شد تا:
«با استفاده از منابع و سایر امکانات، بررسی نمایند کدامیک از مراجع تقلید در آن منطقه دارای نفوذ بیشتری میباشند و نتیجه بررسی را به ترتیب اعلام دارند.»[52]
هرچند در پاسخ این نامه، هیچ نامی از امام خمینی(ره) برده نشد،[53]ولی حدود چهار ماه بعد، در گزارشی که دربارهی طلاب علوم دینی تهیه گردید، معلوم شد که روحانیون و طلبههایی که محلِ رجوع مردم هستند، با وجود تمامی سختگیریها، عکس امام خمینی(ره) را در حجرههای خود نصب نمودهاند:
«در شهرستان یزد چند مدرسه علمیه وجود دارد که یکی از آنها مدرسه خان است؛ آنهم سه مدرسه در یک مدرسه. مدرسه کوچک خان، مدرسه بزرگ خان و مدرسهای که اخیراً آقای شیخ محمد صدوقی ساخته است. در بعضی از حجرههای این مدارس، خصوصاً مدرسه بزرگ خان تعدادی عکس روح اله خمینی به دیوار الصاق گردیده است.»[54]
پس از گذشت حدود یک ماه از این گزارش، ساواک اصفهان، در عکسالعملی منفعلانه، تعدادی از اساتید حوزههای علمیه یزد را که اهل منبر و خطابه نیز بودند، به بهانهی عدم شرکت در مراسم نیایش 15 بهمن! به مدت سه ماه ممنوعالمنبر نمود[55] و پس از آن نیز، به بهانهی عدم رعایت مقررات قانونی در رابطه با کارت معافیت تحصیلی، بررسی مجدد سوابق آنان را در راستای فشار بیشتر بر حوزههای علمیه و اساتید آن آغاز کرد:
«دستور فرمائید مشخصات عدهای از طلاب را که بدون رعایت مقررات قانونی و پذیرفتن آئیننامه تحصیلی طلاب، کارت معافیت تحصیلی از حوزه وظیفه عمومی محل گرفتهاند، تعیین و به این ساواک منعکس نمایند.»[56]
پس از اینکه این ترفندها چندان نتیجهبخش نبود، بهرهگیری از حربهی ایجاد اختلاف از طریق پخش اعلامیه با امضای جعلی، که یکی از اقدامات ساواک در سطح کشور بود، به مرحلهی اجرا گذاشته شد:
«بدینوسیله 250 برگ اعلامیه به پیوست ایفاد میگردد. دستور فرمائید اعلامیههای مزبور را به توسط منابع و عوامل موجود در بین روحانیون. وعاظ. متعصبین مذهبی. طلاب علوم دینی و طرفداران خمینی توزیع نمایند. ضمناً عمل توزیع به نحوی انجام پذیرد که مشخص نشود ساواک دخالتی در این جریان داشته است. (در صورتی که احتمال رود منابع و همکاران شناسائی میگردند به وسیله پست و با خطوط مختلف توزیع گردد)»[57]
دههی 1350 در حالی آغاز شد که حرکتهای مسلحانه علیه رژیم شاهنشاهی آغاز شد و در فروردینِ آن، سرلشکر فرسیو، رئیس دادرسی ارتش، مورد ترور قرار گرفت. در آن ایام که مصادف با ایام محرم بود، سخنرانانی به یزد دعوت میشدند که در جریانِ مستقیم مبارزه با رژیم پهلوی قرار داشتند. یکی از آنها آیتالله حاج شیخ ابوالقاسم خزعلی بود که پس از مدتی تبعید به زابل و ممنوعیت منبر، در اردیبهشتماه سال 1351 به یزد آمد و در کنار سخنرانیهای عمومی، در جلسات خصوصی نیز ضمن همفکری با علماء و روحانیون یزد، از چگونگی جریان مبارزات و دستگیری علماء و روحانیون دیگر شهرها مانند: « شیخ محمد یزدی. آقای گرامی. آقای قدوسی»[58]سخن گفت.
در این موقع که شهر یزد در رتبهی کشوری به فرمانداری کل ارتقاء یافت، برای کنترل بیشتر انقلاب اسلامی، تصمیم گرفته شد تا رتبه سازمان اطلاعات و امنیت در یزد نیز ارتقاء یابد تا به عنوان سازمانی مستقل، با اداره کل سوم و دیگر ادارات ساواک در تماس باشد.[59] از این زمان به بعد کنترل منابر و سخنرانیهای مذهبی از شدّت و حدّت بیشتری برخوردار شد و در محیطهای مختلف اجتماعی نیز، منابعی به استخدام ساواک درآمدند تا هرگونه اظهارنظری پیرامون مسائل کشور، مورد کنترل قرار گیرد:
«ساعت 0600 روز 30 / 8 / 51 دو نفر از کارگران قسمت ریسندگی کارخانه افشار یزد به اسامی عوضعلی منتظری و محمدعلی سمیعی مشغول صحبت بودند. سمیعی میگفت دیشب رادیو لندن اعلام کرده است که در حسینیه ارشاد تهران یکی از وعاظ ضمن سخنرانی از برنامه پنجم ایران شدیداً انتقاد و با اجرای آن مخالفت میکرده است. لکن اظهارات مشارالیه مورد قبول عده زیادی از مستمعین واقع نگردیده و روی این اصل به وی اعتراض میکنند و با عده قلیلی که طرفدار واعظ بودهاند به بحث و مشاجره میپردازند و بدین لحاظ نظم مجلس به هم میخورد و منجر به دخالت پلیس میگردد. مأمورین مردم را متفرق و واعظ را توقیف و معلوم نیست او را به کجا بردهاند. ضمناً حسینیه نیز تعطیل میگردد.»[60]
سال 1351را باید سالِ انفجار و ترور و دستگیریهای پیدرپی نام گذاشت. پس از ضربه خوردنِ کادر مرکزی سازمان مجاهدین خلق (منافقین) و دستگیری بسیاری از اعضایِ آن، معلوم شد که حرکتهای مسلحانه در یزد نیز طرفدارانی داشته و پخش اعلامیهها نیز از طریق این هواداران صورت میگرفته است:
«اعلامیههای مورد نظر حدود ساعت 2300 روز 7 / 11 / 51 توسط اشخاص ناشناسی در یزد پخش گردیده و جز ساواک هیچ یک از مراجع انتظامی منطقه از وقوع حادثه آگاه نگردیده بودند. قسمت اعظم اعلامیههای مورد بحث شبانه وسیله عوامل این ساواک جمعآوری و منهدم گردید و روز بعد (8 / 11 / 51) مراجع انتظامی منطقه توسط این ساواک از چگونگی موضوع مطلع گردیدند.»[61]
هنوز مدت زیادی از پخش این اعلامیهها سپری نشده بود که معلوم گردید، شهید محمد منتظرقائم، که در آن موقع کارمند شرکت برق شهرستان کرج بود، ضمن تماس با روحانیت در قم و شرکت در فعالیتهای انقلابی، پخش اعلامیه و تکثیر عکسهای امام خمینی(ره) در یزد را نیز تحتنظر خود داشته است:
«محمد منتظرقائم... ضمن مسافرتهای مکرر به قم، با افرادی که فعالیتهای سیاسی دارند... تماس میگرفته و اعلامیههائی با خود به قم میبرده و برادر وی نیز در یزد اعلامیه توزیع میکرده و محمد منتظرقائم عکسهای خمینی را در یزد تکثیر مینموده است.»[62]
و چند روز پس از این گزارش، پرویز ثابتی، دستور دستگیری حسن منتظرقائم را صادر مینماید:
«سریعاً نسبت به شناسائی، بازداشت و بازرسی دقیق از محل سکونت و کار حسن منتظرقائم دانشآموز مدرسه امیرکبیر یزد... اقدام و نتیجه اعلام.»[63]
در این ایام، آیتالله شهید صدوقی(ره) تحت کنترل شدید قرار داشت و به علت اقداماتی از جمله: مخالفت با برگزاری جشنهای 2500 ساله شاهنشاهی، امضاء اعلامیه تحریم انتخابات دورهی 21 مجلس شورای ملی و مخالفت با ساخت مدارس یادبود به نام محمدرضا پهلوی و خاندان سلطنت، نه تنها تهدید به تبعید شد که ساواک یزد در گزارشی به مرکز تقاضا کرد:
«دستور فرمائید با توجه به مراتب فوق و اینکه امکان دارد ادامه رفتار شخص مزبور باعث تجری سایر روحانیون افراطی منطقه گردد، به هر نحو که صلاح میدانند با نامبرده رفتار گردد.»[64]
در این شرایط که آیتالله صدوقی(ره) و دیگر علماء و روحانیون یزد شدیداً تحت فشار قرار داشتند، دعوت از سخنرانان انقلابی مانند: مرحوم فخرالدین حجازی و آیتالله محمد امامی کاشانی در دستور کار بود تا از طریقِ آن، کانون انقلاب اسلامی و مبارزه با رژیم شاهنشاهی گرم و پررونق باقی بماند و راه روشنگری ادامه یابد. عبارات زیر بخشی از یکی از سخنرانیهای فخرالدین حجازی است:
«فعلاً در جهان دو طبقه وجود دارد، یکی بهرهده و دیگری بهرهکش؛ مثل یک انسان و یک گاو، که گاو بیچاره بهره میدهد و انسان از او بهره میکشد. الان در جهان اینجور شده... سیاهپوست بدبخت طلا مال خودش است، استخراج مال خودش، شمش طلا را به پشت میکشد و به کشتی میبرد، ولی خودش گرسنه و پابرهنه و بیمار است و شمشها به پاریس و لندن میرود، اندونزی منگنز دارد، دیگران میخورند، خودش گرسنه، نفت هست، دیگران میبرند، دو قطب پیدا شده، قطب بهرهده گرسنه، فقیرِ استعمار شده، در مقابل قطب پولدار، سرمایهدار، استعمارگر...»[65]
در مهرماه سال 1352، در مسجد ملااسمعیل اتفاقی روی داد که موضع صریح روحانیت انقلابی یزد را در جریان مبارزه با رژیم شاه برملا نمود. توضیح آنکه در ماه مبارک رمضان و در قالب برگزاری مراسم شهادت حضرت امیرمؤمنان علی بن ابیطالب، علیهالسلام، برگزاری مراسم دعا برای محمدرضا پهلوی نیز گنجانده و حجتالاسلام حاج شیخ کاظم راشدپوریزدی نیز به عنوان سخنران معرفی شده بود:
«ساعت 1600 روز 27 / 7 / 52 (شهادت حضرت علی علیهالسلام) شیخ کاظم راشدپوریزدی فرزند علی اکبر هنگام وعظ در مسجد ملااسماعیل یزد به انتشار اعلامیه از طرف عبدالحسین کاظمینی معروف به نقیبالذاکرین در مورد نیایش برای سلامت شاهنشاه آریامهر اعتراض و اظهار داشته: «آقای رئیس شهربانی من آمادگی و مطالعه ندارم» و در این حال یک برگ اعلامیه موردنظر را از جیب خود بیرون آورده و با حالتی تمسخرآمیز آن را به حاضرین نشان داده و گفته است «من تاکنون از اعلامیه خبر نداشتم. این کاغذ کوچک که روی آن نوشته شده مراسم دعا برای شاه و پائین آن را نقیب الذاکرین مهر زده، این شخص دیوانه است، سفیه است، بیسواد است، احمق است» و به توزیعکنندگان اعلامیه شدیداً اعتراض که در اینجا مجلس متشنج و مستمعین با فرستادن صلوات سعی مینمایند مجلس را به حالت عادی برگردانند لکن راشد همچنان به دشنام دادن به نقیبالذاکرین ادامه داده و پس از آن گفته است «حالا که از ما خواسته شده دعا کنیم ما هم برای ایشان دعا خواهیم کرد» و آنگاه مراسم نیایش را بدون عنوان نمودن نام شاهنشاه آریامهر و طبق معمول سایر روحانیون انجام داده است.
به موجب تحقیقات معموله: راشد از توزیع اعلامیه مطلع بوده و با همکاری انجمن اسلامی (ضدبهائی) یزد به رهبری دکتر سیدرضا پاکنژاد و توسط یکی از اعضاء انجمن مزبور به نام حسین مطیعی کارمند بانک کشاورزی یزد تعداد کثیری از اعلامیه مورد بحث را جمعآوری نموده تا بدینوسیله عده کمتری از مردم از موضوع مطلع و در مراسم شرکت نمایند.»[66]
متعاقب این جریان، به سرعت کمیسیون امنیت اجتماعی! تشکیل و ایشان را به دو سال تبعید در بندر گناوه محکوم نمودند.[67]
هنوز چند روزی از تبعید آقای راشد یزدی نگذشته بود که حجتالاسلام حاج شیخ علی حجتی کرمانی(ره) برای سخنرانی به یزد آمد. او در سخنان خود، ضمن پرداختن به مسائل اجتماعی و انتقاد از وضعیت جامعه، به مسئله اسرائیل که خط قرمز رژیم شاهنشاهی بود نیز اشاره نمود و گفت: «خدایا اسرائیل را سرنگون و منکوب گردان، حامیان اسرائیل را ذلیل کن.» و همین یک جمله برای احضار مجدد او کافی بود.[68]
در کنار این سخنرانیها که به صورت نوبهای در مناطق و مساجد و حسینیهها و منازل اشخاص تشکیل میشد، حضور علمای تبعیدی به این منطقه مانند: آیتالله محمد صادق خلخالی(ره)، آیتالله محمد فاضل لنکرانی(ره) و آیتالله منتظری(ره) و رفتوآمدهایی که در حاشیهی آن صورت میگرفت نیز، بر ظرفیت انقلابی موجود تأثیر فراوانی گذاشت.
در سال 1353، بهرهگیری از ماههای محرم و صفر و دعوت از سخنرانان انقلابی، یکی از اقداماتی است که فراوانی قابلتوجهی داشت. یکی از این سخنرانان، حجتالاسلام سیدمحمدصالح طاهری خرمآبادی بود که در اعتراض به مجسمهسازیهای خاندان سلطنت که رواج روزافزون یافته بود، بر فراز منبر گفت:
« اسلام این اجازه را نمیدهد که ذخایر مملکت به عنوان مجسمهسازی و مجسمه بسازد یا پول مجسمه بدهد تا چه رسد به تعظیم در مقابل مجسمه و بت و او را خدای خود بداند. ای وای براین قهقرائی که ممالک اسلام برگشتهاند به دوران جاهلیت.»
این اظهارات کافی بود تا ضمن ممانعت از ادامهی سخنرانی، دستور ترک شهر یزد به وی داده شود.[69] بدیهی است که بهرهگیری از این روش مبارزه، ضمن آنکه خبر آن، دهان به دهان در شهر پخش میشد و به عنوان رسانهای قوی عمل مینمود، تنور انقلاب اسلامی را نیز همواره گرم نگه میداشت. جلوگیری از سخنرانی و اخراجِ سخنران از شهر، یکی از اقدامات دستگاه امنیتی رژیم شاهنشاهی بود. این اقدام، چند روز بعد نیز در رابطه با حجتالاسلام ابوالفضل معزی عملی گردید که در حسینیه حاجییوسف، گفته بود:
«قانون برای شاه و گدا باید یکسان اجراء شود؛ نه مثل امروز که از شرکت باطریسازی، مبلغ چندین میلیون تومان دزدی شود و عاملین سرقت آزاد باشند، ولی آفتابهدزد مجازات گردد. یا وزیر پست و تلگراف وقت، چندین میلیون تومان دزدی کند و سپس به خارج برود و دخترش را به خارجیها بدهد و پس از مراجعت، استاندار اصفهان گردد.»[70]
در فروردین ماه سال 1354، ترک مجلسی که به منظور نیایش شاهنشاهی تشکیل شده بود، توسط حجج اسلام آقایان: سیدعلی آتشی، سیدمحمدصادق سادات اخوی و شیخ محمدعلی ربانی، حساسیت ساواک را برانگیخت، تا ضمن اشاره به سوابق انقلابی آنان، تقاضا شود: «در صورت تصویب افراد مزبور برای مدت شش ماه ممنوعالمنبر گردند.»[71]
یک هفته بعد از این مسئله، مشاهدهی شعار: «عضویت در حزب رستاخیز بیعت با یزید است.» در یکی از توالتهای مسجد حظیره[72]، نشانگر آغاز حرکتی جدید در مسیر مبارزات بود. حدود یک ماه پیش از این، حضرت امام خمینی(ره) در پیامی به مردم ایران، درباره این حزب نوشته بود:
«نظر به مخالفت این حزب با اسلام و مصالح ملت مسلمان ایران، شرکت در آن بر عموم ملت حرام و کمک به ظلم و استیصال مسلمین است؛ و مخالفت با آن از روشنترین موارد نهى از منکر است.»[73]
سه روز بعد از این شعارنویسی، متن استفتائیه درباره حزب رستاخیز و پاسخ امام(ره)، در یکی از صندوقهای پستی شهر کشف شد.[74] کشف تعدادی از رسالههای امام(ره) در مسجد کسنویه، حکایت از حضور جدی مقلدین و طرفداران ایشان در منطقه داشت[75] و از این پس، نهضت شعارنویسی در یزد آغاز شد:
«برابر اطلاع واصله در اکثر نقاط مساجد و تکایا و مدارس علمیه یزد شعارهای مضرهای نوشته شده است. خواهشمند است دستور فرمائید نسبت به امحاء شعارهای مزبور اقدام و نتیجه را به این سازمان اعلام دارند.»[76]
«شبهنگام 30 / 7 / 54 در محلههای سرپلک(دیوار یکی از منازل) و لردکیوان(دیوار حسینیه لردکیوان) شعارهای مضره زیر با ماژیک قرمز، آبی و سبز مشاهده که بلافاصله نسبت به امحاء آن اقدام گردیده است.(درود بر زندانیان و شهدای سیاسی، مرگ بر... زنده باد خمینی)»[77]
«در تاریخ 3 / 9 / 54 بر دیوار یکی از توالتهای مسجد روضه محمدیه یزد شعارهای مضره به مضامین زیر که با مداد نوشته شده بود مشاهده گردیده است: 1. مرگ بر... خائن و ظالم 2.لعنت بر حزب باطل رستاخیز 3. حزب رستاخیز کثیف لعنتی با انقلاب سیاه لعنتی هردو باطل است. 4. توجه. هموطن رادیو روحانیون مبارز ایران همه روزه روی موج کوتاه ردیف 41 و 61 متر حقیقت را گویاست.»
و در همین اثنا، تشکلهای دینی نیز، با هدف مبارزه با مفاسد اجتماعی رژیم شاهنشاهی آغاز به کار کرد:
«به منظور شروع فعالیت هیئت جوادیه یزد، جلسهای با حضور تنی چند از جوانان از سن 14 تا 21 سالگی در محل مدرسه علوم دینی عبدالرحیمخان تشکیل و ابتدا حسین نخلبند اشعاری را که به مناسبت وفات حضرت فاطمه(ع) سروده بود قرائت، سپس محمدرضا حمیدیان درباره نحوه استفاده از کتاب و اثرات آن مطالبی ایراد و جوانان را به مطالعه کتب و همکاری بیشتر و شرکت در جلسات دعوت کرد، آنگاه عباس آرائی نیز ضمن دعوت جوانان به همکاری و مطالعه کتاب، گفت آنقدر با انتشارات جوادیه همکاری و شدت عمل بخرج بدهید تا بتوانیم جامعه را از فساد نجات دهیم. ما جوانان هستیم که باید سازندگی خود را به وسیله مطالعه کتاب آشکار کنیم.»[78]
در این زمان که فضای مبارزاتی کشور دستخوش تحولات متفاوتی بوده و درگیریهای خیابانی با نیروهای امنیتی و انتظامی رژیم شدت گرفته و سازمان اطلاعات و امنیت نیز بر کنترلهای خویش افزوده بود، برخی از فعالیتهای نیروهای انقلابی نیز به نقاطی دور از دسترس و خارج از حساسیت و دید ساواک منتقل گردید. از جملهی این اقدامات، حرکتی بود که تحت نظر حجتالاسلام سیدکاظم رضوی مجومردی در مجومرد آغاز شد. گزارش این فعالیت به شرح زیر ثبت شده است:
«شخصی به نام علی خیاط که سابقاً در یزد به شغل خیاطی اشتغال داشته از چندی قبل به قریه مجومرد واقع در[20]کیلومتری یزد رفته... ظاهراً فردی مذهبی به نظر میرسد. مبادرت به ایجاد کتابخانهای در مجومرد نموده و شخصی به نام سیدکاظم رضوی که روحانی و ساکن قم میباشد، کتابهای مختلفی جهت نامبرده ارسال میدارد و یا شخصاً کتابها را به مجومرد میبرد و به علی خیاط تحویل مینماید. خیاط مورد بحث بیشتر با جوانان معاشرت نموده و آنها را به خواندن کتاب تشویق مینماید.»[79]
به نظر میرسد همین مسائل بود که ساواک یزد را نسبت به جمعآوری کتابهایی که به زعم آنها «مضره» بود، از کتابفروشیهای شهر ترغیب نماید:
«یک برگ صورت 220 جلد کتب مضره، که ضمن بازرسی از کتابفروشیها مشاهده و جمع آوری شده به پیوست ایفاد میگردد.»[80]
و پس از آن، این حرکت، به یک رویهی دائمی تبدیل شد:
«تعداد 21 جلد کتب جمعآوری شده، به انضمام یک برگ لیست کتب مذکور به پیوست ایفاد میگردد.»[81]
«در بازرسیهائی که از کتابفروشهای شهرستان یزد به عمل آمده تعداد 200 جلد کتب مضره کشف و ضبط گردیده.»[82]
آیتالله شهید صدوقی(ره) که به خوبی از میزان استقبال جوانان نسبت به مسائل دینی آگاه بود و گوئی آینده را پیشبینی میکرد، در این ایام، تصمیم به توسعهی مسجد حظیره گرفت تا با گسترش فضای آن، پذیرای جمعیت بیشتری از مردم متدین شهر باشد.[83] اداره کل سوم ساواک که نسبت به این مسئله حساسیت داشت، به ساواک یزد نوشت:
«ضمن ادامه مراقبت از اعمال و رفتار نامبرده بالا در جریان کلیه فعل و انفعالاتی که از ناحیه مشارالیه به منظور خریداری مغازههای همجوار مسجد مورد بحث انجام میگیرد، قرار گرفته و از نتایج حاصله مرتباً این اداره کل را آگاه سازند.»[84]
در این ایام، فضاهای آموزشی شهر نیز، آرامآرام در مسیر مخالفت با رژیم شاهنشاهی قرار گرفت که این مخالفتها که در آغاز رنگ و بوی صنفی داشت، در جریان انقلاب اسلامی، به یکی از پر انرژیترین نهادهای مبارزاتی تبدیل گردید:
«رضانیا، دانشجوی دانشسرای راهنمائی شهرستان یزد، سایر دانشجویان دانشسرای مزبور را تحریک به عدم رعایت اصول تحصیلی مینماید و سعی دارد دانشجویان را از نظر افکار منحرف سازد.»[85]
در راستای همین تحول بود که در ماه محرم سال 1355، با وجود طرحهای کنترلی شدیدی که در دست اجرا بود، اعلامیهای تحت عنوان «محرم تا محرم» در دانشسرای تربیت معلم پخش شد که در آن آمده بود:
«محرم ماه خون ماه قیام پیشوای ما حسین آغاز میگردد و ما پوپندگان راه وی امسال. درون مجلس دژخیم استعمار با شور دگر این ماه را تعظیم میداریم. میاندیشیم در تاریخ و میبینیم. که شمس انقلاب کربلا همواره تابان است»[86]
و در همین موقع بود که پای زنان انقلابی نیز به دایرهی مبارزه علنی کشیده شد:
«صبح روز 19 / 11 جاری دو بانوی ناشناس، پنج فقره اعلامیه که مفاد آن به طرفداری از خمینی و تشویق و تحریک دانشآموزان به فعالیتهای مضره بود، در کوچه جنب دبستان دخترانه همت پخش که به وسیله معاون دبستان مذکور جمعآوری و معدوم میگردد.»[87]
شرایط موجود اجتماعی و فضای حاکم بر کشور، خبر از نهضتی فراگیر داشت. از این رو بود که در شعارنویسیهای پنهانی، محمدرضا پهلوی به طور مستقیم مورد حمله قرار میگرفت، مانند آنچه در یکی از توالتهای مسجد مصلی نوشته شد: «ای کاش معاویه زمان کشته میشد و یزید پسرش به جای او نمینشست.»[88] و این نویدبخش حرکتی سراسری بود تا شعارهای حقجوئی و حقطلبی، از پنهاننویسی، به آشکارنویسی تبدیل شود و بر روی تخته سیاه مدرسه نقش گیرد:
«محمدحسین بنافتیزاده، در ساعت 0900 روز 25 / 12 / 35 پس از ترسیم دو مثلث متساوی الاضلاع در روی تخته سیاه، در قسمت رأس هر دو مثلث، کلمه سکوت و سمت راست پائین هر دو مثلث، کلمه مظلوم و مردم و سمت چپ ضلع هر دو مثلث، نیز کلمه ظالم و شاه (شاهنشاه آریامهر) را نوشت.»[89]
قرار بود انقلاب اسلامی شهر و روستا را درنوردد و فریاد عدالتخواهی و ظلمستیزی را در سراسر کشور به صورت یکپارچه و هماهنگ درآورد. برای این منظور، اعزام مبلّغ به روستاها نیز به صورت سازمانیافته طراحی شد:
«طبق اطلاع شخصی به نام کارگر (سایر مشخصات نامعلوم) طلبه مدرسه عبدالرحیمخان که به مدرسه خان نیز رفت وآمد دارد، با استفاده از یک دستگاه مینیبوس و یک دستگاه اتومبیل سواری، عدهای از طلاب را تحت عنوان تبلیغ دینی به روستاها میبرد و احتمال دارد اشخاص مذکور از این طریق به تبلیغات دیگری مبادرت نمایند. ضمناً گفته میشود وسائل نقلیه مذکور توسط آقای حاج محمد صدوقی خریداری و در اختیار شخص مذکور گذاشته شده و هزینه فعالیتهای مذکور را میپردازد و در نظر دارد دو دستگاه وسیله نقلیه دیگر نیز خریداری نموده و به آنان بدهد، از طرف دیگر شیخ محمدعلی ربانی واعظ ممنوعالمنبر یزد نیز در این امر دخالت و فعالیت دارد.»[90]
این حرکت به میزانی وحشت ساواک یزد را برانگیخت که در گزارشی که برای اداره کل سوم ارسال کرد، علت اعزامِ روحانی به روستاها را «دعوت مردم به گرویدن به سپاه اسلام» اعلام و از آن به عنوان «تشکیل سپاه اسلام در استان یزد» یاد کرد.[91]
درگذشت ناگهانی دکتر علی شریعتی در لندن، در 29 خرداد سال 1356ش، هرچند در محیطهای دانشجویی تهران، با واکنشهایی روبرو شد، ولی در دیگر شهرها و خصوصاً در شهر یزد، تأثیر چندانی نداشت و تنها ارسال نشریهای از آلمان غربی، تحت عنوانِ «در سوگ شریعتی» به آدرس صندوق پستی انتشارات جوادیه گزارش شد.[92] و در شهرستان تفت نیز، بر دیوار یکی از مساجد، اعلامیهای دستنویس، نصب شد که در آن، درگذشت دکتر شریعتی به سازمان سیا و ساواک نسبت داده شده بود.[93] جدّیترین حرکتی که در این مورد صورت گرفت، شعارهایی بود که در ساعت1130 روز 24 شهریورماه، پس از برگزاری نماز عید سعید فطر در حیاط مسجد حظیره، به گوش رسید. شعار «زنده باد خمینی، زنده باد شریعتی» در این روز، موجب دستگیری فردی به نام «مهدی هادی» شد[94] که باید از او به عنوان اولین فردِ دستگیرشدهی تظاهرات انقلاب اسلامی در یزد یاد کرد.
هنوز مدت زیادی از این حرکت نگذشته بود که با شهادت آیتالله حاج آقا مصطفی خمینی(ره) که امام(ره) از آن به عنوان «الطاف خفیه الهی» یاد کرد، انقلاب اسلامی در سراسر ایران، همگانی و فراگیر شد:
«چون فرزند ارشد سیدروحاله خمینی به نام سیدمصطفی خمینی به علت سکته قلبی در عراق فوت نموده و به همین مناسبت امکان دارد از طرف روحانیون مجالس ختمی برگزار گردد و سخنرانان وقت درباره متوفی صحبت و حساسیتی درباره خود خمینی نشان دهند و علیه مصالح کشور مطالبی عنوان و یا در خارج از محیط مجلس، عناصری دست به تظاهرات و یا تحریکاتی بزنند، لذا خواهشمند است دستور فرمائید اقدامات لازم به منظور جلوگیری از هرگونه تظاهرات و یا تحریکاتی به عمل آورند. ضمناً در صورتی که این مجالس به طور ساده برگزار شود بلامانع است. رئیس سازمان اطلاعات و امنیت یزد. خرمزاده»[95]
[1] - شرح حال رجال ایرانی، مهدی بامداد، ج 1، ص17
[2] - همان، ج 1، ص 165، به نقل از نقطهالکاف، نوشتهی میرزاجانی کاشانی
[3] - همان، ج 1، ص 233
[4] - مشروح مذاکرات مجلس شورای ملی، دوره 1، جلسه 9
[5] - همان
[6] - همان، جلسه 108
[7] - مشروح مذاکرات مجلس شورای ملى، دوره 2، جلسه 56
[8] - مشروح مذاکرات مجلس شورای ملى، دوره 1، جلسه 111
[9] - مشروح مذاکرات مجلس شورای ملى، دوره 1، جلسه 281
[10] - مشروح مذاکرات مجلس شورای ملى، دوره 2، جلسه 279
[11] - انقلاب اسلامی در یزد، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ج 1، ص 87
[12] - همان، ص 117
[13] - همان، صص 166 به بعد
[14] - همان، ص 230
[15] - همان، ص 232
[16] - مشروح مذاکرات مجلس شورای ملى، دوره 17، جلسه 14
[17] - انقلاب اسلامی در یزد، پیشین، ص 298
[18] - صحیفه امام، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(ره)، ج1، ص 78
[19] - انقلاب اسلامی در یزد، همان، ص422
[20] - انقلاب اسلامی در یزد، همان، ص422
[21] - صحیفه امام، همان، پیشین، ج1، ص 156
[22] - متن کتاب، سند بدون شماره، مورخه 3 / 1 / 1342
[23] - اسناد انقلاب اسلامی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ج3، صص73 و80
[24] - صحیفه امام، جلد 1، پیشین، بخش ضمیمه، ص487
[25] - متن کتاب، سند بدون شماره مورخه 18 / 2 / 1342
[26] - متن کتاب، سند شماره: 311 ـ 25 / 3 / 1342
[27] - انقلاب اسلامی در یزد، پیشین، ص 429
[28] - متن کتاب، سند شماره: 1763 / 5 ـ 23 / 4 / 1342
[29] - متن کتاب، سند بدون شماره مورخه 3 / 5 / 1342
[30] - متن کتاب، سند شماره: 2468 / 5 ـ 30 / 5 / 1342
[31] - متن کتاب، سند شماره:7306 / 10ﻫ ـ12 / 6 / 1349
3. قیام 15 خرداد به روایت اسناد ساواک، مرکز بررسی اسناد تاریخی، ج 5، ص 105 و سند شماره: 1262 / 20 الف ـ 25 / 1 / 43
[33] - قیام 15 خرداد به روایت اسناد ساواک، مرکز بررسی اسناد تاریخی، ج 5، ص 105 و سند شماره: 1262 / 20 الف ـ 25 / 1 / 43
[34] - صحیفه امام، جلد 1، پیشین، ص 409
[35] - متن کتاب، سند شماره: 2540 ـ 5 / 8 / 1343
[36] - متن کتاب، سند شماره: 339 ـ 21 / 8 / 1343 و سند شماره: 2715 ـ 18 / 8 / 1343
[37] - انقلاب اسلامی در یزد، پیشین، ص 431
[38] - متن کتاب، سند بدون شماره مورخه 28 / 8 / 1343
[39] - متن کتاب، سند شماره: 688 / م ـ 11 / 1 / 1345
[40] - متن کتاب، سند شماره: 3576 / 5 ـ 16 / 6 / 1345
[41] - صحیفه امام، جلد 1، پیشین، ص 262
[42] - متن کتاب، سند شماره: 24424 / 316 ـ 4 / 4 / 1346
[43] - متن کتاب، سند شماره: 1068 / 5 ـ 26 / 4 / 1346
[44] - متن کتاب، سند شماره: 4201 / 10 ﻫ ـ 1 / 2 / 1347
[45] - متن کتاب، سند شماره: 251 / 10 / ی ـ 6 / 11 / 1348
[46] - متن کتاب، سند شماره: 514 / 10 / ی ـ 5 / 12 / 1348
[47] - متن کتاب، سند شماره:17565 / 10 / ﻫـ14 / 12 / 1348
[48] - متن کتاب، سند شماره: 17766 / 10 / ﻫ ـ 20 / 12 / 1348
[49] - متن کتاب، پاورقی سند شماره:712 / 10 / ی ـ 23 / 12 / 1348
[50] - یاران امام به روایت اسناد ساواک، شهید آیتالله سیدمحمدرضا سعیدی، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی، 1376 ص 130
[51] - متن کتاب، سند شماره:1174 / 21ـ17 / 3 / 1349
[52] - متن کتاب، سند شماره: 6037 ـ 1 / 5 / 1349
[53] - متن کتاب، سند شماره: 1025 / 10 / ی ـ 4 / 5 / 1349
[54] - متن کتاب، سند شماره: 2768 / 10 / ی ـ 23 / 10 / 1349
[55] - متن کتاب، سند شماره: 25326 / 10 ﻫ ـ 4 / 12 / 1349
[56] - متن کتاب، سند شماره : 5190 / 10 ﻫ ـ 14 / 1 / 1350
[57] - متن کتاب، سند شماره: 9139 / 10 ﻫ ـ 9 / 6 / 1350
[58] - متن کتاب، سند شماره: 579 / 10 / ی ـ 26 / 2 / 1351
[59] - متن کتاب، سند شماره: 1271 / 341 ـ 25 / 6 / 1351
[60] - متن کتاب، سند شماره 2463 / 10 ی ـ 4 / 9 / 1351
[61] - متن کتاب، سند شماره:3354 / 26ﻫ ـ 29 / 11 / 1351
[62] - متن کتاب، سند شماره: 3484 / ﻫ ـ 30 / 11 / 1351
[63] - متن کتاب، سند شماره:12421 / 312ـ3 / 12 / 1351
[64] - متن کتاب، سند شماره: 171 / 26 ﻫ ـ 28 / 1 / 1352
[65] - متن کتاب، سند شماره: 38 ـ 8 ـ 56 ـ 31 / 6 / 1352
[66] - متن کتاب، سند شماره: 1840 / 26 / ﻫ ـ 28 / 7 / 1352 و سند شماره: 1870 / 26 / ﻫ ـ30 / 7 / 1352
[67] - متن کتاب، سند شماره: 1885 / 26 / ﻫ ـ 2 / 8 / 1352
[68] - متن کتاب، سند شماره: 272 ـ 8 ـ56 ـ 26 / 8 / 1352
[69] - متن کتاب، سند شماره: 2005 / 26 ﻫ ـ 14 / 8 / 1353
[70] - متن کتاب، سند شماره: 2048 / 26 ﻫ ـ 20 / 8 / 1353
[71] - متن کتاب، سند شماره: 87 / 26 ﻫ ـ 23 / 1 / 1354
[72] - متن کتاب، سند شماره: 146 / 26 ﻫ ـ 28 / 1 / 1354
[73] - صحیفه امام، ج3، پیشین، ص 72
[74] - متن کتاب، سند شماره: 166 / 26 ﻫ ـ 31 / 1 / 1354
[75] - متن کتاب، سند شماره: 547 / 26 ﻫ ـ 24 / 3 / 1354
[76] - متن کتاب، سند شماره: 676 / 26 ﻫ ـ 14 / 4 / 1354
[77] - متن کتاب، سند شماره: 1ـ 23 / 5 ـ 5 ـ 2 / 8 / 1354
[78] - متن کتاب، سند شماره: 3ـ41 / 5ـ56ـ 28 / 5 / 1354
[79] - متن کتاب، سند شماره: 1554 / 26 ﻫ ـ 11 / 11 / 1354
[80] - متن کتاب، سند شماره: 1ـ 38 / 5 ـ 5 ـ10 / 1 / 2535[1355]
[81] - متن کتاب، سند شماره: 1 ـ 38 / 5 ـ 5 ـ 6 / 7 / 2535[1355]
[82] - متن کتاب، سند شماره: 1718 / 26 ﻫ ـ 18 / 7 / 2535[1355]
[83] - متن کتاب، سند شماره: 1625 / 26 ﻫ ـ 20 / 6 / 2535[1355]
[84] - متن کتاب، سند شماره: 5228 / 312 ـ 14 / 7 / 2535[1355]
[85] - متن کتاب، سند شماره: 3216 / 324 ـ 10 / 8 / 2535[1355]
[86] - متن کتاب، سند شماره:1914 / 26 ﻫ ـ 29 / 9 / 2535[1355]
[87] - متن کتاب، سند شماره:2049 / 26 ﻫـ20 / 11 / 2535[1355]
[88] - متن کتاب، سند شماره: 582 ـ 10ـ 06 ـ 501 ـ 16 / 12 / 2535[1355]
[89] - متن کتاب، سند شماره: 1034 / 26 ﻫ ـ 18 / 1 / 1356
[90] - متن کتاب، سند شماره: 14ـ 35 / 5ـ 5ـ22 / 2 / 2536[1356]
[91] - متن کتاب، سند شماره: 1192 / 26 ﻫ ـ 31 / 2 / 2536[1356]
[92] - متن کتاب، سند شماره: 1412 / 26 ﻫ ـ 27 / 4 / 2536[1356]
[93] - متن کتاب، سند شماره: 1474 / 26ﻫ ـ 15 / 5 / 2535[1356]
[94] - متن کتاب، سند شماره: 1635 / 26 ﻫ ـ 25 / 6 / 2536[1356]
[95] - جلد دوم از همین کتاب، سند شماره: 1823 / 26 ﻫ ـ 5 / 8 / 2536[1356]