بجاى زندگینامه
بسم اللّه الرحمن الرحیم
اِنَّ الَّذینَ قالُوا رَبُّنا اللّه ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنزّلُ عَلَیْهمُ الْمَلائکَةُ اَلاّ تَخافُوا
و لا تَحْزَنُوا وَبْشِروُا بِالْجَنَّةِ الَّتى کُنْتُمْ تُوعَدوُنْ
هر کس نکرد ترک سر از اهل درد نیست
در پاى دوست هر که نشد کشته مرد نیست
ناصح مورز مهر و غم درد ما مخور
ما عاشقیم و در خور ما غیر درد نیست
تهمت کش وصالم و در گرد کوى تو
جز گرد کوچه بهر منِ کوچه گرد نیست
مىریزم از دو دیده به یاد تو اشک گرم
شبها که همدمم بجز از آه سرد نیست
بر در گهت که نقد دو عالم نثار اوست
ما را ز انفعال بجز روى زرد نیست
شبها به دوستان چو خورى باده یاد کن
از محتشم که یک نفسش خواب و خَورد نیست
در سال 1314 ه ش وقایع بسیارى در گوشه و کنار جهان، اتفاق افتاد و در کشور ایران نیز در سایه ظلمات حکومت رضا خانى و در راستاى مذهب زدایى آشکار، حرکتهایى صورت گرفت که تاریخ گوشههایى از آن را در حافظه خود ثبت کرده است.
از جمله اتفاقات تاریخى در این سال تغییر تاریخ رسمى کشور به هجرى شمسى و ممنوعیت به کار بردن، ماههاى هجرى قمرى، اجبارى شدن کلاه بین المللى (شاپو) و تغییر شکل لباس در قالب متحد الشکل کردن افراد، محدویت برگزارى مجالس ترحیم در مساجد، و از همه مهمتر قیام خونین مسجد گوهر شاد، در اعتراض به مسئله کشف حجاب را مىتوان برشمرد. بر اهل بینش و خرد است که با کند و کاو دقیق اتفاقات دوران گذشته، را ریشهیابى و با چشمانى بیدار و دلى بیدارتر حوادث و وقایع زمان حال را ـ که در آن عبرتها نهفته است ـ نظاره کنند.
در همان دوران استبداد در یکى از محّلات جنوبى شهر تهران، نزدیکیهاى بازار، در خانوادهاى متدین و مذهبى و از سلاله پاک رسول اللّه (ص)، در دامان مادرى نیکوکار بنام قمر، قمرى در آسمان وجود، درخشیدن آغازید تا با نور وجودش گرمابخش کانون گرم خانواده باشد، کودکى متولد شد. تا با صداى گریه ولادتش، لبخند شادى بر لبان پدر و مادرش نقش بندد .
در فرهنگ ملل مختلف، انتخاب نام داراى ویژگیهاى خاص و از اهمیت بالایى برخوردار است و در فرهنگ غنى و متعالى اسلام این مسئله داراى جایگاهى بس والا و رفیع است براى تبیین این رفعت است که در انتخاب نام بهترین خلایق و پاکترین انسانها و سلسله جنبانان خلقت، حضرت بارىتعالى خود عهده دار این مسئولیت مىگردد و از اشتقاق اسماى حسناى خود، بر آنان نام نهاده و پیک وحى را حامل این اسماء پاک مىنماید. و الحق که این نامها، بهترین اسماء است. فما احلى اسمائکم
زیبائى نام زمانى شیرین و دلرباست که داراى مسّمایى متناسب باشد. و گرنه چه بسیارند، افرادى که داراى نامى زیبایند ولى هیچ مطابقتى بین مسّمى و اسم آنان نیست.
مسّماى کسى خوب است با نامش یکى باشد
تو با این نام صائب تا به کى گرد خطا گردى
نام این مولود فرخنده را اسداللّه گذاشتند. وجه این انتخاب را مىبایست در ضمیر نورانى پدر و مادرى جستجو کرد که از محّبین خاندان عصمت و طهارت هستند و شاید این نامگذارى با زمان ولادت هم، بستگى داشته است. زیرا بسیارى از شیعیان پاکدل نسبت به رعایت نامگذارى فرزندان خود ـ اگر ولادت در ایام خاص باشد ـ اعتقادى راسخ دارند.
پدرش، سیّد علىاکبر، هیزم فروش بود. تعداد فرزندان وى ـ یعنى چهار پسر و چهار دختر ـ بیانگر عائلهمند بودن اوست. دوران کودکى سیّد، در محیط گرم خانواده سپرى مىشد تا اینکه به سن مدرسه رسید و بایستى براى آموختن آماده مىشد، آموختن براى مبارزهاى طولانى و خستگىناپذیر.
سال 1320 هش ، سالى که شهریور آن خاطراتى تلخ در حافظه تاریخ ایران به یادگار نهاده است[1] به همراه پدر بزرگوار خویش در یکى از مدارس تهران ثبت نام مىشود.
چشمان تیز بین سیّد، در سنین کودکى، شاهد این آشفتگىها بود و نظارهگر اتفاقاتى بود که بوقوع مىپیوست.
به هر حال با خلع رضا شاه و تبعید او به جزیره موریس و بر تخت نشستن فرزند خلفش! اوضاع تا حدّى به حالت عادى بازگشت و سیّد اسداللّه نیز در آن شرایط خاص، مشغول درس و مدرسه شد. پس از 6 سال تحصیل در دوره ابتدایى در سال 1327 در حالى که جوانى 14 ـ 13 ساله بود پاى به دبیرستان نهاد. عملیات یهود در فلسطین در این سال در کشورهاى اسلامى غوغایى بر انگیخت و در ایران نیز به زعامت آیتاللّه کاشانى، در مسجد شاه تهران، تظاهراتى علیه آن صورت گرفت.
در این سال بود که روحانیون و بازاریان در حالى که قرآن بر سر داشتند، به رهبرى شهید سید مجتبى نواب صفوى در میدان بهارستان تهران، علیه هژیر تظاهرات کردند و سید به همراه پدرش که از بازاریان محسوب مىشد شاهد این صحنههاى شورانگیز بود و لحظه به لحظه آن را در خاطره ثبت مىکرد.
سید اسداللّه لاجوردى پس از دو سال تحصیل در مقطع دبیرستان، ترک مدرسه گفت و در کنار پدر به کار و فعالیت مشغول شد. ترک مدرسه نه به معناى ترک دانش اندوزى، که او یک لحظه از آموختن وآموزاندن فارغ نبود و از طفولیت دروس قدیمه را شروع کرده بود.[2] و در دوران مختلف زندگى کنار کار و مبارزه از محضر اساتید بزرگوار روحانى، بهرهها برد. حتى در محبس رژیم طاغوت نیز در محضر بعض روحانیون در بند رژیم شاه به آموختن فقه و اصول پرداخت.
کنارهگیرى سیّد از دبیرستان، همراه با اوج مبارزات آیتاللّه کاشانى و شهید نواب صفوى بود و از کسى با روحیات ایشان، این انتظار مىرفت که در تمام میتینگهایى که از طرف آن دو بزرگوار برگزار مىشد، شرکت فعال داشته باشد و بر افرادى که طرح اعدام انقلابى رزم آرا را ریختند. آفرین بگوید و بر خلیل طهماسبى که این طرح را به اجرا در آورد، درود فرستد.
دوران نوجوانى و جوانى اسداللّه لاجوردى در این کوران، سپرى شد و چون پولادى آبدیده گردید. از زمان آشنائى سید با شهید حاج صادق امانى، اطلاع دقیقى در دست نیست ولى آنچه مشخص است این است که وصلت شهید حاج صادق، با خانواده محترم لاجوردى باید داراى پیشینهاى باشد که مىبایست آن را در کلاسهاى درس مرحوم شاه چراغى و جلسات مشترک آنها جستجو کرد. شهید لاجوردى به همراه حاج صادق امانى و شهید محمد صادق اسلامى گیلانى و حسین رحمانى در مسجد «شیخ على» ادبیات عرب را بخوبى و علوم حوزوى را در حد کفایه فرا گرفته و به علت هوش و ذکاوت و قدرت درک و استنباط بالایى که داشت. در جلساتى که خود، از اعضاى مؤسس آن بود، به تفسیر قرآن مىپرداخت.
انس و الفت شهید لاجوردى با قرآن، غیر قابل توصیف است و باید گفت او به قرآن عشق مىورزید. و بر همین اساس در پرسشنامه ساواک نوشت:
«به قرآن و نهج البلاغه علاقه وافر دارم»
بر اساس همین عشق بود که از پرداختن به ظاهر قرآن در حد قرائت آن براى اهل قبور و... رنج مىبرد و تدبر و تعمق در آیات آن را، مشغله روز و شب خویش کرده بود فلذا با حالتى رنجور و کمرى شکسته و چشمى از روشنى افتاده، ناشى از شکنجههاى ددمنشأ بازجویان، در حالتى که مدتى از دوران محکومیت را به علت شدّت آلام مىبایست بطور خوابیده در سلول بماند، در گوشه دنج زندان به تفسیر قرآن پرداخت و با امید به طلوع فجر حکومت مستضعفین، آیه نورانى «و نرید ان نمن على الذین استضعفوا فى الارض و نجعلهم الائمه و نجعلهم الوارثین» را به تفسیر نشست. سید در پاسخ یکى از سئوالات در بازداشت سال 1343 مىنویسد:
«... من هم در جلسهاى[3] که با آقاى رضایى داشتم در آنجا تفسیر و مسئله مىگفتم.»
گزارش ساواک به دادگاه، سیّد را مسئول بیان مذهبى و «توجیه کفایه» در جلسات معرفى کرد. از میزان و چگونگى فعالیتها سیّد در سالهاى 1330 تا 1341 اطلاعى در دست نیست و در این فرصت نیز امکان تحقیق آن موجود نبوده است. لذا در این مختصر تنها به آن مقدار از فعالیتهاى این شهید بزرگوار که در پرونده اتهامى ساواک، موجود است بسنده مىگردد. باشد تا همرزمان و همراهان سید با الهام از اسناد موجود در این کتاب، با یادآورى خاطرات سخت و تلخ و شیرین دوران مبارزه به بازگویى و نگارش آن بپردازند تا شاید حق مطلب ادا گردد.
على اى حال وصلت شهید حاج صادق امانى با خانواده لاجوردى را باید نقطه عطفى در زندگى مبارزاتى وى محسوب کرد. در این دوران است که وى به همراه حاج صادق به جلسات بحث «انسان و سرنوشت» استاد شهید مرتضى مطهرى(ره) راه مىیابد و با بهرهگیرى از نور وجودى استاد، با بنیهاى تازه، پاى به عرصه مبارزه مىگذارد. او در این باره مىگوید:
«آقاى امانى، مرا به جلسهاى مىبرد که مطلبى بنام سرنوشت انسان مطرح مىشد.»
در همین دوران است که سید اسداله تشکیل خانواده مىدهد تا به سنت حسنه نبى خاتم (ص) عمل کرده باشد. و در این راستاست که یارى همراه و همسفرى صبور و همسرى مهربان براى ادامه مسیر مبارزاتى خویش بر مىگزیند.
اولین ثمره این ازدواج پسرى است که در سال 1341 دیده به هستى مىگشاید که او را محّمد نام مىنهند در این سالها و تحت رهنمود علماى متعهدى همچون شهید آیتاللّه دکتر بهشتى و استاد شهید مرتضى مطهرى (ره) گردانندگان سه هیئت از هیئتهاى مذهبى در تهران، تصمیم به ائتلاف و ایجاد تشکّل در راستاى مبارزه با رژیم سمتشاهى مىگیرند. یکى از هیئتها، جلسهاى است که شهید لاجوردى در آن، مسئول بیان مسائل مذهبى و تفسیر قرآن و تدریس کفایه بوده است.
هیئت مؤتلفه اسلامى با نام جمعیتهاى مؤتلفه اسلامى در این سال شکل مىگیرد و بحق باید سید اسداللّه را یکى از مؤسسین و بانیان اصلى آن معرفى کرد.
نکتهاى که در اینجا بطور گذرا باید اشاره کرد، این است که مأمورین ساواک به علت حضور چند تن از افرادى که در جبهه ملى، نهضت آزادى و یا حزب زحمتکشان عضویت داشتند و در یکى از جلسات فرعى هیئت مؤتلفه نیز شرکت مىکردند، این تشکل را ناشى از تحریکات جبهه ملى یا حزب زحمتکشان معرفى کردهاند. که این مسئله ناشى از غفلت و ظاهر بینى آنان بوده است.
جالب اینجاست که على رغم دستگیرى تعداد کثیرى از اعضاى هیئت مؤتلفه، ساواک بطور مشخصى نتوانسته حتى نام هیئتهایى را که از ائتلاف آنان هیئتهاى مؤتلفه تشکیل شده است. مشخص نماید.
با توجه به شرایط اجتماعى حاکم بر جامعه در سالهاى 40 ـ 42 و انجام انقلاب به اصطلاح سفید شاهانه، مسئله انجمنهاى ایالتى و ولایتى و تبعید حضرت امام خمینى قدساللّه نفسه الزکیه و بالاخره تصویب طرح کاپیتولاسیون توسط حسنعلى منصور، در کمیته مرکزى هیئتهاى مؤتلفه اسلامى تصمیم به اعدام انقلابى حسنعلى منصور گرفته شد.
طرح عملیات در کمال دقت و با رعایت تمامى اصول پنهانکارى و حفاظتى ریخته و حکم شرعى جهت اجرا نیز گرفته شد و عاملین اجرا نیز تعیین شدند و در شب قبل از آن در خانه شهید رضا صفار هرندى، ضمن مرور جوانب طرح، هم قسم شدند و شب هفدهم ماه مبارک رمضان (شب قدر) را تا سحر به مناجات پرداختند.
صبح روز اوّل بهمن ماه سال 1343 مأمورین اجراى حکم تحت فرماندهى شهید حاج صادق امانى با زبان روزه به طرف میدان بهارستان حرکت کردند و هر یک براى انجام وظیفه محّوله در جایگاه خویش قرار گرفتند. با ورود اتومبیل حامل حسنعلى منصور به بهارستان در ساعت 10 صبح و ... با شلیک شهید محمد بخارایى که از شاگردان مکتب توحید بود، به زندگى ننگین و ذلتبار وى خاتمه داده شد. همه چیز بر وفق مراد بود ولى تقدیر چنین شد که از میان جمعى که به خاطر عملیات در صحنه حضور داشتند - به علت شرایط آب و هوایى ـ زمستان و یخبندان حاصل از آن ـ محمد بخارایى بر روى زمین مىلغزد و بلافاصله توسط مأمورین شهربانى دستگیر مىگردد. بازجویان سراسیمه و مضطرب به سراغ او آمدند، سؤالات مکرر به سوى او سرازیر شد ولى او لب باز نکرد بر همین اساس ساواک در اولین گزارش خود، ضارب نخست وزیر را پسر بچهاى که ظاهراً لال است معرفى کرد.
مأمورین اطلاعات شهربانى متوجه پدر و مادر وى شدند و از طریق آنان، دوستان محمد را شناسایى و اقدام به دستگیرى آنان کردند و در بازجویىهاى فنى، همرزمان دیگر نیز مورد شناسایى قرار گرفتند.
یکى از افرادى که در این مرحله شناسایى شد، شهید حاج صادق امانى بود که به علت دوستى و رفاقت و خویشى که با شهید لاجوردى داشت مأمورین براى دستیابى به شهید امانى به دستگیرى گستردهاى پرداختند که از آن جمله سید اسداللّه لاجوردى بود. این دستگیرى اولین تجربه سید در بازداشت به شمار مىآمد. وى با زیرکى به گونهاى عمل کرد که با وجود اینکه از کم و کیف اقدامات انجام شده کاملاً آگاهى داشت حکم برائت وى صادر گردید و پس از 18 ـ 17 روز از زندان شهربانى آزاد شد.
در دستگیریهاى گستردهاى که توسط ساواک در حاشیه پرونده قتل منصور صورت گرفت و بسیارى از اعضاى هیئتهاى مؤتلفه اسلامى دستگیر شدند، سید نیز مجدداً در تاریخ دوازدهم اسفند ماه سال 43 دستگیر شد و تحت بازجوئیهاى شدید، همراه با شکنجههاى طاقت فرسا قرار گرفت ولى با استقامتى جانانه، در برابر بازجویان ایستادگى کرد و در نهایت به 18 ماه حبس تأدیبى محکوم شد.
در سیاهچالهاى سمتشاهى بود که خبر شهادت همرزمانش، قلب مهربان او را جریحه دارد کرد. سید نسبت به حاج صادق امانى ارادتى خاص داشت و در بسیارى از حرکتهاى دوران مبارزه دوشادوش او حرکت کرده بود و بسیارى از موفقیتهاى خود را مرهون او مىدانست. این داغ تا زمان شهادت بر شانههاى مردانهاش سنگینى مىکرد، دوران زندان سپرى گردید و سید به آغوش گرم خانواده چشم انتظارش بازگشت.
تجربیات حاصل از دوران بازداشت، او را آبدیدهتر کرد مصائب و شدائد این دوران نتوانست او را از مسیر مبارزه منحرف و سر گرم زندگى نماید بلکه او را در انجام رسالت خویش، مصممتر کرد.
سیّد پس از مدتى کسب خود را تغییر داد و در بازار جعفرى به دستمال فروشى و روسرى فروشى مشغول شد و در عین حال به سازماندهى افراد مذهبى مبارز در چارچوب جلسات سیار تحت سرپرستى خود پرداخت و سخنرانان آشنا به مبانى دینى و مبارزه را به جلسات خود دعوت کرد یکى از سخنرانان جلسات سیار شهید لاجوردى در سال 1348 در گزارش ساواک جناب حجتالاسلام و المسلمین آقاى هاشمى رفسنجانى معرفى شده است.
او در کنار برگزارى جلسات مذهبى به فعالیتهاى پنهانى ادامه داد، تا اینکه در جریان ورود سرمایهگذاران امریکایى اعلامیهاى با عنوان «گامى فراتر در تشدید غارتگرى» تهیه و تکثیر شد و براى توزیع در اختیار اعضا قرار گرفت و در روز فینال مسابقات جام باشگاههاى آسیا با تهیه شیشهاى آتش زا و سازماندهى اعضاء به شرکت هواپیمائى ال عال (متعلق به اسرائیل) حمله شد.
ساواک که در دانشکده اقتصاد و در کنار یکى از اعضاى گروه، مأمور نفوذى داشت به دنبال گزارش او، نسبت به دستگیرى اعضاى گروه اقدام کرد. در ادامه این دستگیریها سیّد نیز مورد شناسایى قرار گرفت و در اردیبهشت ماه سال 49 براى دومین بار دستگیر شد در این دوران بود که «مرد پولادین زندانها» لقب گرفت. در زیر شکنجههاى دد منشانه دژخیمان ساواک، کمرش شکست، بینایى یک چشم را تا حد زیادى از دست داد ولى حسرت اظهار عجز بر دل سیاه شکنجه گران نهاد و تنها مطالبى را بر صفحات کاغذ بازجویى نوشت که براى مأمورین ساواک هیچ گونه ارزشى نداشت.
در این مرحله دستگیرى به عنوان رهبر گروه لشکرى «ال عال» و گردانندگى گروههاى مخالف دیگر متهم شد و به 4 سال حبس مجرد محکوم گردید.
شدت شکنجهها و اثرات آن به حدّى بود که دست از زندگى شست و وصیتنامه خویش را تنظیم کرد. البته سید از روزى که پا در میدان مبارزه نهاده بود دست از زندگى شسته بود. او در وصیتنامه خود اسرائیل را اَعْداء عَدُوْ معرفى کرد و به پرداخت از ثلث مال براى کمک به مبارزین فلسطین تأکید کرد.
حضور سید اسداللّه که چون شیرى شرزه مىغرید براى زندانبانان بازداشتگاه شماره 3 قصر غیر قابل تحمل شد. روشنگریهاى او زندانیان دیگر را تحت تأثیر قرار داده و باعث شده بود تا حرکتهاى ضد رژیم در زندان شکل بگیرد و به همین دلیل به دنبال تقاضاى انتقال وى به زندانى دیگر او به زندان شهربانى مشهد منتقل گردید. در این دوران تمامى خانواده سیّد مورد کنترل ساواک قرار گرفتند. تمامى مکاتبات آنها کنترل شد و حتى نوجوانان اقوام نیز از این مسئله در امان نماندند. ملاقاتها با سختى صورت مىگرفت. دل خداجوى سید نگران فرزندان خردسال خود بود و آتیه آنان در محیط فاسد ستمشاهى دغدغه شب و روزش.
در ملاقاتى که همسر فداکارش در روز سیزدهم شهریور سال 1352 در مشهد با سید دارد از او مىپرسد: «پاهایت چطور است؟» و سید در پاسخ میگوید: «این یادگار اوین است و تمام پایم اثراتى دارد.»
در پاسخ این سئوال پرسشنامه که چه نوع بیمارى دارید؟ مىنویسد:
«تمام بیمارىهایى که در زندان عارضم شده: نقص چشم چپ و از دست رفتن دید آن، درد شدید کمر، ناراحتى معده، ناراحتى قلبى، و در بدو ورود به زندان مشهد به آنفلوآنزا مبتلا شدم و یک ماه از سینهام شدیداً چرک مىآمد.»
و در نهایت نوشته است:
«انسانى سالم به زندان آمدم و کلکسیونى از مرض با خود خواهم برد.»
مصائب و شدائد ناشى از امراض مختلف، براى مدت مدیدى قدرت تحرک را از وى گرفت و او که علاقه مفرط به اسلام و قرآن داشت و از سالها قبل در هیئت، تفسیر قرآن مىگفت و در زندان نزد آیتاللّه انوارى مدتى فقه و اصول نیز خوانده بود از فرصت گوشه نشینى در زندان استفاده کرد و به تفسیر قرآن پرداخت. مزدوران ساواک مطالب آن را مضره تشخیص دادند و در پرونده وى بایگانى کردند.
بالاخره سید در سىام فروردین ماه سال 1353 سومین دوران حصر خویش را سپرى کرد و به خانه بازگشت. سید اسداللّه در آن روزگار صاحب 4 فرزند بود سه پسر و یک دختر که بزرگترین آنها 12 سال و کوچکترینشان 4 سال (به مدت محکومیت سوم پدر) داشت و همگى دیده در انتظار دیدار پدر به در دوخته بودند و در کانون گرم خانواده این مادر بود که با محبتهاى مضاعف خویش جاى خالى پدر را پر مىکرد.
با آزادى خویش انتظار کودکان معصوم به سر آمد و پدر که زائر زندانى ثامن الحجج (ع) بود پاى در خانه نهاد و اشک شوق بر دیدگان منتظر جارى گردید.
اداره کل سوم ساواک یک ماه پس از آزادى سید از زندان او را فردى متعصب ـ که به احتمال قوى فعالیتهاى خود را در نهایت پنهانکارى و شدت هر چه بیشتر دنبال خواهد کرد ـ به ساواک تهران معرفى کرد و ساواک تهران از وى مراقبت کامل به عمل آورد.
مزدوران سفاک ساواک بخوبى سید اسداللّه لاجوردى را شناختند و یک آن از او و فعالیتهایش غفلت نکردند لیکن هوش و ذکاوت بالاى سید در رعایت اصول پنهانکارى بارها و بارها بر کنترلهاى امنیتى فائق آمد.
یکى از نکاتى که باید بصورت اجمال به آن پرداخت این است که در بعضى از صفحات بازجویى به بایکوت شدن شهید لاجوردى در زندان برخورد مىنماییم.
همان گونه که همگى اذعان دارند روشن بینى و ژرف نگرى سید در شناخت جریانات انحرافى در داخل زندان از ویژگیهاى خاص اوست که با درایت و شهامت در مقابل این جریانات انحرافى قد علم کرده، و با آنان از در سازش در نمىآمد و سعى در افشاگرى آنان داشت. بدیهى است که در زندان مورد تنفر این افراد قرار گیرد. همت والاى اوست که مىتواند در زندان در دو جبهه به نبرد برخیزد. در یک جبهه با شکنجهگران، در جبههاى دیگر با منحرفان.
بر شاهدان عینى فرض است که قلم در دست گیرند و از حماسه آفرینىهاى او در برابر انواع و اقسام شکنجههاى جسمى و روحى بنویسند و چهره تابناک و مقاوم این شهید گرانقدر را به جامعه اسلامى و جوانان ما معرفى نمایند. بنویسند که سید در حالى که با بدنى رنجور و غرق در خون از شکنجه گاه به سلول باز گردانده مىشد تمامى توان خود را در زبان خود جمع مىکرد و نداى دشمنشکن اللّه اکبر سر مىداد که این به دو علت بود اوّل اینکه به شکنجه گران مزدور ثابت کند سید شکستنى نیست و در راه خدا همه مشکلات و مصائب را به جان خریده است و در مرحله دوم به کسانى که در سلول بودند و با دیدن این صحنهها، احساس ترس و وحشت داشتند روحیه داده و بگوید با تمسک به خداى بزرگ است که مىتوان بر دشمنان دین و قرآن پیروزید.
حضور سید در کانون گرم خانواده که سالها چشم انتظارش بودند چندان دوام نیاورد چرا که او نمىتوانست مانند بسیارى از کسان دیگرى باشد که با اولین تشر مقامات امنیتى، دست از مبارزه کشیده و به زندگى روزمره پرداختهاند و حتى پرداختن به زندگى را با ننگ همکارى با ساواک، ممزوج کردند. او داغ همرزمانى چون شهید امانى را در سینه داشت و آتش عشق به امام خمینى (ره) هماره در قلبش شعله مىکشید و آیه «و نرید ان نمن...» حبل المتین راهش بود دنیا را به تأسى از جدش امیر مؤمنان علیهالسلام سه طلاقه و از مال دنیا تنها به روزى مقدر بسنده کرده بود. بىنیازى آیت آرامش او بود و هیچ چیزى را از آن خود نمىدانست. در اواخر دوران زندان دوره سوم در پاسخ مربوط به وضعیت مالى چنین مىنویسد:
«از نظر مالى در هر وضع که باشم بىنیازیم آرامش مىبخشد» و در جایى دیگر که از میزان مال و اموال او سؤال مىشود پاسخ میدهد: «المال مال اللّه»
والحق که این انسان والا در تمامى دوران عمر به مال اندوزى فکر نکرد و فرزندان و نزدیکان خود را نیز به پرهیز از این تفکر سفارش کرد. دوچرخهاى که با آن روز شهادت به بازار آمد مرکب رهوارش بود که سالها با آن به این طرف و آن طرف رفته بود.
آرى حضور او در خانواده بیش از ده ماه نشد و در روز هفتم اسفند ماه سال 1353 مجدد دستگیر و به مسلخ برده شد در این مرحله به اتهام ارتباط با سازمان مجاهدین خلق مورد بازجویى قرار گرفت ولى این بار نیز با پاسخهاى خود عصبانیت بازجویان را بیش از پیش بر انگیخت و آنچنان با طیب خاطر و آرامش نشأت گرفته از روحیه الهى به سؤال پاسخ گفت که بازجو مجبور شد به همراه هر سؤال قید تعصب و طفره رفتن از پاسخگویى را در سؤالات مطرح کند. پاسخ به هر سؤال بر افروختگى بازجو را بیشتر مىکرد. شکنجههاى پى در پى مؤثر واقع نشد، پرونده جهت صدور حکم به دادسراى نظامى ارسال شد و یکى از دلایل مجرمیت، ... تعصب شدید در عدم بازگویى فعالیتها و اقدامات خرابکارانه عنوان و در این مرحله به 18 سال حبس جنائى محکوم گردید. این بار در زندان با افرادى روبرو بود که با ظاهر اسلام تفکرات مارکسیستى را بناى کار خود قرار داده بودند و زمزمه تغییر ایدئولوژى سازمان مجاهدین خلق را مطرح مىکردند سید اسداللّه لاجوردى با شناخت عمیق به اسلام ناب و تسلّط خاصى که به مبانى مارکسیسم داشت، اقدام به روشنگرى کرد و با مدعیان دروغین اسلام به مبارزه بر خاست و از اینجا بود که منافقین به ظاهر مجاهد، کینه او را در دل گرفتند.
زمزمههاى انقلاب اسلامى آغاز شده بود، حرکتهاى مردمى در حال شکلگیرى بود. مساجد مرکز تجمع و اعتراض بود و بلندگوى منابر، افشاگرى را آغاز کرده بودند. فضاى باز سیاسى مطرح شد و آزادى زندانیان سیاسى در دستور کار قرار گرفت در این دوران بود که عده کثیرى از زندانیان سیاسى آزاد شدند و سید اسداللّه لاجوردى نیز در تاریخ 27 / 5 / 56 از زندان آزاد گردید و براى ادامه مبارزه به همرزمان و همسنگران دیرینه خود پیوست تا در سازماندهى حرکتهاى انقلابى نقشى فعال داشته باشد. در روزى که خبر شهادت مرحوم حاج آقا مصطفى(ره) فرزند ارشد امام مطرح شد، به ساواک احضار گردید ولى از حضور در محل دعوت سر باز زد. براى بار دوم به او اخطار شد با مشورت با دوستان، در تاریخ 17 / 8 / 56 به ساواک رفت.
در دورانى که انقلاب خونرنگ اسلامى به اوج خود رسیده و ملت قهرمان ایران آماده پذیرایى از یار سفر کرده، گردیده بودند در کمیته استقبال از امام ـ که همواره به او عشق مىورزید و از ابتداى مبارزه حضرتش، با او پیمان همراهى بسته بود ـ داراى فعالیتهایى گسترده بود و به امید و آرزوى دیرینه خود رسیده بود.
او که سالها در سیاهچالهاى زندان به شوق چنین روزى آیه «و نرید ان نمنّ...» را به تفسیر نشسته بود اکنون تفسیر عملى آن را به چشم مىدید و این دیدار، براى او که به امید این روز شکنجهها دیده و ساعت شمارى کرده بود از ویژگى خاصى برخوردار بود. امام آمد و انقلاب پیروز شد و بعد از این همه رنج و سختى، یکى از سختترین مسئولیتها بر شانههاى مقاوم او نهاده شد و او با طیب خاطر از آن استقبال کرد چرا که نظر حضرت امام (ره) و شهید بهشتى بر این تعلق گرفته بود و سید تابع محض و بىچون و چراى ولایت بود.
مسئولیت دادستانى انقلاب اسلامى، مسئولیتى نبود که در آن دوران هر کسى توان اجراى آن را داشته باشد. وى با روشنبینى و درایت خاص در جایگاه خویش قرار گرفت.
اقدامات سید در دورانى که منافقین کور دل داعیه انقلاب را داشتند بر هیچکس پوشیده نیست. کار طاقتفرسا و شبانه روزى او، باعث شد توطئه، خنثى و چشم فتنه کور شود.
در زمان تصدى مسئولیت زندانها برخورد او با فریب خوردگان خط نفاق، به گونهاى بود که بسیارى از آنان که داراى ضمیرى پاک بودند، به دامان اسلام بازگشتند و هدایت خود را رهین روشنگریها و برخوردهاى صمیمانه و پدرانه سید اسداللّه لاجوردى مىدانستند.
اینان از جوانانى بودند که از دامان اسلام با تزویر و ریا به سوى منافقین رفته بودند و سید با باز گرداندن آنان به آغوش پر مهر خانواده و اسلام، جبهه نفاق را روز به روز خالىتر کرد. از این رو کینه سیاه دلان منافق بیش از پیش شد. از جمله ابتکارات این شهید سعید در زمان تصدى مسئولیتهاى خود ایجاد کارگاههاى مختلف در محیط زندان بود تا از این رهگذر هم زندانیان، در حرفههاى مورد علاقه خود ماهر و متبحر شوند تا پس از آزادى آن فن و حرفه دستمایه معاش آنان گردد و هم از عایدى تولیدات زندان حقوقى مکفى دریافت کنند. او در آخرین ملاقات خود با حجهالاسلام و المسلمین محمدجواد حجتى کرمانى مژده ریشهکن شدن بىسوادى را در میان زندانیان داده بود.
منافقین بارها کمر به قتل او بستند ولى هر بار مشیّت الهى بر این تعلق مىگرفت که سید بماند تا در انجام مسئولیتهاى الهى، با کولهبارى از اخلاص و پاکى سنگرهاى موفقیت را یکى پس از دیگرى فتح نماید.
یک بار به قصد به شهادت رساندن او، حرکت کردند ولى قرعه بنام شهید بزرگوار محمد کچوئى افتاد این بار فارغ از تمامى مسئولیتهاى ظاهرى، با قلبى آکنده از محبت ولایت فقیه و سپاسگزارى به درگاه ایزد منّان به واسطه وجود سایه ولایت بر سر ملّت ایران در کمال سادگى به کسب و کار خویش مشغول شد. ولایت فقیه اصلى نبود که شهید لاجوردى با پیروزى انقلاب با آن آشنا شده باشد او از زمانى که حرکت امام شروع شد سر در گرو ولایت و فرامین ولایت فقیه داشت او از زمانى که درسهاى حضرت امام(ره) به صورت کپى از نجف اشرف به ایران آورده شد از تکثیر کنندگان و توزیع کنندگان آن بود و به ولایت اعتقادى راسخ داشت .
در روز جمعه قبل از شهادت به همراه اعضاى خانواده عکس دسته جمعى گرفت زیرا خود را آماده سفر کرده بود. براى همین بود که روز قبل از شهادت گفته بود:
«خدا سایه رهبرى را از سر مردم کم نکند که اگر سایه او بر سر ملت نبود حال و روز ایران، چیزى شبیه افغانستان بود و....»
آرى آن روز اهالى محله، کسبه بازار تهران سید اسداللّه لاجوردى را دیدند که با دلى آرام و لبى خندان سوار بر مرکب رهوار خود (دوچرخه) عازم محل کسب خود است و منافقین کوردل در کمین نشسته، مترصد حضور او بودند تا با به شهادت رساندن سید، انتقام سالهاى افشاگرى، روشنگرى و مبارزه با خط نفاق را از او بگیرند.
و براى شخصیتى چون او، عاقبتى جز این تصور نمىرفت که:
«شهادت هنر مردان خداست».
بگو با عاشقان هر کس وصال یار مىخواهد
میسر هست امّا زحمت بسیار مىخواهد
چو روى زرد و اشک سرخ و آه آتشینت نیست
مگو از عاشقانم، عاشقى آثار مىخواهد
طمع دارى در آیى در صف رندان و زین غافل
که مست از باده منصور گشتن دار مىخواهد
ز دنیا و ز عقبى هر دو باید چشم پوشیدن
هر آنکس در محبت لذّت دیدار مىخواهد
مگر در خواب بینى روى جانان را که این دولت
دل بیدار بیش از دیده بیدار مىخواهد
به غیر از عاشقى هر کار کردى در جهان مفتون
براى هر یکى یک عمر استغفار مىخواهد
[1]- حمله شوروى از شمال و حمله انگلیس از جنوب خلیج فارس، به بهانه حضور ستون پنجم آلمان در ایران مشکلات ناشى از جنگ و اعلام حکومت نظامى در تهران را به دنبال داشت و در نهایت به علّت جنگزده شدن شهر، مردم تهران، شهر را تخلیه کرده و به اطراف پناه بردند و... زندگى بر مردم به غایت سخت شد.
[2]- در یادداشتهاى زندان به آن اشاراتى دارد.
[3]- این جلسات همان هیئتى است که یکى از سه ضلع مثلث تشکیل هیئتهاى مؤتلفه اسلامى گردید.