زندگینامه
تولد- دوران کودکی
شهناز اولین فرزند محمدرضا پهلوی در یکشنبه 5 آبان 1319 در تهران به دنیا آمد. مادرش فوزیه دختر ملک فؤاد و خواهر ملک فاروق - پادشاه مصر- بود که به مانند محمدرضا در محیطی غربی پرورش یافته بود. این ازدواج که محمدرضا چندان نقشی در تحقق آن نداشت یک طرح کاملاً انگلیسی برای نزدیک کردن دو خانوادهی وابسته به انگلستان در منطقه در سال 1317 ﻫ ش بود. حسین فردوست که در جریان چگونگی این ازدواج و انگیزههای آن قرار داشته است در این خصوص در خاطراتش مینویسد:
«در سال 1317 مسأله ازدواج محمدرضا با فوزیه خواهر ملک فاروق، شاه مصر، مطرح شد. مسلماً این ازدواج نقشه انگلیسیها برای نزدیک کردن دو رژیم ایران و مصر بود، به خصوص اینکه پس از تولد فرزند محمدرضا، ولیعهد آینده ایران
دو رگه میشد و خون ایرانی- مصری پیدا میکرد و این در اهداف دور انگلیسیها مسلماً مطرح بوده است»[1]
فردوست در ادامه ضمن گزارشی از چگونگی خواستگاری و عروسی محمدرضا با فوزیه، صراحتاً به بیاطلاعی و دخالت نداشتن محمدرضا در این انتخاب اشاره میکند؛ امری که محمدرضا پهلوی نیز در خاطراتش برآن تأکید کرده و دلیل محکمی است بر اینکه این ازدواج صرفاً به خاطر منافع انگلستان بوده است. فردوست مینویسد:
«ازدواج محمدرضا با فوزیه سابقه بررسی نداشت. من که هر روز در بطن جریانات دربار بودم، هیچ اطلاعی نداشتم، تا اینکه یک روز محمدرضا به من گفت: «هیچ میدانی چه خبر است؟ پدرم تصمیم گرفته که من با خواهر ملک فاروق ازدواج کنم» خلاصه، مسأله یکی دو روزه مطرح شد و احتمالاً شاید برای خود رضاخان نیز ظرف یکی دو هفته اخیر طرح شده بود و این امر جنبه دیکته شدن مسأله از سوی انگلیسیها را نشان میدهد»[2]
این ازدواج که با هزینههای زیاد در 24 اسفند 1317 در تهران برگزار شد به دلایل متعدد از جمله مخالفتهای مادر و خواهران شاه با فوزیه و نیز پایبند نبودن محمدرضا به زندگی زناشویی از صمیمیت چندانی برخوردار نبود. فردوست راجع به فوزیه مینویسد:
«فوزیه به هیچ وجه با مستخدمین ایرانی سر و کاری نداشت. محرم او یک کلفت مصری بود که با خود به ایران آورده بود. تنها همصحبت او همین کلفت بود و به هیچ وجه تلاش نمیکرد که در میان ایرانیان دوست پیدا کند… فوزیه به هیچ وجه حاضر نبود در مراسم و مسائل اجتماعی شرکت کند و در حضور جمعیت بسیار ناراحت میشد. ولیعهد گاه به او اصرار میکرد که در اجتماعات ظاهر شود و در امور خیریه شرکت کند، ولی فوزیه جواب منفی میداد و میگفت کاری به کار من نداشته باشید. بدین ترتیب، زندگی او در کاخ بسیار دشوار بود»[3]
فوزیه که نتوانسته بود با محیط دربار پهلوی خود را وفق دهد، پس از مدتی خود نیز به یک زندگی ناسالم اخلاقی روی آورد که نشانگر سقوط اخلاق در دربار پهلوی بود.[4] سرانجام پس از یک دورهی زندگی یأسآور در 30 خرداد 1324 فوزیه به مصر سفر کرد و دیگر هرگز به ایران بازنگشت. به رغم تلاشهای دربار پهلوی برای مجاب کردن وی به بازگشت، فوزیه درخواست طلاقش را در سال 1326 برای شاه ارسال کرد و به این ترتیب زندگی زناشویی فوزیه به عنوان ملکه دربار پهلوی که به دستور انگلیسیها شکل گرفته بود، به احتمال زیاد با نظر آنها نیز به پایان رسید. فردوست در این مورد مینویسد:
«با آن خصوصیات اخلاقی که داشت این شاید تنها مسألهای بود که برای فوزیه غیرقابل تحمل بود [ممانعت از ورود تقی امامی معشوقهی وی به کاخ] او مجدداً 15-10 روز ساکت و مغموم شد و سپس اعلام کرد که برای استراحت به مصر میرود. به مصر رفت و دیگر مراجعت نکرد و پس از مدتی ملک فاروق، برادرش به محمدرضا پیغام داد که باید فوزیه را طلاق بدهی. او نیز طلاق داد و بدین ترتیب ازدواجی که بر پایه مصالح انگلستان صورت گرفته بود، بر پایه همین مصالح و به دست ارنست پرون به جدایی کشیده شد»[5]
شهناز 5 سال بیشتر نداشت که مادرش او را ترک کرد و به مصر رفت. هنگامی که فوزیه در سال 1324 به مصر رفت، دربار ایران با ارسال عکسهایی از شهناز و یا انتشار مقالاتی در روزنامههای ایران راجع به تنهایی و دلتنگی شهناز، تلاشهایی را برای بازگرداندن فوزیه از طریق قاسم غنی سفیر ایران در مصر انجام داد که نتیجه نداشت. وی که چندان با پدرش ارتباط نداشت در کاخ جهاننما که روزگاری رضاخان در آن اقامت داشت به همراه تعدادی ندیمه زندگی میکرد و به سوژهای برای مطبوعات تبدیل شده بود.[6]
شهناز در سال 1324، سه سال قبل از طلاق رسمی فوزیه از محمدرضا، از مادرش جدا شده بود و تحت سرپرستی اشرف خواهر دوقلوی شاه و قدرتمندترین زن دربار قرار گرفت و به کودکستان «برسابه» که مهمترین کودکستان تهران بود، رفت.[7]
دوران کودکی شهناز مانند همهی اعضای خانوادهی پهلوی تحت سرپرستی معلمان اروپایی و عمدتاً فرانسوی سپری شد. این سنت که از دورهی قاجار در ایران رایج شده بود[8]، در دورهی پهلوی با علاقهی بیشتری دنبال میشد و به صورت سنتی رایج در دربار تبدیل شد.
پس از طی دوران کودکستان، دبستانی اختصاصی برای آموزش شهناز در کاخ تأسیس شد و همکلاسهای وی از فرزندان امرا و افسران ارشد انتخاب گردیدند.
بیشتر فرزندان رضاخان نهتنها تحت آموزش معلمهای خارجی قرار میگرفتند، بلکه بخشی از تحصیلاتشان را نیز در غرب میگذراندند. این اقدام سبب میشد تا این افراد نسبت به جامعه و فرهنگ خود ناآشنا بوده و با خوی و منش غربی پرورش یابند، رفتارهای خلاف عرف بسیاری از اعضای دربار که با فرهنگ ایرانی و اسلامی مغایرت دارد، ناشی از همین محیطهای پرورش و معلمهای خارجی آنها بود. تغییر مذهب از سوی کسانی چون شمس پهلوی، خواهر بزرگ شاه و برخی دیگر از اعضای این خانواده بیانگر تأثیر عمیق فرهنگ غربی در ذهن و ضمیر آنها دارد.[9]
آموزش اعضای خانواده پهلوی به وسیله خارجیها باعث میشد که آنها نسبت به فرهنگ ایرانی آشنایی زیادی نداشته باشند، به طوری که به گفتهی اسدالله علم، شهناز خط فارسی را نمیتوانسته است بخواند، به همین دلیل او نامهها را انگلیسی برای وی مینوشته است.[10]
شهناز پهلوی از همان کودکی به همراه «شهرام پهلوی نیا» پسر اشرف تحت سرپرستی معلمهای سوئیسی قرار گرفت. وی ضمن آشنایی با زبانهای خارجی، شیوهی زندگی غربی را نیز فرا گرفت. براساس اسناد این مجموعه معلمهای شهناز غالباً افراد ناسالمی بوده و چندان تقیدی به اخلاقیات نداشتهاند، رفتارهای دور از شئونات این افراد چنان بود که حتی تعدادی از آنها اخراج شدند. در سندی در مورد دو تن از این افراد آمده است:
«توضیحاً اشعار میشود که دو نفر پرستار سوئیسی [شهناز] ایام مرخصی معینی ندارند و آنچه تحقیق شده است، غالباً شبها بین ساعت 8 و9 از کاخ شاهنشاهی خارج و به مهمانخانهها تردد نموده و بین ساعت 12 و یک بعد از نصف شب خارج از حالت طبیعی مراجعت میکنند. چون لازم است طرز رفتار و وضعیت اخلاقی آنان کاملاً معلوم گردد چنانچه رفتار شایستهای که مناسب افتخار خدمتگزاری آستانه مبارک است نداشته باشند تصمیم لازم در خاتمه دادن به خدمت آنها اتخاذ شود…»[11]
شهناز دوران کودکی خود را در فضایی تهی از عاطفه و نزد ندیمههایی که چندان مقید به اخلاقیات نبودند سپری کرد، این ایام مصادف بود با سالهای پرآشوب دههی 20 در تاریخ ایران. محمدرضا در طول این دهه به دنبال محکم کردن پایههای قدرت خود بود و کشور سالهای پرآشوبی را سپری میکرد[12]، به طوری که محمدرضا در اوایل دهه 20 و در ماههای آغازین سلطنت مجبور شد تا شهناز را به همراه فوزیه برای دور بودن از فضای کشور به مصر بفرستد.[13] شهناز در 8 سالگی راهی سوئیس شد و در پانسیون ماریژوزه به مدت 5 سال تحصیل کرد. در سال 1332 با خاتمه تحصیل راهی آمریکا شد؛ چراکه شمس پهلوی و تاجالملوک در آنجا اقامت اجباری داشتند. ماجرای فرقه دموکرات آذربایجان و کردستان در سال 1324، ملی شدن نفت، روی کار آمدن مصدق و نهایتاً فرار شاه در 25 مرداد 1332 و بازگشت وی پس از کودتای 28 مرداد 1332 همگی در دوران عبور شهناز از کودکی به نوجوانی اتفاق افتاد. وی میدید که چگونه پایههای قدرت پهلوی بارها به لرزه افتاد و جای مادرش را زنی از ایل بختیاری -که بر عکس مادرش- محبوب شاه بود، گرفت. شهناز در درباری که زنان قدرت زیادی داشتند پرورش یافت و به همین دلیل از همان آغاز شاید تحت تأثیر کسانی چون اشرف و ثریا که تسلط زیادی بر محمدرضا داشتند دچار روحیهی سرکشی شد. ثریا براساس گفتههای نزدیکان دربار از شهناز نفرت داشت و نتوانست رابطهی صمیمانهای با وی برقرار کند، به همین دلیل در طول دورهی زناشویی وی با محمدرضا در هیچکدام از سفرهای خارجی همراه برده نشد. ثریا درباره شهناز معتقد بود: «کودک بیچاره بدون برخورداری از عشق پدر و مادرش بزرگ شده است»[14]
ازدواج با اردشیر زاهدی و جدایی از وی
در دورهی نخست وزیری دکتر محمد مصدق، بسیاری از اعضای خانوادهی پهلوی برای جلوگیری از اعمال نفوذهای آنها به سفر اجباری خارج از ایران فرستاده شدند. این اقدام مصدق به منظور کوتاه کردن دست این افراد - خصوصاً اشرف که نفوذ فراوانی بر محمدرضا و بسیاری از رجال داشت- صورت گرفته بود. محمدرضا که پس از کودتای نافرجام 25 مرداد 1332 از کشور گریخته و به بغداد و سپس ایتالیا رفته بود، پس از کودتای آمریکایی - انگلیسی 28 مرداد بازگشت خود به سلطنت را مدیون عوامل کودتا میدانست و تا پایان سلطنت نیز از آنها حمایت مادی و اقتصادی کرد. کسانی چون؛ زاهدیها، برادران رشیدیان، شعبان جعفری (بیمخ)، اسدالله علم، پرویز خسروانی، ابوالحسن عمیدی نوری و … از افرادی بودند که هر کدام به پاس خدماتشان مورد تقدیر قرار گرفته و از امتیازهای ویژهای برخوردار شدند. بیشک بیشترین توجه به عوامل اصلی کودتا که فضلاله زاهدی و فرزندش اردشیر بود معطوف میشد. فضلاله زاهدی ابتدا به نخست وزیری و سپس در فروردین سال 1334 به عنوان سفیر سیار ایران در اروپا تا پایان مرگ در سوئیس اقامت گزید و فرزندش ابتدا به سفارت ایران در انگلستان، وزارت امور خارجه، نمایندگی ایران در آمریکا و سپس به افتخار دامادی شاه نائل آمد!!! محمدرضا مایل بود که شهناز را به عقد ملک فیصل پادشاه عراق درآورد، تا از این طریق بتواند در عراق نفوذ پیدا کند. اما ظاهراً شهناز به این ازدواج مایل نبوده و شاه نیز نتوانست به مانند پدرش که وی را مجبور به ازدواج با فوزیه کرد، او را مجاب به این وصلت کند.[15] شهناز در دیماه 1335 به نامزدی اردشیر درآمد و در آبان 1336 با وی ازدواج کرد و در سال 1337 اولین فرزند آنها به اسم مهناز متولد شد. براساس اسناد موجود ظاهراً در دربار پهلوی این ازدواج مخالفین و موافقین زیادی داشته است و حتی بسیاری دست خارجی را در این ازدواج بیتأثیر ندانستهاند. در سندی در این مورد آمده است:
«یکی از بستگان غلامحسین صاحبدیوانی اظهار میداشت با آنکه آقای اردشیر زاهدی مورد علاقه علیا حضرت ملکه مادر میباشند معهذا به علت مخالفت شدید علیا حضرت ملکه ثریا پهلوی با ازدواج والاحضرت همایون شهناز پهلوی با اردشیر زاهدی این ازدواج تا کنون صورت نگرفته و حتی مخالفت و اقدامات معظم لها در دربار شاهنشاهی با توجه به نفوذی که در شخص شاهنشاه دارند باعث خنثی گردیدن اقدامات والاحضرت اشرف و سایرین گردیده است. گوینده اضافه نموده علاوه بر مخالفت علیا حضرت ملکه یک سیاست خارجی نیز با این ازدواج موافق نیست و با روابط و رفت و آمد زیادی که بین آقای اردشیر زاهدی و والاحضرت همایون شهناز پهلوی وجود دارد معهذا تا کنون مانع انجام آن شدهاند. شخص مطلعی که در دربار رفت و آمد دارد میگفت چون تیمسار سرلشگر بختیار برای برکناری زاهدی اقدامات شدیدی نمودهاند و حتی به دستور شاهنشاه با تهدید زاهدی با اسلحه کمری وی را مجبور به نوشتن استعفانامه نمودهاند، لذا اردشیر با تیمسار بختیار میانه خوبی ندارد و ایشان را دشمن خود میشناسد و به همین جهت تیمسار بختیار نیز در جلوگیری از انجام این ازدواج با کمک علیا حضرت ملکه ثریا پهلوی نقش موثری را به عهده دارند.»[16]
حتی اگر همه آنچه را که در این سند آمده است نپذیریم، نمیتوان انکار کرد که این ازدواج سیاسی بوده و موافقین و مخالفین فراوانی داشته است. آنچه که در این سند به آن توجه نشده است، میزان علاقهمندی و رضایت شهناز میباشد؛ امری که به نظر میرسد برای بازیگران ماجرا چندان اهمیتی نداشته است. سرانجام به رغم همهی دیدگاهها و نظرات راجع به این پیوند، شهناز پهلوی با اردشیر زاهدی ازدواج کرد. نکته جالب در این مورد شرکت نکردن محمدرضا پهلوی در مراسم ازدواج بوده است. بسیاری عدم شرکت محمدرضا در این مراسم را ناشی از مخالفت ثریا دانستهاند، درحالی که به نظر میرسد ماجرا پیچیدهتر از این نظرات سطحی بوده است. وجود طیفهای موافق و مخالف با این ازدواج و اشاره به نقش خارجیها، نشان میدهد که این یک پیوند صرفاً سیاسی و براساس منافع کشورهای غربی بوده است. به هر حال آنچه که راجع به آن در افواه عمومی شایع شده بود به این مضمون بود که شاه از این طریق از اردشیر زاهدی به دلیل نقشش در کودتای 28 مرداد قدردانی کرده است. محمدعلی مسعود انصاری معتقد است که شاه به دلیل مخالفت ثریا با این ازدواج مجبور شده است که در عروسی دخترش شرکت نکند.[17]
این ازدواج به دلیل عدم پایبندی اردشیر زاهدی به زندگی زناشویی چندان طولانی نشد و در سال 1343 به جدایی و طلاق انجامید. همانگونه که این ازدواج با سر و صدا و شایعات صورت گرفت، جداییاش نیز با اظهارنظرهای فراوانی همراه بود. برخی معتقد بودند که این اقدام زاهدی باعث رانده شدن وی از دربار خواهد شد،[18] یا اینکه مجدداً شهناز و اردشیر با هم ازدواج خواهند کرد.[19] روند رویدادها نشان داد که هیچکدام از این پیشبینیها به وقوع نپیوست. اردشیر زاهدی نه تنها مجدداً با شهناز ازدواج نکرد، بلکه از دربار نیز رانده نشد و تا پایان سلطنت پهلوی نیز نقش مهمی در جریانات سیاسی کشور بر عهده گرفت. از جمله مطالبی که در اسناد همین مجموعه آمده است، نقش شهرام پهلوینیا فرزند اشرف در این جدایی بوده است. از آنجایی که وی با شهناز از کودکی همبازی بود و اشرف نیز بر شهناز نفوذ زیادی داشت، برخی معتقد بودند که شهناز برای ازدواج با شهرام پهلوینیا از اردشیر طلاق گرفته است. به نقل از راننده دربار، به رابطه شهناز و شهرام اشاره شده است:
«من یک شب بعد از مهمانی[،] والاحضرت شهناز و والاحضرت شهرام را سوار کردم در عقب اتومبیل کاری کردند که من خجالت کشیدم. جعفر گفت مگر والاحضرت شهناز خانم اردشیر زاهدی نبود؟ اکبر گفت چرا جدائیشان هم روی همین کارها شده یعنی این نقشهها را والاحضرت اشرف میکشد که والاحضرت شهناز را برای شهرام بگیرد. اردشیر هم که مرد متعصبی بود از اینطور کارها خوشش نیامد و گفت یا نباید به تمام کاخها بروی یا اینکه از هم جدا شویم باز هم والاحضرت اشرف جلو افتاد آنقدر گفت تا کارشان به طلاق انجامید ولی شاهنشاه نگذاشتند زن شهرام بشود»[20]
شاید به همین دلیل بود که اشرف و اردشیر رابطهی دوستانهای با هم نداشتند. علم در این مورد مینویسد:
«شاهنشاه خیلی متحیر بودند که چرا اردشیر به والاحضرت اشرف در فرودگاه پاریس بیاعتنایی کرده است، یعنی در حقیقت این بیاعتنایی را نسبت به خود معنی فرمودهاند. فرمودند: به اردشیر بگو اگر میخواهد با خانواده سلطنتی این طور رفتار بکند، برود خانه بنشیند. بسیار ناراحت شدم، نتوانستم دفاعی بکنم. [به او بگو] تو بر سر طلاق والاحضرت شهناز که خیال میکنی والاحضرت اشرف باعث بود، با ایشان نظر خوبی نداری، رعایت احترام خانواده سلطنت که لازم است. خیلی اردشیر را دوست دارم؛ ولی این معایب میترسم شاهنشاه را بالاخره خیلی ناراحت بکند»[21]
در کنار موارد فوق باید به رفتارهای غیرعادی اردشیر نیز اشاره کرد که بستر ساز این جدایی شده بود. اعتیاد به مواد مخدر، زن بارگی و … از جمله مواردی است که بارها در اسناد و خاطرات به آن اشاره شده است.
نقش شهناز پهلوی در آشنایی محمدرضا پهلوی با فرح دیبا
براساس گفتههای نزدیکان دربار پهلوی، شهناز هنگامی که همسر اردشیر زاهدی بود با فرح پهلوی که برای دریافت کمک مالی به همسرش مراجعه کرده بود، آشنا شده و او را برای همسری پدرش که از ثریا جدا شده بود، پیشنهاد میکند. اسدالله علم در خاطراتش از جمله دلایل رابطه خوب فرح با شهناز را همین مسأله عنوان کرده است.[22] حسین فردوست در خاطراتش راجع به چگونگی ورود فرح به دربار پهلوی مینویسد:
«در آن زمان [قبل از ازدواج] فرح که دختر فقیری بود تمایلات چپ و کمونیستی داشت و با تعدادی دانشجو رفاقت داشت که یکی از آنها لیلی امیر ارجمند بود… یک چنین دختری که نمیتوانست مورد پسند هیچ مردی باشد (برای درک این ادعا کافی است به آلبوم آن دوران فرح مراجعه شود) از فرط استیصال برای کمک مالی به سراغ اردشیر زاهدی در حصارک میرود تا بتواند در پاریس تحصیل و زندگی کند. اگر ندانیم حصارک چیست، شاید مسأله مفهوم نشود. در حصارک ویلایی بود که اردشیر زاهدی با تعدادی از رفقای جوان او منتظر شکار دخترها و زنها مینشستند و هر مراجعهکننده از جنس مونث اگر مورد پسند زاهدی واقع میشد بلافاصله به اتاق خواب میرفتند و اگر مورد پسند زاهدی نبود او را به یکی از رفقایش که حضور داشتند میداد که آنها نیز در همان حصارک به اتاق خواب میرفتند. این بود کار و شغل زاهدی و البته به دوستان انگلیسی و آمریکایی هم چیزی میرسید. حال این دختر با اطلاع از چنین وضعی برای درخواست پول به سراغ زاهدی در حصارک میرود، یعنی اینکه خود را تقدیم زاهدی کند… بدین ترتیب فرح حصارک «ملکه ایران» میشود و در مراسم تاجگذاری با آن تشریفات و تجملات، که از تلویزیون دیدهاید، تاج بر سر میگذارد.»[23]
رابطه شهناز با محمدرضا پهلوی
شهناز هرگز فرزند محبوب محمدرضا نبود، و وی از همان کودکی چندان علاقهای به او نشان نمیداد و این دیگران بودند که برای زندگی شهناز تصمیم میگرفتند. این بیتوجهی تا حدودی به جنسیت او باز میگشت، چرا که محمدرضا برای چند دهه آرزوی داشتن فرزند پسر داشت که جانشین تاج و تخت وی باشد. اسدالله علم در یادداشتهایش مطلبی از محمدرضا نقل میکند که میزان علاقهی وی به فرزند پسر و به تبع آن بیتوجهیاش به شهناز را نشان میدهد:
«اما وساطتی برای والاحضرت پریسیما، همسر والاحضرت عبدالرضا پهلوی، کردم که یازده سال است مغضوب است. عرض کردم اجازه بفرمایید هنگام وضع حمل علیا حضرت حاضر شود. شاهنشاه خیلی برآشفتند. فرمودند: «این خانم چادر سر میکرد و به منزل مصدق السلطنه (دکتر مصدق معروف) میرفت و بر علیه من حرف میزد و خبر میبرد. به علاوه در آن اوقات که من اولاد پسر نداشتم، یک روز که در باغ قدم میزدیم و پسرش به طرف ما میدوید، به من میگفت من میبینم که این پسر یک روز شاه این کشور خواهد شد. چطور من چنین کسی را ببخشم؟ گذشت هم اندازه دارد.»[24]
علاقه به فرزند پسر که وارث تاج و تخت شود باعث شد، تا شهناز چندان مورد علاقه نباشد. علاوه بر آن، جدایی از فوزیه و رفتارهای غیرعادی شهناز پس از جداییاش از اردشیر زاهدی نیز به ناراحتی محمدرضا از وی دامن میزد، به طوری که وی شهناز را مالیخولیایی معرفی میکرد. علم مینویسد:
«شاهنشاه درباره شهناز دخترشان، اظهار نگرانی میفرمودند، که نامزد خویش (محمود زنگنه) را رها کرده فرمودند «این دختر دارد دیوانه میشود و دیوانه است. به افکار مالیخولیایی دچار شده، عرض کردم «زیاد باهوش است» فرمودند «اگر چیزی که تو میگویی هوش است، عین دیوانگی است»[25]
ماروین زونیس درباره رفتار شاه با شهناز مینویسد:
«وی جدائی و طردهائی را به خود تجربه کرده بود در مورد نخستین فرزندش والاحضرت شهناز تکرار کرد. هنگامی که این دختر بچه شش ساله شد او را به یک مدرسه خارجی در سوئیس فرستاد. وی به مدت پنج سال در آنجا زندگی کرد بدون آنکه با پدر خود ملاقاتی داشته باشد؛ فقط مادرش ملکه فوزیه از او دیدار میکرد. در سال 1951 (1330) هنگامی که 11 ساله شد، و درست به اندازه سالهای نوجوانی شاه در خارج از کشور زندگی کرده بود، اجازه یافت که برای گذراندن تعطیلات تابستانی به تهران بیاید. در این ماهها وی در خانه کوچکی در نزدیکی کاخ شاه اقامت گزیده بود، او اجازه نداشت در کاخی که شاه و همسر دومش در آن زندگی میکردند اقامت کند.»[26]
رفتارهای غیرعادی شهناز نیز این شکاف را عمیقتر میکرد. بخش زیادی از یادداشتهای علم به گفت و گوهای وی با شاه در مورد شهناز اختصاص دارد، که در همهی آنها محمدرضا پهلوی رضایت نداشتن از شهناز و بیعلاقهگیاش را از وی پنهان نکرده است. وی حتی اسدالله علم را به عنوان قیم شهناز انتخاب و همهی کارهای مربوط به او را به وی واگذار کرده بود:
«شاهنشاه فوقالعاده از این شاهزاده خانم - دختر خودشان- نا امید شدهاند. من بیاندازه متأثر شدم، عرض کردم … آیا رها کردن این دختر به دست تقدیر صحیح است؟ باید از او پرستاری کرد. بالاخره فرزند شما و به قول معروف پاره جگر شما و چیزی است که خداوند به شما داده است. چه فرقی با والاحضرت همایونی و شاهزاده خانم فرحناز دارد؟ اگر خود اعلیحضرت به او نرسیدهاید، تقصیر با کسی نیست. عرایض من خیلی در شاهنشاه موثر واقع شد. فرمودند «کار او را به [عهده] تو میگذارم، هر عمل و اقدامی میتوانی بکن. تو در حقیقت از امروز قیم او هستی»[27]
این اظهارات ظریف علم نشان میدهد که محمدرضا میان فرزندانش تبعیض قائل شده و اصولاً فرزندان فرح را از شهناز بیشتر دوست داشته است.
اسدالله علم که برای سالها از نزدیکان دربار بود و به خوبی از مسائل پشت پرده آگاهی داشت، به درستی رفتارهای غیر معمول شهناز را که در ادامه به آن بیشتر خواهیم پرداخت، ناشی از بیتوجهی و ضعف شاه دانسته است. وی در یک مورد مینویسد:
«درخصوص شهناز صحبت شد. فرمودند «به محض آن که از سفر برگشت سخت به او اخطار کن که اگر دست از رویهاش برندارد، دختر من نخواهد بود» عرض کردم «هرگز چنین کاری نمیکنم. بچه شماست» به راه نامطلوب و نامطبوعی افتاده است، که شبیه مالیخولیا…است آن هم در اثر تربیت غیر کافی است [زیرا سرپرستی مادرش را نداشت]. بچه تقصیری ندارد، حالا جز مدارا کردن با او راه دیگری نیست و من این را خواهم گفت»[28]
محمدرضا بیتوجهی به شهناز را در سالهای پس از انقلاب همچنان ادامه داد و در وصیتنامهاش او را با دیگر فرزندانش هم سنگ قرار نداد. امری که به گفتهی احمد علی مسعود انصاری باعث پیشآمدن یک دعوای حقوقی شد.
آشنایی با خسرو جهانبانی
همانگونه که گفته شد، عدم پایبندی اردشیر زاهدی به زندگی زناشویی و برخوردهای آمرانهی وی با شهناز، سرانجام به جدایی این دو انجامید. پس از جدایی شهناز از اردشیر، وی مدتی با محمود زنگنه نامزد کرد، اما این رابطه به نتیجه نرسید و شهناز به سوئیس رفت. شهناز که دوران کودکی پرتلاطمی داشت و به نظر میرسد دچار افسردگی نیز بوده است، پس از این جدایی دچار مشکلات روحی شدیدتری شد. همین موضوع سبب گرایش وی به قرصهای روانگردان و حتی مواد مخدر گردید. شهناز در این موقع به دوستان دوران کودکیاش که از قضا با وی تجانس روحی زیادی داشتند و هر کدام به نحوی دچار بحران روحی و رفتاری بودند نزدیک شد. این جمع که تعداد آنها به بیش از 15 نفر میرسید، غالباً «هیپی» بودند. از جمله این افراد میتوان به: آزاده شفیق، کاترین عدل؛ دختر پروفسور عدل- که بعداً در یک ماجرای پر سر و صدا به همراه بهمن حجت کاشانی در غاری در اطراف زنجان کشته شد- خسرو جهانبانی فرزند سپهبد اماناله جهانبانی، علی پاتریک و … اشاره کرد.
خسرو جهانبانی که پیش از ازدواج شهناز با اردشیر زاهدی به وی علاقهمند بود، پس از طلاق شهناز با توجه به اوضاع روحی وی به او نزدیک شده و با دادن قرصهای ال.اس.دی و حشیش کوشید تا به صورت مصنوعی آلام وی را کاهش دهد. اسدالله علم در خاطراتش بارها به اعتیاد این دو نفر اشاره کرده است. گزارش زیر به تاریخ 14 / 5 / 1348 به نقل از اسدالله علم برای آشنایی با روحیه شهناز جالب توجه میباشد:
«امشب شهناز وارد شد. خودم به فرودگاه رفتم و او را برداشتم به کاخ سعدآباد بردم. در راه چقدر صحبت و دلالت و خواهش کردم که تو را به خدا تا شاهنشاه را زیارت نکردهاید خسرو را نبینید. ایشان قولی به من دادند. بعد هم مباحث فلسفی صحبت کردیم که آیا استعمال ال.اس.دی (L.S.D) خوب است یا نه؟ عرض کردم، جان من، این دوای پدر سگ سلولهای دماغ شما را از بین میبرد و قابل تحمل نیست. ایشان معتقدند که مثل سیگار یا قلیان است! یا للعجب در تأثیر این پدرسگ، روی این دختر. به هر صورت منزل آمده، به پدر خسرو، سپهبد جهانبانی، تلفن کردم که اگر میخواهید کار خسرو به سامان برسد، نگذارید امشب پیش والاحضرت برود. بیچاره به من گفت خسرو پیش علی پسر مرحوم علیرضاست و یک هفته است از پیش ما فرار کرده است. تمام امیدهایم مبدل به یأس شد. بعد به رئیس گارد دستور دادم امشب هیچکس را به کاخ والاحضرت راه ندهید، گفت چشم. پس از چند دقیقه اطلاع داد که خسرو قبل از ورود والاحضرت وارد کاخ شده است»[29]
آگاهی محمدرضا از نقش جهانبانی در اعتیاد و نابهنجار شدن دخترش سبب شد تا وی از جهانبانی به شدت نفرت داشته باشد و حتی با طرح اتهاماتی او را به زندان بیندازد، چرا که او را عامل «بدبختی» شهناز میدانست.[30]
سرانجام این دو نفر پس از ماجراهایی که غالباً با بدنامی و عصبانیت محمدرضا همراه بود، به صورتی بسیار خصوصی و بدون تشریفات در خارج از کشور ازدواج کردند. براساس نوشتههای علم این دو تا سالهای بعد همچنان به رفتارهای غیرعادی خود ادامه داده و اعتیاد داشتهاند. از اواسط دههی 50 به تدریج شهناز و همسرش رابطهی خود را با محمدرضا عادی کرده و از امتیازهای خانوادهی سلطنتی بهرهمند شدند.
مصرف مشروبات الکلی، مواد مخدر و ایجاد جلسات قمار
از جمله رفتارهای غیر اسلامی خانوادهی پهلوی که بدون استثنا در میان همهی آنها دیده میشد، مصرف مشروبات الکلی در محافل خصوصی و عمومی بود. به گفتهی بسیاری از نزدیکان خانوادهی پهلوی، رضا خان نیز این عادت را داشت و مرتب مقداری شراب قرمز و سفید را قبل از خواب مینوشید.[31] محمدرضا نیز تقریباً در همهی میهمانیها و جشنهای خصوصی و عمومی در برابر همه شرب خمر میکرد. نکته جالب گرایش زنان دربار پهلوی به میخوارگی بود. فرح پهلوی به نوعی مشروب به نام «مارتینی سفید» علاقه داشت و خواهران شاه نیز به کرات صندوقهای مشروب را از خارج کشور برای مصرف سفارش میدادند.[32]
شهناز پهلوی نیز از این قاعده مستثنی نبود، به خصوص پس از شکست در ازدواجش با اردشیر زاهدی به سمت مشروبات الکلی و قرصهای روانگردان و مواد مخدر گرایش بیشتری پیدا کرد. در یادداشتهای علم میبینیم که اطرافیان وی با ارسال مشروبات سعی در تسکین روحی وی داشتهاند. «عصری با تلفن از شهناز احوالپرسی کردم که به منزل خودش رفته در سعدآباد. بحمداله حالش بهتر است. قدری گل و شراب فرستادم»[33] در اسناد ساواک نیز تعداد زیادی سفارش و خرید انواع مشروبات از خارج کشور دیده میشود. سند ذیل به عنوان شاهد این موضوع میباشد:
«تعداد 40 صندوق محتوی شراب به وزن 600 کیلوگرم از کشور فرانسه … به نام والاحضرت شاهدخت شهناز پهلوی با پرواز شماره 738 هواپیمایی ملی ایران به تهران حمل شده است.»[34]
زمان دقیق اعتیاد شهناز به مصرف قرصهای روانگردان و مواد مخدر را نمیتوان براساس اسناد موجود دقیقاً مشخص کرد. قدر مسلم وی به دلیل ارتباط با افرادی چون: جهانبانی و علی پاتریک که سابقهی مصرف مواد مخدر داشتند، قبل از دههی 40 و ازدواج با اردشیر زاهدی با این مواد روانگردان آشنایی داشته است. به نظر میرسد عواملی چون بیتوجهی خانواده و بدرفتاری همسران شاه با وی، سرخوردگیهای ناشی از جدایی مادرش و شکست روحی پس از طلاق از اردشیر زاهدی اعتیاد وی را تشدید کرده است.
اگرچه در اسناد این مجموعه، صراحتاً اشارهای به اعتیاد شهناز نشده است،[35] اما برخی گزارشها این موضوع را ثابت میکند. ترس ساواک از خانوادهی پهلوی به حدی بود که راجع به خسرو جهانبانی که اعتیادش علنی بود نیز از لفظ شایعه استفاده میکرده است. تنها در یک مورد در اسناد به اعتیاد وی اشاره شده که آن هم به دوران سربازی وی بازمیگردد.[36] در اسناد آمده است که شهناز و جهانبانی همهی پیشخدمتها را عوض کرده و از معاشرت با دیگران فاصله گرفته و حتی اجازه نزدیک شدن کارکنان قصر را به محل زندگی خود نمیدهند. قطعاً این مسأله هرگز به معنای انزوای این دو تن و پرهیز آنها از تجملات نبوده است، چراکه زندگی خصوصی آنها همانگونه که در اسناد آمده است چنان پرزرق و برق و تجملاتی بود که حتی محمدرضا پهلوی را نیز به تعجب وامیداشت. علم در یادداشتهایش مینویسد:
«[محمدرضا شاه] هنگام مرخصی فرمودند، این اتومبیل قشنگ [رنج روور] Rang Rover جلوی کاخ من امروز مال کی بود؟ عرض کردم مال والاحضرت شهناز است که میخواهند با علیا حضرت اسکی تشریف ببرند. فرمودند عجب! این آقای هیپی (یعنی دامادشان جهانبانی) که پای خودشان را از پله اتومبیلهای درجه یک دنیا پایین نمیگذارند، جیپشان [رنج روور] Rang Rover است و اتومبیل سواری ایشان رویزرویس و لامبورگینی(با عصبانیت)»[37]
بیشک چنین افرادی منظور خاصی از فاصله گرفتن از افراد قصر داشتهاند. به احتمال قریب به یقین میتوان گفت فاصله گرفتن آنها از پیشخدمتها و دیگران به خاطر استعمال مواد مخدر و ترس آنها از انتشار اخبار آن به بیرون قصر و احتمالاً محمدرضا پهلوی بوده است. یادداشتهای علم نشان میدهد که آنها به رغم همهی احتیاطهایی که به کار میبردند، اخبار اعتیادشان به شاه میرسیده است. در سندی راجع به گوشهگیری آنها آمده است:
«ضمناً از وقتی که والاحضرت شهناز همسر آقای خسرو جهانبانی شده تلاش دارد که بدون تشریفات زندگی نموده و حتیالمقدور در هیچ یک از معاشرتهای خصوصی هیچکدام از کارکنان کاخ حضور نداشته باشند، به طور کلی آقای خسرو جهانبانی اصرار دارد که از افراد دربار شاهنشاهی کسی در معاشرتهای وی شرکت ننماید»[38]
براساس نوشتههای اسدالله علم شهناز و همسرش در چندین مورد نیز به دلیل حمل مواد مخدر در خارج از کشور تحت بازداشت موقت قرار گرفتهاند. وی در این مورد ضمن بررسی رویدادهای سال 1354 مینویسد که وی را در گمرک انگلیس به ظن حمل حشیش به مدت چند ساعت نگه داشتهاند.[39]
از دیگر کارها و تفریحات غیرسالم شهناز و اصولاً اکثر درباریان «قمار» بوده است. در خاطرات بسیاری از نزدیکان دربار به برگزاری جلسات شبانه قمار اشاره شده و حتی محمدرضا نیز به آن میپرداخته است.[40] علاوه بر اعضای دربار، رجال کشوری نیز به برگزاری جلسات قمار مبادرت کرده و محمدرضا نیز با آن مخالفتی نداشته است. در سراسر کشور نیز مکانهایی برای بازی قمار تأسیس و حتی تلاش میشد تا جزیره کیش به مرکزی برای ایجاد بزرگترین کازینوها و قمارخانههای خاورمیانه تبدیل شود.[41]
براساس اسناد این مجموعه شهناز نیز بارها در جلسات قمار شرکت کرده و ظاهراً تبحر زیادی نیز داشته است، چرا که در یکی از اسناد ساواک آمده است:
«در تاریخ فوق [12 / 10 / 1354] زنی به نام شیرین با سیامک پارس تبار رئیس دفتر والاحضرت شهناز تلفنی صحبت و در پاسخ سؤال مشارالیها که سؤال کرد شوهر من شاهرخ کجاست، پارس تبار اظهار داشته مشغول قماربازی با والاحضرت [شهناز] هستند و تیمسار جهانبانی[42] هم آمده و سخت مشغول هستند فعلاً گیر هست و شاهرخ تاکنون باخته است و من هم پول به او دادهام و تاکنون والاحضرت همه را بردهاند و بیست و یک بازی میکنند»[43]
اعمال نفوذ و موقعیت مالی
براساس اسناد این مجموعه، شهناز به مانند دیگر اعضای خانوادهی پهلوی رفتاری بسیار متفرعانه نسبت به دیگران داشته و آنها را از نظر منزلت و شئونات انسانی بسیار پایینتر از خود میدانسته است. در سندی از ساواک وی با تحکم ویژهای با زیردستانش صحبت کرده و آنها را تهدید میکند که اگر دیر به تلفنها جواب دهند حتماً اخراج خواهند شد.[44] متأسفانه این رفتار را در دیگر اعضای خانواده سلطنتی نیز میتوان مشاهده کرد، به همین دلیل زیردستان این افراد همواره در معرض تهدیدات و ارعابات این افراد قرار داشته و بعضاً بسیاری از آنها مورد آزار، اذیت و شکنجه نیز قرار میگرفتند.[45]
علاوه بر تعدی به اطرافیان، مأمورین و دستگاههای دولتی نیز از تهدیدات و ارعابات خانواده پهلوی در امان نبوده و ملزم به اجرای دستورات این افراد بودند. راجع به اعمال نفوذ کسانی چون اشرف کتابهای زیادی نوشته شده و در اینجا نیازی به تکرار آنها نیست. در این مجموعه نیز اسناد زیادی از اعمال نفوذهای شخصی دیده میشود.[46]
اوج استفاده شهناز از موقعیتش را باید در واردات انواع و اقسام وسایل اعم از ماشینهای لوکس تا سایر محصولات، بدون پرداخت عوارض گمرکی و استفاده از هواپیمایی دولتی دانست. وی نیز مانند دیگر اعضای دربار نمایندگیهای ایران در خارج کشور را بارها مأمور تهیه و تأمین خواستههای خود میکرد. از جملهی این کالاها که در اسناد همین مجموعه بارها به آن اشاره شده وارد کردن خودروهای لوکس و آخرین مدل بوده است. این خودروها بعضاً چنان بودند که باعث تعجب محمدرضا نیز میشدند.[47]
شهناز هر سال تعدادی اتومبیل از گرانترین مارکها را وارد کشور میکرد و تعدادی از آنها را نیز به اطرافیانش میبخشید.[48]
دریافت وامهای کلان از دیگر امتیازاتی بود که شهناز از آن استفاده میکرد. وی که صاحب چندین شرکت و کارخانه بود، به بهانههای مختلف وامهای کلانی بدون وثیقه دریافت میکرد. در سند زیر به این موضوع اشاره شده است:
«به منظور متمرکز کردن تمام معاملات این دفتر از طریق حساب جاری 5001 نزد خودتان بانک ملی شعبه تجریش لطفاً ترتیبی اتخاذ فرمایند که اعتباری به مبلغ 000 / 000 / 20 ریال با بهره 9% بدون وثیقه برای حساب جاری شماره 5001 دفتر والاحضرت شهناز اختصاص یابد»[49]
همچنین اسناد نشان میدهند که شهناز از بازپرداخت وامهایش استنکاف میکرده است.
در سندی در این مورد آمده است:
«در تاریخ 25 / 6 / 34 [1354] مبلغ هفتاد میلیون ریال وام با بهره 9% به تعهد وزارت دربار شاهنشاهی به والاحضرت شاهدخت شهناز پهلوی پرداخت گردید که قرار بود ظرف مدت 3 سال … پرداخت شود. چون تاکنون نسبت به واریزی اقساط وام مزبور اقدامی به عمل نیامده مراتب طی نامههای مکرر به اطلاع حسابداری و بودجه وزارت دربار شاهنشاهی و همچنین جناب آقای پارس تبار رئیس دفتر والاحضرت شاهدخت شهناز پهلوی رسانیده شد که نسبت به پرداخت اقساط عقب افتاده اقدام نمایند. تاکنون در این مورد اقدامی نشده…»[50]
این در حالی است که شهناز علاوه بر آن، تقاضای 10 میلیون وام دیگر نیز داشته است که اسدالله علم صرفاً به خاطر اینکه میتواند باعث تغییر رویهی وی و همسرش شود با آن موافقت کرده است. وی در یادداشتهایش مینویسد:
«عرض کردم والاحضرت شهناز، ضمن فرمایشات مختلف که به من امر فرمودند، ده میلیون تومان هم [اضافه برداشت] overdraft از بانک عمران میخواهند. فرمودند، فقط ده میلیون؟ (البته با لبخند) عرض کردم، بلی. فرمودند، تعجب است این بچه چقدر تحت تأثیر این مردیکه الدنگ شوهرش میباشد. این آقا پسر هیپی چطور یکدفعه پول پرست شد؟ عرض کردم آن هیپیگری برای وصول به این هدف بود، یعنی اول جلب قلب والاحضرت تا از آن راه به این نتیجه برسد. فرمودند، صحیح است. عرض کردم ولی به هر حال کارهای خلاف قاعده نکند ما حرفی نداریم. با هم خوش باشند، چه بهتر، فرمودند درست است»[51]
در سندی از ساواک به امکانات مالی که در اختیار شهناز قرار داشته است، از زبان خسرو جهانبانی که به شدت به دنبال سوء استفاده از موقعیت همسرش بود، آمده است:
«خسرو جهانبانی خطاب به پرویز افشار میگوید دیشب در اینجا (کاخ والاحضرت) خبرهای بسیار عالی بوده و بزن بزن و ببر ببر حسابی بود و شما هم مثل اینکه باید بیائید زیرا قرار است آقای علم هم اینجا بیایند و اعتبار در حساب جاری به مبلغ ده میلیون تومان برقرار نمایند…»[52]
براساس اسناد همین مجموعه اطرافیان شهناز خصوصاً همسر وی خسرو جهانبانی که به دنبال تشکیل انجمن موتورسواران کشور بود، دهها موتور گران قیمت را به اسم شهناز وارد کرد، اعضای دفتر شهناز متشکل از کسانی چون شاهرخ پارس تبار، سیامک پارستبار، پرویز افشار و … نیز از این موقعیت استفاده کرده و از هیچ گونه فسادی اعم از اختلاس، ارتشاء، زمینخواری، فساد اخلاقی و … روی گردان نبودند.[53] در سندی از ساواک آمده است:
«نامبردگان بالا از زمانی که والاحضرت در این سمت [بازرس عمران استانهای مازندران و گیلان] منصوب گردیدهاند با همکاری خسرو جهانبانی (همسر والاحضرت) در مناطق اشاره شده فعالیتهایی را با همکاری ایادی خود شروع و مناطقی را در نظر گرفته و قصد دارند با استفاده از موقعیت فعلی والاحضرت زمینهایی را تصاحب و به نفع خود بهرهبرداری نمایند»[54]
فساد در دفتر شهناز چنان بود که فرح پهلوی راجع به رئیس دفتر وی گفته بود: «این چه گانگستری است که برای پیشکاری والاحضرت شهناز معرفی کردهاند»[55] منبع ساواک پس از گزارشی در مورد شاهرخ پارستبار و مفاسد وی مینویسد: «اگر بازرسی شاهنشاهی هنوز هم او را فرد شایستهای میدانند باید گفت همه مردم در اشتباهاند»[56]
در سند دیگری از ساواک به فساد اطرافیان شهناز و اعمال نفوذهای شخصی وی اشاره شده است :
«آقای پارستبار قصد دارد شرکاء دیگری را در این طرح [مجتمع گاوداری] نفوذ داده و به نحوی از انحاء استفادههایی ببرند و حدود 4000 هکتار زمین مورد احتیاج است که در ضمن صحبت شد. فعلاً سهام این شرکت متعلق به والاحضرت و دو نفر برادران پارستبار و خسرو جهانبانی باشد و سپس اگر دیگران خواستند شرکت داده شوند امتیازی به آقایان بدهند و در ضمن دفتر شرکت در ساری استقرار خواهد یافت و اطاقهایی به نام والاحضرت اجاره خواهند نمود و توصیه شده والاحضرت شفاهی موضوع را به عرض برسانند و از طرفی از طریق وزارت دربار شاهنشاهی نیز کمکهایی بشود… خلاصه اینکه هدف آقایان خسرو جهانبانی و سیامک و شاهرخ پارستبار این است که از اجرای این طرح به نحوی از انحاء سوء استفاده کنند»[57]
مشاغل، اموال و داراییهای شهناز پهلوی
شهناز پهلوی مانند دیگر اعضای خانوادهی سلطنتی مشاغل متعددی اعم از فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی داشت. از مهمترین مشاغل فرهنگی وی میتوان به ریاست هیات امنای دانشگاه فردوسی مشهد و سرپرستی دانشجویان نخبه اشاره کرد. سپردن سمتهای فرهنگی به شهناز تلاشی بود از سوی اسدالله علم برای اینکه بتواند وی را از توجه به مواد مخدر دور کند. در یادداشتی در این مورد آمده است:
«مدتی درباره شهناز صحبت شد. عرض کردم، من ایشان را مشغول میکنم به کارهای اجتماعی، فرمودند، نمیتوانی، شرط بندی کردیم. فرمودند، تنها شرطی است که مایلم ببازم، زیرا این دختر نجات پیدا خواهد کرد. تا ببینم چه میشود…»[58]
پس از این شرط بندی بود که اسدالله علم، شهناز را به اصطلاح وارد کارهای اجتماعی کرد و به سرپرستی دانشجویان انتخاب کرد و جلساتی را نیز برگزار کرد.[59] این جلسات و این سمتها به دلیل وضعیت خاص شهناز هرگز نتوانست مشکلات روحی او را کاهش دهد، به همین دلیل وی کمی بعد از این انتصاب در 13 / 7 / 1347 در پاریس دچار بیماری عصبی میشود: «شهناز الآن در پاریس بستری است و وضع عصبی او بسیار بد است.» یا اینکه حدود یکسال بعد در 9 / 7 / 1348 «والاحضرت شهناز سر اختلاف نظری که با خسرو جهانبانی پیدا کرده، دیشب مقدار زیادی دوای خواب آور خوردهاند و حالشان بد است»[60]
سِمَتها و مشاغل اجتماعی شهناز بسیار بیشتر و مهمتر از سمتهای فرهنگی وی بود. مهمترین پست وی را باید ریاست بازرسی عمران استانهای مازندران و گیلان در دی ماه 1354 دانست. در حکم وی، محمدرضا پهلوی که پیشتر وی را مالیخولیایی و دیوانه معرفی [61] و زندگی با او را دشوار میدانست.[62] نوشته است:
«نظر به اعتمادی که به شایستگی والاحضرت شاهدخت شهناز پهلوی دارم مشارالیها را به سمت بازرس عمران استانهای مازندران و گیلان منصوب و مقرر میداریم که در انجام دادن وظایف محول اقدام نماید»[63]
همانگونه که در اسناد این مجموعه مشاهده خواهد شد، وی در این سمت نه تنها مصدر هیچگونه اقدامات مثبتی نبود، بلکه باعث شد تا اطرافیانش از این طریق دست به چپاول و غارت اموال عمومی مردم بزنند. دیگر سمتها و مشاغل وی براساس سندی از ساواک عبارت بودند از:
«عطف به مرقومه شماره 4ـ 270 / م مورخه 11 / 7 / 57 درخصوص سازمانها، جمعیتها، شوراها، هیئتهای امنا، بنیادها و مؤسسات مشابه:
محترماً اشعار میدارد. بنابه فرمان ملوکانه:
1ـ ریاست عالیه سازمان بازرسی عمران مازندران و گیلان
2ـ ریاست هیئت امناء دانشگاه فردوسی مشهد
ازجمله تصدیقات والاحضرت شاهدخت شهناز پهلوی میباشد.
3ـ همچنین جهت استحضار اعلام میدارد. در سال 1354 بنابه تقاضای تیمسار سپهبد حجت و ریاست سازمان تربیتبدنی وقت و به منظور توسعه و پرورش ورزش موتورسواری و تصویب ملوکانه انجمن موتورسواران ایران تاسیس و ریاست آن را جناب آقای خسرو جهانبانی عهدهدار میباشند.
4ـ شرکتهای خصوصی.
درحال حاضر تنها شرکت سهامی پیشتازان که سهامداران آن والاحضرت شاهدخت شهناز پهلوی، والاگهر مهناز زاهدی، والاگهر کیخسرو جهانبانی و والاگهر فوزیه جهانبانی میباشند تحت ریاست معظملها بوده و این شرکت هیچگونه فعالیت تجاری از هیچ نوع نداشته و تنها در موارد زیر سرمایهگذاری نمودهاست.
الف: طرح صنعتی موتورسیکلت هاندا(شرکت تیزرو) شرکت پیشتازان دارای 51% از سهام شرکت مزبور بوده و دیگر سهامداران عبارتند از:
1ـ بانک توسعه صنعتی و معدنی ایران12%
2ـ شرکت هاندای ژاپن 21%
3ـ آقای مهندس محسن شیدفر (مدیرعامل) 16%
این شرکت تحت مدیریت هیئت مدیرهای مرکب از نمایندگان بانک توسعه صنعتی و شرکت پیشتازان که همچنین اختیارات خود را به بانک مزبور واگذار نموده است و نماینده دیگر سهامداران اداره و کلیه اصول دولتی، تجاری را تحت این مدیریت رعایت مینماید.
ب: طرح کشت و صنعت(شرکت کی دشت)
این شرکت بهمنظور اجرای یک طرح کشاورزی در جوار شهرستان بهشهر تأسیس و با تهیه طرحی جامع مورد تائید مقامات وزارت کشاورزی بانک توسعه کشاورزی اقدامات اولیه را از اعتبارات خصوصی معظملها به عملآورده و تأسیساتی نیز در محل احداث نموده است.
اخیراً مقرر فرمودند که تا دستور ثانوی از ادامه این طرح خودداری بهعمل آید.
ج: همچنین معظملها در شرکتهای سیمان فارس و قند اهواز صاحب حسابهای جزئی میباشند.مراتب بهطور کامل جهت استحضار ایفاد استدعا دارد مقرر فرمایند این دفتر بهنحو مقتضی ارشاد گردد.
دفتر والاحضرت شاهدخت شهناز پهلوی»
شهناز صاحب تعدادی آپارتمان در داخل و خارج از کشور و زمینهای وسیعی بود که در سند فوق به آن اشاره نشده است. اراضی ده خرکی در بجنورد از جمله زمینهای متعلق به شهناز بود که نمایندگان وی اجحافات زیادی را بر مردم تحمیل میکردند که انعکاس برخی از شکایات آنها در همین مجموعه آمده است. علاوه بر آن در سال 1355 نیز دو قطعه زمین دیگر در تهران به شهناز واگذار گردید. در سندی در مورد این واگذاری آمده است:
«حسبالامر مبارک والاحضرت شاهدخت شهناز پهلوی به استحضار میرساند معظملها مقرر فرمودند که قطعه زمینی از اراضی دولتی در محلی مناسب انتخاب تا به منظور ساختمان این دفتر در نظر گرفته شود.
در اجرای اوامر والاحضرت شاهدخت شهناز پهلوی اراضی متعددی به حضور مبارکشان پیشنهاد گردید که از جمله دو قطعه زمین مجاور محوطه سازمان نمایشگاههای بینالمللی که در نقشه ضمیمه با علامت مشخص کردهاند مورد توجه معظملها قرار گرفت»[64]
در سند دیگری نیز آمده است:
«خواهشمند است دستور فرمایند ششصد هکتار زمین موضوع نامه شماره 2133 4 / 920 / 6140 مورخ 1 / 11 / 1353 وزارت کشاورزی که از اراضی ملی شده در خرامه فارس جهت این مجتمع [گوشت فرزین] منظور گردیده است تحویل گردد که مورد استفاده قرار گیرد. ثانیاً با توجه به اینکه مجتمع شیر و گوشت فرزین با نگهداری یک هزار رأس گاو شیری مجموعاً ظرفیتی برای سه هزار گاو پیدا میکند، خواهشمند است موافقت فرمایند اضافه بر اراضی فوقالذکر ششصد هکتار زمین قابل کشت در نزدیکی محل مجتمع (اکبرآباد کوار) در اجاره این مجتمع گذاشته شود که تأمین علوفه مورد نیاز مواجه با اشکالی نشود»[65]
شهناز پس از پیروزی انقلاب اسلامی
با نزدیک شدن به اواسط سال 1357 بسیاری از اعضای خانوادهی سلطنتی که اوضاع را غیرقابل بازگشت میدیدند و همچنین به منظور کمکردن حساسیت مردم نسبت به آنها که به دلیل سالها فعالیت غیرقانونی و اخلاقی در اوج بود به تدریج از کشور خارج شدند. شهناز نیز به این ترتیب برای همیشه از کشور خارج شده و در سوئیس مقیم گردید. وی پس از مرگ محمدرضا وارث 8% از مایملک وی که همان ثروت ملی مردم ایران بود، شد و دخترش مهناز نیز 2% به دست آورد.
احمدعلی مسعود انصاری که خود در جریان این موضوع قرار داشته است در این مورد مینویسد:
«هنوز به درستی معلوم نیست که ثروت باقی مانده از شاه در چه سطح و میزان است. تا آنجا که اینجانب [انصاری] اطلاع دارم شاه در وصیتنامه مالیاش که نزد وکیل خانوادگی آنها یعنی کتیه «Cottieh» موجود است قسمتی از ثروت خود را به این شرح تقسیم کرده است: فرح پهلوی 20%، رضا پهلوی 20%، علیرضا پهلوی 20%، فرحناز پهلوی 15%، لیلا پهلوی 15%، شهناز پهلوی 8% و مهناز زاهدی 2%.
بدین ترتیب ملاحظه میشود که سهم شهناز خیلی کمتر از سایر خواهران و برادران است. به همین ملاحظه شهناز هنوز زیر بار نرفته و مدعی است که باید ثروت پدرش براساس قانون ارث اسلامی تقسیم شود … به همین خاطر دعوا و اختلاف هنوز ادامه دارد و مخصوصاً شوهر سابقش اردشیر زاهدی دنبال کار وی را گرفته [است]…
در مورد وصیتنامه شاه این نکته را هم باید بگویم که همین مقدار [ارثیه] هم که برای شهناز در نظر گرفته شد در اثر فشار فرح به شاه بود و مخصوصاً تعیین ارثیه برای نوهاش- مهناز- صرفاً بر اثر درخواست و اصرار فرح عملی شد.»[66]
شهناز هم اکنون در سوئیس ساکن بوده و دارای تابعیت این کشور میباشد. وی در آذر 1392 از کشور مصر نیز تابعیت مصری گرفت. همسر وی خسرو جهانبانی در اردیبهشت سال 1393 در لوزان درگذشت.
پینوشتها:
[1]. فردوست، حسین، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، جلد1، تهران، انتشارات اطلاعات، 1386، ص 60
[2]. همان، صص 62-61
[3]. ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، پیشین، صص 61 و 62
[4]. برای آگاهی از دیدگاههای فوزیه نسبت به دربار پهلوی ر.ک: شکست شاهانه، ماروین زونیس، ترجمه عباس مخبر، تهران، انتشارات طرح نو، 1370، ص 21
[5]. ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، جلد1، پیشین، ص 197
[6]. بیشک بخشی از رفتارهای نابهنجار شهناز در سالهای بعد نتیجهی دوران کودکی وی بوده است. وی هرگز آغوش گرم مادر را احساس نکرد و با پدرش نیز روابط نزدیکی نداشت. در این مورد ر.ک: خسرو معتضد، شهناز، جلد اول، تهران، انتشارات البرز، صص 320-319
[7]. گویا فوزیه در این زمان با یک افسر مصری آشنا شده و قصد ازدواج با او را داشته است. خسرو معتضد، همان
[8]. معلمهای شاهزادگان قاجار غالباً روس بوده و فرانسه را نیز به آنها آموزش میدادند.
[9]. ر.ک: زنان دربار به روایت اسناد ساواک، شمس پهلوی، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی،1387
[10]. یادداشتهای علم، پیشین، جلد اول، ص 216
[11]. سند مورخه 20 / 12 / 1321 از همین مجموعه
[12]. ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج 1، پیشین، ص 100
[13]. از جمله کسانی که از سوی انگلیسیها اجازه یافتند تا پس از تبعید رضاشاه به آفریقای جنوبی در ایران بمانند شهناز و فوزیه بودند.
[14]. اسفندیاری، ثریا، کاخ تنهایی، ترجمه امیرهوشنگ کاوسی، تهران، نشر البرز، ص 76
[15]. بیگی، حسن، عروسکهای شکسته، تهران، نوین، 1387، ص 288
[16]. سند مورخه 27 / 5 / 1436 از همین مجموعه
[17]. مسعود انصاری، احمد علی، پس از سقوط، تهران، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1371، ص 307
[18]. سند مورخه 19 / 9 / 1343 از همین مجموعه
[19]. سند مورخه 5 / 11 / 1345 از همین مجموعه
[20]. سند مورخه 4 / 4 / 1349 از همین مجموعه
[21]. یادداشتهای علم، جلد هفتم، پیشین، ص 84
[22]. احمدعلی مسعود انصاری نیز نظر مشابهی در این مورد دارد. پیشین، صص 71-70
[23]. ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، جلد 1، پیشین، ص 211
[24]. یادداشتهای علم، جلد1، پیشین، ص 396
[25]. همان، ص 148
[26]. شکست شاهانه، پیشین، صص 104-103
[27]. همان، ص 213 و 214. وی در یک جای دیگر مینویسد: [محمدرضا پهلوی] فرمودند: «بسیار خوب، خودت لَلِه باش» همان، ص 224
[28]. همان، جلد 1، ص 150
[29]. یادداشتهای علم، پیشین، جلد 2، ص 232
[30]. همان، جلد 1، ص 190
[31]. ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، پیشین، جلد1، ص 71 و همچنین ر.ک: هدایای دربار پهلوی به بیگانگان، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی، 1392
[32]. ر.ک: زنان دربار به روایت اسناد ساواک، فرح پهلوی، جلد 3، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی، 1393
[33]. یادداشتهای علم، جلد7، پیشین، ص 62
[34]. سند مورخه 21 / 1 / 1355 از همین مجموعه
[35]. دلیل این موضوع آن است که ساواک حق تهیهی گزارش و ایجاد پرونده برای خانواده سلطنتی را نداشته است.
[36]. سند مورخه 20 / 4 / 1354 از همین مجموعه
[37]. یادداشتهای علم، جلد 3، پیشین، ص 54
[38]. سند مورخه 20 / 4 / 1354 از همین مجموعه
[39]. یادداشتهای علم، پیشین، جلد5، ص 77
[40]. ر.ک: مسعود انصاری، احمدعلی، پس از سقوط، تهران، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1388، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، خاطرات ارتشبد سابق حسین فردوست، تهران، انتشارات اطلاعات، 1386
[41]. هویدا، فریدون، سقوط شاه، ترجمه حسین ابوترابیان (ح.ا. مهران)، تهران، نشر اطلاعات، 1388
[42]. امانالله جهانبانی پدر خسرو جهانبانی همسر شهناز
[43]. سند مورخه 12 / 10 / 1354 از همین مجموعه
[44]. سند مورخه 24 / 2 / 54 از همین مجموعه
[45]. ر.ک: رجال عصر پهلوی، حمیدرضا پهلوی به روایت اسناد ساواک، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی، 1391
[46]. سند مورخه 23 / 10 / 1354 از همین مجموعه
[47]. یادداشتهای علم، جلد3، پیشین، ص 291
[48]. در اسناد همین مجموعه موارد زیادی در این خصوص وجود دارد.
[49]. سند مورخه 9 / 2 / 1355 از همین مجموعه
[50]. سند مورخه 10 / 1 / 1356 و اسناد 15 / 5 / 1356 و 23 / 6 / 1354 از همین مجموعه
[51]. یادداشتهای علم، جلد 5، پیشین، صص 506-505
[52]. سند مورخه 19 / 12 / 1354 از همین مجموعه
[53]. سند مورخه 20 / 10 / 1354 از همین مجموعه
[54]. سند مورخه 26 / 12 / 1354 از همین مجموعه
[55]. سند مورخه 29 / 7 / 1355 از همین مجموعه
[56]. همان
[57]. سند مورخه 18 / 10 / 1354 از همین مجموعه
[58]. یادداشتهای علم، جلد1، ص 158
[59]. همان، جلد7، ص 479
[60]. همان، جلد 1، ص 367
[61]. یادداشتهای علم، جلد1، پیشین، ص 148
[62]. یادداشتهای علم، جلد7، پیشین، ص 158
[63]. سند مورخه 27 / 10 / 1354 در همین مجموعه
[64]. سند مورخه 1 / 8 / 1355 از همین مجموعه
[65]. سند مورخه 30 / 1 / 1354 از همین مجموعه
[66]. احمدعلی مسعود انصاری، پس از سقوط، پیشین، صص 181-180