مقدمه - کتاب آیت‌الله حاج شیخ هادی روحانی به روایت اسناد ساواک

 زندگینامه

ولادت

    آیت‌الله حاج شیخ هادی روحانی راد[1] فرزند ملاّ دوست‌محمّد[2] در روز دوازدهم اسفندماه سال 1302ش،[3] در روستای کلّه‌بست[4] از توابع شهرستان بابلسر، دیده به جهان گشود.

    ملاّدوست محمّد، که معمّمی خوشنام، اهل منبر و موعظه و ذاکر اهل بیت بود و در کنار انجام وظایف تبلیغی، به شغل کشاورزی هم اشتغال داشت، در سال 1307ش، در حالی که ‌«هادی‌» تنها پنج بهار از عمر خویش را سپری نموده بود، از دنیا رفت و این، آغاز مشکلات در طیّ طریق بود.

    این ثلمه‌ی بزرگ و مشکلات مترتب بر آن، در بیان آیت‌الله روحانی، به این شرح است:

«‌در سن 5 سالگی بودم که پدرم از دنیا رحلت نمود. به ناچار تحت کفالت مادرم قرار گرفتم، که او برای من هم مادر بود و هم پدر. مادرم با چه حسرتی، با کارگری سرِ مزرعه دیگران و کوبیدن شالی با وسایل سنتی قدیمی و با دوزندگی لباس دیگران با دست، تا نیمه‌های شب، تلاش مداوم داشت تا نان به کف آرد و بنده و خواهرم را اداره کند. پوشاک ما لباس‌های مندرس بچه‌های دیگران بود. خواهرم قبل از بلوغ از دنیا رفت.»[5]

    هنوز مدّت زیادی از فراق پدر سپری نشده بود، که یکی از خواهرانِ او، پیش از آنکه به سن بلوغ برسد، از دنیا رفت تا رنگ غم و ماتم بر چهره‌ی این مادر و فرزند، فزونی یابد.

    طبیعی بود که هادی، تحمّل این همه رنج و زحمت مادر را نداشت و به همین دلیل، برای کمک به او، خیلی زود وارد بازار کار شد تا با شاگردی در مغازه‌ی نانوائی محل، در تأمین هزینه‌های زندگی شریک باشد. همین مسئولیت‌پذیری بود که ایشان را به سمت و سویِ خانه شاگردی سوق داد؛ شغلی که به زودی از آن دست کشید، چرا که برای روحیه‌ی خداجوی ‌«هادی»، از همان دوران خردسالی، محیط‌هایی که در آن رنگ و بوی خدایی نداشت، غیر قابل تحمّل بود:

«در سنین نوجوانی و فصل جوانی، سختی‌ها دیده‌ام. چندین سال بر روی زمین دیگران کشاورزی (نصف‌کاری)، کرده‌ام و چه بسا عملگی کرده‌ام. سر مغازه‌ها شاگردی نموده‌ام و یک سال نیز در تهران خانه شاگرد بودم و بعدها، پای منبر‌ها مدّاحی می‌کردم؛ با این همه، برداشتم این بود که خداوند مرا می‌نوازد.»[6]

 

تحصیلات

    مکتب‌خانهی «فاطمه‌نساء»، در روستای کلّه‌بست، اولین کلاسِ آموزش قرآن به روش سنتی بود، که «هادیِ» هفت‌ساله در آن حضور یافت و پس از آن، مدرسه‌ی «شیخ ابوالحسن افضلی نوری»، که شوهر خواهرِ بزرگ هادی بود، تا کلاس سوم دبستان، آموزشگاه زبان و ادبیات فارسی او بود؛ ولی پس از آن،‌«هادی‌» که اکنون به سن ده سالگی رسیده بود و مشکلات زندگی و زحمات طاقت‌فرسای مادر را بیشتر درک می‌کرد، کار در مزرعه‌ی کشاورزی را بر تحصیل در مدرسه ترجیح داد و روانه‌ی مزرعه شد.

    با سرنگونی رضاخان در شهریور سال 1320ش، علی‌رغم این‌که ایران در شمال، غرب و جنوب در اشغال بیگانگان قرار گرفته بود؛ ولی فروپاشی استبداد رضاخانی، فعالیّت مجدّد مدارس علمیّه و برپایی مراسم مذهبی را، که به زور سرنیزه از فعالیّت آنها جلوگیری شده بود، به دنبال داشت.

    در این شرایط،‌ «هادی‌» جوانی 18 ساله بود. او که سختی‌های دوران کودکی و نوجوانی را سازنده می‌دانست و معتقد بود، این ناگواری‌های تلخ:‌ «انسانِ زجردیده را مشمول عنایت خاصّه‌ی خداوند قرار می‌دهد و به سمتِ کمال می‌کشاند.»؛ پیشنهاد مرحوم ملاّ اسماعیل توسّلی، که یکی از بستگانش بود را پذیرفت و زمانی که برای تحصیل علوم دینی، با استقبال مادر نیز مواجه گردید، عزم خویش را جزم کرد و راهی بابل شد. حوزه‌ی محقّر مسجدِ مولانا، اولین جائی بود که «هادیِ‌» جوان را به خود جذب کرد تا از محضر درس «حجت‌الاسلام شیخ یعقوب ابوالحسنی‌درونکلایی» و مرحوم «حجت‌الاسلام سید محمّد محقّق بهشتی‌» که سرپرستی این حوزه‌ی کوچک را به عهده داشت، مقدّمات ادبیات عرب را بیاموزد و پس از آن، راهی مدرسه‌ی «صدراعظم‌» در بابل شود.

    مدرسه‌ی‌ «صدراعظم»، پس از سال‌ها تعطیلی، که کاربری آن از تربیت طلّاب علوم دینی توسط حکومت رضاخان تغییر داده شده بود، در این موقع، دوباره به فعالیّت قبلی بازگشت و‌ «هادی»، اولین طلبه‌ی آن بود:

«‌اول کسی که وارد آن مدرسه شد، بنده و مرحوم سید ابراهیم دریاباری، از دوستان فیروزکوه بودیم؛ سپس طلّاب دیگری آمدند.»[7]

    تحصیل علوم دینی در مدرسه‌ی صدراعظم، تا سال 1323ش، در حالی صورت گرفت که این طلبه‌ی جوان، شب‌ها به کلّه‌بست باز می‌گشت تا در کنار خانواده باشد و تابستان‌های آن نیز، با کار کشاورزی و کارگری همراه بود تا هزینه‌ی تحصیل و زندگی فراهم گردد.

    در سال 1323ش، که آرامش نسبی بر کشور حاکم گردیده بود، ‌«شیخ هادی»، که رشد علمی در مدرسه‌ی صدراعظم را «بسیار کم‌» می‌دانست، برای ادامه‌ی تحصیل علوم دینی راهی قم شد:

«‌تهیه کردنِ حجره کار مشکلی بود. شبی را به قصد توسّل در حرم کریمه‌ی اهل‌بیت حضرت معصومه سلام الله علیها بیتوته کردم. فردای آن شب، در مدرسه‌ی دارالشفاء، حجره‌ی کوچک یک نفری(5 / 2در 5 / 1) یافتم. در همین حجره به قدر گنجایش یک تخت، حضرت حجت‌الاسلام و المسلمین امام موسی صدر برای بنده و چند نفر، درس منطق و شمسیه می‌داد. سیوطی را در محضر سید ابوالحسن حسینی فرا گرفتم.»[8]

    شیخ هادی، که در پیِ استادی برای آموختنِ مطوّل بود، شنید که در مدرسه‌ی سپهسالار تهران، حجت‌الاسلام محمدکاظم عصّار، در این درس تبحرّ خوبی دارد؛ از این رو، پس از سه سال حضور در حوزه‌ی علمیّه‌ی قم، به تهران آمد، در امتحانات شرکت نمود و قبول شد. علیرغم این‌که آقای عصار، استاد مبرّزی بود، ولی عدم ترتیب در برگزاری کلاس، موجب شد تا ایشان در اواخر سال 1325ش راهی مشهد مقدّس شود، در مدرسه‌ی دودرب، حجره بگیرد و در درس ادیب نیشابوری شرکت و یک بار دیگر، سیوطی و مغنی ابن هشام را در محضر ایشان تلمّذ نماید.

    حضور چهار ساله‌ی شیخ هادی روحانی در مشهد، با بهره‌گیری از اساتید بزرگواری چون‌: «آیت‌الله حاج شیخ عبدالنبی‌کجوری مازندرانی، آیت‌الله حاج میرزا احمد مدرّس، آیت‌الله حاج میرزا جوادآقا تهرانی، آیت‌الله سیدیونس اردبیلی، آیت‌الله شیخ علی‌اکبر نهاوندی، آیت‌الله حاج احمد کفائی، آیت‌الله حاج میرزا هاشم قزوینی، آیت‌الله شیخ کاظم ‌دامغانی، آیت‌الله حاج شیخ غلامحسین عبدخدائی تبریزی، آیت‌الله حاج آقا حسین فقیه سبزواری» و مرحوم ادیب نیشابوری همراه بود و پس از آن، در سال 1329ش، تصمیم به بازگشت به قم گرفت‌:

«‌صلاح را در این دیدم که به قم بازگردم؛ زیرا قم برای مراتب بعدی علوم حوزوی آماده‌تر و گسترده‌تر بود. استادان فقه و اصول و فلسفه و کلام و تفسیر در قم بیشتر و پرتجربه‌تر بودند.»[9]

در این موقع، دروس سطح به پایان رسیده بود و آغاز مرحله‌ای دیگر در آموختن بود. مرحله‌ای که طلّاب علوم دینی را به استنباط و اجتهاد رهنمون می‌شود. شرکت در دروس آیات عظام‌: سیدشهاب‌الدین مرعشی نجفی، سید محمدباقر سلطانی، حسینعلی منتظری، میرزا ابوالفضل زاهدی، علاّمه سید محمدحسین طباطبائی و شیخ عبدالحسین فقیهی گیلانی، در این مرحله‌ی حضور در حوزه‌ی مقدّس قم صورت گرفت و به شرح زیر ادامه یافت:

«‌در فقه از محضر استاد ارجمند آیت‌الله عباسعلی شاهرودی و مدت دو سال از محضر امام خمینی(ره) و حدود 8 سال در درس خارج آیت‌الله العظمی بروجردی بهره‌مند شدم و تا پایان عمر این مرجع بزرگ، در خدمتش بودم و نیز از محضر آیت‌الله میرزاهاشم آملی، فقه را به مقدار اندک و تفسیر را نزد آیت‌الله مهدی ‌امامی ‌امیرکلایی به مقدار کمی استفاده کردم.»[10]

 

تدریس، تبلیغ و زراعت

    آیت‌الله حاج شیخ هادی روحانی، تا سال 1343ش، در قم بود و در این موقع، به بابل بازگشت و در روستای کلّه‌بست سکنی گزید تا در سنگر تبلیغ و تدریس، در راستای نشر معارف اهل‌بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) و تربیت طلّابی که در علم و عمل، در مسیر دین و قرآن و انقلاب اسلامی حرکت نمایند، فعالیّت نماید؛ و این درحالی بود که علی‌رغم تمامی فعالیّت‌های وقت‌گیری که داشت، از کارگری در مزرعه نیز غافل نبود. به همین علّت است که در هر نوبتی که به ساواک احضار شد، در مقابل گزینه‌ی «شغل و سمت فعلی‌» نوشت:

«‌کشاورزی، ضمناً تدریس...از وقتی خود را شناخته‌ام، در میان کشاورزی و سپس به مدارس علوم قدیمه، در عین حال به شغل کشاورزی نیز مشغولم و تدریس علوم قدیم و تبلیغ در ایام مناسب.»

آیت‌الله محمّد فاضل استرآبادی، در این خصوص می‌گوید:

«یکی از فعالیّت‌های عمده‌‌ی من در بابل [بعد از بازگشت از عراق در سال 1354] تدریس در مدرسه‌ی خاتم‌الانبیاء بود. مدرسه‌ی صدر در آن زمان، حوزه‌ی گرم و پررونقی داشت. من هم در آنجا تدریس داشتم. چندین درس می‌گفتم؛ جامع‌المقدّمات، سیوطی و شرح لمعه درس می‌دادم. قبل از این‌که تدریس را در مدرسه‌ی خاتم‌الانبیاء شروع کنم، روزی جمعی از آقایان اهل علم به منزل ما تشریف آوردند و از من خواستند که به فعالیّت‌های بیشتری بپردازم؛ لذا من به تدریس در مدرسه‌ی صدر مشغول شدم. مسئول مدرسه در آن زمان، مرحوم آیت‌الله شیخ هادی روحانی بودند که وقتی ایشان به بابل آمدند، مدرسه زیرنظر ایشان قرار گرفت و مستقیماً تحت سرپرستی ایشان اداره می‌شد. البته زمانی که ایشان به بابل تشریف بردند، مرکز فعالیّت‌های خودشان را همان روستای کلّه‌بست که زادگاه‌شان بود، قرار دادند؛ اما به دلیل رفت و آمد زیادی که به مدرسه‌ی صدر داشتند، کم‌کم ‌مسئولیت مدرسه را برعهده گرفتند. همه‌ی فعالیت‌ها اعم از پذیرش، جذب اساتید و دیگر فعالیّت‌های آموزشی و علمی مدرسه زیرنظر ایشان بود و همه‌ی ما زیر نظر ایشان کار می‌کردیم.»[11]

 

ازدواج و تشکیل خانواده

    حاج شیخ هادی روحانی، در دوران طلبگی، با خواهرِ دوستِ مرحومش، حاج سید صادق نوروزیان، که ‌«نرجس خاتون‌» نام داشت، ازدواج نمود. ازدواجی که طبق رسوم طلبگی صورت گرفت و در آغاز راه، دارای مشکلات و سختی‌های زندگی طلبگی بود. همسر بزرگوار ایشان در این خصوص می‌فرمایند:

«حاج آقا طلبه قم بودند و با برادر مرحومم، حاج سید صادق نوروزیان آشنا بودند و من که پدرم را از دست داده بودم،نزد برادرم زندگی می‌کردم و آشنایی‌مان از این طریق آغاز شد...اول زندگی در قم، از نظر مالی مانند بقیه طلبه‌ها در فقر به سر می‌بردیم؛ واقعاً مشکل داشتیم.آن وقت حاج آقا کمتر منبر می‌رفتند، یعنی وقت نداشتند. در محله‌ی پایین شهر قم، یک اتاق گرفتیم. اتاق خیلی معمولی بود که هم اتاق خواب ما بود، هم میهمانی و هم آشپزخانه‌مان. یک پرده‌ی بزرگ داشتیم که هر وقت مهمان می‌آمد آن را نصب می‌کردیم. یک طرف حاج آقا با میهمانان و طرف دیگر من و بچه کوچکم بودیم، که به عنوان آشپزخانه نیز از آن قسمت استفاده می‌کردیم. چند سالی با هم در قم بودیم، تا آنجا خدا دو بچه به ما داد و مشکلات هر روز بیشتر می‌شد. روزی حاج آقا به من گفتند من نمی توانم هم خرج شما و خودم را بکشم و هم درس بخوانم. اگر شما محبّت کنید و در کلّه‌بست پیش مادرم بروید، آنجا خرج کمتر است. کمی مادرم به شما کمک می‌کند و کمی شما کشاورزی می‌کنید. قبول کردم. چند سالی دور از حاج آقا در روستای کلّه‌بست زندگی کردم و ایشان چند وقت از قم به بابل می‌آمدند و تابستان‌ها را نیز پیش ما می‌ماندند. بعد‌ها که مقداری وضع مالی ما بهتر شد، دوباره ما را به قم بردند، باز هم در یک اتاق با چند بچه زندگی می‌کردیم.»[12]

    حاصل این ازدواج، ده فرزند بود، که اولینِ آنها، در کودکی از دنیا رفت و بقیه، که شامل 8 دختر و یک پسر می‌باشند، در موقعیت‌های مختلف اجتماعی به خدمت مشغول هستند. تنها فرزند ذکور ایشان، حجت‌الاسلام و المسلمین حاج شیخ مجتبی(حسن) روحانی، که دارای خدمات دینی و علمی فراوانی می‌باشد، هم‌اکنون امامت جمعه شهرستان بابل را نیز برعهده دارد.

 

آیت‌الله روحانی و نهضت امام خمینی(ره)

    با آغاز نهضت امام خمینی(ره) در جریان مخالفت ایشان با لایحه‌ی انجمن‌های ایالتی و ولایتی در مهرماه سال 1341ش، آیت‌الله روحانی نیز که از شاگردان امام(ره) بود، به تبعیت از ایشان، در مسیر انقلاب اسلامی به فعالیّت مشغول شد. آیت‌الله‌ نورمفیدی، نماینده‌ی ولی فقیه در استان گلستان و امام جمعه‌ی گرگان، که خود یکی از یاران امام در جریان نهضت بود، با اشاره به شرایط دشوار آن روز در جریان مبارزات و عوام‌فریبی‌هایی که وجود داشت، در این‌باره می‌گوید‌:

«وقتی حضرت امام نهضت را شروع کردند، همه‌ی اقشار مردم اهمیت ورود و حضور انقلاب را درک نکرده بودند. اوایل یک حضور عمومی نبود و حتی همه‌ی روحانیون فرصت حضور جدّی در انقلاب را پیدا نکرده بودند، ولی آیت‌الله‌ روحانی از اوایل نهضت امام راحل حضور فعال داشتند و از علاقمندان و مریدان به حضرت امام بودند که این یک امتیاز مهّم است.»[13]

    اولین سند موجود در سوابق آیت‌الله روحانی در جریان نهضت امام خمینی(ره)، اعلامیّه‌ی رسمی ایشان در برپایی جشنِ آزادی امام خمینی(ره) و آیت‌الله سیدحسن طباطبایی قمی(ره) در اردیبهشت ماه سال 1343ش در مسجد‌ چهارسوق شهرستان بابل، در پوشش برگزاری مراسم جشن عید غدیر خم است.[14]

    همزمان با ورود امام خمینی(ره) به شهر قم، که در نیمه‌ی شب 16 فروردین ماه سال 1343ش، صورت گرفت، روزنامه‌ی اطّلاعات در سرمقاله‌ی آن روز خود نوشت:

«‌چقدر جای خوشوقتی است که جامعه‌ی روحانیت نیز اکنون با همه‌ی مردم همگام در اجرای برنامه‌های انقلاب شاه و مردم شده است.»[15]

    امام خمینی(ره)، پس از شنیدن این خبر، در روز بیست و یکم فروردین ماه، در جمع طلّاب، مردم قم و دانشجویان دانشگاه تهران که برای دیدار با ایشان به قم رفته بودند، در اعتراض به این سرمقاله‌ی دروغ، فرمود:

«‌چند روز است آزاد شده‌ام. فرصت مطالعه‌ی روزنامه نداشتم. در زندان فراغت داشتم و مطالعه مى‌کردم؛ تا این‌که روزنامه‌ی اطّلاعات، مورّخ سه‌شنبه 18 فروردین 43، را به من دادند. من از آقایان گله دارم که چرا زودتر به من[اطّلاع] ندادند. در این روزنامه‌ی کثیف اطّلاعات، تحت عنوان «اتّحاد مقدّس»، در سرمقاله نوشته بودند که با روحانیت تفاهم شده و روحانیون با «انقلاب سفید» شاه و ملّت موافق هستند! کدام انقلاب؟ کدام ملّت؟ این انقلاب مربوط به روحانیت و مردم است؟! آقایان که در دانشگاه هستید، برسانید به همه که روحانیت با این «انقلاب» موافق ‌نیست. ما که وسیله‌ی انتشاراتى نداریم؛ همه چیز را از ما گرفته‌اند. تلویزیون و رادیو را از ما گرفته‌اند. تلویزیون که در دست آن نانجیب است؛ رادیو هم که در دست خودشان هست؛ مطبوعات ما کثیف است. آنها مطلبى را مى‌نویسند یا مى‌گویند، فوراً به تمام نقاط دوردست مى‌رسانند؛ آن وقت مردم بى‌اطّلاع فکر مى‌کنند که روحانیون هم با آنها هستند. روحانیون با این مفاسد دوستى ندارند. اگر روزنامه اطّلاعات جبران نکند، با عکس‌العمل شدید ما مواجه خواهد شد. خمینى را اگر دار بزنند، تفاهم نخواهد کرد.»[16]

    اشاره‌ی امام خمینی(ره) کافی بود تا شاگردان و رهروان و یاران ایشان در سراسر کشور، دست به افشاگری بزنند و نوشته‌ی روزنامه اطّلاعات را تکذیب نمایند. در این موقع، آیت‌الله روحانی که در کسوت وعظ و خطابه قرار داشت، به محض آگاهی از این جریان، در مسجد بی‌سر تکیه بابل به منبر رفت و ضمن پرداختن به موضوع حجاب و تبلیغات منحرف وسائل ارتباط‌جمعی رژیم شاهنشاهی، به روزنامه‌ی اطّلاعات و مدیرمسئول آن، عباس مسعودی نیز، به واسطه دروغ‌پردازی‌های آن حمله نمود و اظهار داشت:

«دستگاه تبلیغاتی کشور ایران سراسر دروغ می‌گوید و مرکز فحشا است. مگر آیت‌الله خمینی چه عملی را انجام داده که برعلیه او عمل می‌نمایند و گفتار او را در این موقع که در ایّام عزاداری است ضبط و موسیقی تحویل مردم می‌دهند. چنانچه کسی نامه‌ای به اداره‌ی تبلیغات کشور بنویسد که فلان خانم آوازه‌خوان برای ما آواز بخواند، می‌گویند و تبلیغ دروغ می‌کنند که بنابه تقاضای هزاران نفر از مردمان ایران، فلان خانم آواز می‌خواند. به خدا دروغ می‌گویند.»[17]

    سخنرانی‌های تند و انقلابی آیت‌الله روحانی، موجب شد تا رئیس شهربانی بابل که در آن زمان فردی به نام‌ «سرگرد ‌صانعی‌پور‌» بود، در خصوص جلوگیری از منبرهای ایشان از ساواک استان استفسار نماید؛ که به دلیل شرایط حاکم بر کشور، در پاسخ نوشته شد:

«‌با رعایت دستورات، چنانچه تعهّد بسپارد غیر از بحث در اطراف امور مذهبی، صحبتی ننماید، منبر رفتن نامبرده بلامانع است.»[18]

    تذکرات شفاهی در تغییر رویّه‌ی آیت‌الله روحانی تأثیری نداشت؛ تا این‌که ساواک استان، حدود یک سال بعد مجبور به احضار ایشان گردید و به شهربانی بابل نوشت:

«‌دستور فرمائید به نامبرده‌ی بالا ابلاغ نمایند با در دست داشتن سه قطعه عکس و یک برگ رونوشت شناسنامه در تاریخ 24 / 2 / 45 خود را به این سازمان معرفی نماید.»[19]

در پاسخی که شهربانی بابل در جریان این احضار برای ساواک استان ارسال نمود، به خوبی روحیه‌ی انقلابی آیت‌الله‌ روحانی در مبارزه با رژیم ستمشاهی، که علّت اصلی احضار ایشان نیز بود، روشن گردید:

«‌به نامبرده‌ی بالا ابلاغ که با در دست داشتن مدارک خواسته شده، در تاریخ معینه خود را به آن سازمان معرفی، ضمناً اضافه می‌نماید‌: مشارالیه در ماه‌های محرّم و صفر سال گذشته و جاری از دادن تعهّد خودداری و به همین علّت نیز در بابل به منبر نرفته است.»[20]

آیت‌الله روحانی در موعد مقرر به ساری آمد. ساواک مازندران که قصد تحقیر و انگشت‌نما نمودن ایشان را داشت، مدّت زمانی او را در مقابل در ورودی ساواک، که محل تردّد مردم نیز بود، معطّل نمود تا رهگذرانی که ایشان را می‌شناختند، حضور وی در ساواک را حضوری معمولی و دوستانه فرض کرده و دچار سوءظن گردند.[21]

آیت‌الله روحانی، علی‌رغم این‌که به صورت رسمی درس سیاست نخوانده بود، ولی از شمّ سیاسی بالایی برخوردار بود؛ از این رو به گونه‌ای با بازجویان ساواک برخورد نمود که درباره‌ی ایشان نوشتند‌:

«‌ضمن مصاحبه‌ای که با یادشده به عمل آمد، شخصی بی‌طرف و تقریباً متمایل به دولت به نظر رسید. ضمناً به وی تفهیم گردید که هرگونه اقدامات شاهنشاه و دولت به نفع کشور و به خاطر سعادت ملّت ایران و مطابق قوانین اسلامی است؛ بنابراین موردی برای انتقاد روحانیون وجود ندارد. در پایان نیز به او تذکر داده شد، چنانچه مطالبی برخلاف مصالح کشور بیان نماید، شدیداً مؤاخذه خواهد شد و تصور می‌رود این تذکر مؤثر واقع گردد.»[22]

    آیت‌الله ایازی، مؤسس و مسئول حوزه‌ی علمیّه‌ی رستم‌کلای بهشهر، درخصوص سخنوری و فهم سیاسی آیت‌الله ‌روحانی می‌گوید:

«آیت‌‌الله‌ روحانی در خطابه، نسبت به اقران شاخص بودند؛ از همان دوران صدر اهل خطابه بود و مطالعات زیادی داشت و درک و فهم سیاسی او نسبت به خیلی از اقران بیشتر بود. با آن‌که در حوزه، کلاس و درس خاصّی به عنوان سیاست وجود نداشت و درس و روش سیاسی هم در حوزه‌ی قم نبود لیکن بعضی‌ها صاحب هوش و استعداد سیاسی می‌شدند. مثل حضرت امام راحل(ره).»[23]

    علی رغم برخوردی که با ایشان در ساواک صورت گرفت، آیت‌الله روحانی به مسیر خود ادامه داد تا این‌که در سال 1348ش، برای بار دوم به ساواک استان احضار شد.[24]

    در این نوبت نیز، ضمن تکمیل فرم مخصوص، تذکرات لازم! به ایشان داده شد، ولی آیت‌الله روحانی، براساس تعهّدی که نسبت به دین و قرآن داشت، سکوت در برابر ظالم را جایز نمی‌دانست، از این رو در سخنرانی‌های خود، با محمل قرار دادنِ جنگ ویتنام، سیاست‌های ظالمانه‌ی آمریکا را مورد حمله قرار می‌داد. ادامه‌ی همین رویّه بود که در گزارش یکی از سخنرانی‌های ایشان، نوشته شد: ‌«شدیداً به سیاست آمریکا در ویتنام حمله کرد.»[25]

    حدود یک ماه قبل از این احضار بود که اجازه‌ی امام خمینی(ره)، در امور حسبیه و شرعیه را دریافت نمود:

«‌بسم الله الرّحمن الرّحیم‌. الحمدلله رب العالمین والصّلاۀ على سیّدنا محمّد و آله الطّاهرین واللعنُ على اعدائهم اجمعین. و بعد، جناب مستطاب عمادالاعلام و ثقۀ‌الاسلام آقاى حاج شیخ هادى روحانى، دامت افاضاته، از قِبَل اینجانب مجاز و مأذونند در تصدّى امور حسبیه و شرعیّه که در عصر غیبت امام (ارواحنا له الفداء) از مختصات فقیه جامع‌الشرایط است، «فله التصدی لها مع مراعاۀ الاحتیاط»؛ و در اخذ و جمع‌آورى سهم مبارک امام (علیه‌ا‌لسلام) که نصف آنرا در موارد مقرّره شرعیّه، از آن جمله شهریّه طلّاب مدرسه‌ی صدر بابل و احتیاجات آن مدرسه صرف کنند و نصف دیگر را جهت حفظ حوزه‌هاى مهمّه دینیّه نزد حقیر ایصال نمایند و قبض رسید جهت رد به صاحبان وجوه دریافت کنند. «و اوصیه ایّده الله تعالى، بملازمۀ التقوى والتجنب عن الهوى و التمسّک بعروۀ الاحتیاط فى‌الدین والدنیا؛ و ارجو منه الدعاء و النصیحه‌»؛ والسلام علیه و على اخواننا المؤمنین و رحمۀ اللَه و برکاته. به تاریخ 18 شهر جمادى‌الاولى 1390 روح‌الله الموسوی الخمینى.»[26]

    در این زمان، جلسات سخنرانی آیت‌الله روحانی، که اینک برای توسعه‌ی فعالیت‌های خود، از کلّه‌بست که در 11‌ کیلومتری بابل قرار داشت، به شهرستان بابل می‌آمد و امامت جماعت مسجد حقوقی بابل (مسجد محدّثین فعلی) را به عهده داشت،[27]در منزل دکتر عبدالحمید عالمیان، به کانون تفکرات دینی و فرهنگی و انقلابی تبدیل شده بود که راه‌اندازی و «‌افتتاح دبیرستان نوبنیاد اسلامی بابل»، از مجموعه مدارس جامعه‌ی تعلیمات اسلامی، یکی از ثمرات آن بود.[28]

    انسجام به وجود آمده در این جلسات، موجب شد تا اداره کل سوم ساواک، پس از دریافت گزارش‌های آن، به ساواک استان دستور دهد:

«‌ضمن مراقبت از جلسات مذکور، ماهیت حقیقی جلسات روشن و نتیجه را با تعیین مشخصات کامل افراد شرکت‌کننده در جلسات به این اداره کل اعلام دارند.»[29]

    ساواک مازندران در پاسخ به این درخواست، ضمن اشاره به داشتن منبع نفوذی در جلسات نوشت‌:

«‌در حال حاضر ظاهراً آنچه مشهود است، تشکیل جلسات مذکور، جنبه‌ی مذهبی و سخنرانی دارد و مسائل و مطالبی که نمایانگر نیات سوئی باشد، عنوان و مطرح نشده است ... باتوجه به مراتب فوق و این‌که ممکن است در تشکیل جلسات مزبور، نظر خاصّی مستتر باشد، توسط همکاران مراقبت‌های لازم از جلسات و بانیان آن به عمل می‌آید؛ چنانچه به موضوع و مطلب قابل توجه و حائز اهمیتی برخورد شد، به موقع اعلام خواهدگردید.»[30]

    پس از این پاسخ، اداره کل سوم ساواک، سوابق آیت‌الله روحانی را از ساواک مازندران درخواست نمود، که در پاسخ نوشته شد:

«‌برابر سوابق موجود، نامبرده‌ی بالا در منابر خود، ضمن انتقاد از وضع کشور، از خمینی طرفداری نموده، که به ساواک احضار و به وی تذکر داده شده که در صورتی که مطالبی برخلاف مصالح کشور بیان نماید، شدیداً مواخذه خواهد شد.»[31]

    و بر این اساس بود که کنترل رفتار و فعالیّت‌های ایشان در اداره‌ی کل سوم ساواک در تهران، ضروری تشخیص داده شد:

«‌باتوجه به سوابق مندرج در فرم خلاصه پرونده‌ی معطوفی، تشکیل پرونده‌ی انفرادی در مرکز از نظر این اداره کل ضروری نموده، چنانچه چنین سوابقی موردنیاز آن  ساواک می‌باشد، ابقاء آن در ساواک محل بلامانع است.»[32]

    و باز برای بار دیگر، احضار ایشان در دستور کار قرار گرفت:

«‌دستور فرمائید به نامبرده‌ی بالا ابلاغ نمایند با در دست داشتن شماره‌ی این نامه و چهارقطعه عکس، خود را به این سازمان معرفی نماید.»[33]

    هنوز چند ماهی از این احضار سپری نشده بود که جلسات مدرسه‌ی علمیّه‌ی صدر بابل (خاتم‌الانبیای فعلی)، که حجت‌الاسلام محمّدحسن قائمی و حجت‌الاسلام شیخ محمّدجواد حجتی نیز در آن شرکت داشتند، مورد حسّاسیت ساواک قرار گرفت تا درباره‌ی آن گزارش شود‌:

«‌بعد از مدّتی نشستن و صحبت کردن، به تدریس طلبه می‌پردازند؛ ولی در باطن همه از طرفداران خمینی هستند که هر روز به استثنای روز جمعه در آن مجلس دور هم جمع می‌گردند.»

    در ذیل همین گزارش بود که به احضار چندباره‌ی آیت‌الله روحانی اشاره شد:

«‌هادی روحانی‌راد احضار و ضمن مصاحبه‌ای که با مشارالیه به عمل آمد، تذکرات لازم به وی داده شده است.»[34]

    و حدود سه ماه بعد، شهربانی بابل در گزارشی پیرامون فعالیّت‌های طرفداران امام خمینی(ره) در شهر بابل نوشت:

«‌با مراقبت‌ها و تحقیقاتی که به عمل آمده، چند سالی است که طرفداران خمینی برای این‌که بتوانند رنگی به فعالیّت‌های خرابکارانه خود (مسموم نمودن افکار جوانان) بدهند، تحت عناوین تازه‌ای ازقبیل‌: تشکیل مهدیّه‌ها و مجالس مذهبی گوناگون به وسیله عدّه‌ای از متعصّبین مذهبی قشری، که بعضاً دارای سوابق سوء سیاسی و عدم حسن شهرت می‌باشند، با توسّل و تمسّک به مذهب، متدیّن بودن را وسیله‌ای برای پیشبرد نیات خود (باتوجه به این‌که از طرفداران خمینی هستند) و سوءاستفاده از وجود عوام‌الناس و اغفال آنان قرارداده و به ظاهر فعالیّت‌های شدیدی دارند.»

    در این گزارش، بیت آیت‌الله روحانی در روستای کلّه‌بست، محل نشست تعدادی از طلّاب علوم دینی و فعالیّت‌های انقلابی و سازماندهی سخنرانی‌ها در نقاط مختلف محلّی، معرفی گردید.[35]

    و چند روز بعد گزارش داده شد:

«‌حاج هادی روحانی(واعظ)، در بحث‌های علمی و دینی جنبه‌ی افراطی داشته و در لفافه سخنان نامناسب بیان می‌دارد و حتی شنیده شده که وی در راهنمائی‌های خصوصی به افراد، از خمینی پشتیبانی و نسبت به او تبلیغ می‌نماید.»[36]

    صندوق قرض‌الحسنه‌ی حضرت ولی عصر (عجل‌الله تعالی فرجه الشریف)، در شهریور ماه سال 1352 در بابل، یکی دیگر از فعالیّت‌های آیت‌الله روحانی بود که به وسیله‌ی آن، نه تنها به نوعی با سیستم ربوی بانک‌های نظام طاغوت مقابله می‌شد، که ضمن رسیدگی به مشکلات اقتصادی مردم، به تأسیس مراکز فرهنگی نیز اقدام می‌نمود و در پوشش آن، حرکت در مسیر انقلاب اسلامی نیز تبیین می‌گردید.[37]

    توسعه‌ی فعالیّت‌ها و گسترش مبانی فکری امام خمینی(ره) توسط آیت‌الله روحانی در سنگر موعظه، موجب شد تا اداره‌ی کل سوم ساواک، کنترل لحظه به لحظه‌ی او را در دستور کار قرار دهد‌:

«‌باتوجه به این‌که تبلیغات سوء نامبرده‌ی بالا، موجب گمراهی افراد و متعصّبین مذهبی ناآگاه خواهد شد، خواهشمند است دستور فرمائید [به] وسیله‌ی منابع و سایر امکانات موجود در جریان فعالیّت‌های یادشده به نفع روحانیون افراطی قرارگرفته و از متن سخنرانی‌های او آگاهی حاصل نمایند و درصورت مشاهده هرگونه موارد خلاف و یا ایراد مطالب تحریک‌آمیز بر روی منبر، مراتب را به موقع اعلام تا تصمیم لازم درمورد وی اتخاذ گردد. به علاوه همفکران و همکاران روحانی مزبور را در آن منطقه شناسائی نموده و نتیجه را با ارسال یک قطعه عکس و مشخصات کامل وی مرتباً به این اداره کل منعکس نمایند.»[38]

    از این زمان بود که هرگونه فعالیّت ایشان تحت کنترل دقیق‌تر قرار گرفت تا حتی خبر پخش رساله‌ی امام (ره) در روستاهای امیرکلا و چوپان‌کلا، (از روستاهای بین بابل و بابلسر)، مورد بررسی واقع شود.[39]

حجت‌الاسلام سیدمرتضی برهانی، امام جماعت مسجد گله‌محلّه‌ی بابل، در این‌باره می‌گوید‌:

«در همین دوران کسی که با شهامت و شجاعت و بی‌باکانه، نام امام و اندیشه‌های متعالی و الهی امام را ترویج می‌کرد حاج آقا روحانی بود. او رساله‌ی حضرت امام را با چه زحمتی از قم و مشهد جمع‌آوری و در شهرها و روستاهای مختلف مازندران توزیع می‌نمود.»[40]

    امام جماعت مسجد مرحوم شیخ علیجان[41] بابل نیز می‌گوید:

«قبل از انقلاب پیامهای امام خمینی(ره) ساعت 10:30 شب‌های مشخص از نجف مسقیماً به ما می‌رسید. یعنی درست در همان ساعت مقرّر در اتاقی از مدرسه‌ی صدر که منتظر پیام آقا بودیم پیام را حضرت آیت‌الله کریمی از نجف تلفنی قرائت و ما نیز ضبط کرده، و سپس به رشته‌ی تحریر درمی‌آوردیم. آن‌گاه با دستگاه ابتدایی آن‌ را تکثیر می‌کردیم. اعلامیّه‌های آماده شده با مسئولیت مستقیم آیت‌الله‌روحانی در منطقه شرق و غرب استان توزیع می‌شد. اما چون بنده مسئول توزیع در شرق استان بودم در قائم‌شهر به آقای فقیهی، در ساری به آقای داراب کلایی، در نکاء به آقای لائینی، در بهشهر به آقای شاهرودی و در گرگان به آقای [مرحوم حبیب‌الله] طاهری تحویل می‌دادم.»[42]

آیت‌الله روحانی و جوانان

    از سال‌های آغازین دهه‌ی پنجاه شمسی که مبارزات مسلّحانه توسط نیروهای مذهبی، از جمله سازمان مجاهدین خلق (منافقین)، در فضای سیاسی کشور بروز و ظهور بیشتری یافت و گروهی از آنان دستگیر و زندانی و اعدام شدند، علاقه به مبارزه‌ی مسلّحانه با رژیم شاهنشاهی پهلوی نیز در بین جوانان بیشتر شد. در این موقع، روحانیت مبارز ملجأ و پناه جوانان پرشور مذهبی بود. آیت‌الله روحانی که دارای درک و فهم سیاسی وافری بود، با موقعیّت‌شناسی مناسبی که داشت، در این برهه‌ی زمانی نیز، هدایت جریان مبارزه را در بابل به دست گرفت. در راستای همین اقدام است که در گزارشی نوشته شد‌:

«‌شیخ هادی روحانی راد، که پیش‌نماز مسجد کاظم‌بیک بابل و از طرفداران خمینی می‌باشد و همواره به نفع وی تبلیغاتی می‌نماید؛ گویا نامبرده بین جوانان، از اشخاصی که به علّت فعالیّت‌های مذهبی غیرعادّی زندانی شده‌اند، حمایت و عمل آنان را ستایش نموده و ایشان را سربازان امام زمان، که به خاطر امام زمان در رنج و عذاب هستند، خوانده و دعای خیر برایشان می‌کند.»[43]

    در این موقع و موقعیّت، تبیین و تعیین سیرِ مطالعاتی و هدایت فکری جوانانی که دغدغه‌ی مبارزه با رژیم پهلوی را داشتند، یکی از اقدامات اساسی آیت‌الله روحانی بود تا با صراحت، کتاب «مناظره دکتر و پیر‌» را که ساواک آن را جزء کتب ممنوعه قرار داده بود، به جوانان معرفی و سیره‌ی ائمه‌ی معصومین (صلوات الله علیهم اجمعین) در مبارزه با طاغوت و چگونگی مقاومت در برابر شکنجه‌ی دژخیمان را با لحنی دلنشین و انقلابی بیان نماید.[44]

    همین فعالیّت‌ها بود که آوازه‌ی ایشان را از استان مازندران فراتر برد و به تهران نیز کشیده شد، تا پلیس راه‌آهن و هواپیمائی کشوری در گزارشی برای شهربانی کل کشور بنویسد:

«‌شخصی به نام شیخ هادی شهرت روحانی ساکن بابل خیابان بابلسر، میربازار، خیابان کلّه‌بست منزل شخصی از طرفداران آقای خمینی است، که علاوه بر تبلیغات مردم را برعلیه دستگاه می‌شوراند.»[45]

    و زمانی بعد از این‌که اعضای خداجوی گروه ابوذر نهاوند به اعدام محکوم شدند، در دوازدهم فروردین ماه سال 1353ش، بر فراز منبر مهدیّه‌ی بابل، با مصداق قراردادنِ حکومت معتمد عباسی و نقش نیرنگ‌باز او در شهادت امام عسکری(ع)، فریاد برآورد که:

«‌وای، حکّام چقدر نیرنگبازند. چقدر افراد مسلمان را کشتند و گفتند‌: ما نکشتیم؛ مثلاً الآن که می‌بینیم افراد زیادی را می‌کشند و بعد می‌گویند چه کسی آن‌ها را کشته [است.]»

    این فریاد، به میزانی رسا بود که در ذیل گزارش آن نوشته شد:

«‌نامبرده احضار و شدیداً مورد مؤاخذه واقع و چنانچه از اعمال خود تجدیدنظر ننمود، اقدام شدیدتری درباره‌ی او بشود.»[46]

    این دستور بلافاصله اجرا شد و درخواست احضار ایشان یک روز بعد صادر گردید[47]و پرویز ثابتی که به «مقام امنیتی‌» شهرت داشت، در نامه‌ای به ساواک مازندران دستور داد:

«‌به طوری که قرائن امر نشان می‌دهد، به احتمال قوی نامبرده‌ی بالا در حال حاضر در آن منطقه، علاوه بر فعالیّت‌هائی که در زمینه‌ی سم پاشی در بین متعصّبین مذهبی به عمل می‌آورد، اقدامات دیگری را درمورد جانبداری از روحانیون افراطی و گروه‌های خرابـکار، با رعایـت پنــهان کـاری دنـبـال می‌نماید، علیهذا خواهشمند است دستور فرمائید به منظور پی بردن به چگونگی و حدود فعالیّت‌های ضدامنیتی روحانی مذکور، از اعمال و رفتار و تماس‌های مشارالیه مراقبت‌های دقیق‌تر و جامع‌تری معمول داشته و نتایج حاصله را مرتباً اعلام دارند.»[48]

    روحیه‌ی انقلابی و مبارزاتی آیت‌الله روحانی به همراه تبلیغ و معرفیِ صریح و آشکار امام خمینی(ره) به عنوان مرجع تقلید، در زمانی که حتی بر زبان آوردنِ نام امام(ره) جرمی نابخشودنی محسوب می‌شد،[49] انسجام حلقه‌ی جوانان به دور ایشان را محکم‌تر نمود؛ به گونه‌ای که محیط سیاسی برای کسانی که در مراسم مذهبی، خواسته یا ناخواسته به دعاگوئی از سلطنت می‌پرداختند نیز، ناامن شد.[50]

    همین مسئله بود که به احضار دوباره‌ی ایشان منجر شد:[51]

«‌در ساعت 8:30 روز 7 / 4 / 54 نامه‌ی شماره‌ی 409 / 2ﻫ – 1- 1 / 4 / 54 سازمان اطلاعات و امنیت استان مازندران به اینجانب شیخ هادی روحانی‌راد، فرزند دوست‌محمّد، دارای شماره‌ی شناسنامه 452، صادره از بابل، متولد 1302، ابلاغ که با در دست داشتن نامه‌ی شماره‌ی فوق خود را به سازمان مذکور معرفی نمایم. امضاء هادی روحانی»

    علی‌رغم تمامی فشارها و سختی‌ها و مزاحمت‌هایی که برای ایشان فراهم می‌شد، آیت‌الله روحانی، نه تنها در جریان مبارزه قدمی عقب نگذاشت، که در سال 1355ش، به هنگام سخنرانی در مسجد شاه قاضی ساری (مسجد امام سجاد(ع) فعلی)، به صورت کفن‌پوش بر فراز منبر حضور یافت و زمانی که مردم با فرستادنِ صلوات، ایشان را از حضورِ تعدادی از نیروهای ساواکی آگاه نمودند، ضمنِ نشان دادن کفنِ خویش، خطاب به حضّار گفت‌:

«‌مردم! من آماده‌ام. مردم! کفنِ تن من، نشانه اعلام آمادگی است.»[52]

    سخنرانی‌های ایشان، به میزانی دلنشین و گیرا و انقلابی بود که ساواک درباره‌ی آن نوشت:

«‌جوانان بابل از طرفداران پروپا قرص نامبرده هستند، که برای استماع سخنان وی، اکثراً جهت گرفتن جا چند ساعت قبل از سخنرانی، وقت خود را در محل مسجد تلف می‌نمایند.»[53]

 

آیت‌الله روحانی و فعالیت‌های تبلیغی، فرهنگی

    یکی از خصلت‌های بارز آیت‌الله روحانی، به مصداق‌ «نَحنُ مُعاشرِ الانبیاء نُکلّمِ النّاس عَلی قدرِ عُقولِهِم»، تشکیل جلسات تبلیغی و فرهنگی و آموزشی برای سطوح مختلف فکری و اجتماعی بود. ایشان، نه تنها برای هیچ زمانی روستای محل تولد و سکونت خویش را ترک نگفت، که روشنگری مردم روستاهای اطراف و تبلیغ امام خمینی(ره) را نیز یکی از وظایف اصلی خویش می‌دانست؛ نمونه‌ای از این روش، راه‌اندازی جلسات قرآن در روستای روشن‌آباد، در جاده گنج‌افروز بابل بود که مورد حسّاسیت ساواک قرار گرفت.[54]

و این درحالی بود که در مواقع حسّاس و در زمان‌هایی که مورد کنترل شدید ساواک قرار داشت، به اصلِ مهاجرت روی می‌آورد و شهرستان‌هائی چون گنبد و دیگر شهرهای استان گیلان را برای سخنرانی انتخاب می‌نمود.[55]

 

آیت‌الله روحانی و اوج گیری انقلاب اسلامی

    در سالگرد قیام خونین پانزدهم خرداد 1342ش، در سال 1356ش، دانشجویان، در کوی دانشگاه تهران تظاهرات کردند و دو هفته بعد از آن نیز، دکتر علی شریعتی، به طور ناگهانی در شهر لندن از دنیا رفت. این درگذشت، که به ساواک نسبت داده شد، در تهران با تظاهرات دانشجویان در روز سوم و پنجم تیرماه  همراه بود، که این حرکت در شهریور ماه، در چند دانشگاه تهران به زد و خورد کشیده شد.[56] هنوز جامعه‌ی روشنفکری، سیاسی و مذهبی ایران در تب و تاب مرگ دکتر شریعتی قرار داشت که جابجایی دولت، که حکایت از رفتن امیرعباس هویدا و آمدنِ جمشید آموزگار داشت، به تغییرات سیاسی در آمریکا و روی کار آمدن جیمی ‌کارتر نسبت داده شد.

    در این شرایط، ماه مبارک رمضان فرا رسید و آیت‌الله روحانی که برای سخنرانی یک ماهه به مسجد گلشن بابل دعوت شده بود، بحث خویش را پیرامون‌ «جامعه‌ی اسلامی‌» آغاز نمود و ضمن اشاره به نارضایتی‌ها و ناامنی‌های موجود در کشور، مسئله‌ی زندانیان سیاسی را نیز مطرح کرد.[57]

    در تاریخ اول آبان ماه سال 1356ش، آیت‌الله حاج سید مصطفی خمینی(ره)، در نجف اشرف به صورتی کاملاً مشکوک رحلت نمود. رحلتی که امام خمینی(ه) آن را‌ «از الطاف خفیّه‌ی الهی‌» تعبیر فرمود. این واقعه‌ی ناگوار، ایران را به کانونی سراسر شور و هیجان مبدّل ساخت؛ تحوّلی که پیروزی انقلاب اسلامی و سرنگونی رژیم شاهنشاهی را به دنبال داشت.

    اولین مراسمِ ترحیم در مازندران، در هفتم آبان ماه، در مسجد ملاّصفرعلی بهشهر تشکیل شد که آیت‌الله روحانی نیز یکی از شرکت‌کنندگان در این مجلس بود.[58]

    نام آیت‌الله روحانی به دلیل فعالیّت‌های گسترده‌ای که داشت، از سال 1355ش، در لیست ممنوع‌الخروج‌ها قرار داده شده بود[59] و به همین دلیل، در هفدهم آبان سال 1356ش، که عازم سفر مکّه بود، در فرودگاه مهرآباد تهران، از مسافرت ایشان جلوگیری گردید.[60]

    سازش‌ناپذیری او در جریان مبارزه با رژیم شاهنشاهی، در گزارشِ زیر به خوبی مشهود است:

«‌نامبرده‌ی بالا، امام مسجد گلشن بابل و از دشمنان سرسخت خاندان جلیل سلطنت و دستگاه مملکتی می‌باشد. یادشده ملاّئی است با سواد زیاد و اهل منبر و از طرفداران پروپاقرص خمینی.»[61]

    از دیگر فعالیت‌هائی که در این مقطع زمانی صورت گرفت، تلاش در جهت رفعِ اختلاف نظرها و ایجاد انسجام و هماهنگی بین روحانیون شهر و تشکیل هسته‌ی مرکزی روحانیت در مدرسه‌ی صدر بود؛ که با کمک حجت‌الاسلام حاج شیخ علی حجتی کرمانی که برای سخنرانی به بابل دعوت شده بود، صورت گرفت.[62]

    این اقدام، در شرایطی که شهر قم در قیام 19 دی ماه سال 1356ش، در جریان اعتراض به مقاله‌ی مجعول رشیدی مطلق در توهین به امام (ره) و روحانیت و حوزه‌های علمیّه به خاک و خون کشیده شده بود، ضرورتی اجتناب‌ناپذیر بود، زیرا از دیگر سو، ساواک و عوامل آن، با صراحت، دامن زدن به اختلافات فی مابین را در دستور کار قرار داده بودند:

«‌پراکندگی و تفرقه فی مابین رجال روحانی و دارودسته‌بازی‌ها و زدوبند‌های مادی و کشمکش‌های داخلی و عدم یکپارچگی و هماهنگی و .... دیگر جایی برای پرورش افکار انقلابی و مخالفت با سیاست‌های دولت نمی گذارد؛ در نتیجه سازمان امنیت می‌تواند در عملیاتی زیرزمینی بذر نفاق و چنددستگی را در بین زمین‌های بادخیز حوزه‌های علمیّه بپاشد و هر روز شکافی عمیق‌تر ایجاد کند.»[63]

    این حرکت، که با دشواری‌هایی همراه بود، بخشی از انرژی آیت‌الله روحانی را به خود اختصاص داد؛ تا این‌که پس از واقعه‌ی خونین تبریز در جریانِ مراسم اربعین شهدای 19 دی قم در دهم فروردین ماه 1357ش، مراسم بزرگداشت شهدای تبریز در مسجد جامع بابل برگزار شد و آیت‌الله روحانی که به عنوان سخنران بر فراز منبر قرار گرفته، بی‌محابا به مرور جریانات اخیر پرداخت و در نهایت با اشاره به «امنیت و آرامش کشور در پناه روحانیت‌» و این‌که‌ «قدرت روحانیت مافوق قدرت‌ها می‌باشد.»، به سخنان خود خاتمه داد. از بعد از این سخنرانی بود که در مجالس سخنرانی شهر بابل، فرستادن صلوات پس از شنیدن نام امام خمینی(ره)، مرسوم گردید.[64]

    ایشان در بعد از ظهر همان روز نیز، در مسجد جامع ساری به منبر رفت و به مدت یک ساعت و نیم پیرامون وقایع قم و تبریز صحبت نمود و در نهایت، قیام مردم را وظیفه‌ی شرعی آنان عنوان نمود و گفت:

«‌وقتی ملّتی دید به مجتهد و روحانیت توهین می‌شود، وظیفه شرعی است که باید بپاخیزد.»[65]

    این سخنرانی، که بسیار حادّ تشخیص داده شد و با صلوات‌های مکرّر در جریان بردنِ نام امام(ره) همراه بود، به گونه‌ای بود که ممانعت نمودن از سخنرانی‌های وی در دستور کار قرار گرفت.[66]

    ولی شرایط کشور به گونه‌ای بود که این اقدام، امکان نداشت و پس از آن، سخنرانی‌های پی در پی به مناسبت‌های مختلف و تشریح و تبیین اوضاع و هدایت مردم در جریان انقلاب اسلامی در شهر و روستا و به جان خریدن برخی ملامت‌ها و مخالفت‌ها [67]و سازماندهی اقدامات اعتراضی از قبیل بستن مغازه‌ها، از اصلی‌ترین فعالیّت‌های ایشان در این دوره زمانی بود.[68]

    روش و منشِ آیت‌الله روحانی در زندگی و مبارزه، به گونه‌ای بود که دشمنان او نیز به آن اعتراف داشتند و نفوذ ایشان در اجتماع را، نفوذی مقتدرانه توصیف می‌نمودند:

«‌از جمله شخصیت‌های برجسته‌ی مذهبی بانفوذ مقتدرانه روحی و اعمال خیرخواهانه فراوان، می‌توان روحانی را نام برد. او از طرفداران پروپاقرص خمینی است و غالب وجوه را نیز به جیب او سرازیر می‌کند و به واسطه‌ی زندگی محقّرانه و پرتقوایش و اندیشه‌های صریح مخالف حکومتش، توانسته نظر همه اقشار مردم را به خود معطوف دارد.»[69]

    پس از سازماندهی روحانیون بابل، این هماهنگی در بین روحانیون استان نیز برقرار شد؛ تا پس از تعطیلی نماز جماعتِ آیت‌الله سید احمد خوانساری(ره) در تهران، در اعتراض به اعمال رژیم شاهنشاهی و کشتار مردم، در نشستی که با حضور علمای استان مازندران در منزل حجت‌الاسلام شیخ عباس‌ ولى‌نژاد لالیمى در ساری صورت گرفت، تصمیم به عدم برپائی نماز جماعت از تاریخ 24 / 2 / 1357 گرفته شود.[70]

    در همین روز بود که آیت‌الله روحانی، در خصوص تعطیلی نمازهای جماعت مساجد، با حجت‌الاسلام والمسلمین حاج‌شیخ محمّدتقی فلسفی نیز تماس گرفت تا ضمن همفکری با ایشان، وحدت عملِ نیروهای انقلابی در سطح کشور نیز لحاظ شود.[71]

    این تلاش شبانه روزی موجب گردید تا پیشنهاد‌ «یکسال تبعید به مناطق گرمسیری و ممانعت از وعظ وی پس از تبعید‌» از سوی ساواک بابل به سلسله مراتب داده شود.[72]

    ولی، هرچه فشار رژیم بر نیروهای انقلابی بیشتر می‌شد، سخنان آیت‌الله روحانی نیز رنگ و بوئی حماسی‌تر می‌گرفت؛ تا جایی که با صراحت، جوانان را به میدان مبارزه و شهادت در راه اسلام و قرآن فرامی‌خواند:

«‌جوانان و حاضرین در مسجد! شما حق دارید از وطن دفاع کنید و دفاع از وطن، حق اسلام است و امام‌حسین(ع) برای همین راه شهید شد و زیر بار زورگوئی نرفت و چند نفر که در مدّت اخیر به کشتن رفتند، حق داشتند و شما هم از میهن دفاع کنید.»[73]

    و در جایی دیگر، در اعتراض به کشتارِ مردم بی‌گناه، چون سربازی جان برکف، بی‌محابا می‌فرمود:

«‌چرا باید خون زن و بچه سربازان اسلام که هدفی جزء اجرای احکام قرآن ندارند وسیله مأمورین جلّاد و ریخته شود؟ انشاءالله روزی علف‌های هرزه در این مملکت از میان برداشته می‌شود... من با صدای بلند حرف خود را می‌زنم هرکس هرکاری در حق من می‌خواهد بکند.»[74]

    نمونه‌ی دیگری از سخنان حماسی ایشان، که‌«تشکیل حکومت اسلامی‌» را نتیجه‌ی انقلاب اسلامی می‌دانست،[75] در سیزدهم مرداد ماه سال 57، در مراسم افتتاح مسجدی که در آرامگاه معتمدی ساخته شده بود، بر زبان رانده شد، تا ضمن انتقادات شدید به رژیم سلطنتی، مبانی اعتقادی مردم در یکی دانستنِ اختیارات و فرمانِ رسول خدا (ص) و ولی فقیه را نیز تقویت نماید:

«‌مسلمان باید ایمان قوی داشته باشد؛ نه این‌که به آقایان بگویند فلان روز دکّان را ببندید، بی‌اعتنا باشند. مرجع تقلید، امام زمان است؛ باید حرفش را گوش کرد، باید دکّان را ببندید؛ اگر جهاد داد، باید عمل کنید، چرا بی تفاوت هستید.»[76]

    این رویّه، موجب شده بود تا فرمان‌پذیری مردم انقلابی، خصوصاً جوانان شهر از ایشان، بسیار قابل توجه باشد؛ این فرمان‌پذیری، در جریان برچیدن بساط ‌«سیرک بزرگ اروپا» که در شهر بابل به اجرای برنامه مشغول بود، به خوبی نمایش داده شد و مسئولین شهری را، به روشنی متوجه جایگاه رهبری آیت‌الله روحانی در سطح شهر نمود.[77]

    تبعیت‌پذیری جوانان مذهبی و انقلابی بابل، به میزانی بود که برای هرگونه اقدامی، ایشان را مورد پرسش قرار می‌دادند. از این رو آیت‌الله روحانی در یکی از سخنرانی‌های خویش، خطاب به آنان فرمود:

«‌اول خودتان را در امور دینی راسخ کنید و به امام زمان نزدیک شوید و سپس با گفتار و بیان، حق خود را بگیرید و پشت سرهم از من نپرسید چکار کنید. وقتی به نوشته‌های قرآن توجه کنید، نمی‌گذارید به شما اجحاف شود.»[78]

    در این موقع، باز هم برای احضار وی اقدام شد؛[79]ولی این بار، شهربانی بابل که همواره در تمامی احضارها، این وظیفه را به عهده می‌گرفت، در پاسخ به ساواک بابل، نوشت:

«‌واعظ یادشده بالا، در قریه‌ی کلّه‌بست که جزو حوزه‌ی استحفاظی ژاندارمری بابل است سکونت دارد، خواهشمند است دستور فرمائید باتوجه به نامه‌ی شماره‌ی فوق، از طریق ژاندارمری محل اقدام گردد.»[80]

    و در بعد از ظهر روز بیست و پنجم مردادماه، اولین تظاهرات رسمی خیابانی، پس از اتمام سخنرانی آیت‌الله روحانی در مسجد جامع، سازماندهی شد؛[81] که پس از آن، برنامه‌ریزی برای دستگیری و اعزام ایشان به کمیته‌ی مشترک به اصطلاح ضدخرابکاری در تهران، در دستور کار قرار گرفت.[82]

آیت‌الله روحانی در تاریخ 29 / 5 / 1357 به ساواک احضار شد و مورد بازخواست قرار گرفت، دست‌نوشته‌ی ایشان در جریان این احضار، نشانگر چگونگی برخورد مأموران ساواک با ایشان است‌: 

«‌موارد قانونی زیر به اینجانب شیخ هادی روحانی‌راد از طریق سازمان اطلاعات و امنیت بابل ابلاغ گردید.

الف‌: تحریک به اغتشاش بر ضد مملکت موضوع بند دو ماده‌ی 210 قانون دادرسی و کیفر ارتش؛ ب‌: اهانت به مقامات عالیّه‌ی مملکتی موضوع ماده‌ی 320قانون دادرسی و کیفر ارتش؛ پ‌: مقاومت در مقابل مأمورین موضوع مواد 160 و 161 قانون مجازات؛ ث: نهب و غارت موضوع ماده 261 قانون مجازات عمومی؛ ج: حریق و تخریب و اتلاف اموال موضوع مواد 250 الی 260 قانون مجازات عمومی اخلال در نظم و کسب و کار مردم موضوع ماده‌ی 2 اصلاحیّه‌ی مجازات حمل چاقو از قانون مجازات عمومی؛ چ‌: تحریک نظامیان به شورش و عصیان موضوع بند 2 ماده‌ی 312 قانون دادرسی و کیفر ارتش [و] تحریض مردم به مسلّح شدن و برهم زدن اساس حکومت و قدرت سلطنت موضوع ماده 17 قانون دادرسی و کیفر ارتش. امضاء هادی روحانی.»

    در تاریخ اول شهریور ماه 1357ش دستور دستگیری و بازرسی از منزل وی صادر شد:[83]

«‌ظرف روز جاری، با تدابیر لازم، قبل از ساعت 21، نامبرده فوق را در محل اقامت در آبادی کلّه‌بست دستگیر و با تشریفات قانونی از منزل مسکونی وی بازرسی و وی را همراه با اوراق و اشیاء مکشوفه به شهربانی بابل تحویل و نتیجه را ضمن ارسال یک نسخه از صورتجلسه بازرسی به این سازمان اعلام دارند.»[84]

    این دستور اجرا شد و در همان شبِ دستگیری، بلافاصله به تهران اعزام گردید؛[85]و خبر دستگیری وی، به دستور پرویز ثابتی در بولتن ساواک نوشته شد.[86]

    همسر مکرّمه آیت‌الله روحانی درباره چگونگی دستگیری ایشان می‌گوید‌:

«افراد ساواک، که به وضع بسیار خشن وارد خانه شدند، همه کمدها را گشتند و به طرف اتاق حاج آقا هجوم بردند. رساله‌ی حضرت امام روی سقف و زیر بام جاسازی شده بود که با اشاره آقا رساله‌ها و یک بسته اعلامیّه را در اطراف باغ مخفی ساختیم و یک برگ از آن اعلامیّه‌ها که در جیب آقا بود و می‌خواستند آن شب بالای منبر بخوانند را گرفتند و خلاصه مأمورین پس از ریخت و پاش و سروصدای زیاد آقا و میهمانان را که آن شب منزل ما بودند، بردند.»[87]

    طبیعی است که چنین رفتاری از مأمور دستگیری ایشان، به نام سروان حامدی، که از اعضای تشکیلات بهائیت بود. نه تنها عجیب به نظر نمی رسد، که بسیار هم طبیعی است:

«‌باتوجه به اینکه سروان حامدی فرمانده‌ی گروهان ژاندارمری بابل دارای مسلک بهائی می‌باشد، مراجــعه وی به کلّه‌بست و دستگیری شیخ هادی روحانی، انعکاس ناخوشایندی در اذهان مردم بابل گذاشته است.»[88]

 

بازتاب‌های دستگیری آیت‌الله روحانی

    اولین اقدام در جریانِ دستگیری شبانه آیت‌الله روحانی، تماس با فرماندار شهر بود؛ که فرماندار نیز از قبل برای چگونگی پاسخگوئی به وسیله ساواک توجیه شده بود:

«‌فرماندار در نحوه‌ی پاسخ به این کیفیت توجیه شد که اظهار کند‌: مانعی ندارد؛ آقایان روحانیون خواسته‌ی خود را بنویسند و جملگی امضاء کنند و هرچه بیشتر آرامش لازم را جهت رفع هرگونه شبهه‌ای حفظ نمایند.»[89]

    و متعاقب آن نیز، از طرف جامعه‌ی روحانیت بابل و حومه، اعلامیّه‌ای تهیه و توزیع شد که در آن آمده بود:

«‌به انگیزه‌ی بازداشت غیرقانونی حضرت حجت‌الاسلام جناب آقای روحانی و حضرت حجت‌الاسلام جناب آقای [محمّدجواد] حجتی و چند تن دیگر از علمای بابل، از شب 21 ماه مبارک رمضان تا اطلاع ثانوی کلّیه‌ی جماعات و مجالس تبلیغی بابل و حومه تعطیل است.»[90]

    پس از این اقدام، برای پیشگیری از تشکّل روحانیون و برنامه‌ریزی در جریان آزادسازی ایشان، حجت‌الاسلام شیخ‌محمّدجواد حجتی نیز، که در این جریان فعالیّت داشت، توسط ساواک دستگیر گردید و این فرصتی بود تا برنامه‌ریزی برای به سکوت کشاندن روحانیون و به تبعِ آن، مردم انقلابی شهر بابل، پس از ملاقات برخی از روحانیون با فرماندار شهر و رئیس شهربانی و رئیس ساواک، در دستور کار قرار گیرد:

«‌باتوجه به موقعیّت فعلی منطقه، با درنظر گرفتن توسّل و تشبّثی که آقایان به فرماندار نموده و ملاقاتی که با اینجانب داشته‌اند، به جهت تفهیم حسن نیت ساواک و ایجاد نزدیکی و جلب نظر روحانیون در موقعیّت حسّاس فعلی، ضرورت استخلاص شیخ حجتی را با اخذ تعهّد، مبنی بر عدم مداخله در این‌گونه امور به استحضار می‌رساند، توضیح این‌که روز جاری، آقایان روحانیون از گذاردن [گزاردن]  نماز خودداری و برابر اعلام شهربانی بابلسر، قاسمی واعظ مسجد صفا محله‌ی بابلسر نیز به عنوان اعتراض به دستگیری روحانی از اقامه‌ی نماز خودداری کرده است و در صورت تصویب و موافقت، پـس از استخلاص شیخ حجتی، به آقایان گفته شود که آزادی روحانی تشریفاتی دارد که در آینده به اطلاع آنان خواهد رسید.»، که این پیشنهاد، مورد موافقت رئیس ساواک استان قرار گرفت.[91]

    یکی از روحانیون منطقه، در جریان این دستگیری می‌گوید‌:

«تاریخ 1 / 6 / 57 قرار شد جلسه‌ای داشته باشیم و در آن جلسه هماهنگ کنیم تا روحانیون منطقه‌ی بابلسر و فریدونکنار، شب 21 رمضان حادثه‌ی حاج آقا مصطفی خمینی را علنی کنند. جلسه در شب 18 رمضان در منزل ما برگزار شد که حاج آقا روحانی از بابل تشریف آوردند و همه‌ی ‌ائمه جماعت بابلسر و فریدونکنار حضور داشتند. بعضی از شرکت‌کنندگان آن شب آقایان: حجج اسلام طوسی، سلیمانی نماینده‌ی فعلی مقام معظم رهبری در سیستان و بلوچستان و امام جمعه سابق بابلسر، [مرحوم حجت‌الاسلام] شیخ سعدی حیدری و ... بودند. فردای آن روز همه‌ی اینها به ساواک احضار شدند و تصمیم بر این شد که وقایع مورد نظر شب 21 رمضان گفته شود، ولی حاج آقا روحانی را در شب بیستم ماه مبارک رمضان دستگیر کردند، که تمام مساجد شهر به عنوان اعتراض تعطیل شد.»[92]

    عکس‌العمل مردم در جریان دستگیری آیت‌الله روحانی، به نقل از آیت‌الله محمّد فاضل استرآبادی، چنین است:

«‌وقتی که مرحوم آیت‌الله روحانی را بازداشت و در تهران زندانی کردند‌، انقلابیون تصمیم گرفتند در مسجد کاظم‌بیک متحصّن شوند. یادم می‌آید که ماه رمضان بود و آیت‌الله روحانی شب‌ها در مسجد جامع منبر می‌رفتند. مقدمات تحصّن را فراهم کرده بودند‌، اما من با این کار مخالفت کردم. در عین حال که به آیت‌الله روحانی علاقه داشتم و کارهای ایشان را هم تأیید می‌کردم‌، اما در این قضیه مخالف تحصّن در مسجد ‌کاظم‌بیک بودم. شبی که قرار بود فردا بازار تعطیل شود‌، یکی از روحانیون که حامل پیامی از طرف ساواک بود به منزل ما آمد. البته ایشان خودش هیچ‌گونه وابستگی به ساواک نداشت و انصافاً مرد سالمی بود و الآن هم هست‌، ولی یکی از دوستانش با ساواک ارتباط داشت. بر این اساس ساواک از طریق ایشان به ما پیام داد که شما فردا بازار را تعطیل نکنید و ما آقای روحانی را آزاد می‌کنیم. من در جواب گفتم که چنین چیزی امکان ندارد و باید بازار تعطیل شود. ایشان گفتند:‌«آخر چرا ؟ آنها که می‌خواهند آقای روحانی را آزاد کنند». من گفتم‌: اگر همین امشب ایشان را آزاد کنند و ما حداقل تلفنی با ایشان صحبت کنیم و خبر آزادی را بشنویم، ولو این که در تهران باشند، فردا بازار را تعطیل نمی‌کنیم؛ در غیر این صورت فردا بازار تعطیل خواهد شد. البته آنها قبول نکردند و بازار بابل بالأخره تعطیل شد. در اثر اعتراضات مردمی و بازاریان یکی دو روز بعد از تعطیلی بازار، حاج آقا روحانی آزاد گردید و به بابل برگشت و مجدداً فعالیّت‌های خود را از سر گرفت.»[93]

    در تاریخ بیست و پنجم ماه مبارک رمضان، 9 نفر از روحانیون شهر در نامه‌ای به رئیس ساواک بابل، خواستار آزادی آیت‌الله روحانی شدند، که در بخشی از آن آمده است:

«‌جامعه‌ی روحانیت بابل در نهایت تأثر از سازمان امنیت و اطلاعات این شهرستان خواستار آزادی و رهائی معظم‌له می‌باشد تا کماکان به نظم گذشته ادامه داده شود.»

    فشارها و اعتراضات گسترده‌ی مردمی در جریان این دستگیری، به میزانی بود که رئیس ساواک بابل را مجبور به عقب‌نشینی نمود تا در نامه‌ای به رئیس ساواک استان، ضمن اشاره به تأثیر آزادی حجت‌الاسلام شیخ محمّدجواد‌ حجتی، بنویسد:

«‌به استحضار می‌رساند ترخیص شیخ حجتی در منطقه، به ویژه بین روحانیون حسن اثر داشته و مکرّر از ناحیه آنان تلفنی از ساواک تشکر و سپاسگزاری گردیده؛ بدون شک ترخیص شیخ هادی روحانی که در مقام و مرتبت خاصی در منطقه بین متعصّبین مذهبی و روحانیون قراردارد، افزون تر از موقعیّت فعلی، شخصیت و حسن نیت ساواک را از دیدگاه این طبقه و طبقات دیگر منطقه، با قاطعیت محرز و موجبات آرامش هرچه بیشتر منطقه را فراهم خواهد ساخت و از طرفی به عناصر مخرّب و فرصت‌طلب که از این رهگذر به نام روحانیون تحت پوشش مسائل مذهبی به اقدامات تخریبی دست می‌زنند مجال داده نمی شود.»[94]

    در روز ششم شهریور ماه، آیت‌الله حاج شیخ محمّد فاضل، که امام جماعت مسجد کاظم‌بیک بود، به طور ایستاده به ایراد سخنرانی پرداخت و گفت:

«‌من از مردم بابل گلایه دارم؛ زیرا ما از شما همچو انتظاری نداشتیم. آقای روحانی را با آن خفت و خواری دست‌بسته بردند؛ مگر روحانی چه گفت؟ مگر روحانی به نفع خودش حرف زد؟ به نفع شما بود؛ چرا شما از او حمایت نکردید؟. چرا حجّتی را گرفتند شما اعتراض نکردید؟ چرا طوماری درست نکردید؟ چرا با خشونت یا لااقل با آرامی از دستگاه نخواستید که برای چه روحانی و حجتی را دستگیر کردید؟ من از بازاری‌ها گلایه دارم. توقع داشتم دیگر اینطور نباشد.»[95]

    متعاقب همین سخنان گلایه‌آمیز بود که در همین روز، تلگرافی با 33 امضاء از طرف اهالی بابل، که از طبقات مختلف بودند، مبنی بر درخواست آزادی آیت‌الله روحانی، خطاب به شریف‌امامی که در روز قبل، یعنی پنجم شهریور در جایگاه نخست وزیری قرار گرفته بود، مخابره شد.[96]

    و فردای آن روز، اعلامیّه‌ای از طرف کسبه و بازاریان شهر بر در و دیوار مساجد نقش بست که‌:

«‌بسم‌الله القاصم الجبّارین. مردم بیدار شهرستان بابل! ما جمعیّت بازاریان و اصناف بابل، به خاطر اعتراض و ابراز انزجار در دستگیری غیرقانونی و اهانت‌آمیز رهبر بزرگوار و روحانی آگاه حضرت حجت‌الاسلام والمسلمین آقای حاج شیخ هادی روحانی، تا آزادی ایشان از روز پنجشنبه مغازه‌ی خود را تعطیل می‌نمائیم. بدینوسیله به اطّلاع اهالی محترم این شهرستان می‌رسانیم تا نیازمندی‌های خود را تهیه نموده و ما را در انجام این امر مقدّس یاری فرمایند. چنانچه افرادی از کسبه برخلاف هدف مقدس اصناف مغازه را بازنمایند، بدون تردید برخلاف دین و وجدان عمل نموده‌اند. اصناف بابل»[97]

    همزمان با این اقدامات، ساواک مازندران نیز، تقاضای ساواک بابل را به اداره کل سوم ساواک ارسال نمود، که پرویز ثابتی در ذیل آن نوشت:

«‌اگر سازمان استان اطمینان می‌کند که به تحریک ادامه نمی‌دهد، موافقت می‌شود. ثابتی 7 / 6 / 37»[98]

    وقتی دستور ثابتی مبنی بر اطمینان داشتن از عدم تحریک آیت‌الله روحانی به ساواک بابل رسید، رئیس ساواک بابل که از روحیات مبارزاتی ایشان به خوبی آگاهی داشت، در پاسخ گفت:

«‌تعدادی از طرفداران وی روز گذشته تلگرافی از جناب آقای نخست‌وزیر تقاضای آزادی او را کرده‌اند و هم‌اکنون نیز از طرف طرفداران وی اقداماتی در جریان است که بازار را به خاطر او تعطیل نمایند. مراتب به عرض رسید مقرر فرمودند به مرکز تلگرافی اعلام شود که وضعیت وی به شرح فوق می‌باشد و سازمان بابل نظر می‌دهد که اصلح است که ممنوع‌المنبر شود، زیرا احتمال این که در بالای منبر تحریک نماید متصوّر است.»[99]

    عدمِ پاسخ مثبت به آزادی آیت‌الله روحانی، شهر را در حالت هیجان و التهاب قرار داده بود[100]و این، حالتی بود که نیروهای امنیتی به شدت نگران آن بودند:

«‌به قرار اطلاع، عدّه‌ای از متعصّبین مذهبی بابل از دستگیری هادی روحانی به شدت ناراحت می‌باشند و تصمیم دارند ضمن تظاهرات در بابل و یا بابلسر، مبادرت به تخریب اماکن و ادارات دولتی، ازجمله حمله به سازمان بابل و ژاندارمری نمایند. دستور فرمائید با همکاری شهربانی و ژاندارمری در این مورد پیش‌بینی‌ها و مراقبت‌های لازم معمول و به نحو مقتضی از طریق آقایان فرماندار، رئیس شهربانی و رئیس انجمن شهر به متعصّبین مذهبی از جمله دکتر [سید علی] طبری‌پور و سایر افراد مرتبط به او اعلام شود که چنانچه تحریکاتی در بابل صورت گیرد که منجر به کشت و کشتار و اخلال نظم شود، آنان مقصر خواهند بود.»[101]

این شرایط موجب شد تا ساواک استان نیز در یک عقب‌نشینی آشکار، طیّ نامه‌ای به ساواک بابل بنویسد:

«‌دستور فرمائید به کلّیه‌ی افراد و محرّکین اصلی و شیخ محمّدتقی فاضل، تفهیم نمایند چنانچه شیخ هادی روحانی متعهد گردد که پس از آزادی از تحریکات خود دست بردارد، بعد از عید فطر آزاد می‌گردد. ضمناً به یک یک افراد موردنظر تفهیم گردد چنانچه قبل از آزادی شیخ هادی روحانی اقدام به تحریک و اخلال نظم و تظاهرات مردم در بابل نمایند، این عمل نه فقط موجب تأخیر در آزادی روحانی می‌گردد، بلکه موجب بازداشت شدن آنان نیز خواهد شد.»[102]

    و به همین دلیل بود که اجازه‌ی تماس تلفنی با دکتر سیدعلی طبری‌پور به ایشان داده شد تا خبر آزادی خود را اعلام نماید؛ تا نیروهای مذهبی شهر از اقداماتی که در تدارک آن بودند، منصرف شوند.[103]

آیت‌الله روحانی پس از آزادی از زندان، درباره‌ی چگونگی این تماس تلفنی می‌گوید:

«‌چشم مرا بستند و مرا پای تلفن آوردند و گفتند تو با این شماره صحبت بکن؛ چون یکی از رفقا توصیه کرده که حتماً با این تلفن صحبت بکنید.»[104]

    ولی مردم که هیچگونه اعتمادی به وعده‌های دست‌اندرکاران رژیم پهلوی نداشتند، در روز دهم شهریور ماه در مسجد کاظم‌بیک متحصّن شدند و بر روی پلاکاردی که آن را بر سردر مسجد نصب نمودند، نوشتند:

«‌ما خواستار آزادی زندانیان بی‌گناه هستیم و تا آزادی آقای روحانی در مسجد متحصّن می‌شویم.»[105]

و در روز نهم و دهم شهریور، کلّیه‌ی کسبه بابل، بابلسر، امیرکلا و فریدونکنار نیز به استثنای تعدادی از مغازه‌های «نانوائی، قصّابی و تره‌بار فروشی»، محل کسب خود را تعطیل نمودند.[106]

    دادستان ارتش، گزارش دستگیری و تقاضای رسیدگی به موارد اتّهامی! آیت‌الله روحانی را برای محمدرضا پهلوی ارسال نمود:

«‌مفتخراً به عرض می‌رساند‌: غیرنظامی هادی روحانی‌راد فرزند دوست‌محمّد به اتّهام اقدام علیه امنیت کشور در شهرستان بابل دستگیر و تحت پیگرد واقع گردیده است. دادستان ارتش بنا به پیشنهاد سازمان اطلاعات و امنیت کشور و وجود مقتضیاتی استدعای رسیدگی به پرونده‌ی اتّهامی نامبرده را در مرکز دارد.»؛ که وزیر جنگ، به نقل از شاه، در ذیل آن نوشت:‌ «استدعای دادستان ارتش را تصویب فرمودند.»

    علی‌رغم این تمهیدات، شور انقلابیِ روحانیت، مردم، کسبه و بازاریان و دیگر اقشار در جریان حمایت از آیت‌الله روحانی، سازمان اطلاعات و امنیت کشور را نیز مجبور به عقب‌نشینی نمود تا به ریاست اداره‌ی دادرسی نیروهای مسلّح شاهنشاهی بنویسد‌:

«‌نظر به این‌که امکان دارد تشکیل پرونده‌ی اتّهامی نامبرده‌ی بالا مدّت زمانی به طول انجامد و از طرفی با بررسی‌های به عمل آمده، چنین تشخیص داده شده بیم تبانی از ناحیه‌ی مشارالیه مرتفع گردیده، علیهذا خواهشمند است دستور فرمائید از هرگونه اقدام قانونی که در این مورد معمول می‌دارند این سازمان را آگاه سازند.»[107]

    دادرسی! ارتش، در همان روز قرار بازداشت را‌ «به قرار التزام عدم خروج از حوزه‌ی قضائی تهران، به قید وجه التزام مبلغ یکصد هزار ریال تبدیل‌» و دستور آزادی ایشان را صادر نمود.[108]

 

آیت‌الله روحانی در بازداشت

    اولین بازجویی از آیت‌الله روحانی در کمیته‌ی مشترک ضدخرابکاری!، در فردایِ روز دستگیری صورت گرفت، که در پاسخ به سئوال «علّت و جریان دستگیری»، نوشت:

«‌شب جمعه، ساعت در حدود هشت در منزل مسکونیم در کلّه‌بست نشسته [بودم] که مأمورین آمده‌اند، بعد از بازرسی، بنده را به ژاندارمری بابلسر برده، بعد از صورت مجلس، بدون اینکه به بنده علّت را نفرموده‌اند و به اینجا فرستاده‌اند.»

    و زمانی که متّهم‌ «به اقدام علیه امنیت داخلی کشور و ایراد سخنرانی خلاف مصالح کشور و تحریک مردم به ایجاد بلوا و آشوب‌» گردید، پاسخ داد:

«‌بحمدالله و المنّه تاکنون منبری که برعلیه مصالح مملکت باشد، نرفته‌ام. اساساً برنامه‌ی تبلیغ ما، حفظ مصالح مملکت است؛ زیرا کار ما نشر معارف اسلامی و بیان حقایق مذهب جعفری و ترویج مبانی اسلام، حافظ مصالح امنیت مملکت است.»[109]

    ایشان، یک بار دیگر در روز نهم شهریور ماه مورد بازجویی قرار گرفت که در پاسخ به سئوالی مبنی بر این‌که‌ «نظر خود را در مورد وقایع اخیر حادث در مملکت بنویسید»، نوشت‌:

«‌حوادث اخیر، زائیده‌‌ی یک اشتباهی است که در روز 17 دی 1356 از یک روزنامه سرزد، که در روزنامه به یک شخصیت دینی و مذهبی، که دولت در روزنامه‌ی کیهان سال چهل، بعد از مرگ آیت‌الله العظمی بروجردی وی را در ردیف مراجع رسمی و قانونی مسلّم شیعیان شناخت، حضرت آیت‌الله خمینی، اهانت نمود و وی را یک مرد گمنام معرفی نموده و هرگونه اهانت را نسبت به وی نوشــت. مسلّم این عمل ضربه‌ی بزرگ بر افکار و روان دینی مسلمین جهان، بخصوص ایران وارد ساخته، احساسات و عواطف مذهبی مسلمانان را تحریک نموده، مردم را وادار به دفاع از حریم مرجع خود نموده؛ زیرا ارزش و احترام مرجع، احترام به مذهب است. چقدر شایسته بود نویسنده‌ی روزنامه را به اشتباهش توجه داده، تا بار دیگر به چنین مقام روحانی و قانونی این مملکت اهانت ننماید. اگر چنین می‌شد، جنبش‌ها آرام می‌گرفت؛ ولی متأسفانه با احساسات مردم با سرنیزه رفتارشد؛ عقده‌ها متراکم شد، به حالت انفجار درآمد، این همه حوادث را به بار آورده است. این عین همدردی و دلسوزی است، نه خداناکرده مخالفتی باشد.»[110]

    حضور آیت‌الله روحانی در سلّول زندان کمیته‌ی مشترک نیز، منشأ خیر و برکت بود. آقای طباطبائی،[111] که یکی از هم‌سلولی‌های ایشان بود، در این خصوص می‌گوید‌: 

«اوایل شهریور سال 1357 در زندان کمیته‌ی مشترک ساواک بودیم، که ناگهان سر و صدای زیادی در راهرو پیچید، نگاه زندانی‌ها معطوفِ راهرو شد، که چه خبر است؟ دیدیم که مأموران، تعداد زیادی از روحانیون را وارد زندان کردند و آنها را در بند‌های مختلف تقسیم کردند. سه نفر از روحانیون، از جمله آیت‌الله روحانی را وارد سلّول ما کردند. ایشان بسیار مؤدبانه و صمیمانه با ما برخورد کردند و در مدّتی که با ایشان بودیم، درس‌های فراوانی را آموختیم. با آن‌که میان ما، که نوعاً دانشجو و دانش‌آموز بودیم، و ایشان، اختلاف سنی بود؛ لکن رفتارِ خوب و صمیمانه‌اش باعث شد که بچه‌ها دور او حلقه زده و از معظم‌له خواستند که برای آنها حدیث و روایت بخواند و نصیحت نماید. لذا هر روز که می‌گذشت، محفل صمیمانه ما، گرمتر می‌شد.»[112]

 

از آزادی تا پیروزی انقلاب اسلامی

    آیت‌الله روحانی در دوازدهم شهریور ماه 1357ش از زندان آزاد و بلافاصله راهی بابل گردید؛ و علی‌رغم این‌که در ساعت 5 / 9 شب به بابل رسید، مورد استقبال پرشور مردم متدیّن و انقلابی شهر قرار گرفت و پس از گشتی در سطح شهر، در حالی که همراهان وی شعار‌ «شاه نجف خمینی‌» و‌«شاه ایران خمینی‌» را سر داده بودند، به روستای کلّه‌بست رفت.[113]

    توصیفِ مراسم استقبال از آیت‌الله روحانی به نقل از یکی از افرادی که در این مراسم دارای نقش بود و ساواک تماس‌های تلفنی او را تحت عملیات شنود داشت، به شرح زیر ضبط و ثبت شده است:

«‌وقتی روحانی به بابل آمد، ایشان را آوردیم به بازار و یک دور گرداندیم و گفتیم به کوری چشم دشمن؛ آمدیم تا چهارسوق و بعد به مسجد کاظم‌بیک رفتیم، که سرباز و افسر بودند و بچه‌ها ریختند جلو ماشین، که اتومبیل قابل حرکت نبود و شعار و صلوات و یک مقداری اعلامیّه هم بالا رفت و بالاخره به زحمت اتومبیل راه افتاد و بچه‌ها به دنبالش و مرتباً می‌گفتند‌: الله‌اکبر الله‌اکبر. بالاخره ماشین را با سرعت به چهارشنبه‌پیش بردیم و رفتیم جلوی سه‌راه حمزه‌کلا، که اتومبیل‌های مستقبلین آنجا ایستاده بودند و از آنجا تا کلّه‌بست یک ساعت بیشتر [طول] کشید و در مسیر، افراد پیاده، دوچرخه‌سوار، موتورسوار و ماشین آنقدر مقابل ماشین آقای روحانی ریختند که آقای روحانی از گریه طاقت نیاورد و وقتی ماشین آقای روحانی به سه‌راهی میانه بازار رسید، پیاده‌ها چند بار جلوی ماشین روحانی خوابیدند؛ به زور مردم را بلند کردند و راننده‌ی آقای روحانی مرتباً گریه می‌کرد. بالاخره روحانی را از اتومبیل پیاده کردیم و آقا را روی منبر قرار دادیم و چند کلمه‌ای صحبت کرد و گفت‌: آقایان! یک زندانی شما می‌شنوید و یاد موسی ابن جعفر می‌آئید، اما باید دید؛ چیزی است که باید دید. چه اوضاعی است، چه وضعی است، خدا کسی را نصیب نکند. وقتی من می‌آمدم، زندانیان دست حلقه به گردنم کردند و گفتند امشب شب عید است، تو می‌خواهی بروی نزد زن و بچه‌ات، دعائی بکن ما هم بیائیم و پیش زن و بچه‌مان باشیم و خودش هم به گریه افتاد و به حاضرین سفارش و توصیه کرد‌: من از شما می‌خواهم شعارهائی که می‌دهید، شعارهای اسلامی باشد و ضداسلامی نباشد و نصرُ من الله و فتحٌ قریب بسیار آیه و ذکر خوبی است و بعد از منبر پائین آمد و تا ساعت 12 اتومبیل بود که از بابل، بابلسر و فریدونکنار به منزل آقا می‌آمدند.»[114]

    اولین حرکت پس از آزادی ایشان از زندان، تظاهرات روز اول مهرماه، تحت تأثیر کشتار مردم در هفدهم شهریور در میدان ژاله شهر تهران بود. این تظاهرات پس از برگزاری مراسم ترحیم حجت‌الاسلام حاج سید مهدی گلپایگانی، که در جریان کمک‌رسانی به زلزله‌زدگان طبس در تصادف به رحمت ایزدی پیوسته بود، صورت گرفت که با دخالت مأمورین، پرتاب گاز اشک آور، زدوخورد و دستگیری برخی افراد همراه بود.[115] شهربانی بابل در گزارش خود نوشت که پارچه‌نوشته‌های زیر را در جریان این تظاهرات به دست آورده است:

«‌نصرُمن الله و فتحٌ قریب‌. انالله و انّا الیه راجعون‌. نظام اسلامی، حکومت ملّت ایران است. زنده و جاوید باد[یاد] شهیدان ما. برگشت همه تبعیدیان به ویژه مرجع بزرگ آیت‌الله خمینی و زندانیان مخصوصاً آیت‌الله طالقانی، زلزله طبس قلوب ملّت ایران را داغدار کرد‌. برای حفظ قرآن، مردم به ما ملحق شوید‌. ارتش برادر ماست، ایران کشور ماست، خمینی رهبر ماست.»[116]

    و پس از آن، برگزاری مراسمی به مناسبت بزرگداشت کشته‌شدگان فاجعه‌ی مسجد جامع کرمان بود که با اعلامیه‌ای که خطاب به آیت‌الله علی‌اصغر صالحی کرمانی نوشته شده بود و توزیع گردید، همزمانی داشت:

«‌گرچه این روزها برخوردهای آزاردهنده و خبرهای هولناک وسیله حکومت جنایتکار همه بلاد شیعه را دربرگرفته، ولی جامعه‌‌ی اسلامی تصور آن را نمی‌کرد که دستگاه حکومت جبّار و خودکامه، مسجد مسلمین را در حالی که بندگان خدا به خدا و خانه‌اش پناه برده و در عزای عزیزان شهید 17 شهریور تهران نشسته باشند، به آتش بکشند.»[117]

    در این موقع، در شهرستان بابل، برای ناامن نمودن اوضاع، نیروهای امنیتی با اجیر نمودن عدّه‌ای چماق به دست، به توطئه‌هایی از قبیل آتش زدن برخی مراکز دست زده بودند؛ توطئه‌ای که می‌توانست با نسبت دادنِ آن به نیروهای مذهبی و انقلابی، عواقب ناشایستی داشته باشد. از این رو، توسط رهبران مبارزه در شهر، که برخی از آنان دبیران و معلّمین آموزش و پرورش بودند، تصمیم به سازماندهی جوانان گرفته شد تا پاسداری از شهر را در این ایّام خود به عهده بگیرند.[118]در این موقع بود که با حمله به این جوانان، ابوالقاسم نصیرائی، که در وصیتنامه‌ی خویش نوشته بود‌: «هنگامی که می‌خواهید مرا به خاک بسپارید، راهپیمایی کنید. در جلوی راهپیمایی، مادرم باشد. سینه‌زنان بر سر قبرم بیایید.»،[119] به شهادت رسید. تشییع پیکر این شهید در ظهر روز دوازدهم آبان، که آیت‌الله روحانی نیز در آن شرکت داشت، به تظاهراتی بزرگ تبدیل گردید. عباس فلّاحی، از دبیران آموزش و پرورش، یکی از سخنرانان این راهپیمایی بود، که در سخنانی از جنس شهادت و با شهامت گفت:

«‌تا سرنگونی رژیم پهلوی آرام نخواهیم نشست و تا سینه‌ی ما را هدف گلوله قرار ندهند، دست برنمی داریم و تا یک قطره خون در بدنمان است، پاسدرای می‌کنیم. ما حکومت اسلامی می‌خواهیم به رهبری امام خمینی.»[120]

    و این درحالی بود که به نقل از دکتر سید علی طبری‌پور، گزارش گردید:

«‌امروز هم در تشییع جنازه، نیروهای انتظامی گاز اشک‌آور انداخته و دو نفر را هم کشته و سه نفر نیز زخمی شده­اند.»[121]

    این اظهارات، حکایت از واقعیتی تلخ داشت که در تشییع پیکر شهید ابوالقاسم نصیرائی، نیروهای نظامی و انتظامی که این شور و شعور را برنمی‌تابیدند، دوباره به جمعیّت حمله بردند که در اثر تیراندازی آنان، صمد صالحی گودرزی که نوجوانی 17 ساله بود، به شهادت رسید.

    به همین مناسبت، در روز سیزدهم آبان ماه در شهر بابل عزای عمومی اعلام شد و مجلس باشکوهی در مسجد کاظم بیک برقرار گردید.[122]

    برگزاری مراسم شب هفتم شهدای بابل، با برنامه‌ریزی قبلی صورت گرفت. مردم از ساعت‌های اوّلیه صبح، در مقابل مسجد گلشن حاضر شدند. روحانیت بابل، که ساواک تعداد آنان را 50 نفر نوشته است، در مقابل جمعیّت قرار گرفت و راهپیمایی به سوی آرامگاه شهیدان در گله محله آغاز گردید. طبیعی بود که در این مراسم، نام و یاد دیگر شهدای شهر، مانند شهید علی اصغر مخبریان، که آهنگری مؤمن بود و در روز شانزدهم مهرماه به شهادت رسیده بود، و همچنین شهید حسن تاجداران، که در هفدهم مهرماه، در یکی از خیابان‌های شهر به دست مأمورین مضروب و مجروح شده و در بیمارستان، به طور مظلومانه جان سپرده بود نیز، ورد زبان‌ها باشد. شعار این راهپیمایی،‌ «ما حامی قرآنیم، سلطنت نمی‌خواهیم»، «‌رهبر ما خمینی است‌» و «شاه تو را می‌کشیم» و حمایت از اعتصابات کارکنان شرکت ملّی نفت ایران بود.[123]

    این مراسم باشکوه، که آیت‌الله روحانی یکی از سخنرانان آن بود، در گله‌محله و در کنار مزار پاک شهیدان شهر برگزار گردید.[124]

    در این ایّام، سخنان ظلم‌ستیز آیت‌الله روحانی به میزانی جذابیت داشت، که بنا بر تحلیل ساواک، برخی از دیگر صنوفی که در جریان مبارزات مذهبی دارای فعالیّت بودند، برای بهره‌گیری از حضور بیشتر مردم در تجمّعات، از این نام بهره می‌گرفتند.[125]

    با توجه به شرایط حاکم بر کشور و توطئه‌هایی که در شرف انجام بود،[126]تلاش‌هایی صورت گرفت تا مخفی شدنِ ایشان و شیخ محمّدجواد حجتی در دستور کار قرار گیرد. در جریان این موضوع، ساواک بابل که از چگونگی ماجرا اطّلاعی نداشت، در نظریه خود نوشت:

«‌مراتب فوق، مؤید یک پیش‌بینی به موقع از طریق استان بوده و باتوجه به پیاده شدن به موقع این طرح، تظاهرات گسترده‌ای که قرار بود از سوی روحانیون، مدرّسین و محصّلین وابسته به آنان ساعت 9 مورخه‌ی 2 / 9 / 57 صورت گیرد و اجتماع 2000 نفری ساعت 9 مقابل دبیرستان شاهدخت و به دنبال آن سخنرانی محمّدتقی فاضل (یکی از مرتبطین دو نفر) در محل، مبنی بر خودداری از تظاهرات و متعاقب آن متظاهرین متفرّق می‌گردند، این مطلب را می‌رساند که بنابه توصیّه‌ی روحانی و حجتی بود...چنانچه این طرح از ناحیه‌ی جناب استاندار یا آن سازمان صورت نگرفته باشد، حیله‌ای است که آینده زوایای ابعاد آن را روشن خواهد نمود.»[127]

    در ادامه‌ی همین طراحی بود که ساواک استان به ساواک بابل دستور داد:

«بنحو مقتضی و غیرمحسوس، اقداماتی صورت گیرد که محمّدجواد حجتی و محمّد‌تقی فاضل و روحانی‌راد و سایر افراد مرتبط با آنان تصور کنند که در فرصت مناسب دستگیر و بازداشت خواهند شد.»[128]

    ولی آیت‌الله روحانی که از آغازِ راه، جان خود را در مسیر دین و قرآن طبق اخلاص قرار داده بود، از چنین توطئه‌هایی هراس نداشت؛ از این رو بود که در صبح روز پنجم آذرماه، پیشاپیش تظاهرکنندگان، که بخش وسیعی از آنان معلّمین و دبیران و دانش‌آموزان بودند، به خیابان آمد، تظاهراتی که در چهارراه شهداء با درگیری و تیراندازی مأموران همراه شد.[129]

    و علی‌رغم توطئه‌های گوناگونی که صورت گرفت، آیت‌الله روحانی محکم و استوار به حرکت خویش ادامه داد. زمانی که در سطح کشور، کشتار بی‌رحمانه‌ی مردم، روز به روز بیشتر می‌شد و تفکّر مقابله‌ی مسلّحانه با نیروهای امنیتی و نظامی و انتظامی در حال شکل‌گیری بود، در بیستم مهرماه سال 1357ش، امام خمینی(ره) که در نوفل لوشاتو بود، در مصاحبه‌ای با خبرنگاران بى.بى.سى و تلویزیون تجارتى انگلیس فرمود‌:

«‌ما امید آن داریم که این قیامى که ملّت ایران کرده است، براى مطالبه‌ی حق خودش، و با این نحوى که نهضت رشد پیدا کرده است، احتیاج به قیام مسلّحانه پیدا نکند؛ ولى اگر یک‌وقت طولانى شد، این معارضاتى که هست و این مباحثاتى که هست و این نهضت عمرش طولانى بخواهد بشود و شاه لجاجت کند و بماند در ایران، راجع به قیام مسلّحانه تجدیدنظر ممکن است بکنیم.»[130]

در این موقع، گزارشی با درجه‌ «آنی‌» به ساواک رسید که در آن آمده بود:

«‌برابر اطّلاع موثق، شیخ روحانی کلّه‌بستی، حدود هشتاد قبضه اسلحه از قزوین وارد نموده و با دادن آموزش، تعدادی از سلاح را بین آموزش‌دیده‌ها تقسیم و عدّه‌ای نیز تحت آموزش و فراگیری سلاح هستند تا پس از آموزش، اسلحه تحویل بگیرند. آموزش در منزل شیخ روحانی، به وسیله‌ی شخصی که برای همین منظور آورده شده، انجام می شود.»[131]

    و پس از آن نیز، تدارک راهپیمایی 19 آذرماه در بابل[132]و تهیه‌ی کفن برای راهپیمایی تاسوعا و عاشورا، از جمله اخباری بود که به سردرگمی نیروهای امنیتی شاه می‌افزود:

«‌شیخ‌ هادی روحانی‌راد در کلّه‌بست و سید احمد قتیل‌زاده در فریدونکنار تعداد قابل توجهی کفن تهیه و بین مرتبطین خود توزیع تا در روزهای تاسوعا و عاشورا در تهران کفن‌پوش در تظاهرات شرکت نمایند.»[133]

    تظاهرات روز 19 آذرماه که مصادف با روز تاسوعای امام حسین (علیه السلام) در بابل، به دلیل حضور گسترده‌تر جمعیت، دارای تنوع عکس و شعارهای تبلیغی نیز بود؛ ولی اصلی‌ترین شعار در این روز، همخوانی شعر زیر بود:

«‌بیا خمینی ایران انقلاب است. نقش مخالفین تو بر آب است. جان ما فدایت‌. همچو مصطفا‌یت‌. الله اکبر‌. خمینی رهبر»[134]

    پس از تظاهرات روزهای تاسوعا و عاشورا در بابل، از یک سو جوانان مذهبی و انقلابی شهر،که برای سرنگونی رژیم شاهنشاهی مصمّم بودند، با تشکیل گروه‌های چند نفره، در گوشه و کنار شهر دست به حرکت‌های ایذائی از قبیل‌: آتش زدن لاستیک و ایجاد راهبندان مصنوعی برای پیشگیری از رسیدن مأمورین نظامی و انتظامی به جمعیّت تظاهرکننده زدند؛ که این حرکت با تیراندازی متقابل مأمورین و زخمی شدن برخی از آنان همراه بود و از دیگر سو، کسبه و بازاریان شهر نیز، مبادرت به بستن مغازه‌های خود نمودند.[135]

این حرکت‌ها، که تحت لوای روحانیت شهر و با حضور مستقیم و هدایت آیت‌الله روحانی صورت می‌گرفت، در 22 بهمن ماه سال 1357ش به پیروزی نهائی منجر و به برکت خون شهیدان انقلاب اسلامی، حکومت دین و قرآن در کشور پهناور ایران مستقر گردید.

 

سیره‌ی عملی آیت‌الله روحانی

    از بارزترین صفات آیت‌الله روحانی، که به مصداق‌ «ولِلّهِ العزَِّۀ و لِرَسُولِهِ و لِلمُومنینَ»، ایشان را در چشم دوست و دشمن، عزیز و بزرگ داشت، وحدت حرف و عمل بود. ایشان، به آنچه می‌گفت، باور داشت و این در نحوه‌ی عمل او، کاملاً مشهود بود؛ به همین دلیل بود که ساواک درباره‌ی او نوشت‌:

«‌به واسطه زندگی محقّرانه و پرتقوایش... توانسته نظر همه اقشار مردم را به خود معطوف دارد.»[136]

او، مصداق این شعر بود که:

«‌جمعی زبان گشوده به دعویِ عشقِ او     قربانِ آن کسی که، دلش با زبان یکی است»

    زهدِ زیبایِ او در زندگی طلبگی و زندگی آیت‌اللهی هیچ تفاوتی با هم نداشت؛ این زهد، به میزانی بود که حتی زمانی که به خطیبی نام‌آور در استان‌ مازندران تبدیل شد، خانه‌ی روستایی خود را در کلّه‌بست ترک نکرد. رنجِ راه و سختی‌های زندگی روستائی در آن روزگاران را تحمّل نمود و در طریقِ راستی و حقیقت گام برداشت.

    یکی از کسانی که در شب بیستم ماه مبارک رمضان، زمانِ دستگیری ایشان در شهریورماه 1357ش، در منزل ایشان میهمان سفره‌ی افطار او بود، می‌گوید:

«‌منزل حاج آقا برق نداشت و با چراغ نفتی روشن می‌شد.»[137]

    همین سیره‌ی عملی بود که مقام معظم رهبری (دام عزّه العالی) در جمع روحانیون استان مازندران در نوشهر فرمودند‌:

«همه را توصیه می‌کنم زیّ طلبگی را از آقای روحانی یاد بگیرند.»

    بسیاری از کسانی که با آیت‌الله روحانی در قبل و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی حشر و نشر داشتند، از جمله آیت‌الله نورمفیدی، بر این واقعیت تأکید نمودند که:

«‌زندگی روستایی و ساده‌ی او قبل و بعد از انقلاب عوض نشد.»

    یکی از اعضای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، که اینک در کسوت استادی دانشگاه به خدمت مشغول است، درباره‌ی زندگی ساده و بی‌آلایش ایشان می‌گوید:

«یادم می‌آید که با همه فشارهای حفاظتی سپاه در آن اوضاع نابسامان امنیتی و جو غلیظ ترورها و انفجارها، نهایتاً با حضور دکتر محسن رضایی، فرمانده کل سپاه در آن زمان، ایشان با کراهت و آن هم فقط موافقت کرد که یک درب گاراژی برای تردّد خودروهای سپاه به این منزل اضافه گردد. چرا که ایشان حتّی خریدهای خانگی خود، در حدّ خریدن لوازم غذایی مثل نان و سبزی و غیره را خودشان از خودرو پیاده شده و شخصاً و گاهی به اتفاق همسر مکرمه کهنسال خویش مبادرت به خرید و حساب و کتاب می‌کردند.»[138]

    به مصداقِ‌ «والفضلُ ماشهدت به الأعداء»، گزارش زیر در توصیفِ شخصیت آیت‌الله روحانی، کافی است که:

«‌از جمله شخصیت‌های برجسته مذهبی، بانفوذ مقتدرانه روحی و اعمال خیرخواهانه فراوان (ساختمان یک پل در کلّه‌بست جاده بابلسر و شرکت در انجمن‌های نیکوکاری) می‌توان روحانی را نام برد. او از طرفداران پروپاقرص خمینی است و غالب وجوه را نیز به جیب او سرازیر می‌کند و به واسطه زندگی محقّرانه و پرتقوایش و اندیشه‌های صریحِ مخالفِ حکومتش، توانسته نظر همه اقشار مردم را به خود معطوف دارد.»[139]

    او که از کودکی، با رنج و مشقت دست به گریبان بود و از مشکلات زندگی مردم محروم و روستانشین و خان‌گزیده، به خوبی خبر داشت، خدمت‌رسانی به محرومان را وجهه‌ی همت خود قرار داد. آیت‌الله روحانی، زمانی که در بازجویی‌های ساواک، با پرسشِ «نظر شما در مورد اقدامات عمرانی، که در ممکلت انجام شده، بخصوص برنامه‌های انقلاب شاه و ملّت چیست؟‌» روبرو شد، برای تببین عمران واقعی و به چالش کشیدنِ آنان در خصوص محرومیت‌های موجود در کشور، به گوشه‌ای از فعالیت‌های خود اشاره نمود و نوشت‌:

«اینجانب در زمینه‌ی عمرانی و آبادی و رسیدگی به حوائج دینی و دنیوی جمعیت این کشور، آثار عجیب و زیادی از خود به یادگار گذاشته‌ام، از قبیل‌: ساختن حمّام در چندین قریه، ساختن درمانگاه در محل، تأسیس جادّه برای چندین هزار جمعیت و ساختن یک پل بزرگ بر روی نهر بزرگ بابل‌رود به دستیاری مردم، معادل مخارج چند میلیون، که به وسیله استاندار و رئیس سازمان امنیت و رؤسای ادارات افتـتاح گردید و مـرا دولــت به عنــوان مــرد سـال در روز رسمی معرفی نموده اند و ساختن مدارس فرهنگی در بابلسر و مدرسه‌ی علوم دینی یعنی تعمیر مدرسه‌ی بزرگ صدراعظم در بابل و ساختن مساجد فراوان. این است عمرانِ عملی اینجانب؛ وقتی که خودم عملاً دست به چنین عمرانی زده باشم، روشن است که موافق هرگونه عمران و آبادانی می‌باشم.»[140]

 

آیت‌الله روحانی، پس از پیروزی انقلاب اسلامی

    با پیروزی انقلاب اسلامی، اولین نماز جمعه‌ی شهرستان بابل، به امامت آیت‌الله روحانی، که اینک به عنوان نماینده‌ی امام خمینی(ره) در استان بزرگ مازندران و امام جمعه‌ی بابل منصوب شده بود، در آبان ماه سال 1358ش اقامه شد و این فریضه‌ی دشمن‌شکن، تا پایان عمر شریف ایشان، با حضور گسترده‌ی مردم متدیّن و انقلابی ادامه یافت.

احکام امام خمینی(ره) در انتصاب ایشان به عنوانِ ‌«اصلاح‌کارها و رسیدگى به امور مذهبى و اجتماعى و امامت جمعه بابل که دارای تاریخ «25 تیر 1358 /  21 شعبان 1399» و‌«14 آبان 1358 /  14 ذی‌الحجه 1399» می‌باشد، به شرح زیر است:

«‌بسمه‌تعالى‌

خدمت جناب مستطاب حجت‌الاسلام آقاى حاج شیخ هادى روحانى، دامت‌افاضاته‌

امید است وجود آن جناب در کمال صحّت و عافیت بوده و همواره موفق باشید. لازم به تذکر نیست که در این موقع حسّاس، که انقلاب شکوهمند ملّت شریف ایران احتیاج به سازندگى و رفع توطئه‌ها دارد، آقایان محترم علماى اعلام، دامت برکاتهم، باید از امکانات و نفوذ خود در هر منطقه، کمال استفاده را در پیشبرد این هدف بنمایند. بدین جهت لازم است جنابعالى نیز، با احتیاجى که در آن منطقه احساس مى‌شود، به اصلاح کارها و رسیدگى بیشتر به امور مذهبى و اجتماعى و ارشاد و آگاهى مردم اقدام نموده و اهالى محترم نیز با رشد انقلابى خود از همکاری‌هاى لازمه با آنجناب انشاءالله‌ تعالى دریغ نخواهند نمود. از خداى تعالى موفقیت همگان را در راه اتحاد و پیوستگى و دفع دشمنان اسلام و مسلمین خواستارم. والسلام علیکم و رحمه‌الله. به تاریخ 21 شعبان‌المعظّم 99‌. روح‌الله الموسوی الخمینى.»[141]

«بسمه‌تعالى‌

جناب مستطاب حجت‌الاسلام آقاى حاج شیخ هادى روحانى دامت‌ افاضاته‌

بدین وسیله جنابعالى به امامت نماز جمعه در شهر بابل منصوب مى‌شوید، که انشاءالله تعالى روزهاى جمعه ضمن اقامه‌ی این فریضه الهى، اهالى محترم را به وظایف خطیرى که دارند آشنا نموده و به اتّحاد کلمه و رفع اختلاف و تفرقه دعوت کنید و از توطئه‌هاى دشمنان آگاه سازید. امید است اهالى محترم نیز فرصت را مغتنم شمرده با شرکت خود، هرچه باشکوه‌تر این فریضه‌ی بزرگ الهى را انجام دهند. از خداى تعالى موفقیت همگان را در راه پیشبرد اهداف عالیه‌ی اسلام خواستارم. والسلام علیکم و رحمه‌الله و برکاته.14 ذى‌الحجه 99‌. روح‌الله الموسوی الخمینى»[142]

    و زمانی که دشمن بعثی، حمله به مرزهای کشور اسلامی ایران را در غرب و جنوب کشور آغاز نمود، نه تنها با تشکیل ستاد پشتیبانی جنگ به یاری رزمندگان شتافت، که خود نیز، آموزش نظامی دید و بارها در موقعیت‌های مختلف در جبهه‌های نبرد حق علیه باطل حضور یافت.

    تشکیل مجلس خبرگان، یکی از اساسی‌ترین مجالسی بود که پس از پیروزی انقلاب اسلامی شکل گرفت و آیت‌الله روحانی یکی از اعضای مؤثر آن بود که علی‌رغم عدم تبلیغات گسترده، همواره مورد اعتماد قرار می‌گرفت و با رأی آنان راهی مجلس خبرگان می‌شد تا در این خدمت بزرگ نیز، سهیم باشد.

سرانجام

    آیت‌الله روحانی، پس از عمری تلاش صادقانه و خالصانه در راه اسلام و قرآن، آخرین نماز جمعه را در اردیبهشت ماه سال 1378 ش اقامه نمود و پس از یک دوره‌ی بیماری، در روز بیست و یکم مهرماه همان سال، که مصادف با روز شهادت امام هادی علیه السلام بود، در سن 76 سالگی جان، به جان آفرین تسلیم نمود و در کتابخانه‌ی مدرسه‌ی خاتم‌الأنبیای بابل، که با تلاش‌های خویش آن را به سامان رسانده بود، دفن گردید.

گوشه‌ای از وصیتنامه‌ی سیاسی و الهی ایشان که در روزهای پایانی عمر نیز، دغدغه‌ی یاری انقلاب اسلامی را داشت، به شرح زیر است:

«‌وصیت می‌کنم، خانواده و اهل بیت و فرزندان و بستگان و دوستان را به تقوای کامل الهی و این که تا دم مرگ تسلیم اوامر الهی باشید. شما را به راستگویی، امانت‌داری، سجده‌های طولانی در نماز و حسن معاشرت بر صله‌ی ارحام و بسیار به یاد خدا بودن و تلاوت قرآن و تمسّک به ولایت، خصوصاً در زمان غیبت تمسّک جستن به ولایت فقیه، که ولی امر و حاکم و مرجع مسلمین است و پیروی و اطاعت از ایشان؛ چرا که اطاعت از ولی‌فقیه، عین اطاعت از امام زمان سلام‌الله علیه می‌باشد. وظیفه شماست که از دولت کریمه، که دولت جمهوری اسلامی می‌باشد، حمایت نموده و با مال و جانتان از آن پاسداری نمایید. از پروردگار مهربان و مولای کریمم امید دارم مرا مورد رحمت خویش قرار دهد و در روز قیامت که روز تنگدستی و بی‌چیزی است، از خطاهایم درگذرد و از اهل بیت و نزدیکان و دوستان و همه کسانی که سخنان خدا و رسول و ائمه اطهار و نصایحشان را از من در منابر و مجالس و در نماز جمعه شنیده‌اید، مرا مورد بخشش قرار دهند و از درگاه خداوند برایم طلب مغفرت نمایند و مرا از یاد نبرند، مخصوصاً در هنگام نماز شب، چرا که من تنگدست و نیازمندم و از همه‌ی شما آرزوی سلامتی دارم.»

    از ایشان، که علی‌رغم تمامی تلاش‌ها و فعالیّت‌ها، از امور کتابت نیز غافل نبود، دو اثر ارزنده‌ی:‌ «نگاهی به مسئله ولایت و قطره (تفسیر سوره‌ی حمد) و معاد در اسلام‌» به چاپ رسیده است.

 

آیت‌الله روحانی در نگاه مراجع معظم تقلید و علماء

  • مقام معظم رهبری حضرت آیت‌الله العظمی امام خامنه‌ای:

«اگر به اندازه‌ی انگشتان دست مثل روحانی داشتیم خیالم راحت بود. همه را توصیه می‌کنم زیّ طلبگی را از آقای روحانی یاد بگیرند. مرحوم آقای روحانی خیلی نظیف و پاک از دنیا رفت.»

  • مرحوم آیت‌الله حاج شیح محمّد کوهستانی:

«حاج شیخ هادی روحانی، واقعاً روحانی است و مبلّغ اسلام و بدون ریا و هوی است، فردی مخلص و خدمتگزار است.»

  • مرحوم آیت‌الله العظمی سید محمدهادی میلانی:

«‌شیخ هادی روحانی، مورد حمایت همه جانبه‌ی من است. او مردی عارف و زاهد شجاع است.»

  • مرحوم آیت‌الله العظمی سید شهاب‌الدین نجفی مرعشی‌:

«من روحانی را بسیار دوست دارم و خوب می‌شناسم.»

  • مرحوم آیت‌الله العظمی میرزا هاشم آملی‌:

«روحانی سنگری قوی، عالمی است شجاع و عارف و زاهد.»

  • مرحوم آیت‌الله العظمی سید محمدرضا گلپایگانی‌:

«حاج شیخ هادی روحانی، زنده‌کننده‌ی حوزه‌ی مازندران است. انسانی است علیم و عارف و زاهد، مردم مازندران از او بهره‌برداری کنند.»

  • مرحوم آیت‌الله العظمی سید ابوالقاسم خویی‌:

«شیخ هادی روحانی، احیاء‌کننده‌ی حوزه‌ی شهرستان بابل و عالمی شجاع و عارفی است پارسا و زینت علمای مازندران.»

  • مرحوم آیت‌الله العظمی اسماعیل صالحی مازندرانی‌:

«در طیّ مدت آشنایی‌ام با ایشان، بیش از 40 سال، آنچه توجه مرا جلب کرد، صداقت و اخلاص، عشق وافر به اهل بیت، ساده‌زیستی به تمام معنا، زیّ طلبگی، دفاع از اسلام ناب محمّدی، اطاعت محض از رهبری انقلاب و ثبات قدم در کارها بود. روحانیِ عزیز ما، تا زمان ارتحال آخوندی زندگی می‌کرد و ذره‌ای پس و پیش نکرد؛ زیّ آخوندی را و منش آخوندی را حفظ کرد. او حرف و عملش یکی بود، بعضی‌ها زبانشان بوی بهشت می‌دهد، ولی روانشان بوی جهنم و متعفّن است، همخوانی ندارد. عمل باید مؤید زبان باشد، بلاتعارف من اهل تعارف نیستم، خیلی فکر کردم، دیدم خدا در آن هست بیان می‌کنم.آقای روحانی نزد خدا و از بهشت و عند ربهم یرزقون هستند. با هیچ کس تعارف ندارم، عاش آخونداً و مات آخونداً، عاش سعیداً و مات سعیداً.»

  • آیت‌الله سیدجعفر کریمی:

«حضرت آیت‌الله روحانی، از حامیان امام خمینی(ره) در سال 1342 و نماینده‌ی ایشان در مازندران بودند. ایشان وفادار به ولایت و مقام معظم رهبری بودند و مراتب وفاداری خود را در عمل و مواقع حسّاس به اثبات رساندند. من در ارتباط دوستانه بیش از پنجاه ساله، حضرت آیت‌الله‌ روحانی را فردی بس متدیّن، متّقی، مسئولیت‌پذیر، دلسوز، سخت‌کوش، عاشق و شیفته‌ی ولایت، مردم‌دار متهجّد و وارسته یافتم.»

  • آیت‌الله سید کاظم نورمفیدی نماینده‌ی محترم ولی فقیه در استان گلستان و امام جمعه‌ی گرگان:

«به نظر من، روحانی فردی مفید و مؤثر و اثرگذار بودند. او در زمینه‌های سیاسی و اجتماعی و مردمی فعالیت‌های چشمگیری داشتند. با فوت ایشان ثلمه‌ای بر استان مازندران وارد شد که امیدوارم اخلاف ایشان و فرزند ایشان این خلاء را پر کنند.»

  • حجت‌الاسلام محمّد رحیمیان:

«از خصایص بارز ظلم‌ستیزی ایشان، آنچنان بود که حتی مُهر دفتر ایشان از سال‌ها قبل از انقلاب با این فرمان معروف حضرت علی(ع) نقش بسته بود: «کونوا للظالم خصماً و للمظلوم عوناً یعنی خصم ظالم باش و یاور مظلوم.»

  • آیت‌الله عباسعلی سلیمانی نماینده‌ی محترم ولی فقیه در استان سیستان و بلوچستان و امام جمعه‌ی زاهدان:

«‌آیت‌الله روحانی از جمله افرادی بود که حقیقتاً به حلاوت ایمان رسیده بود، یا به تعبیر روایات ما، به طعم ایمان. ایمان برای خودش طعمی دارد، ظاهری دارد، اسکلت و شعاری دارد، بیان و زبانی دارد. همه کس شاید توانِ رسیدن به طعم ایمان را در خودشان نتوانستند ایجاد کنند، که آیت‌الله روحانی طعم ایمان را چشیدند. موضع‌گیری سیاسی‌اش بر مبنای ایمان بود. علاقمندی‌ها و جدایی‌هایش (حبّ و بغضش) فقط بر اساس ایمان به خدای متعال بود.»

  • آیت‌الله محمدتقی مصباح یزدی:

«آیت‌الله روحانی واقعاً در ولایت غرق بود. حالا بعضی‌ها ممکن است بحث ولایت را مطرح کنند؛ در شرایطی که اوضاع امن است؛ ولی ایشان در بحرانی‌ترین شرایط این مبحث را مطرح می‌کرد. روحیه‌ی استغراقی داشت نه شناوری. شناور این است که تا زمانی که خطر متوجهش شود، در شنا بماند، ولی ایشان خطرها را به جان و دل می‌خرید و این جزو خصلت‌های ستودنی این بزرگوار بود. در مجلس خبرگان که توفیق داشتیم با او باشیم، ارادت ما افزایش پیدا کرد؛ وقتی در این زمینه در بابل خدمتش می‌رسیدم و عرض ارادت می‌کردیم، شیفته‌ی ایشان شدم. ایشان بعد از انقلاب در بین روحانیون خدمات فرهنگی بسیار داشتند و توفیق زیادی نصیب ایشان شده بود. خدمات بنیادی برای اسلام و روحانیت انجام دادند که نمونه‌ی بارزش مدرسه‌ی خاتم‌الانبیا است که مثل نگینی ارزشمند در این حلقه فرهنگی استان می‌درخشد. به نظر بنده، یکی از ریشه‌ای‌ترین کارهایی که برای حفظ اساس انقلاب  ارزش‌ها کردند چنین حوزه‌ی ‌با عظمتی می‌باشد.»

  • حجت‌الاسلام سیدهاشم رسولی محلاتی:

«آیت‌الله روحانی واقعاً عالمی فقیه بود، که این خصوصیت در خیلی از علماء وجود ندارد. از ویژگی‌های بزرگ ایشان این بود که فقیه در دین بود؛ دین را خوب می‌فهمید و در آن راستا حرکت می‌کرد.»

  • آیت‌الله فشارکی:

«آقای روحانی کسی بود که زرق و برق دنیا او را نگرفت و از معنویت دست نکشید، مردم مازندران او را نشناختند، من بارها نزد دوستان گفتم‌: ما قدرشان را ندانستیم؛ عالم ربّانی بود، حتی خطه‌ی مازندران هم او را نشناختند.»

  • حجت‌الاسلام فردوسی‌پور:

«آیت‌الله روحانی مردی بزرگ، عالمی ربّانی و روحانی خبره و برجسته‌ی استان مازندران و بلکه سراسر کشور بود. منطقه‌ی مازندران به واسطه وجود خورشیدی تابان همانند آیت‌الله روحانی در سراسر کشور درخشش ویژه‌ای پیدا کرد. آن درخششی که بعد از او، من فکر نمی‌کنم یک همچون استوانه‌ای پیدا بکنیم که بتواند جای این عالم بزرگوار را پر کند.»

  • مرحوم آیت‌الله سید حبیب‌الله طاهری گرگانی نماینده‌ی محترم مردم گلستان در مجلس خبرگان رهبری:

«ارادت او به امام، جدّی و قلبی و عملی بود و بعد از امام راحل، به مقام معظم رهبری ارادت و اشتیاق ویژه داشت و جزء اولین علمای منطقه مازندران بود که مرجعیت آیت‌الله العظمی خامنه‌ای را مطرح نمود و با شجاعت و به طور صریح و شفاف نظر خویش را ابراز کرد.»

  • آیت‌الله نورالله طبرسی نماینده محترم ولی‌فقیه در استان مازندران و امام جمعه‌ی ساری:

«ایشان یک روز بعد از ارتحال امام راحل، به من تلفن کردند و گفتند‌: برای مرجعیّت مقام معظم‌ رهبری باید جلسه‌ای بگیریم و با توجه به علاقه شدید ایشان به ولایت، با عشق زایدالوصفی این امر را پیگیری می‌کردند و سرانجام با تشکیل سمینار ائمه جمعه، که با استقبال فراوان امامان جمعه روبرو شد، نامه‌ای تنظیم و به محضر آیت‌الله مشکینی رئیس محترم مجلس خبرگان در مورد مرجعیّت مقام معظم رهبری ارسال گردید. بنده در طول بیست سال اخیر، حشر و نشر زیادی با ایشان داشتم و در بسیاری از امور با هم مشورت می‌کردیم و در طول این مدّت، ایشان را فردی واقعاً روحانی و متدیّن یافتم که هیچگاه از توجه به معنویات و ارزش‌های اسلامی غافل نبودند. آیت‌الله ‌روحانی به عنوان پناهگاه مطمئن و وجودی پربرکت برای مردم ولایت‌مدار و انقلابی مازندران بودند و ضرورت دارد در جمع‌آوری و انتشار آثار زندگانی ساده و بی تکلّف ایشان اهتمام ویژه‌ای بشود...از زحمت آن بزرگوار بود که روحانیت منطقه منسجم گردید و این برکت نصیب استان مازندران شد.»

  • مرحوم آیت‌الله سید صابر جباری نماینده‌ی مردم استان مازندران در مجلس خبرگان رهبری و امام جمعه بهشهر:

«اینجانب از سال‌های 1340-1339 زمانی که عالم و فیلسوف حکیم آیت‌الله امیری مازندرانی فوت کرده بود، با ایشان انس گرفته، آشنا شدم و از آن به بعد، چه قبل و چه بعد از انقلاب اسلامی و چه دوران جنگ با ایشان همراهی داشتم. چون در کسوت روحانیت بودم و در شهر‌ها و بلاد استان مازندران تبلیغ می‌کردم، با ایشان آشنایی داشتم و خوب ایشان را درک کردم. ایشان سعادتمندانه زندگی کرد و سعادتمندانه دنیا را وداع گفت، او نسبت به تمامی تعالیم دین، عمل تعبّدانه و تعهّدانه داشت. او یک عالمِ عامل و در دین‌داری قرص و محکم و استوار بود. این عالم جلیل‌القدر در حفظ بیت المال علی‌وار زندگی کرد. در مقابل دشمنان، خم به ابرو نمی‌آورد، کوتاه نمی‌آمد و مبارزه می‌کرد. زندگی این مرد الهی درس است؛ درس عشق به ولایت، درس عشق به مقتدای واقعی، زندگی و حیات سعادتمندانه آیت‌الله روحانی در پرتو عقل سالم، علم نافع، عمل خالص و مقتدای صالح شکل گرفت... اهل سیاست بود، لیکن سیاست‌باز نبود؛ چون سیاست او با سجّاده‌اش آمیخته بود. خط‌شناس بود و افراد را با تدابیرشان خوب می‌شناخت.»

  • آیت‌الله صادق آملی لاریجانی رئیس محترم قوه قضائیه و نماینده‌ی مردم مازندران در مجلس خبرگان رهبری:

«به حق آقای روحانی زندگی طیّبه داشتند؛ زندگی ایشان برای ایشان حیات طیّبه ساخت، ایمان و حیات طیّبه تعارفی نیست. ویژگی بالایی دارد؛ ما اینها را در زندگی آقای روحانی می‌دیدیم، برجسته‌ترین ایثار و اخلاص بود که هر کسی با او محشور بود، آن را فراموش نمی کند. چیزی را که حق تشخیص می‌داد، اگرچه برای او نفعی نمی‌داشت، برای آن استقامت می‌کرد و ابراز می‌کرد که نمونه‌ی آن را در انتخابات خبرگان دیدیم که با آن سوابق انقلابی و ایمانی و خدماتی و... رقبا با ایشان قابل مقایسه نبود، ولی آنها را نسبت به خود مقدم می‌داشت.»[143]

 

 

پی‌نوشت‌ها:


[1]. آیت‌الله روحانی، به علّت تولد در روستای‌ «کلّه بست»، به‌ «روحانی کلّه‌بستی‌» شهرت یافت که این پسوند در اکثر گزارشات ساواک، قید شده است؛ در ضمن شهرت پدری ایشان ‌«دوست‌محمّد تبار کلّه‌بستی‌» بود که در هفتم شهریورماه سال 1339ش، به‌ «روحانی راد‌» تغییر یافت.

[2]. آیت‌الله روحانی در یکی از احضارهای خویش به ساواک، نام پدر خویش را‌ «ملاّ دوست‌محمد» نوشته است.

[3]. کتاب‌«مشعل فروزان‌» که حاوی زندگی‌نامه‌ی ایشان است، در صفحه‌ی پنجم، این تاریخ را، یکی از روزهای شهریورماه همان سال ذکر نموده است؛ که به نظر می‌رسد این تفاوت به دلیلِ فاصله تولد و دریافت شناسنامه باشد.

[4]. این روستا، پس از پیروزی انقلاب اسلامی توسعه یافت و‌ به خاطر خدمات ارزنده آیت‌الله هادی روحانی و این‌که زادگاه ایشان بود«هادی شهر‌» نامیده شد.

[5]. مشعل فروزان (زندگی‌نامه‌ی آیت‌الله هادی روحانی نمایندۀ ولی فقیه در مازندران)، گردآورنده: صدا و سیمای مرکز مازندران و سازمان تبلیغات اسلامی استان مازندران، تهران: سروش، 1379)‌، ص 7

[6]‌. همان‌، ص 9.

[7]. همان‌، ص 10.

[8]‌. همان‌، ص 11.

[9]. همان‌، ص 13.

[10]. همان، ص14.

[11]. خاطرات حجت‌الاسلام والمسلمین حاج شیخ محمّد فاضل استرآبادی، تدوین: محمدرضا احمدی، (تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی،1387)، ص 204.

[12]. مشعل فروزان‌، ص 192.

[13]. همان، ص 21.

[14]. سند شماره 175- 11 / 2 / 43 از همین مجموعه.

[15]. باقر عاقلی «روزشمار تاریخ ایران‌، ج 2»‌، نشر گفتار، 1370 ص 174.

[16]. مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی: «صحیفه‌ی امام‌، ج‌1» تهران: 1378‌، ص 269.

[17]. سند گزارش شهربانی بابل به تاریخ 8 / 4 / 1343 از همین مجموعه.

[18]. سند شماره: 159- 1 / 3 / 44 از همین مجموعه.

[19]. سند شماره: 4295 / 2ﻫ ـ 18 / 2 / 45 از همین مجموعه.

[20]. سندشماره‌: 432 / 5 - 22 / 2 / 45 از همین مجموعه.

[21]. برگرفته از سخنان حجت‌الاسلام سید محمّدهادی قائمی داماد آیت‌الله‌ روحانی، به نقل از ایشان، مشعل فروزان، ص37.

[22]. سند یاداشت ساواک - 24 / 2 / 45 از همین مجموعه.

[23]. مشعل فروزان، ص 19.

[24]‌. سند شماره‌: 4723 /  2ﻫ - 16 / 7 / 48 از همین مجموعه.

[25]. سند شماره: 2759 /  ﻫ - 21 / 5 / 49 از همین مجموعه.

[26]. صحیفه‌ی امام، ج 2‌، ص284.

[27]. سند شماره‌: 2759 /  ﻫ - 21 / 5 / 49 از همین مجموعه.

[28]. سند شماره‌: 3162 / ﻫ - 12 / 6 / 49 از همین مجموعه.

[29]. سند شماره: 3476 / 316 - 3 / 8 / 49 از همین مجموعه.

[30]‌. سند شماره: 4205 /  ﻫ - 10 / 8 / 49 از همین مجموعه.

[31]. سند شماره: 2283 / الف - 29 / 6 / 50 از همین مجموعه.

[32]. سند شماره‌: 733 / 331 - 23 / 10 / 50 از همین مجموعه.

[33]. سند شماره: 2014 / ﻫ - 30 / 3 / 51 از همین مجموعه.

[34]. سند شماره: 1 ـ 68 ـ 521 - 1 / 2 / 1352 از همین مجموعه.

[35]. سند شماره‌: 1 ـ 68 ـ 521 - 7 / 5 / 52 از همین مجموعه.

[36]. سند شماره‌: 1510 / 2 / ﻫ - 1 -  23 / 5 / 52 از همین مجموعه.

[37]. سند شماره: 1806 / 2ﻫ – 1 - 27 / 6 / 52 از همین مجموعه.

[38]. سند شماره:6243 / 312 - 28 / 6 / 52 از همین مجموعه.

[39]. سند شماره: 1006 - 3 / 7 / 52 و سند شماره: 7774 / 312 - 2 / 8 / 52 از همین مجموعه.

[40]. مشعل فروزان، ص 101.

[41]. این مسجد در محله‌ی شهید بزّاز «چهارشنبه‌پیش» واقع است.

[42]. مشعل فروزان، ص 55.

[43]. سند شماره 2091 / 2ﻫ– 1-  23 / 7 / 52 از همین مجموعه.

[44]. سند شماره: 2714 / 2ﻫ - 1 - 21 / 9 / 52 از همین مجموعه.

[45]. سند شماره: 492- 4 - 18 / 9 / 52 از همین مجموعه.

[46]. سند شماره: 104 / 2ﻫ -1- 20 / 1 / 53 از همین مجموعه.

[47]. سند شماره: 114 / 2ﻫ – 1- 21 / 1 / 53 از همین مجموعه.

[48]. سند شماره:1476 /  - 312 - 23 / 2 / 53 از همین مجموعه.

[49]. سند شماره 1164 / 2ﻫ – 1- 9 / 7 / 53 از همین مجموعه.

[50]. سند شماره: 78ـ12ـ57 - 18 / 12 / 53 از همین مجموعه.

[51]. سند شماره‌: 409 / 2ﻫ -1 - 1 / 4 / 54 از همین مجموعه.

[52]. مشعل فروزان، ص 24.

[53]. سند شماره: 997 / 2ﻫ – ب - 17 / 6 / 36 از همین مجموعه.

[54]. سند شماره: 78ـ 12ـ 4ـ 1 / 04- 17 / 4 / 35[1355] از همین مجموعه.

[55]. مشعل فروزان‌، ص 24 تا 27.

[56]. روزشمار تاریخ ایران‌، ج 2‌ پیشین، صص 320- 326.

[57]. سند شماره:997 / 2ﻫ – ب - 17 / 6 / 36 از همین مجموعه.

[58]. سند شماره: 2072 / 2ﻫ – 1- 10 / 8 / 36 از همین مجموعه.

[59]. سند شماره: 611 / 2ﻫ -1- 14 / 4 / 35 از همین مجموعه.

[60]. سند شماره: 5235 / 912 - 5 / 9 / 36 شرح چگونگی این ممانعت در صفحه 57 کتاب مشعل فروزان آمده است.

[61]. سند شماره 1697 / 2ﻫ ب - 13 / 9 / 36 از همین مجموعه.

[62]. سند شماره: 1739 / 2 ﻫب - 15 / 9 / 36 و سند شماره: 2244 / 2ﻫ ب - 25 / 10 / 36 از همین مجموعه.

[63]. سند شماره: 2540 / 2ﻫ ب - 23 / 11 / 36 از همین مجموعه.

[64]. سند شماره‌: 78ـ12ـ1ـ4 / 04ـ3ـ18 / 01 - 10 / 1 / 2537 از همین مجموعه.

[65]. سند شماره: 318 / 2ﻫ 1 - 21 / 1 / 37 از همین مجموعه.

[66]. سند بدون شماره – 10 / 1 / 2537 از همین مجموعه.

[67]. سند شماره‌: 4312 / 2ﻫ ب - 12 / 5 / 37 از همین مجموعه.

[68]. سند شماره‌: 21ـ 5ـ 1 / 04 - 25 / 2 / 37 از همین مجموعه.

[69]. سند شماره‌: 3113 / 2ﻫ ب - 17 / 1 / 37 از همین مجموعه.

[70]. سند شماره: 936 / 2 ﻫ 1- 25 / 2 / 37 از همین مجموعه.

[71]. سند شماره: 21222 / 20ﻫ 12- 26 / 2 / 37 از همین مجموعه.

[72]. سند شماره: 3753 / 2ﻫ ب - 18 / 3 / 37 از همین مجموعه.

[73]. سند شماره: 15-1 / 03-712 - 18 / 4 / 2537 از همین مجموعه.

[74]. سند شماره: 4318 / 2ﻫ ب - 12 / 5 / 37 از همین مجموعه.

[75]. سند شماره: 4513 / 2ﻫ ب - 1 / 6 / 37 از همین مجموعه.

[76]. سند شماره: 4339 / 2ﻫ ب - 18 / 5 / 37 از همین مجموعه.

[77]. سند شماره‌: 4411 / 2ﻫ ب -22 / 5 / 37 و سند شماره‌: 446 - 22 / 5 / 3725 و سند شماره‌: 85ـ1 / 03ـ712- 24 / 5 / 2537 از همین مجموعه.

[78]. سند شماره:  102ـ 1 / 03ـ712 - 1 / 6 / 2537 از همین مجموعه.

[79]. سند شماره: 4410 / 2ﻫ 1- 22 / 5 / 37 از همین مجموعه.

[80]. سند شماره: 78ـ12ـ4ـ1 / 04- 23 / 5 / 37 از همین مجموعه.

[81]. سند شماره 4439 / 2ﻫ ب - 25 / 5 / 37 از همین مجموعه.

[82]. سند شماره: 4457 / 2ﻫ ب - 26 / 5 / 37 از همین مجموعه.

[83]. سند شماره‌: 2611 / 2ﻫ 1- 1 / 6 / 37 از همین مجموعه.

[84]. سند شماره: 4541 / 2ﻫ ب - 2 / 6 / 37 از همین مجموعه.

[85]. سند شماره: 4544 / 2ﻫ ب - 2 / 6 / 37 و سند شماره: 78ـ12ـ4ـ1 / 04 - 2 / 6 / 2537 از همین مجموعه.

[86]. سند شماره: 2648 / 2ﻫ 1 - 2 / 6 / 37 از همین مجموعه.

[87]. مشعل فروزان‌، ص 28.

[88]. سند شماره: 4618 / 2ﻫ ب - 9 / 6 / 37 از همین مجموعه.

[89]. سندشماره: 4549 / 2ﻫ ب - 3 / 6 / 37 از همین مجموعه.

[90]. سند شماره‌: 495 - 7 / 6 / 1357 از همین مجموعه.

[91]. سند شماره: 4564 / 2ﻫ ب - 4 / 6 / 37 از همین مجموعه.

[92]. مشعل فروزان، ص37.

[93]. خاطرات حجت‌الاسلام حاج شیخ محمّد فاضل استرآبادی‌، مرکز اسناد انقلاب اسلامی‌، 1387‌، صص 217 تا 219.

[94]. سند شماره: 4574 / 2ﻫ ب-  5 / 6 / 37 از همین مجموعه.

[95]. سند شماره‌: 4620 / 2ﻫ ب - 9 / 6 / 37 از همین مجموعه.

[96]. سند شماره: 2751 / 2ﻫ 1- 6 / 6 / 37 از همین مجموعه.

[97]. سند شماره: 4593 / 2ﻫ ب - 8 / 6 / 37 از همین مجموعه.

[98]. سند شماره: 2712 / 2ﻫ 1- 6 / 6 / 37 از همین مجموعه.

[99]. سند شماره: 6439 / 312- 7 / 6 / 37 از همین مجموعه.

[100]. سند شماره: 2758 / 2ﻫ 1- 8 / 6 / 37 از همین مجموعه.

[101]. سند شماره: 2873 / 2ﻫ 1- 8 / 6 / 37و سند شماره: 78ـ12ـ4ـ1 / 04- 8 / 6 / 37 از همین مجموعه.

[102]. سند شماره: 2794 / ﻫ 1- 8 / 6 / 37 از همین مجموعه.

[103]. سند شماره: 2795 / 2ﻫ 1- 8 / 6 / 37 از همین مجموعه.

[104]. سند شماره‌: 4666 / 2ﻫ ب - 13 / 6 / 37 از همین مجموعه.

[105]. سند شماره: 78ـ12ـ4ـ1 / 04-10 / 6 / 37و سند شماره: 2830 / 2ﻫ 1- 10 / 6 / 37 از همین مجموعه.

[106]. سند شماره: 2826 / 2ﻫ 1- 10 / 6 / 57 و سند شماره‌: 511 -11 / 6 / 2537 از همین مجموعه.

[107]. سند شماره: 157 / ک - 12 / 6 / 67 از همین مجموعه.

[108]. سند شماره‌: 2 / 203291ـ66ـ201 - 12 / 6 / 2537 از همین مجموعه.

[109]. سند برگ بازجوئی مورخه‌ی 3 / 6 / 1357 از همین مجموعه.

[110]. سند بازجوئی 9 / 6 / 1357 از همین مجموعه.

[111]. مدیر کل سابق سازمان مدیریت و برنامه‌ریزی استان قم.

[112]. مشعل فروزان، ص 59.

[113]. سند شماره: 4660 / 2ﻫ ب - 12 / 6 / 37 و سند شماره: 145 / 6 / 66 / 401 - 12 / 6 / 37 از همین مجموعه.

[114]. سند شماره‌: 4666 / 2ﻫ ب - 13 / 6 / 37 از همین مجموعه.

[115]. سند شماره: 4886 / 2 ﻫ ب - 2 / 7 / 57 از همین مجموعه.

[116]. سند شماره: 163 ـ 28 ـ 4 ـ 1 / 04- 12 / 7 / 1357 از همین مجموعه.

[117]. سند شماره: 3747 / 2ﻫ 1 - 30 / 7 / 57 از همین مجموعه.

[118]. سند شماره‌: 4015 / 2 ﻫ 1 - 13 / 8 / 57از همین مجموعه.

[119]. بایگانی بنیاد شهید استان مازندران.

[120]. سند شماره: 3979 / 2ﻫ 1- 12 / 8 / 57 از همین مجموعه.

[121]. سند شماره :23988ﻫ 1- 12 / 8 / 57 از همین مجموعه.

[122]. سند شماره‌: 4015 / 2 ﻫ 1 - 13 / 8 / 57 از همین مجموعه.

[123]. سند شماره: 4095 / 2 ﻫ1- 18 / 8 / 57 از همین مجموعه.

[124]. سند شماره‌: 5554 / 2ﻫ  ب - 18 / 8 / 57 از همین مجموعه.

[125]. سند شماره :5732 / 2ﻫ 1- 27 / 8 / 57 از همین مجموعه.

[126]. سند شماره: 5748 / 2ﻫ  ب - 4 / 9 / 57 از همین مجموعه.

[127]. سند شماره: 5732 / 2ﻫ  ب - 2 / 9 / 57 از همین مجموعه.

[128]. سند شماره :4464 /  2ﻫ 1- 6 / 9 / 1357 از همین مجموعه.

[129]. سند شماره‌: 4405 / 2 ﻫ 1- 5 / 9 / 57 از همین مجموعه.

[130]. صحیفه امام‌، ج‌3، ص 514.

[131]. سند شماره‌: 205 / 6 / 66 / 401 - 15 / 9 / 57 از همین مجموعه.

[132]. سند شماره‌: 6015 / 2 ﻫ ب - 18 / 9 / 57 از همین مجموعه.

[133]. سند شماره :4762  / 2ﻫ 1 - 18 / 9 / 57 از همین مجموعه.

[134]. سند شماره‌: 6022 / 2ﻫ ب - 19 / 9 / 57 از همین مجموعه.

[135]. سند شماره 5090 / 2 ﻫ1- 3 / 10 / 57 از همین مجموعه.

[136]. سند شماره: 3113 / 2ﻫ ب - 17 / 1 / 37 از همین مجموعه.

[137]. مشعل فروزان، ص27.

[138]. همان.

[139]. سند شماره‌: 3113 / 2ﻫ ب - 17 / 1 / 37 از همین مجموعه.

[140]. سند بازجوئی - 9 / 6 / 57 از همین مجموعه.

[141]. صحیفه‌ی امام، ج‌ 9، ص 109.   

[142]. همان، ج ‌10‌، ص482.  

[143]. برگرفته از کتاب مشعل فروزان‌، صفحات 110 تا 120و خاطرات حجت‌الاسلام محمّدفاضل استرآبادی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1387.

کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.