بگو با عاشقان، هرکس وصالِ یار میخواهد
میسر هست، اما زحمتِ بسیار میخواهد
چو رویِ زرد و اشکِ سرخ و آهِ آتشینت نیست
مگو از عاشقانم! عاشقی آثار میخواهد
طمع داری درآیی در صفِ رندان و زین غافل
که مست از بادهی منصور گشتن، دار میخواهد
ز دنیا و ز عقبی هردو باید چشم پوشیدن
هر آنکس در محبت، لذتِ دیدار میخواهد
مگر در خواب بینی رویِ جانان را، که این دولت
دلِ بیدار، بیش از دیدهی بیدار میخواهد
به غیر از عاشقی هر کار کردی در جهان مفتون!
برای هر یکی، یک عمر استغفار میخواهد
زندگینامه
آغاز راه
حسن حسینزاده موحد در سوم فروردین ماه سال 1331 ش در خانوادهای مذهبی و مبارزِ ساکن شهر تهران، محله امامزاده یحیی(ع) دیده به جهان گشود.
پدرش، حاج محمدمهدی، یکی از کسبهی متدین بازار بود که در تیمچهی حاجبالدوله بلورفروشی داشت و مانند بسیاری دیگر از بازاریان متدینِ آن زمان، افزون بر آشنایی با احکام «مکاسب»، از محضر حاج شیخ مرتضی زاهد نیز بهرهمند بود.
در سالهای ابتدائی دهه 1330ش که یکی از نقاط عطف تاریخ کشور ایران شمرده میشد،[1] حاج مهدی حسینزاده موحد، در عرصه فعالیتهای سیاسی، نقشی پررنگ داشت و در این رابطه، دستگیر و زندانی نیز شد؛ تا جایی که در جریان سیام تیرماه، خبر تیر خوردنِ او به خانه رسید و موجب عزاداری اهل خانه گردید.[2]
وی در این دوران، در چنان جایگاهی قرار داشت که به عنوان «رابط و پیک خاص آیتالله کاشان(ره) و امام خمینی(ره)» به انجام وظیفه مشغول بود و همین ارتباط، ایشان و خانوادهاش را، در زمانی که امام خمینی(ره) به «حاج آقا روحالله» شهرت داشت، به یکی از مریدان و پیروان و یارانِ همیشگی ایشان تبدیل نمود.[3]
شیوهی کسب و کار حاج مهدی که از کسبهی سرشناس و شناخته شدهی تیمچهی سرپوشیدهی حاجبالدوله محسوب میشد، به گونهای بود که در سال 1346ش، باوجود خانوادهای پرجمعیت همچنان در منزلِی اجارهای زندگی میکرد.[4]
تحصیلات
حاج حسن حسینزاده، از دوران طفولیت در دامن مادری علویه که به «افتخارالسادات» مشهور و اهل قرآن و معارف دینی بود، با مقدمات دین آشنا شد و از محضر پدری که با معارف اهل بیت علیهم السلام انس و الفتی عمیق داشت، بهره برد. وی پس از رسیدن به سن تحصیل، مانند دیگر همسالانش، برای درس آموزی رسمی، پای به مدرسه گذاشت. سال اولِ ابتدائی را در مدرسه برهان، و سالهای بعد را دبستان عاصمی که در کوچه محل سکونت آنها قرار داشت، سپری نمود.[5]
هنوز به تحصیلات ابتدائی مشغول بود که انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی(ره) در سال 1341ش آغاز شد و او که نوجوانی 11 ساله بود، در کنار پدر مبارزش، در مسیر نهضت اسلامی قرار گرفت.
پس از پایان دوران ابتدائی، به دبیرستان امیر کبیر در خیابان ناصرخسرو رفت و در این موقع بود که بنا بر توصیه پدر، مدتی هم در مدرسه آیتالله مجتهدی، دروس حوزوی را پی گرفت؛ ولی هنوز سیکل اول دبیرستان را به پایان نبرده بود که به فعالیتهای تشکیلاتی روی آورد و با آنکه این فعالیتها، موجب دستگیری و باز ماندن وی از ادامه تحصیل شد، در دوران بازداشت، در جلسات درسی که در زندان تشکیل میگردید، شرکت میکرد. همین امر باعث شد که یکی دو سال از سالهای دبیرستان خود را در همان دوران بازداشت، با قبولی در امتحانات متفرقه پشت سر گذارد.
دوران مبارزات
مرحله اول ( 11 تا 15 سالگی )
حاج محمدمهدی حسینزاده موحد، از جمله بازاریانی بود که از ابتدا در مسیر مبارزه قرار داشت. مسیری که در بعضی از مقاطع آن، حسن را که هنوز به سن تکلیف نرسیده بود، با خود همراه مینمود.
در جریانِ نهضت امام خمینی(ره) که با مخالفت با لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی شروع شد، حاج مهدی به همراه حسن دهساله، در جمع اعضای هیئتی به نام «توابین»، برای حمایت از امام(ره)، دو مرتبه راهی قم شدند.[6]
منزل حاج مهدی ـ که خود، قاری قرآن بود ـ کانون مبارزه و محل تشکیل جلسات و رفت و آمد افرادی بود که در نهضت امام خمینی(ره) فعالیت داشتند. لذا همین امر موجب احضار او به ساواک شد. او در هیآت مختلف مذهبی شرکت داشت؛ هیئتهایی که گردانندگان و سخنرانان آنها عموماً با انقلاب اسلامی همگام بودند. او که مرید امام(ره) بود، در زمان سخنرانیِ تاریخیِ ایشان در مدرسه فیضیه قم، راهی قم شد و حسن که اینک به سن 11 سالگی رسیده بود، کماکان همراهِ او بود و همین مسئله او را در جریان راهپیمایی روز عاشورای سال 1342 ش به مسجد حاج ابوالفتح کشاند تا در کنار پدر ودر دل جمعیت به سوی دانشگاه رهسپار[7] و در جریان قیام خونین 15 خرداد 1342 نیز، راهی خیابان شود:
«من خودم در آن روز در خانه بودم؛ فقط بعدازظهر، به اندازه 5 دقیقه، به سر کوچه رفتم و صدای شلیک شنیدم و به فور به خانه برگشتم.»[8]
وی پس از جریان ترور حسنعلی منصور در اول بهمن ماه سال 1343ش، توسط محمد بخارایی و دوستانش، که به دستگیری گسترده اعضای هیئتهای مؤتلفه اسلامی انجامید و در نهایت منجر به اعدام 4 تن از آنان شد ـ درحالی که نوجوانی 13 ساله بود ـ در تمامی مراسمی که برای بزرگداشت آنان در مساجد: «جامع بازار، حاج سیدعزیزالله، ارک و لرزاده» برگزار گردید، شرکت نمود.[9]
او که از ابتدای راه در جریان مبارزه گام برداشته و از دوران کودکی با ادبیات مبارزه خو گرفته بود ـ وقتی در آستانهی 15 سالگی بود ـ به همراه تعدادی از دوستانِ خود به سازماندهی تشکیلاتی در قالبِ هیئتی مذهبی روی آورد. هیئتی که نامِ «هیئت جوانان اسلامی مرکزی حسینی» بر آن نهاده بودند در تبیین این نامگذاری، گفتهاند:
«چون همه آقایان جوانند، نام جوانان و چون جلسۀ ما یک جلسۀ مذهبی برای دفاع از اسلام است، اسلامی و چون باید هریک از افراد، خود جلسهای مشابه این جلسه تشکیل دهند، این جلسه مرکزی و چون پیروی از اهداف حضرت امام حسین(ع) یکی از اهداف این جلسه است، حسینی، به عنوان اسم این جلسه انتخاب شده است.»[10]
هنوز مدت زمان زیادی از برپایی این هیئت که دارایِ جلسات هفتگیِ منظم بود، سپری نشده بود که علی رغم اینکه جلسه سرّی اعلام شده بود و اعضایِ آن نیز برای ادامهی راه، که اصلی ترین هدفِ آن، بازگشت امام خمینی(ره) از تبعید بود، هم قسم شده بودند، به علت درز اخباری که رخ داد، دستگیری اعضایِ آن آغاز شد و در اولین روز اردیبهشت ماه سال 1346ش، منزلِ مسکونی حسن حسینزاده ـ درحالی که دو مأمور ساواک ( پهلوان و پورنیک) نیز از اعضای تیم بودند ـ مورد بازرسی قرار گرفت و موارد زیر کشف شد:
«عکس مختلف خمینی 9 قطعه، کتاب شیعه و زمامداران خودسر یک جلد، رساله خمینی دو جلد، کتاب نجات العباد به قلم خمینی دو جلد، یک برگ اعلامیه خطی شعر به نام هدیه مردم اصفهان.»[11]
در فروردین این سال، از یک سو وزارت کشور در تدارک برگزاری انتخاباتِ! «مجلس مؤسسان» برای تغییر قانون اساسی و انتخابِ «نایب السلطنه» بود و از دیگر سو «لایحه خانواده» که طرحی برای فروپاشی کانون خانواده شمرده میشد، به تصویب رسیده و جنگ اعراب و رژیم اشعالگر قدس نیز آغاز شده بود.[12]
جلسه ابتدائیِ «هیئت حسینی»، در مسجد حضرت موسی بن جعفر علیه السلام، واقع در خیابان غیاثی تهران، که آیتالله شهید سید محمدرضا سعیدی امامت جماعتِ آن را برعهده داشت، برگزار شد.
در گزارشی در خصوص شکل گیری این هیئت، آمده است:
«بنا به اطلاع واصله، عدهاى از جوانان بازارى به سرپرستى شخصى به نام محسن خیاطان معروف به خاتم جلسات بسیار مخفیانهاى به طور هفتگى و هر هفته در یکى از مساجد تشکیل مىدهند. در اولین جلسه به وسیله گوینده جلسه اظهار شده است که هدف از تشکیل این اتحادیه، تعقیب اقداماتى است که با شلیک گلوله محمد بخارایى متوقف مانده بود و سپس همگى سوگند یاد نمودند که به یکدیگر خیانت نکنند.»[13]
در این ایام، شهید سعیدی در سخنرانیهای خود با صراحت به دفاع از امام خمینی(ره) مشغول بود و همانگونه که در بالا آمده است، یکی از اعضایِ هیئت حسینی که نقش رهبری هیئت را نیز داشت، به نام محسن خیاطان مشهور به «خاتم»، با شهید سعیدی ارتباطی مستمر داشت. در یکی از گزارشهایی که درباره این ارتباط ثبت شده، آمده است:
«محمدرضا سعیدی در ساعت 1830 روز پنجشنبه، 11 / 12 / 45 در مسجد موسی بن جعفر... چند مسئله رساله خمینی بیان داشت... و در ساعت 20:30 پس از پایان مجلس، برای چهار نفر جوان که یکی از آنان به نام خاتم معروف است، شروع به تدریس نمود. این 4 نفر در پوشش درس خواندن ممکن است تحت تأثیر و تحریکات و تعالیم مغرضانه سعیدی که یکی از افراد مخالف با دولت و اولیاء کشور است قرار گرفته و دست به اعمال حادی بزنند.»[14]
هر چند نام سه نفر دیگری که در محضر شهید سعیدی به تحصیل مشغول بودند، در این سند ذکر نشده است، ولی با توجه به ارتباطی که حاج حسن حسینزاده با شهید سعیدی داشت و در جای خود به آن خواهیم پرداخت و همچنین انتخاب وی به عنوان قاری و مترجم قرآن در «هیئت حسینی»، به نظر میرسد یکی از افراد مورد اشاره، او باشد.
به هرحال، پس از بازرسی از منزل ایشان در روز اول اردیبهشت 1346، ایشان دستگیر و در همین روز، بازجویی از او شروع شد. او در این بازجویی گفت:
«قریب یک سال است که در هیئت انصارالحسین شرکت میکنم. در هیئت محبانالحسین که آن هم به طور سیار تشکیل میشود، شبهای چهارشنبه شرکت میکنم. مکتب حسین هم عصرهای جمعه که به طور سیار تشکیل میشود در جلسات آن شرکت میکنم.»[15]
از اعلامیههای مکشوفه در خصوص مخالفت به تشکیل مجلس مؤسسان و کوتاهی دست دیکتاتور از دخالت در امور مملکت اظهار بی اطلاعی کرد و گفت:
«اصلاً من این چنین کاغذهایی را ندیدهام و کسی هم برای توزیع، آنها را به من نداده است.»[16]
در نتیجهی این اقدامات، برای او در شعبه 3 بازپرسی دادستانی ارتش، به اتهام «اقدام بر ضد امنیت داخلی مملکت»[17] قرار بازداشت موقت صادر شد.[18]
ساواک که از طریق گزارشهای منابع نفوذی خود،[19] از کم و کیف چگونگی تشکیل جلسات «هیئت حسینی» و اقدامات و مذاکرات صورت گرفته اطلاع داشت، مجبور به پرسشهای صریح و مستقیم شد. بازجویی روز بعد (2 / 2 / 46) که با شدت و حدّت بیشتری صورت گرفت، نشانگر این مسئله است:
«س . در مسجد آقای سعیدی واقع در انتهای خیابان غیاثی در چه تاریخ و با شرکت چه کسانی جلسهای تشکیل دادید و منظور از تشکیل این جلسه و جلسات بعدی آن چه بود؟
ج . تاریخ دقیق آن به خوبی یادم نیست و قبل از ایام حج بود ... در این جلسه آقای رضوی ابتدا آیاتی از قرآن کریم تلاوت کرد که جلسه مذهبی شود. یکی از افراد شاید (خاتم) گفت که تشکیل این جلسه برای اقدامات بیشتری به نفع دین و گرفتاران دینی و خدمات دینی، تشکیل مجالس ترحیم و یا سوگواری میباشد. مدت این جلسه کمتر از یک ساعت بود. یکی از افراد دیگر که اسمش را به خاطر نمیآورم گفت مرامنامه و اساسنامه این جلسه چه میباشد. افراد شرکتکننده جواب دادند که مرامنامه، مرامنامه اسلامی است و یکی هم آیهای از قرآن خواند و گفت هرچه اسلام بر وفق این آیه مرامنامه دارد، علاوه بر آن مرامنامه مذهب جعفری، مرامنامه ما خواهد بود ...
جلسه دوم در پارک شهر تشکیل شد و من قرآن خواندم و بحث در این مورد بود که منظور از تشکیل این جلسات چه میباشد و گویا آقای خاتم گفت اقدامات لازمتری برای بازگشت آیتالله خمینی به حوزه علمیه قم بشود ... بعد اخبار خارجی (اندونزی. ویتنام) پیش آمد و از مسائل داخلی راجع به مجلس مؤسسان و تعیین نایبالسلطنه مطالبی وسیله آقای آزرده گفته شد ...
س . منظور از تشکیل چنین جلساتی چه بوده و برای نیل به هدفهایی که داشتید چه تصمیمات دیگری را اجتماعاً اتخاذ نمودید؟
ج . منظور از تشکیل این اجتماع اقداماتی برای بازگرداندن آیتالله خمینی به ایران و اجرای قوانین شرعی و جلوگیری از اهانت به دیانت در کشور شاهنشاهی بوده است.»[20]
در این بازجویی بود که پرده از مکاتبه حاج حسن حسینزاده با آیات عظام مرعشی نجفی(ره) و سیدمحمدهادی میلانی(ره) در دی ماه سال 1345 برداشته شد. نامههایی که در بخشی از آن نوشته شد بود:
«روایت است که رسول اکرم(ص) اجازه فرمودهاند که مردم مسلمان به صورت دشمنان اسلام درآیند و داخل اجتماع آنها بروند و نقشههای شوم آنها را فهمیده و به مسلمین اطلاع دهند و حتی در شب که رئیس آنها خوابیده، او را به قتل برسانند. آیا امروز هم مسلمین میتوانند چنین اعمالی را نسبت به دشمنان خود بنمایند یا خیر؟»[21]
پرسش و پاسخهایی که در این خصوص در بازجویی صورت گرفت، چنین است:
«س . شما برای بازگرداندن حضرت آیتالله خمینی شخصاً چه اقداماتی به عمل آوردید و در این زمینه مکاتباتی نمودهاید یا خیر؟
ج . هیچگونه اقدامی در این مورد نداشتم و هیچ مکاتبهای هم در این زمینه نداشتم.
س . اصولاً راجع به مسائل دینی با آیات مکاتباتی دارید یا خیر؟ در صورت مثبت بودن با چه کسانی؟
ج . در حدود سه ماه قبل به آیات نجفی و میلانی نامههایی نوشتم و راجع به مسئله ریشتراشی. نام بردن از حضرت آیتالله خمینی جایز است یا خیر و مطلب دیگری هم که سؤال کردم این بود یکی از وعاظ داستانی نقل کرده بود که پیغمبر اجازه داده بود که یک نفر برود و به صورت نیرنگ و خدعه دشمنان اسلام را بکشد. من پرسیدم این عمل در اسلام هست یا نیست و از هیچیک از آیات مذکور جوابی نرسید.»[22]
حاج حسن حسینزاده در روز سوم اردیبهشت ماه تحویل زندان قزل قلعه شد.[23]و در بازجویی سه روز، سعی نمود تا آیتالله شهید سعیدی را از ارتباط با تشکیل هیئت حسینی بی اطلاع معرفی و ارتباط خود با ایشان را در حد یک نمازگزار ساده عنوان نماید:
«ایشان حتماً از تشکیل جلسه اطلاعی ندارد. فقط ما توسط خادم این مسجد موفق شدیم به حجره بالای مسجد رفته و جلسهای تشکیل دادیم ... ایام عید نوروز به منزل آقای سعیدی پیشنماز مسجد موسیبنجعفر رفتهام و گاهی هم پشت ایشان نماز خواندهام و شبهای شنبه نیز گاهی به وعظ ایشان گوش دادهام لکن ایشان اطلاعی از تشکیل هیئت نداشتند زیرا قرار بود در مورد تشکیل هیئت به کسی صحبتی نشود.»[24]
پس از گذشت 20 روز از دستگیری و بازجوییهای صورت گرفته، پروندهی او جهت صدور حکم به دادستانی ارتش فرستاده شد.[25]با این نظریه که:
«عدهای از جوانان متعصب مذهبی و طرفدار خمینی، در تاریخ 30 / 11 / 45 در مسجد موسیبنجعفر جلسهای تشکیل داده و پیشنهاد مینمایند که جلسات مذهبی دیگری با شرکت ده الی دوازده نفر از همفکران مورد اعتماد خود مرتباً تشکیل دهند ... نامبردگان قصد داشتهاند با پوشش مذهبی، عدهای را دور خود جمع و با استفاده از راهنماییهای روحانیون مخالف، یک سازمان متشکل را ایجاد نمایند ... تحریک افکار عمومی و تخطئه اقدامات اصلاحی دولت و تشویق مردم به پیروی از ایدههای روحانیون مخالف و فشار به دولت در خاتمه دادن به مدت تبعید خمینی اساس برنامه کار بوده، ولی چون هیئت مزبور در تهیه مقدمات کار خود بودهاند لذا در اجرای برنامههای مورد نظرشان به جز انتشار و توزیع تراکت و مسافرت چند نفر به قم فعالیتی را شروع ننمودهاند.»[26]
در همین گزارش بود که تواناییهای روحی و دانشِ دینی و سیاسیِ این جوان 15 ساله، مورد توجه کارشناسان ساواک قرار گرفت تا دربارهی او بنویسند: «اصولاً فردی است مطلع و با استعداد»[27]
دادرسی ارتش، 45 روز بعد از دستگیری ایشان، تشکیل جلسه داد و او را به «اقدام بر ضد امنیت داخلی مملکت» متهم نمود. پاسخ وی در این موقع، نشانگر همان هوش و استعدادی است که در گزارش بازجویی به آن اشاره گردید که مصداقِ مسلّم «الفضلُ ما شهدت به الاعداء» بود:
«من اقدام بر ضد امنیت داخلی مملکت نکردهام و اگر در جلسه هیئت حسینی شرکت میکردم، چون افراد هیئت همه گفته بودند و حتی خود من، فقط هدف خدمت به دین مقدس اسلام و مذهب جعفری و مملکت ایران است و چون آیتالله خمینی مدظله یک مرجع تقلید شیعه و من مقلد او بودهام، بازگشت ایشان را میخواستیم.»[28]
و درباره نگهداری عکس و رساله امام خمینی(ره) نیز گفت:
«عکسهایی که در منزل ما به دست آمده ... چنانچه معلوم است، در زمانی که آزاد بود، خریده شده ... به عنوان یادگاری و عکسهای یک روحانی که از او تقلید میکنیم در منزل نگه داشتیم و چون ما مقلد ایشان بودیم که رسالهها را تهیه کرده بودیم.»[29]
پس از این بازپرسی، ایشان به زندان قزل قلعه بازگشت داده نشد و تحویل زندان قصر گردید و یک هفته بعد نیز، قرار بازداشت وی، به علت سن کم، به «اخذ کفیل» تبدیل [30]و حدود 35 روز بعد، پس از 66 روز، با کفالت آقای محمدحسن کاتوزیان که قماش فروش بازار بود، از زندان آزاد شد.[31]
این آزادی، برایِ روحِ یک جوان پرشور، چون حاج حسن موحد، که خود را مهیایِ مبارزهای نفسگیر کرده بود، بسیار ناگوار بود؛ از این رو با همان شور و احساس جوانی، هرآنچه در دل داشت بیمحابا بر کاغذ برد و چهار روز بعد از آزادی در نامهای به یکی از زندانیان، نوشت:
«آری، از زندان قصر بیرون آمدم، به زندان دیگری روانه شدم و آن هم زندان تهران بود. زندانی که نامش آزادی است؛ ولی به راستی برای مردم غیور زندان است و باید کوشید از این زندان نجات یافت و اگرچه با خطر مرگ روبرو شد ... شما در زندانید و راحتید؛ ولی من آزادم و ناراحتم. به خدا قسم از خدای خودم مرگ را مسئلت مینمایم، تا در این زندگی کثیف به سر نبرم. خفقان در همه جا حکمفرماست و نفسهای انسانهای زنده، در سینهها حبس میشود. غیرت، حریت، انسانیت، شجاعت از میان اجتماع رخت بربسته و زندگی در چنین اجتماعی، جز ذلت برای من و امثال من نیست.»[32]
کشف این نامه، موجب شد تا وی برای ساعت 8 صبح روز 12 / 6 / 1346 به دادگاه احضار [33] و برای وی تقاضای «تشدید تأمین» داده شود.[34]
حاج حسن حسینزاده در تاریخ مقرر در دادگاه حضور نیافت و این مسئله موجب شد تا پدر بزرگوار او مورد مؤاخذه قرار گیرد و متعهد شود تا در «ساعت 8 صبح روز پنجشنبه 16 / 6 / 46 فرزند خود حسن حسینزاده موحد را به ریاست دادگاه شماره 3» معرفی نماید.[35]
در این تاریخ، دادگاه تشکیل شد و مفادِ نامهی او را، «اقدام بر ضد امنیت داخلی مملکت تشخیص [داد] و به اتفاق آراء قرار اخذ کفیل صادره درباره او را ـ به علت صغر سن ـ به قرار بازداشت موقت در دارالتأدیب، تشدید» و اعلام نمود.[36] حسینزاده در ساعت 12 همان روز، تحویل زندان قصر[37] و در بند 4 زندانی گردید.[38]
65 روز پس از بازداشت مجدد، حاج حسن موحد، برای «ساعت 8 صبح یکشنبه 21 / 8 / 46 جهت مطالعه پرونده و آمادگی دادرسی» به دادگاه فراخوانده شد.[39]
پس از برگزاری چند جلسه دادگاه، با حضور متهمین پرونده، در نهایت حسن حسینزاده به همراه 5 نفر دیگر از دوستانش، به 3 ماه حبس تأدیبی محکوم شدند.[40] و به علت اینکه مدت بازداشت قبلی آنان بیش از مدت محکومیت بود، دستور آزادی آنان پش از شش ماه بازداشت صادر شد.[41]
مرحله دوم (16 سالگی)
حاج حسن حسینزاده که در یاریِ دین و قرآن سر از پا نمیشناخت، شب و روز خود را با یاد امام خمینی(ره) و مبارزه در مسیر نهضت اسلامی گام برمی داشت و به همین دلیل، همواره تحت کنترل ساواک بود.[42] هنوز چند ماهی از آزادی او سپری نشده بود که در فروردین ماه 1347ش، در گزارشی که پیرامون فعالیتهای او تنظیم گردید، نوشته شد:
«حسینزاده موحد اظهار داشت، از عکسهای آیتالله خمینی به صورت کارت تبریک که یک طرف آن کارت، عکس خمینی و در طرف دیگر عکس نخلستانی چاپ شده و کلمات آن به عربی نوشته شده بود و نام امام الخمینی را روی آن چاپ کرده بودند، تعداد سه عدد برای من رسیده است که هر سه عدد آن را به دیگران دادهام و خودم از کارت تبریک مزبور هیچ ندارم.»[43]
حسینزاده موحد، در آستانه 17 سالگی و در جریانِ برپایی مراسم چهلم مادر محسن خیاطان، که قرار بود در مسجد ارک برگزار شود، جمع آوری امضا از علما را بر عهده گرفت. او موفق شد امضای آقایان: «شیخ غلامحسین جعفری، حاج حسن سعید چهل ستونی، هاشمی رفسنجانی، کروبی، غیوری و سیدکاظم حائری» را در ذیل این اعلامیه که در روزنامه کیهان مورخه 12 / 2 / 47 چاپ شد، قرار دهد.[44]
به علت اینکه ساواک از برپایی این مجلس در مسجد ارک ممانعت به عمل آورد، تصمیم گرفته شد تا این مجلس در مسجد ماشاءالله واقع در ابن بابویه شهرری برگزار شود. در این مجلس حاج حسن موحد قاری قرآن بود.[45]
این تلاشها، که بخشی از آن، تهیه تراکت و پخش آن در جریان مسابقه ایران و اسرائیل[46] و نیز ملاقات با زندانیان آزاد شده بود، مجدداً او را در تاریخ 11 / 3 / 1347 به دام ساواک گرفتار کرد. این دستگیری درحالی بود که او برای بزرگداشت 15 خرداد 1342ش نیز، تهیه و توزیع تراکتی را تدارک دیده بود.
«شعار بدین مضمون بود: سالگرد روز خون و کشتار بیرحمانهای که به دست عمال بیگانه صورت گرفت، روز 15 خرداد است. روزی که حضرت آیتاللهالعظمی خمینی دستگیر و زندانی شده و به دنبال آن جمعی از فرزندان وطن و اسلام کشته و جمعی به زندان افتادند. ما در این روز، به روان آن شهیدان درود میفرستیم و سوگند وفاداری تا اجرای قوانین قرآن یاد میکنیم.»[47]
در شب دستگیری، زمانی که به نزدیکیهای خانه رسید، احساس کرد که مأمورین داخل خانهاند:
«وقتی به خانه آمدم و دیدم چراغ روشن است، به کوچه پشت منزل پیچیدم و این شعارها را پاره کرده و در آنجا ریختم.»[48]
در این نوبت، در بازرسی از منزل مسکونی وی، که شبانه صورت گرفت و تهامی به عنوان نماینده ساواک حضور داشت موارد زیر به دست آمد:
«چهار جلد کتابچه یادداشت که در بین مطالب مندرج در آنها، پارهای موضوعات انقلابی وجود دارد. یک برگ مشتمل بر اسامی کلیه فداییان اسلام اعم از معدومین و سایرین. متن اعلامیهای درباره سالروز مدرسه فیضیه که به خط خود نوشته است.»[49]
اتهام او در این نوبت «تهیه و توزیع تراکت» به همراه داود دستمالچی و چند تن دیگر در جریان برگزاری مسابقه فوتبال بین ایران و رژیم اشغالگر قدس در ورزشگاه امجدیه[50] بود که در بازجویی اینگونه به آن اعتراف نمود:
«بنده دو نوع تراکت به قطع کاغذهای کوچک مستطیل شکل با مهر لاستیکی تهیه و در ورزشگاه امجدیه و حسینیه نطنزیهای مقیم مرکز واقع در خیابان شهباز توزیع نمودم. مفاد تراکتها به ترتیب عبارت بودند از (سلام و تحیت فراوان ملت مسلمان ایران به پرچمدار عظیمالشأن مجاهد رهبر آزادمردان، کوتاه کننده دست استعمارگران حضرت آیتالله خمینی باد) و دومی(بریده و کوتاه باد دست تعدی و تجاوز عمال اسرائیل.)»[51]
وی در این مرحله، به شیوهی نوبت قبل، با تهیه مهرهایی که متون مورد نظر روی آن حک شده بود، اقدام به تکثیر شعارهای مورد نظر نمود و با هماهنگی خاصی که بین دیگر اعضای گروه صورت داد، نسبت به پخش آن در روز برگزاری مسابقه اقدام کرد:
«ابراهیم نظری که سال گذشته هم با ما هم پرونده بود، آنجا بود. به او مقدار زیادی از تراکتها را دادم و گفتم پخش کن. من هم که مقدار زیادی برایم مانده بود، در دو نقطه پخش کردم: یکی در خیابان و دیگر در خود امجدیه. بعد از آن که 28 صفر نزدیک بود، مقدار زیادی که از آن یک کیلو کاغذ مانده بود، بریدیم و مهر زدیم و روز 28 صفر به حسینیهای که در خیابان شهباز واقع است و جمعیت زیادی در آنجا جمع میشوند، رفتم. نخست خودم در دو نقطه تراکتها را ریختم، وقتی در نقطه دوم ریختم، شخصی به نام عمادی که در مسجد موسیبنجعفر او را دیده بودم، مرا دید و بقیه تراکتها را گرفت و در آنجا ریخت.»[52]
متن تراکتها را که خودِ او تهیه کرده بود، چنین است:
«سلام و تحیت فراوان ملت مسلمان ایران به پرچمدار عظیمالشأنِ مجاهد، رهبر آزادمردان، کوتاه کننده دست استعمارگران، حضرت آیتاللهالعظمی خمینی باد و بریده و کوتاه باد دست تعدی و تجاوز عمال اسرائیل.»
در این روز، پس از اتمام مسابقه، تظاهراتی علیه رژیم اشغالگر قدس در خیابان برپا شد. حاج حسن که از قبل برای برپایی این تظاهرات تلاش نموده بود، میگوید: «گفتم که اینطور که میگویند خیلی شعار بر علیه اسرائیل داده میشود، شما هم شرکت کنید و شعار بر علیه اسرائیل بدهید.» او، خود نیز یکی از شعاردهندگان این تظاهرات بود: «البته من، با دانشجویان و مردم در شعار دادن همکاری داشتم.»[53]
در جریان این بازجوییها بود که معلوم شد، تراکتِ: «سالگرد فاجعه جانگداز فیضیه، شب جمعه 25 شوال در مسجد جامع، شبستان گرمخانه مجلس ختم برقرار است.» که مربوط به چند ماه قبل از پخش اعلامیه در جریان امجدیه بود نیز، توسط خود او، تهیه و توزیع شده است.[54]
راه، برای حاج حسن موحد روشن بود و نه تنها از پیمودنِ آن و به جان خریدنِ خطراتِ آن پروایی نداشت که در زمان رو در رویی با بازجویان ساواک و بازپرسان بیدادگاههای رژیم شاهنشاهی نیز، به صراحت و روشنی از حقانیتِ این راه سخن میگفت:
«من، چنانچه میدانید، قبل از هر چیز یک مسلمانم و معتقد به اصول مذهب جعفری و اکنون که امام زمان(عج) غایباند؛ مقلدِ مرجع تقلیدم. در دفعه قبل هم به آقای بازجو گفتم؛ من قبل از اینکه این صحبتهای سیاسی پیش آید، مقلد حضرت آیتالله خمینی بودهام و وقتی که ایشان در این صحبتها دخالت کردند و تبعید شدند، من هم طبق انگیزه مذهبی که در خود احساس کردم، به این فعالیتها پرداختم و به طور قطع، به هیچ عنوان دیگری این فعالیتها را نمیکردم و فقط احساسات مذهبی ما را وادار به چنین کارها و فعالیتها نموده است.»[55]
و این درحالی بود که بدون هیچ واهمه ای، در تقویمی که در دست داشت، تاریخ انقلاب اسلامی، اعم از جریان فدائیان اسلام و روزهای پر حادثهی نهضت امام خمینی(ره) را یادداشت[56] و ضمن پاره نمودن عکس محمدرضا پهلوی که در ابتدایِ آن قرار داشت، عکس حضرت امام(ره) را نصب کرده بود:
«این تقویم مال من بوده و اینکه عکس اعلیحضرت همایونی را در صفحات اول آن نمیبینید، من پاره کردم و عکس آیتالله خمینی را من خودم... با چسب چسبانیدهام و نوشتههای آن را، در بالا آیه قرآن و در زیر عکس، چند لقب و اسم آقای خمینی است، من نوشتهام و جملهای که زیر عکس نوشتهام بدین قرار است: مرجع شیعیان جهان، رهبر آزاد مردان، سماحه العلامه الامام الخمینی دام عزه.»[57]
او به میزانی به امام خمینی(ره) عشق میورزید که حتی سخنرانانی چون عبدالرسول حجازی را به بردنِ نام ایشان در منابر خود تشویق و ترغیب مینمود:
«من محرک بعضی بودم؛ من جمله سید عبدالرسول حجازی، وقتی میخواست منبر برود، به او میگفتم حتماً نام آیتالله خمینی را در منبر ببرد.»[58]
پس از بازجوییهای مفصلی که در مدت 23 روز صورت گرفت، پرونده اتهامی به «بازپرسی ارتش شاهنشاهی» ارسال[59] و پیرامون آن، چنین اظهارنظر گردید:
«مشارالیه یکی از طرفداران سرسخت و جدی روحانیون مخالف، به ویژه خمینی بوده که در راه به ثمر رساندن آرمانهای وی، از هیچ عملی رویگردان نیست.»[60]
4 روز پس از ارسال پرونده به دادرسی ارتش شاهنشاهی، در شعبه سوم به ریاست سرهنگ سجاد سرفراز، از ایشان بازجویی به عمل آمد و سؤالاتی که در بازجویی ساواک صورت گرفته، دوباره تکرار شد. در این بازجویی نیز، حسن حسینزاده موحد به عنوانِ آخرین دفاع، به مبانی اعتقادی خود اشاره کرد و ضمنِ به چالش کشیدنِ زندانیِ شدنِ خود به نفع رژیم اشغالگر قدس، گفت:
«در آغاز گفتم من مسلمانم و شیعه اثنیعشری و با توجه به اینکه آنچه من کردم و در پرونده من مضبوط است، همه حاکی از احساسات مذهبی من است و با توجه به اصل دوم متمم قانون اساسی، تراکتهای من اقدام بر ضد امنیت مملکت نبوده و احترام به مقام مرجع تقلید و مخالفت با عوامل ضد قرآن و مذهب یعنی (اسرائیل) مترتب هیچگونه جرمی نخواهد بود و در این باره، مطلبی دیگر به عنوان دفاع ندارم.»[61]
و 16 روز پس از آن، قرار مجرمیت وی صادر[62] و پس از تهیه کیفرخواست، به دادگاه عادی شماره 1 ارسال گردید.[63] این دادگاه! در تاریخ 17 / 5 / 47 تشکیل و او را به «شش ماه حبس تأدیبی» محکوم نمود.
حاج حسن موحد که کمکم با آموزشهایی که از افراد باتجربه دریافت کرده بود، ادبیات دفاعی خود را تغییر داده، در این دادگاه به عنوانِ آخرین دفاع، ضمن اشاره به قانون اساسی گفت:
«بسمالله الرحمن الرحیم. از وقتی که در اجتماع بزرگ وارد شدم، در دبیرستان و اجتماعات و شهر وارد شدم و مطالعه کردم، آنچه به دستم آمد، [ایران]کشوری است جعفری و مذهب آن هم مذهب جعفری است. شخص اول مملکت باید دارای مذهب جعفری و مروج آن باشد. اساسنامهها و قوانین هم باید تباینی با قوانین اساسی نداشته باشد. قانون اساسی و متمم آن به نظر مراجع تقلید احترام گذاشته است و نظر آنها را برای تدوین قوانین، محترم دانسته است. من به عنوان یک متهم که جرمم محرز است، من مخالفت با اسرائیل کردم. من مسلمانم. اسرائیل متجاوز است و شخص اول مملکت هم در سخنان خود به این نکته اشاره فرمودند. من یک ایرانیم و مسلمان و از آزادیهایی که دادستان فرمودند، برخوردار نبودهام. حمایت از اسلام کردهام، باید به زندان بروم. با اسرائیل مخالفت کردهام، باید به زندان بروم. من به وطن علاقه دارم و به کسانی که ... [بدخواه] مذهب باشند من با آنها مخالفم ... من مقلد آیتالله خمینی هستم. ایشان هم یک روحانی است و در هیچ دادگاهی محکوم نشده است. من به ایشان ارادت دارم. اگر منطق و قانون باشد، زندان و کتک زدن نمیخواهد. ما میگوییم این مملکت اسلام است و بیانات ایشان، تمام قال رسولالله و قالالله است و اگر اینها جرم است، پس این مملکت اسلام نیست، کار ما هم جرم است.»[64]
رأی این دادگاه، مورد اعتراضِ طرفین قرار گرفت و برای بررسی به دادگاه تجدیدنظر شماره 2 ارسال شد.[65] دادگاه تجدیدنظر در تاریخ 7 / 7 / 47 به ریاست سرتیپ مجید نقدی تشکیل شد. در این دادگاه، حاج حسن موحد، پایِ سازمان ملل را نیز به میان کشید و در پاسخ به سؤالات بازپرس و در آخرین دفاع از خود، گفت:
«اعمالی که من کردم، روی یک هدف مقدس و پاک بود که آن، انجام وظیفه اسلامی بود و این وظیفه را بر خود واجب میدانستم؛ چنانچه سازمان ملل متحد و تمام جوامع بشری، برای یک انسان آزادی قائل شدند؛ حق آزادی بیان و عقیده را به اشخاص دادهاند. طبق قانون اساسی مملکت، اینجا مملکت جعفری است و مذهب رسمی، اسلام و اصول حقه جعفریه اعلام شده است و مطابق همان قانون، قوانین موضوعه نباید با قوانین دین [مخالفت] داشته باشد و باز طبق همان قانون، این مخالفت با قوانین شرع، جز با نظر علمای عالیقدر ممکن نیست. اعمالی که من کردهام، تراکتی بر علیه دولت متجاوز اسرائیل بوده. هر مسلمان وظیفهاش این است که با این دولت مبارزه کند. تجاوز اسرائیل چیزی نیست که من بگویم؛ دولت میگوید؛ شخص اول مملکت میگوید. در یکی از سخنان شخص اول مملکت، سیاست تغییرناپذیر کشور ما، احترام به سازمان ملل متحد است و همین سازمان، اسرائیل را محکوم کرد. تمام شخصیتهای مملکت، عقیده خود را راجع به اعمال تجاوزکارانه اسرائیل بیان داشتهاند و مخالفند. آیا اینجا مستعمره اسرائیل است که مخالفت با اسرائیل قدغن است... پخش تراکتی به نفع حضرت آیتالله خمینی، که مرجع تقلید من است. من کار به دولت ندارم، من قبل از هر چیز مسلمان هستم و طبق قانون مملکت، مقلد ایشان هستم. قانون اساسی این حق را به من میدهد که من عقیدهام را بیان کنم. این حکومت دموکراسی است. گفتار شخص اعلیحضرت همایونی که به ما درس میدهند، میگویند ما از انقلاب[سفید] دو هدف داشتیم؛ یکی احترام فردی و یکی اجتماع و اعمال هیئت حاکمه ثابت میکند که به این عمل نمیکنند. مرا در زندان قزل قلعه با شلاق و فحش بازجویی میکنند. یک روز مرا بردند به بازجویی، بعد از اینکه خیلی مودبانه با من رفتار شد؛ بعد از اینکه از من سؤال کردند چه میخواهی؟ گفتم اجرای قانون قرآن. بعدازظهر، بازپرس مرا چک زد و گفت باید بگویی عقیده ندارم. در چنین شرایطی من خفقان میگیرم. شاه میگویند ما نمیخواستیم از این انقلاب خفقان ایجاد شود. پس چرا مأمورین دولت بر عکس آن عمل میکنند. تراکتی که من پخش کردم، مبتنی بر این بوده است که من مقلد ایشان بودهام و میلیونها نفر مقلد ایشانند و این جرم نیست. تراکت دیگری که در مورد اسرائیل است، با توجه به اینکه من شیعه هستم و اینجا مملکت شیعه است، شخص اول مملکت میگویند اسرائیل متجاوز است؛ من هم همین را گفتم. تراکت دیگری راجع به شهدای فیضیه است، سه سال پیش در این روز، مجلس ختمی بود یک عده [به] آنها حمله کردند، بدون هیچ مدرکی اینها را کشتند و زدند و این عمل خلاف شئون اسلامی است و هیچ فعالیتی نمیکردند. این عمل ظلم بود و این در نظر[من]، ظلم بوده و این جرم است.»[66]
این اظهارات، چنان کوبنده بود که نه تنها موجب تخفیف در رأی صادره دادگاه بدوی نشد، که به اتفاق آراء به دو برابر، یعنی «یکسال حبس تأدیبی» افزایش یافت![67]
در این مرحله، امکان فرجام خواهی فراهم بود که حاج حسن موحد، از فرصتِ آن نیز بهره برد و تقاضای فرجامخواهی نمود؛ ولی «از شرف عرض پیشگاه شاهانه گذشت، تصویب نفرمودند.»[68]
او، با این همه فشار و تحمل ظلم و ستم و اجحاف در حقوق همچنان یک انقلابی خستگی ناپذیر بود و در محیط زندان هم، لحظهای از تلاش غافل نمیشد؛ یک نمونه از همین تلاشها شرکت در اعتصاب غذای زندانیان بود که موجب شد برای مدتی ممنوعالملاقات شود.[69]
این مرحله بازداشت، در تاریخ 6 / 3 / 48، پس از یک سال و یکماه، پایان یافت و حاج حسن موحد برای بار دیگر از زندان آزاد شد.[70]
مرحله سوم (18 سالگی)
چهار روز پس از آزادیِ وی از زندان، رحیم قزوینی به شهید آیتالله سعیدی گفت: «دوست عزیزمان، آقای حسینزاده از زندان آزاد شده است؛ ما همگی خوشحال و خندانیم.» که آیتالله سعیدی پاسخ داد: «رحیم آقا، همیشه خوش خبر باشید... سلام بنده را هم به آقای حسینزاده برسانید. انشاءالله به زودی ایشان را خواهم دید.»[71]
یک هفته پس از آزادی حاج حسن موحد، جلسه هیئت انصارالحسین در منزل مسکونی پدریِ او، تشکیل شد. سخنران این جلسه، شهید حجتالاسلام فضلالله محلاتی(ره) بود که با مطرح نمودنِ شرایط حکومت در زمان خسرو پرویز، به محرومیتهای اجتماعی در حکومت پهلوی اشاره کرد و گفت: «محرومیت است که این چنین اوضاع را به هم میزند.»[72]
در این مرحله، حاج حسن موحد که در ضمنِ بازداشت، با ترفندها و روشهای مختلف مبارزه تشکیلاتی بیشتر آشنا شده بود، به همراه چند تن دیگر از مبارزان، هیئت انصار المهدی را پایه گذاری کرد:
«حسن حسینزاده موحد اخیراً مبادرت به تشکیل هیئتی نموده که شبهای جمعه جلسات آن برقرار میگردد و خودش نیز گویندگی آن را به عهده گرفته است.»[73]
این گزارش موجب شد او را که بیش از 2 ماه از آزادی و آغاز فعالیتهای مجددش سپری نشده بود ـ به دستور اداره کل سوم ـ تحت کنترل ساواک تهران قرار میگیرد:
«با نفوذ و رخنه در جلسات متشکله هیئت انصارالمهدی، در جریان کلیه فعل و انفعالات انجام شده از ناحیه افراد شرکت کننده، بهویژه حسن حسینزاده موحد بوده و نتایج را مستمراً ضمن تعیین موارد سیزدهگانه مورد لزوم و همچنین نوع همکاری محمدرضا سعیدی با هیئت موصوف به این اداره کل اعلام دارند.»[74]
پس از این دستور، ساواک تهران موفق شد همکاری یکی از اعضای جلسه را جلب نماید و ضمنِ قراردادنِ شماره رمز «2109» برای او، از محتوایِ گفتگوهای اعضایِ هیئت و سخنرانان آن، آگاهی یابد.[75]
در یکی از گزارشهای مربوط به این هیئت، در خصوص نحوهی سخنرانی حاج حسن موحد، آمده است:
«شدت سخنرانیهایش آن موقع بود که مرتب او را به زندان میبردند و آزاد میکردند، لامذهبها خیلی هم کتکش میزدند.»[76]
او خود، در بازجوییهایش در این باره گفته است:
«گاه و بیگاه به عنوان سخنران صحبت کرده، در صحبتها مسائلی را که جنبههای اجتماعی داشت، مطرح میکردم؛ از قبیل مسائل مربوط به اسرائیل و قضیه فلسطین و راجع به حکومت اسلامی.»[77]
حضور مستمرِ حاج حسن موحد در جلسات هیئت انصارالمهدی، که یکی از سخنرانانِ آن حجتالاسلام عبدالمجید معادیخواه بود، به طور پیوسته گزارش میشد و موجب گردید تا دو مرتبه برای او احضاریه فرستاده شود، که وی به هیچ یک از آنها ترتیب اثر نداد. در این بین، آقای معایخواه نیز ممنوع المنبر و هیئت انصارالمهدی نیز رسماً به وسیله مأمورین شهربانی تعطیل گردید.[78]
در همین ایام، همزمان با حضور سرمایه داران امریکایی به ریاست راکفلر در ایران، آیتالله شهید سعیدی(ره) اعلامیهی شدیداللحنی را خطاب به «ملت مسلمان ایران» صادر نمود که با آیهی شریفه «لن یجعل الله للکافرین علی المؤمنین سبیلاً» آغاز شده بود؛[79] که به همین علت، دستور دستگیری او صادر و در تاریخ 11 / 3 / 49 عملی گردید.[80] شدتِ شکنجههای وارده به او، به میزانی بود که پس از 9 روز، در تاریخ 20 / 3 / 49 در زندان قزل قلعه به شهادت رسید[81] و این، آغاز فعالیتهای دیگری برای حاج حسن موحد بود.
پس از این شهادت مظلومانه، اداره کل سوم ساواک در نامهای به ساواک قم نوشت:
«در مراسم سوم و هفتم نامبرده، منحصراً اقوام و بستگان او حق شرکت دارند.»[82]
هر چند در تهران، مراسم متعددی در بزرگداشت ایشان تشکیل شد، ولی خفقان به میزانی بود که در جریانِ برگزاری مراسم چهلمین روز شهادت ایشان، در گزارشی نوشته شد:
«در ساعت 0900 روز جمعه 19 / 4 / 49 عدهای از جمله چند نفر از جوانان طرفدار خمینی که اسامی آنها مشخص نگردید، در منزل مرحوم سعیدی حضور داشتند و دربارۀ برگزاری مراسم چهلم نامبرده بحث میکردند.»[83]
یکی از این جوانان، حاج حسن موحد بود که با آن شهید بزرگوار ارتباط نزدیک داشت:
«در همین مدت، با مرحوم سعیدی رفت و آمد داشتم. ایشان هرگاه جزوهای به دستشان میرسید، به من میدادند. ابتدای کار، جزوهای بود به نام(استفتائات) که ایشان به من داده بودند، تعداد یکی دو سه تا به من دادند، که من هم مطالعه میکردم و مسائلش را میگفتم ... پس از چندی ایشان اعلامیهی دیگری از مرحوم آیتالله حکیم، در مورد قضیه مسجدالاقصی به من دادند ... پس از آن 6 درس از ولایت فقیه آیتالله خمینی باز من از ایشان خریدم.»
همین ارتباط و علاقه حاج حسن را واداشت تا در تهیه و توزیع اعلامیهی برگزاریِ مراسم، نقش فعالی ایفا نماید:
«اعلامیه چهلم ایشان را، که البته با اجازه به چاپ رسیده بود، به طور مشروح و مبسوط من توزیع کردم. این اعلامیه در 2000 برگ در چاپخانه کارون نو واقع در بازار، نرسیده به مسجد جامع با هزینه شخصی اینجانب در حدود 500 ریال به چاپ رسید و توسط اینجانب و حسن خلیلنیا، در بازار و مساجد و نیز توسط علی طباطبایی خراسانی، برادر خانم آن مرحوم، در تهران و قم توزیع شد. در قم، در روز ختم، تعدادی از این اعلامیه توسط اینجانب توزیع گردید ... متن اعلامیه مذکور، به انشاء اینجانب بود و تا آنجایی که به خاطر دارم، مفاد آن از این قرار بود: به مناسبت اربعین مرحوم حجتالاسلاموالمسلمین آیتالله حاج سید محمدرضا سعیدی خراسانی اعلیالله مقامه الشریف، روز جمعه تاریخ - در ساعت - دوستان آن مرحوم بر سر مزارش جمع میشوند.»[84]
ایشان که در طولِ دوران مبارزه و هم نشینی با مبارزین قدیمی، تجربه بیشتری اندوخته بود، و در حفاظت از اسناد مبارزاتی و اندیشههای خود روشهای نوینی آموخته بود. در این نوبت، با هدفِ ایجاد مصونیت برای فعالیتهای سیاسی خود، برقراری ارتباط با حزب ملت ایران، که تشکیلاتی ناسیونالیستی و قانونی بود را، در دستور کار قرار داد و حدوداً در دی ماه سال 1349ش، با پرداخت حق عضویت ماهانه 140 ریال، به عضویتِ آن درآمد:
«توسط آقای حاج محمد خلیل نیا، به حزب ملت ایران دعوت شدم. در این جمعیت، ماهانه 150 ریال به عنوان حق عضویت میدادم و دو ماه این مبلغ را پرداخت کردهام.»[85]
عضویتی که در بازجوییهای خویش، از آن بهره گرفت و گفت:
«تنها کاری که در این مدت میتوانست برای من فعالیت سیاسی محسوب شود، عضویت در حزب قانونی ملت ایران بود. من اساسنامه این حزب را خواندهام؛ با قانون اساسی مغایرت نداشت و دعوتکنندة من به حزب، که آقای حاج محمد خلیل نیا بود، ایشان تأکید فراوانشان بر همین اصل بود که حزب قانونی است.»[86]
و در سایه این پوشش، جزوه ولایت فقیه امام خمینی(ره) و پیامِ ایشان به حجاج بیتاللهالحرام را پخش مینمود و به دیگر فعالیتهای مذهبی خود نیز ادامه میداد. در همین هنگام، با رهبر معظم انقلاب اسلامی نیز رابطه داشت؛ تا جایی که سخنرانیهای ایشان در هیئت انصارالمهدی را از روی نوار پیاده میکرد تا به صورت جزوه به دست انتشار سپرده شود.
در آذرماه سال 1349، برای ملاقات با آقای منتظری به اصفهان سفر کرد.[87] چندی بعد، یعنی در تاریخ 25 / 12 / 49 برای بار سوم ـ در ساعت 7 صبح ـ منزل مسکونی حاج حسن حسینزاده موحد مورد بازرسی قرار گرفت و او نیز دستگیر شد. در این نوبت، باتوجه به آموزشهایی که در زندان فراگرفته و تجاربی که خود اندوخته بود، تنها کشف سه حلقه نوار، از سخنرانیهای رهبر معظم انقلاب، حاصل این بازرسی بود.[88]
در این دوران پس از تحمل 20 روز بازجویی طاقتفرسا، پرونده وی با این نظریه تنظیم شد: «مشارالیه که از سوابق محکومیت کیفری خود متأثر نشده، پس از استخلاص از زندان، مجدداً مبادرت به تهیه و توزیع اعلامیههای مضره نموده است.»[89] به دادسرای نیروهای مسلح شاهنشاهی ارسال گردید.[90]
این بار در کیفرخواستی که سرگرد پرویز سپهر به عنوان دادستان، آن را تنظیم کرده بود، اتهامات وی به این شرح برشمرده شد:
«تهیه و پخش اعلامیههای مضره. عضویت در حزب به اصطلاح ملت ایران و پیگیری اعمال خلاف قانون. اعتراف متهم به اینکه اعلامیهای (با هزینه شخصی که حاوی افکار مضره میباشد) تهیه و پخش نموده و در مجلس ترحیم سعیدی نام برای سلامتی روحانیون افراطی شعار داده است. سوابق متهم دایر بر محکومیتهای مشارالیه.»[91]
و بر این اساس، فعالیتهای او «از لحاظ عضویت در حزب به اصطلاح ملت ایران و مخالفت و ضدیت با سلطنت مشروطه ایران از درجه جنایت و منطبق با بند 1 ماده 1 قانون مجازات مُقدِمین بر علیه امنیت و استقلال مملکت» تعیین گردید.[92]
در این نوبت، دادگاه به ریاست سرهنگ محمدصادق کبیر، در روز 22 / 1 / 1350 تشکیل جلسه داد. حاج حسن حسین زاده، در این دادگاه نیز، زمانی که با اتهام «اقدام بر ضد امنیت مملکت، تحریص مردم به مسلح شدن بر ضد حکومت ملی. همکاری و همفکری با عناصر و روحانیون اخلالگر و افراطی»، روبرو شد، با صراحت بیان نمود:
«اینجانب، هیچگاه قصدی در جهت برهم زدن امنیت نداشته و ندارم. آنچه کردهام، تنها به عنوان مقلد حضرت آیتالله خمینی، تنها جنبه انجام وظیفه مذهبی داشته است. من از خود بر مفاد اعلامیه هیچ نیفزودهام. مرجع تقلید من نوشته است و دیگری آن را طبع نموده و آنچه من کردهام، فقط انتشار تعداد کمی از آنها بوده است.»[93]
و زمانی که درباره پخش «اعلامیه مضره انقلاب فلسطین»، مورد سؤال قرار گرفت، گفت:
«چنانچه ملاحظه میفرمایید، در این اعلامیه هیچگونه تحریکی علیه دولت ایران وجود ندارد و آنچه هست، برعلیه آمریکا و حکومت اردن است؛ به مناسبت جنگ داخلی اردن. این مسائل را بسیار به طور علنی در مجامع مذهبی از قبیل حسینیه ارشاد میگفتهاند و هیچگونه ممانعتی به وجود نمیآمد و غرض از نشر اینگونه مطالب، استمداد مالی از ملت ایران جهت چریکهای فلسطینی بوده و این مطلب هم علناً در حسینیه ارشاد طرح و عملی شد و هیچگونه ممانعتی به وجود نیامد.»
و در نهایت، از پوششِ عضویت در حزب ملت ایران بهره گرفت و گفت:
«اینجانب در حزب ملت ایران عضویت داشتهام؛ ولی اولاً در زمان عضویت من در حزب، از ناحیه حزب فعالیتی سر نزده و ثانیاً فعالیتهای قبلی حزب، مخالفت با اعمال و لوایح بوده؛ (منظور از لوایح لایحه بحرین است)؛ ولی هیچگونه مخالفت با سلطنت مشروطه نداشته است. به هر حال، عضویت من در حزب، تنها به عنوان قانون و برای دفاع از قانون بوده است.»[94]
معلوم نیست به چه دلیلی این دادگاه به مرحله صدور رأی نرسید و یک ماه بعد در تاریخ 22 / 2 / 1350، دادگاه دیگری به ریاست سرهنگ ستاد حسن صفاکیش تشکیل شد.
در این دادگاه! دادستان فردی به نام، فاتح کردنژاد که سرگرد قضائی بود، گفت:
«این جوان، که خود را بیگناه میداند و معتقد است که فعالیت بر ضد مملکت نداشته، در بازجوییهایی که از او شده، به نفع آیتالله خمینی شعارهایی داده، اعلامیه پخش کرده است و در این بینظمیها شرکت داشته است. البته عدهای معتقدند که فرد خائن بالفطره نیست و اجتماع او را به آن صورت درمیآورد، ولی این متهم، گرچه دو بار تنبیه شده و متنبه نشده، باید شدیدتر تنبیه بشود.»[95]
و زمانی که نوبت به آخرین دفاعیات «متهم» رسید، حاج حسن حسینزاده موحد، با آرامشی که از خصوصیاتِ روحانی او بود، گفت:
«بسماللهالرحمنالرحیم. در کیفرخواست دو اتهام واهی به من نسبت داده شده و به اتهام بند 1 ماده 1 قانون مجازات مُقدِمین علیه امنیت کشور و نیز قسمت اخیر ماده 79 ق. م. ع برای من تقاضای کیفر شده است. اتهام اول که در متن کیفرخواست، به اتهام عضویت در حزب ملت ایران طرح شده، بیاساس است. در کیفرخواست بدون ذکر هیچ دلیلی، حزب ملت ایران را در شمار جمعیتهای مخالف سلطنت تلقی کردهاند؛ حال آنکه با توجه به مفاد مرامنامه این حزب و رویهای که در طول مبارزات گذشته داشته است، به هیچوجه نمیتوان آن را از جمله جمعیتهای مخالف سلطنت به حساب آورد و ادارهکنندگان یا اعضای آن با ماده 1 مُقدِمین مجازات شود. هیچیک از مراجع قانونی یا جزایی، هیچگاه حزب ملت ایران را غیر قانونی اعلام نداشتهاند و تاکنون هیچ عضو آن، در دادگاهی به این اتهام محکوم نشدهاند و جای تأسف است که صادرکننده کیفرخواست، به یک حزب ناسیونالیستی که همواره خواستار بزرگی ایران بوده و مبارزات دامنهداری برای حفظ قانون اساسی کرده است، چنین نسبت ناروا داده است. در مورد تهیه اعلامیه، فقط در مورد آیتالله سعیدی تهیه شده که اولاً با اجازه وزارت اطلاعات و به طور رسمی و علنی بوده و حاوی هیچ مطلب مضره نبوده و تنها دعوتی برای شرکت در مجلس ترحیم بوده است. در مورد پیام قائد اعظم، مرجع تقلید شیعیان حضرت آیتالله خمینی میباشد، تنها توزیع 50 یا 60 برگ بوده که وظیفه شرعی خود را انجام دادهام و این را فکر نمیکنم تهیه و توزیع اوراق مضره تلقی کرد. اینک به عنوان آخرین دفاع، بار دیگر توضیح میدهم که حزب ملت ایران، یک حزب ملی و خواستار آزادی و آبادی ایران بوده و طبق قوانین اساسی تشکیل و هیچگاه نه از لحاظ مرام و نه رویه، ضدیتی با سلطنت مشروطه نداشته است و من هم عملی نکردهام، لذا خواستار برائت خود هستم. دیگر عرضی ندارم.»[96]
با وجود این دفاعِ جانانه، اعضایِ دادگاه که نسبت به حضرت امام خمینی(ره) دارایِ حساسیت بالایی بودند، او را «به اتفاق آرا به سه سال و یک ماه حبس مجرد» محکوم نمودند و این درحالی بود که دادستان، به علت قلت رأی، به آن اعتراض نمود؛[97] تا پرونده، طی شماره 2 / 2367 / 66 / 401- 29 / 2 / 1350 به دادگاه تجدیدنظر شماره 3 تهران ارسال شود.
در این مرحله، دادگاه تجدید نظر در روز 11 / 3 / 1350 به ریاست سرهنگ سیروس مظفری تشکیل شد؛ که در ابتدایِ جلسه، حاج حسن، صلاحیت دادگاه را مورد سؤال قرار داد:
«بسماللهالرحمنالرحیم. در مورد صلاحیت دادگاه و نقص تحقیقات در دادگاه بدوی، اشارهای کردم؛ ولی بدان توجه نشد. اکنون به استحضار میرساند که به نظر اینجانب، با توجه به اصل 72 و 79 متمم قانون اساسی و با توجه به این نکته که بزه انتسابی به اینجانب، بدون هیچ تردید، سیاسی است؛ دادگاه نظامی، آن هم بدون حضور هیئت منصفه، صلاحیت رسیدگی به آن را ندارد.
در مورد ایراد نقص به تحقیقات و پرونده نیز، باید به استحضار برسانم چون در کیفرخواست، حزب ملت ایران که مرا به عنوان عضو آن مورد اتهام قرار دادهاند، جمعیتی با مرام و رویه ضد سلطنت مشروطه ایران تلقی شده، لازم بود بازپرس محترم در مورد دلایل و مدارکی که مبنی بر این ادعا وجود دارد، از من تحقیق مینمود یا لااقل مرامنامه حزب را که مدعی هستند مفاد آن ضد سلطنت مشروطه ایران است، به پرونده ضمیمه مینمود تا دادرسان محترم بتوانند با روشنی قضاوت کنند. از این رو تقاضا دارم برای تکمیل تحقیقات و پرونده تصمیم لازم اتخاذ شود. حسن حسینزاده موحد»[98]
باوجود این اعتراض، دادگاه بدون توجه به نظریهی متهم!، پس از مشورتی مختصر، «به اتفاق آرا دادگاه را صالح و پرونده را کامل تشخیص و به رسیدگی» ادامه داد.
پس از این کش و قوس، در این جلسه دادگاه بود که حاج حسن موحد به صورت تلویحی به فرمایشی بودن آن اشاره نمود و گفت:
«در دادگاه بدوی، به طور تفصیل از پرونده دفاع نمودم؛ ولی در همان وقت متوجه شدم چیزی که برای آقایانِ دادرسان مطرح نبود، توجه به پرونده و دفاع بود. تنها منشی دادگاه بود که مجبور بود مطالب را بنویسد و دادرسان مشغول صحبت بودند. نمیدانم روی چه حساب، جوانی را به سه سال زندان محکوم مینمایند. به کدام دلیل حزب ملت ایران، حزب مخالف سلطنت مشروطه بوده. مگر امروز که مرا به این اتهام کشیدهاند، قبلاً حزب را غیرقانونی اعلام کردهاند و یا دستگیری من به خاطر غیر قانونی بودن حزب بوده؛ تنها چیزی که در موضوع ساواک یافت نمیشود، موضوع حزب است و مقامات امنیتی اصلاً با من کاری نداشتند ... لذا با توجه به اینکه من هیچگونه اقدامی بر ضد امنیت مملکت ننمودهام، نباید چنان مجازاتی تحمل نمایم و از حضور هیئت دادرسان، تقاضای صدور برائت خود را مینمایم.»[99]
پس از این گفتگوها، این دادگاه نیز وارد شور! شد و «سه سال و یک ماه حبس مجرد» ایشان را «از هر لحاظ موجه و مدلل تشخیص و به اتفاق آرا آن را تأیید» نمود.[100]
در این نوبت نیز، حاج حسن از فرصت «فرجام خواهی» بهره گرفت که: «از شرف عرض پیشگاه شاهانه گذشت، فرجامخواهی را تصویب نفرمودند.»[101]
حرکت در مسیرِ هدف، تعطیل بردار نبود و حاج حسن موحد که در زندان، ضمن هماهنگیهای تشکیلاتی، از محضر بزرگانی چون آیتالله محیالدین انواری(ره) بهره میبرد، خود نیز بر کرسی تعلیم نشست و قرآن آموزی را آغاز کرد و این درحالی بود که «تشکیل هر نوع جلسهای بدون اجازه رؤسای اندرزگاه» ممنوع بود.
زمانی که حاج حسن موحد برای این فعالیت خود مورد بازجویی قرار گرفت، در پاسخ به علت امتناعِ از آمدنِ به نگهبانی، با صراحت گفت: «به خاطر خواندن قرآن، به کسی توضیح نمیدهم.[102] و به همین علت «به منظور انتباه، به مجرد اعزام» گردید.[103] و اداره اطلاعات شهربانی نیز، دستور به مراقبت از اعمال و رفتار وی را صادر نمود.[104]
در راستای همین مراقبتها بود که عدم شرکت وی در برنامه نیایش صبحگاهی زندان و دیگر فعالیتهایی که داشت، موجب بازجویی دوباره[105] و انتقال او به زندان قزل حصار گردید.[106] در همین سالها، سرهنگ محرری که ریاست زندان را به عهده داشت، در گزارشی نوشت:
«زندانی محی الدین انواری... رهبری سایر زندانیان را در اندرزگاه به عهده دارد و به وسیله زندانی حسن حسینزاده موحد دستورات لازم را به سایر زندانیان میرساند.»[107]
مرحلهی سوم بازداشت حاج حسن حسینزاده موحد در تاریخ هفتم فروردین ماه سال1353 به اتمام رسید و از زندان آزاد شد.[108]
مرحله چهارم ( 22 سالگی)
در این نوبت هم، آزادیِ حاج حسن حسینزاده موحد، چندان طولانی نبود و در دی ماه سال 1353، پس از 8 ماه، دوباره دستگیر و زندانی شد.[109]
برقراری ارتباطِ تشکیلاتی در درونِ زندان و سپس انتقالِ پیامهای تعیین کننده به بیرونِ بازداشتگاه برای افرادی که تحت تعقیب قرار داشتند، جرم کمی نبود و دستگیری مجدد او را به دنبال داشت.
در این موقع بود که در بازجوییهای سختی که از وی صورت گرفت، با توجه به آموزشی که در خصوص چگونگی برخورد با بازجویان ساواک و خلاصی از شکنجههای قرون وسطایی آنان دیده بود، گفتن آن دسته از فعالیتهای درون زندان را که دیگران نیز در ضمن بازجوییهای خود، پرده از آن برداشته بودند، در دستور کار قرار داد:
«گاهگاهی جلسات سرود و شعرخوانی جمعی برگزار میشد که من مجبوراً در آنها شرکت میکردم ... در شهریور 52 مرا به بندی که عزت شاهی نیز در آنجا بود منتقل کردند. در آنجا ... مدتی به اصرار عزت، با او و عبدالله مهجوم، کتابهایی نظیر تفسیر پرتوی از قرآن جلد اول (تفسیر سوره بقره) و اثبات وجود خدا و کتاب آفرینش و انسان نوشته محمدتقی جعفری را میخواندیم ... علاوه بر این، با عبدالله مهجوم مدتی به خواندن نهجالبلاغه مشغول بودم ... در همین مدت بود که عزت شاهی با پیگیری و اصرار زیاد به سراغ من میآمد و از من میخواست که پیغامهای او [را] قبول نموده و به بیرون برسانم.»[110]
پیغامهای انتقالی، مطلبی نبود که مأمورین امنیتی رژیم شاه بتوانند به سادگی از کنار آن بگذرند. عزت شاهی، چگونگی اعترافاتِ خود را در خصوصِ افراد و ناگفتههای فعالیت مشترک خود با آنان را به صورت شفاهی به حاج حسن موحد منتقل نموده بود تا او به صورت مکتوب به تشکیلات برساند و این، همزمان با آغاز زمزمههای تغییر ایدئولوژیک در سازمان مجاهدینخلق(منافقین) بود که تا این زمان، در بین مبارزین به عنوان سازمانی مذهبی شناخته میشد و مورد حمایت متدینین، اعم از روحانی و بازاری و دیگر افرادی که در مسیر مبارزه بودند، قرار داشت:
«عزتشاهی، در اردیبهشت سال 51 توسط علیرضا بهشتی به گروه مجاهدین پیوسته و با شخصی به نام ابوذر، توسط شخص دیگری به نام محمدی به مجاهدین مربوط میشده؛ در مدت 3 یا 4 ماه در تهران بوده و در شهریور ماه به دستور محمدی، برای مطالعه و خودسازی عازم مشهد میشوند ... پس از آن، به ایشان دستور مراجعت به تهران میدهند ... عزت در هیچ عملی شرکت نداشته و از عمل هیچ کس هم مطلع نبوده است ... کسانی به عضویت مجاهدین در میآیند که معتقد به ایدئولوژی اسلامی باشند و کسانی که دارای این طرز تفکر نباشند از مجاهدین نیستند. سعی کنید به قشر روحانی و بازاری نزدیک شوید. در همکاری با عناصر کمونیست، مراقب باشید که ضربه نخورید. اینها عناصر صادقی نیستند و در زندان هم صداقت نشان نمیدهند.»[111]
پیامها، منحصر به پیامهای عزتشاهی نبود؛ پیام محمدصادق کاتوزیان برای پدرش، پیام دکتر عباس شیبانی از قولِ آیتالله عبدالرحیم ربانی شیرازی برای آقای هاشمی رفسنجانی؛ پیام مصطفی جوان خوشدل برای مادرِ علیرضا کبیری؛ پیام شهید حاج مهدی عراقی برای حسن فکور؛ پیام حسین عابدینی برای حاج مصطفی صفا؛ از جمله پیامهایی بودند که حاج حسن موحد حامل آنها به بیرونِ زندان بود و اینها با توجه به نفوذی که در صفوف مبارزین وجود داشت، از چشمِ مأمورین ساواک پنهان نماند.
در کنارِ این اتهام، فعالیتهایی از قبیل کمک به خانوادههای زندانیان سیاسی، رفتن به کوه به صورت گروهی و گوش دادن به رادیوهای غیرمجاز، مانند رادیو میهنپرستان و همچنین انتقال کتاب با جلد تعویض شده به داخلِ زندان، از دیگر اتهامات او بود:
«من در این زمینه، کتاب ویژگیهای ایدئولوژی اسلامی، نوشته سید قطب، که کتابی است آزاد ولی در زندان راه نمیدادند، توسط کچویی صحافی و تعویض جلد نموده به وسیله رضا منصوری برای زندان فرستادم. چند کتاب از مهندس بازرگان را نیز صحافی نمودم، ولی فقط یکی را به منصوری داده بودم که آن را نیز چون به زندان راه نداده بودند، به من پس داد.»[112]
این فعالیتها، که در بازجویی از دیگر افراد نیز مورد تأیید قرار گرفته بود، موجب شد تا در این نوبت، در گزارش بازجویی وی بنویسند:
«فعالیت و ارتباط مشارالیه با اعضای فعال و مؤثر و متواری یک گروه خرابکار و برانداز معتقد به مبارزه مسلحانه و براندازی رژیم مشروطه سلطنتی و ایجاد یک حکومت واحد اسلامی، محرز و مسلم است. با عرض اینکه نامبرده فردی است فوقالعاده متعصب و پای بند به ایدئولوژی مشی خود، که با ادامه فعالیت مجدد خویش این جانبداری را به اثبات رسانیده و تحمل کیفر گذشته در او هیچگونه تأثیری نداشته و همچنان به رویه ضدمیهنی ادامه داده و سبب گسترش فعالیتهای خرابکارانه و متواری شدن افراد و ترور در کشور شاهنشاهی شده، که با توجه به سوابق اتهامی موجود، امکان فعالیت جدیتر و وسیعتر از ناحیه یادشده کمافیالسابق وجود دارد. اینک که پرونده امر تکمیل گردیده در صورت تصویب جهت اقدام قانونی به اداره دادرسی نیروهای مسلح شاهنشاهی ارسال گردد.»[113]
بر اساس این نظریه، پس از چند ماه بازجویی در کمیته مشترک ضدخرابکاری، پرونده به شعبه 12 دادرسی نیروهای مسلح شاهنشاهی ارسال گردید.[114]
دادگاه در تاریخ 31 / 4 / 1354 تشکیل جلسه داد. این بار، نه تنها اعترافاتِ متهم صریح بود، که دیگران هم در تک نویسیهای خود به آن اذعان نموده بودند و امکان دفاع به شیوهی نوبتهای قبل وجود نداشت و پس از برگزاری دادگاههای فرمایشی، ایشان را به «پانزده سال حبس جنایی درجه 1» محکوم نمودند.[115]
پس از گذشت حدود یک سال و نیم از زمانِ بازداشت، حاج حسن موحد، در همین ماهِ سال 1355ش، طبق رسمی که وجود داشت، با نوشتنِ عریضهای تقاضای عفو کرد، که نتیجهای نداشت و پس از حدود 3 ماه درباره آن نوشته شد:
«با توجه به مدت محکومیت و میزان تحمل کیفر فعلاً اقدامی مقدور نیست.»[116]
در این موقع، کشور در شرایط التهاب قرار داشت. در سالگرد 15 خرداد، در کوی دانشگاه تهران تظاهراتی صورت گرفت و متعاقبِ آن، درگذشتِ ناگهانی دکتر علی شریعتی در 29 خردادماه همان سال، محیطهای دانشجویی و روشنفکری و حتی بازار تهران را تحت تأثیر قرار داد و 45 روز بعد از آن، امیرعباس هویدا، پس از حدود 13 سال نخست وزیری، از این سمت کنار گذاشته شد و یک هفته بعد از آن، روزنامه گاردین نوشت:
«مجلس سنای ایران، قانون محاکمه متهمین در دادگاههای سری نظامی را لغو کرد. از این به بعد، تمام محاکمات نظامی باید علنی باشد، مگر در موارد خاصی که دادستان نظامی تقاضای سرّی بودنِ را پیشنهاد کند.»[117]
در این موقع، کشور ایران درگیر اتفاقات گوناگونی بود، تا اینکه در اول آبان ماه سال 1356ش، آیتالله حاج سید مصطفی خمینی(ره) به طرزی مشکوک از دنیا رحلت نمود. این درگذشت ناگهانی، که امام خمینی(ره) آن را «از الطاف خفیه الهی» نامید، آغازی بر پایان عمرِ رژیم ستمشاهی پهلوی بود و انقلاب اسلامی در سراسر کشور شعلهور گردید و تعویض نخست وزیران یکی پس از دیگری نیز نتوانست رژیم شاهنشاهی را از مخمصهای که گرفتار آن شده بود، نجات دهد. در این مدت، آزادی زندانیان سیاسی، که یکی از مطالبات مردم بود و در شعارهای روزانهی خود آن را مطرح میکردند، در دستور کار قرار گرفت. اولین گروه آنان، که 21 نفر بودند، در 14 آذر ماه 1356 از زندان آزاد شدند.
در این آزادیهای نوبهای، سهم حاج حسن حسینزاده موحد، در نوبت آخرین روزهای عمر رژیم بود. زندانی 7569، که نوجوانی خود را در زندانهای رژیم شاهنشاهی به جوانی برومند و کارآزموده تبدیل کرده بود، دو ماه قبل از فروپاشی کامل حکومت شاهنشاهی در 22 بهمن ماه سال 1357ش، در تاریخ 21 / 9 / 1357 از زندان آزاد شد.[118]
پیروزی انقلاب اسلامی
انقلاب اسلامی در 22 بهمن ماه سال 1357ش به پیروزی رسید و برقراری حکومتِ عدلِ جمهوری اسلامی، ثمرهی خونِ شهدایِ مظلوم و تلاشها و مجاهداتِ افرادی بود که در زیر سختترین شکنجههای رژیم شاهنشاهی، با تنی رنجور، ولی با روحی توانمند و روحیهای استوار، تحت رهبری امام خمینی(ره) مقاومت نمودند.
حاج حسن موحد که شخصیتی فرهنگی بود، پس از پیروزی انقلاب اسلامی به فعالیتهای فرهنگی دینی روی آورد، فعالیتی که تا واپسین روزهای حیات طیبهاش ادامه یافت.
با آغاز جنگ تحمیلی در سال 1359ش، به صورت داوطلبانه راهی جبهه شد و پس از چندی، که لشکر محمدرسولالله(ص)، شکل گرفت، به عنوان استاد و مربی عقیدتی، کرسی تدریس اخلاق را که همراه با ارائه اصول اعتقادات بود، در پادگان دوکوهه، محورهای کرخه، کارون و فاو، در سنگرهای مختلف برپا نمود.
حاج حسن موحد، مرد مبارزه بود از این رو با کوشش فراوان توانست جواز حضور در خطوط مقدم جبهه را دریافت و در سال 1365ش در عملیات کربلای 5 شرکت نماید. در این عملیات بود که مورد اصابت گلوله قرار گرفت. پس از مدتی که خبری از او نشد و با گواهیِ همرزمانی که بدنِ او را غرقِ خون دیده بودند، شهادتِ وی مورد تأیید قرار گرفت و در اعلامیهای که برای برگزاری مراسم بزرگداشت او به چاپ رسید، نوشته شد:
«شهید بی مزار، ای لالهی پاک بوَد منزلگهت در اوجِ افلاک
بدین وسیله شهادت عارفانه معلم اخلاق، مجاهد فی سبیلالله، اسوه مقاومت و ایثار، شهید مفقودالجسد حاج حسن حسینزاده موحد ... به آگاهی میرساند.»[119]
و در روز دوشنبه اول تیرماه سال 1366ش، که مصادف با روز شهادت امام جعفر صادق(ع) بود، مجلسی از ساعت 4 الی 5 / 6 بعدازظهر در مسجد الزهرا(س) واقع در خیابان ری، خیابان آب منگل برگزار گردید.
دوران اسارت
درحالی که در تهران، مراسم بزرگداشت او برپا بود، حاج حسن موحد با تنی مجروح، راهی «اردوگاه 11 تکریت» شد. اردوگاهی که صلیب سرخ نیز از آن اطلاعی نداشت و اسامی اسرایِ موجود در آن، به هیچ کجا اعلام نشده بود.
پس از گذشت 4 سال، که هر ساله مراسم یادبوی برای او گرفته میشد و مزارِ نمادینِ او در قطعه 24 بهشت زهرا، در کنار یار و همسنگرش؛ شهید محمد کچوئی، میعادگاه چشمانِ منتظر پدر و مادر و بستگان و دوستانش بود، در سال 1369ش و در جریان مبادلهی اسرا، حاج حسن موحد با پیکری تکیده و مجروح، درحالی که به علت عدم درمان جراحات شدید، زانوانش در محاذات سینه خشک شده و وزن او به 30 کیلو رسیده بود، به وطن بازگشت.
آسیبهای وارده بر او جدی بود تا جایی که پس از چندین ماه بستری شدن و مورد عمل جراحی قرار گرفتن، تنها یکی از پاهای او، تا حدی بهبود یافت به گونهای که تا پایان عمر به کمک دو عصا قادر به حرکت بود.
پس از اسارت
این بهبودیِ مختصر، دوباره او را به عرصه فعالیتهای فرهنگی کشاند تا همراه با سید و سالار آزادگان، مرحوم حجت الاسلام والمسلمین سید علی اکبر ابوترابی، گروه راهپیماییِ از تهران تا خسروی، در ایام عرفه را سازماندهی نماید و همراه با برپایی جلساتِ نورانی زیارت جامعه کبیره، به فعالیتهای متعدد و گسترده خود ادامه دهد.
سرانجام
حاج حسن موحد که از دورانِ نوجوانی، به تهجد شبانه عشق میورزید و با قرآن انسی دیرینه داشت و مناجات و دعا، جزء لاینفک زندگیِ او بود، در سحرگاه آخرین روز سال 1394ش، زمانی که برای اقامه نوافل شب به پا خاسته بود، دعوتِ داعیِ حق را لبیک گفت و به یاران شهیدش پیوست و پس از تشییعی با شکوه، در اولین روز سال 1395ش، که جمعی از شخصیتهای کشوری و لشکری نیز در آن شرکت داشتند، در یکی از صحنهای حرم مطهر حضرت عبدالعظیم حسنی(ع) به خاک سپرده شد.
و سلامٌ علیه یوم وُلِد و یوم مات و یوم یُبعَثُ حیّاً
[1]. این سال به علت تکیهی دکتر محمد مصدق بر جایگاه نخست وزیری و حضور آیتالله سیدابوالقاسم کاشانی و فدائیان اسلام در عرصه سیاسی کشور و به وقوع پیوستن واقعهی خونینِ سیام تیرماه یکی از نقاط عطف تاریخ کشور شمرده میشود.
[2]. مصاحبه شهید حاج حسن حسین زاده موحد با دفتر ادبیات انقلاب اسلامی
[3]. روزنامه کیهان، شماره 21309، 15 فروردین 1395
[4]. همین مجموعه، اسناد بازجویی: مورخ 1 / 2 / 1346
[5]. مصاحبه شهید حاج حسن حسین زاده موحد با دفتر ادبیات انقلاب اسلامی
[6]. همان
[7]. همان
[8]. همین مجموعه، اسناد بازجویی: 19 / 3 / 47
[9]. همان
[10]. همین مجموعه، جلسه چهارم بازجویی علی توکلی:10 / 2 / 1346 البته این نام در گزارشهایی که از طریق منابع به ساواک رسیده، «اتحاد اسلامی حسینی مرکزی» نوشته شده است.
[11]. همین مجموعه، سند صورت جلسه، 1 / 2 / 46
[12]. روز شمار تاریخ ایران، باقر عاقلی، جلد 2، ص 203 و 204
[13]. اسناد ساواک، پرونده انفرادی محسن خیاطان
[14]. شهید آیتالله سید محمدرضا سعیدی به روایت اسناد ساواک، سند صفحه 100
[15]. در این هیئت، قاری قبل از سخنرانی شیخ علی اصغر مروارید، ایشان بوده است. همین مجموعه، سند بازجویی: 2 / 2 / 1346
[16]. همین مجموعه، اسناد بازجویی: 1 / 2 / 1346
[17]. همین مجموعه، سند شماره: 14312 / 316 - 2 / 2 / 46
[18]. همین مجموعه، سند شماره: 10711 / 13 - 4 / 2 / 46
[19]. دو نفر از اعضای جلسه، از عوامل اداره اطلاعات شهربانی بودند. همین مجموعه، سند شماره: 5162 / 63 / 601- 9 / 2 / 46
[20]. همین مجموعه، اسناد بازجویی: 2 / 2 / 1346
[21]. همین مجموعه، سند شماره: 5162 / 63 / 601- 9 / 2 / 46
[22]. همین مجموعه، اسناد بازجویی: 2 / 2 / 1346
[23]. همین مجموعه، سند شماره: 26 - 5 / 2 / 46
[24]. همین مجموعه، اسناد بازجویی: 6 / 2 / 1346
[25]. همین مجموعه، سند شماره: 24143 / 316 - 20 / 3 / 46
[26]. همین جلسه بود که ساواک به آن عنوانِ «حزب خمینیسم» داد. همین مجموعه، سند شماره: 8858 / 20 / ﻫ س – 21 / 6 / 46 و سند شماره: 8375 / 20 ﻫ 3- 13 / 5 / 46
[27]. همین مجموعه، سند خلاصه گزارش بازجویی
[28]. همین مجموعه، گزارش بازپرسی مورخه: 24 / 3 / 46
[29]. همین مجموعه، سند شماره: 24 / 3 / 46
[30]. همین مجموعه، سند شماره: 30641 / 13 – 31 / 3 / 46
[31]. همین مجموعه، سند شماره: 41721 / 13 - 4 / 5 / 46
[32]. همین مجموعه، نامه مورخه: 8 / 5 / 46
[33]. همین مجموعه، سند شماره: 505 - 8 / 6 / 46
[34]. همین مجموعه، سند مورخه: 12 / 6 / 46
[35]. همین مجموعه، سند مورخه: 15 / 6 / 46
[36]. همین مجموعه، سند صورت جلسه رسمی دادگاه مورخه: 16 / 6 / 46
[37]. همین مجموعه، سند شماره: 543 - 16 / 6 / 46
[38]. همین مجموعه، سند شماره: 21 / 354 / 3 - 1 / 8 / 46
[39]. همین مجموعه، سند شماره: 800 / 77 - 20 / 8 / 1346
[40]. همین مجموعه، سند شماره: 833 / 7 / 7 - 25 / 8 / 46
[41]. همین مجموعه، سند شماره: 63731 / 13 - 7 / 9 / 46
[42]. همین مجموعه، سند شماره: 1660 / 20 ﻫ 3- 25 / 1 / 47 و 10653 / 316- 9 / 2 / 47
[43]. همین مجموعه، سند شماره: 1404 / 20 ﻫ 3- 8 / 1 / 47
[44]. کتاب شهید محمدصادق اسلامی به روایت اسناد ساواک، ص 134
[45]. همین مجموعه، اسناد بازجویی: 19 / 3 / 47
[46]. همین مجموعه، سند شماره: 7852 / 20 ﻫ 3- 31 / 2 / 47
[47]. همین مجموعه، اسناد بازجویی: 16 / 3 / 47
[48]. همین مجموعه، اسناد بازجویی: 16 / 3 / 47
[49]. همین مجموعه، سند صورتجلسه مورخه: 11 / 3 / 47
[50]. نام سابق ورزشگاه شهید شیرودی در تهران.
[51]. همین مجموعه، اسناد بازجویی: 12 / 3 / 47
[52]. همین مجموعه، اسناد بازجویی: بدون تاریخ
[53]. همین مجموعه، اسناد بازجویی: 16 / 3 / 47
[54]. همین مجموعه، اسناد بازجویی: 13 / 3 / 47
[55]. همان
[56]. همین مجموعه، اسناد بازجویی: 19 / 3 / 47
[57]. همین مجموعه، اسناد بازجویی: 16 / 3 / 47
[58]. همین مجموعه، اسناد بازجویی: 19 / 3 / 47
[59]. همین مجموعه، سند شماره: 31084 / 316 - 6 / 4 / 47
[60]. همین مجموعه، سند گزارش بازجویی: 2 / 4 / 47
[61]. همین مجموعه، اسناد بازپرسی: 10 / 4 / 47
[62]. همین مجموعه، سند شماره: 768 - 26 / 4 / 47
[63]. همین مجموعه، سند شماره: 1 / 595 / 66 / 401 / 13 - 7 / 5 / 1347
[64]. همین مجموعه، سند شماره: 253 - 17 / 5 / 1347
[65]. همین مجموعه، سند شماره: 2 / 595 / 66 / 401 / 13 - 28 / 5 / 1347
[66]. سند صورت جلسه رسمی دادگاه: 7 / 7 / 47
[67]. همین مجموعه، سند دادنامه دادگاه تجدید نظر شماره: [2] - 7 / 7 / 47
[68]. همین مجموعه، سند شماره: 305 - 22 / 7 / 1347
[69]. همین مجموعه، سند شماره: 27835 / 20 ﻫ 3- 13 / 8 / 47 و اسناد بازجویی: 25 / 12 / 1349
[70]. همین مجموعه، سند شماره: 7569 / 6500 / 12 - 8 / 3 / 48
[71]. همین مجموعه، سند شماره: 13481 / 20 ﻫ 3- 12 / 3 / 48
[72]. همین مجموعه، سند شماره: 13748 / 20 ﻫ 3- 25 / 3 / 48
[73]. همین مجموعه، سند شماره: 14906 / 20 ﻫ 3- 16 / 5 / 48
[74]. همین مجموعه، سند شماره: 3734 / 321- 29 / 5 / 48
[75]. همین مجموعه، سند شماره: 17865 / 20 ﻫ 3- 23 / 10 / 48
[76]. همین مجموعه، سند شماره: 14471 / 20 ﻫ 3- 9 / 2 / 49
[77]. همین مجموعه، اسناد بازجویی: 25 / 12 / 49
[78]. همین مجموعه، اسناد بازجویی: 25 / 12 / 1349
[79]. شهید آیتالله سیدمحمدرضا سعیدی به روایت اسناد ساواک، ص 450 و 451
[80]. همان، ص 465
[81]. همان، ص 481
[82]. همان، ص 494
[83]. همان، ص 569
[84]. همین مجموعه، اسناد بازجویی: 25 / 12 / 1349
[85]. همین مجموعه، اسناد بازجویی: 25 / 12 / 1349
[86]. همین مجموعه، اسناد بازجویی: 26 / 12 / 1349
[87]. همین مجموعه، سند شماره: 4041 / 316- 9 / 9 / 49
[88]. همین مجموعه، سند صورت مجلس: 25 / 12 / 49
[89]. همین مجموعه، سند گزارش بازجویی
[90]. همین مجموعه، سند شماره: 135 / 312- 15 / 1 / 50
[91]. همین مجموعه، سند کیفرخواست
[92]. همان
[93]. همین مجموعه، سند صورت جلسه رسمی دادگاه، مورخه: 22 / 1 / 1350
[94]. همان
[95] همین مجموعه، سند صورت جلسه رسمی دادگاه، مورخه: 22 / 2 / 1350
[96]. همین مجموعه، سند صورتجلسه رسمی دادگاه: 22 / 2 / 1350
[97]. همین مجموعه، سند دادنامه دادگاه: 22 / 2 / 50
[98]. همین مجموعه، سند گزارش مکتوب حاج حسن موحد به دادگاه
[99]. همین مجموعه، صورت جلسه رسمی دادگاه تجدیدنظر شماره: 3، 11 / 3 / 1350
[100]. همین مجموعه، سند دادنامه دادگاه: 11 / 3 / 50
[101]. همین مجموعه، سند شماره: 239 - 25 / 3 / 1350
[102]. همین مجموعه، سند بازجویی سروان زرنگار
[103]. همین مجموعه، سند شماره: 1775- 29 / 6 / 50
[104]. همین مجموعه، سند شماره: 7569 / 6500 / 12 - 3 / 7 / 50
[105]. همین مجموعه، سند شماره: 45401 / 52800 / 12 - 3 / 3 / 51 و سند شماره: 1606 - 18 / 7 / 51
[106]. همین مجموعه، سند شماره: 7569 / 6500 / 12 - 5 / 7 / 51
[107]. همین مجموعه، سند شماره: 43216 / 854 / 7 / 2- 23 / 5 / 52
[108]. همین مجموعه، سند شماره: 7569 / 6500 / 120 - 11 / 1 / 1353
[109]. همین مجموعه، سند شماره: 1176 / ک - 26 / 9 / 53
[110]. همین مجموعه، اسناد بازجویی، ص 349
[111]. همین مجموعه، اسناد بازجویی، ص 350
[112]. همین مجموعه، اسناد بازجویی: 26 / 9 / 1353
[113]. همین مجموعه، سند گزارش بازجویی
[114]. همین مجموعه، سند شماره: 1574 / ک - 24 / 3 / 54
[115]. همین مجموعه، سند شماره: 7 / 11336 / 66 / 401 - 10 / 10 / 54
[116]. همین مجموعه، سند شماره: 3 / 11336 / 66 / 401 - 13 / 2 / 2536
[117]. روزشمار تاریخ ایران، باقر عاقلی، ج 2، ص 320 و 323 و 325
[118]. همین مجموعه، سند شماره: 7569 / 120 - 22 / 9 / 57
[119]. همین مجموعه، اسناد ضمائم