مقدمه - کتاب شهید محمدصادق اسلامی به روایت اسناد ساواک

ولادت

بهار سال 1311 شمسى همگام با تولد دوباره طبیعت، یکى از محلات جنوب شهر تهران، شاهد تولد نوزادى بود که وى را محمد صادق نام نهادند. مادرش سیده خدیجه مطیع‌ها معروف به خانم سادات و پدرش شیخ محمدباقر اسلامى[1] فرزند شیخ نصراللّه‏ بود.

محمدصادق دوره تحصیلات ابتدایى را در تهران و لنگرود طى کرد و پس از بازگشت به تهران دوره متوسطه را به صورت شبانه و متفرقه ادامه داد. به علت وقفه‌اى که در بین سال‌هاى تحصیل پدید آمد، تنها توانست در سال 1333ش از عهده امتحانات پنج ساله متوسطه برآید و دیگر و تا پیروزى انقلاب اسلامى موفق به ادامه تحصیلات کلاسیک نشد. پس از پیروزى انقلاب اسلامى در امتحانات سال ششم دبیرستان شرکت جست و در رشته ادبى دیپلم گرفت. پس از اخذ دیپلم و موفقیت در کنکور سراسرى، به دانشجویان رشته انسان‌شناسى دانشکده علوم اجتماعى دانشگاه تهران پیوست.[2] هرچند به واسطه اشتغالات بسیار، موفق به شرکت در کلاس‌هاى دانشکده نشد و درخواست حذف ترم را نمود.[3]

شهید اسلامى علاوه بر فراگیرى دروس مذکور، علاقه وافرى به تحصیل علوم اسلامى داشت. بر این اساس در سال 1340 ش به همراه شهید سید اسداللّه‏ لاجوردى و برخى دوستان دیگر، در محضر حجت‌الاسلام سید على شاهچراغى به تلمذ پرداخت. برخى افراد که با ایشان در آن کلاس‌ها شرکت داشتند چنین می‌گویند:

«کارهاى ما از سال 1326 ـ 1327 بود که مانند عده‌اى دیگر از برادران دریافت کردیم که کمبودهاى اجتماعى داریم، از نظر مذهبى به فکر افتادیم که یک مقدار عربى بخوانیم و به اصول اسلامى تسلط پیدا کنیم. چون روزها کار می‌کردیم به فکر افتادیم که یک آموزشگاه شبانه پیدا کنیم که درس عربى داشته باشد. رفتیم به شعبه جامعه تعلیمات اسلامى[4] که تازه تأسیس شده بود در خیابان خیام کوچه گذرقلى، مثل اینکه شعبه 33 بود و اصول اسلامى و عربى را در آنجا تدریس می‌کردند. اول عربى را شروع کردیم و ضمن اینکه مشغول شدیم یک عده دوستان جدید پیدا کردیم که همدوره ما بودند مانند صادق امانى، آقاى مهدى عراقى و آقاى صادق اسلامى.»[5]

تسلط بر زبان عربى و آشنایى با زبان انگلیسى از ویژگی‌هاى شهید اسلامى بود. وى همچنین در سال 1347 ش دوره مدیریت فروش را در سازمان مدیریت صنعتى گذراند و در سال 1350 ش در سمینار دوره عمومى مدیریت شرکت نمود.[6]

 

تلاشى مداوم

دور بودن از پدر و تأمین مخارج زندگى او را واداشت که از همان دوران کودکى در کنار تحصیلات ابتدایى به کار نیز مشغول شود. ابتدا در منطقه یافت‌آباد تهران نزد برادر بزرگ ناتنی‌اش کارگرى کرد. پس از آن مدتى در بازار زرگرها کار در یک حجره طلا فروشى را تجربه کرد و سرانجام در سال 1329 ش به عنوان کارگر ساده به استخدام شرکت تلفن درآمد لیکن رفته رفته با لیاقت و کارآمدى که از خود نشان داد سرپرست بخش شد.

در همین ایام بود که مدرک تحصیلى سال پنجم متوسطه را گرفت. وى در نقل خاطراتش می‌گوید:

«زندگى‌ام با کارگرى شروع می‌شود، ضمن تحصیل دوره ابتدایى کار می‌کردم. چون مخارج زندگى را نمی‌توانستم تأمین کنم تحصیل را متوقف کردم و وارد کار شدم. از سال 1329 وارد شرکت تلفن شدم. با کارگرى ساده شروع کردم و بعد از مدتى سرپرست قسمت شدم.»[7]

اوائل سال 1336 از شرکت تلفن بیرون آمده و به کار آزاد روى آورد، یک مغازه در خیابان سیروس خرید و به تولید پلاک پرداخت، چون در این کار نیز موفق نشد، مغازه را فروخت و تاکسى خرید. کار با تاکسى نیز براى وى توفیقى به همراه نداشت. این ایام مصادف بود با آشنایى او با شهید حاج صادق امانى که این آشنایى به ازدواج با خواهرزاده شهید امانى خانم زهرا بادامچیان انجامید.[8] اواخر در سال 1336 ش به استخدام سازمان آب تهران درآمد. آشنایى با برخى چهره‌هاى ملى مربوط به این دوران است. با روى کار آمدن منصور روحانى- عنصر فراماسون و بهایى رژیم - به عنوان مدیرعامل شرکت، با او درگیر شد و علیه او به دادگسترى شکایت نمود. پیگیرى این پرونده اخراج وى و برخى دیگر از کارمندانِ سازمان آب را در پى داشت و دیگر امکان استخدام در سازمان‌هاى دولتى براى او نماند.

«آقاى محمدصادق اسلامى- کارمند اداره شبکه توزیع عطف به گزارش شماره 85 / 7813 مورخ 1 / 6 / 40 اداره شبکه توزیع و رسیدگى که به عمل آمده است چون علاوه بر اهمال و قصور در انجام وظایف محوله در ساعات ادارى اقدام به تحریکاتى نموده‌اید که مغایر با مصلحت سازمان آب تهران می‌باشد بنابراین به موجب این ابلاغ به خدمت شما در سازمان تهران خاتمه داده می‌شود. مقتضى است جهت تصفیه حساب به اداره حسابدارى مراجعه نمایید.»[9]

مدیرکل سازمان آب تهران

1 / 7 / 40

به دنبال اخراج از سازمان آب، زندگى سختى را تحمل کرده، سپس به تحصیلدارى در بازار تهران در حجره برادران امانى که حق‌العمل کار حبوبات بودند پرداخت. وى در نقل خاطراتش می‌گوید :

«من بعد از خدمت در شرکت تلفن در سال 36 به سازمان آب رفتم و در آنجا با بعضى [از] افرادى که فعالیت‌هاى سیاسى ـ ملى داشتند آشنا شدم و از طریق آنها با نهضت آزادى آشنا شدم و در سال 40 که حکومت امینى سرکار بود و ادعا می‌کرد که تصمیم به پاکسازى و اخراج افراد ناصالح را دارد، ما مبارزاتى را در سازمان آب شروع کردیم که هم جنبه صنفى داشت براى احقاق حقوق کارگران و کارمندان و هم جنبه سیاسى که علیه مهندس منصور روحانى معدوم که در آن زمان مدیرعامل سازمان آب بود افشاگرى کردیم و اعلام جرمى هم به دادسرا ارائه دادیم. در نتیجه مهندس روحانى سه نفر را اخراج کرد. یک نفر چپى بود و یک نفر جبهه ملى و من. آن دو نفر را حاضر شدند که برگردانند ولى من را نه. بناچار براى کسب وارد بازار شدم و در حجره اخوان امانى تحصیلدار بودم.»[10]

 

آغاز فعالیت

آشنایى شهید اسلامى با جریانات سیاسى به دورانى مربوط است که وى در جلسات و حرکت‌هاى عمومى فدائیان اسلام به رهبرى شهید نواب صفوى شرکت می‌نمود. مجموعه صفات پسندیده و ویژگی‌هاى برجسته فدائیان اسلام تأثیرات عمیقى در وى که نوجوانى پرشور و با انگیزه بود، برجا گذاشت. این تأثیرات در مبارزات وى در سال‌هاى بعد به خوبى نمایان است. شهید اسلامى در این باره می‌گوید:

«قبل از سال 30 قضایاى مختلفى که در مملکت بود و منجر به روى کار آمدن هژیر و رزم‌آرا شد و مبارزات فدائیان اسلام و آیت‌اللّه‏ کاشانى ما را هم که نوجوان بودیم به این مبارزات علاقه‌مند کرد که عامل اصلى، مرحوم شهید صادق امانى بود که برادرش عضو فدائیان اسلام بود.»[11]

 

گروه شیعیان (1330 ش)

شرکت در کلاس‌هاى درس جامعه تعلیمات اسلامى و آشنایى با شهیدان امانى، لاجوردى، رجایى و برخى اشخاص دیگر منجر به تشکیل جمعیتى به نام گروه شیعیان شد. این افراد که براى فراگیرى زبان عربى و علوم اسلامى گردهم جمع شده بودند، با توجه به فضاى فرهنگى جامعه تصمیم به ایجاد تشکلى منسجم گرفتند. براین اساس به محضر آیت‌اللّه‏ سید محمدتقى خوانسارى رفته، از ایشان کسب تکلیف نمودند. ایشان فرمودند:

«چون امر به معروف واجب است مقدمات آن نیز که ایجاد تشکیلات است واجب است.»[12]

در پى این سخن جلسات اولیه برپا شد. فراگیرى و آموزش قرآن کریم، بیان احادیث و خواندن اشعار شهید صادق امانى از جمله برنامه‌هاى این گروه نوپا بود. به مرور با تشکیل اردوهایى، اعضا را به مناطق خوش آب و هواى اطراف تهران برده، در آنجا به فعالیت‌هاى تفریحى ـ فرهنگى پرداختند. پس از مدتى دفترى در جنوب پارک شهر تهران جنب خیابان بهشت براى اجراى امر به معروف و نهى از منکر تأسیس کردند که از آن طریق با منکراتى نظیر بی‌حجابى، شرب خمر، موسیقى حرام و... برخورد می‌کردند. افراد را به دفتر دعوت و با آنها بحث می‌نمودند. عمده فعالیت‌هاى گروه شیعیان فعالیت‌هاى مذهبى ـ فرهنگى بود که رنگ و بوى سیاسى نیز داشت.

ماجراى گروه شیعیان به نقل از شهید حاج صادق امانى چنین است:

«حدود دو سالى درس خواندیم. در همان سال‌ها مسئله نفت پیش آمد که نفت باید ملى بشود. ما از همان جا ضمن اینکه به خواندن عربى و اصول و فقه مشغول بودیم، یک قسمت از سهم برنامه روزانه‌مان را وقف کردیم به کارهاى سیاسى مانند کتاب خواندن، پخش اعلامیه، فعالیت‌هاى فرهنگى و جلسات مختلف. پس از اینکه حکومت تبدیل شد به حکومت مصدق و ملى شدن نفت آزادى بیشترى پدید آمد، چون دستگاه‌هاى مختلفى بودند که از نظر ایدئولوژى و فکرى در مقابل اسلام بودند و تبلیغات غیراسلامى می‌کردند ما احساس کردیم که بایستى قدرتى شویم که جوابگوى این دستگاه‌هاى مختلف باشیم.

به پیشنهاد بچه‌ها و دوستان، جلسه‌اى که در منزل آقاى خمسى برقرار بود و حدود 20 الى 25 نفر در آن شرکت داشتیم، قرار شد گروهى را تشکیل دهیم و برنامه‌هاى مذهبى و فرهنگى خودمان را منسجم‌تر پی‌گیرى کنیم.

بالاخره همگى با هم تعهدنامه امضا کردیم و گروهى به نام «گروه شیعیان» تأسیس نمودیم که مرکب بود از سازمان رهبرى ـ سازمان مالى و سازمان فرهنگى. من در سازمان رهبرى بودم و آقاى رحمانى در سازمان مالى بود و آقاى اسلامى هم در سازمان فرهنگى.[13]

سازمان رهبرى مسئولیت اداره جمعیت و اداره حوزه‌ها و کانون‌ها و جلسات بحث و گفتگو و اداره عملیات در امر به معروف و نهى از منکر را برعهده داشت.

سازمان فرهنگى مسئولیت آموزش و رسیدگى به اعمال خیر اعضا و امور تبلیغاتى را داشت.[14]

سازمان مالى بودجه جمعیت را تهیه و تنظیم می‌کرد و تدارکات و انتظامات را نیز تأمین می‌نمود.

با دیگر دوستان که بودند کار می‌کردیم و عضوگیرى را شروع کردیم. این جمعیت سه نوع عضو داشت. یک دسته «کارمندان برجسته» که از نظر تقوا، اخلاق، روحیات و تعهد به اصول اسلامى شناخته‌تر بودند و در مجموع واجد تمام شرائط بودند و سازمان رهبرى را تشکیل می‌دادند. یک دسته هم بودند به نام «کارمندان پیوسته» و یک دسته هم به نام «وابسته» که آن اعضاى برجسته در جلسات مختلفى که شبانه تشکیل می‌شد دو دسته دیگر را آگاهى می‌دادند و کم کم اینها را می‌‏آوردند به درجه برجستگى و عضویت... کارهایى که این گروه انجام می‌داد بیشتر جنبه فرهنگى و آموزشى و در یک کلام «امر به معروف و نهى از منکر» بود، تا کارهاى سیاسى؛ جلسات مختلف مذهبى داشتیم، آموزش مسائل دینى و کارهاى اجتماعى. مثلاً گروه اعلامیه می‌داد راجع به حرمت مشروبات الکلى با استدلال از قرآن و احادیث. و در نتیجه طورى شده بود که در هر هفته، هر فرد این جمعیت، گزارشى از کارهایش می‌داد که در این هفته با چند نفر صحبت کردم، چه کسانى را نماز خوان نمودم، چند نفر را به ترک کارهاى زشت از قبیل قماربازى و مشروب‌خوارى وا داشتم و از این قبیل... ضمنا براى اینکه فعالیت‌هاى گروه تأثیرگذارتر باشد، اردو نیز داشتیم که هر جمعه (بیشتر تابستان‌ها) 80 تا 100 نفر از جوان‌ها را به جاهاى تفریحى مثل ده ونک، ده نارمک، حصارک کرج، قم و مکان‌هاى دیگر می‌بردیم... من و دوستانم به مرور با مسائل دینى و دروس حوزوى آشنایى نسبتا کاملى پیدا کردیم و این باعث شد که شناخت ما، خللى در مطالب مطرح شده توسط آقاى خمسى به وجود آورد...... این شد که من و عده‌اى از دوستان بر سر یک سرى مسائل و مخصوصا استفاده از روایات و احادیث با ایشان اختلاف شدید پیدا کردیم، بنابراین از گروه شیعیان جدا شدیم. البته این گروه تا سال 1332 بود ولى بعدها کاملاً منحل شد.»[15]

فرماندارى نظامى تهران در گزارشى راجع به گروه شیعیان و رهبر آن چنین می‌نویسد:

«اداره اطلاعات طى شماره 19 / 4 / 33 ـ 14769 / 5 گزارش نموده که اعلامیه واصله حاکى است که آقاى خمسى سرپرست گروه شیعیان در جلساتى که ترتیب داده اظهار داشته است که ما بر هر وسیله‌اى است بایستى دست انگلیس‌ها را از این کشور کوتاه نموده و نگذاریم عملیات سابق تجدید گردد. از این‏رو مقرر گردید نامبرده احضار گردد. اداره اطلاعات معمم یاد شده بالا را در تاریخ 2 / 10 / 33 به این فرماندارى معرفى در بازجویى که از وى به عمل آمد. عضویت خود را در احزاب انکار، مفاد اعلامیه را تکذیب، اظهار می‌دارد جلساتى که تشکیل می‌شود جلسات دینى است و بحث در اطراف مسائل دینى و تفسیر قرآن و حدیث و صرف و نحو زبان عربى است و اطلاعیه را روى غرض‌ورزى دادند.[16]

 

مسجد شیخ على

پس از کناره‌گیرى از گروه شیعیان به فعالیت‌هاى فرهنگى و تا حدى سیاسى خود عمق و وسعت بیشترى بخشیده و عده بیشترى از جوانان را تحت پوشش قرار می‌دهند. از آنجا که با مشکل مکان روبرو بودند، تصمیم به احیاى مسجد شیخ على در بازار آهنگرها گرفته، آنجا را از حالت متروکه خارج و آباد می‌کنند. از آن پس، فعالیت‌هاى شهید اسلامى و دوستانشان تحت عنوان هیئت مسجد شیخ على نمایان است. جلسات هیئت را هر شب چهارشنبه برگزار و در آن با سخنرانى و مداحى، جوانان را با معارف ناب اسلامى آشنا می‌نمودند. علاوه بر امورى که در داخل مسجد انجام می‌شد گردش‌هاى دو هفته یک بار نیز براى جوانان و نوجوانان سازماندهى می‌کردند.

 

نهضت آزادى

اشتغال در سازمان آب تهران موجبات آشنایى شهید اسلامى با برخى چهره‌هاى ملى را فراهم نموده بود.[17] همین آشنایى زمینه‌اى براى فعالیت ایشان در گروه تازه تأسیس نهضت آزادى شد. شهید اسلامى که همواره به دنبال جریانى بود که با پیوستن به آن بتواند اندیشه‌هاى دینى خود را جامه عمل بپوشاند درآن مقطع، همکارى با افراد نهضت آزادى را غنیمت شمرده و عضویت آن را پذیرفت.

این همکارى بعدها در دوران تشکیل هیئت‌هاى مؤتلفه نیز ادامه داشت و وى رابط بین نهضت آزادى و هیئت‌هاى مؤتلفه اسلامى بود.

نویسنده کتاب زوایاى تاریک در خصوص این همکارى می‌گوید:

«در بدو تأسیس نهضت آزادى عده‌اى از مهندسین و پزشکان اسلامى که جرأت اقدام به مبارزه سیاسى را داشتند به علت معایب و نا خالصی‌هایى که در آن یافتند و به آن اشاره رفت از همکارى با آن پا به دامن کشیدند. من موفق به جلب همکارى تعدادى از آنان شدم. در کمیته تعلیمات نهضت، دو تن از مهندسان اسلامى را که بعدها در دولت بازرگان به وزارت رسیدند شرکت دادم. بالاتر، حجت‌الاسلام شهید دکتر باهنر را به عضویت این کمیته درآوردم. شهید محمدعلى رجایى را که از اعضاى قدیمى نهضت آزادى بود به مسئولیت کمیته فرهنگیان برگزیدم و او آن را احیا کرد. کمیته بازاریان را شهید صادق اسلامى اداره می‌کرد.»

وى در جاى دیگرى از کتاب خود می‌نویسد:

«در نیمه سال 1342، شهید عالیقدر صادق اسلامى که هم از پیروان برجسته امام(ره) و هم پنهانى عضو نهضت آزادى ایران بود پیامى از هیئت‌هاى مؤتلفه اسلامى براى رهبرى محبوس نهضت آزادى برد، دایر براینکه مذاکره‌اى جهت همکارى صورت گیرد. مرا به نمایندگى نزد هیئت‌هاى مؤتلفه فرستادند. بیش از دوازده نفر از مؤسسان هیئت‌هاى مؤتلفه از جمله شهید عالی‌مقام حاج صادق امانى، شهید صادق اسلامى، آقایان اسداللّه‏ لاجوردى، حاج حسین رحمانى و عالى مهر حضور داشتند.»[18]

 

آشنایى با امام خمینى(ره)

رحلت آیت‌اللّه‏ بروجردى در اسفند ماه سال 1340ش، ضایعه‌اى اسفناک بود که بر پیکره عالم اسلام فرود آمد. خلا عدم حضور ایشان در جامعه و بخصوص در حوزه‌هاى علمیه کاملاً مشهود بود. با فقدان ایشان رژیم شاه زمینه را براى یکه‌تازی‌هاى خود مناسب دیده، درصدد اجراى منویات درونى خود برآمد. شهید اسلامى شدت این ضایعه را درک و با دلى غمگین در مراسم تشییع ایشان در قم شرکت نمود و با افسوس گفت:

«مرکزیت نیروهاى اسلامى از دست رفت و جاى بروجردى را بزودى نمی‌توان پر کرد.»

چند روز بعد از این واقعه ایشان در حالتى که خوشحال به نظر می‌رسید اظهار داشت:

«دیشب خواب جالبى دیدم که فکرم را آسوده ساخت. در خواب دیدم که شب است و در بیابانى هستم و ماه راه را روشن می‌کند، ولى ناگهان ماه افول کرد و تاریکى بر همه جا مستولى گشت. من از راه باز ماندم و متحیر که چه بکنم که ناگهان در همان دل شب ظلمانى خورشید به طور ناگهانى طلوع کرد و همه جا مانند روز روشن شد و من از خواب بیدار شدم و خیال می‌کنم به زودى فرجى براى مسلمین رخ دهد.»[19]

و این خورشید درخشان امام خمینى(ره) بود که همیشه شهید اسلامى به یاد آن رؤیاى صادقه می‌گفت:

«امام خمینى همان خورشیدى است که شب ظلمانى ملت ما را چون روز روشن ساخته است.»

شهید اسلامى در این باره می‌گوید:

«در بازار تهران شخصى به نام حسین مصدقى بود که رساله‌هاى امام را چاپ می‌کرد و اعلامیه‌هاى امام را نیز (پس از شروع جریان) می‌گرفت و چاپ می‌کرد و من توسط او با اعلامیه‌هاى ایشان آشنا شدم.»[20]

و در جاى دیگر می‌گوید :

«در همین زمان مبارزات امام خمینى شروع شد، سال 41 و ما اولین دسته‌اى بودیم که خدمت ایشان مراجعه و اظهار ارادت کردیم و آمادگى خود را در جهت انجام وظیفه اعلام کردیم. من به نمایندگى از طرف برادران اعلام کردم که برادران ما حاضرند تا مرز شهادت پیش بروند و با بستن بمب به خودشان و رفتن زیر ماشین شاه او را از بین ببرند. امام فرمودند، حالا ما کارمان را شروع می‌کنیم شاید هم به آنجاها نرسید. از آن به بعد بیشتر اعلامیه‌هاى امام را ما دریافت می‌کردیم و نشر می‌دادیم و مردم را دعوت به تظاهرات و شرکت در اجتماعات می‌کردیم.»[21]

 

لایحه انجمن‌هاى ایالتى و ولایتى

با تصویب لایحه انجمن‌هاى ایالتى و ولایتى در مهر ماه 1341 و درج خبر آن در جراید تهران، که به موجب آن قید اسلام را از شرایط انتخاب‌کنندگان و انتخاب‌شوندگان برداشته و در مراسم تحلیف به جاى قرآن کریم، کتاب آسمانى قرار داده شده و حق رأى و نمایندگى به زن‌ها داده شده بود، امام خمینى(ره) و دیگر مراجع عظام و علماى مبارز خطر را درک کرده و به مخالفت با آن برخاستند. در افشاى این ماجرا شهید اسلامى و دیگر همرزمانش تلاش گسترده‌اى نمودند. ارتباط با امام و سایر مراجع، چاپ و پخش اعلامیه‌ها و بیانیه‌ها، گردآورى مردم و برگزارى مراسم، تماس با عناصر با نفوذ اجتماعى و سفر به قم و انجام راهپیمایى از جمله این فعالیت‌ها بود. برگزارى مراسم در روز پنجشنبه 7 آذر 1341 در مسجد حاج عزیزاللّه‏ تهران، حرکت به سوى قم و تجمع در بیت امام خمینى(ره) و راهپیمایى از مسجد اعظم به طرف منزل امام خمینى(ره) در 8 آذر 1341 از جمله این اقدامات بود که هر یک تأثیر به سزایى در لغو لایحه انجمن‌هاى ایالتى و ولایتى داشت شهید اسلامى در نقل خاطرات خود می‌گوید :

«ضمن جریاناتى که در انجمن‌هاى ایالتى و ولایتى پیش آمد قرار شد بازار تعطیل کند و مجلس بزرگى در مسجد حاج سید عزیزاللّه‏ در تهران تشکیل شود که انتظامات آن به عهده برادران ما بود. شب قبل از برنامه مسجد حاج سید عزیزاللّه‏، دولت علم عقب‌نشینى کرد و آقایان آیت‌اللّه‏ خوانسارى و بهبهانى و دو نفر دیگر از آقایان تهران با دولت به توافق رسیدند که قانون انجمن‌هاى ایالتى و ولایتى را فعلاً اجرا نکنند و این را علم در مصاحبه‌اى اعلام کرد و متن نامه آقایان را هم انتشار داد که فردا بازار تعطیل نشود. فردا ما خدمت امام رسیدیم و کسب تکلیف کردیم. امام فرمودند: تصویب‌نامه با مصاحبه الغا نمی‌شود و مبارزه ما ادامه خواهد داشت. ما از ایشان اجازه خواستیم که یک راهپیمایى در قم اجرا کنیم و نظر ایشان را در آنجا به اطلاع مردم برسانیم. ایشان تصویب کردند و ما عصر همان روز مقدارى پلاکارد تهیه کردیم و از صحن قم به طرف منزل امام به راه افتادیم. جمعیت ما حدود صد نفر بود ولى زوار و مردم قم هم به ما پیوستند و راهپیمایى ما به صورت یک راهپیمایى بزرگ در نوع خود تبدیل شد. به منزل امام رفتیم و امام سخنرانى خود را درمورد اینکه ما اغفال این مصاحبه‌ها نمی‌شویم، ایراد کردند. در راه بازگشت از قم دو اتوبوس ما را توقیف کردند ولى ما اظهار بی‌اطلاعى کردیم و پلیس چون نتوانسته بود از این ماجرا سر در بیاورد، آزادمان کرد. در تهران در مجالسى که تشکیل می‌شد، برادران ما مسئله را مطرح می‌کردند و اعلامیه‌هاى امام مرتب منتشر می‌شد و توسط کسبه بازار براى شهرستان‌ها ارسال می‌شد.[22] و به تدریج علماى شهرستان‌ها نیز اعلامیه‌هایى به حمایت امام صادر می‌کردند.»

یکى از همرزمان وى در این‌باره می‌گوید :

«از آغاز جریان مبارزه با لایحه انجمن‌هاى ایالتى و ولایتى شهید اسلامى از سردمداران و رهبران آن جریان بود. از چاپ و پخش اعلامیه تا ترتیب مجالس و سخنرانی‌ها. در روز جمعه 8 / 9 / 41 به قم رفتیم تا ضمن اعلام وفادارى به مراجع تقلید و امام امت تکلیف شرعى خود را در قبال اعلامیه دولت علم که فریبکارانه و مزورانه داده بود بدانیم. شهید اسلامى و شهید امانى برنامه یک راهپیمایى را ریختند. شهید اسلامى سریع مقدارى پارچه خرید و آقاى سید اسداللّه‏ لاجوردى با خط زیباى خود روى آن شعارهاى جالبى نوشت یکى از آنها این بود: «دست عمال اسرائیل و امریکاى جهانخوار از کشور اسلامى ما کوتاه» و بعد از ظهر در مسجد اعظم جمع شدیم و شروع به شعار دادن کردیم..... به منزل امام و سایر مراجع رفتیم و نمایشى از قدرت ملت و روحانیت داده شد که رژیم با وحشت فرداى آن روز، لغو لایحه غیرقانونى و ضداسلامى انجمن‌هاى ایالتى و ولایتى را اعلام کرد.»

 

لوایح ششگانه (انقلاب سفید)

از آنجا که تصویب لایحه انجمن‌هاى ایالتى و ولایتى یک اقدام انحرافى و پیش درآمد انقلاب سفید و به قصد شناسایى نیروها و ارزیابى میزان حساسیت‌هاى به اصطلاح اپوزیسیون و مخالفین دولت انجام گرفته بود، طولى نکشید که شاه مستقیما به میدان آمد و در تاریخ 19 دى ماه 1341ش، یعنى به فاصله کمتر از دو ماه پس از پایان غائله انجمن‌هاى ایالتى و ولایتى، لوایح ششگانه انقلاب سفیدش را به اصطلاح به رفراندوم گذاشت و طى نطقى ضمن اعلام اصول ششگانه آن از مردم خواست به آن رأى دهند. پس از طرح موضوع رفراندوم، علما و روحانیون مخالفت خود را با آن اعلام داشتند. با صدور و پخش اعلامیه‌هاى علما و مراجع قم به‌خصوص اعلامیه حضرت امام خمینى(ره) اعتراض و ناراحتى، شهرهاى مختلف ایران و از جمله قم را فرا گرفت. شهید اسلامى و یارانش با تلاشى گسترده ضمن چاپ و توزیع اعلامیه امام(ره) اقدام به تعطیلى بازار و راه‌اندازى تظاهرات در تهران نمودند که به درگیرى با پلیس انجامید. شهید اسلامى در خصوص این ماجرا می‌گوید:

«... تا اینکه شاه تصمیم گرفت با طرح 6 ماده، اصلاحات و رفرمى را اجرا کند. علما و مراجع، مخصوصا امام مخالفت کردند و مبارزات اوج بیشترى گرفت. شاه به یک شانتاژى دست زد و علما را مخالف اصلاحات ارضى و طرفدار فئودال‌ها و مخالف حقوق کارگران و حقوق زن اعلام کرد. ما در مقابل، اعلامیه‌اى انتشار دادیم به نام شوراى مسلمانان متحد[23] که شش ماده را تحلیل کردیم و توضیح دادیم که علما با اصلاحات ارضى مخالف نیستند، با اینکه کشاورزان توسط ژاندارم‌ها و عوامل ساواک استثمار شوند و کشاورزى فلج شود، مخالفند. و توضیح دادیم که علما با جنبه‌هاى مترقیانه این مواد مخالف نیستند، بلکه با سوءاستفاده از این شعارهاى مردمى مخالفند و در مورد آزادى زنان اعلامیه‌اى دادیم که زنان ایران مسلمانند و آزادی‌هایى که در اسلام به آنها داده شده اگر به آنها داده شود کافى است و شما این آزادی‌ها را حتى به مردها نمی‌دهید در حالى که منظور شما از آزادى زن تبدیل زن به، وسیله خوش‌گذرانى است.»[24]

 

فاجعه خونین مدرسه فیضیه :

سال 41 با تمام قضایا و ماجراهایى که در آن اتفاق افتاده بود به پایان رسید، اما مقاومت علما و مراجع در مقابل رفراندوم ساختگى شاه هنوز ادامه داشت. شهر قم آبستن حوادثى خونبار بود. مردم قم به رهبرى علما و روحانیون مبارز ضمن تعطیل کردن بازار به طرف منزل امام(ره) و دیگر مراجع حرکت نمودند. مزدوران شاه در میدان آستانه به مردم حمله کرده و درگیرى ایجاد شد. سراسر شهر قم یک پارچه قیام شد و رژیم به ناچار از نیروهاى ارتش کمک خواست. نیروهاى اعزامى و مأموران شهربانى با هجوم وحشیانه به مدرسه فیضیه، ده‌ها نفر را شهید و مجروح کردند. شهید اسلامى در نقل خاطرات خود می‌گوید:

«امام قبل از فروردین 42 عید نوروز را تحریم کردند و گفتند ما با وجود این همه مصائب عید نخواهیم داشت. ما فعالیت وسیعى را آغاز کردیم که این بیان امام انعکاس مردمى هم داشته باشد. حتى بازار پرچم سیاه زد. مردم در آن سال از شیرینى و آجیل کم استفاده کردند و بازار این کسب، رونقى نداشت. و در دوم فروردین 42 که مصادف با شهادت امام صادق(ع) بود، شاه دستور داد براى سرکوب و مرعوب ساختن روحانیت به مدرسه فیضیه حمله شود. ما در آن روز مردم را تشویق کردیم که در مراسم عزادارى هم شرکت کنند، بسیارى از بازاری‌ها در قم بودند. ما در همان میدان مقابل صحن[25] نزدیک مدرسه فیضیه بودیم که حمله شروع شد و ما شاهد و ناظر عربده‏جویی‌هاى عوامل شاه بودیم. بعد از قضیه فیضیه اعلامیه امام را چاپ و نشر کردیم و در هفتم قضیه فیضیه در پاسخ تلگراف علماى تهران امام اعلامیه معروفشان را با عنوان شاهدوستى[26] یعنى غارتگرى صادر کردند. من اعلامیه را گرفتم و به تهران آمدم و مجددا به قم برگشتم. علماى تهران آمده بودند و از امام درخواست می‌کردند که این اعلامیه چاپ نشود...امام فرمودند: جوان‌ها گرفتند و بردند. بعد از این قضیه ما متوجه شدیم که گروه‌هاى دیگرى هم با امام در ارتباطند و فعالیت‌هایى را انجام می‌دهند. پس از شناسایى آنان و اطمینان به اینکه آنها هم مثل ما در خط امامند از آنها دعوت کردیم که با هم فعالیت مشترک داشته باشیم. پس از چند جلسه گفتگو موفق شدیم که جمعیتى واحد در خط امام به نام هیئت‌هاى مؤتلفه اسلامى داشته باشیم و براى اینکه فعالیت این جمعیت همیشه زیر نظر فقها و علماى اسلام باشد و انحرافى در آن حاصل نشود با مشورت امام از آقایان مطهرى، دکتر بهشتى، آقاى انوارى و آقاى احمد مولایى دعوت کردیم که مشاورین فقهى و سیاسى این جمعیت باشند.[27]

 

هیئت‌هاى مؤتلفه اسلامى

تا قبل از واقعه پانزده خرداد همه فعالیت‌هاى سیاسى و مبارزاتى شهید اسلامى به همراه شهید حاج صادق امانى و برخى دیگر در غالب هیئت مسجد شیخ على بود. به غیر از این هیئت، هیئت‌هاى دیگر نیز نظیر هیئت مسجد امین‌الدوله و هیئت اصفهانی‌ها فعالیت داشته، و با امام مرتبط بودند. در واقع این گروه‌ها هرکدام به صورت جمعیت‌هاى پراکنده تحت رهبرى امام خمینى(ره) به فعالیت مشغول بودند. امام(ره) در اوائل سال 42 این گروه‌ها را با هم آشنا و مرتبط ساخته و از این ارتباط، هیئت‌هاى مؤتلفه اسلامى به وجود آمد. این سه گروه قبل از ائتلاف، فعالیت‌هایى نظیر چاپ و پخش اعلامیه‌هاى مراجع و علما، برگزارى تظاهرات، راهپیمایی‌ها، برپایى مجالس و سخنرانى به صورت پراکنده داشتند، پس از ائتلاف کارهاى مذکور به صورت منظم و تشکیلاتى انجام گرفت.

در ادامه از هر هیئت چهار نفر و در مجموع 12 نفر به عنوان شوراى مرکزى مؤتلفه تشکیل گردید. از گروه مسجد شیخ على، شهید اسلامى به همراه شهید امانى، شهید لاجوردى و حاج حسین رحمانى معرفى گردیدند. معمولاً سازمان‌ها و احزاب ابتدا اساسنامه و مرامنامه خود را تنظیم و منتشر کرده، افراد را به آن دعوت می‌نمایند، اما از آنجا که تشکل مؤتلفه برخاسته از درون مردم بود، مدت‌ها پس از شکل‌یابى و تشکیل حوزه‌هاى ده نفرى بود که به تنظیم اساسنامه پرداخت و این اساسنامه توسط شهید اسلامى و حاج مهدى شفیق تنظیم و توسط شهید دکتر بهشتى و شهید باهنر تصحیح و پس از شور در حوزه‏هاى اصلى و شوراهاى مرکزى هیئت‌هاى سه گانه به تصویب سازمان مرکزى رسید.

شهید اسلامى در این رابطه می‌گوید:

«خود من از کسانى بودم که در تنظیم اساسنامه شرکت داشتم. من از همان موقعى که در گروه شیعیان بودم، مقدارى با مسائل سازماندهى و تشکیلات و اساسنامه‌نویسى آشنا شده بودم. اساسنامه را ما تنظیم کردیم و در چند جلسه مشترک که با حضور آقایان شوراى روحانیت تشکیل می‌شد به این صورت تکمیل و آماده شد.»[28]

 

محرم سال 42 :

عاشوراى سال 42 با عاشوراهاى سال‌هاى دیگر متفاوت بود. مردم با رهنمود امام خمینى(ره) به دنبال فرود آوردن ضربه‌اى دیگر بر رژیم شاه بودند. صبح عاشورا سیل جمعیت در تهران با شعارهایى که توسط شهید حاج صادق امانى سروده شده بود از مبدأ راهپیمایى یعنى مسجد حاج ابوالفتح در میدان قیام حرکت نمودند. پلیس از ابتداى صبح مسجد را در محاصره گرفته بود، اما سیل جمعیت آنان را به وحشت انداخت و نتوانستند مقاومتى کنند. پس از هماهنگی‌هاى لازم جمعیت به طرف دانشگاه تهران به حرکت درآمد.

شهید اسلامى می‌گوید :

«از کارهاى مهم این جمعیت [مؤتلفه اسلامى] ترتیب یک راهپیمایى بزرگ در عاشوراى قبل از 15 خرداد بود که از همه دستجات مذهبى دعوت کردیم که در این راهپیمایى شرکت کنند. و امام هم تأیید کردند و مخصوصا یکى از شعارهاى ما را اصلاح کردند. این راهپیمایى اثر به سزایى در برخورد با رژیم داشت و شعارها عموما ضد رژیم بود. شعارى که در این راهپیمایى داده می‌شد به وسیله مرحوم صادق امانى ساخته شده بود.

               گفت عزیز فاطمه                          نیست زمرگ واهمه               

تابه تنم روان بود                               زیر ستم نمی‌روم

خمینى خمینى خدا نگهدار تو          بمیرد دشمن خونخوار تو

جمعیت نزدیک کاخ [شاه] که رسید شعار باز هم عوض شد مردم با کوبیدن پا به زمین و با مشت گره کرده فریاد می‌زدند: تا مرگ دیکتاتورها نهضت ادامه دارد.

در ابتدا دستگاه عده‌اى از مأمورینش را فرستاده بود در مسجد حاج ابوالفتح خیابان رى اول مولوى که مانع از حرکت این دسته شود ولى هجوم جمعیت موجب شد که در مسجد را شکستند و در آنجا جمع شدند و رژیم نتواست مانع این راهپیمایى شود و دلیل آن هم این بود که آن روز عاشورا بود و احساسات مردم قوى و تند بود.

همچنین در پایان راهپیمایى در مسجد امام نیز هیچ‌کس را نتوانستند دستگیر کنند. نکته دیگر این راهپیمایى این بود که تمام پلاکاردها، شب قبل تهیه و به خط [شهید] سید اسداللّه‏ لاجوردى که خط زیبایى داشت تهیه شده بود.»[29]

 

قیام پانزده خرداد :

پس از سخنرانى افشاگرانه امام خمینى(ره) در عصر عاشوراى سال 42، کماندوها و چتربازان رژیم در تاریکى شب وارد قم شدند و در ساعت 3 بعد از نیمه شب 15 خرداد 1342 پس از مدت زمان کمى اطراف منزل امام را به محاصره درآوردند. امام(ره) که در منزل حاج آقا مصطفى، استراحت می‌کردند متوجه اوضاع شده، خود را معرفى کرد. مأموران رژیم بلافاصله ایشان را دستگیر و سوار اتومبیل کردند و عازم تهران شدند. خبر دستگیرى امام به سرعت پخش و منجر به حوادث خونین روز بعد گردید. شهید اسلامى در خصوص نقش هیئت‌هاى مؤتلفه در این واقعه چنین می‌گوید:

«دو روز بعد از راهپیمایى روز عاشورا واقعه پانزده خرداد اتفاق افتاد که در آنجا برادران ما [هیئت مؤتلفه] در تبدیل جلسات و هیئت‌هاى عزادارى به دسته‌هاى مبارز خیابانى بسیار مؤثر بودند. مخصوصا شهید عراقى که نقش بسیار فعالى در به حرکت در آوردن دستجات میدان داشت. در 15 خرداد می‌دانید علاوه بر تهران در شهرهاى دیگر مانند قم، شیراز، ورامین و جاهاى دیگر تظاهراتى شد که با خشونت رژیم روبه‌رو بود و شهداى فروانى داد. بعد از این واقعه جمعیت مؤتلفه اعلامیه‌اى صادر و در آن دعوت به اعتصاب عمومى کرد که روز هفتم واقعه انجام شد. و بسیارى از قسمت‌هاى شهر تعطیل گردید و برادران ما در این زمینه اقدامات زیادى انجام دادند. همچنین با علما و روحانیون شهرستان‌ها تماس گرفته شد تا اینکه سکوت نکنند، چون اگر آنها سکوت می‌کردند، پیش‌بینى می‌شد که امام را اعدام کنند. علما قول دادند به تهران بیایند و با دولت مذاکراتى کنند. وقتى که علما در تهران اجتماع کردند، برادرانمان با همه آقایان در تماس بودند و من به آیت‌اللّه‏ شریعتمدارى پیشنهاد کردم که اجتماع علماى اسلام در این نقطه، خود نوعى مجلس مؤسسان است. از این فرصت استفاده کنید و تغییراتى در قانون اساسى به نفع اسلام اعلام کنید. متأسفانه این کار نشد و به حداقل اکتفا شد که آن هم آزادى امام بود. بعد از چند ماه امام را آزاد کردند.»[30]

یکى از همرزمان ایشان در خصوص واقعه 15 خرداد می‌گوید :

«غروب روز 15 خرداد 42 علاوه بر همه تلاش‌هایى که از صبح تا آن موقع کرده بودیم با هم قرار داشتیم که پمپ بنزین ژاله را آتش بزنیم، منتها چون در میان راه من و برادرم و پسر عمویم گیر افتادیم و نزدیک بود کشته شویم، امکان این کار میسر نشد؛ اما اسلامى به تنهایى تا نیمه راه رفته بود ولى چون احساس گیر افتادن کرده بود برگشته بود. در جریان آزادى اولیه امام و رفتن به قیطریه در تابستان 42 با اینکه روز جمعه و بعد از ظهر بود به اتفاق شهید اسلامى از اولین کسانى بودیم که به دیدار امام شتافتیم.»

 

سالگرد قیام 15 خرداد:

در سالگرد قیام 15 خرداد شوراى مرکزى هیئت‌هاى مؤتلفه اسلامى به جهت زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهداى 15 خرداد و روشن نگه داشتن مشعل مبارزه با استفاده از تجربه گذشته خود در راه‏اندازى تظاهرات و راهپیمایى تصمیم، به برپایى راهپیمایى در ایام تاسوعا و عاشورا گرفت. شهید عراقى در نقل خاطراتش می‌گوید:

«بچه‌ها مقدمات دسته عاشورا را فراهم کردند، این دفعه از مسجد شاه[31] قرار شده بود راه بیفتیم بیاییم خیابان سیروس و از آنجا هم بیاییم مجلس و از آنجا برویم به طرف دانشگاه، عکس‌هاى بزرگى از حاج آقا [امام خمینى(ره)] انداخته و آماده شده بود و پلاکاردها هم همان پلاکاردهاى سال گذشته یک مقدارش بود.»[32]

شهید اسلامى در نقل خاطراتش می‌گوید :

«سال بعد در سالگرد 15 خرداد اعلامیه‌اى[33] با امضاى 4 نفر از علما به رهبرى امام صادر شد و یک راهپیمایى گرچه کوچکتر از سال قبل ولى متشکل‌تر و فشرده‌تر، مرکب از قشرهاى مختلف جامعه از جمله دانشجویان، بازاریان و کارگران برپا شد. این راهپیمایى یک باره از زمین جوشید. به این ترتیب که با قرار قبلى و با بلند کردن پرچم، افرادى که قبلاً آماده شده بودند اطراف پرچم‌ها جمع شدند و حرکت کردند. وقتى پلیس خبر شد که راهپیمایى به نزدیک مجلس شورا رسیده بود. و در آنجا حمله پلیس آغاز شد و 50 نفر من‏جمله شهید عراقى را دستگیر کردند که حدود دو ماه در زندان شهربانى بود و پلیس نتوانست خط جمعیت‌هاى مؤتلفه را کشف کند و حتى ارتباط ایشان را با قضایاى 15 خرداد سال قبل بیابد.»

 

کاپیتولاسیون: 

لایحه مصونیت مستشاران و دیگر تبعه آمریکا در ایران که در 13 مهر 1342 در کابینه امیر اسداللّه‏ علم به تصویب رسیده بود، در خرداد ماه 1343 به مجلس سنا رفت و مورد تصویب سناتورها قرار گرفت. حسنعلى منصور که پس از علم به نخست‌وزیرى رسیده بود، لایحه مزبور را در 21 مهر 1343 به مجلس شوراى ملى برد و از تصویب نمایندگان گذراند. تصویب این لایحه در مجلسین سنا و شوراى ملى، تقریبا اعلام نشد و مطبوعات کشور نیز زیر سانسور دولت از افشاى آن خوددارى کردند.

چندى بعد نشریه داخلى مجلس شورا، متن کامل سخنان و گفتگوهاى نمایندگان و رئیس دولت در این رابطه را به چاپ رساند.[34] هیئت‌هاى مؤتلفه اسلامى از موضوع مطلع و آن را با امام(ره) در میان گذاشتند. امام(ره) فرمودند:

«در صدد تهیه مدرک باشید.»

براین اساس تصویر متن صورتجلسه از مجلس خارج و در اختیار امام قرار داده شد. در واکنش به این موضوع امام خمینى(ره) در چهارم آبان 1343 سخنرانى مهم و پرشورى را ایراد فرمودند. به دنبال آن با صدور اعلامیه‌اى پرده از روى جنایت رژیم برداشتند. اعلامیه امام(ره) توسط هیئت‌هاى مؤتلفه ظرف چند ساعت در تهران و برخى شهرستان‌ها پخش شد. سرعت تهیه و توزیع اعلامیه‏ها رژیم را به وحشت انداخت.»[35]

شهید اسلامى در این خصوص می‌گوید:

«بعدا امام اعلامیه مخالفت با کاپیتولاسیون را صادر کردند که در یک ساعت در تمام خانه‌هاى تهران توزیع شده و هیچ فردى هم دستگیر نشد. این احساس وحشت از وجود چنین شبکه وسیعى موجب شد که دولت تصمیم به تبعید امام به ترکیه و بعد عراق گرفت.

 

اعدام انقلابى منصور :

پس از تبعید امام خمینى(ره) و فرزند بزرگوارشان حاج آقا مصطفى به ترکیه، روحانیون روشن ضمیر و آگاه به افشاگرى پرداختند. بسیارى از آنان دستگیر، محاکمه و به زندان‌هاى متفاوتى محکوم شدند.

هیئت‌هاى مؤتلفه اسلامى نیز به نوبه خود در صدد مقابله با این حرکت رژیم برآمد. این بار قرعه به نام شاخه نظامى مؤتلفه افتاد و شهیدان امانى و عراقى به عنوان مسئولان شاخه نظامى، اجراى طرح اعدام منصور را به عهده گرفتند. پس از فراهم کردن مقدمات کار نظیر اخذ حکم ارتداد منصور از مراجع، تعیین نفرات و چگونگى عملیات، در صبح روز اول بهمن ماه سال 1343 شهیدان محمد بخارایى، مرتضى نیک‌نژاد و رضا صفار هرندى به فرماندهى شهید حاج صادق امانى در مقابل مجلس شوراى ملى به زندگى سراسر ننگین حسنعلى منصور خاتمه دادند. شهید اسلامى در نقل خاطراتش می‌گوید:

«پس از تبعید امام به ترکیه، جمعیت‌هاى مؤتلفه هم تصمیم به مقابله مسلحانه و تشکیل شاخه نظامى گرفت و در جلسه شوراى مرکزى جمعیت‌ها، تصویب شد و قرار شد آقایان شهید امانى و شهید عراقى این کار را به عهده بگیرند و من یک عضو ساده آن شاخه بودم که حتى یک مأموریت هم رفتم علیه نصیرى رئیس شهربانى که براى مجلس ترحیمى در مجد آمده بود که ناموفق بود.»[36]

آقاى اسداللّه‏ بادامچیان در این باره می‌گوید:

«در هنگام تشکیل شاخه نظامى مؤتلفه اسلامى شهید اسلامى با اینکه قرار بود جزو جناح سیاسى باشد لکن شور و ایمان وى اجازه نداد که به شاخه نظامى هم نرود. و در آنجا نیز با شهید امانى همکارى داشت و پس از اعدام انقلابى منصور خائن وى نیز در اسفند 43 به همراه سایر رهبران و مسئولان مؤتلفه اسلامى دستگیر و به شکنجه‌گاه قزل‌قلعه برده شد.»[37]

 

دستگیرى:

با دستگیرى عاملین اعدام حسنعلى منصور، علیرغم مقاومت مردانه آنان، سایر اعضاى هیئت‌هاى مؤتلفه اسلامى پس از چندى دستگیر و بازداشت شدند.

شهید اسلامى شرح ماجرا را چنین بیان می‌کند:

«یک ماه پس از دستگیرى قاتلین منصور، مرا دستگیر کردند. البته قبلاً یک بار دیگر در همان روزهاى اول بعد از اعدام منصور به منزل ما مراجعه کردند ولى چیزى دستگیرشان نشد، اما یک ماه بعد من را دستگیر کردند. در حالى که آخرین نفر از اعضاى اصلى بودم.»

در گردش کار تنظیم شده از سوى ساواک آمده است:

«.... عده‏اى افراد ناراحت موجبات ائتلاف بین کلیه هیئت‌هاى مذهبى را به وجود آورده‌اند. و در پوشش مذهبى و جلسات مذهبى در سرتاسر کشور به تبلیغات و فعالیت‌هاى اخلالگرانه اقدام نموده و با پخش اعلامیه‌هاى مضره مردم را علیه اقدامات دولت تحریک می‌کنند و با اغفال جوانان مجرد و متعصب در صدد تهیه یک دسته تروریستى در داخل هیئت مزبور برآمدند. کما اینکه عاملین توطئه قتل شادروان منصور نخست‌وزیر سابق از قبیل صادق امانى، هاشم امانى، مهدى عراقى و عباس مدرسى از اعضاى هیئت‌هاى مؤتلفه اسلامى بودند.

لذا با یک رشته عملیات تحقیقى معلوم گردید که نامبرده بالا [شهید اسلامى] نیز از اعضاى سازمان مرکزى و فعالین سرسخت هیئت‌هاى مؤتلفه اسلامى می‌باشد. عنداللزوم در تاریخ 13 / 12 / 43 منزل مشارالیه مورد بازرسى و تجسس قرار گرفته و پس از تنظیم صورت جلسه نامبرده بالا را به ساواک معرفى و با صدور قرار بازپرسى نظامى بازداشت گردید.»[38]

وى پس از دستگیرى و صدور قرار بازداشت موقت توسط اداره دادرسى ارتش، در مورخه 15 / 12 / 43 در زندان قزل قلعه زندانى شد. مأموران ساواک با قرار دادن او در سلول انفرادى، اعمال شکنجه و بازجویی‌هاى مداوم سعى در شناسایى عوامل اصلى اعدام منصور و تشکیلات مؤتلفه داشتند.

خود در این باره می‌گوید:

«بازجویى ما از همان روزهاى اول دستگیرى که حدود 24 ـ 25 اسفند بود،[39] شروع شد و مطلبى که دیگران گفته بودند در همان محدوده قرار قبلى تنظیم شده بود. ما هم در همان محدوده جواب دادیم. البته در ابتدا نه، بلکه پس از اینکه مقدارى شکنجه و شلاق اجرا شد یک مقدارى را که قرار گذاشته بودیم ارائه دادیم. تقریبا 4 جلسه بازجویى من طول کشید و بعد به قرار بازداشت اعتراض کردم. مجددا با شدت بیشترى عمل شد. حدود دو ماه در قزل قلعه در یک سلول انفرادى بودم. بعد از جریان 21 فروردین که شمس‌آبادى به شاه حمله کرده بود، چون به سلول‌ها احتیاج داشتند ما را به سلول‌هاى عشرت‌آباد منتقل کردند و دو ماه آنجا بودیم. در عشرت‌آباد اعتصاب غذا کردیم و پس از اعتصاب غذا، ما را به زندان عمومى قصر منتقل کردند. جو جامعه در آن روزها و فشارى که از طریق روحانیون و مراجع به دستگاه وارد شده بود موجب ملایمت و تخفیف بیشتر شد. براى این عده دستگیر شده، چون اکثرا از افراد متدین و معروف بازار بودند باعث شد که مورد ملایمت بیشترى اعمال شود و از 36 نفرى که دستگیر شده بودند اکثرا آزاد و بقیه به زندان‌هاى کمى محکوم شدیم. که چهار نفر از جمله من به زندان‌هاى دو ساله و دو نفر به زندان‌هاى 5 / 1 ساله و دو نفر به زندان یک ساله محکوم شدند. در زندان قصر علاوه بر کمونیست‌هاى بریده که جاسوسى می‌کردند، عده‏اى از معاودین از شوروى هم وجود داشتند که آنها هم وضع مشخصى نداشتند، در زندان همچنین گروهى از نهضت آزادى هم بودند آقایان دکتر عالى و رفقایشان که شش نفر بودند ـ دکتر سامى و رفقایشان هم بعد ملحق شدند و حدود هشت ماه در زندان شماره 3 با این آقایان با هم بودیم. در این زمان ملل اسلامی‌ها را وارد زندان کردند و براى اینکه با ما تماس و ملاقاتى نداشته باشند ما را به زندان 4، نزد آیت‌اللّه‏ طالقانى منتقل کردند.

آیت‌اللّه‏ طالقانى چون آقایان مهندس بازرگان و دکتر سحابى و دوستانشان را به برازجان تبعید کرده بودند و ایشان در جو ناسالمى قرار گرفته بود، ناراحت بود و ما که وارد شدیم ایشان هم زبانى پیدا کرد و بسیار خوشحال شد. به تدریج در زندان 4، افراد جدیدى هم آمدند و بعد از یکى دو ماه مهندس بازرگان و دوستانشان را هم از برازجان برگرداندند و در نتیجه یک جمع قابل توجهى شده بودیم که بین 30 تا 50 نفر متغیر بود. در آنجا زندگى نسبتا خوبى داشتیم و اکثر شب‌ها سخنرانى، جلسات تفسیر، درس و برنامه‌هاى مفصل اجرا می‌شد به‌طورى‌که اصلاً احساس زندانى بودن نمی‌کردیم و البته در بعضى مواقع با مسئولان زندان درگیرى داشتیم که گاهى به اعتصاب ملاقات و برخوردهاى تند منجر می‌شد و حتى یک بار دستگاه‌هاى استراق سمع آنها را کشف و منهدم کردیم که باعث ناراحتى رؤساى زندان شد و افرادى را که براى جاسوسى می‌فرستاد زود کشف و خنثى می‌کردیم و دستگاه بسیار در مضیقه بود.»[40]

 

آزادى:

شهید اسلامى پس از طى دوران محکومیت در مورخه 5 / 12 / 45 از زندان آزاد گردید. اداره کل سوم ساواک طى نامه‌اى به ساواک تهران چنین اعلام کرد:

«نامبرده بالا [محمدصادق اسلامى] از اعضاء سازمان مرکزى و فعالین سرسخت هیئت مؤتلفه اسلامى بوده که به همین اتهام دستگیر و به دو سال حبس تأدیبى محکوم گردیده است.

اینک طبق اعلام شهربانى کل کشور مدت محکومیت مشارالیه در تاریخ 5 / 12 / 45 خاتمه و از زندان آزاد گردیده است.

با ایفاد یک قطعه عکس وى خواهشمند است دستور فرمایید به منابع مربوطه آموزش داده شود که اعمال و رفتار و تماس‌هاى مشارالیه را تحت نظر قرار داده و به محض مشاهده فعالیت مضره و مشکوکى مراتب را به موقع به این اداره کل اعلام دارند.»[41]

وى در نقل خاطراتش چنین می‌گوید:

«پس از پایان دوره زندان از ما تعهد گرفتند که دیگر فعالیت سیاسى نداشته باشیم. اما هرگز به این تعهد پایبند نبودم و از همان سال بعد، فعالیت‌هاى اجتماعى خود را شروع کردیم.»[42]

شهید اسلامى پس از آزادى به عنوان مسئول فروش در مغازه حاج حسین مهدیان که لوله و اتصالات چدنى می‌فروخت مشغول به کار شد و در سال 48 به عنوان مدیر فروش شرکت پارس‌متال به خدمت گرفته شد. پس از مدتى کار در آن شرکت به دلیل اینکه گفته بودند باید کراوات بزند و منشى زن داشته باشد، استعفا داد.

پس از آن در شرکت قائمیان (لعاب قائم) مشغول به کار شد و اندکى بعد به عنوان عضو هیئت‌مدیره و مدیرعامل آن شرکت انتخاب شد.

این شرکت که در شهررى واقع بود توسط افراد خیرخواه و بازارى، که عمدتا از اعضاى موتلفه بودند راه‌اندازى شده بود تا درصدى از سود آن را براى امور اجتماعى و مبارزاتى هزینه نمایند و از طرفى زندانیان سیاسى پس از آزادى در آن به کار بپردازند و معاش خود را تأمین کنند. ساواک در گزارش خود، آخرین وضعیت شهید اسلامى را چنین بیان می‌کند:

«نامبرده فوق [محمدصادق اسلامى] حدود یک سال است به سمت مسئول و مدیرعامل شرکت لعاب قائم واقع در کیلومتر یک جاده ورامین که با سهام حدود دویست نفر و حدود یکصد و بیست نفر کارگر تشکیل و انواع کترى و قوری‌هاى لعابى می‌سازد تعیین گردیده و آدرس محل سکونت وى تهران خیابان عین‌الدوله کوچه مظاهر، کوچه درختى پلاک 37 می‌باشد. یاد شده اغلب در تهران دنبال کارهاى جارى شرکت است و اعمال و رفتار وى تحت مراقبت قرار گرفته و هرگونه خبر واصله در این زمینه به موقع به استحضار خواهد رسید.»

آقاى احمد احمد در خاطرات خود به این موضوع اشاره دارد:

«آشنایان و دوستان از همان روزهاى اول پس از آزادى براى احوالپرسى و کسب اخبار زندان به دیدنم آمدند. درحالى‌که من راضى به این امر نبودم و اصرار داشتم به دلیل کنترل و مراقبت‌هاى ساواک، از آمد و شد به منزل ما پرهیز کنند. مدتى به این منوال گذشت. می‌بایست کارى براى خود دست و پا می‌کردم. به خاطر داشتن سابقه محکومیت کیفرى، کسى حاضر به ارائه یک شغل مناسب به من نبود. با خیلی‌ها مذاکره کردم ولى بی‌حاصل بود. تا اینکه در دیدار با شهید حاج محمدصادق اسلامى مسئله را مطرح کردم و او مرا در کارخانه «لعاب قائم» که خود مدیرعاملش بود، پذیرفت و به این ترتیب مشغول به کار شدم.»[43]

شهید اسلامى در این دوران با شرکت در جلسات مسجد هدایت تهران و ارتباط بیشتر با آیت‌اللّه‏ طالقانى، ضمن تقویت بنیه علمى و معرفتى خود با بسیارى از مبارزین ارتباط برقرار کرده و فعالیت‌هاى مختلفى را در زمینه‌هاى سیاسى و فرهنگى انجام داد. از آن جمله می‌توان اشاره نمود به:

 

1ـ حمایت از زندانیان سیاسى :

علیرغم همه خطراتى که ارتباط با زندان سیاسى در پى داشت وى به گرمى از آنان استقبال و مشکلات آنها را برطرف می‌نمود. ساواک در یکى از گزارش‌هاى خود به این قضیه اشاره دارد:

«در ملاقاتى که بین هدایت‌اللّه‏ متین دفترى و عبدالمجید گودرزى صورت گرفته، گودرزى اظهار داشته شانه‌چى و توکلى و اسلامى و سایر همفکرانشان در بازار یک شرکت تعاونى تشکیل داده‌اند تا به کسانى که زندانى می‌شوند و از زندان آزاد می‌گردند و فاقد سرمایه می‌باشند سرمایه بدهند....»[44]

احمد احمد در نقل خاطراتش می‌گوید:

«[پس از آزادى از زندان] در بلاتکلیفى دست و پا مى‏زدم که روزى شهید محمدصادق اسلامى به سراغ من آمد و دلیل حاضر نشدن سرکار را پس از آزادى پرسید. برایش توضیح دادم که وجود من در آنجا مایه دردسر است و ساواک موى دماغ آنها خواهد شد، ولى او دلایل مرا نپذیرفت و اصرار کرد که از فردا سرکار خود برگردم. او گفت: «تو بیا سرکارت چه کار به این کارها دارى؟ مگر آنجا فقط تو تحت نظر ساواک هستى؟ بقیه بچه‏ها هم هستند؟ او توانست مرا متقاعد کند که به کارخانه «لعاب قائم» باز گردم... با ورود به کارخانه «لعاب قائم» متوجه تغییر وضعیت آنجا شدم. فهمیدم ساواک به شهید اسلامى مراجعه کرده و او را به خاطر به کارگیرى من و سایر محکومین و سابقه‌داران سیاسى تحت فشار گذاشته است. شهید اسلامى به آنها گفته بود که باید از من ممنون باشید که افراد سیاسى و مبارز و داراى سابقه زندان را اینجا جمع کرده و به آنها کار داده‌ام و سرشان را با کار، گرم کرده‌ام. او با این توجیهات براى مدت کوتاهى توانست از دخالت‌ها و اعمال نفوذ ساواک در آنجا جلوگیرى کند. به هرحال من در این کارخانه دوباره مشغول به کار شدم، ولى منوچهرى [بازجوى ساواک] همچنان در پى اذیت و آزار بود و هفته‌اى چند بار به شهید اسلامى زنگ می‌زد و او را به باد ناسزا می‌گرفت و تهدید می‌کرد که تو چرا امثال احمد را آنجا جمع کرده‌اى. روزها از پى هم می‌گذشت و فشار ساواک بر شهید اسلامى روز به روز بیشتر می‌شد. او که داراى اخلاق و فضائل زیادى بود هیچ‌گاه از این فشارها حرفى نمی‌زد.

حدود شش ماه از شروع کار من گذشت. روزى سر زده وارد اتاق کار شهید اسلامى شدم. کسى در اتاق نبود و او پشت به در رو به دیوار با تلفن صحبت می‌کرد: «.. چرا فحش می‌دهید؟ آقا! مؤدب باشید! هر کارى که می‌خواهید بکنید، ولى من او را اخراج نمی‌کنم. او تازه ازدواج کرده، از نان خوردن می‌افتد، او یک انسان است و باید چرخ زندگیش را بگرداند. او اصلاً در اینجا کارى به مسائل سیاسى ندارد. چرا اذیتش می‌کنید؟ بگذارید راحت باشد...» حاج آقا اسلامى این جواب‌ها را با عصبانیت و ناراحتى می‌گفت. پیدا بود که کسى در آن سوى خط به او پرخاش می‌کند و ناسزا می‌گوید. فهمیدم که موضوع صحبت آنها من هستم. او به محض آنکه گوشى را گذاشت، برگشت و مرا دید. ابتدا جا خورد و بعد پرسید: «کى آمدى؟» گفتم : «چند دقیقه است!» سرجایش نشست. جلو رفتم و گفتم: «ببین حاج آقا، ما با هم برادریم، دوستیم، نمی‌دانم، رفیقیم، نمى‌دانم هر چه هستیم از برادر به هم نزدیکتریم، ولى بدان که من دیگر اینجا نمى‌مانم.» مى‌دانستم که از بحث نتیجه نمى‌گیرم و اسلامى سر حرفش مى‌ماند. از این رو به کار خود تا پایان ماه ادامه دادم و پس از گرفتن حقوق آن ماه دیگر به کارخانه نرفتم.»[45]

 

2ـ مساجد ـ هیئت‏هاى مذهبى:

مساجد و هیئت‌هاى مذهبى پایگاه مناسبى براى تجمع مبارزین، تبادل اخبار و تصمیم‌گیرى بود. دستگاه اطلاعاتى رژیم براین امر واقف بوده و با گماردن مأموران خود در این مرکز سعى در جمع‌آورى اخبار و جلوگیرى از اقدامات آنان داشت اگرچه بسیارى از این فعالیت‌ها از چشم آنان مخفى مانده و هیچگاه نتوانستند به آن دست یابند. شهید اسلامى به سبب آشنایى دیرینه‌اى که با آیت‌اللّه‏ طالقانى داشت در این مقطع از دوران مبارزاتى خود در فعالیت‌هاى مسجد هدایت تهران که امامت جماعت آن به عهده آیت‌اللّه‏ طالقانى بود و همچنین مسجد جلیلى تهران که امامت آن را به عهده آیت‌اللّه‏ مهدوى کنى بود شرکت داشت وى در هیئت‌هاى مذهبى انصارالحسین، محبان‌الحسین، بنی‌فاطمه، مکتب قرآن و برخى هیئت‌هاى دیگر عضویت داشته و در جلسات هفتگى آنها شرکت می‌نمود.

 

3ـ شرکت سهامى فیلم در خدمت دین:

تقویت و پیشرفت سطح فرهنگى خانواده‌ها به ویژه خانواده‌هاى مذهبى به جهت خنثی‌سازى و مقابله با فرهنگ وارداتى غرب از جمله مباحثى بود که ذهن بسیارى از افراد را به خود مشغول کرده، پیوسته به فکر ارائه راه‌کارهاى عملى بودند. از این‏رو شهید اسلامى به همراه شهید رجایى و برخى دیگر اقدام به تأسیس مرکزى به نام شرکت سهامى فیلم در خدمت مردم مى‌نمایند. یکى از اقدامات جالب و جذاب این مرکز تهیه فیلم‌هاى مفید و به نمایش گذاردن آن براى خانواده‌ها بود. ساواک در گزارشى به وجود چنین شرکتى اشاره دارد:

«جلسه مجمع عادى شرکت مزبور از ساعت 1830 الى 2230 روز سه‏شنبه مورخه 27 / 6 / 52 با حضور 64 نفر از سهامداران در سالن دبیرستان دخترانه رفاه واقع در کوچه مستجاب پشت ساختمان مجلس شوراى ملى تشکیل شد. پس از تلاوت آیاتى از قرآن مجید بوسیله محمدصادق اسلامى مدیر عامل شرکت کارخانجات لعاب قائم حاج مرتضى شفیق 42 ساله که در بازار تهران سه راه قزوینی‌ها کوچه شرق مسجد مغازه دارد به مدت 15 دقیقه از کار هیئت‌مدیره قبلى تشکر نمود و حضار را به انتخاب هیئت‌مدیره جدید تشویق کرد و قدرى در مورد اهمیت وجود این شرکت به منظور رفع نیاز مسلمین و جلوگیرى از انحراف اخلاقى آنان صحبت کرد و گفت ما از شرکت فیلم بهره و سود مادى توقع نداریم و سهامى که خریدارى شده جزو خیرات محسوب می‌شود...»

 

4ـ بنیاد رفاه و تعاون اسلامى:

تأسیس و راه‌اندازى بنیاد رفاه و تعاون اسلامى از جمله اقدامات شهید اسلامى و دوستانشان بود. این بنیاد به‌منظور کمک به تأمین و بهبود وضع زندگى مادى و معنوى نیازمندان نظیر تهیه ذغال براى فصل زمستان آنها، تهیه کار براى آنها، تأسیس درمانگاه‌ها، آموزشگاه‌ها و نشر معارف اسلامى و انتشار و نشر کتب ایجاد گردید.[46]

 

تشکیل مؤتلفه دوم :

شهید اسلامى در اوائل سال 50 به همراه جمعى دیگر از دوستانشان اقدام به پایه‌گذارى مؤتلفه اسلامى دوم می‌کنند. پس از فراهم کردن زمینه و برخى مقدمات کار، سازمان مجاهدین خلق (منافقین) طى عملیاتى اعلام موجودیت می‌کند. اعضاى موتلفه چون این حرکت و اقدام سازمان را زیر سایه اسلام و قرآن می‌بینند مجذوب آنان شده و تصمیم به همکارى با آنان گرفته و امکانات خود را در اختیار آنها مى‌گذارند.

یکى از همرزمانش در این باره می‌گوید:

«در سال 1350 در جلسه‌اى در منزل آقاى سید مرتضى لاجوردى بحث شد که سازمان‌هاى دیگرى مشغول به کار شده که به نظر مى‌رسد از مؤتلفه فعال‌تر و براى ادامه مبارزه شایسته‌تر باشند و لذا تصمیم گرفته شد با یکى از فعال‌ترین آنها تماس برقرار کرده کار کنیم که آن سازمان بعدا به مجاهدین خلق (منافقین) مشهور شد. شهید اسلامى با شهید اندرزگو، قهرمان‌ترین چریک، تماس داشت لذا مجاهدین خلق از نزدیک شدن ما به آنها بالاخص از ارتباط ما به خصوص با اندرزگو بسیار استقبال نمودند. ضمن اینکه هرگز اسلامى را عضو خویش نکردند، زیرا آنها با افکار التقاطى خود، خوب می‌دانستند که انسان‌هاى خالص، متدین و وارد به معارف اسلامى چون شهید اسلامى نمی‌توانند با آنها تا آخرکار باشند و اگر در ابتدا متوجه انحراف آنها نشوند پس از مدت کوتاهى متوجه شده و جدا می‌گردند و سازمان صدمه می‌خورد، همچنان که خورد. شهید اسلامى در طول سال‌هاى 50 تا 54 شدیدا با مجاهدین خلق آن زمان همکارى داشت. با اینکه او را به عضویت نپذیرفته بودند اما بسیار فعال بوده و از اندرزگو کمک تسلیحاتى و از طریق دوستان مؤتلفه کمک عضوى و مبارزاتى و از طریق بازار کمک مالى می‌نمود.»[47]

شهید اسلامى در نقل خاطراتش در این باره می‌گوید:

«بزرگترین اشتباهى که مرتکب شدیم این بود که در سال 50 تصمیم به تجدید حیات جمعیت‌هاى مؤتلفه به شکل دیگرى گرفتیم و 6 ماه فعالیت کردیم و حوزه‌ها را تشکیل دادیم، بعد مواجه شدیم با کشف سازمان مجاهدین خلق و چون نمود فعالیت و مبارزه آنها بسیار پر جلوه و پر سر و صدا بود، ما هم تحت‌الشعاع این جنجال و سر و صدا به همکارى با آنها جلب شدیم و تشکیلات‌مان را متوقف کردیم و آنچه در مقدورات‌مان بود از نیروى مالى و انسانى، در طبق اخلاص گذاشته به حمایت ایشان برخاستیم، بدون دقت در محتواى طرز تفکر و ایدئولوژى آنها. و در سال 54 بود که متوجه شدیم آنها داراى انحراف ایدئولوژى هستند و مخلوطى از مارکسیسم و ظواهرى از اسلام را انتخاب کرده‌اند.»[48]

با آشکار شدن ایدئولوژى انحرافى سازمان در سال 54 شهید اسلامى از جمله افرادى بود که از آنها جدا شد و علیرغم جو حاکم در آن دوران که شدیدا تحت تأثیر منافقین بود با آنها به مبارزه برخاست. منافقین چندین بار وى را تهدید به قتل نمودند و او با خونسردى خاص خود می‌خندید که اینها چقدر ناشی‌اند که ما را به شهادت که آرزوى بزرگمان است تهدید می‌کنند.

آقاى احمد احمد در این باره می‌گوید:

«روزى دل به تنگى غروب داده بودم و در افکار مختلف غوطه می‌خوردم که ناگاه یاد دوست و یار قدیمی‌ام شهید محمدصادق اسلامى افتادم. برآن شدم که فردا به سراغش بروم. او همچنان مدیرعامل شرکت لعاب قائم بوده و در بازار نیز دفترى داشت. بازار را براى دیدن او انتخاب کرده و به سراغش رفتم.

شهید اسلامى، مرا به گرمى به حضور پذیرفت. پس از مصاحبه و احوالپرسى، جزوه تغییر مواضع ایدئولوژیک سازمان را روى میز گذاشتم و گفتم: «اینها (سازمانی‌ها) مارکسیست شده‌اند.» گفت : «من باورم نمی‌شود» گفتم: «ولى این واقعیت دارد» او از شهادت شریف واقفى خبر داشت ولى از تغییر مواضع بی‌اطلاع بود. گفت: ما چیزهایى شنیدیم، ولى فکر می‌کردیم که شایعه ساواک باشد.» گفتم «نه شایعه نیست، عین حقیقت است. من در داخل آنها هستم و خبر دارم، اگر مرا به عنوان یک دوست قبول دارى، حرفم را قبول کن.»[49]

شهید اسلامى پس از جدا شدن از سازمان با توجه به اطلاع از شیوه کار آنان دوره جدیدى از فعالیت خود را آغاز نمود «جذب نیروهاى مذهبى فریب‏خورده». محصول تلاش او در این دوره، بازگشت عده‌اى از نیروهاى کلیدى و ارزشگرا بود. تا جایى که گاه براى این کار به شهرستان‌ها سفر می‌نمود تا حقایق و انحرافات سازمان را براى آنها بازگو کند.[50] احمد احمد در نقل خاطراتش می‌گوید:

«بعد از چهار روز طبق هماهنگى قبلى با او [شهید اسلامى] تماس گرفتم. قرار شد یک بار دیگر به دیدار او بروم. دور از چشم سایر افراد تیم [سازمان منافقین] به سراغش رفتم. برخورد او نسبت به دیدار قبلى تغییر کرده و با اعتماد و اطمینان بیشترى به من نگاه می‌کرد. گفت : «احمد! آقا سید على[51] هم مسئله‌اى را که گفتى، تأیید کرد، وقتى جزوه تغییر مواضع را به او دادم گفت که قبلاً به دستم رسیده است. گفتم : «خوب الحمداللّه‏ که باورتان شد من راست می‌گویم» گفت: «بله، اینها خودشان، این جزوات را پخش می‌کنند، نه ساواک»

گفتم : «حاج آقا! من در بد دامى افتاده‌ام. این روزها یا مرا می‌کشند، یا در صحنه‌اى با ساواک درگیر می‌کنند من حس می‌کنم که اتفاق ناجورى در شرف وقوع است. خیانت اینها محرز است... بعد از او درخواست کردم که فقط مرا راهنمایى و کمک کنید که کجا بروم و چکار بکنم. الآن همه راه‌ها به رویم بسته است. گفت : «یک مقدار ارتباطت را با ما بیشتر کن. برو براى خودت خانه‌اى اجاره کن.» گفتم : «پولش؟» گفت : «هر چه خواستى، من می‌دهم، با آقایان [هیئت‌هاى مؤتلفه] صحبت کرده‌ام و آنها تو را پذیرفته‌اند. احمد لازم است که تو خودت را زنده نگهدارى، هر کمکى از دست ما برآید دریغ نمی‌کنیم و امکانات در اختیارت می‌گذاریم... گفتنى است در این مدت هر وقت موقعیت خانه به خطر می‌افتاد یا حالت مشکوکى می‌یافت، من چند روزى به مغازه سراجى متعلق به آقاى محمدباقر صنوبرى واقع در سه راه سلیمانیه می‌رفتم و یا اگر لازم بود که خانم و بچه‌ام همراهم باشند، به یکى از اتاق‌هاى خانه شهید اسلامى واقع در سه راه خیابان ایران می‌رفتیم. جالب اینکه شهید اسلامى آن قدر به من اطمینان داشت که حتى کلید در خانه‌اش را به من داده بود.»[52]

 

اجتماع در صحن حضرت عبدالعظیم(ع):

در اواخر تابستان سال 56 عده‌اى از روحانیون ایرانى مقیم نجف‌اشرف در اعتراض به جنایات رژیم و ادامه تبعید غیر قانونى امام خمینى(ره) به مدت هفت روز در کلیساى سن‌مرى پاریس دست به اعتصاب غذا زدند. مقارن با این اعتصاب و به منظور حمایت اعتصاب‌کنندگان، تجمعى اعتراض‌آمیز در صحن حضرت عبدالعظیم(ع) در تهران برپا گردید.[53] در این مجلس بود که شهید اسلامى بدون توجه به خطرات موجود دعایى خواند و به صراحت از امام خمینى(ره) اسم برد و ایشان را دعا کرد. یکى از همرزمانش در این‏باره می‌گوید:

«اولین کار علنى این گروه تشکیل مجلس اعتراض به رژیم در تابستان سال 56 در صحن حضرت‏ عبدالعظیم بود. در آنجا شهید اسلامى با ماشین رفت مهندس بازرگان، دکتر سحابى و چندتن دیگر از مشاهیر را جمع کرد و به آنجا برد و خودش نیز بدون توجه به خطرات موجود دعا خواند و امام را دعا کرد.»[54]

 

دستگیرى مجدد

در پى شهادت حاج آقا مصطفى خمینى در آبان سال 56 شهید اسلامى از پیشتازان تشکیل مجالس ختم، هفت و چهلم ایشان بود و فعالیت چشمگیرى در بهره‌بردارى از این قضیه نمود، در همین دوران است که اسلامى همکارى خود را با شهید اندرزگو وسعت بیشترى بخشیده و در کار وارد کردن اسلحه و رساندن آن به مبارزان واقعى مسلمان و تشکیل شبکه‌هاى نظامى براى نابود کردن رژیم و حتى اعدام انقلابى شاه سخت‌کوش بود. ساواک با کنترل تلفن جمعى از دوستان شهید اندرزگو پى به ارتباط ایشان با آن شهید برده و همین امر منجر به دستگیرى ایشان در مورخه 3 / 6 / 57 یعنى یک روز بعد از شهادت شهید اندرزگو گردید. وى در این‏باره می‌گوید:

«در شب نوزدهم ماه رمضان بود که مرحوم اندرزگو شهید شد و در پى شهادت او ما دستگیر شدیم که رفتیم زندان اوین، حدود هفتاد روز در انفرادى بودیم، خیلى از اوضاع و احوال خبر نداشتیم، اواخرش یک مقدار روزنامه به ما می‌دادند و کمى از اوضاع بیرون مطلع شدیم.»

 

آزادى از زندان :

قرار بازداشت شهید اسلامى پس از دو ماه و اندى در مورخه 15 / 8 / 57 به قرار التزام عدم خروج از حوزه قضایى تهران تبدیل و وى از زندان آزاد شد. این ایام مقارن است با روزهاى پرفراز و نشیب انقلاب اسلامى. شهید اسلامى بلافاصله پس از آزادى به صف مبارزین پیوسته و در برپایى و راه‌اندازى راهپیمایی‌هاى عظیم مردمى، برگزارى مجالس بزرگداشت شهدا و نشر و توزیع اعلامیه‏هاى امام(ره)نقش فعالى را ایفا نمود و در ذیل بسیارى از اعلامیه‌ها که علیه اقدامات رژیم منتشر مى‌شد، اسم ایشان دیده می‌شود.[55] خود در این‏باره مى‌گوید:

«بعد از آزادى از زندان تظاهرات و مبارزات ادامه داشت تا قبل از محرم که امام اعلامیه خون بر شمشیر پیروز است را انتشار دادند و در محرم بایستى مردم تظاهرات را گسترده‌تر کنند و از ایام عاشورا و تاسوعا استفاده شود و الحق که مردم تبعیت کردند از دستورات رهبرشان... البته برادرهاى ما که بنده هم جزئى از آنها بودم مسئول انتظامات راهپیمایى‌ها بودیم. سازماندهى نسبتا خوب انجام شد و انتظاماتش هم بسیار منظم و جالب بود. بعد که اعلام کردند امام تشریف مى‌آورند ایران؛ از همان سیستم انتظاماتى و از همان کادر استفاده شد.»

آقاى بادامچیان درباره فعالیت‌هاى ایشان در آستانه انقلاب اسلامى مى‌گوید:

«با پیروزى انقلاب در جریان کمیته استقبال از امام خمینى(ره) چه زحماتى اسلامى کشید. در ترتیب انتظامات نقش اساسى داشت. خانه وى همیشه محل جلسات مخفى، و آشکار بود. در آن روزها با بى‌باکى تمام منزلش محل تجمع مسئولان انتظامات بود و سپس که به مدرسه رفاه رفتیم همان کار با ابعاد وسیع‌تر دنبال شد.[56]

 

انقلاب اسلامى :

پس از به ثمر رسیدن انقلاب، شهید اسلامى همچون گذشته در پذیرش مسئولیت‌هاى مختلف و طاقت‌فرسا در صف مقدم قرار داشت. و هیچگاه ضعف و سستى از خود نشان نداد. با تشکیل حزب جمهورى اسلامى به عضویت شوراى مرکزى حزب درآمد، ابتدا مسئول واحد استان‌ها و شهرستان‌ها و پس از آن مسئول شاخه اصناف حزب گردید. با حکم آیت‌اللّه‏ مهدى‌کنى تا دى ماه 58 در کمیته مرکزى انقلاب اسلامى فعالیت داشت. با حکم شوراى انقلاب مسئول نظارت بر اندوخته اسکناس بود و در نهایت بنا به پیشنهاد شهید رجایى به عنوان وزیر بازرگانى معرفى گردید که این انتخاب با مخالفت بنى‌صدر مواجه شد و بناچار، در کسوت معاونت هماهنگى پارلمانى وزارت بازرگانى ـ در واقع ـ کار وزیر را انجام مى‌داد.

روزنامه انقلاب اسلامى به نقل‏قول از یکى از نمایندگان دوره اول مجلس شوراى اسلامى نوشت:

«وزارت بازرگانى همین‌طور است، در وزارت بازرگانى آقاى اسلامى به عنوان وزیر پیشنهاد شده که آقاى رئیس جمهور [بنى‌صدر] نپذیرفت، بعد وى را به عنوان معاون آنجا گذاشتند. معاونى که حق حضور در جلسات هیئت دولت، طرح لوایح و تمام وظایفى را که یک وزیر انجام مى‌دهد دارد.»[57]

 

شهادت:

«انقلاب ما در شرایطى به سر مى‌برد که نیاز شدید به شهیدان و خون‌هاى پاک دارد. بگذار ما ناقابل‌ها برویم و فداى اسلام بشویم تا آنها که در تداوم نهضت مؤثرترند باقى بمانند و این بارگران را به سرمنزل مقصود رسانند.»[58]

این جملات را شهید اسلامى در آخرین روزهاى زندگانى‌اش (5 / 4 / 1360) بیان کرده بود و دو روز بعد به آن جامه عمل پوشاند. تقدیر چنین رقم خورده بود که وى به همراه دوست و مرادش شهید مظلوم بهشتى در هفتم تیر سال 1360 در انفجار دفتر مرکزى حزب جمهورى توسط منافقین کوردل به شهادت برسد.

 

ویژگیهاى اخلاقى :

فرزند شهید اسلامى در خصوص سجایاى اخلاقى ایشان چنین مى‌گوید:

«وى در خانواده چند خصوصیت داشت: یکى اینکه اگر بستگان جمع مى‌شدند مسائل اعتقادى ـ اجتماعى و سیاسى را مطرح مى‌کرد و این را حتى از کودکى به یاد دارم و بعد هم براى بستگان جلسه‌اى ترتیب می‌داد و از بعضى روحانیون که مسئول بودند دعوت می‌نمود. در منزل مواقعى که با کودکان برخورد مى‌کرد، متناسب با حال آنها رفتار داشت نه اینکه خود را بگیرد و ابا کند از شوخى و بازى با کودکان. هرچه وقت اضافى داشت مطالعه مى‌کرد و مى‌نوشت، اهل نماز شب بوده و نماز وى نیز با حال و انابه بود. در نمازهاى یومیه اگر گاهى شخصى جلو ایستاده بود خود را مشغول به کارى مى‌کرد تا او شروع کند سپس به او اقتدا مى‌کرد هر چند فرزندش باشد. به هیچ عنوان حاضر نبود وسیله‌اى تشریفاتى براى منزل خریده شود. خودش بسیار ساده و بى‌آلایش بود و حتى تا قبل از سرپرستى وزارت بازرگانى از دوچرخه براى رفتن به جلسات و کار استفاده مى‌نمود و از پرخورى و اسراف پرهیز مى‌کرد. با رساله عملیه کاملاً آشنا بود و اکثر نزدیکان سؤالات شرعى خود را از وى می‌پرسیدند. بسیار صادق و راستگو بود، در انجام جلسات و قرارها بسیار منظم بود. پس از انقلاب به دستور شهید رجایى براى موضوعى به خارج از کشور مى‌روند در آنجا هوا خیلى سرد بوده و ایشان فقط با یک کت و شلوار رفته بودند و دوستان وى دائم اصرار مى‌کنند که از اینجا پالتویى بخرید ولى ایشان مى‌گویند آیا من به عنوان مسئول بازرگانى از پول بیت‌المال براى خودم امکانات تهیه کنم. هنگامى که از طرف شهید بهشتى براى بررسى وضع آذربایجان و تبریز و هم براى اینکه نمایندگان را براى مجلس شناسایى کنند از طرف حزب به آذربایجان رفته بودند و مدت یک ماهى آنجا بودند یک بار ما با والده رفتیم ببینیم ایشان چکار مى‌کنند دیدیم در یک اطاق محقر و کوچکى در یک مسافرخانه با چند کتاب به سر مى‌برند.»[59]

همسر ایشان در رابطه با ویژگی‌هاى اخلاقى شهید اسلامى چنین مى‌گوید:

«ایشان اصلاً تشریفاتى نبود، یک ذره به فکر پست و مقام نبود. هرگز نماز شب را ترک نکرد و آن چنان نماز مى‌خواند که گویى در این دنیا نیست و من همیشه به این حالت او رشک مى‌بردم. مردى بود که تمام فامیل و دوستان دوستش داشتند و مورد احترام همه بود. او یک پدر نمونه بود. با اینکه مشغله زیادى داشتند اما در رابطه با خانواده بسیار علاقه‌مند بودند و براى ما وقت مى‌گذاشتند.»[60]

طوبى له و حسن مآب

 

پی‌نوشت‌ها:


[1]- شیخ محمدباقر از جمله روحانیون با تقوا و پارسایى بود که تحصیل علوم اسلامى را از حوزه علمیه گیلان آغاز کرد و در قزوین پى‏ گرفت، سپس مدتى به تهران مهاجرت و در حوزه علمیه مروى رحل اقامت افکند. و براى فراگیرى مراحل عالى علوم اسلامى عازم شهر مقدس قم شد و از عالمان آن دیار کسب فیض نمود. وى پس از مدتى مجددا به تهران مراجعت و با سیده خانم خدیجه مطیع‌ها ازدواج و همراه وى به زادگاه خود، ـ منطقه شلمانِ، بین رودسر و لنگرود ـ عزیمت نمود. وى بعلت ابتلا به بیمارى ریوى، در سال 1354 ش دارفانى را وداع گفت و نیز همسرش، چهار سال بعد در سال 1358 ش از دنیا رفت.

[2]- ر. ک : بخش ضمائم

[3]- همان 

[4]- جامعه تعلیمات اسلامى: مجموعه مدارسى که توسط مرحوم حاج شیخ عباسعلى اسلامى در مقاطع مختلف تحصیلى تأسیس گردید. در این مدارس که بیش از 150 باب بود علاوه برآموزش و تدریس دروس متداوله، به فراگیرى علوم اسلامى و رعایت اصول و مقررات اسلامى توجه بیشترى می‌شد. ر ک : جامعه تعلیمات اسلامى، مرکز اسناد انقلاب اسلامى.

[5]- ر. ک : هیئت‌هاى مؤتلفه اسلامى، ص 152

[6]- ر. ک : بخش ضمائم

[7]- ر. ک : عروه‌الوثقى، نشریه دانش‌آموزان و جوانان حزب جمهورى اسلامى، مهر ماه 1359، سال دوم، ش 33.

[8]- ثمره این ازدواج مبارک پنج فرزند به نام‌هاى علیرضا، محمدجواد، فاطمه، صدیقه و زینب بود.

[9]- ر. ک : بخش ضمائم

[10]- ر. ک: نشریه عروه‌الوثقى همان

[11]- همان

[12]- ر. ک : نشریه نگهبان انقلاب اسلامى، کمیته انقلاب اسلامى، مهر ماه 1361، ش 75، ص 8

[13]- ر. ک : بخش ضمائم

[14]- همان

[15]- ر. ک : خشونت قانونى، کاظم مقدم، انتشارات محدث و دفتر نشر برگزیده، چاپ اول، پاییز 1380، ص 22 ـ 23.

[16]- ر. ک : بخش ضمائم اسناد گروه شیعیان

[17]- مهندس مهدى بازرگان طى سال‌هاى 1331 و 1332 شمسى مدتى مدیرعامل سازمان آب تهران بود.

[18]- ر. ک: زوایاى تاریک، جلال‌الدین فارسى، موسسه چاپ و انتشارات حدیث، چاپ اول، بهار 1373، ص 110.

[19]- روزنامه جمهورى اسلامى، ش 619، یکشنبه 4 مرداد 1360

[20]- ر. ک : هیئت‌هاى مؤتلفه اسلامى، ص 121

[21]- ر. ک : نشریه عروه‏‌الوثقى همان

[22]- یکى از دوستان شهید اسلامى درباره قضایاى مربوط به لایحه انجمن‌هاى ایالتى و ولایتى می‌گوید : «در چاپخانه‌‏اى اعلامیه‏‌ها را چاپ می‌کردیم و در دبه‏‌هاى روغن جابجا مى‏‌کردیم. این کار چندین بار اتفاق افتاد تا در جریان مبارزه امام با لایحه ایالتى و ولایتى در جابجایى یکى از این اعلامیه‌‏ها دستگیر شدم. خیلى ما را شکنجه کردند، تا بفهمند این اعلامیه‌‏ها چگونه و در کجا چاپ شده، وقتى نتوانستند اقرار بگیرند و مدرکى به دست آورند ما را آزاد کردند و قرار شد خدمت امام برسیم تا ایشان را از وضع شکنجه‏‌گاه‌ها مطلع کنیم. شهید حاج مهدى عراقى هماهنگى‏‌ها را به عمل آورد و ساعت 5 / 2 به اتفاق شهید اسلامى، شهید امانى و شهید عراقى خدمت امام رسیدیم. شهید محلاتى هم که در جریان چاپ اعلامیه‏‌ها یارى مى‏‌کردند حضور داشتند. بعد از مدتى وارد اتاق اندرونى حضرت امام شدیم من خدمت ایشان توضیح دادم که چگونه شکنجه مى‏‌کردند (در آن موقع هنوز صورتم بر اثر شکنجه سیاه و آثار شکنجه در بدنم مشهود بود) حضرت امام خیلى ناراحت شدند و به شهید محلاتى فرمودند: نامه‏‌اى بنویسید و به آقاى فلسفى بگویید که در مسجد ارگ آن را بخواند.» شهید محلاتى نقل مى‌‏فرمودند: «شما که رفتید جامعه مدرسین خدمت امام رسیدند و امام فرمودند : این چند نفر را دیدید که مى‏‌رفتند.» گفته بودند: «بله» امام فرموده بودند : «اینها زیر شکنجه ساواک هستند، مغازه‌شان را مى‏‌بندند و «با این شرائط دیروز که از زندان آزاد شدند امروز به اینجا آمده‌‏اند من به شما اعلام مى‏‌کنم که در روز قیامت جواب این عزیران را نخواهم داد.»

ر.ک : نشریه شما، 7 تیر 1380، سال پنجم، شماره 218

[23]- ر.ک : بخش ضمائم

[24]-  ر. ک : نشریه عروه‏‌الوثقى همان

[25]- میدان آستانه

[26]- ر.ک : صحیفه امام، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى ره، چاپ اول، پاییز 1378، ج 1، ص 177.

[27]- ر. ک : نشریه عروه‌‏الوثقى همان

[28]- ر. ک : هیئت‌هاى مؤتلفه اسلامى، ص 186

[29]- ر. ک: نشریه عروه‏‌الوثقى همان

[30]- ر. ک : نشریه عروه‌‏الوثقى همان

[31]- مسجد امام خمینى فعلى

[32]- ر. ک : صحیفه امام، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى،ره چاپ اول، پائیز 1378، ج 1، ص 348.

[33]-  ر. ک : کوثر، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى،ره چاپ چهارم، تابستان 1378، ج 1، ص 162.

[34]- ر. ک : صحیفه امام، همان، ص 409 ـ 423.

[35]- ر. ک : نشریه عروه‌‏الوثقى همان

[36]- ر. ک : نشریه عروه‏‌الوثقى همان

[37]- ر. ک : روزنامه جمهورى اسلامى همان

[38]- ر. ک : سند ص 48

[39]- تاریخ دقیق دستگیرى 13 / 12 / 43 است.

[40]- ر. ک : نشریه عروه‏‌الوثقى همان

[41]- ر. ک : سند ص 119

[42]- ر. ک : نشریه عروه‏‌الوثقى همان

[43]- ر. ک : خاطرات احمد احمد، دفتر ادبیات انقلاب اسلامى، چاپ اول، 1379، ص 277.

[44]- ر. ک : سند ص 147

[45]- احمد احمد، همان، ص 210

[46]- ر. ک : سند ص 179

[47]- ر. ک : روزنامه جمهورى اسلامى، همان

[48]- ر. ک : عروه‌‏الوثقى، همان

[49]- ر. ک : عروه‌‏الوثقى، همان

[50]- ر. ک : نشریه شما، 7 تیر 1380، سال پنجم، ش 218

[51]- مقام معظم رهبرى حضرت آیت‌للّه‏ العظمى خامنه‏‌اى، وى در میان دوستان «آقا سید على» نامیده مى‏‌شد.

[52]- احمد احمد، همان، ص 368

[53]- ر. ک :  هفت هزار روز تاریخ ایران و انقلاب اسلامى، غلامرضا کرباسچى، بنیاد تاریخ انقلاب اسلامى، بهار 1371، چاپ اول، ج 2، ص 736

[54]- احمد احمد، همان، ص 368

[55]- ر.ک : صفحاتى از تاریخ معاصر ایران، ج 9، دفتر اول و سوم، تابستان 1362

[56]- ر. ک : روزنامه جمهورى اسلامى همان

[57]- ر. ک : روزنامه جمهورى اسلامى همان

[58]- در همان ایام و پیش از شهادت، نام او در لیست ترور گروه فرقان قرار گرفته بود و یک بار نیز اقدامى ناموفق داشتند. ر. ک بخش ضمائم

[59]- مصاحبه با فرزند شهید اسلامى، نشریه نذیر نشریه داخلى وزارت بازرگانى

[60]- در همان ایام و پیش از شهادت، نام او در لیست ترور گروه فرقان قرار گرفته بود و یک بار نیز اقدامى ناموفق داشتند. ر. ک بخش ضمائم

کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.