تولد و تحصیلات
تولد
مرتضى مطهرى در قریه فریمان، در دوازده فرسنگى مشهد مقدس که اکنون به شهرستانى بدل شده است، دیده به جهان گشود:
«تولد اینجانب در 12 جمادىالاولى / 1338 قمرى مطابق 13 بهمن / 1298 شمسى بوده است.»[1]
پدرش حاج شیخ محمدحسین مطهرى بود که سالها در نجف اشرف به تحصیل علوم اسلامى پرداخت و پس از مدتها سیر و سفر در شهرهاى عراق، عربستان و مصر به زادگاه خویش ـ فریمان ـ بازگشت و تا پایانِ عمرِ بیش از صد سال خود، در آنجا ماند.
مادرش بانو سکینه دختر آخوند ملاجعفر روحانى بود که یک سال پیش از امضاى مشروطیت (1323) با حاج شیخ محمدحسین مطهرى ازدواج کرده، حاصل این پیوند پنج پسر و دو دختر بود و مرتضى چهارمین فرزند خانواده بود.
مرتضى بارها از پدر و مادرش به نیکى یاد کرده است و در مورد پدر گفته: اولین بار تقوا و عمل و راستى پدر او را با راه راست آشنا ساخته است.[2]
در وصف پدر
«از وقتى یادم مىآید ـ حداقل چهل سال پیش ـ من مىدیدم این مرد بزرگ و شریف هیچ وقت نمىگذاشت و نمىگذارد که وقت خوابش از سه ساعت از شب گذشته تأخیر بیفتد.
شام را سر شب مىخورد و سه ساعت از شب گذشته مىخوابد و حداقل دو ساعت به طلوع صبح مانده و شبهاى جمعه از سه ساعت به طلوع صبح مانده بیدار مىشود و حداقل قرآنى که تلاوت مىکند یک جزء است و با چه فراغت و آرامشى نماز شب مىخواند.
حالا تقریبا صد سال از عمرش مىگذرد و هیچ وقت من نمىبینم که یک خواب ناآرامى داشته باشد. و همان لذتهاى معنوى است که این چنین نگهش داشته. یک شب نیست که پدر و مادرش را دعا نکند.
یک نامادرى داشته که به او خیلى ارادتمند است و مىگوید : «خیلى به من محبت کرده است» شبى نیست که او را دعا نکند. یک شب نیست که تمام خویشاوندان وى ذىحقان و بستگان دور و نزدیکش را یاد نکند.»[3]
تحصیل و فراگیرى علوم
مطهرى بارها از هوش و حافظه سرشار مادر دچار شگفتى شده است. و مادر نیز در یک رؤیاى صادقه در هنگام حمل او مژده تولد او را که خدمات عظیمى به اسلام خواهد کرد در انتظار تعبیر نشسته و آثار آن را نیز به زودى در وجود او دریافته است.
تفاوت آشکار او با دیگر کودکان همسن و سال، گرایش او به نماز در سنین سه ـ چهار سالگى و عشق و علاقه وافر او به یادگیرى، اولین نشانههاى تعبیر آن رؤیاى صادقه بود.
مرتضى اولین گامهاى آموزشى خود را به سوى مکتبخانه شیخ علىقلى و نیز نزد پدر برداشت و به یادگیرى قرآن و خواندن و نوشتن پرداخت.
او به سال 1313 و در سن پانزده سالگى براى ادامه تحصیل به مشهد مقدس شتافت و دو سال در مدرسه ابدالخان مشهد مقدمات علوم اسلامى را فراگرفت و در پى تخریب منزل پدرى در فریمان توسط عمال رضاخانى مجبور به ترک مشهد و بازگشت به موطن شد و در فریمان و قلندرآباد با مطالعه کتب پدر روزگار گذراند.
«من هر چه مایه مطالعات تاریخى دارم، مربوط به همان دو سالى است که از مشهد به فریمان برگشتم.»[4]
او خود به تشریح اوضاع نابسامان آن سالها مىپردازد و مىنویسد:
«من که بچه بودم در حدود سالهاى 1314 و 1315 در خراسان زندگى مىکردم. افرادى اگر یادشان بیاید و خصوصا ـ بعد از قضایا ـ در منطقه خراسان بوده باشند، مىدانند که در تمام خراسان، دو یا سه معممّ بیشتر پیدا نمىشد. پیرمردهاى هشتاد ساله و ملاهاى شصت یا هفتاد ساله، مجتهدها و مدرسها، همه کلاهى شده بودند.»
درِ تمام مدرسههاى [دینى] بسته شده بود و تقریبا درِ مسجدها به یک معنى بسته بود و هیچ کس به ظاهر باور نمىکرد که دین و مذهب دوباره زنده شود.
«در آن هنگام که پانزده ـ شانزده ساله بودم، درباره هر چیزى فکر مىکردم و راضى نمىشدم الاّ تحصیل علوم دینى. آن وقتها فکر نمىکردم که با این اوضاع و احوال این چه فکرى است!
به مشهد رفتم[5]. بعد دوباره به محل خودمان برگشتم. در آنجا هم وضع، سختتر از جاهاى دیگر بود. پدرم را که روحانى و پیرمردى هفتاد ـ هشتاد ساله بود، به زور کشیدند بردند و مکلاّیش کردند. او هم از پشت بام برگشت. و چون لباس [روحانیت] به تن مىکرد، از خانه بیرون نمىآمد. اما من پاهایم را در یک کفش کرده بودم که باید به قم بروم. در آن وقت قم، مختصر طلبهاى داشت که حدود 400 نفر بودند.
مادر ما اصرار داشت که به قم نروم؛ چون فکرهایى داشت[6] و مىخواست ما را نگه دارد. به همین جهت، دایى[7] ما را که خود اهل علم بود و ده بیست سالى از من بزرگتر بود، مأمور کرد تا مرا از رفتن منصرف سازد. در سفرى که با هم رفتیم، هر چه او مىگفت، من جواب منفى مىدادم... بیاد دارم... در میان آن همه استاد و عالم و مدرس که در حوزه علمیه مشهد بودند، کسى که بیشتر از همه در نظرم بزرگ جلوه مىکرد و دوست داشتم به چهرهاش نگاه کنم و قیافه و حرکاتش را زیر نظر بگیرم. و آرزو مىکردم که روزى پاى درس او بنشینم آن مرد، مرحوم آقا میرزا مهدى شهیدى رضوى بود که در حوزه مشهد، درس فلسفه الهى مىداد. اما آرزوى من برآورده نشد؛ زیرا استاد در همان سالها چشم از جهان فرو بست.[8]
میرزا مهدى که در همه حوزه عظیم و پررونق مشهد در آن وقت از نظر فضل و فضیلت، مانند ستاره مىدرخشید، استاد شرح منظومه و اسفار و کفایه بود ، آن وقت سنین میان سى و چهل را طى مىکرد، آن جوان در سال 1354 درگذشت و مشهد را عزادار ساخت.»[9]
سرانجام مطهرى در سال 1315 ـ چند ماه پس از ارتحال آیتاللّه حاج شیخ عبدالکریم حایرى یزدى مؤسس حوزه علمیه ـ وارد قم شد و در ضلع شمال شرقى در دالان شرقى مدرسه فیضیه مسکن گزید. در بدو امر کتاب مطول را که در معانى، بیان و بدیع است نزد استاد خوش سخن آن روز حوزه شهید آیتاللّه شیخ محمد صدوقى و شرح لمعه را نیز از محضر مرحوم آیتاللّه حاج آقا شهابالدین نجفى مرعشى فرا گرفت.
«بعد از مهاجرت به قم گمشده خویش را در شخصیتى دیگر یافتم.[10] همواره مرحوم «آقا میرزامهدى شهیدى» را در این شخصیت مىدیدم؛ به علاوه برخى امتیازهاى دیگرى که در این شخصیت تازه بود ! فکر مىکردم که روح تشنهام از سرچشمه زلال این شخصیت سیراب خواهد شد. اگرچه در آغاز مهاجرت به قم، از مقدمات فارغ نشده بودم و شایستگى ورود در «معقولات» را نداشتم، اما درس اخلاقى که شخصیت محبوبم هر پنجشنبه و جمعه مىگفت، و در حقیقت درس معارف و سیر و سلوک بود، نه اخلاق به مفهوم خشک علمى، مرا سرمست مىکرد. بدون اغراق و مبالغهاى، این درس آن چنان مرا به وجد و شوق مىآورد که تا دوشنبه و سهشنبه هفته بعد، خودم را به شدت تحتتأثیر آن مىیافتم. بخش مهمى از شخصیت فکرى و روحى من، در آن درس و سپس درسهاى دیگرى که طى دوازده سال از آن استاد الهى فرا گرفتم، ساخته شد، و من همواره خود را مدیون او دانسته و مىدانم، راستى که او روح قدس الهى بود!»[11]
و در توصیف مقام فقهى و علمى استادش در جایى گفته بود:
«این طلبهها قدر نمىدانند و روزى درس آیتاللّه خمینى بسیار گل خواهد کرد. الآن دورادور، طلبهها توجه دارند که آیتاللّه خمینى در مسائل هم عمیق هستند و هم در بیان مسائل خوشبیان هستند.»[12]
استاد مطهرى در طول دوران تلمذ از محضر امام به غیر از درس اخلاق، فلسفه ملاصدرا و عرفان را نیز از آن حکیمالهى فرا گرفت و در درس منظومه او نیز شرکت مىکرد و اسفار را نیز بهطرز خصوصى از ایشان فرامىگرفت و افزون برآنها یک دوره خارج اصول را هم از محضر ایشان بهرهمند شد مطهرى در جاى دیگر از حضور خود به درس حکمتالهى در محضر امام خمینى چنین یادکرده است:
«آن ایام، تازه با حکمت الهى اسلامى آشنا شده بودم و آن را نزد استادى که... الهیات اسلامى را واقعا چشیده و عمیقترین اندیشههاى آن را دریافته بود و با شیرینترین بیان آنها را بازگو مىکرد، مىآموختم. لذت آن روزها و مخصوصا بیانات عمیق و لطیف و شیرین استاد از خاطرههاى فراموش ناشدنى عمر من است.»[13]
قدرت استعداد و فراگیرى
او در مورد شخصیت و میزان توان و فراگیرى مطالب علمى خود مىگوید:
«افراد از نظر استعداد و یاد گرفتن و فراگیرى مطالب علمى بر دو گونهاند برخى در سنین جوانى از قدرت فوقالعادهاى برخوردارند و تا چند سال مىتوانند به شدت بیاموزند ولى وقتى به اصطلاح پا به سن مىگذارند، دیگرگویى استعداد آنها خشک مىشود و فقط به هر آنچه که تا آن موقع آموختهاند اکتفا مىکنند و به اصطلاح از کیسه مىخورند. عموم افراد و دانشمندان از این سنخاند اما در مورد برخى مطلب طور دیگرى است. یعنى همیشه داراى قدرت فراگیرىاند. من از این دستهام، من امروز بیشتر از گذشته در خودم آمادگى براى آموختن احساس مىکنم. من امروز دلم مىخواهد که دائما مطالعه کنم و بیاموزم و تدریس کنم و بیاموزانم. یکى از تفضلات الهى این است که در حالى که بسیارى از دانشمندان اهل نظر هر چند سال یک بار در نظریات خود تجدید نظر مىکنند و به اصطلاح تغییر رأى مىدهند و گاه تا آخر عمر به چندین عقیده متناوب و متضاد گرایش پیدا مىکنند، من از ابتداى جوانى تا حال، حتى یک سطر هم ننوشتهام که بعدا ببینم غلط بوده است. بحمداللّه هر چه از همان روزهاى اول تا حالا نوشتهام و اندیشیدهام، هنوز هم بر همان عقیدهام. گاه به نوشتههاى سى سال پیش خودم نگاه مىکنم، مىبینم که البته تکامل پیدا کرده یعنى نظرى اجمالى داشتهام که اکنون آن را تفصیل دادهام و پختهتر شده؛ یا یک دلیل براى مطالبى داشتهام به دلیل و دلایل دیگر رسیدهام؛ ولى این طور نیست که ببینم چیزى گفتهام یا نوشتهام که اکنون به آن معتقد نیستم و نظرم چیز دیگرى است. من این را یکى از الطاف بزرگ الهى به خودم مىدانم.»[14]
و کسانى که از نزدیک با او محشور بوده و خدمات علمى گسترده او را دیده و به شخصیت علمى و روحیات معنوى وى آشنایى داشتهاند، او را به صفاتى چون «جامعیت، حضور در صحنههاى سیاسى، نشر آثار گسترده و ابداع در تدوین، نثر روان، روح لطیف و شعر شناس، اهتمام فراوان به قرآن و نهجالبلاغه، شناخت دقیق سیره نبوى اطلاع از احوال عالمان پیشین، شناخت تحلیلى از تاریخ اسلام، خوى علمى، عبادت و تهجد، حریت فکرى و شناخت مباحث اقتصادى زمان ستودهاند.[15] بروز شخصیت علمى او به گونهاى بود که در یکى از معدود ملاقاتهاى او با آیتاللّه خویى معظمله او را بحر موّاج نامید. و بعضا از او چنین یاد کردهاند:
«مطهرى از دور به منطق شبیه بود (خیلى آهنین) از میانه راه به فلسفه و حکمت شبیه مىشد، و اما از نزدیک عین عرفان بود!»[16]
سهم او را در پیدایش انقلاب اسلامى نیز مىتوان به طور خلاصه بدین شرح طرح نمود:
طرح ایدئولوژى اسلامى
آثار گسترده او در طرح و بحث موضوعات مختلف خود گواه این نقش بیاد ماندنى است. او خود در زمینه آثار قلمى خویش چنین مىنویسد:
«.... این بنده از حدود بیست سال پیش [1332 شمسى] که قلم به دست گرفته، مقاله یا کتاب نوشتهام، تنها چیزى که در همه نوشتههایم آن را هدف قرار دادهام حل مشکلات و پاسخگویى به سؤالاتى است که در زمینه مسائل اسلامى در عصر ما مطرح است.
نوشتههاى این بنده، برخى فلسفى، برخى اجتماعى، برخى اخلاقى، برخى فقهى و برخى تاریخى است. بااینکه موضوعات این نوشتهها کاملاً با یکدیگر مغایر است، هدف کلى از همه اینها یک چیز بوده و بس.
دین مقدس اسلام یک دین ناشناخته است. حقایق این دین تدریجا در نظر مردم، واژگونه شده است، و علت اساسى گریز گروهى از مردم، تعلیمات غلطى است که به این نام داده مىشود. این دین مقدس در حال حاضر بیش از هر چیز دیگر از ناحیه برخى از کسانى که مدعى حمایت از آن هستند ضربه و صدمه مىبیند. هجوم استعمار غربى با عوامل مرئى و نامرئیش از یک طرف، و قصور یا تقصیر بسیارى از مدعیان حمایت از اسلام در این عصر از طرف دیگر، سبب شده که اندیشههاى اسلامى در زمینههاى مختلف، از اصول گرفته تا فروع، مورد هجوم قرار گیرد. بدین سبب این بنده وظیفه خود دیده است که در حدود توانایى در این میدان انجام وظیفه نماید.
...این بنده هرگز مدعى نیست که موضوعاتى که خودش انتخاب کرده و درباره آنها قلمفرسایى کرده است لازمترین موضوعات بوده است؛ تنها چیزى که ادعا دارد این است که به حسب تشخیص خودش از این اصل، تجاوز نکرده که تا حدى که برایش مقدور است در مسائل اسلامى «عقده گشایى» کند و حتىالامکان حقایق اسلامى را آن چنان که هست ارائه دهد؛ فرضا نمىتواند جلو انحرافات عملى را بگیرد، بارى حتىالامکان با انحرافات فکرى مبارزه کند و مخصوصا مسائلى را که دستاویز مخالفان اسلام است روشن کند، و در این جهت «الاهَمُّ فالاهَمُّ» را لااقل به تشخیص خود ـ رعایت کرده است...»[17]
تنوع مطالعات
تنوع مطالعات وى سبب شده بود که او دائما نیازهاى جامعه خود را بشناسد و به فراخور موضوع در صدد حل شبهات برآید. در این زمینه خواندن این خاطره خالى از لطف نیست:
«یکى از دوستان، که مدیر مؤسسه مطبوعاتى بود و سالها مرحوم مطهرى با آن مؤسسه همکارى داشت، مىگفت : بسیار مىشد که مرحوم مطهرى تلفن مىکرد و مىگفت:
«در روزنامه خواندم که فلان مؤسسه نشر، یا فلان نشر (از انواع ناشران و مؤسسههاى گوناگون نشر). کتابى به این نام منتشر کرده است، آن را براى من بخرید.» و من تعجب مىکردم که یک عالم دینى این گونه کتابها را مىخواهد چه کند.»[18]
پس از اندى کفایهالاصول را نزد مرحوم آیتاللّه سیدمحمد محقق داماد و خارج فقه و اصول را نیز در محضر آیاتاللّه سیدمحمد حجت کوهکمرهاى و سیدمحمدتقى خوانسارى آغاز کرد و به سال 1319 به درس خارج امام خمینى (ره) که خود بنیانش را نهاده بود راه یافت و به گفته خویش دوازده سال از خرمن فیاض آن انسان کامل بهره خاص برد.
از سالهاى اقامت او در قم خاطرات فراوانى توسط دوستان و مراودین او نقل شده است: از آن جمله اهتمام وافر او به تزکیه نفس و تهجد و نماز شب و استفاده از وقت، او حتى در حجره را از بیرون مىبست و از پنجره داخل مىشد ! که اگر کسى نزدیک حجره آمد خیال کند که کسى در حجره نیست تا به تلاش علمىاش بیفزاید و از فرصتها حداکثر استفاده را ببرد.[19]
به گونهاى که حجره واقع در طبقه فوقانى مدرسه فیضیه سالها، کانون توجه و زبانزد طلاب و استادان حوزه شد و آمد و رفت استادان و مدرسان بنام حوزه به ویژه استاد بزرگ آن زمان حضرت آیتاللّه خمینى نظر همه را به خود جلب مىکرد.
آشنایى با نهجالبلاغه
«... شاید برایتان پیش آمده باشد... که سالها با فردى در یک کوى و محله زندگى مىکنید، لااقل روزى یک بار او را مىبینید و طبق عرف و عادت، سلام و تعارفى مىکنید و ردّ مىشوید. روزها و ماهها و سالها به همین منوال مىگذرد... تا آنکه تصادفى رخ مىدهد و چند جلسه با او مىنشینید و از نزدیک با افکار و اندیشهها و گرایشها و احساسات و عواطف او آشنا مىشوید. با کمال تعجب احساس مىکنید که هرگز نمىتوانستهاید او را آن چنان که هست، حدس بزنید و پیشبینى کنید.
از آن به بعد چهره او در نظر شما عوض مىشود، حتى قیافهاش در چشم شما طور دیگر مىنماید، عمق و معنى و احترام دیگرى در قلب شما پیدا مىکند، شخصیتش از پشت پرده شخص متجّلى مىگردد، گویى شخص دیگرى است غیر آنکه سالها او را مىدیدهاید، احساس مىکنید دنیاى جدیدى کشف کردهاید. برخورد من با «نهجالبلاغه» چنین برخوردى بود. از کودکى با نهجالبلاغه آشنا بودم و آن را در میان کتابهاى مرحوم پدرم ـ اعلىاللّه مقامه ـ مىشناختم. پس از آن، سالها بود که تحصیل مىکردم، مقدمات عربى را در حوزه علمیه مشهد و سپس در حوزه علمیه قم به پایان رسانده بودم، دروسى که اصطلاحا «سطوح» نامیده مىشد نزدیک به پایان بود و در همه این مدت نام نهجالبلاغه، بعد از قرآن، بیش از هر کتاب دیگر به گوشم مىخورد، چند خطبه زهدى تکرارى اهل منبر را آن قدر شنیده بودم که تقریبا حفظ کرده بودم اما اعتراف مىکنم که مانند همه طلاب و همقطارانم با دنیاى نهجالبلاغه بیگانه بودم. بیگانهوار با آن برخورد مىکردم، بیگانهوار مىگذشتم. تا آنکه در تابستان سال 1320 پس از پنج سال که در قم اقامت داشتم، براى فرار از گرماى قم به اصفهان رفتم. تصادف کوچکى مرا با فردى آشنا با نهجالبلاغه آشنا کرد، او دست مرا گرفت و اندکى وارد دنیاى نهجالبلاغه کرد. آن وقت بود که عمیقا احساس کردم این کتاب را نمىشناختم و بعدها مکرر آرزو کردم کهاى کاش کسى پیدا شود و مرا با دنیاى قرآن آشنا سازد...»[20]
در سال بیست [1320] که براى اولین بار به اصفهان رفتم هم مباحثه گرامىام که اهل اصفهان بود و یازده سال تمام با هم، هم مباحثه بودیم «...» به من پیشنهاد کرد که : در مدرسه صدر، عالم بزرگى است نهجالبلاغه تدریس مىکند بیا برویم به درس او. این پیشنهاد براى من سنگین بود. طلبهاى که کفایهالاصول مىخواند، چه حاجت دارد که به پاى تدریس نهجالبلاغه برود؟! نهجالبلاغه را خودش مطالعه مىکند و با نیروى «اصل برائت و استصحاب» مشکلاتش را حل مىنماید!
چون ایام تعطیل بود و کارى نداشتم و به علاوه پیشنهاد از طرف هم مباحثهام بود، پذیرفتم. رفتم اما زود به اشتباه بزرگ خودم پى بردم، دانستم که نهجالبلاغه را من نمىشناختهام و نه تنها نیازمندم به فراگرفتن از استاد، بلکه باید اعتراف کنم که نهجالبلاغه استاد درست و حسابى ندارد.
به علاوه دیدم با مردى از اهل تقوا و معنویت روبهرو هستم که به قول ما طلاب «ممن ینبغى ان یشدّالیه الرّحال» از کسانى است که شایسته است از راههاى دور بار سفر ببندیم و فیض محضرش را دریابیم. او خودش یک «نهجالبلاغه» مجسّم بود، مواعظ نهجالبلاغه در اعماق جانش فرو رفته بود. براى من محسوس بود که روح این مرد با روح امیرالمؤمنین (ع) پیوند خورده و متصل شده است. راستى من هر وقت حساب مىکنم، بزرگترین ذخیره روحى خود را درک صحبت این مرد بزرگ مىدانم ـ رضواناللّه تعالى علیه و حشره مع اولیائه الطاهرین و الأئمَة الطّیبّین.»[21]
... دریغ است... از آن بزرگمردى که مرا اولین بار با «نهجالبلاغه» آشنا ساخت و درک محضر او را همواره یکى از «ذخایر» گرانبهاى عمر خودم ـ که حاضر نیستم با هیچ چیز معاوضه کنم ـ مىشمارم و شب و روزى نیست که خاطرهاش در نظرم مجسّم نگردد، یادى نکنم و نامى نبرم و ذکر خیرى ننمایم.
به خود جرأت مىدهم و مىگویم او به حقیقت یک «عالم ربانى» بود اما چنین جرأتى ندارم که بگویم من «متعلّم على سبیل نجاة»[22] بودم. یادم هست که در برخورد با او همواره این بیت سعدى در ذهنم جان مىگرفت.»
عابد و زاهد و صوفى، همه طفلان رهند مرد اگر هست به جز «عالم ربانى» نیست
«او هم فقیه بود هم حکیم و هم ادیب و هم طبیب. فقه و فلسفه و ادبیات عربى و فارسى و طّب قدیم را کاملاً مىشناخت و در بعضى متخصّص درجه اول به شمار مىرفت. «قانون» بوعلى را که اکنون مدرس ندارد او بخوبى تدریس مىکرد و فضلا در حوزه درسش شرکت مىکردند، اما هرگز نمىشد او را در بند یک تدریس مقید ساخت. قید و بند به هر شکل با روح او ناسازگار بود. یگانه تدریسى که با علاقه مىنشست «نهجالبلاغه» بود. نهجالبلاغه به او حال مىداد و روى بال و پر خود مىنشاند و در عوالمى که ما نمىتوانستیم درست درک کنیم سیر مىداد.»
او با نهجالبلاغه مىزیست، با نهجالبلاغه تنفس مىکرد، روحش با این کتاب همدم بود، نبضش با این کتاب مىزد و قلبش با این کتاب مىتپید. جملههاى این کتاب ورد زبانش بود و به آنها استشهاد مىنمود. غالبا جریان کلمات نهجالبلاغه بر زبانش با جریان سرشک از چشمانش بر محاسن سپیدش همراه بود. براى ما درگیرى او با نهجالبلاغه، که از ما و هر چه در اطرافش بود مىبرید و غافل مىشد منظرهاى تماشایى و لذتبخش و آموزنده بود، سخن دل را از صاحبدلى شنیدن، تأثیر و جاذبه و کشش دیگرى دارد.
او نمونهاى عینى از سلف صالح بود... ادیب محّقق، حکیم متألّه، فقیه بزرگوار، طبیب عالیقدر، عالم ربّانى مرحوم آقاى حاج میرزاعلى آقا شیرازى اصفهانى ـ قدّساللّه سرّه ـ راستى مرد حق و حقیقت بود. از خود و خودى رسته و به حق پیوسته بود. با همه مقامات علمى و شخصیت اجتماعى، احساس وظیفه نسبت به ارشاد و هدایت جامعه و عشق سوزان به حضرت اباعبداللّهالحسین علیهالسلام موجب شده بود که منبر برود و موعظه کند، مواعظ و اندرزهایش چون از جان برون مىآمد لاجرم بر دل مىنشست.
هر وقت به قم مىآمد علماى طراز اول قم با اصرار از او مىخواستند که منبر برود و موعظه نماید منبرش بیش از آنکه «قال» باشد «حال» بود.
از امامت جماعت پرهیز داشت. سالى در ماه مبارک رمضان با اصرار زیاد او را وادار کردند که این یک ماهه در مدرسه صدر اقامه جماعت کند. با اینکه مرتب نمىآمد... جمعیت بىسابقهاى براى اقتدا شرکت مىکردند. شنیدم که جماعتهاى اطراف خلوت شد، او هم دیگر ادامه نداد. تا آنجا که من اطلاع دارم مردم اصفهان عموما او را مىشناختند و به او ارادت مىورزیدند؛ همچنان که حوزه علمیه قم به او ارادت مىورزید. هنگام ورودش به قم، علماى قم با اشتیاق به زیارتش مىشتافتند. ولى او از قید «مُریدى» و «مُرادى» مانند قیود دیگر آزاد بود. رحمهاللّه علیه رحمةً واسعةً و حشرهاللّهُ مع اولیائِهِ»[23]
در تابستان سال 1322 مطهرى آوازه حضور فقیه اهل بیت مرحوم آیتاللّه بروجردى را که در بروجرد ساکن بود، شنید بدان دیار شتافت و به استفاده از محضر پرفیض او روى آورد و سال دیگر را نیز بدین منوال به بروجرد سفر کرد و با شیوه علمى او بیشتر آشنا شد و این آشنایى به صورتى شد که وقتى آیتاللّه بروجردى با تلاش علماى وقت از جمله حضرت امام رحل اقامت در قم افکند. مطهرى از ملتزمین رکاب علمى او گردید. به گونهاى که اگر روزى او در درس حاضر نمىشد استاد در میان خیل شاگردان غیبت او را حس مىنمود و حتى نقل است که روزى آیتاللّه بروجردى از گذر معروف «خان» براى تدریس به طرف صحن مطهر، حضرت معصومه(س) مىرفت از دور ملاحظه کرد که استاد مطهرى به طرف دیگرى مىرود، بلافاصله از اطرافیان سؤال کردند آقاى مطهرى کجا مىرود الان وقت درس است.[24]
آیتاللّه خمینى در مورد هجرت آقاى بروجردى به قم به مطهرى گفته بود : آقاى بروجردى سى سال دیر به قم آمد و اگر سى سال قبل، آمده بود، حوزه قم از لحاظ علمى وضعى دیگر داشت.[25] چرا که او براى اولین بار اذهان را متوجه روش علمى و فقهى قدماى امامیه از قبیل صدوقین، شیخ مفید و شیخ طوسى و امثال آنان کرد. او مردى حّر و آزادیخواه و مانند همه فقهاى وارسته، مخالف ستمگران و جباران بود و آرزوى عظمت اسلام و ایران و استقلال و آزادى همه مسلمین را در سر داشت. و این خصایل، مطهرى جوان را هر چه بیشتر به سوى او جذب مىکرد و او را شیفته منش علمى و اخلاقى او مىساخت.
در محضر آقا نجفى قوچانى
در سالهاى اولیه اقامت او در قم مرحوم آقاى نجفى قوچانى روحانى مبارز عصر مشروطه و نویسنده آثار برجستهاى چون «سیاحت شرق» و «سیاحت غرب» هرگاه به قم مشرف مىشد به اعتبار سابقه دیرینهاى که با رفیق سرخسى خود ـ پدر استاد مطهرى ـ داشت به حجره او وارد مىشد. و این مجالست نیز بر او اثرى بس نیکو مىگذارد:
«ماه رمضان که مىشد، آقاى نجفى با آن وجهه و اعتبارى که در قوچان داشت، مىآمد و در مدرسه دارالشفاء با من هم حجره مىشد. بعد هم بزرگان آن روز قم، مثل مرحوم خوانسارى، مرحوم صدر و... به دیدن ایشان مىآمدند و احترام مىکردند و از ایشان مىخواستند برایشان منبر برود و تقاضا مىکردند که نماز جماعت بخواند. ولى ایشان قبول نمىکرد و مىگفت : «من قوچان را رها کردم، آمدم اینجا. حالا مىگویید اینجا امام جماعت بشوم؟!» آقاى نجفى با همه این آقایان رفیق بود. به مرحوم آقاى خوانسارى ارادت داشت و در نماز مرحوم آقاى خوانسارى شرکت مىکرد.»[26]
آشنایى با مکاتب مادى جدید
«تحصیل رسمى علوم عقلى را از سال 23 شمسى آغاز کردم. این میل را همیشه در خود احساس مىکردم که با منطق و اندیشه مادیین از نزدیک آشنا گردم و آرا و عقاید آنها را در کتب خودشان بخوانم. دقیقا یادم نیست، شاید در سال 25 بود که با برخى کتب مادیین که از طرف حزب توده ایران به زبان فارسى منتشر مىشد و یا به زبان عربى[27] در مصر مثلاً منتشر شده بود آشنا شدم. کتابهاى دکتر تقى ارانى را هر چه مىیافتم به دقت مىخواندم و چون در آن وقت به علت آشنا نبودن با اصطلاحات فلسفى جدید، فهم مطالب آنها بر من دشوار بود، مکرر مىخواندم و یادداشت برمىداشتم و به کتب مختلف مراجعه مىکردم، بعضى از کتابهاى ارانى را آن قدر مکرر خوانده بودم که جملهها در ذهنم نقش بسته بود...»[28]
آشنایى با علامه طباطبائى
علامه سید محمدحسین طباطبائى (ره) در سال 1325 به قم مهاجرت کرد و در قم گوشه انزوا طلبیده و تنها به بحث مختصرى در زمینه فلسفه اکتفا کرده بود.
در این زمان مطهرى نیز در طبقه فوقانى مدرسه فیضیه مطول تفتازانى را که از استادش، شهید صدوقى فرا گرفته بود تدریس مىکرد و چون ادبیاتش مورد ستایش بود، درسش نیز مورد استقبال قرار گرفت. و بعدها شرح مطالع در منطق و شرح تجرید در علم کلام و رسایل و کفایه در علم اصول و مکاسب در فقه و شرح منظومه و اسفار در حکمت را نیز تدریس کرد. به گونهاى که از اساتید برجسته حوزه به شمار مىرفت. در قبال پیشنهاد یکى از دوستانش مبنى بر شرکت در درس شفاى بوعلى که توسط علامه طباطبائى آغاز شده بود با بىاعتنایى، مىگوید:
«تدریس کتاب شفا از عهده هر کسى برنمىآید. این آقا هم گمان نمىکنم بتواند «شفا» را درس بدهد.»[29]
اما با اصرار دوستش در سال 1329 به درس علامه مىرود و در همان جلسه اول مجذوب او مىشود و بعدها مىگوید : علامه صاحب کشف و شهود است و خیلى از مسائل را از طریق کشف به دست مىآورد. و علاوه بر شرکت در درس عمومى علامه طالب فیض بیشتر شده و در جلسه درس خصوصى دیگر استاد نیز که شبهاى پنجشنبه و جمعه تشکیل مىشد شرکت مىجوید که حاصل این درس پر برکت تدوین کتاب ارزشمند اصول فلسفه و روش رئالیسم است. و این جداى از شرکت در جلسه تفسیر قرآن بود که در آن روزگار مرسوم نبود و حاصل آن جلسات هم کتاب تفسیر المیزان بود که به تعبیر استاد مطهرى:
«بیشتر مطالب این کتاب را علامه در حالت الهام مانند نوشتهاند. و اصولاً بیشتر مطالبى را که در کتابها و نوشتههاى خودم دارم ریشههایش را از علامه طباطبائى و خصوصا از المیزان گرفتهام.»[30]
و البته این ارادت به علامه ـ که بعدها در پى ذکر نامش کلمه روحى فداه را مىافزود ـ مانع از آن نبود که به نقد نظریات استاد بپردازد و با صراحت بگوید که من این مطلب را از علامه طباطبائى نمىپذیرم و در اینجا نظر خودم چنین است.[31]
حضور استاد مطهرى در درس استاد علامه طباطبایى (رض) حضورى عالمانه و بسیار مفید و سازنده بود و دقت و هوش و زیرکى او نه تنها حاضران را به وجد و حال مىآورد بلکه خود استاد علامه و آن نابغه عظیم را آن چنان بر سر شوق مىآورد که مىگوید:
«... مخصوصا مرحوم مطهرى یک هوش فوقالعادهاى داشت و حرف از او ضایع نمىشد. حرفى که مىگفتیم مىگرفت و به مغزش مىرسید. علاوه بر مسأله تقوا و انسانیت و جهات اخلاقى ـ که انصافا داشت. یک هوش فراوانى هم داشت و هر چه مىگفتیم هدر نمىرفت، مطمئن بودم که هدر نمىرود. این عبارت، عبارت خوبى نیست، بنده وقتى که ایشان به درسم مىآمدند حالت رقص پیدا مىکردم از شوق و شعف، به جهت اینکه انسان مىداند هر چه بگوید هدر نمىرود و محفوظ است...»[32]
ازدواج
تابستان سال 1331 به مشهد مقدس مشرف مىشود و سپس راهى فریمان؛ پس از مشورت با والدین با دختر آیتاللّه روحانى که از علماى وارسته خراسان بود ازدواج نموده، به اتفاق همسر جوان خود به قم باز مىگردد. و در خانهاى اجارهاى و با فروش کتاب و شهریه خیلى ناچیز زندگى جدیدى را آغاز مىکنند.
مهاجرت به تهران
حمایتهاى بىدریغ او از استاد فرزانهاش که طرح اصلاحى براى سامان دادن به سازمان روحانیت را ارائه کرده بود که البته از بد روزگار با شکست مواجه شده بود و فقر شدید حاکم بر زندگى، استاد را مجبور به جلاى موطن مألوف علمى و تحقیقى خود کرد. او خود نزدِ یکى از دوستانش چنین درد دل کرده است:
«براثر شکست طرح آقاى خمینى براى اصلاح حوزه که من هم از فعالان آن و شاگرد ایشان بودم، از اطرافیان آیتاللّه بروجردى ضربه خوردم. اطرافیان، طورى مرا از نظر آقاى بروجردى انداخته بودند که هر چه کردم مرا احضار کند تا حضورا عرایضم را عرض کنم، نتیجهاى نگرفتم. حتى روزى نامهاى نوشته و در آن عرض کرده بودم در کجاى دنیا رسم است که درباره کسى حکم غیابى صادر کنند؟ چیزهایى که به شما گفتهاند، بنده را احضار کنید که توضیح بدهم تا رفع هرگونه سوءتفاهم شود. نامه را دادم به آقاى منتظرى که هم مباحثه بودیم و نزد آیتاللّه بروجردى آمد و رفت داشت و گفتم در یک فرصت مناسب به دست ایشان بدهد. آقاى منتظرى گفت : «دادم نگرفت» ناچار به تهران آمدم...
علت بیرون آمدنم از حوزه این بود و از آن موقع تاکنون به جرم ارادت به آقاى خمینى نزد خودى و بیگانه صدمه دیدهام و مىبینم. تا وضع ما روحانیان و آقایان مراجع چنین باشد. این قضایا هم هست باید تحول اساسى در حوزه به وجود بیاید که چهار نفر کم مایه نتوانند این طور با سرنوشت افراد بازى کنند و سد راه خدمات ارزنده به اسلام و مسلمین باشند.»[33]
فعالیتهاى علمى ـ فرهنگى
شرکت در امتحان دوره مدرسى معقول و منقول
پس از ورود به تهران در امتحانات اولین دوره مدرسى معقول و منقول شرکت کرد:
«وقتى ایشان از قم به تهران آمدند در اولین دوره امتحانات مدرسى معقول و منقول شرکت کردند ... مصلحت الهى هر چه بود خدا خواست که ایشان بتواند جامع بین حوزه و دانشگاه باشند، رابطى باشند که قدیم و جدید را وصل کنند، دانشگاه و فیضیه را به هم متصل کنند، وقتى ایشان از تهران به قم آمدند... و آمدند در حجره و تعریف کردند، گفتند که در جلسه امتحان، ممتحنین چه مسئله فلسفى از من پرسیدند، دیگران چه جواب دادند و من چه جواب دادم، گفتند هیئت ممتحنه به اتفاق گفتند چهکنیم نمرهاى بالاتر از بیست نیست، و اگر نمرهاى بالاتر از بیست بود به شما مىدادیم، در رشته معقول و فلسفه شاگرد اول شدند و نمره بیست را گرفتند.»[34]
با ورود به تهران ابتدا در مدرسه مروى به تدریس شرح منظومه، شرح اشارات و شفا رو آورد و حدود بیست سال در این مدرسه به تربیت طلاب و محققین علوم و فرهنگ اسلامى توفیق یافت.
اولین اثر علمى او نیز در سال 1332 با نام اصول فلسفه و روش رئالیسم شکل گرفت کتابى که به تعبیر علامه طباطبائى:
«مجملات... و مقالههاى فشرده بود و ما مىخواستیم باز شود مطلب روشن شود و کسى که این معنى را بتواند برعهده بگیرد مرحوم آقاى مطهرى بود. شروع کرد و به بهترین وجهى هم از عهده برآمد. این است که ما دو دستى به او مىدادیم که حل کند و حل هم کرد. آن مقدارى که نوشته قابل توجه است و خودش هم صاحب نظر بود.»[35]
تدریس در دانشگاه
به سال 1333 آغاز تدریس آزمایشى او بود که خوش درخشید و سرمنشأ خیرات و برکات فراوانى براى عرصه اصول فلسفه و معارف اسلامى شد.
مقالات او در مجلات و نشریات توجه هر خوانندهاى را به خود جلب مىکرد از آن جمله همکارى او در نشریه وزین مکتب تشیع که در آن روزگار به همت چند طلبه آگاه و مبارز راهاندازى شده بود و البته براثر فشار رژیم دوام نیاورد و عمرى کوتاه داشت.
نقل است که او براى هر جلسه تدریس و منبر خود ساعتها مطالعه مىکرد و اگر ندرتا موفق به مطالعه نمىشد در آن روز بر کرسى تدریس نمىنشست و یا از پله منبر بالا نمىرفت.
اولین جلسه تفسیر قرآن او نیز در همان سالهاى اولیه ورود او به تهران و در انجمن اسلامى دانشجویان آغاز شد.
از سال 1337 با شرکت در جلسات انجمن اسلامى پزشکان و ایراد بحثهاى اعتقادى حساس، به پاسخگویى نسل تحصیل کرده توفیق یافت و از این رهگذر و در طول بیست سال موضوعاتى چون توحید، نبوت، معاد، مسأله حجاب، بردگى از نظر اسلام، صلح امام حسن (ع)، امام صادق (ع) مسأله خلافت، مسأله ولایتعهدى امام رضا(ع)، پرورش جسم و استعداد عقلانى، عوامل تربیت اسلامى، فطرت، ربا، بانک و بیمه و... را در آن انجمن به بحث گذاشته، به پرورش نفوس مستعده در آن جمع همت گماشت. در عین تدریس اسفار و ارائه بحثهاى کلامى کلان در پى اطلاع از نیاز جوانان و نوجوانان در سال 1339 جلد اول داستان راستان را منتشر کرد و جلد دوم آن نیز در سال 43 با استقبال مواجه شد و بعدها نیز از طرف یونسکو نیز جایزهاى بدان تعلق گرفت.
سفرهاى تبلیغى
همزمان با تحصیل در ایام تبلیغى به همراه سایر همراهان دست به سفرهاى تبلیغى زده راهى مناطق مختلف کشور مىشد. سفر به اراک، همدان، اصفهان و نجفآباد از آن جمله بود. آیتاللّه شهید دکتر بهشتى در این زمینه مىگوید:
«یک خاطره... مربوط به سال 1326... در یکى از روزهاى میلاد یکى از ائمه در ماه رجب یا شعبان دقیقا به خاطر ندارم در حجره یکى از دوستانمان آقاى ایزدى نجفآبادى امام جمعه نجفآباد مهمان بودیم در آن روز صحبت از این رفت که باید روحانیت براى مؤثر واقعتر شدن خودش تلاش کند سه نفرى با هم صحبت کردیم و گفتیم خوب است ماه رمضان امسال ـ که در تابستان هم بود ـ بلند شویم برویم و به محرومین و دور افتادهترین نقاط کشور براى رساندن پیام اسلام به آن مردمى که کمتر کسى سراغشان مىرود، فکر مورد قبول قرار گرفت و در آن سال 18 نفرى به اطراف رفتیم و قرار شد نفرى صد تومان بدهیم و چون غالبا نفرى صد تومان را نداشتیم مرحوم آقاى بروجردى که بوسیله امام خمینى در جریان این برنامه قرار گرفته بودند این خرج سفر را تأمین کردند. قرار شد برویم اگر جایى هم نبود ـ چون تابستان بود ـ با همان عباى خودمان هر جا که شد بخوابیم و خوراک هم خودمان تهیه کنیم به طورى که آزاد بتوانیم فعالیت تبلیغى داشته باشیم. این سفر با موفقیت انجام گرفت و در بازگشت از این سفر در اول شهریور 1326 نشستیم و یک برنامه مطالعاتى مناسب با این سفرها تنظیم کردیم و 18 نفر به گروههاى سه نفرى تقسیم شدند و هر گروهى یک یا دو رشته را انتخاب کردند و شروع به کار کردند. آقاى مطهرى... و من سه نفرى در گروه اسلام و ماتریالیسم و مادیگرى در اسلام وارد مطالعه شدیم... زمینه بحثمان کتابى بود به نام «علىاطلال مذهبالمادى» (بر ویرانههاى مادیگرى) که نویسنده آن فرید وجدى بود، که کتاب جالبى به زبان عربى بود.»[36]
تابستان سال 1326 که براى زیارت پدر و مادر به فریمان مىرود از حسن اتفاق، استاد محبوبش آیتاللّه خمینى نیز به مشهد مشرف مىشود و این بهانهاى مىشود که وى را به فریمان دعوت کند و چند روزى در خانه پدرى از استاد عزیز خود پذیرایى کرده و محبت قلبى خویش را به او بیش از پیش بنمایاند.
مجله زن روز
در سال 1345 ابراهیم مهدوى در مجله زن روز مطالبى در مورد حجاب و زن نوشت که استاد بدون پروا از اینکه دیگران چه خواهند نوشت و چه خواهند گفت با انتشار یک سلسله مقالات در همان مجله پاسخ یاوهگوییهاى آن فرد را داد و بعدها همان مقالات را با عنوان «نظام حقوق زن در اسلام» منتشر کرد که بسیار مورد استقبال قرار گرفت.
استاد خود در شأن نزول نشر این کتاب مىنویسد:
«... آنچه اکنون از نظر خواننده محترم مىگذرد مجموع مقالاتى است که به مناسبت خاصى، این بنده در سالهاى 45 ـ 46 در مجله «زن روز» تحت عنوان «زن در حقوق اسلامى» نشر داد و توجه فراوانى جلب کرد. براى افرادى که سابقه کار را نمىدانند و در آن اوقات در جریان نبودند و اکنون مىشنوند که این مقالات در آن مجله، اولین بار نشر یافته است، قطعا موجب شگفتى خواهد بود که چگونه این بنده آن مجله را براى این سلسله مقالات انتخاب کردم و چگونه آن مجله حاضر شد بدون هیچ دخل و تصرفى این مقالات را چاپ کند.
از این رو لازم مىدانم «شأن نزول» این مقالات را بیان نمایم. در سال 45 تب تعویض قوانین مدنى در مورد حقوق خانوادگى، در سطح مجلات، خصوصا مجلات زنانه سخت بالا گرفت و نظر به اینکه بسیارى از پیشنهادهایى که مىشد بر ضد نصوص مسلم قرآن بود، طبعا ناراحتیهایى در میان مسلمانان ایران به وجود آورد. در این میان، قاضى فقید ابراهیم مهدوى زنجانى، عفىاللّه عنه، بیش از همه گردوخاک مىکرد و حرارت به خرج مىداد. مشارالیه لایحهاى در چهل ماده به همین منظور تنظیم کرد و در مجله فوقالذکر چاپ نمود.
...من قبلاً ضمن مطالعات خود درباره حقوق زن، کتابى از مهدوى فقید در این موضوعات خوانده بودم و مدتها بود که به منطق او و امثال او آشنا بودم. به علاوه، سالها بود که حقوق زن در اسلام مورد علاقه شدید من بود و یادداشتهاى زیادى در این زمینه تهیه کرده و آماده بودم. مقالات مهدوى فقید چاپ شد و این مقالات نیز رو در روى آنها قرار گرفت. طبعا من از موضوعى شروع کردم که مشارالیه بحث خود را شروع کرده بود. درج این سلسله مقالات مشارالیه را در مشکل سختى قرار داد، ولى شش هفته بیشتر طول نکشید که با سکته قلبى درگذشت و براى همیشه از پاسخگویى راحت شد !در آن شش هفته این سلسله مقالات جاى خود را باز کرد. علاقهمندان هم از من و هم از مجله تقاضا کردند که این سلسله مقالات مستقلاً ادامه یابد. با این تقاضا موافقت شد و تا 33 مقاله ادامه یافت. این بود «شأن نزول» این مقالات...»[37]
یکى از دوستان استاد در مورد نشر مقاله در زن روز مىگوید:
«مرحوم مطهرى هوادار بحث و گفتگو با هر گروه و فرقهاى بود. خوب به خاطر دارم که با وجود مخالفت شدید بسیارى از دوستان خود، در مجله «زن روز» آن ایام که صفحات «بر سر چهارراه» آن زشتترین و بىشرمانهترین راهنمایىها را به دختران و زنان ایران مىکرد، مقالاتى مىنوشت و معتقد بود که باید دلایل و مطالب ما در مجله خود آنها هم منتشر شود تا آنها بدانند که ما چه مىگوئیم. در پاسخ اعتراض من در همین زمینه که مىگفتم : «مقالات شما باعث مىشود پاى «زن روز» به خانههاى مسلمانان هم باز شود و موجب فساد دختران جوان گردد ایشان گفتند: اگر خانوادهاى مسلمان با خواندن چند شماره «زن روز» فاسد، فاسد بشوند باید در تربیت آنها کوشید ولى باید توجه داشت که زن روز قبل از نشر مقالات من در تیراژى بالاى صد هزار منتشر مىشد یعنى در صد هزار خانواده ایرانى و اغلب مسلمان راه دارد و من با نوشتن مقالاتى در این مجله، حرفهاى خودمان را به میان صد هزار خانوادهاى مىبرم که به مسجد و حسینیه نمىآیند. قرآن مجید درباره مشرکین مىفرماید : «لم یکن الذین کفروا من اهل الکتاب منفکین حتى تأتیهم البیّنه» این آیه علاوه بر تفاسیرى که شده، معنى جالبى هم دارد و آن این است که تا شما براى مشرکین دلیل و برهان نیاورید و با آنها به بحث آزاد ننشینید، دست از کار و راه خود برنمىدارند و این خود دلیل روشنى است که قرآن به اندیشه و گفتگوى همراه با دلیل و برهان، اهمیت مىدهد و آن را جدّى تلقى مىکند و در واقع طرح کردن یک موضوع به طریق استدلالى و منطقى، به تعبیر قرآن مىتواند در جهت دادن به زندگى انسان و تغییر مسیر و کیفیت آن، عامل سازنده و اصلى باشد.»[38]
مقابله با ناسیونالیسم منفى
در موقعیتى که رژیم شاهنشاهى بیشترین تکیه را بر رواج ناسیونالیسم داشت و ارزشهاى ناسیونالیستى را در کشور از سطح خانواده تا دانشگاه رواج مىداد و گروههاى چپ هم بر این مسئله تکیه مىکردند و در این زمینه نقطه مشترکى با رژیم شاهنشاهى داشتند، او متوجه خطرات رشد این احساسات ناسیونالیستى شد و کتاب «خدمات متقابل اسلام و ایران» را نوشت و نشان داد که اسلام و ایران در فرهنگ ملى و اسلامى ما دو مقوله جدا از هم نیستند و همه چیزهایى که ما به آنها افتخار مىکنیم، نشأت گرفته از اسلام است.[39]
فعالیتهاى سیاسى ـ مبارزاتى
فدائیان اسلام
با سقوط دیکتاتورى رضاخانى و فرار او از کشور در شهریور 1320 ایران چونان زمین خلاصى یافته از زمستان سرد، تنفس بهارى خویش را آغاز کرد و موج آزادیخواهى در کشور دوباره نضج گرفت و بارزترین و شورانگیزترین حرکت سیاسى توسط جوانانى مخلص که بعدها نام فدائیان اسلام بر خود نهادند صورت گرفت و مطهرى هم دور و نزدیک این حرکت را دنبال مىکرد و گاه از آنان پشتیبانى و زمانى به نقد برخوردهاى تند آنان مىنشست و آنان را به تسلیم و خضوع در برابر مرجعیت بزرگ شیعه فرامىخواند. حتى در ماجراى تهاجم بعضى از طلاب حوزه به فدائیان اسلام و مضروب کردن آنها شهید مطهرى پس از گوش دادن به گلههاى فدائیان از مرحوم آیتاللّه بروجردى گفت:
«آقاى نواب ! ببینید برادر ! کوتاهى از خود شماست. تصدیق کنید که شما آقایان خیلى عصبانى هستید. با خشم و غضب و عصبانیت که نمىشود کار کرد. روایت داریم که : «الغضب نوع من الجنون لاَنَّ صاحَبهُ بَعَدهُ یَنْدم» حدیث معلل است، علت در خود حدیث است. غضب یک نوع دیوانگى است، زیرا دارنده آن پس از آن پشیمان مىشود. چرا شما باید کارى کنید که به اینجا برسد؟ نباید با آقاى بروجردى طرف شوید این وظیفه را ندارید.
آقاى نواب ! در حسن نیت و شور دینى و پاکى هدف شما و رفقایتان شکى نیست. ولى ببینید این اعلامیه که در آن خطاب به آقاى بروجردى نوشتهاید : «گمان نمىکنم غیرت دینى شما کمتر از حاج آقا حسین قمى باشد.» دستاویز افراد مغرض شده و کارتان به اینجا کشیده که باید در فیضیه به شما حمله کنند و این طور مضروب شوید. اگر شما بیشتر فکر مىکردید و در جوى آرام و به دور از شور جوانى و احساسات زیاد اقدام مىکردید، قطعا کار به اینجا نمىکشید. شهید نواب صفوى به خود مىپیچید و ضمن قبول نصایح شهید مطهرى، نمىخواست سخنى بگوید که واحدى و آقاى سید هاشم خجل شوند چون آنها بودند که آن اعلامیه را با شتاب و بدون مشورت با او چاپ و منتشر کردند.
فدائیان اسلام پس از این واقعه نرمش نشان داده و با تشکیل کلاسهاى احکام از رساله آقاى بروجردى از مواضع خود عقب نشستند.»[40]
دعوتنامه شاه
شاه گفته بود که اساتید دانشگاه جمع بشوند و راجع به مواد انقلاب سفید نظریاتى بدهند و اگر انتقاداتى دارند بکنند، و در همین رابطه هم آقاى مطهرى را دعوت کرده بودند و نامه تهدیدآمیز بود که اگر نیایید چنین و چنان مىشود، و ایشان گفتند من نمىروم هر چه مىخواهد بشود.[41]
با شروع نهضت روحانیت در سال 41 به رهبرى امام خمینى مطهرى نیز از جان و دل به تقویت مواضع رهبر و مراد و استاد خود پرداخت و بهاى آن را نیز در شب عاشوراى سال 42 و پس از بازگشت از سخنرانى در خیابان پیروزى پرداخت و به اسارت عوامل رژیم شاه درآمد.
همسر استاد مىگوید:
«شب عاشورایى بود که ایشان سخنرانى عجیبى کرده بودند و به منبریها گفته بودند که باید واقعیت را بگویید و در مقابل هر نوع حادثه و گرفتارى بایستید بعد از سخنرانى بود که نیم ساعت بعد از نیمه شب ایشان به منزل آمدند. منزل ما یک حیاط 100 مترى در کوچه دردار بود آن روز بچهاى دوماهه نیز داشتم ایشان طبق معمول که یک ذرّه پنیر یا کره مىخوردند همان شام مختصر را از من طلب کردند و من رفتم شام بیاورم. در زدند و استاد براى باز کردن در به در حیاط رفتند. آنها دائم مطهرى را مىکشیدند و ایشان مىخواستند لباس عوض کنند ولى اجازه نمىدادند.
من آمدم جلو ایشان به من گفتند : «لباسهاى مرا بیاور» در جیب قباى ایشان پُر بود از اعلامیه و دفتر تلفن و مدارک من فورا رفتم و قباى دیگرى براى ایشان آوردم.
آن شب ایشان را دستگیر کردند و نزدیک به دو ماه زندانى بودند. وقتى آزاد شدند در اولین دیدار با من، خندیدند و گفتند: اگر کار تو نبود و آن قبا را عوض نکرده بودى رازهاى ما کشف شده بود. تو خیلى زرنگى کردى.»
پاکروان رئیس وقت ساواک، در مورد بازداشت استاد، خطاب به دادستان ارتش مىنویسد:
«مرتضى مطهرى فرزند محمد حسین... در تاریخ 15 / 3 / 42 به اتهام اقدام بر ضد امنیت داخلى مملکت دستگیر و در حال حاضر در زندان شهربانى کل کشور بازداشت مىباشد. علیهذا خواهشمند است دستور فرمایید نسبت به صدور قرار بازداشت مشارالیه اقدام مقتضى معمول و نتیجه را به این سازمان اعلام نمایند.»
علیرغم جو موجود، تنگى جا در زندان و شرایط غیرقابل تحمل فضاى حاکم بر بازداشتگاه 65 زندانى که همه از علما و مبلغان برجسته کشور بودند روزگار را بر خود تنگ نکرده و با تشکیل نشستهاى دوستانه علمى و فکاهى اوقات زندان را برخود گوارا مىنمودند.
شعر زیر که حاوى دو قسمت است و شاعر آن فردى به نام ذوالقدر بوده است در زندان به استاد تقدیم مىشود و استاد نیز به استقبال آن مىرود:
«بعد از 15 خرداد که در زندان شهربانى بودیم آقاى بکایى تبریزى اشعار ذیل را که از مردى به نام ذوالقدر مىباشد در پشت مثنوى من به عنوان یادگار نوشتند:
نشد ابرو خم از سنگینى بار قفس ما را
که این سنگین، سبکتر باشد از بال مگس ما را
به رغم عدل و آزادى، خلاف هر چه در عالم
به جرم راستى افکنده در زندان، عسس ما را
تنک پر مایگان توبه فرما را ز ما برگو
گران جانیم و نتواند خریدن هیچ کس ما را
خود،آزادى بدست آورکه کس نفرستداین گوهر
ازآن سوى بحار و ساحل رود ارس ما را
دموکراتش لقب بخشند هرخود رأى وخودکامى
دراین مکتب که معنى واژگون گردیده اسمارا
ز بیتالمال ملت، گنجها سهم تبهکاران!
بیات آجر و صبحانه آب و عدس ما را!»
این جانب با اینکه فاقد طبع شعر است، یک روز اشعار بالا را به ابیات ذیل استقبال کرد :
ز منزلگاه آن محبوب، یاران را خبر نبود
همى آید به گوش از دور، آواز جرس ما را
صبا از ما ببر یک لحظه پیغامى به روحاللّه
که اى یاد تو مونس روز و شب در این قفس ما را
به رغم کوشش دشمن نخواهد بگسلد هرگز
میان ما و تو پیوند، تا باشد نفس ما را
سزاوار تو اى جان، کنج زندان نیست منزلگه
سزد گر خون ببارد از دو دیده هر نفس ما را
رواق منظر دیده مهیاى قدوم تو
کرم فرما و بپذیر از صفا این ملتمس ما را
تمام ملت ایران فکنده چشم بر راهت
به راه عدل و آزادى نه باک از هیچ کس ما را[42]
فشار مردم و مهاجرت علماى درجه اول بلاد ایران به تهران سبب شد که روحانیون زندانى پس از تحمل 43 روز حبس از زندان آزاد گردند.
استاد مطهرى در تقویم روز 26 تیر ماه سال 42 خویش مىنویسد:
«در این روز در حدود ساعت 6 بعد از ظهر ، از زندان موقت شهربانى آزاد شدیم و... اللهم اختم لنا بالخیر والعافیة و السلامة و البرکة»[43]
همکارى با هیئتهاى مؤتلفه اسلامى
مشارکت او در شکلگیرى هیئتهاى مؤتلفه که در آن روزگار نقش چشمگیرى در سازماندهى تظاهرات و فعالیتهاى سیاسى و پخش اعلامیههاى امام در سراسر کشور را داشت قابل توجه است و به فرمان رهبرى نهضت استاد مطهرى به همراه دکتر بهشتى و حجج اسلام انوارى و مولایى و غفورى شوراى فقهاى مؤتلفه را تشکیل داده و در تدوین ایدئولوژى گروه نقش اساسى را ایفا مىنمایند. کتاب با ارزش «انسان و سرنوشت» او محصول تدریس در این جمع است.
آیتاللّه انوارى از مبارزان قدیمى از شکلگیرى مؤتلفه و نقش اساسى استاد و مخالفت او با مبارزه نظامى تهى از آموزش ایدئولوژیک چنین مىگوید:
«در رأس کسانى که به این جمعیت کمک مىکردند، در درجه اول امام خمینى بودند و بعد از ایشان هم آیتاللّه میلانى که در آن روزگار همکارى مىکردند.
کار شوراى روحانیت این بود که اگر مطالبى یا دستورى از بالا ـ یعنى امام ـ مىرسید، آن را منعکس مىکردند تا از ارگانهاى پایین اجرا کنند. اگر هم چیزى به نظر شورا مىرسید، به بالا پیشنهاد مىکرد. همچنین اگر از کمیته مرکزى پیشنهاد مىشد، به شورا مىآمد و پس از بررسى به بالا ارائه مىشد. یکى از وظایف شوراى روحانیت، تهیه خوراک فکرى براى جوانها بود. من خوب یادم است که در آن روزگار چند جزوه تهیه شده بود که یکى از آنها نوشته شهید استاد مطهرى بود که تایپ شده بود و آن را به حوزهها داده بودند که تدریس مىکردند. بعدها که ما زندانى شدیم، این کتاب چاپ شد.
اواخر سال 43، بعد از جریان کاپیتولاسیون، امام خمینى را به ترکیه تبعید کردند. در این حال، هیئتهاى مؤتلفه به فکر افتادند که از صورت فعالیت تعلیمى و ایدئولوژیکى بیرون آیند و به صورت سازمانى سیاسى ـ نظامى وارد کار شوند. در آن روزگار بنده با این کار موافق بودم. بعضى از دوستان هم موافق بودند، به این شرط که به نام ما تمام نشود. بعضى هم با این کار واقعا مخالفت مىکردند. من اعتراف مىکنم که نظر استاد مطهرى نظر جالبى بود. ایشان مىگفتند : ما هنوز یک ایدئولوژى صحیح و مدون ارائه ندادهایم و جوانهاى خود را آموزش اسلامى ندادهایم و مفاهیم را روشن نکردهایم. اینها که در حال حاضر با عصاى احساسات پیش مىروند و اطلاعاتشان درباره اسلام کم و ضعیف است، فردا که ما این کار را شروع کنیم، اگر تحت تأثیر نیروهاى الحادى قرار بگیرند، ما که آمدهایم اسلامى کنیم و جوانهاى خود را با اسلام آشنا کنیم و اهداف اسلامى را پیش ببریم، نتیجه عکس مىگیریم؛ چرا که بچههاى خود را به دست نیروهاى الحادى و کمونیستها دادهایم.
البته در آن وقت، دست کم من متوجه این مسئله نبودم. شاید جوانتر بودم و ایشان دوراندیشتر بودند و عمیقتر فکر مىکردند. این مطلبى بود که بعدها به آن رسیدم و احساس کردم که حق به جانب ایشان بود.»[44]
ساواک در 20 / 4 / 1344 و در بازجویى از یکى از اعضاى هیئتهاى مؤتلفه از تدوین جزوهاى تحت عنوان انسان و سرنوشت که جهت تدریس در هیئتهاى مؤتلفه تنظیم شده بود آگاه مىشود.
پس از تبعید رهبرى نهضت مسئولیت مطهرى صد چندان شد و لذا در دوران 16 ساله مبارزات روحانیت به جوابگویى به شبهات و سمپاشیهاى دو جبهه راست (سلطنت طلب) و (چپ) و جلوگیرى از ایجاد یأس در مبارزات طلاب و دانشجویان و سایر مبارزان پرداخت.
یکى از نکات دقیق و عبرتآموز در زندگانى استاد مطهرى، روش سیاسى او بود:
«... مرحوم مطهرى شیوهاى را در مبارزه با رژیم پیش گرفته بود که من به جز معدودى از انقلابیون سرشناس ایران کسى را نمىشناسم مانند وى عمل کرده باشد. او بظاهر مردى آرام و برکنار از سیاست و بیشتر اهل تحقیق و «حلیف قلم» [هم قسم قلم] به نظر مىرسید. فعالیتهاى سیاسى خود را از نزدیکترین دوستان غیرانقلابى و حتى از انقلابیون بىخبر از متن انقلاب کتمان مىکرد. البته اوقات او وقف نوشتن و تحقیق بود اما چنان که مىنمود و افراد ناآگاه او را به محافظهکارى و یا فرار از مواقع خطر متهم مىکردند، نبود. او از پیشوایان به حق اسلام و امامان اهل بیت (ع)، این درس را آموخته بود. شیعیان انقلابى و تندرو مانند «زیدیهاى» همزمانشان، به آن بزرگواران که آنى از مبارزه با ستمگران غافل نبودند و به نشر «ایدئولوژى ولایت و رهبرى» پرداخته بودند نیز چنین برچسبى مىزدند.
حقیقت این است که شیوه سیاسى وى یک نوع تاکتیک مکتبى و هدفدار بود. وى در نوشتهها و گفتارهایش پرخاشگر و متظاهر به انقلابى بودن شهره نمىشد. او معتقد بود مبارزه باید از روى نقشه صحیح و با تمهید مقدمات توأم باشد تا به نتیجه برسد. اما مقدماتى که او در نظر داشت، پىریزى اصول صحیح اسلامى براى انقلاب بود تا فکر اصیل اسلامى انقلاب حفظ شود تا اگر به موقع خود نیازى به درگیرى علنى و پرخاشگرى باشد (که مسلما این امر گاهى ضرورت هم دارد) مىباید پرخاشگرى کرد؛ چنان که کرد و به همین خاطر بارها به زندان افتاد. در 15 خرداد او و دیگر همرزمانش مدت دو ماه در زندان بودند و نیز متعاقبا و به مناسبتهاى گوناگون بارها در بند رژیم گرفتار شد. اما هرگز تندروى را بدون تفکر و تنها از روى احساسات و غرایز نپذیرفت. بلکه معتقد بود که باید با برنامه و هماهنگ عمل کرد.... وى بسیار رازدار و سرّ نگهدار بود. نقشهها و فعالیتهاى خود را حتىالامکان پنهان مىکرد و جز به اهلش نمىگفت. او چنان نبود که نیات و اهداف خود را صریح و رک همه جا فاش کند. در این خصلت به حدى راسخ بود که بعضى آن را یک نوع عیب مىشمردند و او را مردى پیچیده و ناآشنا و تودار مىپنداشتند. اما به نظر من برخلاف این پندار، او این شیوه معقول و حکیمانه را بهترین راه براى نیل به آرمانهاى اصلاحى خود مىدانست...تماسهاى خود را با شخصیتها و رجال سیاسى و روحانى صاحب نفوذ، که از لحاظ طرز تفکر و خطمشى، گوناگون و در دو قطب متضاد قرار داشتند، پنهان مىکرد و همین طور برخورد خویش را با گروههاى سیاسى و مذهبى. اما این تماسها و آشناییها و کتمانها، هیچگاه خارج از خط اصلى و راه و رسم اصلاحى او نبود. وى این قدرت نفس و سعه صدر را دارا بود که میان این عناصر گوناگون و دوستى با آنان را جمع کند... او بسیار دوراندیش و مآل بین و حسابگر بود. هیچ کارى را بدون تمهید مقدمات لازم آغاز نمىکرد. دل به دریا زن و بىگدار به آب زن نبود. همواره مىاندیشید که براى هر کارى از وجود چه کسى باید استفاده کرد و در شأن و حد توان کیست و به چه نوع تدبیرى حاجت دارد. در کجا باید شرکت کرد و با کدام گروه تماس گرفت و از کدام گروه باید اجتناب کرد. در برابر فضل و کمال و لیاقت در هر کس یافت مىشد ـ حتى آنان که از راهش جدا بودند ـ خاضع بود و انصاف مىداد و حتى به زبان مىآورد. بارها راجع به بعضى از رجال سیاسى و روحانى از او مىشنیدم که : «فلان کس گرچه زیربناى فکر سیاسیش انگلیسى است اما داراى چنین صفات و فضایلى است.» این نوع داورى خود حاکى از چند فضیلت است واقع بینى، انصاف، دلبستگى به فضیلت، حقگویى و تسلط بر اعصاب. چه بسیارند کسانى که اگر با کسى اختلاف نظر دارند یا عیبى در او سراغ دارند، همه خصلتها و اوصاف خوب او را ندیده مىگیرند و بنا حق دربارهاش قضاوت مىکنند.»[45]
حسینیه ارشاد
بنیان نهادن حسینیه ارشاد در سال 1346 نیز از جمله شیوههاى نوین مبارزه فرهنگى او در اوج غربت دین و دیندارى بود که البته براى او پایان غمانگیزى داشت:
«مرحوم استاد بنیانگذار حسینیه ارشاد بودند. در آن روزى که تبلیغ اسلامى جز روضهخوانىها آن هم به صورت ناقص وجود نداشت و مرکزى هم براى تبلیغ اسلام به صورت صرفا تبلیغ و با توجه به انگیزههاى تازه اسلامى یافت نمىشد، ایشان به این فکر افتادند که مرکزى براى این گونه تبلیغات باید بوجود بیاید. و چون فردى بود که شدیدا معتقد به اهل بیت بود و علاقهمند به نام و یاد خاندان پیامبر اسلام نام آنجا را حسینیه گذاشت.»[46]
در پى برخى خودسریهاى مدیر داخلى حسینیه ارشاد، استاد مطهرى در سال 1349 مجبور به ترک حسینیه گردید. بخشى از پایان غمانگیز ماجراى حسینیه ارشاد را بخوانید:
«در سال 49 یک مسئلهاى پیش آمد، بین آقاى مطهرى و آقاى میناچى و آن به این صورت بود که آقاى میناچى که به عنوان مدیر داخلى حسینیه انتخاب شده بود، عملاً دست آقاى مطهرى و دیگران را از همه کارهاى داخلى حسینیه کوتاه کرده بود. انتخاب سخنران، انتخاب مجلس، جلسات گوناگون و چاپ و نشر. آقاى مطهرى مىگفت خوب نمىشود. ما یک مؤسسه را بوجود آوردهایم مردم اینجا را متعلق به ما مىدانند ما ندانیم اینجا کى سخنرانى مىکند یا مثلاً چه موقع کتابش مىخواهد چاپ بشود یا چه مطالبى گفته مىشود، استاد مطهرى جزء هیئت امناى سه نفره بود و در مقابل، میناچى به اعتراضهاى ایشان اعتنایى نمىکرد و این بود که عملاً آقاى مطهرى فریادش به جایى نمىرسید... آقاى مطهرى به عنوان اعتراض گفتند تا وقتى که ایشان خودسرانه در حسینیه کار بکند من نمىتوانم در حسینیه باشم و من عملاً کنارهگیرى خودم را از حسینیه اعلام مىکنم تا همه بدانند که من نیستم...»[47]
مطهرى در اوج اختناق حاکم بر کشور در پاسخ مراجعین براى امر تقلید همگان را به تقلید از آیتاللّه خمینى ارجاع مىداد و در جایى گفته بود:
«ایشان از لحاظ علمى ابتکاراتى در فقه دارند که مخصوص خودشان است... و اگر تا ده سال دیگر خداوند این آقا را زنده نگه دارد، تحولى در ایران به وجود خواهد آمد.»[48]
یا در پاسخ دیگرى گفته بود:
«در درجه اول آقاى خمینى. به نظر من در بودن آقاى خمینى بىانصافى است که از کس دیگرى تقلید کنید... تقلید از حاج آقا روحاللّه لذت دیگرى دارد.»[49]
وکالت از سوى امام خمینى در سال 1347
استاد مطهرى از سوى امام خمینى اجازه در امور حسبیه شرعیه را دریافت نمود متن این اجازه نامه بدین شرح است:
«بسماللّه الرحمن الرحیم
الحمداللّه رب العالمین، والصلوه والسلام على محمد و آله الطاهرین و لعنهاللّه على اعدائهم اجمعین.
و بعد، جناب مستطاب عماد العلماءالاعلام و حجتالاسلام آقاى حاج شیخ مرتضى مطهرى ـ دامت افاضاته ـ مجازند در امور حسبیه و شرعیه که در عصر غیبت ولى امر ـ عجلاللّه تعالى فرجه ـ از مختصات فقیه جامعالشرایط و منوط به اذن اوست : «فلهالتصدى لما ذکر مع مراعاة الاحتیاط» و نیز مجازند در اخذ سهم مبارک امام ـ علیهالسلام ـ و صرف نصف آن را در مواردى که براى علو اسلام و ترویج احکام مقدسه و تشیید مبانى دین حنیف مفید است و ایصال نصف دیگر را نزد حقیر براى صرف در حوزههاى مهمه اسلامیه. و وکیل هستند در دستگردان نمودن و امهال به مقدار صلاح و اخذ و صرف و ایصال به نحوى که مذکور گردید.
«و اوصیه ـ ایدهاللّه تعالى ـ بما اوصى به السلف الصالح من ملازمة التقوى و التجنب عنالهوى و التمسک بعروهالاحتیاط فىالدین و الدنیا و ارجو من جنابه ان لاینسانى من صالح دعواته» والسلام علیه و على اخواننا المؤمنین و رحمهاللّه و برکاته.
به تاریخ 24 شهر ذىالحجة الحرام 1388 روحاللّه الموسوى الخمینى»[50]
کمک به فلسطین
در سال 1349 به خاطر صدور اعلامیهاى با امضاى ایشان و حضرت علامه طباطبائى و آیتاللّه حاج سید ابوالفضل مجتهد زنجانى مبنى بر جمع اعانه براى کمک به آوارگان فلسطینى و اعلام آن طى یک سخنرانى در حسینیه ارشاد به ساواک احضار شد. این در حالى بود که ساواک چند روز پس از اطلاع از صدور این بیانیه دستور کنترل 24 ساعته و شنود تلفن استاد را صادر کرده بود.[51] در سندى از ساواک چنین مىخوانیم:
از : 316 تاریخ : 3 / 9 / 49
گزارش
درباره : شیخ مرتضى مطهرى شغل واعظ
محترما معروض مىدارد:
به طورى که خاطر عالى مستحضر است چندى قبل سه نفر از روحانیون افراطى تهران و قم به اسامى شیخ مرتضى مطهرى، سید ابوالفضل موسوى زنجانى و محمدحسین علامه طباطبائى با انتشار اعلامیههایى از مردم درخواست کردند به منظور کمک به آوارگان فلسطین کمکهاى نقدى خود را به حسابهایى که از طرف آنان در بانکهاى ملى ایران، صادرات و بازرگانان باز شده واریز نمایند.
در اجراى اوامر صادره چندین بار با شیخ مطهرى تماس حاصل و به وى توصیه شد با توجه به اینکه وجوه مذکور از طریق سفارتخانههاى عربى فرستاده مىشود به مصرف حقیقى نمىرسد. اصلح است در ایران صرف کارهاى خیر از قبیل تأسیس مدرسه، مسجد و مؤسسات خیریه برسد یا در اختیار جمعیت شیروخورشید سرخ قرار گیرد تا از این طریق در امور عامالمنفعه خرج شود :نامبرده اظهار داشته وظیفه شرعى آنان حکم مىکند وجوهى که از طرف مردم به عنوان امانت در حسابهاى آنان واریز شده به فلسطین فرستاده شود و چنانچه در جایى غیر از محل مورد نظر مردم صرف شود متهم به خیانت در امانت خواهند شد لذا از اجراى خواسته ساواک معذور است.
چون مشارالیه در دفعات قبل با جسارت تمام از انجام دستور سرپیچى مىکرد لذا در آخرین بار شدیدا به وى اخطار شد چنانچه این وجوه به خارج از کشور فرستاده شود به اتهام خیانت به مملکت تحت پیگرد قرار خواهد گرفت لذا قول داد و از ارسال پول مذکور به عنوان آوارگان فلسطین خوددارى نماید.
با عرض اینکه مراتب به ساواک تهران اعلام گردید و خواسته شد با تمام امکانات از مطهرى و ابوالفضل موسوى مراقبت نمایند که چنانچه قصد ارسال وجوه موصوف را به فلسطین دارند قبل از اجراى تصمیم خود مراتب را اعلام نمایند تا تصمیم مقتضى اتخاذ شود.
مراتب جهت استحضار معروض گردید.
رونوشت به پروندههاى ابوالفضل زنجانى و محمدحسین علامه طباطبائى ضمیمه شد.
در پرونده مرتضى مطهرى بایگانى شود. 5 / 11 / 49
برابر نظریه اقدام شود. 20 / 10
در سندى دیگر با عنوان : «جمعآورى وجه جهت سازمان الفتح» اداره کل سوم در تاریخ 31 / 2 / 49 با تنظیم خلاصه سابقه استاد مطهرى چنین مىنویسد:
«الف ـ شیخ مرتضى مطهرى فرزند حسین شغل استاد دانشکده الهیات، از روحانیون افراطى و طرفدار نهضت به اصطلاح آزادى است که در تاریخ 15 / 3 / 42 به اتهام اقدام بر ضد امینت داخلى کشور دستگیر و در تاریخ 26 / 4 / 42 از زندان آزاد و سرانجام قرار منع پیگرد درباره وى صادر شده است.
شخص مذکور مدتى بجاى سید محمود طالقانى در مسجد هدایت نماز جماعت برگزار مىنموده و همواره در گفتار و مذاکرات خود مطالب تحریک آمیز و انتقادى بیان مىنماید که از جمله در تاریخ 31 / 4 / 43 به طور خصوصى اظهار داشته مردم بس که مبارزه کردند و نتیجه نگرفتند خسته شدند و همگى مأیوسند مخصوصا جبهه ملى که روى همین اصل عقب نشینى کرد و سران نهضت آزادى هم تنها روى ایمان آنها بود که ایستادگى کردند. وظیفه ما روحانیون و وعاظ است که نگذاریم مردم از مبارزه خود ناامید شوند بلکه باید آنها را امیدوار سازیم و روحیه آنان را تقویت کنیم.
مشارالیه روز 17 / 7 / 48 ضمن سخنرانى در حسینیه ارشاد مطالبى در مورد نهضت آزادیبخش اسلام مطالبى ایراد و افزوده با شعار زنده باد و مرده باد نمىتوان آزاد شد و آزادى معنوى با آزادى اجتماعى همراه است. اسلام گفته است هیچکس در اجتماع نمىتواند برتر و بهتر از دیگرى باشد و قرآن این حق را داده که اگر کسى داراى قدرت شد و بر ضعیف ستم نمود و قوانین اسلامى را نادیده گرفت او را از مقام خود به زیر بکشند و حق خود را از وى بگیرند. سپس اضافه کرده چرا مردم از یک مقامى که در رأس قرار دارد با نام و القاب ستایش کننده او را صدا مىکنند؟ فقط خداست که بایستى مورد ستایش قرار گیرد.
نامبرده روز 10 / 9 / 48 در سالن امتحانات کوى دانشگاه تهران تحت عنوان انسانیت در مکتب على صحبت و اظهار نموده: استعمارگران غربى مىکوشند تا ما را در قید و بند اسارت نفس خود نگهداشته و حس آزادیخواهى و آزادى طلبى را از ما سلب کنند.»
و لذا سپهبد ناصر مقدم ذیل این خلاصه سابقه مىنویسد:
«صلاحیت استادى ندارد به اداره کل 4 منعکس گردد. 3 / 3 / 49»
گزارشگران ساواک از شرکت او در سمینار دبیران علوم دینى که از تاریخ 11 / 5 / 49 به مدت پنج روز در باشگاه فرهنگیان مشهد تشکیل شده بود جلوگیرى کرده و اظهارات او را تحریکآمیز و برخلاف مصالح کشور دانسته مىنویسند:
«او اظهار داشته که این سمینار جنبه تشریفاتى دارد نه جنبه دینى براى اینکه تمام دستگاههاى دولت در این مملکت با دین مبارزه مىنمایند و مردم را به بىدینى دعوت مىکنند. [مطهرى] نسبت به نثار تاج گل بر پیکر رضاشاه اعتراض کرده و گفته آیا دبیران علوم دینى هم باید بتپرست باشند.»
پس از ارسال این گزارش به مرکز که طى آن خبر از اقدام جهت برکنارى شهید مطهرى از سمت استادیارى دانشکده الهیات مىدهد. ناصر مقدم مقام عالى امنیتى ذیل گزارش مىنویسد:
«تحت مراقبت قرار گیرد.»[52]
محدودیتهاى ساواک
رد صلاحیت او توسط ساواک
علاوه بر شنود تلفنى منزل استاد، خشم ساواک از اقدام او براى کمک به فلسطینیانِ مورد هجوم قرار گرفته فروکش نکرده، با ارسال چند نامه به مراکز ذیربط از جمله دانشگاه تهران مىنویسد:
«آقاى شیخ مرتضى مطهرى دانشیار دانشگاه تهران صلاحیت تدریس در دانشکده الهیات و سایر دانشکدهها را ندارد. 9 / 7 / 49»[53]
ساواک تمامى منابر وعظ و خطابههاى استاد را هر چه بیشتر تحت نظر گرفته، با گماشتن منابع متعدد آنى از فعالیتهاى او چشم نمىپوشید:
«بعدازظهر روز 18 / 5 / 50 در مسجد هدایت ... شیخ مرتضى مطهرى بالاى منبر رفت و ... گفت : «باید از ایمان مثل جواهر مواظبت نمود اگر غرب صنعت و پول دارد کشور ما هم معنویات دارد شما جوانها فکر مىکنید خارجیان فقط در فکر بردن نفت و ذخایر زیرزمینى ما هستند اما آنها با معنویت شما نیز سرو کار دارند وقتى که ملتى ایمان نداشته باشد غالب شدن بر آن ملت آسان است و سپس درباره علت شکست اسپانیاى مسلمان که بر اثر عیاشى ملت اسپانیا در زمان قدیم به وقوع پیوسته صحبت کرد.»[54]
با ارسال گزارش سخنرانى او در مسجد الجواد که پیرامون تقیّه بحث کرده و گفته بود:
«تقیّه در اسلام یعنى مبارزه زیرزمینى نه اینکه طورى عمل کنید که باعث راحتى شود.»
بلافاصله ناصر مقدم عکس العمل نشان داده ، به ساواک تهران دستور مىدهد که فعالیتهاى او را تحت نظر بگیرند و مسافرتهاى تبلیغى او را اطلاع دهند و اعمال و رفتارش تحت مراقبت کامل باشد.[55]
فشار ساواک به گونهاى افزایش مىیابد که دستور مراقبت از سخنرانى او در دانشکده الهیات مشهد که به دعوت رئیس دانشکده صورت گرفته بود نیز صادر مىشود.[56]
سال 1352 را نیز استاد مطهرى با فشار عناصر ساواکى و کنترل منابع ساواک پشت سر مىگذارد حتى از سخنرانیهاى او در مسجد جاوید نیز مورد حساسیت ساواک قرار گرفته و دستور بررسى مجدد داده مىشود و از ساواک تهران و شمیرانات خواستار مراقبت بیشتر از او مىشوند. با اطلاع از انتشار کتاب عدل الهى استاد مطهرى، خواستار ارسال یک نسخه از آن کتاب براى اداره کل امنیت داخلى مىشود.[57]
سخنرانى به شرط احضار
منابع ساواک به اطلاع مقامات عالیرتبه ساواک مىرسانند که به دعوت دانشجویان قرار است مرتضى مطهرى در روزهاى 5 و 6 و 7 و اسفند ماه 1352 در مسجد دانشگاه ملى به ایراد سخن پردازد. ثابتى که اینک پست سابق ناصر مقدم را اشغال کرده و مدیرکل اداره سوم شده است در پاسخ این استعلام مىنویسد:
«سخنرانى نامبرده بالا در مسجد دانشگاه موصوف مشروط به احضار و توجیه مشارالیه مبنى بر اینکه از اظهار مطالب تحریکآمیز خوددارى نماید، مىباشد.»[58]
مراقبت از استاد در سال 53 نیز ادامه مىیابد. و کمترین موضعگیرى او نیز به مرکز گزارش مىشود:
به سند زیر توجه بفرمایید:
«تاریخ : 18 / 1 / 53
موضوع : مرتضى مطهرى
یاد شده از اینکه نماز جماعت سید على خامنهاى را در مشهد تعطیل کردهاند به شدت ناراحت شده و اظهار داشته همه مراکز حساس را که اثرى دارد مىبندند ... انسان متحیر مىماند چه کند و چه بگوید وى گفت سید على خامنهاى از نمونههاى ارزندهاى است که براى آینده موجب امیدوارى است و در این مدت کوتاه در مشهد کارهاى پرثمرى انجام داده که یکى از آنها جمع کردن جوانان روشنفکر و بیدار بوده و به همین جهت وى مورد توجه خمینى هم واقع شده و خمینى دستور داده که هواخواهان وى خامنهاى را حمایت کنند.»
موسى صدر پایگاه امیدبخش
گزارشگران ساواک در خرداد 53 گزارش دادند که مطهرى در دانشکده الهیات از سیدموسى صدر تمجید و از اینکه در مصاحبههاى خود اوضاع ایران را براى روزنامههاى معروف جهان تشریح کرده او را شجاع و آزادمرد مىخواند وى گفت:
«صدر اکنون یکى از پایگاههاى امیدبخش است زیرا جوانانى که از ایران خود را نجات مىدهند مىتوانند به وى پناه ببرند و نیز واسطهاى مورد اعتماد است براى رساندن پول به خمینى. مطهرى افزود : اکنون تمام راهها را به روى ما بستهاند باید براى بیدارى افکار و هدایت جوانان راههاى دیگرى انتخاب کنیم و نگذاریم جوش و خروشها یکباره خاموش شود و من فکر مىکنم که چه راهى را باید در پیش بگیریم و هنوز فکرم به جایى نرسیده است!»[59]
سخنرانى در جندى شاپور ممنوع
در مهرماه سال 1353 بود که دانشجویان دانشگاه جندى شاپور آبادان استاد مطهرى را براى سخنرانى دعوت مىنمایند؛ لیکن پرویز ثابتى دستور مخالفت با برپایى سخنرانى او را مىدهد.[60]
و مدتى کوتاه از این ماجرا نگذشته که ثابتى نامه زیر را به ساواک تهران ارسال داشته که حاکى از نگرانى شدید ساواک و دلخورى از فعالیتهاى استاد مطهرى مىباشد:
«تاریخ : 9 / 8 / 53
گزارشهاى واصله حاکى از آن است که نامبرده بالا از مدتى قبل فعالیتهاى خلافى را از جمله ایراد مطالب نامناسب و تحریکآمیز در محافل دانشجویى مشهد و سمپاشى در بین پارهاى از معاشرین خویش دنبال مىنماید. علیهذا خواهشمند است دستور فرمایید یاد شده را احضار و ضمن دادن تذکرات شدید، به وى تفهیم نمایند در صورتى که به رویه کنونى خود ادامه دهد، علاوه بر آنکه صلاحیت تدریس در دانشگاه را نخواهد داشت، تصمیمات شدیدى دربارهاش اتخاذ خواهد شد. به علاوه کماکان از اعمال و رفتار و منابر مشارالیه مراقبت به عمل آورده نتایج حاصله را مرتبا اعلام دارند.
مدیرکل اداره سوم ـ ثابتى»
حادثه فیضیه در سال 1354
در پى تظاهرات طلاب علوم دینیه در 15 خرداد ماه 1354 در مدرسه فیضیه قم که به پاسداشت قیام 15 خرداد 1342 انجام یافته بود ساواک در روز 17 خرداد با اعزام گارد شاهنشاهى و یورش مسلحانه به مدرسه فیضیه به سرکوب شدید طلاب پرداخته جمع کثیرى را شدیدا زخمى و تمامى طلاب حاضر در مدرسه را که حدود 400 نفر مىشد پس از ضرب و شتم شدید به زندان اوین منتقل و مدرسه فیضیه را نیز تعطیل نمود. از سوى دیگر درصدد شناسایى عاملین و محرکین برآمد در این راستا استاد مطهرى را نیز مورد مراقبت بیشتر قرار داده و او را نیز جزء محرکین این واقعه قلمداد مىنماید:[61]
او مدت کوتاهى در زندان انفرادى بسر برد. از سال 1349 تا 1351 برنامههاى تبلیغى مسجدالجواد را زیر نظر داشت و غالبا خود سخنران اصلى بود تا اینکه آن مسجد و به دنبال آن حسینیه ارشاد تعطیل گردید و بار دیگر استاد مطهرى دستگیر و مدتى در بازداشت قرار گرفت. پس از آن استاد شهید سخنرانیهاى خود را در مسجد جاوید و مسجد ارک و غیره ایراد مىکرد. بعد از مدتى مسجد جاوید نیز تعطیل گردید و در حدود سال 1353 ممنوعالمنبر گردید و این ممنوعیت تا پیروزى انقلاب اسلامى ادامه داشت.
فراخوان به ساواک
در اردیبهشت سال 1349 و به دنبال نشر اعلامیه «گامى دیگر در راه تشدید غارتگرى» که علیه سرمایهگذارى خارجىها منتشر شده بود، عوامل ساواک در منطقهاى خلوت از استاد مىخواهند که جهت انجام پارهاى مذاکرات همراه آنان به ساواک برود. استاد از رفتن استنکاف کرده، مىگوید : فقط مأمورین انتظامى مىتوانند وى را جلب نمایند. نیروهاى ساواک با دستپاچگى اعلام مىدارند که هدف آنها جلب و بازداشت او نیست بلکه منظور انجام مصاحبهاى است در محیطى کاملاً دوستانه. باز استاد از همراهى با آنان سرباز مىزند.
لذا فرداى آن روز ساواک با منزل استاد تماس تلفنى گرفته و چون استاد در منزل نبوده است، پیام مىدهند که به ساختمان شماره 6 ساواک مراجعه کند. استاد باز از مراجعه به آن محل خوددارى مىکند. در شهریورماه همان سال مجددا اسناد ساواک خبر از احضار او به ساختمان شماره 6 جهت اداى پارهاى توضیحات مىدهد. در حالى که پیش از آن مقدم رئیس امنیت ساواک به رئیس ساواک تهران اعلام کرده بود:
«چون در نظر است که جهت نامبرده تضییقاتى فراهم گردد، علیهذا خواهشمند است دستور فرمایید با تمام امکانات موجود از مشارالیه مراقبت و نتایج حاصله را مستمرا به این اداره کل اعلام دارند تا به موقع دربارهاش تصمیم مقتضى اتخاذ گردد.»
تحت مراقبت کامل ساواک
در ابتداى سال 1350 و پس از تعطیلات اولیه سال نو، ساواک تهران از ساواک شمیران چنین مىخواهد:
«چون تیمسار ریاست معظم ساواک مقرر فرمودهاند اعمال و رفتار نامبرده بالا دقیقا تحت مراقبت قرار گیرد، علیهذا دستور فرمایید ضمن مراقبت از منابر وى تا حدود امکان در جریان کلیه فعالیتهایش بوده و هر وقت قصد خروج از تهران را داشت مراتب را با تعیین تاریخ حرکت و مقصد مشارالیه سریعا گزارش نمایید که چگونگى به ستاد منعکس شود.»
جشنهاى 2500 ساله
در جریان برگزارى جشنهاى 2500 ساله که طى آن رژیم شاه به ترویج ناسیونالیسم منفى همت گمارده و مبلغ هنگفتى براى برگزارى آن هزینه کرده بود، ساواک مرکز با ارسال عکسى از استاد مطهرى دستور تکثیر آن را داده و از ساواک تهران خواسته بود که در طول برگزارى جشن با تمام امکانات از قبیل کنترل مکاتبات و تلفن و ایجاد تیم تعقیب و مراقبت نسبت به مراقبت از استاد مطهرى دستور اکید صادر مىکند.[62]
آزار و اهانت در ساواک
در پى تظاهرات اعتراضآمیز جوانان مسلمان در حسینیه ارشاد در روز 26 / 8 / 1351 ساواک اقدام به بازداشت استاد مطهرى و محمد همایون به عنوان اعضاى هیئت مدیره حسینیه ارشاد کرد.
در سندى از ساواک چنین آمده است:
«نامبرده بالا (شیخ مرتضى مطهرى) تعریف کرده است که بعد از دستگیرى عدهاى از دانشجویان در جلوى حسینیه ارشاد، مأمورین ساواک او را نیز بازداشت کرده و در زندان لباسهایش را در آورده و به او ناسزا گفته و فوقالعاده بدرفتارى کردهاند و به مدت 40 ساعت نور پروژکتور به چشمهایش انداخته و او را بىطاقت ساخته و سرانجام سؤال کردهاند : شما چرا اجازه مىدهید در حسینیه ارشاد چنین برنامههایى اجرا شود؟ مطهرى در پاسخ گفته است من مدت سه سال است که هیچگونه مداخلهاى در امور حسینیه ارشاد ندارم و اصلاً به آنجا نمىروم. سپس وى را آزاد ساخته و گفتهاند حق ندارید از این جریان با کسى صحبت کنید. نظریه یکشنبه : همان طور که قبلاً به استحضار رسیده است، شیخ مرتضى مطهرى مدتى است به حسینیه ارشاد نمىرود و تاکنون چندین جلسه با شرکت او و دکتر محمد جواد باهنر، سید محمدحسینى بهشتى و شیخ علىاکبر هاشمى رفسنجانى و بعضا سید ابوالفضل موسوى زنجانى با عدهاى از گردانندگان حسینیه انجام شده لیکن طرفین براى بازگرداندن مطهرى و سایر روحانیون مزبور به توافق نرسیدهاند و با توجه به افکار آنها به مصلحت هم نیست مجددا آنان در حسینیه نفوذ بکنند.»
در این سند و ماجراى بازداشت استاد مطهرى نکات ابهامى وجود دارد که قابل بررسى و تأمل است:
1ـ علیرغم اینکه ساواک از جدایى استاد از حسینیه ارشاد مطلع بوده است اقدام به بازداشت و آزار و اهانت به او نموده و این مطالب مىرساند که ساواک پس از تهدیدهاى مربوط به ماجراى جشنهاى 2500 ساله و تهیه اعلامیه کمک به مردم فلسطین و حادثه پخش اعلامیه علیه کنسرسیوم سرمایهگذارى در ایران به دنبال بهانهاى براى مرعوب نمودن استاد بوده، لذا از بهانه عضویت او در هیئت مدیره حسینیه ارشاد استفاده کرده و او را مورد آزار قرار داده است.
2ـ فراز نهایى نظریه یکشنبه هم این احتمال را رد نمىکند که ماجراى جدا کردن استاد از حسینیه ارشاد یک طرح از پیش تعیین شده ساواک بوده است. چرا نظریهدهنده مىنویسد:
«با توجه به افکار آنها (مطهرى و...) به مصلحت نیست مجددا آنان در حسینیه نفوذ بکنند.»
فوت پدر
در سال 1350 حاج شیخ محمدحسن مطهرى پدر استاد دارفانى را وداع گفت و حضرت امام خمینى با ارسال پیامى به شرح زیر درگذشت ایشان را به استاد مطهرى تسلیت گفتند:
بسمه تعالى
13 محرم 92 ـ (اسفند 1350)
خدمت جناب مستطاب عمادالاعلام و حجتالاسلام آقاى مطهرى ـ دامت افاضاته
به طورى که از مکه معظمه اطلاع رسید مرحوم حجتالاسلام آقاى ابوى رحمهاللّه ـ به رحمت ایزدى پیوستهاند. از خداوند تعالى علو درجات ایشان و صبر و اجر جنابعالى و سایر بستگان را خواستار است. به ایشان علاقه خاص داشتم. «انا انشاءاللّه تعالى الیه لاحقون» از جنابعالى امید دعاى خیر دارم والسلام علیکم.
روحاللّه الموسوى الخمینى[63]
احضار مجدد
یک سال بعد ساواک مرکز طى نامهاى از ساواک تهران خواستار مراقبت از سخنرانیهاى او در محافل مذهبى و دانشجویى مىشود.
این در حالى است که ساواک، مسجد الجواد را نیز به اوقاف سپرده و عملاً از فعالیت استاد مطهرى در آن مسجد نیز جلوگیرى نموده است و در سال بعد هم ساواک مرکز از ساواک شمیرانات مىخواهد که:
«چون گزارشهاى واصله حاکى از آن است که نامبرده فعالیتهاى خلافى را از جمله ایراد مطالب نامناسب و تحریکآمیز در محافل دانشجویى مشهد و سمپاشى پارهاى از معاشرین خویش را دنبال مىنماید، لذا او را احضار کرده و ضمن دادن تذکر شدید به وى تفهیم نمایند در صورتى که به این رویه خود ادامه دهد علاوه برآنکه صلاحیت تدریس در دانشگاه را نخواهد داشت، تصمیمات شدیدى دربارهاش اتخاذ خواهد گردید.»
به دنبال پیگیریهاى ساواک شمیرانات پس از شش ماه در تاریخ 14 / 2 / 1354، استاد به ساواک احضار و مفاد امریه مرکز به او ابلاغ مىگردد.
پس از این احضاریه امنیت داخلى با تنظیم یک بولتن سه برگى خطاب به نصیرى رئیس ساواک، ضمن ارائه شرح مختصرى از فعالیتهاى استاد در پایان چنین اعلام نظر مىکند:
نظریه : با عرض مراتب بالا و اینکه اولاً دستگیرى روحانى یاد شده موجبات بزرگ شدن وى و بالا رفتن وجهه او در بین عناصر متعصب مذهبى و دانشجویان افراطى خواهد شد. ثانیا قرار گرفتن این شخص در رأس گروه فلسفه دانشکده الهیات، اصولاً وجود وى در دانشگاه، با توجه به مقاصد سوء این شخص، به هیچوجه به مصلحت نمىباشد. ثالثا ادامه سخنرانیهاى مشارالیه در محافل مذهبى صحیح نیست، علیهذا مستدعى است در صورت تصویب:
اولاً : به اداره کل چهارم اعلام شود که ادامه خدمت نامبرده در دانشگاه تهران به مصلحت نیست.
ثانیا : با همکارى شهربانى کشور از ادامه سخنرانیهاى وى مخالفت به عمل آید و مراقبت از او کماکان ادامه یابد. موکول به رأى عالى است.»
این پیشنهاد در تاریخ 20 / 3 / 54 به رؤیت نعمتاللّه نصیرى رئیس وقت ساواک مىرسد و او در ذیل نامه مىنویسد:
«موافقت مىشود حضورا در مورد این قبیل افراد مذاکره نمایید.»
سپس پرویز ثابتى مقام عالى امنیت به حضور رئیس ساواک شتافته و او را متقاعد به انجام تصمیمات فوق مىنماید و در تاریخ 22 / 3 / 54 یعنى دو روز بعد ذیل نامه دستور زیر را صادر مىکند:
«مذاکره شد طبق نظریه اقدام شود ثابتى 22 / 3 / 54»
از این تاریخ استاد مطهرى ممنوعالمنبر شده و جهت پایان خدمت او در دانشگاه نیز اقداماتى به عمل آورده مىشود.
ممنوعیت خروج از کشور
استاد مطهرى که از قبل پیشبینى اتخاذ چنین ترفندى را از سوى ساواک کرده بود از فرصت استفاده کرده و جهت سفر به کشورهاى اسلامى به عنوان فرصت مطالعاتى درخواست مرخصى و گذرنامه مىنماید که در تاریخ 18 / 10 / 54 ثابتى ضمن نامهاى چنین مىنویسد:
«صدور گذرنامه جهت نامبرده بالا به مقصد کشورهاى عربى از نظر این اداره کل به مصلحت نمىباشد. ثابتى
انجمن فلسفه ایران
در تاریخ 19 / 2 / 1355 انجمن شاهنشاهى فلسفه ایران با حضور فرح پهلوى افتتاح مىشود. متولیان انجمن به احترام وثاقت علمى و تفوق فلسفى استاد مطهرى از ساواک جهت شرکت استاد در این مراسم استعلام به عمل مىآورند که با مخالفت ساواک مواجه مىگردند.[64]
محرم و صفر آن سال که مصادف با خردادماه 1355 بود نیز ساواک به شهربانى و ژاندارمرى و کلیه ساواکها طى نامهاى ممنوعالمنبر بودن استاد را اعلام و درخواست جلوگیرى و مراقبت از منبر وى را نمود.[65]
سازمان دادن به مجامع روشنفکرى
حضور مستمر او در مراکز علمى دانشگاهى از قبیل انجمن اسلامى پزشکان، انجمن اسلامى دانشجویان و ایراد سخنرانیهاى علمى و نشر مقالات وزین و... گواه صادقى بر این ادعاست:
«مرحوم مطهرى در دانشکده با استادان، بسیار خوب رفتار مىکردند و حتى به آنهایى که معلوم بود با ایشان دشمنى دارند، احترام مىگذاشتند. مرحوم مطهرى سعى داشتند آنها را ارشاد کنند و هیچ وقت در برابرشان نمىایستادند، مگر در یک مورد که در سال 55 اتفاق افتاد و ایشان مجبور شدند در برابر آریانپور بایستند و چهره منافقانه او را آشکار کنند که خود را به عنوان چهرهاى علمى و محبوب دانشجویان جا زده بود.
... که استاد دانشکده الهیات است، وقتى سر کلاس مىرود، مرام کمونیستى و نقض تعالیم دینى را به دانشجویان القا مىکند. من هم سر کلاس در رّد او صحبت مىکنم. یک روز به او گفتم : «این روش شما غلط است. اگر شما خودتان را در این قضیه قوى مىدانید، من حاضرم در یک میزگرد تلویزیونى با هم بنشینیم و در این خصوص مناظره کنیم.»[66]
جریان آریانپور این بود که او ـ به عنوان یک فرد معتقد به مارکسیسم ـ در دانشکده الهیات مدرس بود و این جزء شگفتىهاى آن زمان بود که در دانشکده الهیات و علوم اسلامى کسى تدریس مىکرد که اسلام را مطلقا قبول نداشت.
مرحوم مطهرى مىگفت که من بارها با آریانپور راجع به مسائل اسلامى صحبت کردم. آریانپور مىگفت که آقا بیخود مىگویند. بنده معتقد به اسلام هستم. ایشان مقابل آقاى مطهرى که مىرسیدند با قاطعیت و با جرأت مىگفتند که خلاف مىگویند. من همان وقتها این را به بعضى از شاگردان آریانپور گفتم اینها از تعجب شاخ در مىآوردند که چطور این آدمى که این طور ضد اسلام در کلاس هست پیش آقاى مطهرى که مىرسد آن طور صحبت مىکند. در داخل دانشکده الهیات مسئلهاى راجع به سر کلاس و مسائلى که ایشان گفته بود و اعتراض بچهها به آریانپور مسئلهاى پیش آمد که موجب شد که آقاى مفتح یک روزى فریاد و اعتراض کند در صحن دانشکده الهیات ؛ مرحوم مطهرى مىگفت که من داخل اطاق نشسته بودم یک وقت دیدم صداى داد و فریاد بلند شد. رفتم بیرون دیدم آقاى مفتح دارد همین طور فریاد مىکشد و داد مىزند که بعد البته آقاى مطهرى به عنوان اعتراض گفتند آریانپور باید در این دانشکده نباشد و اگر باشد ما بیرون خواهیم رفت. البته آریانپور را یک مدت کوتاهى گفتند که نیاید. و بعد از آن مدت کوتاه برایش درس گذاشتند. بعد آقاى مطهرى اعتراض کرد و به عنوان اعتراض از دانشکده خارج شد و کسى هم از دانشکده به سراغ ایشان نیامد. به هر حال دستگاه آن وقت آریانپور کمونیست را حاضر بود تحمل کند و آقاى مطهرى را نه [!]
استاد بارها مىگفتند:
دانشگاه به منزله مسجد است. سعى کنید بدون وضو وارد دانشگاه نشوید. من هیچ وقت بدون وضو وارد کلاس نمىشوم.[67]
«استاد مطهرى براى ایجاد ارتباط با جامعه، در قم، مرکزى به نام «انتشارات صدرا» به وجود آوردند تا بتوانند بیش از پیش با جامعه ارتباط برقرار کنند.»[68]
ایستادگى در برابر التقاط
دوره مشخصى از فعالیتهاى او در زمینه ایدئولوژیک نیز وجهه خاصى دارد و آن بعد از ظهور گرایشهاى مارکسیستى در سازمان مجاهدین خلق و انتشار آن بیانیه کذایى است که گروهى رسما مارکسیست شدند. البته در بقیه هم گرایشهاى التقاطى وجود داشت. بلافاصله شهید مطهرى به شدت شروع به فعالیت کرد و کتابها و جزوات دو سال آخر حیاتش را تدوین کرد... کتابهایى درباره توحید، نبوت، قیام حضرت مهدى، فلسفه تاریخ، اقتصاد و... او به تمام شبهاتى که آن جزوات و آن گرایشها به وجود آوردند تک تک پاسخ داد... اگر به فعالیتهاى ایدئولوژیک سالهاى گذشته برگردیم، خواهیم دید که بدون کتابها و فعالیتهاى او، دچار خلأ ایدئولوژیکى بزرگى بودیم و چه بسا انحرافات بزرگى در جامعه ما پدید مىآمد.[69]
سازمان دادن به روحانیت مبارز
در جریان انقلاب اسلامى تشکیلات روحانیت مبارز در هشت منطقه تهران فعالیت مىکرد و هر منطقه زیر نظر دو نفر از روحانیون آگاه و متعهد اداره مىشد. کل این تشکیلات داراى دو ـ سه نفر مشاور عالى بود که مخصوص منطقه خاصى نبودند و خط اصلى کارها را تعیین مىکردند و به مناطق مىدادند.
شهید مطهرى و شهید بهشتى جزو این مشاوران عالى بودند. بسیارى از اعلامیهها به قلم استاد مطهرى بود. پیشنویس اساسنامه روحانیت مبارز را ایشان تنظیم کردند که بعد از شهادت ایشان در مجمع عمومى که به همت شهید بهشتى در کرج برگزار شد. تصویب گردید.[70]
آقاى مطهرى باید در آن جمع باشد
جلسهاى بود قبل از سال 56 که یکى از دوستان به خاطر برنامهریزى براى مبارزات تشکیل داده بود... آقاى بهشتى و جمعى از بزرگان هم بودند. هنوز با آقاى مطهرى صحبت نشده بود. خبر جلسه را در نجف دادند که «... جمعى را براى پىریزى بعضى مسایل تشکیل دادهایم» امام پیغام داده بودند که آقاى مطهرى باید در آن جمع باشند.
آقاى مطهرى در پیروزى این انقلاب بلکه بوجود آوردن این انقلاب هم نقش بسیار مؤثر داشتند اما در مورد حراست از مرزهاى ایدئولوژیک و حفظ نه شرقى و نه غربى و به خصوص التقاط زدایى از اندیشه اسلامى آقاى مطهرى یک فرد بىنظیرى بود. ایشان در جامعه روحانیت مبارز شرکت داشتند و خودشان جزو مؤسسین این جامعه بودند. چرا که آن وقت در تهران مهمترین و عمدهترین کارها را در رابطه با اجتماعات و تظاهرات مردم، راهپیماییها و جلسات بزرگ سخنرانیها، جامعه روحانیت مبارز مىکرد. مرحوم مطهرى نیز در این جلسات شرکت داشتند و فعالیت مؤثر و بسزایى ایفا مىکردند. نقش مرحوم مطهرى به نظر من نقش درجه یک بود.[71]
من شهادت مىدهم که این شهید بزرگوار در آن دوره غیبت امام وقتى که امام در زندان بودند یا در قیطریه تحت نظر که تحت نظر بودنشان هم یک زندان محترمترى بود، یا وقتى در ترکیه تبعید بودند و یا وقتى که به عراق تبعید شدند، در تمام این دورهها مرحوم مطهرى کارگشا و راهگشاى بسیارى از مشکلات مبارزه بود و حضور ایشان این اهمیت را داشت.
رابط بین امام و گروههاى مبارز
سابقه 35 ساله او با رهبرى نهضت و اعتماد کامل امام به او وى را به صورت یکى از اصحاب سِر و رازدار انقلاب و امام تبدیل کرده بود و این ارتباط حتى پس از تبعید امام به وسیله پیک و نامه نیز برقرار بود تا اینکه در سال 1355 استاد مطهرى به عتبات مشرف شد و به دیدار استاد خویش شتافت.
در این دیدار امام فرمودند:
«مسائل روز را بررسى کنید و جواب بدهید. مسائلى از مکاتب چپى یا مکاتب دیگر را که انحرافى است جواب بدهید.»[72]
پیش از آن نیز امام به او توصیه کرده بود که رابطه خود را با حوزه علمیه قم بیشتر کند و لذا او از سال 1351 تا 1357 هفتهاى سه روز به قم مىرفتند و در حوزه علمیه قم، دروس مهمى مانند شناخت اصل غائیت، فلسفه هگل، معارف قرآن، مارکس و مارکسیسم، منظومه، نجات و اسفار را تدریس مىکرد.
تلاش در جهت پیشبرد اهداف انقلاب
به دنبال هجرت تاریخى امام به پاریس، مطهرى نیز شتابان بدان دیار شتافت.
«ایامى که آن شهید مىخواست براى دیدن استادش به فرانسه برود، یادم نمىرود. استادى که سالهاى سال به انتظار تشریف فرمایى او نشسته بود. آن روزهاى آخر، گویا هیچ کارى نداشت. اگر از او سؤال مىکردى مىگفت که آمادگى پاسخگویى ندارد. اصلاً مثل عاشقى بود که وعده وصلش نزدیک شده باشد.»
خود استاد مطهرى در بازگشت از سفر پاریس طى سخنانى در وصف امام مىگوید:
«من که قریب دوازده سال در خدمت این مرد بزرگ تحصیل کردهام، باز وقتى که در سفر اخیر به پاریس به ملاقات و زیارت ایشان رفتم، چیزهایى از روحیه او درک کردم که نه فقط بر حیرت من، بلکه بر ایمانم نیز اضافه کرد. وقتى برگشتم، دوستانم گفتند: «چه دیدى؟»
گفتم چهار تا «آمَنَ» دیدم.
آمن بهدفه ـ به هدفش ایمان دارد. دنیا اگر جمع بشود، نمىتواند او را از هدفش منصرف کند.
آمن بسبیله ـ به راهى که انتخاب کرده، ایمان دارد. امکان ندارد بتوان او را از این راه منصرف کرد. شبیه همان ایمانى که پیغمبر به هدفش و به راهش داشت.
آمن بقوله ـ در میان همه رفقا و دوستانى که سراغ دارم، احدى مثل ایشان به روحیه مردم ایمان ندارد. به ایشان نصیحت مىکنند که : «آقا! کمى یواشتر. مردم دارند سرد مىشوند، مردم دارند از پاى در مىآیند.» مىگوید : «نه. مردم اینجور نیستند که شما مىگویید. من مردم را بهتر مىشناسم.» و ما مىبینیم که روز به روز صحت سخن ایشان بهتر آشکار مىشود. و بالاخره، بالاتر از همه؛آمن بربّه ـ در یک جلسه خصوصى، ایشان به من مىگفت : «فلانى! این ما نیستیم که چنین مىکنیم. من دست خدا را به وضوح حس مىکنم.»
آدمى که دست خدا و عنایت خدا را حس مىکند و در راه خدا به وضوح قدم برمىدارد، خدا هم مصداق «اِن تَنصُرُوااللّهَ یَنصُرکُم» بر نصرت او اضافه مىکند.[73] بىشک از جان گذشتگى و مبارزه خستگىناپذیر با ظلم و ظالم و دفاع سرسختانه از مظلوم و صداقت و صراحت و شجاعت و سازش ناپذیرى این رهبر، در انتخاب او به مقام رهبرى نقش داشته. اما مطلب اساسى چیز دیگرى است و آن این که نداى امام خمینى از قلب فرهنگ و از اعماق تاریخ و از ژرفاى روح این ملت برمىخاست. مردمى که در طول چهارده قرن، حماسه محمد، على، زهرا، حسنین، سلمان، ابوذر و... صدها هزار زن و مرد دیگر را شنیده بودند و این حماسهها با روحشان عجین شده بود، بار دیگر همان نداى آشنا را از حلقوم این مرد شنیدند. على را و حسین را در چهره او دیدند. او را آیینه تمام نماى فرهنگ خود که تحقیر شده بود، تشخیص دادند. امام چه کرد؟ او به مردم ما شخصیت داد. خود واقعى و هویت اسلامى آنها را به آنان بازگرداند. آنها را از حالت «خودباختگى» و... خارج کرد. این بزرگترین هدیهاى بود که رهبر به ملت داد. او توانست ایمان از دست رفته مردم را به آنها بازگرداند و آنها را به خودشان مؤمن کند.»[74]
هیئت نفت
پیشنهاد هیئت اعزامى به ریاست مهندس مهدى بازرگان براى راهاندازى نفت مصرف داخلى از ابتکارات او بود.
شوراى انقلاب
تشکیل شوراى انقلاب و عضوگیرى براى آن نیز از جمله فعالیتهاى او در جهت پیشبرد اهداف انقلاب بود نقش مؤثر او در این شورا از بسیارى از اتفاقات ناگوار و سوءاستفاده عوامل مخالف نهضت جلوگیرى کرد.
«آن وقتى که (شاپور) بختیار پیشنهاد کرده بود برود خدمت امام برسد یک شرحى (اعلامیهاى) را داده بود به یکى از آقایان وابسته به جبهه ملى که بیاورد شوراى انقلاب که بختیار مایل است اگر شما موافقید و اگر امام هم قبول مىکند این اعلامیه را صادر کند ! این اعلامیه مىتوانست وجههاى براى بختیار درست کرده و کار را عقب بیندازد. لکن در آن جمع ما، دو نفر قاطعا مخالفت کردند !یکى مرحوم شهید مطهرى بود و دیگرى مرحوم شهید بهشتى. این دو نفر هر کدام یک نکتهاى را به عنوان ایراد، در این اعلامیه ذکر کردند که اگر آن نکته اصلاح مىشد نظر بختیار برآورده نمىشد. لذا بود که وقتى این دو نفر اصلاحات خود را ذکر کردند و آن اعلامیه برگشت، بختیار مایل نشد که آن را پخش کند چرا که برایش فایدهاى نداشت.»[75]
تحصن دانشگاه تهران
تحصن در دانشگاه تهران یکى از مهمترین عوامل تسهیل در ورود به موقع رهبر انقلاب به وطن و خنثى شدن توطئهها گردید و نقش استاد مطهرى در این تحصن تأسیسى بود.
«آقاى مطهرى در تحصن دانشگاه نیز نقش اساسى داشتند. یادم مىآید شبى که در مدرسه رفاه جمع شده بودیم که چه باید بکنیم و چه نباید بکنیم. پیشنهاد یک تحصن مطرح شد.
دکتر بهشتى و آقاى مطهرى، آقاى خامنهاى و خیلىهاى دیگر بودند. بعضى از دوستان اعتقاد داشتند تحصن در مسجد امام فعلى (مسجد شاه سابق) کنار بازار باشد. اما آقاى مطهرى گفتند که تحصن در دانشگاه باشد و بالاخره هم همان شد. آقاى مطهرى از در جلو مسجد دانشگاه وارد شدند و گفتند : ما آمدهایم تحصن کنیم تا امام بیایند و تا وقتى که امام نیایند، ما نمىرویم.»[76]
کمیته استقبال
ریاست کمیته استقبال از رهبر انقلاب را شخصا عهدهدار شده و با کمک مردم و نیروهاى مخلص به احسن وجه مراتب استقبال از امام خمینى را به عمل آورد و سپس چونان مشاورى دلسوز پروانهوار گرد شمع وجود استاد خویش مىچرخید.
ترور قرهنى
با ترور ناجوانمردانه سپهبد شهید ولىاللّه قرهنى او گفته بود:
«به نظرم مىرسد شخصیت مذهبى و روحانى که در برنامه گروه فرقان است، من باشم. یقین دارم، آنهایى که از استقلال فرهنگ اسلامى مىترسند و هراس دارند که این فرهنگ غنى اسلام گسترده شود، با کسى که بسیار دشمنى دارند و بغض او را در این زمینه دارند منم.
من آرزو دارم که اگر مىمیرم، مرگى در راه عقیدهام داشته باشم، اگر مرا بکشند، یقین دارم که در راه اعتقادم و در راه آنچه سالها برایش قلم زدهام و فریاد کشیدهام کشته مىشوم.»[77]
خواب عجیب
نیمههاى شب دهم اردیبهشت مطهرى پیش از موعد قیام همیشگىاش براى تهجد بامدادى از خواب برمىخیزد و پاى بر زمین مىکوبد به گونهاى که همسرش بیدار مىشود و او را در حالتى خاص مىیابد. از او مىپرسد این چه حالت است؟
مىگوید: من الان خواب عجیبى دیدم، دیدم که من و امام دو تایى در مسجدالحرام هستیم و در بیت شریف باز شد. پیغمبر از آنجا آمد پایین و آمد طرف من و مرا بوسید من خدمت امام بودم، قدرى دستپاچه شدم و گفتم: «یا رسولاللّه ایشان فرزند شما هستند، پسر شما هستند.» حضرت فرمودند : «بله» و رفتند طرف امام و امام را نوازش کردند و امام را بوسیدند و مجددا برگشتند به طرف من و لبهایشان را بر روى لبهاى من گذاشتند و الآن من گرمى لبهاى پیامبر را روى لبهایم احساس مىکنم.
به او گفتم : این خواب را چگونه تعبیر مىکنى؟
گفت : تغییر بزرگى در زندگى من بوجود مىآید.[78]
سرانجام
ساعت 30 / 22 سهشنبه یازدهم اردیبهشت ماه سال 1358، هنگام بازگشت از جلسه شوراى انقلاب آن گاه که صدایى جز صداى بالهاى ملائکى که براى پرواز روح پاک مطهرى به زمین هبوط کرده بودند شنیده نمىشد، او از پشت سر هدف گلوله قرار گرفت. گلولهاى آتشین از زیر لاله گوش راست داخل و از بالاى ابروى چپ خارج شد. گواهان بسیارى مراتب تهجد و نیایشهاى شبانه او را از سالهاى نوجوانى به شهادت نشستهاند و آخرین گواه او ساعت کوکى اطاق استراحت او بود که رأس ساعت 2 بامداد روز دوازدهم اردیبهشت زنگ بیدارباش همیشگىاش را نواخت و پیوسته نواخت غافل از اینکه این بار مطهرى پیش از سرعت زمان عروج عارفانه خود را آغاز کرده بود.
و فرداى آن روز پیکر مطهر او بر روى دستهاى مردم از تهران تا قم تشییع شد و در جوار بارگاه ملکوتى کریمه اهل بیت حضرت معصومه (ع) به خاک سپرده شد. امام در غم او دست به محاسن کشید و گفت : مطهرى، مطهرى مطهرى...
کارنامه علمى استاد شهید مرتضى مطهرى
آیینه جام |
خدمات متقابل اسلام و ایران |
اخلاق جنسی |
داستان راستان 2 جلد |
استاد مطهری و روشنفکران |
درسهای الهیات شفا 2 جلد |
اسلام و مقتضیات زمان 2 جلد |
ده گفتار |
آشنایی با علوم اسلامی 3 جلد |
زندگی جاوید یا حیات اخروی |
آشنایی با قرآن 6 جلد |
سیر در سیره ائمه اطهار(ع) |
اصول فلسفه و روش رئالیسم 5 جلد |
سیری در سیره نبوی(ص) |
امامت و رهبری |
سیری در نهج البلاغه |
امدادهای غیبی در زندگی بشر |
شرح مبسوط منظومه 4 جلد |
انسان در قرآن |
پاسخهای استاد به نقدهای کتاب مسئله حجاب |
انسان کامل |
پیامبر امی |
انسان و ایمان |
پیرامون انقلاب اسلامی |
انسان و سرنوشت |
پیرامون جمهوری اسلامی |
بیست گفتار |
تعلیم و تربیت در اسلام |
توحید |
تکامل اجتماعی انسان |
جاذبه و دافعه علی(ع) |
عرفان حافظ (تماشاگه راز) |
جامعه و تاریخ |
فطرت |
جهاد |
فلسفه اخلاق |
جهان بینی توحیدی |
فلسفه تاریخ 2 جلد |
حرکت و زمان در فلسفه اسلامی 2 جلد |
قیام انقلاب مهدی |
حق و باطل |
گفتارهای معنوی |
حکمتها و اندرزها |
لمعاتی از شیخ شهید |
حماسه حسینی 2 جلد |
مسئله حجاب |
خاتمیت |
مساله ربا |
ختم نبوت |
مساله شناخت |
معاد |
نبوت |
شرح مبسوط منظومه 2 جلد |
نظام حقوق زن در اسلام |
شش مقاله (الغدیر و وحدت اسلامی) |
نظری به نظام اقتصادی اسلام |
شش مقاله (جهان بینی الهی و جهان بینی مادی) |
نقدی بر مارکسیسم |
عدل الهی |
نهضت اسلام در صد ساله اخیر |
علل گرایش به مادیگری |
وحی و نبوت |
مقالات فلسفی 3 جلد |
ولاها و ولایتها |
* * *
متن کتاب معروف «التحصیل» تألیف بهمنیار شاگرد ابوعلى سینا در سال 1343 توسط استاد تصحیح و در سال 1349 در 905 صفحه، به همراه مقدمه و تعلیقات ایشان به زیور تطمیع آراسته شده است.
راهنمایى پایاننامهها
22 رساله دکترى در زمینههاى مختلف فلسفى و کلامى و قرآنى با راهنمایى استاد از سال 1346 تا 1358 به عنوان استاد راهنما و همکار به رشته تحریر در آمده است که از آن میان به چند مورد اشاره مىشود:
ج ـ پایاننامه دکترى استاد شهید دکتر بهشتى با عنوان «مسائل مابعدالطبیعه در قرآن» که در تاریخ 2 / 11 / 1353 پایان یافته است.
الف ـ رساله دکترى استاد شهید محمدجواد باهنر با عنوان «اصالت انسان در قرآن» که به تاریخ 29 / 9 / 1348 پایان یافته است.
ب ـ رساله پایانى دکترى مرحوم استاد محمدتقى شریعتى با عنوان «تحلیل و بررسى منطق سهرودى و مقایسه آن با منطق ارسطویى» به تاریخ 30 / 1 / 1352 پایان یافته است.
د ـ رساله دکترى استاد غلامحسین دیانى با عنوان «قواعد کلى فلسفى در فلسفه اسلامى» در تاریخ 7 / 9 / 1355.
همچنین حدود 20 رساله فوق لیسانس در موضوعات فوق با راهنمایى او از تاریخ 11 / 10 / 1351 الى 23 / 7 / 1354 تدوین و تحریر شده است.[79]
مقالات
27 مقاله ارزشمند به زبانهاى فارسى و عربى که در مجلات مختلف به چاپ رسیده است.
نوارهاى سخنرانى
از میان نوارهاى بسیار فراوان که حاوى موضوعات متنوع است و بعضا مفقود یا در دسترس نبوده است تا سال 1360 ـ 1052 نوار موجود است. لیست کامل آنها در یادنامه استاد شهید مرتضى مطهرى صص 542 ـ 552 آمده است.
[1] . ر. ک : سرگذشت مطهّر، به کوشش محمدعلى دهقانى دانا. ص 6.
[2] . ر. ک : مطهرى، مطهر اندیشهها، محمدحسین واثقىراد، ج 1، صص 19 ـ 20.
[3] . حق و باطل. استاد مطهرى صص 170 ـ 172
[4] . پارهاى از خورشید. حمیدرضا سید ناصرى ص 51
[5] . در مدت اقامت خود در مشهد مقدس تحصیلات سطح از قبیل ادبیات، منطق و فقه را فراگرفت.
[6] . مادر قصد داشت که او را داماد کند.
[7] . مرحوم حاج شیخ محمدعلى روحانى قلندرآبادى
[8] . علل گرایش به مادیگرى، صص 10 ـ 11.
[9] . ویژهنامه استاد مطهرى، حزب جمهورى اسلامى، ص 76 به نقل از شهید صدوقى.
[10] . خدمات متقابل اسلام و ایران، ص 614.
[11] . منظور استاد، از این «شخصیت» استاد حضرت امام ره است. ر. ک : «علل گرایش به مادیگرى»، صص 8 ـ 9.
[12] . مطهرى، مطهر اندیشهها، ج 3، ص 676.
[13] . عدل الهى صص 111 ـ 113.
[14] . پارهاى از خورشید، صص 359 ـ 360 به نقل از دکتر حسین غفارى.
[15] . ر. ک : سپیده باوران، استاد محمدرضا حکیمى، ص 79.
[16] . پارهاى از خورشید، ص 279. به نقل دکتر غلامعلى حداد عادل.
[17] . «عدل الهى»، صص 8 ـ 10.
[18] . ر. ک : سپیده باوران استاد محمدرضا حکیمى، ص 79.
[19] . ویژنامه ششمین سال شهادت استاد ص 189 به نقل از آیتاللّه ابوالقاسم خزعلى.
[20] . «سیرى در نهجالبلاغه»، استاد مطهرى، صص 9 ـ 10.
[21] . «عدل الهى»، استاد مطهرى، صص 250 ـ 251.
[22] . «یا کمیل! الناس ثلثةٌ فعالمٌ ربّانىٌّ و متعلّمٌ على سبیل نجاةٍ و هَمَجٌ رَعاعٌ.» [: اى کمیل! مردم سه دستهاند : «عالم ربّانى»، دانشآموزى که در راه نجات است» و «مگسى ناچیز»!] نهجالبلاغه، گردآورى : سید رضى، چاپ دکتر صُبحى صالح، حکمت 147.
[23] . «سیرى در نهجالبلاغه»، ص 10 ـ 12.
[24] . ویژنامه استاد مطهرى حزب جمهورى اسلامى به نقل از آیتاللّه فاضل لنکرانى ص 203.
[25] . یادنامه استاد شهید مرتضى مطهرى، ج اول، ص 237.
[26] . پارهاى از خورشید ص 183. به نقل از حضرت آیتاللّه خامنهاى رهبر معظم انقلاب اسلامى.
[27] . از جمله کتاب «علىاطلال مذهبالمادى» بر ویرانههاى مادیگرى را که به اتفاق شهید دکتر بهشتى به بحث گذاشته بودند.
[28] . علل گرایش به مادیگرى، ص 11 ـ 12.
[29] . پارهاى از خورشید، صص 81 ـ 82.
[30] . پارهاى از خورشید ص 362 به نقل از دکتر حسین غفارى
[31] . ویژه نامه استاد مطهرى، حزب جمهورى اسلامى، ص 188، به نقل از آیتاللّه خزعلى.
[32] . همان منبع، صص 27 ـ 28.
[33] . پارهاى از خورشید ص 320 به نقل از حجهالاسلام والمسلمین على دوانى.
[34] . ویژنامه استاد مطهرى، حزب جمهورى اسلامى ص 125 به نقل از آیتاللّه جوادى آملى.
[35] . همان منبع، ص 28
[36] . ویژه نامه ششمین سالگرد استاد شهید مطهرى، ص 65.
[37] . «نظام حقوق زن در اسلام»، ص 15 و 16.
[38] . پارهاى از خورشید، ص 300 و 301 به نقل از حجهالاسلام سید هادى خسروشاهى.
[39] . پارهاى از خورشید، ص 424.
[40] . پارهاى از خورشید، به نقل از على دوانى، صص 306 ـ 307.
[41] . ویژهنامه ششمین سالگرد شهادت آیهاللّه مرتضى مطهرى، حزب جمهورى اسلامى، ص 41
[42] . لمعاتى از شیخ شهید، ص 20.
[43] . لمعاتى از شیخ شهید، ص 19.
[44] . پارهاى از خورشید صص 233 ـ 234.
[45] . «یادنامه استاد شهید مرتضى مطهرى»، ج 1، صص 349 ـ 350.
[46] . یادنامه ششمین سالگرد شهادت آیتاللّه مرتضى مطهرى ص 302 به نقل از آیتاللّه خامنهاى.
[47] . همان منبع، ص 315.
[48] . پارهاى از خورشید. به نقل از حجهالاسلام محمد محدثى ص 389.
[49] . همان منبع، ص 170 و 175.
[50] . صحیفه امام جلد 2، صفحه 221.
[51] . ر. ک: سند شماره 14793 / 20 ه 3 مورخه 26 / 2 / 49
[52] . ر. ک : سند مورخه 14 / 6 / 49
[53] . ر. ک : اسناد مورخه 22 / 4 / 49 با شماره 1937 / 316 و 22 / 5 / 49 با شماره 25897 / 421 و 29 / 5 / 49 با شماره 2639 / 316 و 8 / 6 / 49 با شماره 26078 / 421 و 17 / 6 / 39 با شماره 2820 / 316
[54] . ر. ک : سند شماره 13632 / 20 ه 12 مورخ 27 / 8 / 50
[55] . ر. ک : سند شماره 10305 / 20 ه 12 ـ 22 / 1 / 51 و سند شماره 1631 / 312 مورخه 25 / 2 / 51
[56] . ر. ک : سند شماره 10309 مورخ 18 / 9 / 52
[57] . ر. ک : سند شماره 34006 / 20 ه 14 مورخه 15 / 8 / 52 و سند شماره 9528 / 312 مورخه 17 / 9 / 52 و سند شماره 11653 / 312 مورخه 22 / 11 / 52
[58] . ر. ک : سند شماره 7886 / 323 مورخه 30 / 11 / 52
[59] . ر. ک : سند شماره 4017 / 9 ه مورخ 26 / 3 / 53
[60] . ر. ک : سند شماره 2342 / 312 مورخ 24 / 7 / 53
[61] . ر. ک سند شماره : 26755 / ه 12 به تاریخ 25 / 3 / 54
[62] . ر. ک : سند شماره : 10950 / ه 12 مورخه 30 / 5 / 50
[63] . صحیفه امام جلد 2، ص 424.
[64] . ر. ک : سند مورخه 18 / 2 / 2535 [1355]
[65] . ر. ک : سند شماره 4069 / 312 / 26 / 5 / 35
[66] . همان منبع، ص 381 به نقل از مرحوم آیتاللّه فلسفى.
[67] . پارهاى از خورشید ص 455، به نقل از دکتر على مهدیزاده.
[68] . همان منبع ص 333، به نقل از مرحوم حجهالاسلام والمسلمین مصطفى زمانى.
[69] . همان منبع، ص 443.
[70] . پارهاى از خورشید، ص 404 به نقل از شهید حجهالاسلام محلاتى.
[71] . سیماى استاد مطهرى، صص 34 ـ 35.
[72] . پارهاى از خورشید، ص 297 به نقل از آیتاللّه خزعلى
[73] . پیرامون انقلاب اسلامى، صص 21 ـ 22
[74] . همان، صص 119 ـ 120.
[75] . ویژنامه استاد مطهرى، ص 282 به نقل از حضرت آیتاللّه سید على خامنهاى رهبر انقلاب اسلامى.
[76] . پارهاى از خورشید صص 352 ـ 353 به نقل از آیتاللّه سید حسن طاهرى خرمآبادى.
[77] . پارهاى از خورشید، ص 400 به نقل از حجهالاسلام والمسلمین سید مصطفى محقق داماد.
[78] . همان منبع، ص 447، به نقل از آیتاللّه سید عبدالکریم موسوى اردبیلى.
[79] . یادنامه استاد شهید مرتضى مطهرى ج اول، صص 553 ـ 554