مقدمه - کتاب شهید حجت‌الاسلام فضل‌الله مهدی‌زاده محلاتی به روایت اسناد ساواک - کتاب اول

زندگینامه

تولد پایداری

هجدهم تیر سال 1309 شاهد تولد نوزادی بود که بعدها در زمره عالمان مجاهد و خستگی‌ناپذیر درآمد. خدای کریم به پدر و مادری مؤمن و خداجو، پس از پنج فرزند دختر، پسری عطا نمود. این نوزاد را فضل‌اللّه‌ نام نهادند. «ذلک فضل‌اللّه‌ یوتیه من یشاء واللّه‌ ذوالفضل العظیم، این است فضل خدا که به هر که بخواهد می‌دهد و خدا دارای فضلی بزرگ است[1].» پدر بزرگوار فضل‌اللّه‌، حاج غلامحسین مهدیزاده یکی از کسبه بازار بود که علاوه بر کاسبی به کشاورزی نیز اشتغال داشت. فضل‌اللّه‌ کم‌کم دوران کودکی را در دامن پرمهر پدر و مادر پشت سرگذاشت و در شش سالگی به مکتب رفت. پس از چندی حاج غلامحسین که توانایی خواندن و نوشتن را نداشت فرزند را به یاری طلبیده، از آن به بعد وی علاوه بر تحصیل به حساب و کتاب روزانه پدر نیز می‌پرداخت. پس از طی دوران مکتب که شش سال به طول انجامید، فضل‌اللّه‌ که دیگر نوجوانی پرشور و علاقه‌مند به تحصیل بود. به سبب جّو مذهبی محلات و وجود عالمان برجسته در آن شهر، به تحصیلات حوزوی روی آورد. روایت این بخش از زندگانی فضل‌اللّه از زبان خود وی شنیدنی‌تر است (1309 ش ـ 1324) :

«در شهر محلات در خانواده‌ای کاسب و کشاورز متولد شدم. پدر و مادرم بی‌سواد بودند. روی جّو فرهنگی‌ای که در آن موقع وجود داشت، نمی‌گذاشتند که بچه‌ها به مدارس دولتی بروند. من در شش سالگی به مدرسه‌ای به نام میرزا که در واقع مکتب بود، رفتم. از لحاظ تعلیم قرآن و معارف اسلامی و معلومات عمومی در حد همان مدارس دولتی مطالب را به ما یاد می‌دادند. پس از آنکه شش کلاس درس خواندم پدرم میل داشت که کمکش کنم و دفتر دستکی که نیاز داشت برایش بنویسم. هم درس می‌خواندم و هم به پدر و مادرم کمک می‌کردم. به مغازه، باغ و صحرا می‌رفتم ولی خودم میل داشتم که درسم را ادامه دهم، لیکن به مدارس دولتی راه نداشتم. معمولاً در هر محیطی انسان وقتی چهره‌های متدین و وارسته را می‌بیند به آنها علاقه‌مند می‌شود و کشش و جاذبه آنها انسان را به آن سمت جذب می‌کند. در محلات که شهری مذهبی بود، تابستانها عده‌ای از مراجع تقلید می‌آمدند. مرحوم آیت‌اللّه‌ سید محمد تقی خوانساری مرحوم آیت‌اللّه‌ صدر و حضرت امام [ره] چند سال تابستان تشریف می‌آوردند[2]. در این شرائط ناگاه عشق و علاقه‌ای بر من مستولی شد که بروم طلبه شوم. پدرم مخالف بود و من در کتابهای دعا جستجو می‌کردم که ببینم چه دعایی موجب می‌شود که انسان حاجتش برآورده شود.»

یادم هست که در همان سال عمل‌ام داوود را به جا آوردم. سه روز روزه ماه رجب با همان اعمال خاص و حاجتم این بود که پدرم راضی شود تا من طلبه شوم. بالاخره روی همین عشق به طلبگی، یکی دو سال در همان جا، پیش اهل علم درس خواندم و در ضمن به پدر و مادرم کمک کردم.

مقدمات و قدری از سیوطی و حاشیه را نزد مرحوم آیت‌اللّه‌ شهیدی و بعضی از علمای محلات خواندم. یک بار که آیت‌اللّه‌ سید محمدتقی خوانساری به آنجا تشریف آوردند، نزد ایشان رفتم و با گریه و زاری گفتم که می‌خواهم طلبه شوم ولی پدرم راضی نمی‌شود. ایشان عموی مرا خواست و به وی گفت که شما پدر ایشان را راضی کنید، من هم ایشان را سرپرستی می‌کنم.

عمویم توانست پدرم را راضی کند و من در سال 1324 عازم قم شدم. تازه چند ماهی از ورود آیت‌اللّه‌ بروجردی به قم نگذشته بود که من در آنجا مشغول تحصیل شدم. حاشیه و سیوطی را دوباره خواندم. حاشیه را نزد مرحوم حاج محمد آقا تهرانی و سیوطی را نزد آشیخ عباس علی خواندم. مغنی را نزد آشیخ علی پناه اشتهاردی خواندم. در این ایام سرپرست واقعی من مرحوم آیت‌اللّه‌ محمدتقی خوانساری بود و به منزل ایشان رفت و آمد داشتم.»

 

ورود به حوزه علمیه قم (1324 ش ـ 1340)

در حالی که بیش از پانزده بهار از عمر فضل‌اللّه‌ نگذشته بود ، حلاوت  کسب  علم و دانش وی را برآن داشت که از کانون گرم خانواده جدا شده و عازم شهر قم شود. از این پس وی دیگر به صورت رسمی شروع به تحصیل دروس حوزوی نموده و به تکمیل آنچه قبلاً در محلات آموخته بود پرداخت. وی با دقت، سرعت، نظم و تلاشی ستودنی به آموختن علوم اسلامی مشغول شد. مطوّل را نزد آیت‌اللّه‌ صدوقی، معانی را نزد آیت‌اللّه‌ مطهری و یک مقدار هم نزد آیت‌اللّه‌ مشکینی فرا گرفت. بخش عمده شرح لمعه را نزد آیت‌اللّه صدوقی و مابقی را نزد حاج اسداللّه‌ اصفهانی نورآبادی خواند. با اتمام مقدمات و فراگیری سطح، دیگر وی را به نام شیخ فضل‌اللّه‌ می‌شناختند. وی در خاطرات خود به تفصیل در مورد سایر اساتیدی که نزد آنان تلمّذ نموده سخن می‌گوید :

«بخشی از رسائل، مکاسب و کفایه را نزد آقای سلطانی[3] خواندم. قدری از مکاسب را نزد آیت‌اللّه‌ شیخ مرتضی حائری و مقداری از کفایه را نزد شیخ عبدالجواد اصفهانی و مرحوم مجاهدی تبریزی خواندم. این تقریبا درسهای سطح من بود، البته کمی هم نزد آشیخ محمدعلی کرمانی خواندم. منظومه منطق را خدمت آشیخ مهدی حائری بودم، تفسیر را قدری نزد حاج میرزا ابوالفضل قمی رفتم و مقداری نیز در درس تفسیر علامه طباطبایی شرکت کردم، تا رسیدم به درس خارج. خارج را دو سه سال به درس مرحوم آیت‌اللّه‌ بروجردی رفتم، ولی اصولاً درس خارج را نزد امام خواندم. درس خارج من حدود ده سال طول کشید که عمدتا خدمت امام رفتم، هم فقه و هم اصول را پیش امام خواندم.»

مرید و مراد :

حجت‌الاسلام محلاتی از شاگردان، مریدان و یاران امام خمینی(ره) بود. او نسبت به امام شناختی عمیق و ارادتی عاشقانه داشت. مجذوب جاذبه‌های اخلاقی و عرفانی امام(ره) شده بود. از دوران نوجوانی با امام و خانواده‌اش آشنا بود و آن هنگام که به قم عزیمت نمود منزلی در مقابل منزل امام در محله یخچال قاضی قم خرید. ایشان خود در این باره می‌گوید :

«انس من با امام زیاد بود و یکی از راههای ارتباطی من با امام مرحوم حاج آقا مصطفی بودند که با ایشان بزرگ شدم. در آن زمان ایشان هم سن و سال من و متولد 1309 بود. امام تابستان که به محلات می‌آمدند حاج آقا مصطفی سیزده چهارده سالش بود. من هم سیزده چهارده ساله بودم. با هم به باغ و گردش می‌رفتیم و از همان زمان با آقا مصطفی آشنا شدم. قم هم که بودیم این آشنایی باعث شد که ما بتوانیم به منزل ایشان آمد و شد بیشتری داشته باشیم و انس بیشتری با ایشان پیدا کنیم. پدر زن من مرحوم آیت‌اللّه‌ شهیدی از دوستان امام بود در محلات هم که بودند امام بیشتر می‌آمدند منزل ایشان، ارتباط خانوادگی هم داشتیم. در نتیجه انس زیاد من به ایشان، علاقه من روز به روز به ایشان بیشتر می‌شد. من در آن زمانی که به درس امام می‌رفتم بیش از همه وجهه اخلاقی و عرفانی ایشان برای من جاذبه داشت. من سالی که به قم آمدم ایشان درس اخلاق می‌دادند. اصلاً از روز اولی که به قم آمدم ایشان درس اخلاق می‌دادند. این قضیه یک سابقه‌ای داشت. ایشان به محلات که تشریف آورده بودند یک ماه رمضان رأس ساعت پنج بعد از ظهر می‌آمدند و در مسجد جامع می‌نشستند و مؤمنین هم می‌آمدند و ایشان برای آنها درس اخلاق می‌گفتند. همان درسهای اخلاقی که در کتاب اربعین حدیث[4] آمده است. یک مقدارش را هم استنساخ کرده‌ام. جاذبه‌ای که مرا به سوی امام کشاند همان درسهای اخلاقی بود که در سن چهارده سالگی در مسجد جامع پای آن می‌نشستیم. در قم هم غروب روزهای جمعه به مدرسه فیضیه تشریف می‌آوردند و آن درس اخلاق را می‌گفتند. واقعا این درس اخلاق انسان را از گناه بیمه می‌نمود.»

مقام معظم رهبری حضرت آیت‌اللّه‌ خامنه‌ای در رابطه با این ویژگی شهید محلاتی می‌فرمایند :

«یکی دیگر از خصوصیات شهید محلاتی عشق و ارادت وافر به امام بود. به قدری ایشان به امام علاقه داشت و اعتقاد به نظرات امام داشت که هر موقع امام یک چیزی را بیان می‌فرمودند مثل یک امر تعبدی برایش لازم‌الاجرا بود.

اعتقاد و ارادت ایشان به امام به نظر من یکی از عوامل تحرک مستمر و خستگی‌ناپذیر ایشان بود. امام هم به ایشان علاقه داشتند و خیلی احترام قائل بودند و به او محبت داشتند و به عنوان یک فرد مورد اعتماد به وی نظر می‌کردند.»[5]

 

تشکیل خانواده :

حجت‌الاسلام محلاتی در سال 1331 ش، با نظر خانواده تصمیم به ازدواج گرفت. در این دوران که وی مشغول فراگیری علوم اسلامی در شهر قم بود، عازم محلات شد و با دختر مرحوم آیت‌اللّه‌ سیدجلال شهیدی محلاتی ازدواج نمود. مدتی در محلات ماند سپس عازم قم شد. دو سال اول زندگی در قم را به همراه همسرش در منزل استیجاری گذراند تا اینکه موفق به خرید منزلی روبروی منزل امام(ره) در محله یخچال قاضی قم شد.

 

هجرت به تهران (1340 ش ـ 1364)

شهید محلاتی در اوایل سال 1340 به عنوان نماینده آیت‌اللّه‌ بروجردی عازم تهران شد و برای همیشه در آنجا اقامت گزید. در تهران علاوه بر انجام امور تبلیغی و نشر فرهنگ و معارف اسلامی به ادامه تحصیل خود نیز پرداخت. ایشان در خاطرات خود می‌گوید :

«در سال 1339 و اوایل سال 40 بود که به تهران آمدم. البته در تهران هم، درسم را ادامه دادم. مدتی‌به درسهای آیت‌اللّه سیداحمد خوانساری می‌رفتم. همچنین صبح زود به درس آیت‌اللّه‌ آملی[6] می‌رفتم و در مدرسه مروی هم با آقای انواری[7] و بعضی از دوستان دیگر مباحثه داشتیم. گاهی هم به درس آقای آشتیانی می‌رفتم. البته اسفار را هم نزد آقای رفیعی خواندم. آقای رضی شیرازی بود، آقای مهدوی بود، آقای جوادی بود و عده‌ای دیگر و ضمنا درس خصوصی هم در مدرسه مروی خدمت آقای مطهری داشتیم که بخش سفر نفس از اسفار را نزد ایشان خواندیم. در سطح نیز مدتی با شهید قدوسی مباحثه می‌کردم. با آیت‌اللّه‌ محمدتقی کشفی بروجردی، آقای شیخ مهدی قاضی و آقای سیدهاشم رسولی هم مباحثه می‌کردم.»

 

مبارزات سیاسی :

مراوده و همنشینی با شخصیتهای برجسته و ظلم ستیزی چون امام خمینی(ره)، مرحوم آسید محمدتقی خوانساری و شهید نواب صفوی باعث گردید تا شهید محلاتی از ابتدای جوانی سری پرشور داشته و پیوسته در مقابل ستمگران ایستادگی نموده، سرتعظیم فرود نیاورد. از این جهت است که می‌بینیم اولین برگ از پرونده سیاسی او در ابتدای جوانی در مخالفت با آوردن جنازه رضاخان به قم رقم می‌خورد. ایشان وجود چنین روحیه‌ای در خود را نتیجه حشر و نشر و ارتباط با بزرگانی که نام آنها به قلم آمد می‌داند. وی در خصوص آیت‌اللّه‌ خوانساری چنین می‌گوید :

«مرحوم آیت‌اللّه‌ محمدتقی خوانساری دارای روحیه‌ای فداکار و مبارز بود و در جنگ عراق و انگلستان به همراه مرحوم آیت‌اللّه‌ کاشانی ـ در زمان میرزای شیرازی ـ شرکت کرده و مرد بسیار باتقوایی بود. به مبارزه هم معتقد بود. در نتیجه من این روح مبارزه را در درجه اول از ایشان گرفتم.»

در جایی دیگر شهید نواب را نیز مؤثر می‌داند :

«اینجا باید بگویم که مرحوم نواب صفوی یک حق بزرگی به گردن من دارد و آن این است که، این روحیه را او به من داد، یعنی او بود که با تأثیر نفسی که داشت با هر کسی برخورد می‌کرد و با او مأنوس می‌شد، نه تنها او را شجاع بار می‌آورد و روحیه می‌داد بلکه آن چنان تهوری در آدم به وجود می‌آورد که در رابطه با انجام وظیفه از هیچ چیز وحشت نداشته باشد.»[8]

 

همکاری با فدائیان اسلام :

شهید محلاتی چندی پس از ورود به قم از طریق مرحوم آیت‌اللّه‌ سیدمحمد تقی خوانساری با فدائیان اسلام ارتباط یافت و به طور مشخص در سال 1327 ش به جرگه آنان پیوست. ایشان در این باره می‌گوید :

«یکی دوسال که قم بودم و منزل آسید محمدتقی خوانساری آمد و شد داشتم با مرحوم نواب صفوی آشنا شدم. مرحوم نواب صفوی نفس عجیبی داشت که با هرکس انس پیدا می‌کرد، در او یک حالت روحی خاصی پدید می‌آمد، اشخاص را خیلی تشجیع می‌کرد و جاذبه داشت. روی همین جاذبه مرا هم به خودش جذب کرد و من چند سالی با فدائیان اسلام همکاری می‌کردم و در کنار درس که می‌خواندم مبارزه را هم شروع کردم. اولین برنامه مبارزه من که همگام با فدائیان اسلام بود، مبارزه با آوردن جنازه رضاخان[9] به ایران بود. شاه نه تنها می‌خواست حکومت خودش را تثبیت کند بلکه می‌خواست افکار پدرش را هم زنده کند. بنابراین فدائیان اسلام به مبارزه برخاستند و طبق جلساتی که محرمانه داشتیم تصمیم گرفتیم که فجایع رضاشاه در مدرسه فیضیه بیان شود. قرار شد غسل شهادت بکنیم. نفرات تعیین شده به ترتیب عبارت بودند از : سید هاشم حسینی که قرار شد او اول برود روی سنگ مدرسه فیضیه بایستد و صحبت کند. یک اعلامیه مجملی هم در قم پخش شد به این مضمون که در ساعت پنج بعد از ظهر فردا خورشید روحانیت نورافشانی می‌کند. آن روز را همگی روزه گرفتیم نفر اول سید هاشم بود، من نفر پنجم ششم بودم. سنم شاید هجده سال بود سر ساعت پنج که شد، او رفت روی سنگ ایستاد و شروع کرد به بیان فجایع دوران رضاشاه که یک عده‌ای هم سر و صدا کردند. متولی وقت آمد جلوی ایشان را بگیرد، ولی مطلب روشن بود که چه می‌خواهند بگویند و مبارزه شروع شد. به این ترتیب هر روز در مدرسه فیضیه یک نفر صحبت می‌کرد و طلبه‌ها جمع می‌شدند. کار به جایی رسید که با تهدیدهایی که کردیم ـ هنگام عبور دادن جنازه از خیابانهای قم ـ از معمّمین حتی یک نفر حاضر نشد در خیابان باشد. برای رژیم خیلی آبروریزی شد. برای او که فاتحه گرفتند از طرف دولتیها یک نفر رفت سخنرانی کرد طلبه‌ها فوری عمامه‌اش را برداشتند و کتکش زدند و مخصوصا از حوزه بیرونش کردند تا اینکه نیروهای شهربانی از دیوار آمدند و از دست طلبه‌ها نجاتش دادند، بعد من و رفقایم را دنبال کردند. هر جا که می‌رفتیم مأموران آگاهی قم دنبال ما بودند و پرونده و سابقه سیاسی من اولین برگه‌اش از همانجا شروع شد.»

حجت‌الاسلام سید علی‌اکبر محتشمی در خاطرات خود در این باره می‌گوید :

«وقتی خبر انتقال جنازه رضاخان به گوش نواب می‌رسد به سوی قم حرکت می‌کند. در آن جا بعد از درس آیت‌اللّه‌ بروجردی در مدرسه فیضیه شروع به سخنرانی می‌کند و از مظالم و جنایات رضاخان سخن می‌گوید. او اظهار می‌کند : «ارواح شهدای ما منتظر آن روزی هستند که بتوانیم انتقام خون آنها را حداقل از بازمانده او بگیریم، این کار را نکردید هیچ، ناظر آوردن جنازه او هم باشیم!! و ادعا کنیم سرباز امام زمان (عج) هم هستیم»... پس از این سخنرانی به تهران برمی‌گردد. بچه‌ها هر روز کارشان این بود که علیه شاه و دودمان پهلوی سخنرانی و تظاهرات می‌کردند. سید عبدالحسین واحدی آقا سید هاشم حسینی و شیخ فضل‌اللّه‌ محلاتی کارگردان این برنامه‌ها در قم بودند.»[10]

 

حمایت از فلسطین :

رژیم اشغالگر قدس پس از جنایات فراوان در سرزمینهای اشغالی و ماجرای دیریاسین، در سال 1949 م از طرف بیشتر کشورها به رسمیت شناخته شد و در همان سال به عضویت سازمان ملل متحد درآمد و پنجاه و نهمین عضو سازمان ملل شد. رژیم شاه هم که تحت سیطره امریکا قرار داشت به بهانه حفظ حقوق اتباع ایرانی مقیم اسرائیل در اسفند ماه 1328 رژیم صهیونیستی را به صورت دو فاکتو[11] به رسمیت شناخت. این اقدام رژیم شاه از طرف فدائیان اسلام محکوم و به شدت مورد انتقاد قرار گرفت. شهید محلاتی در توضیح این ماجرا می‌گوید :

«مرحوم نواب یک روز بعد از ظهر در مدرسه فیضیه سخنرانی کرد و گفت : اگر می‌خواهیم اسرائیل را ساقط کنیم باید از تهران شروع کنیم، یعنی باید اول رژیم پهلوی را از بین ببریم تا بتوانیم با اسرائیل بجنگیم. وقتی شهید نواب از مدرسه خارج شد او را دستگیر کردند و یارانش را هم تعقیب کردند. ولی ما با سر و صدا و تظاهرات، طلبه‌های جوان و داغ را جمع کردیم و رفتیم منزل مرحوم آیت‌اللّه‌ خوانساری و گفتیم که ما می‌خواهیم برویم به کمک فلسطینیها و به جنگ اسرائیل. یادم هست که آنجا دفتری آوردم و شروع کردیم به اسم نویسی که برویم به جنگ اسرائیلیها، ولی خوب صدایمان به جایی نرسید و ما را دستگیر کردند و زدند و تعقیب کردند.»

 

همگام با آیت‌اللّه‌ کاشانی

شهید محلاتی به جهت ارتباط با فدائیان اسلام با آیت‌اللّه‌ کاشانی نیز آشنا شد و پس از بازگشت آیت‌اللّه‌ کاشانی از تبعید، خود را به ایشان معرفی نمود. رفت و آمد و ارتباط با آیت‌اللّه‌ کاشانی کم‌کم فزونی یافته تا حدی که شهید محلاتی به عنوان نماینده ایشان مأموریت یافت تا به شهرهای مختلف سفر کند. از جمله این مأموریتها سفر به آذربایجان و انتخابات دوره هفدهم بود که شرح آن را از زبان خود ایشان نقل می‌کنیم :

«در جریان انتخابات دوره هفدهم که روابط آیت‌اللّه‌ کاشانی با مصدق هنوز خوب بود به آذربایجان رفتم و چهار ماه در آذربایجان ماندم و به عنوان نماینده از طرف ایشان مأمور شدم در انتخابات شرکت کنم. من مقلد مرحوم سیدمحمدتقی خوانساری بودم و ایشان اعلامیه دادند که در انتخابات شرکت کنید از مرجعمان مجوز شرعی داشتم. من در آنجا هم منبر می‌رفتم و هم درباره انتخابات و مسائل مربوط به آن مبارزه می‌کردم. هفده روز یا بیشتر در مسجد جامع تبریز من به زبان فارسی سخنرانی کردم و یکی از آقایان هم به نام سید مرتضی موسوی به زبان ترکی و از رادیو پخش می‌شد. بیست و پنج روز در سراب مبارزه کردم تا بهادری[12] را از آنجا بیرون کردیم. به اردبیل، مشکین شهر، مراغه و شهرهای مختلف آذربایجان رفتم و سخنرانی کردم تا انتخابات دوره هفدهم تمام شد. دو گروه در آنجا مبارزه می‌کردند. تیپ جبهه ملی و آیت‌اللّه‌ کاشانی نقطه مقابل سلطنت طلبها بودند. در انتخابات تبریز نه نفر وکیل می‌خواستند که پنج نفر از ما انتخاب شد، چهار نفر از آنها. اینها ناراحت شدند و روز بعد از رای‌گیری سلطنت طلبها ریختند توی مسجد جامع. رئیس شهربانی وقت سرتیپ نخعی و فرمانده لشگر سرلشکر مقبلی بود. اینها سلطنت طلبها را مسلح کرده بودند و ریختند توی مسجد و آنها آمدند برای کشتن من و شروع کردند به تیراندازی به طرف من و من افتادم روی زمین که تیر به من نخورد. مردم یک عده فرار کردند، یک عده دیگر دور مرا احاطه کردند و به مقابله برخاستند. هدف آنها من بودم. الحمدلله خدا نخواست و سالم ماندم و مرا ازنقطه‌ای فراری دادند.[13] »

از میان اسناد موجود در این رابطه، تنها به سندی که حاوی گزارش سپهبد یزدانپناه، وزیرجنگ به نخست‌وزیر است اشاره می‌کنیم:

«جناب آقای نخست وزیر محترما رونوشت گزارش تلگرافی فرمانده لشگر 3 تبریز راجع به سخنرانی محلاتی نام در مسجد جامع تبریز که نسبت به مقام سلطنت و عملیات دولت بدگویی و اهانت‌هایی نموده. ضمنا نامبرده را نماینده آقای کاشانی معرفی نموده‌اند. برای مزید استحضار خاطر عالی به پیوست تقدیم می‌گردد و تصدیع‌افزا می‌گردد بالاخره اشخاصی که به ولایات رفته و برای اجرای مقاصد سوء، خود را نماینده و فرستاده آقای کاشانی معرفی می‌نمایند، معلوم نیست مقصود و هدفشان چیست و آیا واقعا از طرف کاشانی فرستاده می‌شوند و یا به نام ایشان می‌خواهند جلب توجه نموده و رفتار و کردار ناپسند خود را تحمیل به اهالی نمایند و در این موقع حساس که تمام اوقات دولت معروف به حسن جریان انتخابات می‌باشد که به صورت خوش خاتمه پذیرد، عدم جلوگیری از رفتار و گفتار این قبیل اشخاص بیشتر باعث تشنج و تهییج افکار عامه شده و موجبات عدم امنیت را فراهم می‌نماید و عاقبت کار معلوم نیست چه خواهد شد. علیهذا مستدعی است امر فرمایند به طورکلی در این مورد تصمیمات مقتضی اتخاذ گردد تا از این گونه جریانات به طور مطلوب جلوگیری به عمل آید.     وزیر جنگ ـ سپهبد یزدان پناه»

 

مقابله با جریان انحرافی :

دراواخرسال1331حزب توده دست به ماجراجویی جدیدی حول محورفردی به نام سیدعلی‌اکبربرقعی زد که نهایتا منجر به درگیری و حمله پلیس به مردم و طلاب حوزه علمیه شد. شهید محلاتی تفصیل این ماجرا را در آخرین مصاحبه خود بیان نموده است :

«یک آقایی به نام سید علی‌اکبر برقعی بود که مشاعرش هم خوب کار نمی‌کرد. از کسانی بود که شعار صلح می‌داد و توده‌ای‌ها را تقویت می‌کرد و گروه‌های چپ‌گرا در قم دور او بودند و از طرف دولت مصدق هم آزادی داشت. این فرد به کنفرانس صلح وین رفته بود. در موقع مراجعت توده‌ای‌ها و چپی‌ها و ملی‌گراهای آن روز به استقبالش رفتند و یکسره او را به حرم آوردند، وقتی وارد حرم شدند شروع کردند به تظاهرات و چند نفری شعار علیه اسلام، قرآن و آیت‌اللّه‌ بروجردی دادند. حالا آنها مأمور بودند یا غیره، نمی‌دانیم ولی این کار باعث شد که احساسات مردم برانگیخته شود و در آن زمان من یکی از آنهایی بودم که رفته بودم بالای دیوار همین جلوی صحن و سخنرانی کردم. مرحوم تربتی هم سخنرانی کرد. بعد هم جلوی در فرمانداری مردم را تحریک کردیم. حرف ما این بود که برقعی باید برود بیرون، ما می‌گفتیم فرماندار باید جواب بدهد جواب ندادند، مردم عصبانی شدند، آنها گاز اشک‌آور انداختند که مردم را پراکنده کنند و درگیری شهربانی با مردم و طلاب آغاز شد. روز قبلش هم یک نفر کشته شده بود که بردند برای دفن و عده‌ای هم مجروح شدند، ولی شایع بود که عده زیادی کشته شدند. البته یک نفر به نام سرتیپ مدبر از طرف دولت مصدق برای رسیدگی به این مسئله آمد و جاهایی را برای کشف جنازه‌ها بررسی کردند. به خاکفرج قم رفتند و یادم هست همان وقت من سردسته این جمعیت بودم و رفتیم منزل آیت‌اللّه‌ بروجردی و چند تا از مخبرین هم از تهران آمدند و یک مصاحبه‌ای هم از من در روزنامه ترقی آن موقع چاپ شد.[14]

وقتی رفتیم پیش مرحوم آیت‌اللّه‌ بروجردی، ایشان فرمودند : بروید پیش آقای خمینی[15]، بروید پیش ایشان من اینها را بردم منزل آیت‌اللّه‌ خمینی و در آنجا ایشان مسائلی را مطرح کردند که این قصه باید رسیدگی شود و بعد هم من مصاحبه کردم، به هر حال چند روز تظاهرات بود و همان موقع سید علی‌اکبر برقعی را هم به یزد تبعید کردند. البته بعضی‌ها را آن موقع نمی‌دانستیم به کجا و کی وابسته بودند. ولی من الان که مطالعه می‌کنم می‌فهمم الان تحلیلم غیر از درکمان در آن موقع بود، آن موقع ما یک ظاهری را می‌دیدیم، اما باطنش چیز دیگری بود یعنی ممکن بود بسیاری از آن افرادی که در لباس توده‌ای‌ها شعار می‌دادند ،اینها واقعا انگلیسی باشند یا آمریکایی. آن موقع ما طلبه‌های جوان و داغ بودیم، کسی به قرآن اهانت کرده، به آقای بروجردی اهانت کرده، ما هم می‌گفتیم پدر اینها را در می‌آوریم.»[16]

 

لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی :

در تاریخ 16 مهر ماه 1341 خبر تصویب لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی در هیئت دولت در روزنامه‌ها منتشر شد. به موجب این لایحه قید اسلام از شرائط انتخاب کنندگان و انتخاب شوندگان برداشته و در مراسم تحلیف به جای قرآن کریم، کتاب آسمانی قرار داده شده بود. پس از رسیدن روزنامه‌ها به قم، مراجع و مقامات روحانی از جمله امام خمینی(ره) همان شب جلسه‌ای در منزل آیت‌اللّه‌ شیخ مرتضی حائری تشکیل دادند و به بحث و تبادل نظر پرداختند. در نتیجه هر یک از مراجع تلگرافی به شاه مخابره کردند. شاه در پاسخ تلگرام مراجع، موضوع را به نخست وزیر و دولت محول کرد[17]. شهید محلاتی در خاطرات خود پس از نقل واقعه انجمنهای ایالتی و ولایتی به نقش خود در این ماجرا اشاره می‌کند :

«پس از احاله موضوع به نخست وزیر، امام خمینی (ره) یک تلگراف و یک نامه هم برای اسداللّه‌ علم نه به عنوان نخست‌وزیر، بلکه آقای اسداللّه‌ علم فرستادند و باید بگویم آن تلگراف را به من دادند و من کارم دیگر از همان موقع شروع شد که رابط بین ایشان بودم و آقایان قم. در این مبارزه نوعا اعلامیه‌ها را از ایشان می‌گرفتم و به تهران می‌آوردم. در تهران یک ارگان مخفی داشتیم که در رأسش مرحوم حاج حسین آقا مصدقی در بازار بود ایشان کاغذ فروش بود و با چاپخانه‌ها ارتباط داشتند .من اعلامیه‌ها را می‌آوردم و به حاج حسین آقا مصدقی می‌دادم و آقای مصدقی هم می‌برد برای چاپ. بعضی اوقات شب تا صبح در چاپخانه بودیم. یک شب هم همان اعلامیه‌های خطاب به اسداللّه‌ علم را چاپ می‌کردیم. یادم هست که پلیس آمد و چاپخانه‌چی فورا با چکش به جان ماشین چاپ افتاد که گفتند : چکار می‌کنید؟ گفت: من بدبختم، من باید فردا کار کنم و ماشین خراب است، دارم ماشینم را درست می‌کنم. مأمور آمد نگاه کرد و در را بست و برگشت. در را باز از پشت قفل کردیم و شروع کردیم به چاپ کردن اعلامیه امام که پس از توزیع خیلی صدا کرد... ما هم اعلامیه‌های ایشان را چاپ می‌کردیم و هم ایشان می‌فرمودند وعاظ را جمع کنید. کار من این بود، ما وعاظ را دعوت می‌کردیم و پیغامهای ایشان را به آنها می‌دادیم. گاهی اعلامیه‌ای ایشان می‌نوشتند می‌آوردیم که در منبر خوانده شود که خوانده می‌شد، حتی در مسجد ارک جلسه‌ای بود، اگر شما آن اعلامیه[18] را دیده باشید یک اعلامیه تندی بود که آخرش هم اَلَمْ تَرَ کَیْفَ بود و آقای فلسفی روی منبر گفت این را دم بدهید، همه دم دادند به هر صورت این مبارزه اوج گرفت تا پیروز شد. در قضیه انجمنهای ایالتی و ولایتی دستگاه حاکم آن قدر وحشت کرده بودند که وقتی دولت تصویب نامه انجمنهای ایالتی و ولایتی را لغو کرد، متن آن اعلامیه را که در مورد الغای آن تصویب نامه می‌خواستند منتشر کنند، پیش از چاپ به من دادند. من رفتم قم و آن را به امام نشان دادم. امام آن را خواندند، در حالی که روزنامه‌ها هنوز چاپ نکرده بودند، بعد تلفنی برای آقایان دیگر هم خواندند و گفتند خوب است. دیگران هم قبول کردند، آن وقت در روزنامه‌ها چاپ شد.»

 

لوایح ششگانه (انقلاب سفید)

در 19 دی 1341 یعنی 39 روز پس از اعلام خبر لغو تصویبنامه انتخابات انجمنهای ایالتی و ولایتی شاه برنامه رفرم خود را با نام «اصول ششگانه انقلاب سفید» اعلام کرد و به رفراندوم گذاشت. این برنامه در واقع همان طرح امپریالیستی «اتحاد برای پیشرفت» بود که کاخ سفید، اجرای آن را در کشورهای توسعه نیافته و از جمله ایران در نظر گرفته بود و آن را مانع بزرگی برای نفوذ کمونیسم می‌دانست. امام خمینی(ره) تنها شخصیتی بود که با هوشیاری خاص خود دریافتند هدف شاه از طرح رفراندوم، تحکیم سلطه آمریکا و کاهش فشارهای مردمی علیه رژیم است.

از این رو بار دیگر با علما و مقامات برجسته روحانی درباره لوایح ششگانه به گفتگو پرداختند و نقشه‌های شاه را تشریح کردند. شهید محلاتی در ماجرای لوایح ششگانه با شرکت در جلسات متعدد به هماهنگی و انسجام میان روحانیون پرداخته و تمام سعی خود را برای اجرای منویات امام خمینی (ره) به کار بست :

«در جریان لوایح ششگانه پس از نشست برخی از علمای تهرانی با اسداللّه‌ علم، مرحوم آیت‌اللّه‌ بهبهانی مرا خواستند و گفتند : شما به قم بروید و به آقایان در آنجا بگویید که اقدام کنند. من رفتم قم خدمت امام، ایشان گفتند بروید با آقایان دیگر هم مذاکره کنید. من نزد آقایان گلپایگانی، نجفی و شریعتمداری رفتم و با آنها صحبت کردم و قرار شد ترتیب جلسه‌ای در منزل آقای شریعتمداری داده شود و بعد من نتیجه را به علمای تهرانی اعلام کنم. شب جلسه تشکیل شد مرحوم داماد و آقای حائری هم آنجا بودند. جلسه چند ساعتی طول کشید، بعد مرا خواستند و گفتند که ما در اصل مطلب حرفی نداریم و لیکن راه قانونی را شما عرضه کنید تا مطالعه شود. امام از اساس، مخالف مطرح کردن اصلاحات ارضی بودند، می‌فرمودند : برای اینکه، اینها تمام رعیتها را علیه روحانیت می‌شورانند، کارگرها را علیه روحانیت می‌شورانند، چون یک ماده‌اش راجع به کارگرها بود یک ماده‌اش راجع به رعیتها بود. تمام زنها را علیه ما می‌شورانند. ما با دیکتاتوری شاه مخالفیم و شاه نباید در رفراندوم دخالت کند و طبق قانون اساسی باید عمل کند. این حق شاه نیست و این تجاوز به قانون اساسی است. خلاصه اینها را به من گفتند : به آقایان بگویید در عین حال روی این مسئله مطالعه کنند که محور مبارزه با شاه چه باشد. امام در آن جریان فرمودند : من امیدی به این آقایان ندارم. بعد از جلسه من تا خانه ایشان را همراهی کردم، در بین راه امام فرمودند : من این دفعه با شاه طرفم می‌دانم اگر اقدام کنم مرا تنها می‌گذارند و عقب می‌کشند... ما رفتیم تهران و موضوع را به آقایان گفتیم، دیدیم که آنها هم همان وحشت را دارند و می‌ترسند. امام هنوز اعلامیه[19] نداده بودند، تا اینکه جلسه‌ای که در خانه آیت‌اللّه‌ بهبهانی ترتیب داده شده بود آقای فلسفی سخنرانی کرد. بعد که از خانه بیرون آمدند پلیس هجوم آورد. بعد قرار شد عصر جلسه در مسجد سید عزیزاللّه‌ باشد و به دستوری که از قم داده بودند قرار شد راجع به اصلاحات ارضی هیچ نگویند و در آنجا متأسفانه دو ماده تنظیم شده بود که به عنوان قطعنامه آقای فضل‌اللّه‌ خوانساری خواند. یک ماده‌اش راجع به اصلاحات ارضی بود. بعد هم جلسه تمام شد. من روز همراه آقای خوانساری بودم، پلیسها ریختند و مردمی که شعار می‌دادند مورد ضرب و شتم قرار گرفتند. حتی عبای آقای خوانساری از دوششان افتاد و نعلین از پایشان درآمد، ایشان بدون عبا و نعلین به طرف منزل رفتند. این جسارت که به آقای خوانساری شد امام فرمودند : دیگر وظیفه ما دفاع از روحانیت است و امام اعلامیه[20] داد، اعلامیه شدیدی که من آن اعلامیه را گرفتم و آوردم چاپ کردیم. تا اینکه ائمه جماعت جمع شدند و مبارزه اوج گرفت.»

بدنبال اعلامیه امام(ره) مردم در طول روز سه‌شنبه دوم بهمن و روز بعد به تظاهرات خود ادامه دادند. در این روز دانشجویان دانشگاه فعالیت چشمگیری داشتند. عصر روز سوم بهمن، دهها نفر از روحانیون تهران در منزل آیت‌اللّه‌ غروی اجتماع کردند. لیکن این اجتماع نیز توسط نیروهای رژیم شناسایی و در هم کوبیده شد و کلیه روحانیون از جمله شهید محلاتی را پس از ضرب و شتم سوار کامیون کرده و روانه زندان ساختند. پس از دستگیری شعبه هفت بازپرسی دادستانی ارتش قرار بازداشتی به شرح ذیل صادر نمود :

«درباره غیرنظامی فضل‌اللّه‌ فرزند غلامحسین شهرت مهدی‌زاده به اتهام اقدام برضد امنیت داخلی مملکت در تاریخ 4 / 11 / 41 قرار بازداشت موقت صادر گردیده است. با تقدیم عین پرونده مقرر فرمایند قرار صادره را به رؤیت متهم رسانیده و پرونده را پس از تکمیل اعاده دهند.»

شهید محلاتی در خاطرات خود درباره اولین دستگیری خود می‌گوید:

«اولین باری که من دستگیر شدم در قضیه ششم بهمن سال 41 در قضیه رفراندوم بود. ما در آن زمان مرتبا جلساتی داشتیم. هم جلسه وعاظ و هم جلسه ائمه جماعات دایر بود و من در هر دو جلسه شرکت می‌کردم. اعلامیه می‌گرفتیم، چاپ و پخش می‌کردیم و من که مسئول این کار بودم و با چاپخانه‌ها در ارتباط بودم. لازم بود در هر دو جلسه شرکت کنم. صبح یک روز، در منزل مرحوم آقای سید احمد لواسانی جلسه‌ای داشتیم و قرار شد که بعد از همان روز، جلسه در منزل آیت‌اللّه‌ غروی کاشانی دایر باشد. من با یک عده‌ای از آقایان علما، عصر آنجا بودیم. ناگاه سرهنگ طاهری ـ که آدم خشن و خبیثی بود و خیلی هم مرا اذیت کرد ـ با یک سرهنگ دیگر از ساواک ریختند در آن خانه و ما را گرفتند و به قزل قلعه بردند.»

رژیم شاه پس از برگزاری رفراندوم به اصطلاح انقلاب سفید، چون به زعم خود کار را تمام شده دید اقدام به آزادی روحانیون دربند از جمله شهید محلاتی در تاریخ 8 / 11 / 41 نمود.

 

فاجعه مدرسه فیضیه

بامداد روز دوم فروردین سال 1342 که با 25 شوال 1382 سالگرد شهادت حضرت امام جعفر صادق(ع) مصادف بود، ناگهان دهها دستگاه اتوبوس شرکت واحد وارد شهر قم شد. چند ساعت بعد کامیونهای نظامی حامل سربازان مسلح و مجهز به مسلسلهای سنگین به قم رسیدند و به مانور در خیابان‌های شهر پرداختند. بعد از ظهر آن روز مجلس سوگواری در مدرسه فیضیه برقرار بود. کامیونهای نظامی اعزامی از تهران، مقابل مدرسه فیضیه مستقر شدند. حرکات مرموز برخی از حاضرین، که بدون تردید از طرف ساواک مأموریت داشتند، باعث ایجاد تشنج در مجلس و قطع سخنان گوینده شد. در همین زمان، گروهی از اشرار ناگهان به مردم حمله کردند و جمعی را مجروح ساختند. درپی این حادثه، نیروهای اعزامی و مأموران شهربانی نیز با هجوم وحشیانه به مدرسه فیضیه دهها نفر را شهید و مجروح کردند. شهید حجت‌الاسلام محلاتی در زمان وقوع حادثه در قم حضور نداشت ولی در روزهای بعد در منزل امام خمینی(ره) حضور یافته وبه انجام وظائف محّوله از سوی امام(ره) پرداخت :

«در جریان حمله به مدرسه فیضیه من در تهران بودم، وقتی که همان شب یا فردا شب به قم رفتیم، دیدیم که عده‌ای از دوستداران امام آمده‌اند که ایشان را مخفی کنند. امام فرمودند : همه‌تان بروید بیرون، من از جایم تکان نمی‌خورم. من رفته بودم قم، بعد می‌خواستم به خاطر کاری به محلات بروم حالا یادم نیست چه کاری داشتم. امام فرمودند : زود برگردید و اعلامیه‌ای را که می‌نویسم ببرید و چاپ کنید. یک تلگراف تسلیتی علمای تهران نوشته بودند، گفتند : جواب تلگراف است. من فردا قدری دیر می‌رسم، دیدم ایشان اعلامیه[21] را نوشته‌اند و داده‌اند به فرد دیگری، بعد فرمودند به تهران برو و آن را بگیر. به امام عرض کردم، مضمون اعلامیه چیست؟ فرمودند: به شاه برمی‌گردد. پرسیدم : اسمش را در اعلامیه آورده‌اید؟ ایشان فرمودند : بله. همین اعلامیه «شاه دوستی یعنی غارتگری» خطاب به آقای سید علی‌اصغر خوئی که پیرمردترین علما بود. چون مرسوم نبود کسی به شاه حمله­کند به ایشان گفتم : آقا خطرناک است! همان طور که چهار زانو نشسته بودند، فرمودند : قل لن یصیبناالا ما کتب‌اللّه‌ لنا[22]، همین جواب را دادند و فرمودند : هر چه خدا بخواهد همان خواهد شد. شما بروید کارتان را بکنید، و من آمدم و آن اعلامیه را چاپ و پخش کردیم که آن جنجال بپاشد.

محرم در پیش بود، امام مرا خواستند و فرمودند : بروید وعاظ تهران و سران هیئتها را جمع کنید تا در محرم امسال بتوانیم حداکثر بهره‌برداری را بکنیم. دستورالعملی هم دراین زمینه به من دادند. اعلامیه‌ای[23] هم به من دادند که در ماه محرم در دستجات و سینه زنیها جنایات شاه و جریان فیضیه تشریح شود و ما حداکثر بهره‌برداری را از این جریان بکنیم. ما آمدیم و چند جلسه با وعاظ گرفتیم و خدا می‌داند که در تهران از دست روحانیون مخالف با امام چه کشیدم و چه درگیریها، با بعضی از این علما داشتم. همان وقت برای اعلامیه انجمنهای ایالتی و ولایتی، از صبح تا شب در خانه علما تک تک امضا گرفتم. صدوبیست امضا جمع شد و چاپ کردم. در آن موقع عجیب بود که کسی بتواند این همه امضا را جمع کند... به هر صورت آن سال برنامه‌ریزی کردیم و قرار گذاشتیم که از ابتدا داغ نباشیم که جلوی کار را بگیرند. آرام بیاییم و شبهای اول محرم را آرام برگزار کنیم تا در شبهای هشتم و نهم و دهم بتوانیم حرکت لازم را داشته باشیم.

سران هیئت‌ها را جمع کردیم، من آن موقع در مسجد بنی‌فاطمه صحبت می‌کردم و آنها را آماده کردیم برای روزهای تاسوعا و عاشورا. نوحه‌ها و اعلامیه‌ها و پیامهای امام را نیز به شهرستانها فرستادیم. صبح روز هشتم محرم بود که من به قم رفتم،... صبحانه را خدمت امام بودم و بعد گزارش تهران را خدمتشان دادم. امام در خانه‌شان روضه داشتند، بعد فرمودند : شما امروز به منبر برو و شروع کن من هم می‌آیم. من منبر را به حول و قوه‌الهی شروع کردم و خیلی شدید، حمله رژیم به مدرسه فیضیه و تجاوزاتشان را برشمردم. جمعیت هم خیلی زیاد بود. و این برنامه که بعد هم ادامه پیدا کرد، در آنجا صدا کرد. بعد از این منبر امام فرمودند : من روز عاشورا را می‌خواهم به مدرسه فیضیه بروم، شما بیایید آنجا سخنرانی کنید. من صدایم گرفته بود و برنامه‌های تهران یک قسمت عمده‌اش دست من بود. به امام عرض کردم که برنامه‌های تهران دست من است و آنجا لنگ می‌ماند. امام فرمودند : پس یکی دو تا گوینده بفرستید، سخنرانها را نام بردم، و بالاخره ایشان موافقت کرد آقای مروارید و آقای سید غلامحسن شیرازی را بفرستیم تا در روز عاشورا صحبت کنند. من به امام عرض کردم : شما خودتان صحبت نفرمایید چون خیلی ناراحت هستید و ممکن است مسائلی پیش بیاید فرمودند : فعلاً که قصد ندارم صحبت کنم و بعد دستورالعملهایی هم دادند برای برنامه تاسوعا و عاشورا و من به تهران برگشتم و آن دو نفر آقایان را فرستادم و برنامه از روز تاسوعا شروع شد...

من با مرحوم شهید مطهری شبها در خیابان پیروزی سخنرانی داشتم و افسرهای نیروی هوایی می‌آمدند و منطقه حساسی بود. در خیابان هشت متری چادر زده بودند، مرحوم شهید مطهری اول صحبت می‌کرد. شب دوازدهم محرم مرحوم شهید مطهری از منبر پایین آمد و من رفتم بالای منبر، و سط راه ایشان را دستگیر می‌کنند بچه‌های مسجد فهمیده بودند و آمدند و سط منبر یادداشتی به من دادند که : ایشان را دستگیر کرده‌اند و شما کوتاه بیایید. من هم کاغذ را پاره کردم و حرفهایم را ادامه دادم. بچه‌ها که می‌دانستند پس از منبر، من را در راه می‌گیرند دو تا ماشین آماده کردند که مرا فراری دهند.

من هر شب ساعت دوازده شب که سخنرانی‌ام تمام می‌شد، پایین می‌آمدم، یک مقداری می‌نشستم بعد بلند می‌شدم و می‌رفتم. آن شب نگذاشتند که من بنشینم، از لابلای جمعیت مرا آوردند داخل ماشین. در آن جا یک ماشین هم از مأمورین بود که بچه‌ها آن را شناخته بودند و راهش را سد کردند و ما آن شب فرار کردیم و اینها نتوانستند مرا بگیرند. صبح آمدند منزل که من نبودم و همان طور مخفی بودم.... من تا حدود یکی دو ماه مخفی بودم، البته مکرر می‌ریختند خانه ما و مراقب بودند که مرا دستگیر کنند. یادم است آن موقع من یک نامه[24] به شریعتمداری نوشتم و فجایع اینها را برای ایشان گفتم... آن فردی که نامه را برای او می‌برد دستگیر شد و در قم کتکش زدند و گفتند فلانی کجاست و او جای مرا نشان داده بود، خوشبختانه اول شب من استخاره کردم، بد آمد که آنجا بمانم و من جایم را عوض کردم. سحر نظامیها در آن خانه ریختند که من نبودم.»

 

دستگیری امام خمینی(ره) 

پس از روبرو شدن رژیم شاه با مخالفت جمعی از روحانیون و علمای طراز اول حوزه علمیه قم و سخنرانی شدیداللحن امام خمینی(ره) علیه تصمیمات غلط رژیم، آنان در یک عکس‌العمل شتابزده در پانزده خرداد سال 42 به منزل امام(ره) یورش برده، ایشان را دستگیر و به تهران منتقل نمودند. به موازات دستگیری امام(ره)، بسیاری دیگر از علما و فضلای حوزه نیز دستگیر شدند. یکی از کسانی که باید دستگیر می‌شد شهید محلاتی بود که توانسته بود از دست مأموران رژیم بگریزد و پنهان شود. شاه و مشاوران داخلی و خارجی وی، تحت فشار افکار عمومی، سرانجام در تاریخ 11 خرداد 1343 اقدام به آزادی امام(ره) و انتقال ایشان به خانه‌ای که متعلق به ساواک بود، نمودند. همزمان عده‌ای از روحانیون دستگیر شده را نیز آزاد نموده و حساسیتها کمتر شد. شهید محلاتی از فرصت به دست آمده استفاده نموده و در اولین فرصت خود را به امام(ره) رساند. ایشان در خاطرات خود می‌گوید :

«پس از دستگیری امام، برنامه‌ای تنظیم شد برای اینکه اینها نتوانند امام را محاکمه کنند، با قوانین آن موقع، چهار نفر از علما اجتهاد ایشان را گواهی کردند. با اینکه اجتهاد ایشان مسّلم بود به نظر بنده ایشان از همه اعلم بودند، در عین حال برای اینکه مدرکی هم باشد، چهار نفر نوشتند. در آن زمان، با اینکه من مخفی بودم رفتم با آقای میلانی صحبت کردم، آقایان میلانی، نجفی، محمدتقی آملی و شریعتمداری نوشتند مأمورین رژیم تصمیم گرفتند برنامه‌ای تنظیم کنند که شخصیت امام را تنزل دهند. لذا توطئه چیدند، دولت را عوض کردند و منصور را سرکار آوردند همه هم به امام گفتند : شما آزادید ایشان را به خانه‌ای در داوودیه آوردند. آقای قمی و مرحوم آیت‌اللّه‌ محلاتی را هم آن موقع آزاد کردند. به مجرد اینکه امام وارد خانه شدند، من پس از یک ساعت خدمت ایشان رسیدم و سه روزی که ایشان در داوودیه بودند من در آنجا خدمت ایشان بودم.»

 

مقاله روزنامه اطلاعات

در تاریخ 18 فروردین ماه 1343 مقاله‌ای تحت عنوان «اتحاد مقدس به خاطر هدفی مقدس» از طرف ساواک تدوین و در روزنامه اطلاعات انتشار یافت. در این مقاله به دروغ از همگامی جامعه روحانیت با برنامه‌های انقلاب شاه و مردم خبر داد تا مخالفت روحانیت را با برنامه‌های شاه پایان یافته اعلام کند. در واقع رژیم قصد داشت به این ترتیب، اذهان مردم را نسبت به روحانیت و رهبر بزرگ آن مشوب سازد.

امام خمینی(ره) آن گاه که از انتشار این مقاله مطّلع شد به شدت در صدد تکذیب آن برآمد و در این راستا مأموریتی به شهید محلاتی داد. ایشان در خاطراتش چنین می‌گوید :

«یکی از خواسته‌ها این بود که این خبر روزنامه را باید تکذیب کنید، فردای آن روز امام مرا خواستند، فرمودند برو تهران پیش دکتر صدر ـ وزیر کشور ـ چون می‌دانست دکتر صدر همشهری ماست و من او را می‌شناسم؛ و به او بگو اگر این مطلب روزنامه را تکذیب نکنید، هر چه دیده‌اید از چشم خودتان دیده‌اید. من رفتم و با دکتر صدر در وزارت کشور ملاقات کردم و پیام امام را رساندم. این مردک جواب داد که من چند روز پیش اروپا بودم، من دیدم که آنجا در کلیساها کشیشها آزادند، صحبت می‌کنند، مردم را هدایت می‌کنند، دولت هم به کار خودش مشغول است، خلاصه اینکه دین از سیاست جداست. آقایان مشغول کار خودشان باشند، ما هم مشغول کار خودمان باشیم گفت : من قول نمی‌دهم. بعد از آن گفت که من به نخست وزیر و ساواک می‌گویم. بعد هم حاضر نشدند تکذیب کنند. پس از مدتی، دکتر صدر خودش به قم آمد و با امام ملاقات کرد و در این ملاقات، امام حرفهایش را به خود دکتر صدر گفت، تا اینکه منجر شد به اینکه خود امام در اولین جلسه درسشان، آن نطق تاریخی را فرمودند[25] که ما همانی هستیم که بودیم و هیچ کس حق سازش ندارد. حتی فرمودند : خمینی اگر سازش کرد این ملت خمینی را هم بیرون می‌کند... و مبارزه دو مرتبه شروع شد. البته مزاحمتها بود و هر کس اعلامیه پخش می‌کرد، می‌گرفتند و بعضیها را تبعید کردند، بعضیها را زندان کردند، همان طور مبارزه ادامه داشت تا قضیه کاپیتولاسیون پیش آمد.»

 

کاپیتولاسیون :

لایحه مصونیت مستشاران و دیگر اتباع آمریکا در ایران در مهر ماه سال 1343 در مجلس شورای ملی به تصویب رسید. به موجب این لایحه مستشاران و اتباع آمریکایی که در استخدام دولت می‌باشند از مصونیتها و معافیتهای ویژه‌ای برخوردار می‌باشند. خبر تصویب این لایحه امام خمینی(ره) را سخت آشفته و منقلب نمود. فعالیتهای امام(ره) در مخالفت با این لایحه منجر به دستگیری و تبعید ایشان به ترکیه گردید. این اقدام رژیم با واکنش شدید مردم و محافل روحانی روبرو گردید. ساواک در فردای دستگیری امام(ره) به سراغ شهید محلاتی رفته و ایشان را احضار نمود:

«فردا صبح سرهنگ مولوی مرا به ساواک احضار کرد و دو ساعت نگه داشت و بعد رها کردند... در این دو ساعت، مولوی گفتگوهایی با من داشت و اهانت زیادی به امام کرد. او گفت : من تو را خواستم برای اینکه به تو اطلاع دهم ـ حالا من تعبیری که او به کار برد می‌گویم ـ که خمینی مرد! دفنش هم کردیم! سنگش را هم انداختیم! دیگر نامی از خمینی در دنیا نخواهد بود! حالا به تو می‌گویم از این پس اگر نفست در بیاید و اگر برنامه هایت را ادامه دهی و سر و صدا کنی ریزریزت می‌کنم، ناخنهایت را می‌کشم! تکه تکه‌ات می‌کنم! خلاصه یک مقدار اهانت کرد به امام و یک مقدار فحاشی کرد به من و بعد گفت حالا برو و هر کاری می‌خواهی بکن. بعد آمد در را باز کرد و من را از اتاق پرت کرد بیرون و صدا زد این را بیرونش کنید.»

شهید محلاتی پس از تبعید امام بلافاصله دست به کار شده و در اولین اقدام به همراه سایر مبارزین، زمینه تعطیلی بازار را فراهم نمودند. در ادامه با ایراد سخنرانیهای افشاگرانه و کوبنده به تبعید امام (ره) اعتراض و آن را محکوم نمود. به همین علت در تاریخ 28 / 9 / 43 دستگیر و روانه زندان شد :

«نامبرده بالا در تاریخ 28 / 9 / 43 مطابق با نیمه شعبان سال جاری ضمن بحث و سخنرانی در مسجد صاحب‌الزمان مقابل پپسی‌کولا از اقدامات اخیر دولت در مورد تبعید آیت‌اللّه‌ خمینی تنقید و در پایان وعظ مبادرت به دعا و فرستادن صلوات برای خمینی نموده که سرانجام توسط مأموران انتظامی دستگیر و در تاریخ 29 / 9 / 43 به ساواک اعزام گردیده است. سپس با صدور قرار قانونی توسط بازپرسی شعبه 7 دادستانی ارتش در زندان قزل قلعه تحت بازداشت قرار گرفته. متهم پس از رؤیت قرار نسبت به آن معترض بوده و پرونده امر جهت رسیدگی‌های قانونی به اداره دادرسی ارتش ارسال و در نتیجه دادگاه عادی شماره 3 اداره دادرسی ارتش قرار صادره را مبنی بر بازداشت متهم وارد دانسته و آن را تایید نموده است.»[26]

در تاریخ 14 / 10 / 43 قرار بازداشت شهید محلاتی به قرار التزام عدم خروج از حوزه قضایی تهران تبدیل و ایشان آزاد گردید.

 

دستگیری مجدد :

شهید محلاتی ده روز پس از آزادی، مجددا توسط مأموران کلانتری 14 تهران دستگیر و زندانی می‌شود. ایشان در خصوص علت دستگیری چنین می‌گوید :

«یادم هست که منصور، دستور داده بود از نظر اقتصادی کارمندهای دولت مراقبت کنند و کاغذ زیاد مصرف نکنند. من در همان جلسه این موضوع را مطرح کردم و خیلی شدید انتقاد کردم و گفتم اگر می‌خواهید که جلوی اسرافها را بگیرید، جلوی اسرافهای دربار و بالاتر را بگیرید، برای یک مهمانی سیصدهزار تومان گل مصرف شده، جلوی این کارها را بگیرید، و فتوایی از امام نقل کردم برای کمک به مردم فقیر و بیچاره در زمستان و اجازه دادن امام برای استفاده از سهم امام برای ذغال زمستان فقرا، مأموران در همان وسط سخنرانی این مطلب را گزارش کردند و بعد پلیس آمد و محل جلسه را ـ که خانه‌ای نزدیک مسجدلرزاده بود ـ محاصره و مرا دستگیر کردند.»

در گزارش ساواک در این خصوص چنین آمده است :

«برابر محتویات پرونده نامبرده در تاریخ 26 / 10 / 43 در منزل قاسم فروزنده لحاف‌دوز که جلسه سیار هیئت اتفاقیون تشکیل شده بود سخنرانی نموده و ضمن آن مطالبی برخلاف مصالح عمومی بیان داشته، به همین جهت از طرف مأمورین انتظامی دستگیر و پس از تحویل به ساواک با صدور قرار قانونی توسط بازپرسی شعبه 7 دادستانی ارتش در زندان قزل قلعه تحت بازداشت قرار گرفت. متهم پس از رؤیت قرار نسبت به آن معترض شده و پرونده امر جهت رسیدگی‌های قانونی به اداره دادرسی ارتش ارسال و سرانجام دادگاه عادی شماره 2 اداره دادرسی ارتش اعتراض نامبرده را به قرار بازداشت صادره وارد ندانسته و نظریه بازپرس شعبه 7 دادستانی ارتش را دایر بر بازداشت موقت متهم تأیید نمود.»

شهید محلاتی بنا به حکم اداره دادرسی ارتش به شش ماه حبس محکوم شد که پس از طی دوران محکومیت آزاد گردید.

 

اعتراض به جشن تاجگذاری

رژیم شاه هر ساله به بهانه‌های مختلف اقدام به برپایی جشنهایی با هزینه‌های سرسام‌آور می‌نمود. زادروز شاه در چهارم آبان، سالگرد انقلاب سفید در ششم بهمن، آزادی زن در هفده دی، دفع خطر از وجود شاه در پانزدهم بهمن و جشنهای مختلف دیگر که از آن جمله جشن تاجگذاری شاه و ملکه بود که در سال 46 برپا نمود.

اسناد موجود در ساواک حاکی از مخالفت شهید محلاتی و جمعی از روحانیون با برپایی این جشن می‌باشد :

«برابر سوابق موجود نامبرده بالا از روحانیون ناراحت و طرفدار جدی خمینی و دارای چندین فقره سابقه بازداشت می‌باشد و در یک مصاحبه خصوصی در تاریخ 28 / 7 / 46 اظهار داشته : چون شنیده شده در روز تاجگذاری می‌خواهند در مساجد اذان بگویند از این رو با عده‌ای از امامان جماعت مساجد تهران تماس گرفته و از آنها قول گرفته که در روز مزبور از گفتن اذان در مسجد خودداری نمایند که به همین منظور و همچنین به علت مظنونیت و جلوگیری از هرگونه پیش آمد احتمالی از جانب وی در تاریخ 3 / 8 / 46 دستگیر و تحویل زندان قزل قلعه گردیده که پس از انجام مراسم مزبور با اخذ تعهد آزاد شده، ضمنا با بررسی مدارک مکشوفه از منزل خمینی معلوم گردید نامبرده بالا نامه‌ای جهت وی به قم ارسال نموده که مفاد نامه مزبور علاوه بر تایید ارتباط وی با خمینی، روشن می‌نماید که در گذشته اعلامیه‌های منتشره خمینی در تهران به وسیله یاد شده چاپ و توزیع گردیده است.»

 

جشنهای 2500 ساله

در حالی که اکثریت ملت ایران در فقر و محرومیت به سر می‌بردند و در زمانی که هر صدای حق‌طلبی در گلو خفه می‌شد و زندانهای ایران، انباشته از روحانیون خداجو و دیگر مبارزان راه حق و حقیقت بود، رژیم شاه در تدارک برگزاری عظیم‌ترین و پر خرج‌ترین مراسم، یعنی «جشنهای دوهزاروپانصدساله شاهنشاهی» در مهر ماه سال 1350 بود. این تصمیم با واکنش بیشتر محافل سیاسی، اجتماعی روبرو شده و هر یک به گونه‌ای زبان به اعتراض گشودند. روحانیون مبارز نیز با برگزاری جلسات و ایراد سخنرانی درمحافل مذهبی نسبت به این تصمیم رژیم اعتراض و آن را محکوم نمودند. ساواک در یکی از گزارشهای خود در تاریخ 3 / 6 / 50 تحت عنوان وعاظ افراطی چنین می‌نویسد:

«برابر گزارشات واصله شش نفر از وعاظ افراطی طرفدار خمینی به اسامی شیخ جعفر جوادی شجونی فومنی، نجم‌الدین اعتمادزاده، امام جمارانی، علی‌اصغر مروارید، فضل‌اللّه‌ مهدیزاده محلاتی، علی‌اکبر هاشمی رفسنجانی در نظر دارند با تشکیل جلساتی در زمینه مخالفت با برگزاری جشن دوهزار و پانصدمین سال بنیانگذاری شاهنشاهی ایران تصمیماتی اتخاذ و فعالیتهای مضره‌ای را از طریق ایراد سخنرانی در بالای منابر و همچنین تهیه و توزیع اعلامیه بنمایند. خواهشمند است دستور فرمایید نامبردگان احضار و به آنها تفهیم گردد چنانچه به اعمال تحریک‌آمیز خود ادامه دهند، تحت تعقیب قرار خواهند گرفت. ضمنا از اعمال و رفتار مشارالیهم دقیقا مراقبت و نتیجه اقدامات معموله را به آگاهی این اداره کل برسانند.»

بر مبنای این گزارش و سایر گزارشهای دیگر ساواک تهران در تاریخ 23 / 6 / 50 اقدام به دستگیری و بازرسی منزل شهید محلاتی نمود. وی در این باره می‌گوید :

«در جشنهای شاهنشاهی که می‌خواستند برگزار کنند، آمدند سراغ من و منبر افراد زیادی را ممنوع کردند. برای این که در آن موقع می‌خواستند صدای کسی در نیاید. البته من یک ضربه تاریخی به اینها زدم[27]... به علت این اقدام ریختند توی خانه من و زندگی مرا تفتیش و بررسی کردند، یک مقداری مرا نگه داشتند، بعد از من تعهد گرفتند که از تهران حق خارج شدن ندارم، مگر با اجازه دستگاه سازمان امنیت. جشنهایشان تمام شد، با آن رسوایی و آبروریزی.»

 

تشکیل جلسات هفتگی

شهید محلاتی به همراه جمعی از روحانیون اقدام به تشکیل جلسات هفتگی در منازل نموده بودند. افراد شرکت‌کننده در این جلسات، روحانیون مبارزی بودند که اکثریت آنها تحت تعقیب ساواک بودند. مبادله اخبار و اطلاعات، اتخاذ تصمیمات مقتضی جهت مقابله با اقدامات ناصواب رژیم، کمک به خانواده زندانیان دربند، تهیه، چاپ و انتشار اعلامیه و... از موضوعاتی بود که در این جلسات مطرح می‌شد. در همین رابطه ساواک در تاریخ 2 / 3 / 51 اقدام به دستگیری شهید محلاتی نمود. در گردش کار تهیه شده توسط ساواک چنین آمده :

«اطلاع رسیده حاکی بود که عده‌ای از وعاظ افراطی و مخالف در تهران مبادرت به اظهار مطالب خلاف مصالح مملکتی در محافل و مجالس عمومی می‌نمایند و بعضا نیز جلساتی تشکیل و ضمن انتقاد از وضع موجود کشور و تبلیغ به نفع روحانیون افراطی از محکومین سازمان آزادیبخش ایران وابسته به جمعیت به اصطلاح نهضت آزادی طرفداری و خانواده محکومین را تحریک به تحصن در منازل بعضی از آیات می‌نمایند. متهم مورد بحث نیز جزو این عده در این زمینه فعالیت داشته لذا به اتهام اقدام علیه امنیت کشور بازداشت و برابر قرار تأمین مورخ 3 / 3 / 51 زندانی و قرار صادره به رؤیت متهم رسیده و بدان اعتراضی ننموده است.

نزدیک به یک ماه بعد بنا به حکم شعبه 7 بازپرسی دادستانی ارتش قرار بازداشت شهید محلاتی به قرار التزام عدم خروج از حوزه قضایی تهران تبدیل و ایشان آزاد شد. اما این آزادی دوام چندانی نداشت، مجددا ساواک در تاریخ 26 / 10 / 51 اقدام به بازداشت ایشان نمود. ساواک علت دستگیری را چنین بیان داشت :

«برابر اطلاع رسیده عده‌ای از روحانیون از جمله نامبرده از وجوهات جمع‌آوری شده بابت سهم امام به افراد گروه به اصطلاح مجاهدین خلق کمک می‌نمایند.[28] بر اساس این اطلاعات مشارالیه طبق قرار مورخه 28 / 10 / 51 بازپرس شعبه 12 دادستانی ارتش بازداشت گردید.»

مأموران ساواک نزدیک به یک ماه شهید محلاتی را تحت شدیدترین شکنجه‌ها و اعمال غیرانسانی قرار دادند. تشکیل جلسات مختلف بازجویی در زندان شهربانی، ضرب و شتم و فحاشی، حبس در زندان انفرادی و استفاده از تمامی شیوه‌های معمول در ساواک جهت گرفتن اعتراف و به زانو درآوردن شهید محلاتی به کار بسته شد ولی ایشان با عزمی جزم و اعتقادی عمیق، همه این مصائب را تحمل نموده و سرانجام در تاریخ 19 / 11 / 51 آزاد گردید :

«اطلاع واصله از ساواک حاکی از آن بود که عده‌ای از نمایندگان خمینی از جمله نامبرده بالا وجوهاتی بابت سهم امام جهت خمینی جمع‌آوری می‌نمایند که قسمتی از این پولها به نحوی از انحاء، در اختیار گروه به اصطلاح مجاهدین خلق قرار می‌گیرد، به همین مناسبت در تاریخ 26 / 10 / 51 مشارالیه دستگیر و در تحقیقات معموله ضمن تکذیب هرگونه ارتباط با عناصر خرابکار و کمک به آنها جمع‌آوری پول جهت خمینی را تأیید نموده است.

با توجه به اینکه دلائل لازم حاکی از ارتباط مشارالیه با اعضای گروه به اصطلاح مجاهدین خلق به دست نیامده نامبرده در تاریخ 19 / 11 / 51 با تبدیل قرار مرخص گردید.»

 

آخرین دستگیری

شهید محلاتی طی دوران مبارزه، مدتهای مدیدی را ممنوع‌المنبر بود و غالبا نام ایشان در لیست وعاظ ممنوع‌المنبر دیده می‌شد. اما ایشان با نادیده گرفتن این مطلب در مواقع مقتضی با ایراد سخنرانی در مساجد و هیئات مذهبی به روشنگری پرداخته و موجبات نارضایتی رژیم را فراهم می‌آورد.

این امر در آستانه انقلاب اسلامی شدت یافته و ایشان بدون در نظر گرفتن تمامی این دستورالعملها در مساجد مختلف به منبر رفته، مردم را جهت شرکت در مبارزه تحریض می‌نمود.

بر این اساس کمیته مشترک ضدخرابکاری رژیم در خرداد 57 ایشان را دستگیر نمود. در گزارش بازجویی ایشان چنین می‌خوانیم :

«گزارشات رسیده حاکی بود که نامبرده با اینکه ممنوع‌المنبر می‌باشد در مجالس و در منزل محمد تقی فلسفی مطالبی تحریک‌آمیز و خلاف مصالح کشور بیان می‌دارد.

براین اساس شناسایی و دستگیر و با صدور قرار تأمین روز 7 / 3 / 37 شعبه یک بازپرسی دادستانی ارتش بازداشت و قرار صادره به رؤیت وی رسیده و به آن اعتراض ننموده است و چون رسیدگی به پرونده نامبرده مدتی به طول می‌انجامد و از طرفی از وی رفع بیم تبانی به عمل آمده بود لذا مراتب به دادستانی ارتش اعلام و سرانجام قرار بازداشت وی به قرار التزام عدم خروج از حوزه قضایی تهران به قید وجه التزام مبلغ یکصد هزار ریال تبدیل و روز 27 / 3 / 37 از زندان آزاد گردید.»

 

در آستانه انقلاب اسلامی

شهادت آیت‌اللّه‌ حاج آقا مصطفی خمینی در آبان 56، نقطه عطفی در تاریخ مبارزات ملت ستمدیده ایران است. از این تاریخ به بعد آتش قیام هر روز شعله ‌ورتر گردید. فعالیت مبارزین علنی و مردم به صورت عمومی وارد صحنه شدند. مراسم شهدا پی در پی برگزار و هر چهلم، چهلم دیگر را به دنبال داشت. تظاهرات و راهپیمایی غالب شهرها را فرا گرفته بود. در این بین فعالیت روحانیت بیش از پیش شده و صحنه‌گردانان اصلی روحانیونی بودند که از زندانها آزاد شده بودند. شهید محلاتی نیز همچون گذشته در صف اول مبارزه قرار داشته و تمامی همت و تلاش خود را برای ضربه‌زدن به پیکر زخم خورده رژیم به کار بست. با شهادت دوست دیرینه خود آیت‌اللّه‌ حاج آقا مصطفی خمینی(ره) اقدام به برپایی مجالس فاتحه در قم و تهران نمود. در این مجالس گویندگان مذهبی به تجلیل از مقام علمی و معنوی فرزند امام پرداخته و پیرامون شهادت ایشان از رژیم شاه توضیح خواستند. شهید محلاتی پیامهای امام را از طریق تلفن یا پیک دریافت و پس از چاپ آن را منتشر می‌نمود. وی از عوامل اصلی برپایی راهپیمایی عظیم روز عید فطر، شانزده شهریور و روزهای تاسوعا و عاشورا بود. پس از فاجعه هفده شهریور 57 از سوی ساواک تحت تعقیب قرار گرفت و مدتها مخفی بود. در مناسبتهای مختلف اقدام به تهیه اعلامیه و گرفتن امضا از علما و فضلا می‌نمود. جامعه روحانیت مبارز را در سال 56 با کمک جمعی از علما و فضلای مبارز تأسیس نمود.

در راه‌اندازی، پشتیبانی و حمایت از اعتصابات نقشی به سزا داشت. از کارگردانان اصلی تحصن علما در دانشگاه تهران بود. به همراه شهید مطهری و شهید مفتح از سوی جامعه روحانیت مبارز به عنوان مسئولان کمیته استقبال از حضرت امام، انتخاب و در انجام این مسئولیت تلاشی طاقت‌فرسا و چشمگیر نمود.

 

مبارزات شهید محلاتی در کلام رهبر

حضرت آیت‌اللّه‌ خامنه‌ای در مصاحبه‌ای به دو ویژگی برجسته شهید محلاتی اشاره نموده که آن را حسن ختام این بخش از مقدمه قرار می‌دهیم:

1ـ سازش ناپذیری :

من تاکنون هیچ فردی را ندیدم که در مبارزات عمومی این جور سازش‌ناپذیر و خستگی‌ناپذیر باشد. در کار جمعی زود آشنا و زود آشتی و سهل‌المعؤونه باشد. واقعا مثل ایشان با این خصوصیات کسی را ندیدم. البته کسانی هستند که با یک فشار تسلیم می‌شوند، ولی ایشان در مقابل فشار دشمن واقعا تسلیم نمی‌شد، بارها زندان افتاده بود، به نظرم 10 الی 15 مرتبه در طول دوران مبارزه زندان رفته بود، دستگیر شده بود. شما می‌دانید تعداد بازداشت مهم است یعنی اگر کسی یک بار زندان بیافتد و مثلاً ده سال در زندان بماند این فقط یک بار بازداشت شده اما اگر کسی در این ده سال، پنج بار بازداشت شود هر بار یک رنج خاص خودش را و یک مرحله و عقبه خاص خودش را باید بگذراند. در حالی که اگر کسی یک بار بازداشت شود فقط یک عقبه خواهد داشت.

2ـ مایه گذاشتن از آبرو :

شاید هر کسی حاضر نباشد راحتی خودش را، زندگی آرام معمولی خودش را به خاطر اهداف و آرمانهایی که باید برای آن مبارزه کرد از دست بدهد ولی ایشان از جمله افرادی بود که به راحتی زندگی را، آسایش را، درآمد را و از همه مهمتر، عنوان را نثار مبارزه کرد. وی حتی حاضر بود از آبروی خودش نیز مایه بگذارد.»[29]

 

فجر انقلاب

تبعیدها، تعقیبها، زندانها، بازجوییها، بازرسی‌ها، شکنجه‌ها، ممنوعیتها و احضارهای مجدد یاران امام(ره) در بهمن ماه 57 به بار نشسته و ثمره این شجره طیبه آشکار شد. عقربه‌های ساعت، شش و ربع بعد از ظهر 22 بهمن را نشان می‌داد. ناگهان صدایی ناآشنا از ورای رادیوها به گوش رسید:

«بسم‌اللّه‌ الرحمن الرحیم، این صدای انقلاب اسلامی ایران است...»

گوینده این جملات کسی نبود جز مجاهد خستگی‌ناپذیر شهید آیت‌اللّه‌ فضل‌اللّه‌ محلاتی که توانسته بود به همراه مردم خود را به یکی از ایستگاههای رادیویی برساند.

با پیروزی انقلاب اسلامی شهید محلاتی همچنان در بطن حوادث و جریانات مهمی که تداوم انقلاب اسلامی در گرو آن بود قرار داشت. هر جا احتمال می‌داد کاری بر زمین مانده است در آنجا حضور یافته، با تلاشی بی‌امان و خستگی‌ناپذیر خود به اصلاح امور می‌پرداخت. رهبر انقلاب اسلامی حضرت آیت‌اللّه‌ خامنه‌ای در خصوص فعالیتهای پس از انقلاب ایشان می‌فرماید :

«در اولین لحظات پیروزی انقلاب بلکه پیش از آمدن امام به تهران، مرحوم محلاتی جزو عناصر اول در برنامه‌ها بود. در کمیته استقبال به خاطر همین تلاشها و کارها، فعالیتش حیرت‌آور بود. در رفت و آمدهایی که انجام می‌گرفت همه جا در مرکز و در محور تلاش و فعالیت قرار داشت. البته ممکن بود در مواردی در محور تصمیم‌گیری نباشد اما این مسئله او را به هیچ وجه دلسرد نمی‌کرد... شهید محلاتی حتی به ذهنش هم خطور نمی‌کرد اگر در محور تصمیم‌گیری نیست باید از تلاش و عمل چیزی کم بگذارد. گاهی مسئولیتی را به عهده می‌گرفت و کارهایی را انجام می‌داد که از کمتر کسی آن کارها بر می‌آمد.»[30]

شهید محلاتی پس از پیروزی انقلاب اسلامی مسئولیتهای مختلفی را به عهده داشت. در این بخش از کتاب ضمن برشمردن عناوین اهم این مسئولیتها به نقل بخشی از خاطرات شهید محلاتی در ذیل برخی از آنها می‌پردازیم :

 

1ـ معاون کمیته مرکزی انقلاب اسلامی

«یکی از برنامه‌هایی که انجام شد، خدا رحمت کند، شهید مطهری کارها را تقسیم می‌کرد و همیشه سعی ایشان این بود که کارها را به دست افراد متعهد و مسئول بدهد که انحرافی نداشته باشند. یک حکمی از امام گرفت برای آیت‌اللّه‌ مهدوی کنی برای اینکه کمیته‌ها را تشکیل بدهد و اینهایی را که مسلح هستند، جمع‌آوری و انتظامات شهر را حفظ کند. امام هم حکمی مرقوم فرمودند که با همکاری عده‌ای از روحانیون این کار انجام گیرد، که من هم چون به آیت‌اللّه‌ مهدوی ارادت داشته و دارم با ایشان همکاری می‌کردم و مدتها معاون ایشان بودم و کمک می‌کردم برای تشکیل کمیته.»

2ـ نماینده امام(ره) و سرپرست صندوق تعاون اصناف

گزارشی رسید خدمت امام، امام فرمودند :

«بروید این صندوق را بگیرید و کمک به مستضعفین بکنید، بروید به اصناف ضعیف که این همه صدمه خوردند کمک کنید» و حکمی به بنده مرحمت کردند،[31] که به همراه برادرمان آقای عسگراولادی و حاجی لبانی برویم این صندوق را بگیریم. رفتیم این صندوق را گرفتیم. سه میلیون تومان بودجه داشت، دیدیم با این پول نمی‌توانیم به اصناف کمک کنیم و دیدیم این پول خیلی کم است... گزارش خدمت امام دادم. اما توصیه فرمودند : «صدمیلیون تومان دولت وام بدهد به این صندوق برای کمک به اصناف.»

3ـ اولین نماینده امام(ره) و سرپرست حجاج ایرانی در سال 1358

«من یادم هست از چیزهایی که امام در نظر داشتند این بود که انقلاب صادر شود. مرا مسئول حج کردند[32] با آقای انواری و همان وقت دستورالعملهایی دادند به خاطر اینکه در حج ما بتوانیم این انقلاب را به دنیا معرفی کنیم... آن حج، حج تاریخی‌ای بود. همان طور که عرض کردم حدود یک میلیون نسخه از پیام امام را که به نه زبان ترجمه شده بود با خود برده بودیم و به حجاج بیت‌اللّه‌ رساندیم. در آنجا گروههایی بردیم که ارتباط با وفدها و گروههای اسلامی که از کشورهای اسلامی می‌آمدند برقرار می‌کردند، مصاحبه‌های زیادی داشتیم.»

4ـ نماینده امام(ره) در شورای عالی حج و اوقاف

«البته در کنار حج ـ چون حج آن موقع با اوقاف یکی بود ـ نماینده امام بودم در حج و نماینده امام بودم در اوقاف. بنابراین مدتی هم در اوقاف بودم و بسیاری از موقوفات بزرگ را از چنگال موقوفه‌خورها بیرون آوردیم و خدا به من توفیق داد که بتوانم برای آنجا آئین نامه‌ای تنظیم بکنیم، که این آیین نامه الآن هم دارد اجرا می‌شود.»

5ـ اولین دبیرکل جامعه روحانیت مبارز

«موضوع دیگر مسئله جامعه روحانیت بود که دستورات امام را اجرا می‌کرد، این جامعه سامانی نداشت، نوعا جلسات در خانه‌ها تشکیل می‌شد، اعضای جامعه مرا به عنوان دبیرجامعه انتخاب کردند که من بیایم جامعه را سازمان‌دهی کنم و دبیرخانه‌ای تشکیل بدهم و وسایلش را فراهم کنم. من به عنوان اولین دبیر جامعه روحانیت مبارز مشغول انجام وظیفه شدم و خدا هم کمک کرد یک مرکزی را گرفتیم به عنوان دبیرخانه و آنجا را سازمان دهی کردیم و مسئولین آنجا را انتخاب کردیم، وسایل لازم را آماده کردیم، بعد آمدیم یک اساسنامه‌ای تنظیم کردیم که در اینجا البته مرحوم شهید بهشتی خیلی کمک کرد.»

6ـ نماینده مردم محلات در اولین دوره مجلس شورای اسلامی

«همزمان با برگزاری انتخابات اولین دوره مجلس شورای اسلامی، بنا به درخواست مردم شهرستان محلات شهید محلاتی کاندیدای نمایندگی مجلس شورای اسلامی از این شهرستان شد. علیرغم فضای سیاسی نامناسب آن دوران و وجود گروههای مختلف، ایشان توانست با کسب بیش از 93 درصد آرا به مجلس شورای اسلامی راه پیدا کند. در مجلس با عضویت در کمیسیون امور دفاعی، نقش فعال و برجسته‌ای را ایفا نمود. از جمله اقدامات ارزنده و ماندگار ایشان تلاش جهت تصویب طرح اساسنامه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود.

7ـ نماینده امام در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی

«شهید محلاتی در خردادماه سال 1359 طی حکمی[33] از سوی امام خمینی (ره) به نمایندگی ایشان در سپاه منصوب شد. در ابتدا به جهت وضعیتی که در آن روزها وجود داشت به نظر می‌رسید که ایشان در انجام این مسئولیت موفقیتی به دست نیاورد. بنی‌صدر رسما از طرف امام فرمانده نیروهای مسلح بود، طبعا فرمانده سپاه هم محسوب می‌شد، ولی فرماندهی سپاه با عناصری بود که بنی‌صدر را اصلاً قبول نمی‌کردند. شهید محلاتی می‌بایست بین این دو یک نقش هماهنگ کننده را ایفا کند و این کار بسیار مشکل و غیرعملی به نظر می‌رسید ولی ایشان موفق شد. با آنکه چه از طرف عناصر انقلابی و چه از طرف دستگاه بنی‌صدر مورد اهانت و بی‌توجهی قرار می‌گرفت. شهید محلاتی با توجه به این اوضاع به سپاه رفت و تنها با یک اتاق کوچک در مرکز سپاه کارش را شروع کرد و آرام آرام پیش رفت.»

 

پرواز سرخ

شهید محلاتی در دوران جنگ تحمیلی مرتبا بین تهران و جبهه رفت و آمد داشت و شاید کمتر کسی را بتوان از میان روحانیون پیدا کرد که به اندازه ایشان به جبهه رفته باشد. در هنگام بیشتر عملیاتها در جبهه حضور داشت. با رفتن به خطوط مقدم جبهه رزمندگان اسلام را دلگرم می‌نمود. هرگاه به ایشان گوشزد می‌شد که امام حضور مسئولان عالی‌رتبه نظام را در خطوط مقدم ممنوع نموده است می‌فرمود: من با دیگران فرق دارم، من نماینده امام در سپاه هستم و باید به خط مقدم بروم و به جوانان، مردم و رزمنده‌ها روحیه بدهم. هنگامی که از ایشان دعوت کرده بودند که به حج برود، فرموده بود: الآن منا و عرفات و صفا بیابانهای جبهه است. بچه‌های مردم مثل گل پرپر می‌شوند، چرا بروم مکه، اینجا ثوابش بیشتر است. پس از شهادت شهید مطهری خیلی گریه می‌کرد و اظهار می‌داشت ما سعادت نداریم، کاش ما هم به شهادت می‌رسیدیم، آقای مطهری از همه موفق‌تر بود و زودتر شهید شد. از آنجا که همیشه محاسنش را خضاب می‌نمود، یک بار که به علت فاصله افتادن، سفیدی محاسنش نمایان شده بود، دوستانش به مزاح به ایشان گفتند: حاج آقا کم کم پیری‌ات از آن زیر پیدا شده است. بهتر است محاسنت را خضاب کنی. در جواب فرمودند: دعا کنید که محاسن من به خون سرم خضاب شود و این چنین شد. اول اسفند 1364، ساعت 30:12 دقیقه ظهر، هواپیمای «فرندشیپ» متعلق به شرکت هواپیمایی آسمان هنگامی که از تهران به مقصد اهواز در حرکت بود، در آسمان اهواز هدف دو موشک هوا به هوای جنگنده‌های عراقی قرار گرفت و در منطقه «وین» در 25 کیلومتری شمال اهواز سرنگون شد. در این واقعه دلخراش شهید محلاتی به همراه بیش از چهل نفر از روحانیون، نمایندگان مجلس و مسئولان فرهنگی کشور به شهادت رسیدند. امام خمینی(ره) در پیامی خطاب به ملت ایران به تجلیل از مقام شامخ شهیدان به ویژه شهید محلاتی پرداختند:

(و خداوند ...) حجت‌الاسلام حاج شیخ فضل‌اللّه‌ محلاتی شهید عزیز را که من و شما او را می‌شناسیم که عمر خود را در راه انقلاب صرف کرد و باید گفت یکی از چهره‌های درخشان انقلاب بود و در این راه که راه خداوند است، تحمل سختیها نمود و رنجها کشید و با قامت استوار ایستادگی کرد، اجازه ورود در محضر شهدای صدراسلام مرحمت نماید...[34] »

در جایی دیگر امام خمینی(ره) در گرامی داشت مقام ایشان فرمودند:

«با یاد و گرامی داشت خاطره فداکاریهای یکی از سرداران بزرگ نهضت اسلامی ایران، مرحوم شهید حجت‌الاسلام آقای حاج شیخ فضل‌اللّه‌ محلاتی، که از یاران باوفای اینجانب و از سختی کشیدگان دوران مبارزات خونبار انقلاب اسلامی ایران و همچنین مردی صالح و فداکار و برادری دلسوز برای پاسداران عزیز انقلاب اسلامی بود که خدایش رحمت کند و در جوار خود پذیرایش گردد...»[35]

طوبی له و حسن مآب

 

پی‌نوشت‌ها:

[1] . سوره جمعه، آیه 6.

[2] . امام خمینى ره در یکى از سخنرانى‌هاى خود به مسافرت به محلات اشاره کرده مى‌فرماید : «من خودم دیده‌ام این مطلب را که در بعضى از شهرستانهایى که در ایام تابستان ما مى‌رفتیم، بعضى شهرستانها را مى‌دیدم که اینها بسیار مؤدب به آداب، جامعه آنجا مؤدب به آداب شرع هستند ـ مثل محلات که آن وقتها اینجور بود ـ انسان وقتى ملاحظه مى‌کرد، مى‌دید که عالم خوبى آنجا بود.» ر. ک : صحیفه امام، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى س، چاپ اول، پائیز 1378، ج 2، ص 17.

[3] . آیه‌اللّه‌ سید محمد باقر سلطانى طباطبائى 1328 ق ـ 1418 ق

[4] . چهل حدیث اربعین حدیث : این کتاب در حقیقت تقریرات درس امام خمینى (ره) بوده است که مضامین آن را براى شاگردان خود در مدرسه فیضیه و ملا صادق ایراد فرموده بودند. سپس تصمیم گرفتند کتابى در همین زمینه تألیف کنند. و این کتاب را در 1358 ه ق به پایان آوردند. ر. ک : اربعین حدیث، امام خمینى (ره)، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى (ره).، چاپ اول، پائیز 1371.

[5] . ر.ک : نشریه پیام انقلاب، بهمن سال 1365، سال هشتم، ش 181.

[6] . آیه‌اللّه‌ محمدتقى آملى.

[7] . آیه‌اللّه‌ محى‌الدین انوارى م 1305 ش

[8] . ر. ک :  فصلنامه یاد، سال اول، ش 2، صص 345 ـ 355.

[9] . در روز 17 شهریور 1329 ش جنازه رضاخان را که در مصر به امانت گذارده بودند به ایران آوردند.

[10] . ر. ک : خاطرات سید على‌اکبر محتشمى، دفتر ادبیات انقلاب اسلامى، چاپ اول، 1376، ص 41.

[11] . شناسایى دو فاکتو متضمن ایجاد روابط سیاسى محدود، ناقص و موقتى است و در آن روابط تجارى و اقتصادى به صورت ابتدایى و بدون تبادل هیئت‌هاى دیپلماتیک رسمى توسعه مى‌یابد.

[12] . احمد بهادرى نماینده سراب در دوره‌هاى پانزدهم و شانزدهم در مجلس شوراى ملى بود که با فعالیتهاى شهید محلاتى در دوره هفدهم از راه‌یابى به مجلس بازماند.

[13] . ر. ک : همین کتاب، صص 1 ـ 10.

[14] . ر. ک : نشریه ترقى، شماره 32، 22 دى 1331، ص 23.

[15] . ر. ک : صحیفه امام،  موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى س، چاپ اول، پائیز 1378، ج 1، ص 31.

[16] . ر. ک : فصلنامه یاد سال اول، ش 2، صص 345 ـ 355.

[17] . ر. ک : بررسى و تحلیلى از نهضت امام خمینى، سید حمید روحانى، انتشارات راه امام، چاپ ششم، مهرماه 1359، ج 1، ص 142.

[18] . ر. ک : صحیفه امام، همان، ج 1، ص 107

[19] . امام خمینى ره اولین اعلامیه در خصوص رفراندوم لوایح ششگانه را در تاریخ 2 بهمن 1341 صادر فرمودند. این اعلامیه در پاسخ به سؤال جمعى از متدینین تهران که نظر امام را راجع به رفراندوم خواسته بودند صادر شد. ر. ک : صحیفه امام، همان، ج 1، ص 135.

[20] . ر. ک : صحیفه امام، همان، ج 1، صفحه 142.

[21] . ر. ک : صحیفه امام، همان، ج 1، ص 177.

[22] . بگو هرگز جز آنچه خدا خواسته به ما نخواهد رسید. سوره توبه، آیه 50.

[23] . ر. ک : صحیفه نور، سازمان مدارک فرهنگى انقلاب اسلامى، چاپ دوم، پائیز 1370، ج 1، ص 89.

[24] . ر. ک : همین کتاب، ص 23.

[25] . ر. ک : صحیفه امام، همان، ج 1، صص 285 ـ 308.

[26] . ر. ک : همین کتاب، ص 75.

[27] . براى آگاهى از این اقدام شجاعانه شهید محلاتى رجوع کنید به کتاب خاطرات و مبارزات شهید محلاتى، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامى، چاپ اول، 1376، صفحه 71.

[28] . شهید محلاتى در خاطرات خود، هرگونه همکارى و کمک مالى به سازمان مجاهدین خلق منافقین را نفى مى‌کند. ر. ک: خاطرات و مبارزات شهید محلاتى، مرکز اسناد انقلاب اسلامى، چاپ اول، 1376، ص 82.

[29] . ر. ک : نشریه پیام انقلاب، 25 بهمن 1365، سال هشتم، ش 181، ص 12.

[30] . ر.ک : نشریه پیام انقلاب، 25 بهمن سال 1365، سال هشتم، ش 181، ص 12.

[31] . متن حکم امام ره که در تاریخ یک اسفند 1357 صادر شد بدین شرح است :

 بسمه تعالى

جناب حجه‌الاسلام حاج شیخ فضل‌اللّه‌ محلاتى دامت افاضاته

 به جنابعالى مأموریت داده مى‌شود که به اتفاق آقایان حاج حبیب‌اللّه‌ عسگراولادى و حاج محسن لبّانى ـ ایدهمااللّه‌ تعالى ـ براى سرپرستى امور مربوط به صندوق تعاون اصناف پایتخت بروید و موجودى صندوق را تحویل گرفته و با صلاحدید آقایان محترم فوق‌الذکر، به مصارف لازمه برسانید. ادامه توفیقات همگان را در راه خدمت به اسلام و مسلمین از خداى تعالى خواستارم. روح‌اللّه‌ الموسوى الخمینى.

(ر. ک : صحیفه امام، همان، ج 6، ص 209)

[32] . بخشى از حکم امام ره که در تاریخ 29 شهریور 1358 صادر شده بدین شرح است :

 بسم‌اللّه‌ الرحمن الرحیم

 جناب حجه‌الاسلام آقاى حاج شیخ محى‌الدین انوارى و جناب حجه‌الاسلام آقاى حاج شیخ فضل‌الله محلاتى ـ دامت افاضاتهماـ چون ایام برگزارى یکى از فرائض بزرگ اسلامى با محتواى عظیم انسانى، روحانى، سیاسى و اجتماعى یعنى فریضه حج بیت‌الله الحرام نزدیک است و لازم است در آستانه برقرارى جمهورى اسلامى با انقلاب شکوهمند ملت شریف ایران این فریضه مقدسه از آثار طاغوت پاکسازى و به اسلام راستین برگردد، به این جهت، شما را به عنوان سرپرست حجاج بیت‌الله‌الحرام تعیین نموده که با مشورت با مقامات صالحه هیئتى از افراد صالح و متعهد و با ایمان، انتخاب و با همکارى آنان کلیه امور مربوط به حج را تحت نظارت قرار دهید... ر. ک : صحیفه امام، همان، ج 10، ص 61.

[33] . متن حکم امام که در تاریخ 28 خرداد 1359 صادر شد بدین شرح است :

 بسم‌اللّه‌ الرحمن الرحیم

 جناب حجه‌الاسلام آقاى حاج شیخ فضل‌اللّه‌ محلاتى دامت افاضاته

 جنابعالى به نمایندگى از طرف اینجانب در سپاه پاسداران منصوب مى‌شوید تا با همکارى حضرات آقایان نمایندگان اینجانب در ارتش و ژاندارمرى و شهربانى و هیئتى از اعضاى مسلمان و متعهد و مسئول نیروى انتظامى که مورد قبول اکثریت آقایان محترم باشند، سازمانى جهت بررسى امور نیروهاى مسلح تشکیل دهید. این سازمان موظف است آنچه را که در ارتش و شهربانى و ژاندارمرى و سپاه پاسداران مى‌گذرد به بهترین وجه و با کمال دقت بررسى نموده و گزارشات هفتگى را براى اینجانب ارسال دارد. افراد قواى انتظامى موظفند با کوشش و جدیت با آقایان همکارى نمایند. والسلام علیکم روح‌اللّه‌ الموسوى الخمینى.

 ر. ک : صحیفه امام، همان، ج 12، ص 450

[34] . ر.ک: صحیفه امام، همان، ج 19، ص 498.

[35] . ر. ک : صحیفه امام، همان، ج 21، ص 313.

کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.