دکتر مظفّر بقائى کرمانى(1290ـ1366) یکى از بحث انگیزترین چهرههاى سیاسى ایران، بوده است.
مظفّر، نخستین و تنها فرزند ذکور میرزا شهاب، در چهارم تیرماه 1290 هش در شهرستان کرمان در خانوادهاى معتقد به «شیخیه»[1] چشم به جهان گشود. خانواده وى داراى پیشینه سیاسى بود. پدرش، میرزا شهاب، از فعالان انجمنهاى مخفى وابسته به «لژ بیدارى ایران» در دوران محمدعلى شاه و پس از آن در کرمان بود و رهبرى سازمانى را به دست داشت که «مجمع احیاى نفوس» نامیده مىشد. او سپس ریاست فرقه دمکرات کرمان را به دست گرفت. در دوره چهارم به نمایندگى مجلس شوراى ملى رسید و خانوادهاش را به تهران برد و تا پایان عمر به مدت سیزده سال، در این شهر اقامت گزید. در اوایل سال 1301 هش میرزا شهاب، به همراه سلیمان میرزا اسکندرى و عدهاى دیگر «حزب سوسیالیست» را تأسیس کرد. به هنگام انتقال سلطنت از سلسله قاجار به پهلوى، میرزا شهاب نمایندگى دوره پنجم مجلس را عهدهدار بود و در دوران سلطنت رضاشاه از نظر نیل به مقامات عالى سیاسى، ترقى چندانى نکرد. وى در سال 1313، در 56 سالگى، از دنیا رفت. زندگى میرزا شهاب تأثیرى ژرف بر روحیات مظفّر به جا گذاشت.
مظفّر در هجده سالگى با هزینه دولت، براى ادامه تحصیل، راهى فرانسه شد، براى این که بتواند از رساله دکترایش دفاع کند مىبایست تا اواسط سال 1318 در پاریس مىماند اما به علت قطع روابط دو کشور ایران و فرانسه، ناچار شد، در 27 سالگى به ایران بازگردد. ناتمام ماندن پایاننامهاش، موجب شد که وزارت فرهنگ مدرک او را درجه لیسانسیه تعلیم و تربیت ارزیابى کند. خدمت سربازى او نیز بر پایه همین ارزیابى با درجه ستوان دومى وظیفه، به اتمام رسید. بقائى توانست پس از شهریور 1320، در دوران ریاست فرهنگ دکتر غلام حسین صدیقى، موفق به اخذ مدرک دکترا در رشته فلسفه گردد.
با رواج فعالیت احزاب سیاسى در فضاى پس از شهریور 1320، بقائى به انجام فعالیتهاى حزبى پرداخت. او ابتدا به عضویت حزب «اتحاد ملى» در آمد و خزانهدار حزب شد. این حزب توسط سهامالسلطان بیات، سید محمدصادق طباطبائى(از دوستان پدرش) و باقر کاظمى تشکیل شده بود. مدتى بعد، از این حزب جدا شد و به عضویت «حزب کار» مشرفالدوله نفیسى درآمد و در روزنامه «پند»، نشریه این حزب، مقالاتى نوشت. در سال 1323، به کمک سردار فاخر حکمت به ریاست فرهنگ کرمان منصوب شد. فعالیت سیاسى بقائى با تأسیس «حزب دمکرات ایران» توسط قوامالسلطنه، وارد مرحله جدیدى شد. بقائى، به این حزب پیوست و به سرعت رشد کرد و براى تأسیس و تصدى شعبه این حزب از کرمان به مجلس پانزدهم راه یافت.
بقائى از سالهاى آغازین فعالیت سیاسىاش، با حسن پاکروان(سرلشکر و رئیس بعدى ساواک) و مادر فرانسوىاش(امینه پاکروان) ارتباط نزدیک داشت. این ارتباط تا واپسین سالهاى زندگى اینان ادامه یافت. به این حلقه دوستان، باید عیسى سپهبدى و على زُهَرى را افزود. در این میان، پیوندهاى بقائى با عیسى سپهبدى، دوست دوران فرانسه او از اهمیت ویژهاى برخوردار است. عیسى سپهبدى از سال 1932 م در پاریس به سر مىبرد و پس از بازگشت بقائى به ایران نیز بطور منظم با او مکاتبه داشت. این مکاتبات، بیانگر ارتباط بسیار صمیمانه این دو است. زمان ورود سپهبدى به ایران مقارن با آغاز عملیات «بدامن» است که توسط شاپور ریپورتر هدایت مىشد. در اوایل سال 1326، ایستگاه سازمان اطلاعاتى آمریکا «CIA» در سفارت آمریکا در تهران دایر شد. عملیات «سیا» در ایران در ظاهر تنها صبغه ضد کمونیستى داشت و مشتمل بود بر تشکیل شبکهاى براى تبلیغ و ایجاد جنگ روانى به منظور تضعیف شوروى و حزب توده، مع هذا چنانکه حوادث بعدى ثابت نمود، هدف تکاپوى اطلاعاتى آمریکائیها در ایران تنها مقابله با نفوذ کمونیسم نبود. همزمان با ورود سپهبدى به ایران، رشد سریع بقائى آغاز مىشود. او در آذر 1326 عضو هیأت اجرائیه موقت حزب دمکرات ایران و دبیر آن شد و به عضویت هیأت سرى تصفیه حزب دمکرات ایران درآمد. در اوایل سال 1326 دوره جدید روزنامه شاهد را منتشر کرد.
در دوران نخستوزیرى سپهبد حاجعلى رزمآرا، بقائى سرسختترین مخالف او بود و به همین دلیل، دستگیر و به یک سال زندان محکوم شد، ولى در دادگاه تجدید نظر تبرئه گردید. این مخالفتها و محاکمههاى جنجالى، که توسط مطبوعات آن زمان انعکاس وسیع مىیافت، شهرت بقائى را افزایش داد. بدینسان، بقائى در آستانه چهل سالگى به یکى از چند چهره درجه اول سیاسى کشور تبدیل شد. در اسفند 1329 رزمآرا به قتل رسید. مدت کوتاهى بعد طرح ملى شدن صنعت نفت، تصویب شد. این حوادث، در اردیبهشت ماه 1330 به تشکیل دولت دکتر محمّد مصدق انجامید و اختلافات میان ایران از یک سو و شرکت نفت انگلیس و دولت بریتانیا از سوى دیگر به اوج خود رسید. در این دوران، بقائى به عنوان یکى از چهرههاى اصلى نهضت ملى شناخته مىشد. از جمله، بقائى در نطقى در مجلس، خود را به عنوان «مراقب و محافظ دکتر مصدق» مطرح نمود. در این دوران بقائى با خلیل ملکى همکارى نزدیکى را آغاز کرد.
ملکى از رهبران حزب توده بود که در سال 1326 انشعاب گستردهاى را از این حزب، سازمان داد و منادى مشى سوسیالیستى مستقل از مسکو شد. این مشى، بعدها به نام «نیروى سوم» شهرت یافت. پس از مدتى، ملکى به اتفاق هوادارانش به «سازمان نگهبانان آزادى»، به رهبرى بقائى پیوست و در اواخر اردیبهشت 1330 به اتفاق بقائى، «حزب زحمتکشان ملت ایران» را تأسیس کرد. روزنامه شاهد ارگان این حزب شد. «سازمان نگهبانان آزادى» و سپس «حزب زحمتکشان ملت ایران» با بهرهگیرى از تجارب سازمانى و تئوریک ملکى و دوستانش توانست در بین روشنفکران و کارگران نفوذ کند. حزب زحمتکشان که تنها سازمان متشکل عضو جبهه ملى ایران به شمار مىرفت، نقش اصلى را در مقابله با نفوذ حزب توده به عهده گرفت. مقابله این دو حزب، حوادث خشونتآمیزى آفرید که در نهایت نهضت ملى ایران را تضعیف نمود. از اوایل سال 1331 بقائى به تدریج مخالفتهائى علیه دولت دکتر محمّد مصدق ابراز مىداشت. مخالفت بقائى با مصدق مدتها قبل از سال 1331 شروع شده بود. در این زمان در حزب زحمتکشان بر سر مسأله مصدق دو دیدگاه پدید آمد:
دیدگاه بقائى که دوران همکارى با مصدق را پایان یافته مىدید و دیدگاه ملکى که به تداوم همکارى با مصدق تمایل داشت. از 26 تیرماه 1331 مواضع بقائى در این زمینه علنى شد. در این روز مصدق استعفاى خود را روى میز کارش گذاشت و شاه، احمد قوام را به جاى او منصوب نمود. در همین روز، دکتر عیسى سپهبدى توسط بقائى با قوام دیدار کرد. خلیل ملکى و همراهانش از این ملاقات مطلع شدند و خواستار آن گردیدند که مضمون گفتگوهاى سپهبدى با قوام به اطلاع اعضاى حزب برسد. بقائى ابتدا تمارض کرد و در بیمارستان خصوصى «رضانور» بسترى شد. پزشک وى اعلام کرد که کسى حق ملاقات با بقائى را ندارد. به دلیل تمارض بقائى، رسیدگى به مسأله تا مهرماه 1331 به تعویق افتاد. در این زمان مخالفت بقائى با نهضت ملى کاملاً آشکار شد. در 20 مهرماه 1331 جلسه حزبى تشکیل شد و بقائى که مىکوشید از پاسخگوئى طفره رود، با عصبانیت جلسه را ترک و از حزب استعفا نمود و در خانه نشست. سپس هواداران او، در عصر 22 مهرماه 1331، به دفتر حزب ریختند و طرفداران ملکى را، پس از ضرب و شتم، بیرون رانده و بقائى را از منزل به مرکز حزب آوردند و در اجتماعى، دوازده نفر از اعضاى حزب را اخراج کردند. بقایى در اعلامیهاى، که در روزنامه شاهد منتشر شد، علت اخراج خلیل ملکى را کمونیست بودن او عنوان کرد. در پى این اطلاعیه، حزب زحمتکشان به دو گروه منشعب شد. حزب زحمتکشان ملت ایران به رهبرى بقائى و حزب زحمتکشان ملت ایران «نیروى سوم» به رهبرى خلیل ملکى. در این دوران، بزرگنمائى خطر کمونیسم در ایران خط اصلى تبلیغاتى بقائى و همکارانش را تشکیل مىداد. این تبلیغات، بهانهاى براى دخالتهاى بعدى قدرتهاى غربى بود. این درست است که حزب توده در برخى مناطق شهرى از نفوذى قابل اعتنا برخوردار شد و چنانکه بعدها آشکار شد، در صفوف نیروهاى مسلح نیز رسوخ کرده بود، ولى در ارزیابى میزان این نفوذ و قدرت حزب توده، به شدت اغراق مىشد. هم دکتر مصدق و هم آیتاللّه کاشانى به بزرگنمائى نقش حزب توده در آن زمان به عنوان یک ترفند تبلیغاتى امپریالیستى توجه داشتند.
در 30 مهرماه 1331 دکتر حسین فاطمى، وزیر امورخارجه دولت مصدق در یادداشتى به سفارت انگلیس، قطع روابط سیاسى ایران با آن دولت را اعلام نمود. به دنبال این اقدام، فعالیت مخالفان دولت شدت گرفت. دکتر بقائى یکى از رهبران اصلى مخالفان بود. در ماجراى نهم اسفند 1331 نیز، بقائى بار دیگر حمایت علنى خود را از شاه اعلام کرد. در این روز شاه، به توصیه مصدق، قصد داشت همراه همسرش، ثریا اسفندیارى، از ایران خارج شود. مصدق، براى خداحافظى به کاخ مرمر رفت. مخالفان خروج شاه از ایران به طرف کاخ حرکت کردند. رهبرى این جمعیت با گروهى از سلطنتطلبان و افسران اخراجى ارتش بود که خود را فدائى شاه عنوان مىنمودند و در واقع یک توطئه سازمان یافته را علیه دولت مصدق هدایت مىنمودند. آنان در بیرون کاخ، شعار مرگ بر مصدق سر دادند، مصدق در این زمان از کاخ خارج شده و به قصد منزل حرکت کرد. به دنبال آن عدهاى از شعار دهندگان به طرف خانه مصدق حرکت کردند. این گروه پس از در هم شکستن مقاومت محافظان خانه نخستوزیر، در خانه را خرد کردند، وارد منزل شدند، لیکن مصدق از راه پشتبام، خانه را ترک کرده بود. این عملیات سبب شد که محمدرضا پهلوى از مسافرت خود صرف نظر کند. در این عملیات، بقائى آشکارا به سود شاه موضع گرفت و افراد او در حمله به خانه مصدق شرکت داشتند.
در اوایل سال 1332، عملیات علیه نهضت ملى شدت گرفت. در اول اردیبهشت، سرتیپ محمود افشارطوس، رئیس کل شهربانى دولت مصدق، ربوده شد. شش روز بعد، جسد افشارطوس در تپههاى «لشکرک» کشف گردید. در 12 اردیبهشت، فرماندارى نظامى تهران اعلام کرد که بقائى و زاهدى در این جنایت دست داشتهاند و تصمیم به قتل نیز در خانه بقائى و توسط او گرفته شده است. گفته مىشد قاتلان قصد داشتند وزراى خارجه و دفاع را نیز بکشند و بقائى را نخستوزیر کنند. سالها بعد در تاریخ 27 مه 1985 (6 خرداد ماه 1364) برنامهاى درباره نقش انگلستان در زمینهچینى کودتاى 28 مرداد و قتل سرلشکرمحمود افشارطوس در کانال چهار تلویزیون لندن پخش گردید که گویى برخى واقعیات این جریان بود. در این برنامه یکى از عوامل سازمان اینتلیجنس سرویس «MI-6» انگلستان بىآنکه چهرهاش نشان داده شود، اظهار کرد، افشارطوس به دست اینتلیجنس سرویس ربوده شده و به قتل رسید، وى چند تن از امراى بازنشسته ارتش به رهبرى سرلشکر فضلاللّه زاهدى و دکتر مظفّر بقائى و برادران رشیدیان را عامل اجراى این جنایت معرفى و هدف از قتل افشارطوس را بالا بردن روحیه مخالفان دولت مصدق و تهدید طرفداران آن دانست. در اردیبهشت 1332 وزارت دادگسترى از مجلسین تقاضاى سلب مصونیت پارلمانى بقائى را به دلیل مشارکت او در قتل سرتیپ افشارطوس نمود. بقائى و على زهرى نماینده مجلس هفدهم و دوست نزدیک بقائى، در مجلس متحصن شدند و وابستگان دربار در مجلس مانند شمس قناتآبادى، براى جلوگیرى از دستگیرى و محاکمه بقائى، با جنجال، مانع از سلب مصونیت پارلمانى او شدند. در روزهائى که لایحه سلب مصونیت از بقائى مطرح بود، على زهرى دولت را استیضاح کرد. این امر سبب شد که دولت از اکثریت مجلس که هوادارش بودند، بخواهد که استعفا کنند و سپس مجلس هفدهم منحل گردید. در 25 مرداد ماه 1332 بقائى و زُهَرى دستگیر شدند و به زندان عشرتآباد انتقال یافتند. زهرى فرداى آن روز آزاد شد ولى بقائى تا کودتا و سقوط دولت مصدق در زندان بود. در همین رابطه گفتنى است که در اسناد شخصى به دست آمده از منزل دکتر بقائى، مجموعهاى از نامههاى فردى به نام «حسین خطیبى» موجود است که واجد اهمیت فراوان تاریخى مىباشد.[2]حسین خطیبى از دوستان نزدیک بقائى بود که در عین حال، با محمدرضا پهلوى و اردشیر زاهدى نیز ارتباط نزدیک داشت. اسناد موجود، آشکار مىکند که خطیبى حداقل از سال 1329 در رأس یک سازمان مخفى اطلاعاتى قرار داشت که در حزب توده داراى عوامل نفوذى بود و با عناصر برجسته اطلاعاتى ارتش پهلوى و در رأس آنها حسن ارفع، حسن اخوى و حبیباللّه دیهیمى مرتبط بود.[3] این سازمان، به ظاهر در رهبرى عالى بقائى قرار داشت و خطیبى، خود را تابع بقائى وانمود مىکرد اما کاوش بیشتر نشان مىدهد که خطیبى در عملیات خود کاملاً مستقل بود و سازمان او بخشى از شبکههائى است که در ارتباط با سرویسهاى اطلاعاتى غرب و محمدرضا پهلوى قرار داشتند.
حسین خطیبى در روز 30 اردیبهشت 1332 توسط مأموران فرماندارى نظامى دولت مصدق به اتهام کارگردانى عملیات قتل افشارطوس دستگیر شد. او در زندان بطور منظم با بقائى مکاتبه پنهانى داشت. در این زمان، حسن پاکروان، دوست صمیمى بقائى و خطیبى، رئیس رکن دوم ستاد ارتش بود. خطیبى در این نامهها مأموران انتظامى مصدق را به شکنجههاى قرون وسطائى علیه خود و سایر متهمان قتل افشارطوس متهم مىکرد و بدینسان به کمک بقائى، کارزار گسترده تبلیغاتى، در مجلس و مطبوعات، به سود او جریان یافت. خطیبى در این نامهها طرح توطئه موهوم کودتاى مصدق علیه کاشانى، مکى، بقائى و غیره را افشا مىکند. قابل تصور است که بقائى این نامهها را در اختیار آیتاللّه کاشانى قرار مىداد و بدینسان تعارضهاى آن زمان به سوى رویاروئى محتوم سوق مىیافت.[4]
در ماجراى کودتاى 28 مرداد 1332 نیروهاى دکتر مظفّر بقائى از زمره افرادى بودند که به خانه مصدق حمله بردند. در واقعه 28 مرداد شعبان بىمخها و دار و دسته چاقوکشان بقائى نقش عمدهاى داشتند. مطبوعات پس از کودتا، بقائى را یکى از رهبران «قیام ملى» علیه دولت دکتر مصدق عنوان مىکردند. علت ناکامى بقائى در تصدى مناصب عالى دولتى را باید در ارزیابى دقیق مأموران اطلاعاتى غربى از شخصیت بقائى جستجو کرد. براى نمونه، مأموران اطلاعاتى آمریکا بقائى را فردى «متلون، زیرک و هوچى» مىشناختند و به همین دلیل به وى اعتماد نداشتند. بقائى سرخورده از ناکامى سیاسى، سخنانى علیه زاهدى بیان داشت که منجر به تبعید محترمانه او به زاهدان شد. در زمان تبعید، توسط دربار هر هفته برایش گوشت، میوه و سایر وسایل رفاهى فرستاده مىشد. در اسناد لانه جاسوسى هم اشاره به این امر شده است. در آذر ماه 1334 بقائى از زاهدان به تهران بازگشت. او همزمان با دستگیرى سید مجتبى نواب صفوى و سران جمعیت «فدائیان اسلام» به اتهام مشارکت در قتل رزمآرا بازجوئى شد لیکن تبرئه گردید.
از فعالیتهاى بقائى در سال 1335 مىتوان به سخنرانىهاى مهیج وى در دفاع از تقسیم اراضى اشاره کرد. در این زمان صحنه سیاست ایران شاهد حضور دو حزب فرمایشى «مردم» به رهبرى اسداللّه علم و «ملیون» به رهبرى منوچهر اقبال بود. در همین ایام بقائى سخنانى در جمع اعضاى حزب زحمتکشان ایراد کرد. تقسیم اراضى و شعارهائى نظیر آن، سناریو جدید آمریکا براى گسترش دایره نفوذ خود در ایران و کشورهاى مشابه بود.
در سال 1336 بقائى دیگر یک چهره سیاسى معروف به شمار نمىرفت. در واقع از این زمان حیات سیاسى بقائى به شکل پوشیده درآمد. در سال 1339 بقائى با شاه ملاقات کرد و پس از مذاکراتى به وى اجازه داده شد که در انتخابات مجلس شرکت کند و بدین ترتیب با اشاره دربار، بقائى از کنج عزلت خارج شد و اجازه یافت که در انتخابات مجلس بیستم فعالانه وارد گود شود. چنین بود که در انتخابات مجلس بیستم، بقائى «سازمان نگهبانان آزادى» را تشکیل داد و بار دیگر کار خود را آغاز کرد. در مجموعه اسناد به دست آمده از منزل بقائى طرحى موجود است که در این زمان بقائى براى تجدید فعالیت سیاسى خود تنظیم کرده است. این طرح که نسخه اصلى آن به خط فرد ناشناسى است و توسط بقائى اصلاحات مختصرى در آن صورت گرفته و سپس تایپ شده،[5] به روشنى گویاى اهداف تکاپوى بقائى در این دوران است. مطالب مندرج و بویژه درخواستهاى بقائى روشن مىکند که این طرح، که نام مخاطب بقائى در آن مندرج نیست، براى ارایه به مقامات عالى تصمیم گیرنده تنظیم شده است. در تابستان 1339 انتخابات مجلس بیستم برگزار شد. در این انتخابات، تقلب صورت گرفت که منجر به ابطال آن شد. بقائى در اواخر مرداد ماه، اجازه یافت که یک راهپیمائى را سازمان دهد، لیکن دو هفته بعد به علت انتشار اعلامیه علیه دولت وقت دستگیر و محاکمه شد. او در دادگاه، حملات شدیدى به مصدق کرد. رأى دادگاه، برائت بقائى بود اما به زودى، در خردادماه 1340، در دادگاه دیگر به دو سال زندان تأدیبى محکوم شد ولى در دادگاه تجدید نظر تبرئه گردید. او در این دادگاه نیز به مصدق حمله و اعلام کرد که تاکنون چند بار تاج و تخت شاه را نجات داده است.
یکى از عرصههائى که مکتب بقائى بیشترین تأثیر را در آن بر جاى نهاد، تاریخنگارى دوران نهضت ملى شدن صنعت نفت بود که به ایجاد تقابلى تند و مطلقگرایانه میان نقش تاریخى دو رهبر نامدار آن، آیتاللّه سیدابوالقاسم کاشانى و دکتر محمّد مصدق، انجامید. این امر تا حدود زیادى بازتاب تعارضهاى سیاسى روز بود. به عبارت دیگر، تاریخنگارى حوادث سالهاى نهضت ملى به عرصهاى پر تنش بدل شد. امروزه به نظر مىرسد که این وضع تا حدودى دگرگون شده و فضائى مناسب پدید آمده تا به دور از تعارضهاى بالفعل سیاسى، حوادث دهههاى گذشته مورد بازبینى و تحلیل واقع گرایانه قرار گیرد. اگر چنین نیت و غرضى در کار باشد، اسناد مفصل موجود در پروندههاى ساواک، دستمایهاى غنى و راهگشا خواهد بود.
و اما چند نکته:
1 ـ این اسناد در بردارنده مکاتبات و گزارشهاى فرماندارى، شهربانى، ستاد ارتش، رکن دوم، ساواک و ... از فعالیتهاى دکتر مظفر بقایى مىباشد. این مجموعه منحصر به فرد، توسط بایگانى ساواک گردآورى شده، برخى از آنها نیز حاصل بازجوئىها، تعقیب و مراقبتها، شنود تلفنها و گزارشهاى منابع اطلاعاتى است.
2 ـ اسنادى که در این کتاب گردآورى شده تنها شامل گوشهاى از فعالیتهاى دکتر بقایى مىباشد که از دید مراکز گزارش کننده مخفى نمانده، در حالى که بسیارى از فعالیتها به سرانجام رسیده و آنها از کم و کیف آن بىخبر ماندهاند.
3 ـ اسناد، به ترتیب تاریخى چیده شده و تنها تاریخ گزارش آنها ملاک قرار گرفته، در برخى موارد هم که سند، فاقد تاریخ گزارش بوده تاریخ ذیل سند لحاظ شده است.
4 ـ چون تصویر همه اسناد به گونهاى خوانا در صفحات مورد نظر درج شده، از حروفچینى سربرگ سندها و ذکر نوع طبقهبندى آنها از قبیل محرمانه، خیلى محرمانه و... خوددارى شده است.
5 - در بیشتر گزارشهاى ساواک، نظریههایى در ذیل سند ارائه شده که از نظر دهنده با کلمات رمز یاد گردیده، همچنین اسامى امضاهاى مندرج در برابر آنها نیز به صورت رمز و مستعار مىباشد. کلمات رمز به کار رفته در ابتداى نظریهها که در همه اسناد به صورت ثابت تکرار شدهاند، معمولاً اسامى روزهاى هفته است و منظور از آنها به شرح ذیل مىباشد:
نظریه شنبه: نظریه منبع، (گزارشگر) نفوذى ساواک است که از طریق مشاهده مستقیم یا از راههاى دیگر کسب خبر کرده و ارائه شده است.
نظریه یکشنبه: نظریه رهبر عملیات است که پس از گزارش منبع نفوذى، آن را تایید یا تحلیل کرده است. رهبر عملیات مسوولیت مستقیم کنترل منبع و هدایت وى را بر عهده داشته است.
نظریه دوشنبه: نظریه رئیس دایره عملیات است.
نظریه سه شنبه: نظریه مسوول امنیت داخلى است و در ادارهکلهاى استانها، رئیس بخش بوده است.
نظریه چهارشنبه: نظریه رئیس سازمان اطلاعات و امنیت منطقه و در ادارهکلهاى استانى، رئیس اداره بوده است.
6 ـ در این مجموعه هر جا در سند نقصى بوده، حروف یا کلماتى که افزوده شده داخل[ ] آمده است و نیز براى سهولت در خواندن مطالب، در بعضى از کلمات، نکات ویرایشى رعایت شده است.
7 ـ مواردى از متن اسناد که نیاز به گویاسازى داشته، اعم از زندگینامه مختصر رجال و شرح برخى وقایع تاریخى، این کار صورت پذیرفته و به عنوان پاورقى اسناد، ارایه شده است. بعضى از پاورقىها نیز به مهمترین موضوع آن روز اشاره مىکند. این پاورقىها با متن سند مرتبط هستند، در مواردى هم ارتباط مستقیمى با سند ندارند، اما به دلیل واقع شدن خواننده در ظرف زمان و آگاهى از رویدادهاى مهم آن مقطع یاد شدهاند.
8 ـ در پانوشتها، به توضیحاتى که براى استفاده عموم مفید بوده اکتفا شده است. توضیحات و تقریرات بیشتر بر عهده محققان تاریخ معاصر مىباشد.
[1]- شیخیه: به پیروان «شیخ احمد احسائى» از علماى قرن 13 گفته مىشود. پس از رحلت شیخ، شاگرد او «سید کاظم رشتى» و بعد از وى «محمدکریم خان کرمانى» جانشین او شدند. پس از محمد کریم خان، پسرش «حاج زینالعابدین» و سپس «ابوالقاسم خان ابراهیمى» و بعد از او «عبدالرضا خان» جانشین پدر شد و در سال 1358 هش درگذشت.
[2]- رک: حسین آبادیان، زندگینامه سیاسى دکتر مظفر بقائى
[3]- بقائى در بازجوئىهاى خود پس از انقلاب اسلامى، دیهیمى را مرتبط با پنتاگون معرفى مىکند و مىافزاید که دیهیمى در ماجراى استیضاح دولت ساعد اطلاعات نظامى مربوط به رزمآرا را در اختیار او قرار مىداد.
اوراق بازجوئى دکتر مظفّر بقائى، ص 177
[4]- رک: زندگینامه سیاسى دکتر مظفر بقائى
[5]- متن دستنویس به همراه اصلاحات بقائى و متن تایپ شده هر دو در مؤسسه مطالعات و پژوهشهاى سیاسى موجود است.