مقدمه - کتاب شهید سید محمد جواد شرافت به روایت اسناد ساواک

شهید سیدمحمدجواد شرافت در سال 1304 ش[1] در خانواده ای نسبتاً پرجمعیت،[2] از سلسله‌ی جلیله‌ی سادات جزایری، در شهرستان شوشتر[3] متولد شد.

 

خانواده

در دورانی که مذهب شیعه در ایران رسمیت یافت، بنا به درخواست مردم و درخواست فتحعلی‌خان حاکم خوزستان، سید نعمت الله جزایری(ره) به منطقه ی شوشتر آمد و سلسله ی سادات جزایری از نسل مبارک او شکل گرفت؛ که پدرِ سید محمد جواد، به نام سید بزرگ، نسل هفتم و مادرِ بزرگوارش به نام سیده آمنه، نسل هشتم ایشان است.[4]  

سید بزرگ که در خاندانی روحانی نشو و نما یافته بود، با وجود آنکه در کسوت روحانیت بود، درمان مردم را وجهه ی همت خود قرار داد و به شغل عطاری روی آورد و بدین خاطر از فعالیت های صنفی روحانیت، به معنای وعظ و خطابه و تبلیغ و تدریس جدا شد و با درآمد مختصری که از محلِ فعالیت عطاری داشت، خانواده ی خود را اداره می‌کرد.

مادرش سیده آمنه – که در خانواده‌ی شهید شرافت به «شهیده‌ی حجاب» مشهور است[5] – از زنان متدیّنه ای بود که در جریان کشف حجاب رضاخانی، هرگز از خانه خارج نشد و همین مسئله موجب شد تا به علت کسالت، دیده از دنیا فروبندد و فرزندان پسر خود را در سن کودکی تنها بگذارد.

سید محمد جواد شرافت، دوران دبستان و سیکل اول را در شوشتر و سیکل دوم دبیرستان را در اهواز سپری کرد و پس از اخذ دیپلم ادبی، به شغل معلمی روی آورد.

هجده سال بعد که او در سال های پایانی دهه ی چهارم زندگی قرار داشت، به علت شرایطی که برای وی در جریان نهضت امام خمینی(ره) پیش آمد، او را به بهانه ی ادامه ی تحصیل در دانشسرای عالی تربیت معلم، از اهواز راهی تهران کردند؛ ولی در تهران، به‌رغم آنکه در سال اول، دانشجوی ممتاز شد، از ادامه ی تحصیل او در دانشسرا جلوگیری به عمل آمد. این مسئله موجب شد تا ایشان در سال 1343ش، پس از شرکت در کنکور سراسری، در رشته ی ادبیات دانشگاه تهران پذیرفته و موفق به اخذ مدرک کارشناسی شود.

شهید شرافت در کنار تحصیلات دبیرستانی، مقدمات دروس حوزوی را نیز در شوشتر فراگرفت و این فراگیری را تا پایان عمر شریف خود، در ارتباط با علما و روحانیت متعهد و مبارز ادامه داد؛ که نمونه ی آن، فراگیری از محضر حجت الاسلام روشنی، امام جماعت مسجدالحسین(ع) بود.[6]

 

ازدواج

سید محمد جواد شرافت، به رسم معهود خانواده های روحانی و مذهبی، در زمانی که تازه پای به دوران جوانی گذاشته بود، در سن 16 سالگی با سیده بیگم جان، که دختر دایی‌اش بود، در شوشتر ازدواج کرد و پس از آن راهی اهواز شد.

 حاصل این وصلت، 10 فرزند بود که 4 تن از آنها در دوران کودکی از دنیا رفتند و شش فرزند باقی مانده ی ایشان عبارتند از:‌ محمود[7] (1328)،‌ فاطمه (1330)، مرتضی (1335)، صدیقه (1336)، محمدعلی(1337) و مصطفی (1340).

 

مشاغل

سید محمد جواد شرافت، که در شرایط بحرانی جنگ جهانی دوم، در حالی که ایران در اشغال نیروهای نظامی روس و انگلیس قرار داشت و ارتش ایران، به طور کامل فروپاشی شده بود، دیپلم گرفت، از معافیت فرهنگی استفاده کرد و در سیزدهم بهمن ماه سال 1322ش به استخدام وزارت فرهنگ درآمد و به کار معلمی مشغول شد.

وی در آغاز کار، چند سالی را در شوشتر به تدریس در دبستان ها پرداخت و سپس به اهواز آمد و در دبیرستان های شهر، از جمله دبیرستان شاهپور - که معاونت آن را بر عهده داشت - به فعالیت ادامه داد.

با آغاز نهضت امام خمینی(ره) و نقشی که شهید شرافت در جریان این مبارزات در اهواز داشت، مجبور به ترک اهواز و حضور در تهران شد. در این مقطع، مدتی در دبستان های ناحیه ی 6 معلمی کرد که به علت ادامه ی مبارزات، به بیدخت، از توابع شهرستان گناباد تبعید شد و مدت یک سال در آنجا بود. سپس مدت کوتاهی را در چالوس گذراند و در نهایت به شهرستان کرج تبعید شد که در دبیرستان های بابک و فارابی به عنوان دبیر فقه و انشاء تدریس می‌کرد. این تبعید تا سال 1353ش ادامه یافت و در این سال مجدداً به تهران آمد و در هنرستان نظام مافی مشغول شد، این در حالی است که فعالیت های او موجب می شد در مواقع مختلف، از تدریس او جلوگیری به عمل آمده و در کادر اداری به کار گرفته شود.       

 

فعالیت ها و مبارزات

 

الف. شوشتر

سید محمد جواد شرافت، از همان دوران کودکی ذهنی کنجکاو داشت. وی به مطالعه و تفکر علاقه نشان می داد و روحیه‌ی آزادگی و آزادمردی در اعمال و رفتار او، از آغاز دوران جوانی مشهود بود. فضای باز سیاسی پس از سرنگونی خفت بار و ذلیلانه ی رضاخان و اعمالی که در دوران تحصیل، از ظلم و جنایت رضاخان و عُمّال او شاهد بود، از یک سو و تربیت در خاندانی اهل علم و متدین و آزاده از دیگر سو، موجب شد تا اولین اقدامات و مبارزات سیاسی خود را در همان زمان آغاز کرده و انجمن تبلیغات اسلامی شوشتر را به همراه برخی دیگر از جوانان شهر، در سال 1320ش پایه‌گذاری و به مبارزه ی مستمر علیه مفاسد و اشاعه ی اسلام و تعالیم قرآن اقدام نماید.

یکی از اقدامات ایشان و دوستانش در این دوره، مکاتبه با شهربانی کل کشور، برای تعویض رئیس شهربانی شوشتر است که با موفقیت همراه بوده است.[8]

سال های پایانی دهه‌ی 30 و فضایی که با حضور فدائیان اسلام، آیت الله کاشانی و جبهه ی ملی در صحنه ی سیاسی کشور ایجاد شد، شهرهای مختلف کشور را تحت تأثیر خود قرار داد و بدیهی بود که با مسأله‌ی ملی شدن صنعت نفت، این تأثیر در خوزستان که بخش مهمی از صنایع نفتی در آن قرار داشت و مستشاران غربی بسیاری در آن فعالیت داشتند، چشمگیرتر بود. شهید شرافت که در این سال ها، به جوانی پرشور و حرارت و برومند و تأثیرگذار تبدیل شده بود، ضمن پیگیری فعالیت ها و اقدامات مختلف سیاسی - اجتماعی، نسبت به انحرافات موجود در جامعه نیز حساس و در مقابله ی با آن کوشا بود. یکی از اقدامات او در این دوره، اعتراض به انتخابات فرمایشی مجلس شورای ملی و درگیری با یکی از کاندیداهای رژیم پهلوی و افشاگری علیه او بود که همین مسأله تبعید او از شوشتر به اهواز را به دنبال داشت.[9]

تحلیل ایشان درباره ی اوضاع و احوال این دوران طی سخنرانی هفتم بهمن ماه سال 1359ش در مجلس شورای اسلامی، نشانگر مواضع وی در این زمان است: 

« عزیزان من! آنهایى که هم سن من هستند، می دانند که در نهضت ملى شدن نفت، همین مطبوعات کجرو بودند که جوّى ساختند، جوّ مسمومى در سال هاى بین 30  تا 32. آن هایى که هم سن من هستند، به خاطر دارند. چنان جوِّ مسمومِ یأس آورى از تبلیغات ناروا، دشنام، تهمت، افترا، ساختند، روحانیت فعال و رهبرى روحانى، مرحوم آیت الله کاشانى، به دست مطبوعاتى که خود را طرفدار دکترمصدق می دانستند، خانه نشین شد، و دشمن دوست نما بودند. طولى نکشید وقتى مردم رهبرى روحانى مورد اعتماد خودشان را در صحنه ندیدند، بى تفاوت شدند و کنار رفتند. وقتى کنار رفتند، مصدق به دست همان دشمنان دوست نما، همان مطبوعات چى ها، همان ناسزاگوهاى به آیت الله کاشانى و روحانیت، سقوط کرد. و کودتاى شوم 28 مرداد ایجاد شد.»[10]

 

ب. اهواز

حضور سید محمد جواد شرافت در اهواز، همزمان با آغاز علنی شدنِ اختلافاتی بود که در بین نیروهای مذهبی به رهبری آیت الله کاشانی(ره) و ملی گراها به رهبری دکتر محمد مصدق به وجود آمده بود.

او که از خانواده ای روحانی برخاسته و خود نیز تحصیلات حوزوی داشت و از اوان نوجوانی پای‌بندی خویش به احکام نورانی دین را به اثبات رسانده بود، به‌طور طبیعی در جریان این اختلافات، در جناح مذهبیون قرار داشت و این در حالی بود که با روزنامه ای به نام «نوای ملت» نیز همکاری می‌کرد.[11]

آغاز نهضت امام خمینی(ره) که با جریان طرح و تصویب لایحه ی انجمن های ایالتی و ولایتی همراه بود، بسیاری از نیروهای مذهبی و مبارزی را که در انتظار حرکتی بنیادین در مقابله با رژیم شاهنشاهی پهلوی بودند، متوجه امام(ره) کرد.

این حرکت، نقطه ی عطفی بود تا همه ی کسانی که با انگیزه های دینی و تحت عناوین مختلف، مبارزه با ناهنجاری های اجتماعی و ظلم و ستم حاکم را وجهه ی همّت خود قرار داده بودند، به آن پیوسته و در دفاع از آرمان های آن فعالیت کنند. از جمله افرادی که در این جریان به نهضت امام خمینی(ره) پیوست و تا انتهای راه، همگام آن بود، سید محمدجواد شرافت بود که گمشده ی خود را در وجود نورانی حضرت امام(ره) پیدا کرد و در یاری او از هیچ کوششی دریغ نورزید.

شهره شدن وی در جریان مباحثاتی که با بهائیان منطقه داشت، در جریان نهضت امام(ره) نیز به کمک ایشان آمد تا با سخنرانی های روشنگرانه ی خود، به یکی از افراد محوری انقلاب اسلامی در اهواز تبدیل شود.

حضور فعال و تأثیرگذار وی در جریان 15 خرداد 1342ش، به نشانه‌ی اعتراض به بازداشت حضرت امام خمینی(ره) و تدارک برنامه‌ی وسیعی برای مبارزه با رژیم منفور پهلوی، که با سخنرانی وی علیه شاه همراه بود، نیروهای امنیتی رژیم شاه را به دستگیری او واداشت.

به‌رغم آنکه اسناد مبارزاتی ایشان در اهواز، در دسترس نیست، ولی نامه‌ی گزارش‌گونه‌ای که در سال 1350ش توسط ساواک تهران تهیه شده، مبیّن این واقعیت است که شهید شرافت، یکی از افراد محوری قیام در اهواز بوده است:

« قبل از انتقال به تهران در شهرستان اهواز به خدمت اشتغال داشت و یکی از متعصبین مذهبی می باشد که در شهرستان مزبور بیشتر اوقات با طرفداران خمینی در تماس و ارتباط بوده و چندین بار نیز به واسطه انتقاداتی که از وضع مملکت می کرد به ساواک محل احضار و مسلماً در آنجا دارای سابقه بایگانی شده می باشد.»[12]

به دنبال دستگیری امام خمینی(ره) نیز، در تاریخ چهارم تیرماه 1342، تلگرافی از اهواز به عنوان محمدرضا پهلوی، به تهران مخابره شد که امضای شهید شرافت، اولین امضای آن بود:

«پیشگاه اعلیحضرت همایون شاهنشاهی.

بازداشت حضرت آیت الله العظمی آقای خمینی مدظله و سایر علمای اعلام و تضییقاتی که برای مقامات روحانی فراهم شده، موجب تأثر و نگرانی شدید عامه ملت مسلمان ایران گردیده است. استدعا دارد برای تسکین خاطر عمومی، نسبت به آزادی معظم له و دیگر مراجع عظام امر سریع ملوکانه شرف صدور یابد. سیدجواد شرافت...»[13]  

در سال 1352ش نیز به نامه ای در سوابق ایشان اشاره شد که بیانگر این واقعیت است:

«روز 12 / 4 / 43 جلسه هفتگی علماء اهواز در مسجد علم الهدی تشکیل و آقای محمدجواد شرافت، معاون دبیرستان شاهپور اهواز، نامه ای که آقای علم الهدی از قم فرستاده، قرائت نموده که در نامه قید گردیده از قول من به اهالی بگویند مأمورین از خدا بی خبر مرا دستگیر کرده اند. در ضمن در راه آهن نیز موقعی که آقای علم الهدی و فرزندش عازم تهران بوده اند، مطالب تحریک آمیزی بیان داشته ...»[14]

و این در حالی است که از دستگیری و زندانی شدنِ ایشان در جریان این مبارزات و عکس‌العمل شدید بازار و مردم نسبت به این دستگیری – که منجر به تعطیلی بازار و تحصن علما نیز شده – سخن به میان آمده است.[15]

کنترل سید محمدجواد شرافت، که مورد حمایت علما و بازاریان و مردم قرار داشت، برای ساواک اهواز کار دشواری بود، از این رو آنهایی که از میلِ به ادامه تحصیل ایشان آگاهی داشتند، تصمیم گرفتند به این بهانه وی را راهی تهران کنند تا فعالیت های او از نزدیک تحت کنترل باشد؛ که با همین ترفند نیز این اقدام را عملی و او را برای ادامه ی تحصیل در دانشکده‌ی تربیت معلم راهی تهران کردند.

 

ج. تهران

حضور سید محمدجواد شرافت در تهران، همزمان با تبعید حضرت امام خمینی(ره) به ترکیه و پس از آن به نجف اشرف بود. این تبعید و دستگیری و زندانی کردن و به سربازی بردن بسیاری از طلاب حوزه های علمیه، موجب شد تا فعالیت های انقلاب اسلامی در ظاهر رو به افول گذارد و نیروهای جوان مذهبی را نیز به فکر فعالیت های زیرزمینی و مسلحانه وادارد.

شهید شرافت که در این ایام، حدود 40 بهار از زندگی خویش را سپری کرده بود، فعالیت در پوشش اقدامات فرهنگی را مورد توجه قرار داد و با تشکیل جلسات دینی و تبلیغی، در عرصه های مختلف سیاسی، اقتصادی، فرهنگی وارد شده و از این طریق در راستای نهضت امام به فعالیت های خود ادامه داد.[16]

مدلول این نکته، گزارشی است که یکی از منابع ساواک، در سال 1350ش در ایامی که او در کرج به تدریس اشتغال داشته و در کلاس درس به خاطره‌گویی پرداخته، به ساواک داده است: 

« جواد شرافت ... می گفت: یک روز در دانشکده برای دانشجویان سخنرانی کردم و این حقایق را گفتم که کشور ما باید از این وضع خلاصی یابد و به همین علت [است] که من در کرج تدریس می کنم. (منظورش این بود که تبعیدی هستم) ... من در همین راه عمر خود را صرف کرده ام و زیر بار هیچ زوری نرفته ام و نخواهم رفت ... کشور ما بدترین دوران خود را می گذراند و باید کوشش کرد که این دوران هرچه زودتر به پایان برسد و این کار فقط از دست شما جوانان [بر]خواهد آمد.»[17]

شهید شرافت که در این ایام در دبستان فرخی، در ناحیه ی 6 آموزش و پرورش تهران تدریس می‌کرد‌ و در این مدت با بسیاری از مبارزان آشنایی یافته بود، در سال 1346ش که کشور دستخوش تغییرات گوناگونی از قبیل: تشکیل مجلس مؤسسان برای تغییر قانون اساسی و سپردن نیابت سلطنت به فرح دیبا، تدارک برگزاری جشن تاجگذاری با صرف هزینه های سرسام‌آور از یک سو و التهاب وزارت آموزش و پرورش در جریان قانون جدید استخدام و همچنین اختلافات درون حزبی بین دکتر هادی هدایتی، وزیر آموزش و پرورش وقت و فرخ‌رو پارسای، وزیر بعدی و بهائی آموزش و پرورش، قرار داشت، فرصت را غنیمت شمرد و با هماهنگی دیگر معلمانی که با رژیم شاهنشاهی پهلوی مخالفت داشتند ـ که از جمله‌ی آنها را شهید محمدعلی رجائی گفته‌اند[18] ـ   اعتصاباتی را سازماندهی کردند.

هرچند که این حرکت به طرفداران محمد درخشش – وزیر آموزش و پرورش در کابینه‌ی علی امینی – نسبت داده شد[19]، ولی این نکته مسلّم بود که شهید شرافت یکی از اعضای اصلی این حرکت اعتراضی در ناحیه 6 است که معلمین را به نرفتن بر سر کلاس تشویق می کرده و به همین علت دستور احضار و تذکر به او داده شده است.[20]

این مسأله موجب شد تا در اداره کل بازرسی وزارت آموزش و پرورش، کمیسیونی تشکیل شود تا ضمن شناسایی افرادی که به عنوان محرک اصلی در این ماجرا نقش داشته اند، نسبت به تنبیه آنها نیز اقدام کند. نتیجه ی این بررسی در نامه ای که وزیر آموزش و پرورش در فروردین ماه سال 1347ش، خطاب به نعمت الله نصیری، رئیس سازمان اطلاعات و امنیت رژیم شاه نوشت، به شرح زیر اعلام شد:

«باتوجه به ضرورت و لزوم مجازات فوری، این قبیل عناصر محرک و ایجاد عبرت سایرین دستور داده شد هر 20 نفر معلمان مزبور به شهرستان های دوردست انتقال داده شوند.»[21]

و در همین تاریخ بود که ابلاغیه ی تبعید سید محمدجواد شرافت به شهرستان گناباد صادر شد.

 

د. بیدخت

سید محمدجواد شرافت، در روز بیستم فروردین ماه سال 1347ش به گناباد رفت و در تنها دبیرستان بیدخت که در 5 کیلومتری گناباد قرار داشت، مشغول به کار شد و در همین حین از طریق ساواک، دستور مراقبت از فعالیت های وی به شهربانی خراسان نیز داده شد.[22]

شهید شرافت در محل تبعید، نه تنها احساس غربت نکرد، که مورد تکریم اهالی نیز قرار گرفت و در میان مردم بیدخت با وجودی که خانواده را به همراه نبرده بود، چنانکه در بین اعضای خانواده قرار دارد، با آسایش و راحتی به تعلیم و تربیت همت گمارد.[23]

 

ﻫ . چالوس

سید محمدجواد شرافت حدود یک سال در بیدخت بود و پس از آن، در سال 1348ش، به شهرستان چالوس منتقل شد. وی در این شهرستان نیز از حمایت های دکتر امیرعباس مجذوب صفا که اهل مازندران و از متمولین چالوس و در دوران تحصیلات دانشگاهی استاد او بود و به وی اظهار علاقه می کرد، بهره مند شد و سختی های ایام تبعید را بر خود هموار کرد.[24]

مدت حضور ایشان در چالوس، بنابر اعلام ساواک نوشهر، حدود 3 ماه می باشد[25] که از کم و کیف آن اطلاعی در دست نیست. 

 

و . کرج

در نیمه ی اول سال 1348ش، سید محمدجواد شرافت، به شهرستان کرج منتقل شد. نزدیکی کرج به تهران، فرصت مناسبی بود تا وی همزمان با انجام امور معلمی و روشنگری در محیط مدارس، در تهران، نیز فعالیت های تبلیغی خود را سازماندهی کند.

تدریس در مقطع پایانی دبیرستان های بابک و فارابی کرج به عنوان دبیر فقه و انشا، موقعیتی را برای ایشان فراهم آورد که از آن کمالِ استفاده را برد؛ بدین گونه که از یک سو ضمن شناسایی دانش آموزانی که مستعد آگاهی های بیشتری بودند، موضوعات انشا و مسائل فقهی را محمل بیان بسیاری از مسائل سیاسی – اجتماعی قرار داد و به صورت علنی به تبلیغ از حضرت امام خمینی(ره) پرداخت و از دیگر سو، ضمن ایجاد هماهنگی با دیگر دبیران همفکر، در خارج از دبیرستان نیز جلسات تفسیر قرآن را راه اندازی کرد.[26]

پس از گذشت حدود دو سال از این فعالیت ها بود که ساواک کرج از طریق یکی از منابع خود به چگونگی فعالیت شهید شرافت در کلاس درس آگاهی یافت. انتخاب موضوعات حساسیت‌برانگیزی چون:

چگونه انقلابی اساسی است و می‌تواند روحیات ملتی را دگرگون سازد؟

جنگ هند و پاکستان را چگونه توجیه می کنید؟

مسئولیت جوانان و هدف های ملی او.

 تحلیل فیلم گاو.

 و به چه کسی قهرمان تاریخ می گویند؟

اگر من جای او بودم

و تشویق دانش آموزان به نوشتن مسائل و مشکلات موجود در اجتماع و مقایسه ی آن با ایده‌آل ها و آرمان ها و برخی پنهان کاری ها در روابط وی با دانش آموزانی که قابلیت فعالیت های سیاسی را داشتند، موجب شد تا کنترل دقیق تری از وی به عمل آید و در اولین گزارش پیرامون این مسأله نوشته شود:

« البته دبیر انشاء دبیرستان بابک آقای جواد شرافت می باشد. وی ترتیبی اتخاذ نموده که انشاء دانش آموزان قرائت نشده، بلکه خود مشارالیه انشاء ها را جمع آوری نموده و پس از مطالعه و دادن نمره، آنها را به صاحبانش مسترد می دارد.»[27]

با علنی شدن این مسأله و مشاجراتی که برخی مواقع در کلاس، بین دانش آموزان انقلابی و طرفداران رژیم شاهنشاهی درمی گرفت، آقای شکوهی، یکی از دبیرانی که با شهید شرافت هماهنگی داشت و در دبیرستان بابک، فیزیک و مکانیک تدریس می کرد، در دفاع از ایشان و فعالیت های وی گفت: 

« آقای شرافت به خاطر همین موضوعات بوده که اکنون تبعیدی می باشد و چقدر به این مرد آزار و اذیت کرده اند و بنیانگذار این موضوع در کرج آقای مروتی یکی از دبیران دبیرستان فارابی بوده است که نه تنها عده ای از معلمان را، بلکه بیشتر دانش آموزان دختر و پسر [را] به این راه کشانیده است و من و شرافت هم در این راه کوشش فراوانی کرده ایم.»[28]

همین مقدار کافی بود که دستور احضار و بازجویی او به ساواک کرج ابلاغ شود[29] که بازتاب آن در کلاس درس، به شکل زیر بود:

« من می دانستم چه کسانی این حرف ها را به سازمان امنیت می برند ... می دانستم که روزی مرا خواهند خواست. چون بنا به ضرب المثل معروف: هرکه خربزه می خورد، پای لرزش هم می نشیند؛ ولی تاکنون از هیچ مقامی نترسیده ام و نخواهم ترسید.»[30]

این فعالیت ها بود که موجب شد تا نسبت به حذف وی از کادر آموزشی برنامه ریزی شود[31] و در همین راستا، رئیس دبیرستان محل تدریس وی نیز در گزارشی به ریاست آموزش و پرورش شهرستان کرج نوشت:  

« آقای شرافت دبیری است قدیمی،‌ با موهای سفید و قیافه ی حق به جانب، به طوری که ظاهر نامبرده دیگران را مشتبه می‌نماید که مردی است حقیقت‌جو؛ ولی متاسفانه دارای روحیه ماجراجویی‌ و ایجاد آشوب، کوشش او بر این است‌ که دبیران و دانش‌آموزان را نسبت به‌ اولیاء امور وزارت آموزش و پرورش‌ و حتی اداره‌کنندگان دبیرستان بدبین‌ نماید. هر کار خوبی که انجام می‌شود سعی می‌نماید آن را تخطئه کند و به‌ دانش‌آموزان بقبولاند که به منظور خاصی انجام شده و می‌خواهند به‌ طریقی دیگر سر آنها کلاه بگذارند. عموماً بین شاگردان و اولیاء دبیرستان‌ و حتی بین دبیران، تفرقه‌اندازی می‌نماید و وادارشان می‌کند که برخوردهای ناشایستی داشته باشند. خلاصه‌ روحیه ناآرامی دارد.»

و در یک سال بعد، در گزارشی دیگر، توضیح می‌دهد که:

« به استحضار می‌رساند که نامبرده متأسفانه هیچ‌گونه‌ تغییری در رویه و رفتار خود نداده‌ است و چون اعمال خود را بی‌کیفر دیده، با جسارت بیشتر در ایجاد نفاق‌ و بدبینی می‌کوشد؛ که خود جنابعالی‌ شاهد صحنه‌هایی از اخلالگری مشارالیه‌ در اوایل سال تحصیلی جاری، هنگام‌ تنظیم برنامه دبیرستان بوده‌اید و مشاهده فرمودید که چگونه دبیران را تحریک و وادار به مقاومت در برابر مقررات و انضباط دبیرستان می‌نمود و اعمال ایشان چگونه وضع دبیرستان‌ را دچار تشنج و بی‌نظمی نموده بود.

همان‌طوری که مستحضر می‌باشید، نامبرده فوق‌العاده ظاهرالصلاح و از پیروان آیت الله خمینی است و سعی‌ او بر این است که افکار فاسد و منحرف‌ کننده خود را در لفافه دین و مذهب،‌ که بر روی ذهن بی‌آلایش جوانان اثر بیشتری دارد، اشاعه دهد. اخیراً نیز چون میدان فعالیت را در این دبیرستان‌ بر خود تنگ دیده، با کمک یکی از همشهریان خود، که دبیر شیمی دبیرستان‌ 25 شهریور می‌باشد، در دبیرستان‌ مذکور اقدام به تأسیس به اصطلاح‌ انجمن اسلامی نموده و از راه تحریف‌ دستورات اسلامی، به انحراف جوانان‌ مشغول شده است. به هر صورت به نظر اینجانب، زیان کلاس رفتن و تدریس‌ ایشان به مراتب بیشتر از نفع آن است‌؛ زیرا اغلب اوقات، وقت دبیران دیگر در کلاسها، باید صرف تکذیب یا تأیید بیانات ایشان بشود. چکیده عقاید او، که‌ سعی می‌کند به هر ترتیب ممکن است‌ در مغز دانش‌آموزان جا دهد، این است‌ که کلیه اصلاحاتی که در مملکت انجام‌ می‌گیرد، دروغ و یک نوع فریب و نیرنگ‌ می‌باشد. »[32]

این نامه به همراه گزارشی که حاوی مخالفت شهید شرافت با برگزاری جشن های 2500 ساله شاهنشاهی و همچنین آذین بندی در مدارس بود، موجب شد تا وی را از تاریخ 24 / 11 / 1351 از کادر آموزشی خارج و به کادر اداری آموزش و پرورش شهرستان کرج منتقل کنند.[33]

 

ز. انتشارات آذر

از چگونگی ارتباط سید محمدجواد شرافت با جلسات منزل مرحوم مرتضی عظیمی – صاحب انتشارات آذر – اطلاع دقیقی موجود نیست؛[34] ولی با توجه به تاریخ گزارش‌هایی که از این جلسات تهیه و به ساواک فرستاده شده، معلوم است که ایشان از همان ماه های اول انتقال به کرج، در این جلسات شرکت داشته است.

شهید شرافت که قرآن را جایگاه نور هدایت و چراغ شب های تار می دانست تا انسان ها در پرتو آن در تاریکی ها طی مسیر کنند، با احساس نیاز آشنا کردن مردم با قرآن، تحقیق و تبیین آیات نورانی قرآن را در دستور کار قرار داد تا با توجه به مسائل مختلف اجتماعی و مشکلاتی که بر سرِ راه مبارزان مسلمان قرار داشت، شاگردان خود را نسبت به عمل به مفاهیم واقعی و حفظ آن آگاه کند.

گزارش‌های مفصل و متعددی که ساواک از طریق منابع نفوذی خود در این جلسه دریافت داشته و بخش اعظمی از این کتاب به آن اختصاص دارد، بیانگر زندگی مجاهدانه ی ایشان است که با وجود اینکه به لحاظ سنی بین 20 تا 25 سال با اکثر اعضای جلسه فاصله داشته، ولی در طرح مسائل انقلابی و مبارزاتی، مانند یک جوان پرشور دادِ سخن می داده و پا به پا و قدم به قدم جوانانی که در جریان مبارزه بوده اند، شورِ مبارزه ایجاد می کرده است.

زمان تشکیل این جلسه، شب های جمعه و به صورت هفتگی و مکان آن روبروی دانشگاه تهران بوده است. در ابتدای کار، منابع ساواک به علت عدم شناخت، ایشان را با عنوان دکتر شرافت، معرفی کرده اند.[35] که این اشتباه را بعد از گذشت حدود 6 ماه، تصحیح کرده و نوشته اند: 

« شرافت که قبلاً دکتر معرفی شده دبیر آموزش و پرورش کرج است و اطلاعات وسیعی در امور مذهبی دارد.»[36]

موقعیت مکانی و حضور جوانان دانشجو در این جلسه، به میزانی برای دستگاه های امنیتی رژیم پهلوی حساسیت برانگیز بود که در همان آغاز، « شناسائی کامل » شرکت کنندگان، « ماهیت حقیقی جلسه » و « هدف و منظور از تشکیل جلسات » به عنوان مأموریت اصلی بخش های 3 و 7 ساواک تهران و بخش 316 اداره کل سوم تعیین شده بود.[37]

پیگیری برای کشف علت و چگونگی ارتباط و فعالیت های این جلسه از سوی مقامات اداره کل سوم ساواک، به مقداری زیاد شد که ساواک تهران مجبور شد برای آنها بنویسد:

« در جلسات نامبرده نفوذ داشته، ولی تاکنون فعالیتی از طرف اعضا که بتواند ماهیت حقیقی جلسه را روشن کند دیده نشده.»[38]

ولی اداره کل سوم که در جریان کلی فعالیت گروه های مختلف مذهبی و غیرمذهبی قرار داشت، 9 روز بعد از دریافت این نامه، به منظور آگاهی از پشت پرده ی اینگونه جلسات نوشت: 

« چنین استنباط می شود که فعالیت این عده، در پوشش مذهب تشکیل و در لوای این پوشش، به فعالیت خود ادامه می دهند.»[39]

در جلساتی که در طبقه ی فوقانی کتابفروشی آذر – منزل مسکونی مرحوم مرتضی عظیمی – تشکیل می شد، به رغم آنکه افراد دیگری نیز به عنوان سخنران شرکت داشتند و در برخی موارد نیز به فراخور موضوع، اعضای جلسه هم سخنرانی می کردند، شهید سید محمدجواد شرافت سخنران اصلی بود که با استناد به آیات قرآن، مباحث تاریخی، اجتماعی و سیاسی متعددی از قبیل: حجاب بانوان، قوم یهود، احکام خمس و زکات، روح و احضار آن، تشکیلات بهائیت، مسأله ظهور،تساوی حقوق زن و مرد و... را مطرح و در بسیاری از مواقع با تطبیق آن با مباحث روز، مسیر مبارزه با رژیم ستمشاهی را هموار می نمود، که نمونه های روشنی از آن در اسناد متن کتاب آمده است.

این در حالی بود که ایشان در کنار این مباحث، به احکام دینی اعضای جلسه نیز توجه داشت و ضمن آنکه به صورت کاملاً علنی از روی رساله ی حضرت امام خمینی(ره) به توضیح مسائل مبتلابه می پرداخت، به تصحیح قرائت حمد و سوره ی آنان نیز اقدام می کرد.

ساواک که از کشف « ماهیت حقیقی » این جلسه عاجز مانده بود، پس از گذشت حدود یکسال و نیم از برپایی این جلسات، یکی دیگر از منابع خود را به جمع آنها نفوذ داد تا شاید با اضافه کردنِ نفرات، به حلّ این مسأله کمک کند.

حضور این فرد، که در آغاز گزارش‌دهی خود، شهید شرافت را به نام « حسن شرافت » معرفی کرده[40]، موجب احضار مجدد وی به ساواک شد.[41]

این احضار، دارای عکس‌العملی به شرح زیر بود:

« من امشب نمی توانم مانند شب های دیگر صحبت کنم. شما دلیلش را از من نخواهید. چه کنیم تا چند هفته مجبوریم که گفتار خود را محدود نمائیم تا تصمیم دیگری بگیریم.»[42]

و 10 روز بعد نیز ضمن تقسیم بندی مردم در برخورد با مسائل مختلف دینی و اجتماعی، تهدیدات ساواک نسبت به خود را به شکل زیر بیان کرد:

« مردم به دو دسته تقسیم می شوند ... اگر کسی برخلاف گفته آنها حرفی بزند و بگوید کارشان برخلاف قرآن است او را زندان و تبعید می کنند.»[43]

با قرار گرفتن کشور در شرایط عملیات مسلحانه و در دوره‌ای که گروه جنگل در اسفند ماه 1349 و فروردین 1350ش مورد ضربه قرار گرفت، و آگاهی شهید شرافت از فعالیت های پنهانی نیروهای مذهبی مسلمان و ارتباط با برخی از آنان، صراحت شهید شرافت در گفتار بیشتر شد و با لحنی دیگر شروع به افشاگری کرد: 

« ناگزیرم هدف از تشکیل این جلسات را برای آقایان عنوان کنم. هدف ما روشن کردن نسل جوان و آگاهی آنها از حقایق قرآن است؛ چون این روزها از هر طرف با قلم های زهرآگین و سخنرانی های مخرب برعلیه دین اقدام می شود، ما وظیفه داریم این کتاب را بهتر از پیش عنوان کنیم.»[44]

« مرگ و مردن امری روشن است و اشخاصی که برای ادامه حیات حاضرند در زیر سلطه حکومت های غیرقانونی و دیکتاتور به سر برند و از مرگ می ترسند، علتش این است که ذخیره ای برای آخرت ندارند ... باید درس انقلاب را از حسین ابن علی(ع) یاد گرفت. او در مقابل یزید قیام کرد. تاریخ یزیدهای زیادی بخود دیده، ولی حسین کسی بود که تمام زندگی اش را وقف بشریت نمود؛ حال باید از حسین درس زندگانی بگیریم.»[45]

معلوم بود که این احضارها و تهدیدات و تذکرات، در پی اخباری صورت می گیرد که از درون جلسه به بیرون رسوخ می کند. از این رو بود که آقای مرتضی عظیمی، که خود نیز در این رابطه دستگیر شد و مورد شکنجه های وحشیانه و قرون وسطایی قرار گرفت، تا جایی که سلامت جسم و روح و روان خود را از دست داد، در یکی از روزهای مهرماه سال 1350 ش می‌گوید:

 « یکی از رفقای ما خائن است و من او را شناخته ام و همین روزها او را معرفی می کنم؛ چون یک هیئت پنج نفری با شرکت آقای شرافت تشکیل شده بود و افراد این هیئت، نامه هائی به عنوان وزرا می نوشتند و یکی از این پنج نفر، معینی نامی است که بقیه را لو داده است.»[46]

از این هیئت پنج نفره و چگونگی مکاتبات آنها اطلاعی به دست نیامد و جلسات انتشارات آذر نیز با دستگیری مرحوم مرتضی عظیمی تعطیل شد و جلسات تفسیر شهید شرافت در شهرستان دماوند و مسجدالحسین(ع) ادامه یافت.

 

ح. دماوند

با توجه به فضای حاکم بر شهرستان دماوند، که از سال های آغازین دهه ی 20 تحت تأثیر اشغال کشور و تشکیل حزب توده و متأثر از تبلیغ تفکرات مادی قرار داشت، عده ای از جوانان شهرستان دماوند که برخی از آنها در جلسات تهران شهید شرافت شرکت داشتند، اقدام به راه‌اندازی جلساتی تبلیغی کردند تا با دعوت از سخنرانان مذهبی و در مسیر امام(ره)، ضمن آگاهی جوانان شهر از دام هایی که بر سرِ راهشان قرار داشت، در پوشش آن، برای فعالیت های مبارزاتی و پنهانی یارگیری و پیگیری کنند.

این جلسات که در ابتدا به صورت هیأت مذهبی و با نام حضرت رقیه(س) در باغ یکی از تجار متدین دماوند به نام حاج عبدالله توسلی در یکی از محلات چهارگانه ی دماوند به نام «فرامه» شکل گرفته بود، پس از چندی با نام انجمن کاوش های علمی و دینی به کار خود ادامه داد.[47]

اولین گزارش از برگزاری این جلسات در دماوند، به تاریخ دی ماه سال 1348ش برمی‌گردد که در آن آمده است:

« در ضمن صحبت های شرافت و تفنگدار معلوم شد که در دماوند هم چند نفر از جمله الویری‌نام که کارمند آموزش و پرورش است نظیر این دوره را دارند.»

با توجه به حساسیت موضوع، در ذیل این گزارش نوشته شد:

« موضوع به ساواک دماوند منعکس تا در صورت صحت در جلسه مزبور نفوذ و گزارشات لازم را بدهند.»[48]

دستور نفوذ در این جلسات عملی شد و اولین گزارش های آن که حاکی از آغاز تفسیر سوره ی مبارکه بقره بود، در اردیبهشت ماه سال 1349ش به ساواک رسید.[49]

ساواک دماوند که بنا به دستور نسبت به این جلسات حساس شده بود و از سید محمد جواد شرافت نیز شناختی نداشت، طی نامه ای به ساواک تهران نوشت:

« چون سید جواد شرافت ساکن تهران می باشد و فقط به خاطر وعظ در جلسات انجمن کاوش های علمی و دینی به دماوند آمده و مجدداً به تهران مراجعت می نماید، تهیه مشخصات وی مستلزم احضار نامبرده یا سئوال از گردانندگان اصلی انجمن می باشد که مستدعی است مقرر فرمائید در این مورد نظریه عالی را اعلام دارند.»

که در ذیل این درخواست نوشته شد: « به ساواک دماوند اعلام گردد که بیوگرافی و عکس وی طی شماره 16194 – 5 / 3 / 50 ارسال گردیده است.»[50]

در کنار این جلسه، جلسه ی دیگری نیز در دماوند تشکیل می شد که محل آن در باغی به نام باغ افتخاری بود که توسط آقای مرتضی عظیمی اجاره شده بود.

به علت اشرافی که ساواک از طریق 3 عامل نفوذی بر جلسات انتشارات آذر در تهران داشت و از روابط پنهانی مرتضی عظیمی با برخی از اعضای سازمان مجاهدین خلق آگاهی یافته بود، ضمن آنکه به شکل زیر از برپایی این جلسات آگاهی یافت:

« مرتضی عظیمی: ما در دماوند جلسه داریم و هر کدام از آقایان بخواهند بیایند، می توانند از جلسات ما استفاده کنند و از آنها در باغ مخصوصی پذیرائی خواهد شد.»[51]

یکی از عوامل نفوذی خود را به جلسات دماوند گسیل داشت و این جلسه را مورد حساسیت بیشتری قرار داد و درخواست جلوگیری از آن را نیز صادر کرد.[52] این حساسیت به میزانی بود که ساواک دماوند درخواست کرد تا شهید شرافت را دستگیر کند که با احضار وی موافقت شد.[53]

دستگیری های گسترده ی سال های آغازین دهه ی 50 که شامل دستگیری آقایان الویری و عظیمی نیز شد، جلسات دماوند را نیز به تعطیلی کشاند و فعالیت های تبلیغی آشکار شهید شرافت را به برقراری جلسات تفسیر مسجدالحسین(ع) محدود کرد. 

روش تفسیر ایشان در جلسات مختلف تفسیری که داشت، به این صورت بود که علاوه بر بیان شأن نزول و اجماع نظر مفسرین، به تاریخ نیز اشاره می کرد و از مسائل روز غافل نبود و در تحلیل‌های خود، عمدتاً با نام بردن، از حضرت امام خمینی(ره) تجلیل و در برخی زمان ها مظالم رژیم پهلوی را مطرح می‌کرد.

 

ط. مسجدالحسین(ع)

یکی از درهای ورودی مسجدالحسین(ع) روبروی منزل مسکونی و محقر شهید سید محمد جواد شرافت بود. جلسات تفسیر در این مسجد، از سال 1352ش آغاز شد و تا شهریور 1357ش ادامه یافت. اعضای این جلسه، جوانان متدینی بودند که پس از پیروزی انقلاب اسلامی در رده ها و جایگاه های مختلف به خدمت مشغول شدند که یکی از آنان شهید غلامعلی پیچک[54] بود.

این جلسات با انتقال شهید شرافت به تهران، در شهریور ماه سال 1353ش و اشتغال در ناحیه‌ی 13 آموزش و پرورش[55] و نزدیکی به کانون مبارزات و آشنایی با شهید ایرج شهسواری - از شهدای هفتم تیر در انفجار حزب جمهوری اسلامی - و ارتباط نزدیک با شهید محمدعلی رجائی،[56] به محلی برای تربیت نیروهای مبارز و انقلابی تبدیل شد که با آغاز حرکت فراگیر مردم ایران در سال های پایانی حکومت شاهنشاهی، بروز و ظهور یافت.

یکی از فعالیت های ایشان در مسجدالحسین(ع)، تشکیل گروه سرودی بود که با انتخاب برخی از سروده‌های خود و اشعار شاعران متعهد دیگر و اجرای آن در مراسم مختلف، اهالی محل و نمازگزاران مسجد را نیز با مفاهیم انقلابی و مبارزه آشنا می‌کرد.

نمونه ای از این سرودها، انتخاب قطعاتی از شعر «گمشده ای که پیدا شد» اثر مرحوم حجت‌الاسلام محمدحسین بهجتی(شفق) می باشد:    

« در خویشتن گمم

اندیشه‌ام ز تاب درون آب می‌شود

چون برق می‌دود به همه سو خیال من

پیداست نقش بهت ز سیمای حال من

همچون صدای رعد، که پیچید در ابرها

آوای قلب من

در پرده‌های حیات و غم غوطه می‌خورد.

در خویشتن گمم

چون هاله‌ای که در شب پاییز، ماه را

در بر فرو کشد!

سرگشتگی کشیده در آغوش خود مرا

در کام خویش برده فرو مغز خسته‌ام

قلب شکسته‌ام.

چون کودکی سبکسر و بی‌تاب و بی‌قرار

کز هر کنار

جوید به گریه، گمشده کودکانه را

از چشم من چکد قطرات سرشک ها

گیرد سراغ گمشده‌ای بی‌نشانه را

ای وای اشکها.»[57]

زمانی که انقلاب اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی(ره) فراگیر شد و تمامی شهرها و روستاهای کشور را دربرگرفت، اعتصابات سراسری نیز آغاز شد. اعتصابات کارکنان شرکت نفت و پالایشگاه ها، که همزمان با فصل زمستان و سردی هوا بود، موجب شد تا صف های نسبتاً طویلی در مقابل جایگاه های فروش نفت و بنزین تشکیل شود. این صف ها به گونه ای بود که گویی دستی نامرئی با کشاندن مردم به این صف ها، قصد خالی کردن خیابان ها و محلات از مردم انقلابی را داشت.

در این هنگام، شهید شرافت که شاهد این مسأله بود، برای حل این مشکل در محدوده ی محل سکونت خود، دست به اقدامی جانانه زد. ابتدا جوانان محل را در گروهی متشکل سازماندهی کرد و سپس به وسیله ی آنها به شناسایی تک تک خانه ها و خانواده های موجود در آن اقدام کرد. پس از این مرحله، ضمن هماهنگی با نماینده‌ی توزیع نفت در محل از او درخواست کرد تا تمامی نفت سهمیه‌ی او را یکجا خریداری کند و او نیز که به شهید شرافت ایمان داشت، این مسأله را پذیرفت. زمانی که این مراحل با موفقیت به پایان رسید، با تهیه ی روبانی به عنوان: « نفت امام خمینی » و بستن آن به بازوی جوانان محل، مسئولیت توزیع نفت را به صورت خانه به خانه به عهده گرفت و با نظارت دقیق خود باعث شد تا هیچ حرکت غیرعادلانه­ای در راستای توزیع آن صورت نپذیرد. این اقدام به گونه ای بود که حتی در زمان حکومت نظامی، نیروهای کلانتری محل را نیز متقاعد کرد که کمتر از تعداد طبقات کلانتری و میزان نیاز ساختمان به آنها نفت داده شود و آنها نیز در برابر منطق روشن و نورانی او چاره ای جز پذیرش نداشتند.[58]

و در کنار اینگونه فعالیت ها، که آن را وظیفه ی این زمانِ خود می دانست، پا به پای مردم در خیابان های شهر تهران به تظاهرات می پرداخت؛ که یک نمونه ی آن حضور در میدان شهدای تهران در روز هفدهم شهریور سال 1357 بود.

 

شیوه ی مبارزه

سید محمد جواد شرافت که در دوران زندگی مبارزاتی خود، از شهریور 1320ش به بعد، فراز و نشیب های فراوانی را پشت سر گذارده و از تجربه ای کافی برخوردار بود، شیوه ی مبارزه ی فرهنگی را برگزید. وی در جریان جلسات تفسیری و تدریس و سخنرانی خود، با وجودی که از حضور عوامل نفوذی ساواک در جلسه اطمینان داشت، گاهی مواقع به نرمی و زمانی که عرصه را بر خود و مبارزان تنگ می دید، با صراحت و تندی سخن می گفت. اظهارات زیر، نمونه هایی است که در شرایط زمانی و مکانی متفاوت ایراد شده است:

مهر ماه 1348:     

« در اینجا مردم مقصرند؛ چون دولت و کارکنان دوائر دولتی این روزها را (مبعث و غیره) گرامی داشته و جشن می گیرند و حتی شاهنشاه آریامهر در روز مبعث سلام رسمی دارند و همه نوع کمک برای برگزاری این قبیل مراسم می نمایند؛ در صورتی که اکثر مردم بی همت بوده و به این مراسم و اعیاد توجهی نمی نمایند.»[59]

آذر ماه :1349:

« ما از گفتن این مطالب نظر خاصی نداریم و فقط می خواهیم قوانین اسلام را بگوئیم.»[60]

اردیبهشت ماه 1350:

« هرچند اگر صدائی برآید آن را خفه می کنند؛ اما نباید خاموش ماند. البته من به هیچ رژیم سیاسی و امور مملکتی کار ندارم، آنها عمل و موضوعی جداگانه است. من فقط در تفسیر این آیات قرآن چند جمله ای برای دوستان عالم و روشنفکر بیان کردم.»[61]

و زمانی که به دلیل گفتن همین عبارات به ساواک احضار شد، در گزارش برخورد با ایشان نوشته شد:

« مشارالیه اظهار می داشت که مدت چند سال است در جلسه تفسیر قرآن کریم که هفته ای یک‌شب در منزل آقای عظیمی ... شرکت می نماید و به خاطر ندارد که سخنی برخلاف مصالح مملکت گفته باشد زیرا این جلسات صرفاً تفسیر قرآن و بیان احکام دین مقدس اسلام است و ارتباطی با مطالب دیگر ندارد.»[62]

این در حالی است که در روش مبارزه، از ایشان نقل شده است:

 « ایشان می گفت مبارزه را باید جوری انجام داد که آدم گیر نیفتد. گیر افتادن هنر نیست. نمی ارزد که یک اعلامیه پخش کنید 10 سال به زندان بیفتید.»[63]

پیچیدگی روابط شهید شرافت که در جلسات «دریاچه ی تار» در دماوند نیز شرکت داشت و بنا بر گزارش‌های نقل شده با اعضای مؤسس سازمان مجاهدین خلق نیز دیدار کرده بود، تا اندازه‌ای است که نیروهای امنیتی رژیم شاه، در اسفند ماه 1354ش برای کنترل وی دستور می دهند:  

« نامبرده بالا از افراد متعصب مذهبی و طرفدار روحانیون افراطی و مخالف دولت و بخصوص خمینی می باشد ... دستور فرمائید وسیله منابع مربوطه اعمال و رفتار وی را تحت مراقبت قرار داده و نتایج حاصله را جهت انعکاس به ستاد مستمراً ... اعلام نمایند.»

متأسفانه نتیجه و حاصل این دستور که « مراقبت مستمر » او را درخواست نموده اند، روشن نیست و این سند، «آخرین برگ» پرونده ی مبارزاتی ایشان را نشان می‌دهد.[64]

 

بعد از پیروزی انقلاب

سید محمد جواد شرافت، تا پایان سال تحصیلی 1358 نیز به تدریس ادامه داد و در این زمان به علت اینکه انقلاب اسلامی در سنگرهای دیگری به وجود او و تجربیاتش نیاز داشت، در این سال بعد از 36 سال خدمت بازنشسته شد.

ارتباط با شهید رجائی در سال های مبارزه از یک سو و آشنایی با وزارت آموزش و پرورش و برنامه ی آن از دیگر سو، در ابتدا او را راهی آن وزارتخانه کرد تا در سمت مشاور وزیر، به تدوین و بازسازی برنامه های آموزشی کمک کند. 

عضویت در هیأت‌ رئیسه‌ی بنیاد فرهنگی البرز و عضویت‌ در هیأت مرکزی نظارت بر انتخابات‌ استان تهران از دیگر مسئولیت های او در مقطع زمانی کوتاه پیروزی انقلاب اسلامی تا شهادت وی بود.

شهید شرافت در سنگر مجلس در آستانه ی انتخابات نمایندگان اولین دوره‌ی مجلس شورای اسلامی با اینکه از طرف گروه های موسوم به ائتلاف بزرگ، به عنوان نامزد نمایندگی از حوزه‌ی انتخابیه‌ی تهران موردنظر و موافقت بود؛ اما چون علمای شوشتر بالاتفاق از ایشان خواستند تا وکالت مردم زادگاه خود را بر عهده بگیرد، وی نیز پذیرفت و در همان مرحله‌ی اول انتخابات، با کسب 82 درصد آرای مأخوذه حوزه‌ی انتخابیه‌ی شوشتر، به عنوان نماینده‌ی منتخب این شهرستان وارد مجلس شورای اسلامی شد.

میزان مقبولیت شهید شرافت در نزد علمای شوشتر به اندازه‌ای بود که مرحوم علامه شیخ شوشتری، که اصلاً در سیاست دخالت نمی کرد، به فارسی و عربی اعلامیه داد و از ایشان حمایت کرد.

حضور در سنگر مجلس شورای اسلامی فرصت مغتنمی بود تا سید محمد جواد شرافت به همراه دیگر یارانِ صدیق انقلاب اسلامی به خدمتگزاری مشغول شود. او که علاوه بر تجربیات ناشی از سال ها تدریس و تعلیم و مبارزه، از مبانی فکری و استدلالی صحیح و محکمی نیز برخوردار بود و از فنِّ خطابه به خوبی آگاهی داشت، از تریبون مجلس، همواره در راستای خدمت به اسلام عزیز و انقلاب اسلامی بهره می گرفت و به دفاع از آرمان های آن می‌پرداخت.

زمانی که بحث پیرامون اعتبارنامه های نمایندگان در دستور کار بود، از نقش مردم در این باره غافل نبود و خطاب به رئیس سنی مجلس – آقای دکتر یدالله سحابی - می‌گفت:  

« آقاى سحابى از طرف مجلس اعلام بشود که اگر خود مردم اسناد و مدارکى درباره نمایندگان منتخب دارند بدهند به مجلس.»[65]

و هنگامی که اعتبارنامه ی یکی از یاران انقلاب اسلامی مانند اعتبارنامه‌ی شهید سید حسن آیت با چالش روبرو می شد به میدان می آمد و در موافقت و زمانی که اعتبار نامه ی افرادی چون احمد مدنی مطرح بود، در مخالفت با آن اقدام می کرد.[66] این در حالی بود که اعتبارنامه ی خودِ او، بدون هیچ حرف و سخن مخالفی به تصویب رسید: 

« پرونده انتخاباتى آقاى محمد جواد شرافت از شهرستان شوشتر در ساعت 10 روز13 / 3 / 1359 در شعبه 7 مورد بررسى قرار گرفت و به اتفاق آراء تایید گردید ...

رئیس- اعتبارنامه آقاى محمد جواد شرافت تصویب شد (تکبیر نمایندگان).[67]

یکی از چالش های بزرگ مجلس شورای اسلامی در دوره ی اول، جریان بنی صدر و انتخاب نخست وزیر بود. پس از فراز و نشیب های فراوانی که این مسأله به دنبال داشت و در نهایت ابوالحسن بنی صدر مجبور به معرفی شهید رجائی به عنوان نخست وزیر به مجلس شد، جریان های مخالفی که در مجلس رخنه کرده بودند، در زمان بررسی برنامه ی دولت، به لطایف الحیل به مخالفت مشغول شدند. شهید شرافت که از دوران مبارزه با شهید رجائی آشنایی و ارتباط داشت و دولت او را دولتی مکتبی و انقلابی می دانست، یکی از موافقین سرسخت او بود که در این باره در مجلس سخنرانی کرد.

در دورانی که انقلاب اسلامی دستخوش جریانات انحرافی و گروهک های مختلفی که ساخته و پرداخته ی بیگانگان بود، قرار داشت و صحن دانشگاه ها و خیابان ها به صورت کاملاً آشکار و آزاد به مرکز تبلیغ علیه انقلاب و اسلام تبدیل شده بود، وی تریبون مجلس را در اختیار گرفت و با صلابت دادِ سخن داد و پرده از چهره‌ی مزّور آنها بالا زد.  

 

آثار و تألیفات

تبعیدهای متوالی سید محمدجواد شرافت از یک سو و تلاشی که برای آماده سازی مباحث تفسیری در جلسات مختلف داشت از دیگر سو، فرصت چندانی برای نوشتن و تألیف برای او باقی نگذاشته بود؛ ولی با این حال در عرصه ی ترجمه ی عربی به فارسی ورود کرد و دو اثر از خود به یادگار گذاشت که اولین آن، نوشته ای از عباس محمود عقاد تحت عنوان: فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها، در احوالات آن بانوی بزرگوار اسلام و دیگری ترجمه ی کتابی از سید محمد رضی رضوی، به نام: مردگان با ما سخن می گویند، در تبیین و نقل رؤیاهای علما بود. 

گفته می شود که کتاب حجاب، نوشته ی سید ابوالاعلی مودودی را نیز به صورت نیمه کاره در دست ترجمه داشت، که دست‌نوشته های او پیدا نشد.

از دیگر فعالیت های فرهنگی او، همکاری علمی با انتشارات بعثت، کانون پژوهش‌های اسلامی و نهضت زنان مسلمان بود که آثار مذهبی قابل توجهی را به دست انتشار سپرد.

 

شهادت، مقصد نهایی

هر که بی سامان شود در راهِ دوست                       در دیارِ دوست سامانش دهند

سید محمد جواد شرافت، پس از سال ها مجاهدت و مبارزه، در شامگاه هفتم تیرماه سال 1360ش در قتلگاه حزب جمهوری اسلامی، به همراه سیدالشهدای انقلاب اسلامی، شهیدِ مظلوم آیت الله دکتر سید محمد حسینی بهشتی و هفتاد تن از دیگر همرزمانش به درجه ی رفیع شهادت رسید و پس از حدود 56 سال زندگی ساده و خالصانه، با مرگی شکوهمند به سوی حضرت باریتعالی رجعت کرد.

به رغم آنکه شهید شرافت، به طور رسمی در حزب جمهوری اسلامی عضویت نداشت، ولی به دلیل جایگاه و شأن و ارتباطی که با شهید بهشتی و دیگران داشت، در جلسات هفتگی حزب شرکت می کرد.

در غروب هفتم تیر ماه، اهل و عیال او، تغییراتی را در رفتار وی مشاهده می کردند، به‌طوری که نماز مغرب و عشاء را در اتاق به جا آورد ولی پس از آن به بالکن خانه آمد و در آنجا هم نماز خواند. او که در طول زندگی‌اش صبر و طمأنینه از اصول اساسی رفتار او بود، آن شب، عجله ی زایدالوصفی برای رفتن داشت؛ عجله ای که موجب شد در هنگام رفتن، هیچ توجهی به اطراف نداشته باشد؛ چنان‌که صبیه اش که از اهواز به دیدن ایشان آمده بود، فرصت خداحافظی با پدر را پیدا نکرد.  

برخی از کسانی که از این انفجار ناجوانمردانه جان سالم به در بردند، می‌گویند در زیر آوار، صدای او را شنیده‌اند که در حالِ قرائت زیارت وارث بود. او به این زیارت و رعایت استحباب آن، اعتقادی راسخ داشت و بر همین اساس بر قرائت آن در شب‌های جمعه و زیر آسمان مداومت می‌کرد.

خواندن زیارت در چنین شرایط و موقعیتی، در حالی است که پزشک قانونی در نظریه ی خود در رابطه با علت شهادت ایشان نوشته است: « شکسته شدن جمجمه و خرد شدن قفسه سینه ».

خبر انفجار حزب، خانواده ی همه ی کسانی را که در آن جلسه شرکت داشتند، دچار اضطرابی غریب کرده بود که از آن جمله، خانواده ی شهید شرافت بود. جستجو برای یافتن او از ساعت 12 شب و از محل بیمارستان هایی که مجروحین حادثه را به آنجا منتقل کرده بودند، آغاز شد. هر چه جستند، کمتر یافتند، تا آنکه همزمان با اذان صبح در محل پزشک قانونی او را در چنان چهره ای یافتند که گویی بهترین نتیجه را از زندگی‌اش گرفته است. لبخند روی گونه هایش به گونه ای بود که گویا در آغوش اجداد طاهرینش جای گرفته است.[68]

آری! شهادت مزد تلاش خستگی ناپذیر او بود که آن را به بها می دهند، نه به بهانه!

 

ویژگی‌ها

شاید برای تبیین ویژگی های شخصیتی و اخلاقی شهید سید محمد جواد شرافت، همین فرموده ی حضرت امام خمینی(ره) کافی باشد که: « معلمی شغل انبیاست » و او نیز « معلّم » بود.  

او در قامت یک معلم، به معنای حقیقی کلمه، معلمی را، همان شغل انبیا می دانست و تربیت انسان را یک وظیفه‌ی درونی و عبادت، و مخاطبانش را اعم از دانش آموزان در مدرسه و دوستان و آشنایان و شاگردان در خارج از مدرسه و دیگر محیط های اجتماعی همچون فرزندان خود می‌دانست که در سطح بالایی از نظر علم و اخلاق و تجربه و معنویت قرار دارند و هیچگاه دیده نشد که مخاطب خود را تحقیر کند؛ بلکه تکریم جوانان همواره یکی از خط مشی های اصلی او بود.

شهید شرافت در مباحث خارج از مدرسه نیز روش معلمی داشت و از روش خطابه بهره نمی‌گرفت. در جلسات تفسیر  قرآن، مبانی دینی را با یک مسیر منظم بیان می کرد. در برابر سئوالات، هم صبور بود و هم سعه ی صدر داشت و هم با توجه به حدّ فهم و درک و توانایی تجزیه و تحلیل پرسش‌کننده به او پاسخ می گفت.

یکی از ویژگی های بارز شهید شرافت، منطبق کردن خود با امام خمینی(ره) در روش مبارزه بود. او سعی می‌کرد تا گامی از امام فراتر نگذارد. در مسائل اجتماعی و سیاسی، از درک و فهم و بینشی قوی برخوردار بود و در جلسات خود تلاش می کرد این بینش را به جوانان و دانشجویان انتقال دهد.

فردی ساده زیست بود و زندگی ساده و سالمی داشت. نه تنها در پی مادیات نبود که از جیب خود نیز برای تبلیغ معارف دینی سرمایه گذاری می‌کرد. از تهران به دماوند با هزینه ی شخصی رفت و آمد می کرد؛ سخنرانی می نمود؛ و زمانی که گردانندگان جلسه تصمیم داشتند حداقل مبلغی را برای تأمین هزینه ی رفت و آمد به او بدهند، قبول نمی کرد و می گفت: به آن نیازی ندارم، و این درحالی بود که محل سکونت او در میدان امام حسین(ع) تهران، خانه ای حدود 70 متر بود. با دو اتاق کوچک در یک طبقه، و 6 فرزند.

قناعت و مناعت طبع و دقت در شیوه ی زندگی، تا پایان عمر، یار جداناشدنی او بود؛ به گونه‌ای که حتی زمانی که نماینده ی مجلس شد، با وسایل عمومی رفت و آمد می‌کرد.

از دیگر ویژگی هایی که می‌توان برای شهید سیدمحمد جواد شرافت برشمرد، عبارتند از:

- صداقت در گفتار و عمل

- بصیرت

- پایبندی به ارزش های انقلابی و اسلامی

- ولایتمداری

- ایمان راسخ

- عزم پولادین

ویژگی های زندگی شخصی و اجتماعی شهید شرافت، در نگاه یکی از فرزندان بزرگوار ایشان که در خانه سمتِ جانشین پدر را داشته و همواره مشیر و مشار او بوده، به این شرح است: 

« ایشان فرزند زمان خودش بود. اولاً دین را تک بعدی نمی دید. می گفت دین مجموعه ای است از اعتقادات، احکام، عبادات، سیاست و ... فیلم های خوب را که می آوردند، پول می داد من و اخوی برویم ببینیم. مثل جنگ و صلح تولستوی. مثل بینوایان ویکتورهوگو ... خیلی ها رادیو گوش نمی دادند ... ولی ایشان برای آنکه دبیر سال پایانی دبیرستان بود و برای برخورد با جوانان احساس نیاز می کرد، فیلم ها را نگاه می کرد. مثلاً می نشست سریال مراد برقی را می دید ... اختاپوس را نگاه می کرد ... خانه ما در تهران مرکز رفت و آمد فامیل بود ... به هیچ کس روی ترش نشان نمی داد ... نماز شب خوان می آمد ... دخترهای فامیل هم که بی حجاب بودند، می آمدند. البته در خانه ما چادر می پوشیدند ... بیرون که می رفتند بی حجاب بودند ... محور فعالیت های ابوی، از لحاظ زیربنا مبارزه بود و از لحاظ روبنا جوانان بودند ... از درِ مسجدالحسین تا خانه ما، درِ مردانه، چون درِ زنانه تا خانه ما 5 قدم فاصله داشت ... از آنجا تا خانه ما 2 دقیقه بود، بعضی روزها که ایشان کار نداشتند ... آن راه 2 دقیقه ای، 2 الی5 / 2 ساعت طول می کشید. جوان ها دور ایشان را می گرفتند ... این قدر ایشان به جوان ها بها می‌داد و توجه می کرد و ارزش قائل بود ... ایشان در حدّ وسع به رفاهیات منزل می رسید ... اگر می توانست فرش دستباف بخرد می خرید ... همه ی اشتغالات ایشان به فعالیت های فرهنگی و مبارزاتی اختصاص داشت ... اهل سخت گرفتن به زندگی نبود ... تفریح جای خودش بود ... اهل شوخی کردن با بچه ها ... خیلی خوش اخلاق بود ... با فامیل که می نشستیم لطیفه می گفت و می خنداند ... در کنار این، خیلی جذبه داشت ... در کلاس به گونه ای بود که انگار هیچکس در کلاس نیست ... بسیار دست و دل باز بود ... لباس پوشیدن شیک و مرتب ... اطو کرده و کفش واکس زده.»

و در پایان، بهتر آن است تا ضمن عرض پوزش و عذرخواهی از محضر آن شهید بزرگوار به علت نارسایی قلم و آرزوی شفاعت وی در بارگاه ربوبی، این مختصر را با این بیت از خواجه‌ی شیراز به پایان بریم که:

در ضمیر ما نمی‌گنجد به غیر از دوست، کس  

    هر دو عالم را به دشمن ده! که ما را دوست، بس

 

طوبی له و حسن ماب

 

پی‌نوشت‌ها:

[1] . سال تولد ایشان در اکثر منابع منتشره و اسناد موجود، 1306 ش ثبت شده است و تنها در یک سند که در متن کتاب آمده، این سال را 1304 ش نوشته اند که با توجه به سال پایان دوره ی 12 ساله ی تحصیلات وی و اشتغال به کار در آموزش و پرورش، که 1322 ش می باشد، این تاریخ که 18 سالگی ایشان را نشان می دهد، صحیح‌تر به نظر می رسد.

[2] . شهید شرافت، فرزند پنجم و اولین فرزند پسر خانواده بوده است. پیش از او، 4 دختر به دنیا آمده و پس از او نیز یک پسر به جمع خانواده ی آنها اضافه شده است.

[3] . شوشتر با مساحت ۲۴۳۶ کیلومتر مربع در شمال استان خوزستان قرار گرفته ‌است و پس از اهواز و دزفول و آبادان، چهارمین شهر بزرگ استان از لحاظ جمعیت محسوب می‌شود. موقعیت شوشتر در استان خوزستان مرکز و متمایل به شمال است. از لحاظ طبیعی دامنه‌های پایانی کوه‌های زاگرس، مرز شرقی این شهرستان و رود دز مرز غربی این شهرستان را تشکیل می‌دهد. فاصله‌ی شوشتر تا اهواز ۸۵ کیلومتر و تا تهران ۸۳۱ کیلومتر است.

[4] . شجره نامه ی این خاندان، در بخش ضمائم کتاب آمده است.

[5] . گفتگو با آقای مهندس سید مرتضی شرافت.

[6] . گفتگو با آقای حاج قاسم تبریزی، کارشناس تاریخ معاصر.

[7] . سید محمود در سال 1389 دار فانی را وداع گفت.

[8] . گفتگو با آقای مهندس سید مرتضی شرافت.

[9] . سایت شهدای هفتم تیر. زندگینامه‌ی شهید سید محمدجواد شرافت. در کتاب «نام نمایندگان مجلس در ادوار مختلف» در مقابلِ نام نماینده ی شوشتر در دوره ی هفدهم، نوشته شده است: « انتخابات انجام نشد و کرسی مجلس معطل ماند.»

[10] . مشروح مذاکرات مجلس شورای اسلامی. دوره‌ی اول. هفتم بهمن ماه 1359

[11] . گفتگو با آقای مهندس سید مرتضی شرافت.

[12] . سند مورخه 9 / 2 / 50 . متن کتاب

[13] . سند شماره: 1120 – 4 / 4 /  42. متن کتاب

[14] . سند شماره: 56343  – 17 / 4 / 52 . متن کتاب

[15] . گفتگو با آقای مهندس سید مرتضی شرافت.

[16] . همان.

[17] . سند شماره: 89727 – 25 / 9 / 50 متن کتاب

[18] . آقای مهندس مرتضی شرافت، ضمن آنکه از چگونگی و زمان ارتباط و فعالیت های مشترک این دو شهید بزرگوار اظهار بی اطلاعی می کند، به نقل از شهید شرافت، در این باره می گوید: « ایشان می گفت آقای رجائی محور این جریان در مرکز بود و محور منطقه‌ی جنوب شهر ابوی بوده است.».

[19] . سند شماره: 40095 – 17 / 12 / 46 . متن کتاب.

[20] . سند شماره: 39869 – 12 / 12 / 46 . متن کتاب.

[21] . سند شماره: 42 – 12 / 1 / 47 . متن کتاب.

[22] . سند شماره: 2028 – 23 / 2 / 47 . متن کتاب

[23] . گفتگو با آقای مهندس سید مرتضی شرافت.

[24] . همان.

[25] . سند شماره: 1345 – 2 / 10 / 54 . متن کتاب.

[26] . اسناد شماره: 870  – 21 / 7 / 50  و 90334 – 9 / 11 / 50 . متن کتاب.

[27] . سند شماره:  89717 – 24 / 9 / 50 . متن کتاب.

[28] . سند شماره: 89727 – 25 / 9 / 50 . متن کتاب.

[29] . سند شماره: 3704 – 2 / 10 / 50 . متن کتاب.

[30] . سند شماره: 90335 – 9 / 11 / 50 . متن کتاب.

[31] . سند شماره: 90565 -  24 / 11 / 50 . متن کتاب.

[32] . مجله‌ی رشد معلم. دی 1362 - شماره 11.

[33] . سند شماره: 29004 – 8 / 12 / 51 . متن کتاب.

[34] . آقای مهندس سید مرتضی شرافت، این آشنایی را از طریق دکتر امیرعباس مجذوب صفا می داند.

[35] . سند شماره : 44840 – 2 / 4 / 48 . متن کتاب.

[36] . سند شماره: 54790 – 2 / 10 / 48 . متن کتاب.

[37] . اسناد شماره: 2292 – 29 / 4 / 48  و 30118 – 11 / 6 / 48 و 2049 – 14 / 8 / 48. متن کتاب.

[38] . سند شماره: 16531 – 20 / 8 / 48 . متن کتاب.

[39] . سند شماره: 4312 – 29 / 8 / 48 . متن کتاب.

[40] . سند شماره: 10036 – 25 / 9 / 49 . متن کتاب.

[41] . سند شماره: 4464 – 9 / 10 / 49 . متن کتاب.

[42] . سند شماره: 10675 – 23 / 10 / 49 . متن کتاب.

[43] . سند شماره: 10805 – 3 / 11 / 49 . متن کتاب

[44] . سند شماره: 16328 – 11 / 3 / 50 . متن کتاب.

[45] . سند شماره: 10131 – 31 / 3 / 50 . متن کتاب.

[46] . سند شماره: 12640 – 22 / 7 / 50 . متن کتاب.

[47] . گفتگو با آقای حاج قاسم تبریزی، کارشناس تاریخ معاصر.

[48] . سند شماره: 55419 – 23 / 10 / 48 . متن کتاب.

[49] . سند شماره: 186 – 12 / 2 / 49 . متن کتاب. منبع ساواک در جلسه‌ی دماوند، تا زمانی که این جلسات ادامه داشت، به طور مرتب گزارش آن را به ساواک ارسال می کرد. سند شماره: 772 – 5 / 8 / 49. متن کتاب.

[50] . سند شماره: 1001 – 27 / 8 / 51 . متن کتاب.

[51] . اسناد شماره: 9346  – 8 / 4 / 50  و 9347 – 8 / 4 / 50 . متن کتاب.

[52] . سند شماره: 500 – 2 / 5 / 50 . متن کتاب.

[53] . اسناد شماره: 12767 – 28 / 7 / 50  و 12882 – 3 / 8 / 50 . متن کتاب.

[54] . شهید غلامعلی پیچک یکی از سرداران عرصه‌ی دفاع مقدس بود که در آذر ماه سال 1360 در کردستان به شهادت رسید.

[55] . سند شماره: 16939 – 11 / 12 / 54 . متن کتاب.

[56] . آقای مهندس سید مرتضی شرافت در خصوص میزان ارتباط شهید رجائی و شهید شرافت می گوید: « شهید رجائی خیلی خانه ما رفت و آمد می کرد ... جائی که شهید رجائی بود و آقای شرافت هم بود، شهید رجائی برای نماز جماعت جلو نمی‌ایستاد.»

[58] . گفتگو با آقای مهندس سید مرتضی شرافت و حاج قاسم تبریزی، کارشناس تاریخ معاصر.

[59] . سند شماره: 51255 – 19 / 7 / 48 . متن کتاب.

[60] . سند شماره: 65612 – 16 / 9 / 49 . متن کتاب.

[61] . سند شماره: 15653 – 8 / 2 / 50 . متن کتاب.

[62] . سند شماره:  353 – 29 / 2 / 50 . متن کتاب.

[63] . گفتگو با آقای مهندس سید مرتضی شرافت.

[64] . سند شماره: 31612 – 14 / 12 / 54 متن کتاب

[65] . مشروح مذاکرات مجلس شوراى اسلامى. دوره اول. دوازدهم خرداد 1359.

[66] . همان . دوم و چهاردهم مرداد 1359

[67] . همان . هفدهم خرداد 1359

[68] . گفتگو با مهندس سید مرتضی شرافت.

کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.