مقدمه - کتاب امیر عباس هویدا به روایت اسناد ساواک - جلد اول

تولد و پیشینه خانوادگى

امیرعباس هویدا فرزند میرزا حبیب‌اله عین‌الملک در زمستان سال 1298 ه ش در شهر تهران به دنیا آمد.[1]

پدر بزرگ وى، میرزا رضا قناد نام داشت که از حواریون عباس افندى بود.[2] پرفسور براون، آقا محمدرضا شیرازى را، یکى از چندتن رازدار بهاءاله مى‌داند که پس از وى عهده‌دار حفاظت و رسالت اسرار بهائیت مى‌شود. فاضل مازندرانى پیرامون معرفى وى چنین مى‌نویسد :

«دیگر آقا محمدرضا قناد سابق‌الوصف از مخلصین مستقیمین اصحاب آن حضرت شد تا وفات نمود و مدفنش در قبرستان عکا است.»

و ابوالفضل قاسمى در سابقه او چنین مى‌نگارد :

«در روزهایى که پیدایش میرزاعلى محمدباب اوضاع شیراز را دگرگون کرده بود... جوانکى قناد که وجود و کارش براى مردم شیراز مرموز بنظر مى‌رسید در سلک یاران باب در مى‌آید... آقا محمدرضا شیرازى از... عناصر کلاس دیده و تربیت شده بود که به ظاهر در شیراز به پیشه قنادى مشغول بود و جزء جرگه بابیان درآمد و در اندک مدتى مدارج ترقى را پیمود و جزء خواص بهائیان شد. عمال استعمار او را به بهاءاله و سازمان جاسوسى بیگانه شناساندند. روى این معرفى جوانک قناد شیرازى از بسیارى درس خوانده‌ها و فعالان پیش افتاد و جزء مقربان و محارم نزدیک بهاءاله شد.»

محمدرضاى قناد داراى دو پسر بود، میرزا خلیل که به حرفه خیاطى روى آورد و میرزا حبیب‌اللّه‌ که به مدرسه رفت و تحصیل کرد. دخترى نیز داشت که در شام ازدواج کرد. میرزا حبیب‌اللّه‌، جوانى خود را در عکا و سوریه و لبنان گذراند. و در مدرسه آمریکایى بیروت تعلیم دید. سپس عباس افندى، او را به هزینه خود به اروپا فرستاد. مدت دو سال در فرانسه، در رشته زبان‌هاى انگلیسى و فرانسه تحصیل کرد و پس از آن به ایران بازگشت.

در این زمان، عباس افندى که در «اکرا» به سر مى‌برد، طى یادداشتى کوتاه از دوستانش در تهران، چنین درخواست کرد :

«در خصوص جناب میرزا حبیب‌اله این‌سلیل آقا رضاى جلیل است، هر قسم باشد، همتى نمایند با سایر یاران که بلکه انشاءاللّه‌ مسئولیتى از براى او مهیا گردد، ولو در سایر ولایات یا خارج از مملکت. در نظر من این مسئله اهمیتى دارد، نظر به محبتى که به آقا رضا دارم.»

و کتاب ظهور الحق در وصف میرزا حبیب‌اله عین‌الملک، چنین مى‌نویسد :

«میرزا حبیب‌اله عین‌الملک که به پرتو تائید آن حضرت ]عباس افندى] صاحب حسن خط و کمال شد و همى سعى کرد و کوشید که شبیه به رسم خط مبارک نوشت و در سنین اولیه نزد آن حضرت، کاتب آثار و مباشر خدمات گردید.»

مؤلف کتاب معماى هویدا ضمن اینکه مى‌نویسد :

«ظاهرا سفر عین‌الملک به پاریس نتیجه اختلافى بود که با پدرش میرزارضا پیدا کرده بود.»

بدون اینکه از علت این اختلاف احتمالى چیزى بگوید، سابقه او را چنین نقل مى‌کند :

«عین‌الملک روشنفکرى تمام عیار بود.... پس از تحصیلاتش در مدرسه امریکائى بیروت، راهى پاریس شد. آنجا جعفرقلى سردار اسعد را که خود از چهره‌هاى جالب مشروطیت بود، ملاقات کرد. پس از چندى معلم فرزندان اسعد شد. او هم به عین‌الملک دلبستگى پیدا کرد و به نشان همین علاقه از احمدشاه خواست که معلم جوان را لقب عین‌الملک عطا کند.»

ولى خسرو معتضد در این باره مى‌گوید :

«چون زبان مى‌دانست، وارد دستگاه علیقلى خان بختیارى سردار اسعد اول شد. حبیب‌اله خان تا آن زمان آل رضا خوانده مى‌شد، اما در دستگاه سردار اسعد اول، لقب عین‌الملک براى او از دربار گرفته شد و پس از آن به گروه مترجمان و نویسندگان روزنامه یومیه رعد پیوست.»

عین‌الملک که از طرف مادر تبریزى بود، در سال 1297 ه ش دخترى از خاندان قاجار را که افسر الملوک نام داشت، به همسرى گرفت. یکسال پس از این ازدواج بود که اولین فرزندش، امیرعباس به دنیا آمد.

عین‌الملک در سال تولد اولین فرزند خود (1298 ه ش)، هشت مقاله پى‌درپى در دفاع از قرارداد وثوق‌الدوله در روزنامه رعد به مدیریت سید ضیاءالدین طباطبائى، به رشته تحریر در آورد. این مقالات تنها مقاله مفصلى بود که در تائید قرارداد نوشته شد.

حبیب‌اله عین‌الملک که به وزارت خارجه راه یافته بود، در سال 1300 ه ش، در حالیکه امیرعباس هویدا دو ساله بود، به سمت سرکنسول ایران در دمشق منصوب شد. این مزدى بود که توسط حکومت کودتا ـ سید ضیاءالدین طباطبائى ـ به او داده شد.

علت انتخاب دمشق به عنوان محل مأموریت حبیب‌اللّه‌ عین‌الملک، که جوانى خود را در عکا، سوریه و لبنان گذرانده بود، شاید در توصیه عباس افندى به دوستانش در تهران، براى مهیا کردن مسئولیت براى او، ولو در سایر ولایات یا خارج از مملکت نهفته باشد. با این وصف عین‌الملک به همراه مادر و خانواده‌اش راهى عکا شد تا هم قبر میرزا رضاى قناد، پدرش را زیارت کند و هم از فیض زیارت مقبره پیشواى فرقه‌اى که بدان تعلق داشت، بهره‌مند گردد و هم اینکه با عباس افندى دیدار کند.

پس از گذشت سه سال، امیرعباس 5 ساله بود که پدرش عین‌الملک به تهران فراخوانده شد و به همراه خانواده و یک پرستار فرزند، بنام رزا از طریق صحرا عازم تهران شد. اقامت آنان در تهران هشت ماه بطول انجامید و آنگاه عین‌الملک دوباره به سمت سرکنسولى دمشق منصوب شد. امیرعباس هویدا در این زمان حدود 6 سال سن داشت. چند سال بعد که عین‌الملک از دمشق به بیروت منتقل شد. خانواده‌اش را نیز به بیروت منتقل کرد.

یکى از سرگرمى‌هاى حبیب‌اللّه‌ عین‌الملک در بیروت، ترجمه کتب فرانسوى به زبان فارسى بود. داستان‌هایى را ترجمه مى‌کرد که در روزنامه کوشش در تهران به چاپ مى‌رسید. بنا بر نقل عباس میلانى:

«ترکیبى غریب از آثار گوناگون ـ از نوشته‌هاى خلیل جبران گرفته تا رمان‌هاى باسمه‌اى فرانسوى میشل زواگو ـ را به فارسى برگرداند.»

دو سال پس از انتقال خانواده عین‌الملک از دمشق به بیروت، حبیب‌اله‌خان به سمت نماینده سیاسى ایران در حجاز منصوب شد. مؤلف کتاب معماى هویدا، این انتصاب را در سال 1310 و پس از سه سال حضور در بیروت مى‌داند و مى‌نویسد :

«در سال 1310، عین‌الملک پس از سه سال خدمت در بیروت، به سمت وزیر مختار ایران در عربستان سعودى منصوب شد و تا سال 1314 ه ش در همان پست باقى ماند، اما ناگهان در آن سال به بازنشستگى ناچارش کردند. مى‌گویند : عربستان سعودى به فعالیت‌هاى تبلیغى عین‌الملک در دفاع از کیش بهائیت اعتراض کرد و عزلش نتیجه همین اعتراضات بود.

خسرو معتضد معتقد است :

«عین‌الملک هویدا در چنین دوران حساسى ـ دوران تسلط وهابیون بر مکه و مدینه و نجد و خراب کردن گنبد مرقد ائمه و... ـ به تهران احضار مى‌شود. فراخوانى او به تهران حالت تنبیهى دارد. به او دستور داده مى‌شود فورا به ایران عزیمت کند و پست تازه خود را که کنسول ایران در بمبئى است، تحویل بگیرد [ولى ]پس از رسیدن به تهران، خانه‌نشین مى‌شود و از اعزام او به بمبئى خوددارى مى‌گردد.»

حبیب‌اله هویدا در سوریه، لبنان و بندر اسکندرون که در آن زمان جزو سوریه بود و بعد ترکیه آن را اشغال کرد، مقدار زیادى زمین و ملک و شغل براى خود خریدارى کرد و همچنین در فلسطین زمینى خرید و در اطراف شهر عکا، خانه و باغ بزرگى خرید.

عین‌الملک در تاریخ 25 / 12 / 1314 از دنیا رفت.

بنظر میرسد یکى از علل حضور چندین ساله افسرالملوک در بیروت، پس از آنکه حتى امیرعباس هویدا براى تحصیل راهى بلژیک گردید، نگهدارى از این مال و اموال بوده است.

و اما افسرالملوک، مادر امیرعباس هویدا که از فرزندان خاندان قاجار بود، توسط عباس میلانى چنین معرفى شده است:

«افسرالملوک نوه عزت‌الدوله تنها خواهر تنى ناصرالدین شاه بود. وقتى عزت‌الدوله سیزده سال داشت، به فرمان ناصرالدین شاه، با امیرکبیر ازدواج کرد. او به غیر از امیرکبیر، چهار بار دیگر ازدواج کرد که افسرالملوک ثمره سومین ازدواج او بود. این بار شوهر وى یحیى خان مشیرالدوله نام داشت که براى مدتى، وزیر امورخارجه ایران شد. پدر افسرالملوک ـ سلیمان خان ادیب السلطنه ـ از خانواده‌اى بود که به روشنفکرى شهرت داشت. پدر بزرگش ناصرالسلطنه در زمره درباریان بود و به خاطر عقاید عرفى‌اش «کُفرى» خوانده مى‌شد. پدرش سلیمان خان ادیب‌السلطنه، از منادیان سرسخت تجدد و از طرفداران پروپاقرص فرانسه بود. افسرالملوک گیتار مى‌زد. سلیمان خان از فرزندانش مى‌خواست که هر شب قبل از خواب، سرود ملى فرانسه را به صداى بلند بخوانند. افسرالملوک 15 ساله بود که خانواده‌اش او را به ازدواج با مردى 40 ساله واداشت.شوهر افسرالملوک ـ حبیب‌اله عین‌الملک ـ زمانى درگذشت که خودش سى‌وشش ساله[3] بود و گرچه او خود 80 سال عمر کرد ولى هرگز همسرى اختیار نکرد. پدر بزرگ مادرى هویدا ـ ناصرالسلطنه ـ خود تجسّم و نمونه کامل گرایشات فرانکوفیل (فرانسه دوستى) بود.»[4]

دکتر عباس میلانى، خانواده امیرعباس هویدا را «از سویى به اشرافیتى از سکه افتاده و از سویى دیگر از صف طبقه متوسط نسبتا مرفه» معرفى کرده و معتقد است که: «مسجد سپهسالار از موقوفات سپهسالار، دائى مادر هویدا» مى‌باشد.

ولى اسکندر دلدم هویدا را «متعلق به خانواده‌اى که در فراماسونرى انگلیس، بیش از سه قرن سابقه داشتند،» مى‌داند.

 

ایام طفولیت و دوران تحصیل

امیرعباس هویدا، هنوز کودکى شیرخواره بود که پدرش، عین‌الملک به مأموریت سوریه اعزام شد. نخستین سال‌هاى زندگى او در دمشق سپرى شد و از همان زمان تحت تأثیر فرهنگ فرانسوى قرار گرفت که سوریه ملک بدون منازع آنها بود. در سن 5 ـ 6 سالگى بود که عین‌الملک به تهران فراخوانده شد. این مدت که 8 ماه به طول انجامید، در باغى بزرگ، متعلق به خانواده سردارى‌ها، در منزل مادر بزرگ هویدا، در محله ولى‌آباد تهران، سپرى شد و مجددا عین‌الملک راهى دمشق شد. پس از ورود مجدد به دمشق، معلوم شد، یک مدرسه جدید از سوى فرانسوى‌ها در آنجا گشوده شده است و امیرعباس هویدا پیش از آنکه زبان فارسى را بیاموزد شروع به آموختن زبان فرانسه و عربى کرد. اغلب شاگردان کلاس اول این مدرسه، فرانسوى بودند.

عباس میلانى معتقد است:

«سال‌هاى اول مدرسه در دبستان فرانسوى‌ها در دمشق برهویدا سخت گذشت.»

وى در معرفى این مدرسه مى‌نویسد:

«امیرعباس در مدرسه فرانسوى بیروت ثبت نام کرد. تشکیلاتى که بطور غیررسمى به دولت فرانسه وابسته بود و خود را «میسیون لائیک» مى‌خواند. امیرعباس یازده سال مهم و تعیین کننده‌ى زندگى خود را در همین مدرسه در بیروت گذراند.»

ولى امیرعباس هویدا در نقل خاطرات خود، ضمن آنکه نام مدرسه فرانسوى‌ها را «لیسه فرانسه» معرفى مى‌کند، مدت حضور در آنرا دوازده سال عنوان کرده و مى‌نویسد:

«مدت دوازده سال روى نیمکت‌هاى یک مدرسه فرانسوى به سر برده بودم.»

دو سال پس از مرگ عین‌الملک، یعنى در سال 1316 ه ش تحصیلات دوره متوسطه امیرعباس در بیروت به پایان رسید. او که در این زمان 18 ـ 19 ساله بود،[5] با یک کشتى به نام «شامپولیون» که متعلق به شرکت مسافربرى ماریتیم فرانسه بود، راهى اروپا شد.

فرانسه، کعبه آمال امیرعباس هویدا بود. او از بیروت به فرانسه رفت و پس از دو روز به بهانه یادگیرى زبان انگلیسى، راهى انگلستان شد. کشورى که پدرانش در راه خدمت به آن سرازپا نشناخته و براى سردمداران حکومت استعمار پیر، شناخته شده بودند.

مدت اقامت او در انگلستان 9 ماه بطول انجامید.[6] در طول این مدت، روابط ایران و فرانسه به تیره‌گى گرائید و در نتیجه، هویدا از دریافت ویزاى تحصیل در فرانسه محروم ماند. بروکسل و دانشگاه آزادش تنها راه نجات بود. هویدا در اواسط ژوئن 1939 میلادى بلیط قطارى به مقصد بروکسل گرفت و در دانشکده علوم سیاسى و اجتماعى دانشگاه آزاد بروکسل ثبت نام کرد.

در ماه مه 1940، آلمان به بلژیک حمله برد و بروکسل را به اشغال درآورد، کلاس‌ها همه به دستور ارتش آلمان تعطیل شد ولى پس از چندى، زیر نظر گشتاپو از سرگرفته شد و هویدا نیز در کلاس‌ها شرکت کرد.

در چهاردهم ژوئن 1940 شهر آرزوهاى هویدا، پاریس سقوط کرد. وقتى فرانسه به اشغال نازى‌ها درآمد، کشورهایى چون ایران نه تنها روابط خود را با فرانسه اشغالى قطع کردند، بلکه دفاتر خود را هم در شهر پاریس بستند. ساختمان سفارت ایران در اختیار عبدالحسین سردارى[7] قرار گرفت که جوان‌ترین برادر افسرالملوک بود. در این ایام سفیر وقت ایران در فرانسه، انوشیروان سپهبدى، شوهر خاله هویدا بود.

امیرعباس هویدا که براى دیدار پاریس اشتیاق فراوان داشت، سرانجام، در تابستان سال 1941، ویزاى لازم براى دیدار از آن شهر را دریافت کرد.

هویدا در نقل خاطرات خود، در خصوص این دیدار، چنین مى‌گوید:

«اقامت من در پاریس دو ماه طول کشید. خبر باز شدن دانشگاه بروکسل مرا وادار کرد که دوباره به بلژیک برگردم.»

امیرعباس هویدا سه سال در دانشگاه آزاد بروکسل تحصیل کرد و در سال 1941 در رشته علوم سیاسى لیسانس گرفت.

خسرو معتضد، ضمن نقل این مطلب که، هویدا به مدت 5 روز براى حاضر کردن رساله لیسانس خود، در شهر کلن در آلمان به سر برده است، مى‌نویسد:

«سرانجام امیرعباس موفق شد دانشنامه علوم سیاسى خود را از دانشگاه آزاد بروکسل در تاریخ 28 ژوئیه 1941 دریافت دارد.»

امیرعباس هویدا، ادامه زندگى تحصیلى خویش را، پس از دریافت لیسانس، چنین نقل مى‌کند:

«من هم مثل سایرین با وجود اینکه تحصیلاتم تمام شده بود، در رشته دیگر اسم نویسى کردم و باز هم آن زندگى تحصیلى را [در دانشگاه بروکسل] از سرگرفتم. یک ماه گذشت و تصمیم جدیدى ـ در خصوص بازگشائى دانشگاه که به علت اختلاف اساتید با آلمان‌ها بسته شده بود ـ گرفته نشد. فکر کردم که ماندن در بروکسل بى‌فایده است، براى رفتن به پاریس تقاضاى روادید کردم.»

امیرعباس هویدا پس از اقامتى 6 ساله در اروپا، با مراجعه به سفارت سوئیس که حافظ منافع ایران در فرانسه بود، از دولت آلمان اجازه سفر گرفت و راهى ایران شد. وى در این رابطه مى‌نویسد:

«روزى که وارد اروپا شدم بچه بودم [؟!!] شش سال گذشت و اکنون پس از مدت‌ها دوباره داشتم به وطن خود [؟!! ]برمى‌گشتم.»

امیرعباس هویدا که پس از درگذشت عین‌الملک، تمام و کمال تحت حمایت خانواده مادرى بود، در شب بازگشت به تهران، یکسره به منزل ناصرقلى سردارى، دائى خود رفت و در آنجا سکنى گزید.

در خصوص آخرین مدرک تحصیلى هویدا، چنین نقل شده است:

«گرچه منابع گوناگون ـ از کتاب نخبگان ایران گرفته تا مجموعه زندگى نامه‌هاى جدید و اسناد وزارت خارجه امریکا ـ مدعى شدند که هویدا از سوربن دکترا گرفته بود. نص نامه‌ى خود هویدا ـ تقاضاى کار از وزارت خارجه ـ جاى تردید باقى نمى‌گذارد که لیسانس دانشگاه بروکسل، بالاترین مدرک تحصیلى‌اش بود.»[8]

 

هویدا و مشاغل بین‌المللى

امیرعباس هویدا که، در محیطى کاملاً فرانسوى، رشد یافته بود. اولین فعالیت شغلى خود را نیز در این راستا انتخاب کرد.

در ماه مه 1940 م. آلمان، بروکسل را اشغال کرد. صحن دانشگاه محل تحصیل هویدا، به مرکز عملیات صلیب سرخ بدل شد. هویدا در نوزدهم ماه مه به عنوان راننده آمبولانس به استخدام صلیب سرخ درآمد. پس از چندى کلاس‌هاى دانشگاه زیر نظر گشتاپو از سر گرفته شد. هویدا روزها هم به کلاس مى‌رفت و هم در صلیب سرخ کار مى‌کرد. پس از مدتى کوتاه، به جاى رانندگى آمبولانس، به او کارى در دایره مربوط به پناهندگان جنگى واگذار کردند.

وى، چگونگى استخدام خود را چنین نقل کرده است :

«آقاى «ک» را دیدم. این شخص معاون صلیب سرخ بلژیک بود و من از پیش او را مى‌شناختم [! ]البته آشنایى من با او زیاد نبود ولى وضع مادى زندگى من طورى بود که مجبور شدم به او پیشنهاد کنم که حاضرم در اداره صلیب سرخ به کار مشغول شوم. فورا قبول کرد[!] به دفتر صلیب سرخ رفتم و مأمور دایره آمبولانس شدم.»

دومین تجربه امیرعباس هویدا در مشاغل بین‌المللى، در دوران مصدق‌السلطنه، اتفاق افتاد. عبداللّه‌ انتظام که وزیر امور خارجه کابینه حسین علاء بود و امیرعباس هویدا را با خود از آلمان به ایران آورده و سمت منشى مخصوص خویش را به او داده بود، جاى خود را به باقر کاظمى واگذار کرد.

وزیر امورخارجه جدید، پست معاونت اداره سوم سیاسى را براى هویدا در نظر گرفت. امیرعباس این تغییر را بر نتابید و پس از چند ماه اظهار علاقه کرد تا به کمیساریاى عالى پناهندگان سازمان ملل بپیوندد.

عباس میلانى در این رابطه مى‌نویسد:

«امیرعباس هویدا خود جویاى کار در سازمان ملل شد و در تابستان سال 1331 راهى ژنو شد.»

در حالیکه در جاى دیگر آمده است:

«با تغییر کابینه، باقر کاظمى، وزیرخارجه دولت مصدق، امیرعباس هویدا را به معاونت اداره سوم سیاسى منصوب کرد، ولى هویدا در تهران ماندگار نشد و مدت کوتاهى بعد، در 29 / 7 / 1330، به دعوت کمیساریاى عالى پناهندگى سازمان ملل، به این کمیساریا مأمور شد.»

در ژنو، هویدا، رابط کمیسیون عالى پناهندگان سازمان ملل بود. به اقتضاى شغلش از بسیارى از کشورهاى آسیا، افریقا و امریکا دیدار کرد و با برخى رهبران این کشورها آشنا شد.

با پیروزى کودتاى ننگین 28 مرداد در سال 1332، مجددا عبداللّه‌ انتظام در کابینه سپهبد فضل‌اله زاهدى، وزیر امور خارجه شد و تصمیم به بازگرداندن هویدا از مأموریت!!؟ سازمان ملل گرفت ولى امیرعباس در انجام مأموریت‌هاى خود به قدرى موفق عمل کرده بود که «ارنست وان هک گدهارت»[9] که کمیسر عالى سازمان پناهندگان بود، طى نامه‌اى، به شرح زیر تقاضاى تجدید مأموریت وى را نمود :

«کاخ ملل متحد ـ ژنو 17 دسامبر 1953 دفتر کمیسر عالى سازمان پناهندگان.

جناب آقاى وزیر

آقاى امیرعباس هویدا همکار و دوست اینجانب براى گذراندن مرخصى فردا به قصد کشور خود عزیمت مى‌نماید. با اینکه هم‌اکنون در نظر دارم در عرض چند هفته دیگر مسافرتى به ایران بنمایم و امیدوارم آنگاه فرصتى براى ابراز مودت به جنابعالى به دست آورم، قبلاً به خود اجازه مى‌دهم توجه جنابعالى را نسبت به موضوعى که براى اینجانب حائز کمال اهمیت مى‌باشد جلب نمایم. از روزى که آقاى هویدا در این سازمان مشغول خدمت گردید براى اینجانب همکارى بى‌نظیر شده است. مهارت سیاسى مشارالیه و اطلاعات جامعى که در باب موضوع پناهندگان دارد من را وادار کرد که بعضى از مشکلترین وظایفى را که انجام آن به عهده دفتر اینجانب است به او محول نمایم و چون اینجانب همچنان از وجود و همکارى آقاى هویدا استفاده مى‌کنم به خوبى مى‌فهمم چرا جنابعالى اشتیاق دارید که مشارالیه براى خدمت منافع کشور خود انجام وظیفه نماید. اما چون انتقال او از دفتر سازمان پناهندگان براى اینجانب زیان بزرگى خواهد بود، جسارتا امیدوارى خود را دائر براینکه اجازه فرمائید که آقاى هویدا به سمت فعلى براى مدت 2 سال دیگر مشغول خدمت باشد ابراز مى‌نمایم. مى‌توانم به جنابعالى تأکید کنم که با اجابت تقاضاى اینجانب خدمت بزرگى به برنامه ملل متحد درباره پناهندگان خواهید فرمود و مضافا آقاى هویدا به نحوى که وظایف عدیده و مهم محوله را انجام مى‌دهد مجاهدت خود را در راه عزت و اعتلاى کشور خود ادامه خواهد داد.»

وان هک گدهارت

کمیسر عالى سازمان پناهندگان

بدین ترتیب، امیرعباس هویدا، تا سال 1335 در ژنو گذراند. دورانى که از آن به عنوان «خوشترین ایام زندگى‌اش» نام مى‌برد.

از دیگر مشاغل و فعالیت‌هاى بین‌المللى وى، از سروکار پیدا کردن با امور پیمان سنتو در زمان دبیر اولى سفارت ایران در ترکیه و عضویت در شوراى امریکائى صهیونیزم A.Z.C، مى‌توان نام برد.

ذکر این نکته نیز جالب است که در دوران اشغال بروکسل توسط آلمان‌ها، تمام خانه‌هایى که در محل پانسیون هویدا بود، به وسیله ارتش آلمان اشغال شد به غیر از خانه او که البته، علت آن از طرف هویدا، داشتن ورقه‌اى از سفارت ایران، مبنى براینکه این خانه تحت حمایت سفارت ایران مى‌باشد، اعلام شده است.

 

هویدا و مشاغل داخلى

امیرعباس هویدا، به تاریخ 21 / 10 / 1321، پس از بازگشت از اروپا، در تقاضا نامه‌اى به وزارت امورخارجه که در آن زمان، توسط محمد ساعد مراغه‌اى اداره مى‌شد، چنین نوشت:

«اینجانب امیرعباس هویدا داراى شناسنامه 3542 فرزند حبیب‌اله (عین‌الملک) وزیرمختار سابق ایران در مملکت عربى سعودى، بعد از تکمیل تحصیلات متوسطه در بیروت و آموختن زبان‌هاى فرانسه و عربى را به طور کامل و آشنا شدن به زبان انگلیسى، عازم لندن شده و مدت یکسال انگلیسى را تکمیل کرده و از آنجا به بروکسل رفته و پس از 3 سال به دریافت لیسانس در علوم سیاسى از دانشگاه بروکسل و ضمنا به زبان‌هاى ایتالیائى و آلمانى آشنا گردیده، لهذا نظر آن وزارتخانه را به سابقه ممتد خدمت مرحوم پدرم و اینکه تحصیلات عالیه را در رشته دیپلماسى به پایان رسانده، جلب نموده، مستدعى است چاکر را به کارمندى آن­وزارتخانه مفتخر فرمایند.»

چند روز بعد، وزیر امورخارجه در ذیل این درخواست، چنین نوشت:

«عده‌اى فعلاً بلاتکلیف هستند معهذا بنظر مى‌رسد در اداره حسابدارى نیاز باشد. 30 / 10 / 1321»

تلگراف انوشیروان سپهبدى، شوهر خاله هویدا که از اعضاى عالى رتبه وزارت امورخارجه بود و چندى نیز به مقام وزارت آن وزارتخانه نائل گشته بود و در این زمان، نماینده سیاسى ایران در ترکیه بود و توصیه او به وزارت خارجه، یادآورى سوابق عین‌الملک توسط ابوالحسن بهنام که از دوستان او بود به محمد ساعد مراغه‌اى و همچنین سفارش حمید رهنما ـ پسر ارشد زین‌العابدین رهنما ـ که سردبیر روزنامه یومیه ایران بود، موجب گشت تا على‌رغم اینکه قرار بود امیرعباس هویدا در اداره حسابدارى، شاغل شود، به دفتر وزارتى راه یابد و حکم استخدام وى به امضاى وزیر امورخارجه به شرح زیر صادر شود:

«به موجب این حکم آقاى امیرعباس هویدا از تاریخ 12 / 6 / 1322 با پایه 3 و حداقل حقوق آن، به سمت کارمند دفتر وزارتى منصوب و مسئولیت این شغل به عهده نامبرده محول مى‌گردد.»

امیرعباس هویدا در دفتر وزارتى، تحت نظر ضیاءالدین قریب، مسئول ثبت نامه‌هاى خارجى شد و در این دفتر با افراد مختلفى از جمله: احمد اقبال، جمشید مفتاح، فریدون آدمیت و فریدون دیبا آشنا گردید.

اشتغال هویدا در وزارت امورخارجه، چند هفته بیشتر دوام نداشت. او در اول مهر 1322 براى خدمت وظیفه به دانشکده افسرى رفت و در رسته توپخانه تحت فرماندهى نعمت‌اله نصیرى به خدمت مشغول شد. حاصل خدمت چندین ماهه او، آشنائى با نعمت‌اله نصیرى، ستوان کاظم خزاعى، ستوان یکم جواد معتضد و عده‌اى دیگر بود.

وى در اول مهرماه 1323 به وزارت خارجه بازگشت و به عنوان عضو اداره اطلاعات به کار پرداخت و از دوازدهم بهمن ماه 1323 به اداره سوم سیاسى[10] منتقل شد و پس از چند ماهى، براى انتقال افسرالملوک به ایران، که هنوز در بیروت به سر مى‌برد، به عنوان «پیک سیاسى» عازم بیروت شد :

«3 / 12 / 1323 ـ جناب آقاى [نصراله] انتظام وزیرامورخارجه

اینجانب امیرعباس هویدا کارمند اداره سوم سیاسى بعد از خاتمه تحصیلات خود از اروپا یکسر به ایران مراجعت نمودم و اکنون براى مراجعت دادن مادر خود که بعد از فوت پدرم مرحوم حبیب‌اللّه‌ هویدا (عین‌الملک) وزیر مختار سابق ایران در حجاز، در بیروت اقامت گزیده است،[11] مجبور مى‌باشم که براى مدت کوتاهى به بیروت مسافرت نمایم که به وضع خانواده خود رسیدگى و وسایل حرکت مادر را نیز فراهم نمایم. براى اینکه مسافرت مزبور سریعتر و به وجه بهترى انجام پذیرد از آن جناب تقاضا دارم دستور فرمایند اینجانب را به عنوان پیک سیاسى معرفى کنند. در خاتمه به استحضار مى‌رساند که نظور بنده از عنوان مزبور، فقط استفاده از مزایاى معنوى[؟!][12]و هیچ گونه هزینه سفری از این بابت دریافت نخواهم داشت.

با اظهار تشکرات قبلى از مراحم جنابعالى

امیرعباس هویدا»

و در تاریخ 11 / 12 / 1323 با این درخواست، موافقت شد.

پس از بازگشت از بیروت، على‌رغم اینکه تمام دوران اشتغال واقعى او در وزارت امورخارجه به یکسال نمى‌رسید، در اول مرداد ماه 1324 به عنوان وابسته سفارت ایران در پاریس، عازم فرانسه شد.

خسرو معتضد، علت این انتصاب را چنین نقل مى‌کند:

«امیرعباس هویدا، پس از چندى در پرتو حمایت‌هاى انوشیروان سپهبدى که سفارتخانه ایران در پاریس را به محفل خانوادگى تبدل کرده است، به مقام دبیر اولى سفارت شاهنشاهى در پاریس ارتقاء مى‌یابد.»

و خود وى در نقل این انتصاب چنین گفته است:

«در سال‌هاى 1942 ـ 1941 من در پاریس بودم. درست در هنگام آزادى پاریس یعنى در سال 1945 به سمت وابسته سفارت خودمان به پاریس آمدم.»

هنوز 5 ماه از اقامت وى در پاریس نگذشته بود که وى به اتفاق حسنعلى منصور و عده‌اى دیگر به جرم قاچاق توسط پلیس فرانسه دستگیر شد و تنها با وساطت دربار پهلوى بود که از این مخمصه رهایى یافت.[13]

پس از این ماجرا امیرعباس هویدا ارتقاء یافت و در اول آبانماه 1325 به عنوان کارمند اداره حفاظت منافع ایران در آلمان نیز به فعالیت مشغول شد. با پیروزى متفقین در جنگ، دولت ایران برآن شد که دفتر کنسولى جدیدى در آلمان اشغالى باز کند. عبداللّه‌ انتظام به ریاست دفتر جدید ایران منصوب شد. به تقاضاى او امیرعباس هویدا را نیز به این دفتر جدید اعزام کردند. عبداله انتظام، پدر هویدا را از وزارت خارجه مى‌شناخت.

پس از آن عبداله انتظام طى یک نامه رسمى و یک نامه خصوصى به دکتر على‌اکبر سیاسى ـ وزیر خارجه وقت ـ به عنوان «دلخوشى یک دوست قدیمى و دور افتاده» از او درخواست کرد که هویدا را به سمت کنسولى در اشتوتگارت منصوب کند. على‌اکبر سیاسى در 11 / 12 / 1328 در پاسخ انتظام نوشت که چون صدور حکم کنسولى مستلزم 7 سال سابقه کار مى‌باشد و هویدا فاقد این شرایط است، انتصاب رسمى وى به این سمت امکان ندارد، ولى به عنوان یک اقدام «کاملاً استثنائى» و «به پاس احترام پیشنهاد جنابعالى» انتظام مى‌تواند او را با این سمت به مقامات محلى معرفى کند.

در اسفند ماه 1329، در دولت حسین علاء، عبداله انتظام وزیر امورخارجه شد و امیرعباس هویدا به همراه او به تهران آمد و به عنوان منشى مخصوص وزیر، به کار پرداخت. با تغییر کابینه، باقر کاظمى ـ وزیر خارجه دولت مصدق ـ امیرعباس هویدا را به معاونت اداره سوم سیاسى منصوب کرد، ولى هویدا در تهران ماندگار نشد و مدت کوتاهى بعد، در 29 / 7 / 1330، به دعوت کمیساریاى عالى پناهندگان سازمان ملل به این کمیساریا مأمور شد. بدینسان امیرعباس هویدا، به مدت 5 سال در تشکیلات سازمان ملل در ژنو به کار پرداخت. در اسفند ماه 1335 رجبعلى منصور که در این زمان سفارت ایران در ترکیه را به عهده داشت، از علیقلى اردلان ـ وزیرخارجه وقت ـ درخواست کرد که امیرعباس هویدا را به عنوان «رایزن» به آنکارا منتقل کند. شوراى عالى امور استخدامى وزارت خارجه در تاریخ 13 / 12 / 1335با ارتقاء هویدا به مقام رایزنى سفارت موافقت کرد. هویدا به آنکارا رفت و به جاى جمشید قریب به نفر دوم سفارت ایران بدل شد. در پائیز 1336 با عزیمت رجبعلى منصور به اروپا، براى معالجه، هویدا سرپرستى سفارت ایران در ترکیه را به عهده گرفت.

اختلافاتى که بین سرلشکر حسن ارفع و امیرعباس هویدا حادث شد، موجب بازگشت او به ایران شد.[14] در اواخر سال 1336 عبداله انتظام در رأس شرکت ملى نفت ایران قرار گرفت و پس از تصویب محمدرضا پهلوى، طى نامه‌هاى مورخ 26 و 28 اسفند 1336 به علیقلى اردلان، تقاضاى مأموریت هویدا به شرکت نفت را نمود. امیرعباس هویدا تا زمانى که در دولت حسنعلى منصور به وزارت دارائى رسید، به عنوان کادر مأمور وزارت خارجه در شرکت نفت اشتغال داشت و در نهایت پس از اینکه حسنعلى منصور در بهمن ماه سال1343 در میدان بهارستان، به دست شهید محمدبخارایى، به سزاى اعمال خود که بخشى از آن، تصویب کاپیتولاسیون و تبعید حضرت امام خمینى(ره) بود، رسید. از طرف محمدرضا پهلوى، مأمور تشکیل کابینه گردید و مدت سیزده سال بر صندلى صدرات تکیه زد.

سیزده سال نخست‌وزیرى هویدا، مقارن با ادوار 21 تا 24 مجلس شوراى ملى بود و او که تنها اوایل مجلس دوره 21 و اواخر دوره 24 را در پست نخست‌وزیرى نبود، در مدت زمامدارى خود، مجموعا 24 بار کابینه خود را ترمیم و وزرایش را جابجا کرد.

به دنبال اوج‌گیرى مبارزات ملت مسلمان و قهرمان ایران به رهبرى حضرت امام (قدس‌اللّه‌ نفسه‌الزکیه) در تاریخ 15 / 5 / 1356، به دنبال اقدامى پیشگیرانه، امیرعباس هویدا از نخست‌وزیرى برکنار شد و در منصب محترمانه وزارت دربار قرار گرفت.

یک روز پس از کشتار مردم بى‌دفاع در میدان ژاله تهران ـ شهداى فعلى ـ که جمعه سیاه لقب گرفت، امیرعباس هویدا از پست وزارت دربار نیز کنار گذاشته شد.[15] و یک ماه پس از آن دستگیر و زندانى شد.

 

هویدا و داستان قاچاق در پاریس

امیرعباس هویدا در اول مرداد ماه 1324 به عنوان وابسته سفارت ایران در پاریس، عازم فرانسه شد. هنوز 5 ماه از اقامت وى در پاریس نگذشته بود که به اتفاق حسنعلى منصور و عده‌اى دیگر به جرم قاچاق، توسط پلیس فرانسه دستگیر شد که این رسوائى در مطبوعات داخلى انعکاس یافت.

این ماجرا به روایت عباس میلانى این چنین است :

«در اوایل تابستان سال 1334 [1324]... سفارت ایران در پاریس درگیر ماجرایى سخت جنجالى شد. حرص و آز محرک واقعى ماجرا بود. ویرانى‌هاى جنگ بسیارى از ساکنان پاریس را به خاک سیاه نشانده بود. در مقابل، شمارى از فرانسوى‌هاى مآل‌اندیش توانسته بودند به دور از چشم مقامات دولتى، بخش قابل ملاحظه‌اى از ثروت خود را به بانک‌هاى سوئیس منتقل کنند. با پایان جنگ، بسیارى از این افراد برآن شدند که اموال خود را بدون پرداخت عوارض گمرکى و مالیات‌هاى اغلب سنگین به فرانسه بازگردانند. در این شرایط، طبعا کسانى که مى‌توانستند بدون بازبینى چمدان‌ها و اتومبیل‌هاى خود، از مرز عبور کنند در موقعیتى براستى استثنایى و مطلوب قرار داشتند. ناگفته پیدا است که این موقعیت ممتاز در وهله‌ى اول به دیپلمات‌ها تعلق داشت. چنین شد که بسیارى از دیپلمات‌هاى کشورهاى گوناگون به دام این وسوسه افتادند. دیپلمات‌هاى ایرانى نیز از این قاعده مستثنى نبودند و برخى از آنان به صف سود جویان پیوستند...»[16]

ماجراى پاریس به نقل از رادیو پاریس، به شکل زیر در مطبوعات ایران انعکاس یافت :

«به موجب خبر رادیو پاریس، ضمن ایرانیان توقیف شده در پاریس به اتهام قاچاق، یک نویسنده، سه روزنامه‌نویس، سه عضو سفارت، یک سرهنگ و یک تاجر بزرگ مى‌باشند. به موجب خبر بعدى، تقریبا پنجاه نفر تاکنون دستگیر شده‌اند، از جمله آقایان: امیرعباس هویدا دبیراول سفارت ـ حجازى مطیع‌الدوله ـ سرهنگ [غلامحسین ]اسفندیارى ـ گنجه‌اى مدیر باباشمل ـ وهاب‌زاده ـ منصور صالحى.

در یادداشتى که دولت فرانسه به ایران داده قید شده است که حقوق دبیراول شما معلوم و مخارج او نیز معین است ولى تحقیق کنید ویلاى مشارالیه در خارج پاریس از چه محلى خریدارى شده است. در این زمینه براى سایرین هم مطالبى نوشته شده است.»

دکتر حسین فاطمى که در این دوران در پاریس بود، در گزارش مفصلى، ضمن تشریح وضعیت سفارت ایران و ایرانیان مقیم پاریس مى‌نویسد:

«.... سفارت پاریس یک خانه فامیلى شده و اگر براى ملیت ما وهن‌آور نبود براى شما شرح مى‌دادم که اینها چه مى‌کنند؟ خرجشان از کجا مى‌گذرد و رفتارشان چیست. واقعا شرم‌آور و رقت‌انگیز است! اگر یک روز وزارت امورخارجه تصمیم گرفت مأمورى براى بازرسى به اینجا بفرستد من تمام اسناد خرابکارى این پوسیده‌ها و آشغال‌هاى سیاست بیست ساله را به او نشان خواهم داد.

از چند تن از اعضاى محدود سفارت پاریس، چند نفر آنها از کسان نزدیک خود آقاى سفیرکبیر هستند. اخیرا گویا اخویشان را هم احضار فرموده‌اند که به این جمع بپیوندد. بلژیک و آلمان هم در مستعمره ایشان قرار گرفته بدین معنى که در اولى و دومین منسوبین ایشان در کارند... گذرنامه‌هاى ایرانى... در دست یک عده قاچاقچى و بى‌وطن افتاده و تعداد اتباع ایران در فرانسه، شاید باور نکنید، از شش هزار نفر متجاوز است. تبعه‌اى که نه زبان فارسى مى‌داند و نه جد و آباءاش ایران را دیده یا شنیده‌اند... من از آقاى وزیر محترم امورخارجه مى‌خواستم بپرسم... آیا مى‌دانند که درهاى قنسولگرى ایران به روى هر جهود و ارمنى قاچاقچى که یک گذرنامه ایرانى در دست اوست، بازاست...»

جالب اینجاست که در پرونده ادارى امیرعباس هویدا، حادثه پاریس تنها بصورت تکذیب نامه مورخ 3 / 12 / 1325 به امضاى حسنعلى منصور و امیرعباس هویدا خطاب به محمدعلى همایون جاه ـ وزیرخارجه وقت ـ انعکاس یافته و نکته جالب‌تر اینکه کلیه اوراق این پرونده در سال‌هاى 1326 ـ 1327 به سرقت رفته است.

این تکذیب نامه به این شرح است :

«حسنعلى منصور دبیر اول و هویدا دبیر دوم سفارت در تاریخ 3 / 12 / 1325 نامه‌اى خطاب به همایون جاه نوشتند و موضوع شرکت خود در قاچاق طلا را مورد تکذیب قرار دادند و از آنجا که از مصونیت دیپلماتیک برخوردار بودند، فقط عنصر نامطلوب تشخیص و به ایران عودت داده شدند.»

 

هویدا و مراحل رشد و ترقى

حبیب‌اللّه‌ عین‌الملک با حمایت سردار اسعد بختیارى و یحیى خان مشیرالدوله که سومین شوهر عزت‌الدوله، مادر بزرگ همسرش بود، و همه کسانى که عباس افندى، سفارش او را به آنان کرده بود، به وزارت خارجه راه یافت و مراحل رشد و ترقى را طى کرد، ولى عمر او، آنقدر کفاف نداد تا خود هموار کننده راه براى فرزند ارشد خویش، امیرعباس هویدا باشد.

سابقه طولانى عین‌الملک و پدرش میرزارضا در دستگاه باب، بهاء، عبدالبها و حمایت بى‌چون و چراى دستگاه بهائیت از عین‌الملک، باعث دوستى‌هاى تشکیلاتى عین‌الملک با­افرادى شد که بعدها به حمایت از هویدا برخاستند و او را در پیمودن پله‌هاى ترقى یارى کردند.

یکى از این افراد، زین‌العابدین رهنما بود که همواره عین‌الملک را مورد حمایت خود قرار مى‌داد و دوستى امیرعباس با فرزندان او ـ حمید و مجید رهنما ـ که از زمان حضور در بیروت شکل گرفته بود، در ابتداى راه گره‌گشاى استخدام وى در وزارت امورخارجه بود.

در ماه‌هاى نخست اقامتش در تهران، هویدا، بیشتر ازهمه با حمید رهنما دمخور بود که آن روزها سردبیرى روزنامه ایران را به عهده داشت. حمید و برادرش مجید و نیز پدرشان زین‌العابدین رهنما، بعدها نقش مهمى در زندگى هویدا بازى کردند.

حمید رهنما پسر ارشد زین‌العابدین رهنما، یکى از سفارش کنندگان وى براى راهیابى به وزارت امورخارجه بود.

دیگر از این افراد، رجبعلى منصور بود که طى نامه‌اى از علیقلى اردلان ـ وزیر امورخارجه وقت ـ که از دوستانش بود، درخواست کرد امیرعباس هویدا را با عنوان رایزن به آنکارا منتقل کند که این درخواست پذیرفته شد و هویدا جانشین جمشید قریب که نفر دوم سفارت بود، شد.

و فرد دیگرى که به یارى امیرعباس هویدا شتافت، ابوالحسن بهنام نام داشت که مصدر پست مهى در وزارت امورخارجه بود. او از دوستان عین‌الملک بود و با یادآورى سوابق او به ساعد، ترتیبى داد تا وزیر به امیرعباس جوان وقت ملاقات بدهد.

ولى یکى از مهمترین حامیان امیرعباس هویدا، عبداله انتظام، پسر میرزا سید محمدخان انتظام‌السلطنه، فراماسون قدیمى و عضو شبکه اردشیر جى و از سردمداران احیاى فراماسونرى بود که در سال 1328 طى نامه‌اى به دکتر على‌اکبر سیاسى ـ وزیر امورخارجه وقت ـ هویدا براى سمت کنسولى اشتوتگارت به آلمان برد و وقتى در کابینه حسین علاء، خود وزیر خارجه شد، امیرعباس را منشى مخصوص خود کرد و در دورانى که به ریاست شرکت ملى نفت ایران گمارده شد، او را در مناصب بالاى شرکت نفت به کار مشغول کرد.

گذشته از حمایت‌هاى فوق، امیرعباس هویدا از طرف خانواده مادرى نیز داراى حامیانى مقتدر و متنفذ بود که در سیر ارتقاء او نقش اساسى داشتند. یکى از این افراد، انوشیروان سپهبدى ـ شوهر خاله هویدا ـ از نیروهاى قدیمى و کهنه‌کار وزارت خارجه بود که در آن وزارتخانه، مناصب بالایى را کسب کرده و مدتى نیز وزیر بود. او زمانى که نماینده سیاسى ایران در ترکیه بود. طى تلگرافى به وزارت خارجه، به توصیه هویدا پرداخت و در پرتو حمایت‌هاى او بود که امیرعباس هویدا به مقام دبیر اولى سفارت ایران در پاریس ارتقاء یافت.

 

هویدا، عبداله انتظام و شرکت نفت

عبداله انتظام، پدر هویدا را از وزارت خارجه مى‌شناخت. در زمانیکه با پیروزى متفقین در جنگ، دولت ایران دفتر کنسولى جدیدى در آلمان باز کرد و انتظام را به ریاست آن منصوب کرد، به تقاضاى او امیرعباس هویدا را به این دفتر جدید گسیل کردند و همو در نامه‌اى به على‌اکبر سیاسى، دوست خود، از او درخواست کرد تا اجازه دهد، امیرعباس هویدا با سمت کنسولى به اشتوتگارت اعزام شود که دکتر سیاسى به خاطر سوابق دوستى با انتظام، با تقاضاى او موافقت کرد.

انتظام هویدا را جوانى پرشور مى‌دانست و مى‌گفت آینده‌اى درخشان در پیش دارد. در آن زمان انتظام حدودا 50 ساله بود و انگار هویدا را به پسرخواندگى برگزیده بود.

عبداله انتظام در کابینه حسین علاء، وزیر امورخارجه شد و براى تحویل صندلى وزارت، به تهران آمد. هویدا کارمند مورد علاقه او نیز با وى راهى تهران شد و به عنوان منشى مخصوص وزیر مشغول کار شد ولى دیرى نپائید که مصدق به جاى حسین علاء نشست و باقر کاظمى را به جاى انتظام به وزارت خارجه فرستاد.

باقر کاظمى، هویدا را از دفتر وزیر رد کرد[17] و او را به عنوان معاون اداره سوم سیاسى در نظر گرفت ولى پس از چند ماه، دست‌هاى پنهان به کمک او شتافتند و او را به کمیساریاى عالى پناهندگان سازمان ملل، بردند.

امیرعباس هویدا که با حمایت رجبعلى منصور به دبیراولى سفارت ایران در آنکارا، ارتقاء یافته بود، پس از آنکه با جایگزینى حسن ارفع به جاى رجبعلى منصور به تهران مراجعت داده شد. به انتظام که مدیرعامل و رئیس هیئت مدیره شرکت نفت شده بود، توسل جست و او در اسفند ماه 1336 طى درخواستى از وزارت خارجه، تقاضاى انتقال هویدا را نمود و او را با عنوان مشاور مخصوص به شرکت نفت برد.

امیرعباس هویدا در آغاز سال 1337 به شرکت نفت رفت و پس از مدت کوتاهى، انتظام او را به سرپرستى امور ادارى شرکت نفت ترفیع داد.

در شرکت ملى نفت، امیرعباس هویدا، نفر دوم و دست راست عبدالله انتظام بود و در سال 1339 به همراه او به امریکا رفت.

 

هویدا و سرلشکر حسن ارفع

در پائیز 1336، رجبعلى منصور به اروپا رفت و به جاى او سرلشگر حسن ارفع به عنوان سفیرکبیر وارد آنکارا شد. تنها کسى که زیر بار انضباط ادارى او نرفت، هویدا بود. طى یک تلگراف فورى اجازه آمدن به تهران خواست و چند روز بعد چمدان خود را بست و سفارت را ترک گفت و به تهران آمد.

آنچه تاکنون در رابطه با ماجراى آنکارا و درگیرى امیرعباس هویدا با سرلشگر حسن ارفع نگاشته شده، حکایت از سختگیرى ارفع و شخصیت مستبد و نظامى او داشته و علت مراجعت هویدا به تهران را به این مسئله نسبت داده است.

تنها اسکندر دلدم به نقل از خاطرات سرلشکر حسن ارفع که تحت عنوان «در خدمت پنج پادشاه» و به زبان انگلیسى منتشر شده است، علت واقعى بازگشت هویدا به تهران را، فعالیت او در راستاى خدمت به محفل جهانى بهائیان قلمداد کرده و مى‌نویسد:

«امیرعباس هویدا، در سال‌هاى پایانى جنگ بین‌المللى دوم به استخدام وزارت خارجه در آمده بود. سوابق پدرش در وزارت خارجه و نفوذ انوشیروان سپهبدى موجب تسهیل امور مربوط به استخدام هویدا شده و موانع موجود بر سر راه استخدام او را از میان برداشته بودند.

هویدا که تحصیل کرده بلژیک و فرانسه بود به ادبیات فرانسه بسیار عشق مى‌ورزید و بیش از آنکه خود را ایرانى بداند احساس فرانسوى بودن مى‌کرد، یا مى‌کوشید خود را فرنگى مآب جلوه مى‌دهد.

من به واسطه سابقه طولانى نظامیگرى با انضباط و خصوصیات ویژه نظام رشد کرده و خوگرفته بودم. بدین لحاظ در اداره سفارت ایران سعى مى‌کردم امور، نظم و ترتیب درستى داشته باشند. همه به خوبى مى‌دانند در آن ایام سفارتخانه‌ها کار زیادى براى انجام دادن نداشتند و به سفارت رفتن مقامات وزارت خارجه و رجال سیاسى نوعى ییلاق رفتن تلقى مى‌شد، اما اوضاع سفارت ایران در ترکیه با سایر سفارتخانه‌ها به کلى فرق مى‌کرد.

ساعت شروع کار را رأس ساعت هشت صبح قرار داده بودم و کلیه پرسنل را در این ساعت به خط کرده، شخصا از آنها آمار مى‌گرفتم تا از حضور کادر سفارتخانه مطمئن شوم. هویدا که رفتار و حرکاتش اصلاً متناسب با پرستیژ یک نفر دیپلمات نبود عموما در این مراسم حضور و غیاب حاضر نمى‌شد و مرتبا یا با تأخیر به محل کارش مى‌آمد و یا اصلاً غیبت مى‌کرد.

چند بار در مورد علت تأخیر ورود و یا غیبت‌هاى مکررش تحقیق کردیم و معلوم شد ایشان از طرف محفل جهانى بهائیان مأموریت رسیدگى به امور بهائیان مقیم ترکیه را دارد، که ضمن اشتغال به کار در سفارت ایران و با استفاده از موقعیت دیپلماتیک و پاسپورت سیاسى، نهایت سعى خود در خدمت به بهائیان را معمول مى‌دارد.

سازمان اطلاعاتى ترکیه که فعالیت سفارتخانه‌هاى خارجى را زیر نظر داشت متوجه رفتار خلاف شئون دیپلماتیک هویدا شده و چند بار بطور غیرمستقیم این مطلب را به ما گوشزد کردند. من در مقام سفیر چند بار سعى کردم هویدا را به تهران برگردانم، اما او که توسط حامیان پرقدرت بهائى‌اش در تهران پشتیبانى مى‌شد، بیدى نبود که با این بادها بلرزد. برگشتن او به تهران و انتقال یافتن او از وزارت امورخارجه به شرکت نفت هم به صلاحدید همان حامیان پر قدرتش صورت گرفت و ربطى به سوء رفتار دوران خدمت او در آنکارا نداشت.»[18]

 

هویدا و زین‌العابدین رهنما

زین‌العابدین رهنما از حامیان حبیب‌اللّه‌ هویدا بود و زمانیکه به بیروت تبعید شد، عین‌الملک در بیروت حضور داشت.

حضور خانواده رهنما در بیروت و تحصیل فرزندان زین‌العابدین در مدرسه فرانسوى، امیرعباس هویدا را با پسران رهنما ـ مجید و حمید ـ دوست و مأنوس کرد.

زین‌العابدین رهنما به مدت 6 سال در بیروت اقامت کرد که معاشرت هویدا با او و فرزندانش در این مدت، در خلق و خوى و سرشت و عادات او اثر گذارد.

هویدا با حمید و مجید رهنما دوستى نزدیک داشت و براساس همین رابطه بود که پس از آنکه تقاضاى استخدام در وزارت خارجه را داد، براى جلب حمایت، به حمید رهنما مراجعه کرد تا مورد سفارش و توصیه او واقع شود.

دفتر روزنامه ایران که زین‌العابدین رهنما پس از بازگشت از تبعید لبنان، آن را مجددا و با کمک دوستانش از چنگ مجید موقر به در آورده بود، پاتوق هویدا بود.

دوستى و ارتباط هویدا با خانواده رهنما، به حدى بود که، وقتى در مرداد سال 1323، زین‌العابدین رهنما به سمت وزیر مختارى ایران در پاریس منصوب شد، ترتیبى داد که هویدا نیز او را همراهى کند.

میزان وابستگى و دلباختگى امیرعباس هویدا به زین‌العابدین رهنما، در نقل خاطرات او، چنین آمده است:

«من زین‌العابدین رهنما را در سالن‌هاى پاریس بسیار مى‌دیدم که زنان قشنگ مانند پروانه دور او مى‌گشتند و او براى آنها غزلیات حافظ را مى‌خواند و ترجمه مى‌کرد. رهنما توانسته است دوستى‌هاى پایدارى در همه جاى دنیا براى خود ایجاد کند. در پاریس از او حرف مى‌زنند و در بیروت اسمش مانند کلیدى است که هر درى را باز مى‌کند.»[19]

 

هویدا، حسنعلى منصور و کانون مترقى

رجبعلى منصور و عین‌الملک، هر دو کارمند وزارت خارجه بودند و فرزندان ایشان ـ امیرعباس و حسنعلى‌ـ نیز وزارت امورخارجه را براى انجام مأموریت‌هاى خود مناسب یافتند و به استخدام آن در آمدند.

بنظر مى‌رسد که آشنایى امیرعباس هویدا و حسنعلى منصور در تهران و در وزارت امورخارجه صورت گرفته باشد.

در دورانى که سفارت ایران در پاریس، درگیر مسئله قاچاق ارز و غیره بود و در این گیرودار زین‌العابدین رهنما به عنوان عنصر نامطلوب، راهى ایران شده بود و نام امیرعباس هویدا و حسنعلى منصور و جمعى دیگر از همکارانشان در نشریات داخل، به عنوان سردمداران قصه پاریس برده مى‌شد، هویدا اغلب اوقات فراغتش را با برادرش فریدون و با دوستانش حسنعلى منصور و عبداله انتظام مى‌گذراند.

پس از جنگ جهانى و باز شدن دفتر ایران در اشتوتگارت، هویدا و منصور نیز به آلمان رفتند و در آنجا هم خانه شدند و هر دو از حق خرید در کمیسرى ارتش امریکا، برخوردار گردیدند و در شرایط موجود پس از جنگ در آلمان، بطور مشترک به عیش و نوش پرداختند.

در اشتوتگارت منصور در قیاس با هویدا، عضو تازه کارتر بود و لاجرم زیرنظر هویدا کار مى‌کرد. و در زمانیکه امیرعباس هویدا در مأموریت ژنو بود، حسنعلى منصور و فریدون هویدا از مهمانان همیشگى او بودند.

ارتباط حسنعلى منصور و امیرعباس هویدا با ازدواج فریدون هویدا و خواهر حسنعلى منصور ـ نورى منصور ـ در سال 1328 مستحکم‌تر شد و شکل فامیلى نیز پیدا کرد.

زمانیکه رجبعلى منصور به عنوان وزیرمختار ایران به آنکارا رفت، با واسطه‌گرى حسنعلى، رجبعلى منصور که از دوستان علیقلى اردلان ـ وزیرخارجه وقت ـ بود، طى نامه‌اى از وى درخواست کرد تا هویدا را با عنوان رایزن به آنکار منتقل کند. على‌رغم اینکه امیرعباس شرایط لازم را براى ارتقاء نداشت، اردلان به واسطه دوستى با منصور، کمى قبل از نوروز 1336 موافقت شوراى عالى وزارت خارجه را، براى این ارتقاء جلب کرد و هویدا به عنوان نفر دوم سفارت، راهى آنکارا شد.

دوستى‌هاى امیرعباس و حسنعلى، روزبه‌روز مستحکم‌تر و تشکیلاتى‌تر مى‌شد. این دو که در آلمان، حق خرید از کمیسرى ارتش امریکا را داشتند و ارتباطات خوبى با امریکائیان برقرار کرده بودند، در زمان حضور در ایران نیز با «گراتیان یاتسویچ» رئیس دفتر سیا در ایران، که امریکایى یوگسلاوى الاصل بود، ارتباط گرفتند.

براى اینکه این ارتباط در هر زمانى امکان‌پذیر باشد و در ضمن عادى نیز جلوه کند یاتسویچ، اجاره‌نشین خانه حسنعلى منصور شد.

در اوایل دهه 40 که امریکا تصمیم گرفت، براى بسیج نخبگان نوخاسته تکنو کرات، نهادهایى را تدارک کند، منصور و هویدا را براى این منظور، مستعد یافت و اینان نیز، آمریکا را متقاعد کردند که براى این هدف، بهترین انتخاب مى‌باشند.

نخستین جلسات تشکیلاتى این دو، که نام کانون مترقى را برآن نهاده بودند، زمانى تشکیل شد که گراتیان یاتسویچ، اجاره‌نشین منصور بود و منصور یکى از نزدیکترین دوستان او محسوب مى‌شد.

یاتسویچ در باب دوستى خود با منصور و هویدا مى‌گوید:

«هویدا را زیاد مى‌دیدم. جلساتشان در منزلى که در همسایگى خانه من بود، تشکیل مى‌شد که گاه من وقت ناهار در این جلسات شرکت مى‌کردم. گرچه منصور به ظاهر ریاست گروه را به عهده داشت اما مغز متفکر جریان، هویدا بود. رابط کانون با ساواک، منصور بود.»

امیرعباس هویدا که در اوایل 1340 به عنوان یکى از مؤسسان کانون مترقى، زیر درخواست تأسیس آنرا امضا کرده بود، بخش اعظم اوقات خود را صرف سازماندهى تشکیلات کانون مى‌کرد و در زمانیکه حسنعلى منصور مأمور تشکیل کابینه شد، هویدا نقش اساسى در انتخاب وزراى کابینه او را به عهده داشت. او پست وزارت خارجه را براى خود مى‌خواست ولى محمدرضا این پیشنهاد را رد کرد و او در مسند وزارت دارائى نشست.

از نقش هویدا در تصویب کاپیتولاسیون که پرنفوذترین عضو کابینه بود، اطلاع دقیقى در دست نیست ولى با در نظر گرفتن نزدیکى روابط او با منصور، بعید میتوان تصور کرد که در این زمینه نقش نداشته باشد.

در مذاکرات منصور با جبهه ملى نیز هویدا نقش فعالى به عهده داشت و شمارى از رهبران جبهه ملى از جمله:

دکتر غلامحسین مصدق جزو دوستانش به شمار مى‌رفتند، هر چند بعضى‌ها معتقدند:

«در دوران حکومت منصور، وى هر دشنامى به شاه مى‌داد، هویدا به وسیله تلفن یا شرفیابى موضوع را به اطلاع شاه مى‌رساند.»

حسنعلى منصور با تصویب کاپیتولاسیون و تبعید حضرت امام خمینى (ره) و... به اعدام انقلابى محکوم شد. این حکم در روز اول بهمن ماه سال 1343 به وسیله شهید محمد بخارایى و همرزمانش اجرا شد.

در حالى که منصور با مرگ دست و پنجه نرم مى‌کرد، شاه هویدا را مأمور کرد که موقتا ریاست هیأت دولت را به عهده بگیرد.

براى معالجه منصور، در رابطه با دعوت از تیم پزشکى کشورهاى غربى، اختلاف‌نظر وجود داشت و در نهایت قرار براین شد تا از پزشکان خارجى نیز براى مداواى او به ایران دعوت کنند. نظر یکى از این پزشکان در نوشته عباس میلانى چنین آمده است:

«طبیب فرانسوى عضو تیم، تهران را به اعتراض ترک گفت و در مقالاتى که در مجلات فرانسوى چاپ شد، ادعا کرد که منصور را در واقع دوبار ترور کردند. بار نخست به دست ضاربین در خیابان و دوم بار به دست طبیبانش در بیمارستان»

حسنعلى منصور از دنیا رفت و امیرعباس هویدا، نهایت دوستى خود را در هنگام دفن او، با قراردادن یک جلد کلام‌اله مجید، در کفن او بروز داد. این عمل باعث تحلیل‌هاى مختلفى در رابطه با بهائى بودن او گردید.

ترسیم این صحنه چنین است:

«در تصاویر روزنامه‌هاى آن زمان، مى‌توان آشکارا دید که درست در لحظه‌اى که مى‌خواستند جسد منصور را در خاک کنند، هویدا، با چشمانى اشک‌آلود، یک جلد قرآن را در لاى کفن او قرارداد.»

 

هویدا و وزارت دارائى

در تاریخ 17 / 12 / 42 حسنعلى منصور مأمور تشکیل کابینه شد. در کابینه او، امیرعباس هویدا بر صندلى وزارت دارائى نشست. بعضى معتقدند:

امیرعباس هویدا مى‌خواست در این کابینه، متصدى وزارت امور خارجه شود ولى محمدرضا پهلوى با این امر مخالفت کرد و برخى دیگر مى‌گویند: حسنعلى منصور به این علت وزارت دارایى را به هویدا داد تا پاسخ دندان شکنى به منوچهر اقبال که رئیس هیئت مدیره شرکت ملى نفت بود و با هویدا برخورد کرده بود، داده باشد و او را به عنوان فرد زیر دست وزیر دارائى، تحقیر کند.

در خصوص نظرات گروه اول، باید گفت: بنظر نمى‌رسد که محمدرضا پهلوى با تصدى وزارت امورخارجه توسط هویدا، مخالفت کرده باشد، چرا که حدود یک سال بعد، او را به نخست‌وزیرى گمارد و طبیعى است که تصدى مقام نخست‌وزیرى، مهمتر از وزارت امورخارجه مى‌باشد.

و در رابطه با علت انتصاب وى به وزارت دارایى، هر چند ممکن است برخورد با اقبال هم مورد نظر منصور و هویدا بوده باشد، ولى بنظر مى‌رسد علت اصلى این انتصاب، در جریانات پنهانى کنسرسیوم نفت نهفته است. چرا که مى‌بایست کسى در رأس این وزارتخانه باشد که بتواند بلحاظ اقتصادى، منافع دولتین انگلیس و امریکا را تأمین نماید.

انتصاب امیرعباس هویدا به وزارت دارائى، با عکس‌العمل‌هاى شدیدى روبرو شد و افشاى سوابق هویدا طى نامه‌هایى در دستور کار مخالفین قرار گرفت. حسنعلى منصور چون دوست دیرین خود را در معرض این مشکلات دید، براى برخورد با این مسئله، ابتدا یک کمیته انضباطى تشکیل داد و در عین حال، ساواک را هم وارد ماجرا کرد.

در جلسات کابینه، حسنعلى منصور از همه حراّف‌تر و پر سروصداتر و امیرعباس هویدا از همه کم حرف‌تر و کم سروصداتر بود. خسرو معتضد علت این کم حرفى را لهجه خاص و طرز تکلم ویژه هویدا و خجالت کشیدن او مى‌داند، هر چند هویدا به علت اینکه از ابتداى کودکى در خارج از ایران به سر برده بود، تسلط کافى به زبان فارسى نداشت ولى چند سالى بود که در شرکت ملى نفت، عضو عالى هیئت مدیره بود و مجله کاوش را سردبیرى مى‌کرد و...

بررسى اقدامات امیرعباس هویدا در مدت تصدى وزارت دارائى، نیازمند بحثى تخصصى و کارشناسانه است که در این مقوله نمى‌گنجد تنها به این نکته اشاره مى‌شود که یکى از خوش خدمتى‌هاى او به امریکائیها در مهر ماه سال 1343 امضاى قرارداد خرید 000 / 140 تن گندم از آنان بود.

 

هویدا و عوامفریبى

على‌رغم اینکه امیرعباس هویدا، با فرهنگ ایران و ایرانى بیگانه بود و قبله آمال و آرزوهایش را غرب قرار داده بود، براى آنکه بتواند براریکه نخست‌وزیرى باقى بماند، با مطالعه‌اى مردم شناسانه، از روزى که مأمور تشکیل کابینه شد، با عوامفریبى هرچه تمام‌تر به فریب مردم اقدام کرد و همواره مرکب سوارى خویش را یک ماشین پیکان قرارداد.

او در برخورد با مردم، خود را فردى متواضع و خوشرو نشان مى‌داد و سعى مى‌کرد فردى مردم‌دار جلوه کند. حتى در دورانى که سران رژیم پهلوى در معرض ترور گروه‌هاى مسلح واقع شدند، در رفتار خود تغییرى نداد و مانند گذشته، سوار بر پیکان خود به اینطرف و آنطرف مى‌رفت. هرچند هرگاه او سوار بر پیکان، قصد حرکت مى‌کرد دو اتومبیل پر از مأمور، خود روى او را اسکورت مى‌کردند.

این عوامفریبى تا حدى بود که راننده وى بنام فروتن در این خصوص مى‌گوید :

«من از تظاهر و عوامفریبى آقاى نخست‌وزیر خسته شده‌ام. نامبرده دو دستگاه کادیلاک دارد آنها را در اداره گذاشته و از اتومبیل پیکان استفاده مى‌نماید و آن هم به این نحو که خودش پشت فرمان مى‌نشیند و راننده باید با یک دستگاه پیکان دیگر دنبالش کند.»[20]

 

هویدا و فعالیت‌هاى فرهنگى

امیرعباس هویدا فردى اهل مطالعه بود و خود را اهل قلم مى‌دانست. در دورانى که به شرکت نفت رفت، احسان نراقى را به کمک طلبید تا کار بررسى نیروى کار شرکت نفت را براى او انجام دهد.

عباس میلانى معتقد است:

«شرکت نفت به همت هویدا برخى از برجسته‌ترین روشنفکران ایران از جمله جلال آل احمد را دعوت کرد تا به جنوب سفر کنند و در باب مسائل فرهنگى و ادبى با کارگران و کارمندان شرکت نفت به گفتگو بنشینند.»

امیرعباس هویدا در راستاى همین تلاش‌ها، مجله‌اى بنام «کاوش» راه‌اندازى کرد که نخستین شماره آن در مرداد 1339 منشر شد که نام وى به عنوان سردبیر در صفحه اول آن نقش بسته بود. کاوش مجله‌اى پرخرج و بى‌محتوا بود و براى هر مقاله حق‌التحریر نسبتا قابل توجهى مى‌پرداخت.

هویدا پس از مدتى مجله‌اى بنام «تلاش» راه‌اندازى کرد. این مجله از زمان فعالیت او در شرکت نفت منتشر شد و در اواخر حکومت او، سردبیرى آن را دکتر سیروس آموزگار و پس از وى خانم شکوه میرزادگى به عهده داشت.

یکى از کسانى که در دوران فعالیت هویدا در شرکت نفت، در امور فرهنگى به او یارى مى‌رساند، صادق چوبک بود. زمانى که امیرعباس هویدا تصمیم به انتشار یادداشت‌هاى خاطره‌گونه خود داشت، براى ویراستارى و تنقیح مطالب از فردى اهل قلم، مدد گرفت. خسرو معتضد احتمال مى‌دهد این یادداشت‌ها از نظر انشایى و تصحیح به نظر صادق چوبک رسیده باشد، ولى عباس میلانى مى‌نویسد:

«یادداشت‌هاى روزانه دورانى جوانى‌اش، در اصل فرانسه بود و به کمک دوست یا کارمندى که هویتش را نمى‌شناسیم به فارسى ترجمه شد.»

در خصوص زمان انتشار این یادداشت‌ها، على‌رغم اینکه سالنامه دنیا در مراکز آرشیوى موجود است. نقل قول‌هاى متفاوتى وجود دارد که برخى از آنها به شرح زیر است:

الف ـ قبل از انتصابش به نخست‌وزیرى، هویدا پاره‌اى از یادداشت‌هاى خود را به چاپ رساند. یادداشت‌هاى زمان جنگ نخستین مجموعه مفصل یادداشت‌هایى است که محور آنها زندگى خود هویداست.

ب ـ امیرعباس هویدا حدود یکسال پس از تصدى مقام نخست‌وزیرى، بخش‌هایى از یادداشت‌هاى روزانه دوران جوانى‌اش را به چاپ سپرد.

ج ـ در سال 1345 هویدا بخش‌هایى از یادداشت‌هاى روزانه دوران پاریس‌اش را به چاپ سپرد.

د ـ هویدا این عبارات رادر سال سوم صدارت خود به چاپ سپرد.

ه ـ هویدا از شماره 22 سالنامه دنیا شرح خود و خانواده‌اش و رویدادهاى دوران کودکى و جوانى خویش را نوشته است.

و ـ امیرعباس هویدا در بیست وسومین شماره سالنامه دنیا (فروردین 1347) خاطرات خود از ایام اقامت و تحصیل در اروپا را تا حدى شرح مى‌دهد.

 

هویدا و روشنفکرى

پدر هویدا، حبیب‌اله عین‌الملک، روشنفکرى تمام عیار در مسلک بهائیت بود و با نوشتن مقالاتى در روزنامه رعد به مدیریت سید ضیاءالدین طباطبائى در تائید قرارداد 1919 وثوق‌الدوله و ترجمه کتاب‌هاى فرانسوى که در بعضى از نشریات ایران به چاپ مى‌رسید، سمت و سوى تفکر خود را مشخص مى‌کرد. پدر بزرگ مادرش ـ ناصرالسلطنه ـ مشهور به «کُفرى» بود و پدربزرگش ـ سلیمان ادیب‌السلطنه ـ یک فرانکوفیل تمام عیار بود و مادرش ـ افسرالملوک ـ هرشب قبل از خوابیدن سرود ملى فرانسه را با صداى بلند مى‌خواند.

امیرعباس هویدا در دامن چنین پدر و مادرى، پرورش یافت و هنوز به قوه تشخیص نرسیده و زبان نگشوده بود که به دمشق که محیطى صدردرصد فرانسوى بود، رفت و تحت تعلیم فرهنگ بیگانه قرار گرفت.

او در دوران تحصیل در بیروت، به مطالعه آثار مارکس پرداخت و در همین دوران بود که نزد برخى به روشنفکر کافه‌نشین چپى [!] شهرت پیدا کرد.

هویدا در زمان حضور در پاریس به عنوان وابسته سفارت ایران ـ 1945 م ـ به وسیله زین‌العابدین رهنما با افرادى چون آندره مالرو، کلودل موریاک و عده‌اى دیگر آشنا شد. آشنائى با اینگونه افراد در حالى صورت مى‌گرفت که یکى از وظایف او در سفارت، ایجاد ارتباط دوستانه با جامعه روشنفکرى فرانسه بود.

عدم حضور در کشور ایران و آشنا نبودن با فرهنگ ایرانى و همچنین تربیت خانوادگى که به سختى ارزش‌هاى جوامع غربى خصوصا کشور فرانسه را به امیرعباس هویدا تعلیم مى‌داد و حضور او مدرسه فرانسوى بیروت و تحصیل در کشورهاى انگلستان، بلژیک و فرانسه، از وى شخصیتى باهویتى چند فرهنگ ساخت. میلانى معتقد است:

«هویدا از نوعى جلاى وطنى برخوردار بود و به داشتن اندیشه‌هاى لیبرال شهرت یافته بود.»

حتى حلقه‌ى دوستان نزدیک هویدا در مدرسه [فرانسوى بیروت] هم براى خود نامى برگزیده بودند که طنین رمانتیسم تاریخى در آن موج مى‌زد. آنها خود را نخبگان روشنفکرى مدرسه مى‌دانستند و نام «تمپلرها templars» را برگزیده بودند. انتخابشان سخت غریب بود، چون تامپلرهاى سده‌ى دوازدهم، سلحشورانى پرآوازه بودند که در جنگ‌هاى صلیبى، علیه مسلمین مى‌جنگیدند[!]

در میان دوستان حلقه‌ى «تامپلر» هویدا دلبستگى خاصى به دختر زیبا و جوانى بنام «رنه‌دومان» داشت. هردو در اجراى یکى از نمایشنامه‌هاى راسین بنام «lesplaideurs» نقشى داشتند. نقش کنتس پیمپوس را رنه برعهده داشت و نقش اصلى یعنى «داندن» را هویدا بازى مى‌کرد. او تا پایان عمر با رنه در مکاتبه بود.

امیرعباس هویدا که چند مأموریت بیرونى را تجربه کرده بود، بعد از بازگشت به ایران و پس از کش و قوس‌هایى در سال 1336 به شرکت ملى نفت آمد و در جایگاه ویژه هیئت مدیره قرار گرفت و به مرور تجربیات خویش پرداخت. او که در فرانسه، وظیفه ایجاد ارتباط با جامعه روشنفکرى فرانسه را به عهده گرفته بود، این بار در ایران، برقرارى ارتباط با روشنفکران ایرانى را تجربه مى‌کرد.

یکى از بهترین کسانى که مى‌توانست در این مهم، یاریگر او باشد، دکتر احسان نراقى ـ همکار فعال ساواک ـ بود. هویدا از او کمک خواست و کاربررسى نیروى انسانى شرکت نفت را به او محول کرد و به وسیله او از برخى از برجسته‌ترین روشنفکران ایرانى، براى همکارى دعوت به عمل آورد.

وى در این سال‌ها از همکارى صادق چوبک، پرویز ناتل خانلرى و صادق هدایت بهره گرفت.

به روایت عباس میلانى، هویدا از مرحوم جلال آل احمد نیز براى صحبت با کارگران و کارمندان در باب مسائل فرهنگى و ادبى در شهرهاى جنوبى کشور بهره برده است.

امیرعباس هویدا که فردى زیرک و باهوش بود، در برقرارى ارتباط با گروه‌هاى به ظاهر مخالف رژیم پهلوى نیز، فرد موفقى بود. او در مذاکرات حسنعلى منصور با جبهه ملى نقشى فعال برعهده داشت و این ارتباط تا حدى بود که شمارى از رهبران جبهه ملى از جمله دکتر غلامحسین مصدق، از دوستانش به شمار مى‌رفتند.

همین ویژگى او بود که باعث شده بود با بسیارى از روزنامه‌نگاران و نویسندگان و هنرمندان در تماس باشد و از قلم و هنر آنان، به نحو مطلوب در مواقع مختلف، بهره‌جوئى کند.

هویدا در همین راستا «به تأسیس صنف نیمه رسمى روزنامه‌نگاران ایران مدد رساند و از طرف دولت، زمینى براى ایجاد مسکن ارزان در اختیار این اتحادیه گذاشت.»

او فردى اهل مطالعه بود و اغلب کتاب‌هاى جدید و قدیم را در اختیار داشت.

على‌رغم همه زیرکى‌ها و حیله‌گرى‌هایى که در وجود هویدا جلوه‌گر بود، ولى در نهایت با انتشار مقاله رشیدى مطلق براى خود مشکل‌ساز شد. عباس میلانى پس از بررسى نقش هویدا در تهیه و چاپ این مقاله مى‌نویسد:

«گرچه از همان زمان، نقش هویدا در تدارک این مقاله، بیش و کم مسّجل و معروف بود اما انگیزه او در تدوین سریع چنین متنى روشن نبود و نیست.»

امیرعباس هویدا آخرین فیگورهاى روشنفکر مآبانه خویش را در زمان اقامت در زندان جمشیدیه بروز داد. چون از جوانى خواننده مشتاق و مستمر رمان‌هاى پلیسى بود، در زندان نیز به این سبک مطالعه ادامه داد و از دختر خاله‌اش ـ فرشته انشاء ـ کتاب‌هایى درباره انقلاب فرانسه و چین تقاضا کرد.

 

هویدا و فراماسونرى

خانواده امیرعباس هویدا، چه از طرف پدر و چه از طرف مادر، داراى سابقه‌اى طولانى در تشکیلات فراماسونرى معرفى شده است. بعضى معتقدند :

«این سابقه در فراماسونرى انگلیس به بیش از سه قرن مى‌رسد.»

از زمان و چگونگى پیوستن امیرعباس هویدا به محافل فراماسونرى، اطلاع دقیقى در دست نیست ولى حمایت‌هایى که از وى در دوران تحصیل در بروکسل مشهود است، این ذهنیت را تقویت مى‌کند که چه بسا او در همان زمان، به فراماسونرى پیوسته باشد و احتمال دارد، اشتغال او در صلیب سرخ جهانى و رانندگى آمبولانس براى تردد آزاد و آسان به اطراف و اکناف نیز، در ادامه همین حمایت‌ها باشد.

اگر سابقه پیوستن هویدا را به محافل پنهان، از زمان تحصیل در بروکسل ندانیم، بطور قطع و یقین در زمان مأموریت به کمیساریاى عالى پناهندگان سازمان ملل (1335 ـ 1330) توسط وان هگ گدهارت که از فراماسونرى‌هاى معروف و بین‌المللى بود، این منظور عملى شده است.

این احتمال نیز بعید به نظر نمى‌رسد که قبل از این مأموریت، عضویت وى در فراماسونرى، توسط عبداله انتظام که خود از فراماسون‌هاى قدیمى بود و امیرعباس را به پسرخواندگى پذیرفته بود و مرشد سیاسى او محسوب مى‌شد، صورت گرفته باشد.

با این حال از ظواهر امر اینگونه استنباط مى‌گردد که هویدا قبل از اینکه در محافل فراماسونرى ایران وارد شود، در مسلک اعضاى فراماسونرى جهانى قرار داشته است.

در اسناد موجود اولین سندى که در رابطه با شرکت هویدا در جلسات فراماسونرى است مربوط به سال 1337 و شرکت در جلسات لژهاى لایت، تهران و... مى‌باشد. و این در حالى است که در یک بررسى در سال 1348، به غیر از او، تعداد 8 نفر از اعضاى کابینه عضو تشکیلات فراماسونرى معرفى شده‌اند.[21]

روزى که امیرعباس هویدا، در شرایط ملتهب سال 1343 مأمور تشکیل کابینه شد. هر چند از نظر مردم ایران، فردى ناشناخته بود ولى از نظر هیأت حاکمه ایران، او یک فراماسونر سرشناس و وفادار بود.

خسرو معتضد، معتقد است:

«در سال 1337 که هویدا از ترکیه به ایران مراجعت کرد و از وزارت خارجه به شرکت نفت منتقل شد، به عضویت لژ مولوى درآمد و رسما فراماسون شد.»

عباس میلانى بحث در فراماسون بودن هویدا را آمیخته با رمز و راز و با حالتى خاص، اینگونه بیان مى‌کند:

«در نوار مصاحبه ـ مصاحبه اکرانت فرانسوى با هویدا در زندان قصر سال 1358 ـ مى‌بینیم که او هشت انگشت دستانش را در هم تنیده و دو شصتش را در هوا مى‌چرخاند، معمولاً این حالت و حرکت را نشانى از اضطراب مى‌دانند. اما گویا در زبان رازگونه فراماسونرى، این نوع حرکت شصت، نشانه از حالتى اضطرارى و نوعى طلب کمک است. هویدا بى‌گمان عضو یک لژ فراماسونرى بود و در ایران فراماسونرى را ستون پنجم استعمار انگلیس مى‌دانند.»

 

هویدا و بهائیت

امیرعباس هویدا در خانواده‌اى بهائى مسلک زاده شد. قست دوم جلد هشتم کتاب ظهورالحق که متعلق به بهائیان است و در آن بطور صریح و آشکار به جایگاه عین‌الملک هویدا و پدرش ـ میرزا رضا قناد ـ در بهائیت پرداخته است، هرگونه راه مفّرى را که هویدا بتواند به وسیله آن، خود را مبرّى از مسلک بهائیت جلوه دهد، براو مى‌بست. از این‌رو بود که در هر زمانى که، مورد سئوال واقع مى‌شد از افسرالملوک سردارى ـ مادرش ـ سخن به میان مى‌آورد و او را مسلمانى معتقد، معرفى مى‌کرد. چرا که سابقه پدر بزرگ و پدر افسر الملوک ـ که آنها نیز کُفرى بودند ـ براى مردم ناشناخته بود و مخالفین وى براى اثبات بهائیت او، تنها به سوابق پدر و پدربزرگش، استناد مى‌کردند.

عملکرد امیرعباس هویدا در موقعیت‌هاى مختلفى که مصدر امور واقع شد، در تشکیل حلقه افراد بهائى به گرد خود، یکى از دلایل محکمى بود که مسلک او را برملا مى‌کرد.

در شرکت ملى نفت ایران، زمانى که معاون ادارى مدیرعامل شد، با دستیاران خود، فوأد روحانى و هوشنگ فرخان، یک باند سه نفره و متشکل بهایى را سازماندهى کرد و در زمانى که در وزارت دارایى بود، با فرهنگ مهر که زرتشتى بهائى مسلکى بود، این مسیر را ادامه داد.

در روزى که جسد حسنعلى منصور را به خاک مى‌سپردند، یک جلد کلام‌اللّه‌ مجید در لاى کفن او قرارداد که روزنامه‌هاى آن روز، تصاویر این حرکت او را به صورت واضح، منتشر کردند. این عمل هویدا، با انتقاد محافل مختلف مذهبى روبرو شد و شایع گردید که تنها بهائیان هستند که این حرکت را در زمان دفن پیکر اموات خود، صورت مى‌دهند.

در همان روزهاى اول نخست‌وزیرى، در برابر سئوال یکى از زنانى[22] که در هیأت حاکمه، جایگاهى داشت و از او پرسیده بود که: آیا راست است که شما بهائى هستید؟ پاسخ داده بود:

«من اساسا لائیک هستم و به هیچ دین و مذهبى اعتقاد ندارم. مادر من خانم مقدسه‌اى بوده که قرآن خواندن او ترک نمى‌شده است. پدرم هم هر مذهبى داشته به خودش مربوط بوده است. اما من نه مسلمانم نه بهائى و نه پیرو هیچ مذهب دیگرى. من لائیک هستم و حداکثر پراگماتیست.»

در حالى که فشار مردم و روحانیت، در خصوص بهایى بودن نخست‌وزیر، زیاد شده بود، سازمان امنیت به امداد او شتافت تا با ارائه طرح‌هاى مختلفى، از جمله: مجانى کردن آب و برق مساجد و بوسیدن قرآن در ملاء عام، سفر به مشهد مقدس در سال 1344 و زیارت مرقد حضرت رضا(ع)، اعزام مادرش به سفر حج و کربلاى معلى، او را از این مخمصه نجات بخشد که البته هیچ یک مؤثر واقع نشد.

امیرعباس هویدا در مورد مسأله‌ى مذهب و باورهاى دینى خود، عملاً در یادداشتهائى که به چاپ رسید، یکسره سکوت اختیار مى‌کرد و مذهب نقش تعیین کننده‌اى در زندگى شخصى او نداشت. با دوستان نزدیکش اغلب از نفرت نیچه‌وارش از همه ادیان سخن مى‌گفت ولى به عنوان یک مقام سیاسى مملکت، بطور طبیعى در مراسم رسمى مذهبى، شرکت مى‌کرد.

هویدا در مکتب عرفى‌گرایان فرانسوى درس خوانده بود. در خلوت وقتى از مذهب سخن مى‌گفت، از ولتر و نیچه اقوالى نقل مى‌کرد. چوبک او را «خداناشناسى قطعى» مى‌دانست. بسیارى از دوستان و اقوام هویدا از او درباره چند و چون علایق مذهبى‌اش پرسیده بودند. به همه جوابى بیش و کم یکسان مى‌داد. مى‌گفت از مذهب رسمى نفرت دارد. در جامعه فرهنگى که عمیقا مذهبى بود، او به میزان به راستى حیرت‌آورى از هرگونه دلبستگى مذهبى فارغ بود. گرچه در روزگار صدارتش، تظاهر به دین‌دارى مى‌کرد. به گمان هویدا، مذاهب در طول تاریخ، نقشى منفى بازى کرده‌اند. خرافات و جهل و رواندارى فکرى مهم‌ترین ارمغانشان براى انسانیت بوده است.

دین‌ستیزى امیرعباس هویدا، ریشه در نهاد او داشت و به گونه‌اى تربیت یافته بود که لحظه‌اى برمقابله با دین اسلام، تردید بخود راه نداد.

شرکت در حلقه نخبگان روشنفکرى مدرسه فرانسوى بیروت، موسوم به تمپلرها که برگرفته از نام جنگجویانى بود که در سدهاى دوازدهم در جنگ‌هاى صلیبى، علیه مسلمین، مى‌جنگیدند، حکایت از این روحیه او داشت.

عکا نیز چون فرانسه، کعبه آمال امیرعباس هویدا بود. حضور چندین ساله او در نزدیکى عکا، که قبر پدر و پدربزرگش در آنجا قرار داشت و حمایت‌هایى که از طریق احباب، در ابتداى راه ترقى و رشد، به او شده بود، باعث مى‌شد که وى هرگز از آنجا غافل نماند.

یکى از حرکت‌هاى او در این رابطه، ارسال قطعه فرش بزرگى با نقش نام هویدا به معبد بهائیان در عکا بود که باعث شایعات فراوانى شد.

این در حالى بود که، مهدى پیراسته در دیدار با یکى از نمایندگان سفارت امریکا گفته بود:

«سندى در دست دارد که نشان مى‌دهد، هویدا على‌رغم دعاوى مکررش که بهائى نیست، در واقع بهائى بود.»

 

هویدا و کمونیسم

در خصوص اینکه آیا امیرعباس هویدا به حقیقت، تمایلى به آثار مارکس داشت و یا اینکه بنا به دستورات تشکیلاتى و یا به اقتضاى رشته تحصیلى به مطالعه آن مبادرت مى‌کرد، نظرى قطعى نمى‌توان داد.

آنچه مسلّم است، محیط تربیتى او ـ صرفنظر از عین‌الملک روشنفکر و بهائى و افسرالملوک که هر شب با سرود فرانسه به خواب مى‌رفت ـ از هر لحاظ و بطور کامل غربى بود و امیرعباس هویدا نیز با این محیط خو گرفته بود.

تنها توجیهى که در این رابطه مى‌توان کرد، این است که اهل مطالعه بودن هویدا و جذابیت گروه‌هاى متمایل به چپ در فرانسه، او را علاقمند به مطالعه این آثار کرده باشد.

عباس میلانى بدون هیچ تحلیلى، تنها به نقل این مطلب بسنده مى‌کند، که:

«در دوران تحصیل در بیروت، هویدا آثار مارکس را مى‌خواند و به همین دلیل، نزد برخى به روشنفکر کافه‌نشین چپى شهرت پیدا کرد.»

ارتباط هویدا با ایرج اسکندرى و پرسه‌زدن در لابلاى تشکیلات او، در خاطرات نورالدین کیانورى چنین نقل شده است:

«در دورانى که ما در ایران بودیم و اسکندرى هنوز به شوروى نیامده بود، سازمان حزب در اروپاى غربى توسط اسکندرى اداره مى‌شد و خود او یک حوزه حزبى را در پاریس اداره مى‌کرد و عده‌اى را دور خودش جمع کرده بود که یکى از آنها امیرعباس هویدا بود. در این دوران با اسکندرى خیلى رفیق شده بود. ایرج عکسى با هویدا داشت و تا روز آخر که ما در خارج بودیم این عکس همیشه همراه او بود و به هر کسى که مى‌دید نشان مى‌داد.»

این ارتباط بدون شک حرکتى تشکیلاتى و سازمان یافته است و همانگونه که در فصل هویدا و ساواک خواهیم دید، این حرکت او دقیقا در راستاى همکارى‌هاى اطلاعاتى او با سازمان‌هاى اطلاعاتى بوده است.

البته بودند کسانى که در جمع دوستان او در بیروت بودند و سپس به صف اعضا یا هواداران حزب توده پیوستند که از آن جمله به جلال میرى مى‌توان اشاره کرد.

 

هویدا، ساواک و سازمان‌هاى جاسوسى

در دورانى که امیرعباس هویدا هنوز به قدرت تمیز نرسیده بود، پدرش عین‌الملک در تشکیلات بهائیت از جایگاه ویژه‌اى برخوردار بود و در خدمتگذارى به انگلستان، مأمورى مطیع و منقاد بود. این در حالى است که، بهائیت بطور اخص، بازوى جاسوسى صهیونیزم به شمار مى‌رفت و عین‌الملک نیز در این‌گردونه قرارداشت.

بدیهى است در جایى که امیرعباس هویدا با آن سوابق و لواحق در هنگام حضور در بروکسل، در دوران جنگ، به صلیب سرخ جهانى مى‌پیوندد؟! و در کسوت رانندگى آمبولانس، مأموریت‌هاى محوله را انجام میدهد و در دوران حضور در کمیساریاى عالى پناهندگان در ژنو، نیروى مخصوص وان هگ گدهارت مى‌شود و به عنوان رابط با سیاستمداران بسیارى از کشورهاى افریقایى و آسیایى و آمریکایى ارتباط مى‌گیرد و با برخى از رهبران آن کشورها آشنا مى‌گردد، همکارى او با دستگاه امنیتى رژیم پهلوى، نمى‌تواند از اهمیت ویژه‌اى برخوردار باشد. ولى به علت اینکه در نوشته‌هایى، به این مسئله اشاره گردیده است، در این بحث به این موضوع پرداخته شده است.

مؤلف کتاب زندگى و خاطرات امیرعباس هویدا، در خصوص همکارى او با ساواک، چهار نقل به شرح زیر دارد:

الف ـ هویدا در دورانى که به عضویت حزب کمونیست لهستان در ورشو در آمده بود، در سلک اعضاى فراماسونى جهانى هم قرار داشت و با دستگاه اطلاعاتى ایران نیز همکارى مى‌کرد.

ب ـ هویدا عضو هیأت مدیره شرکت ملى نفت، یکى از همکاران ساواک بختیار بود.

ج ـ هویدا در سال 1338 به استخدام ساواک درآمد.

د ـ لیست شماره 148 کارمندان استخدامى ساواک نشان مى‌دهد که هویدا از 6 شهریور 1338 به استخدام ساواک درآمده و حقوق بگیر این سازمان بوده است.

خسرو معتضد، وجود شکایت از حسن ارفع در اسناد ساواک را دلیل همکارى هویدا با ساواک مى‌داند و عباس میلانى مى‌نویسد:

«متنقدینش مدعى‌اند که او به محض بازگشت به وطن به عضویت ساواک درآمد.»

و سپس در تحلیل ارتباط هویدا با پرویز ثابتى، چنین نقل مى‌کند :

«ایجاد کمیته انضباطى تنها اقدام منصور براى مقابله با کسانى که علیه هویدا در وزارت دارایى جزوه نوشته بودند، نبود. در عین حال ساواک را هم وارد ماجرا کردند و در این جریان هویدا با مسئول تحقیقات ساواک آشنا شد. نامش پرویز ثابتى بود و طولى نکشید که دوست نزدیک و مشاور معتمد هویدا شد.»

وى در جاى دیگرى در تائید این ارتباط مى‌نویسد:

«یکى از گرایش‌هاى سفارت امریکا در ایران، بخوبى چند و چون اهمیت این دوستى را روشن مى‌کند. [گزارش کننده ]مى‌گوید: در ارزیابى عوامل و اسباب قدرت هویدا، اغلب نام پرویز ثابتى به میان مى‌آید. او در تمام دوران زندگى ادارى‌اش، دوست نزدیک هویدا بوده است.»

و سپس نقل مى‌کند که:

«هر چهارشنبه بعدازظهر پرویز ثابتى در دفتر نخست‌وزیر به دیدار هویدا مى‌رفت.»

روزگارى که حسنعلى منصور و امیرعباس هویدا در آلمان ـ اشتوتگارت ـ به ظاهر در سفارت ایران، اشتغال داشتند و در باطن به فعالیت‌هاى دیگرى مشغول بودند، یکى از امتیازاتى که داشتند، حق خرید از کمیسرى ارتش امریکا بود.

با تصمیم امریکا مبنى بر بهره‌گیرى از نخبگان نوخاسته تکنوکرات، منصور و هویدا که آموزش‌هاى لازم را دیده بودند، مأمور سازماندهى این افراد شدند. گراتیان یاتسویچ که ریاست دفتر سیا در ایران را به عهده داشت، براى کنترل و هدایت هر چه نزدیکتر این دو، به مستأجرى خانه حسنعلى منصور رفت و براى آنکه بى‌واسطه در جریان تشکل امریکایى کانون مترقى باشد، در این جلسات شرکت کرد. او در خصوص اداره جلسات مى‌گوید:

«گرچه منصور به ظاهر ریاست گروه را به عهده داشت اما مغز متفکر جریان هویدا بود. رابط کانون با ساواک منصور بود.»

با نظر براین شواهد و قرائن، نسبت به ارتباط امیرعباس هویدا با سازمان‌هاى جاسوسى انگلیسى، امریکایى و صهیونیستى هیچ تردیدى نیست، ولى آنچه مسلم است، او که از هوش و درایت و کیاست قابل توجهى برخوردار بود، زمانى که نظم و انضباط سرلشکر حسن ارفع را در آنکارا برنتابید و محدودیت‌هاى حاصله از حضور او به جاى رجبعلى منصور، بر او دشوار آمد، براى آنکه در مسیر مراحل رشد و ترقى با مشکلى مواجه نگردد، گزارشاتى را علیه روحیات نظامى ارفع به ساواک بختیار داد. با قدرى تأمل در نحوه گزارش نویسى، مشخص است که. نویسنده گزارش، فردى آموزش دیده و مجرب بوده است.

صرفنظر از دست خط که با مقدارى دقت و تخصص مى‌توان به اصالت صاحب آن پى برد، امضاى انتهاى این گزارشات، خطى هلالى است که به جاى نام در دل آن چند نقطه قرار داده شده است. اگر به امضاى اصلى امیرعباس هویدا دقت شود این خط هلالى همواره یکى از ارکان امضاى او را تشکیل داده است. و مطلب دیگر، پى‌نوشت تیموربختیار در هامش یکى از گزارشات است که مى‌نویسد:

«آقاى هویدا تشریف بیاورند دفتر من»[23]

این لحن محترمانه، نشانگر آن است که هویدا، حداقل با شخص تیمور بختیار، ارتباطاتى داشته است.

از دیگر نکاتى که در راستاى مأموریت‌هاى جهانى امیرعباس هویدا قابل توجه است، پیوستن او به کمیته بهبود روابط با کشورهاى آسیایى و افریقایى پس از بازگشت از ژنو به تهران است.

امیرعباس هویدا چنان شخصیتى از خود بروز داده بود که شایعات مختلفى در خصوص جاسوس بودن او مطرح مى‌شد. از آن جمله است :

«یکى از مقامات ایرانى، در دیدارى با مأموران سفارت [امریکا] گفته بود هویدا پشت گل ارکیده‌اش میکروفونى کار گذاشته بود که به مددش، گفتگوهایش را با شاه و دیگران ضبط مى‌کرد. نوار این گفتگوها را هم، براى روز مبادا براى برادرش فریدون مى‌فرستاد که نماینده‌ى ایران در سازمان ملل بود و در نیویورک زندگى مى‌کرد.»

 

هویدا و اسرائیل

امیرعباس هویدا به فرقه‌اى تعلق داشت که اسرائیل را کعبه آمال خود مى‌دانستند و بازوى قوى جاسوسى آنان محسوب مى‌شدند.

وى از دوران تحصیل در بیروت نسبت به تشکیل یک دولت یهودى علاقه نشان مى‌داد و از این فکر طرفدارى مى‌کرد. در آن ایام که «بحث امکان ایجاد یک دولت یهودى در بخشى از سرزمین فلسطین، سخت رایج بود، هویدا از جمله اقلیت کوچکى بود که از ایجاد چنین دولتى طرفدارى مى‌کرد و مى‌گفت : تنها پادزهر سامى ستیزى تاریخى است.»

دلبستگى و وابستگى امیرعباس به یهود و خصوصا دولت اسرائیل، علاقه‌اى بود که از خانواده پدرى و مادرى هر دو به ارث برده بود.

در دورانى که عبدالحسین سردارى ـ دائى هویدا ـ سفیر ایران در پاریس اشغال شده توسط آلمان‌ها بود، با تمهیداتى که اندیشید، براى نجات جان یهودیان، اقدامات چشمگیرى کرد :

«با برخى سران ارتش اشغالگر آلمان از سر دوستى درآمد. آنان را به میهمانى‌هاى مجلل در محل سفارت دعوت مى‌کرد. براى تفریحاتشان حتى دختران جوان و زیبا تدارک مى‌کرد و با استفاده از روابط نزدیکش با آلمان‌ها، جان خانواده‌هاى یهودى ایرانى مقیم پاریس را از مرگ حتمى نجات داد.»

اقدام عبدالحسین سردارى به نجات جان یهودیان، منحصرا شامل یهودیان ایرانى مقیم پاریس نبود تا با برچسب حس ملیت و هموطن دوستى توجیه گردد. او پس از آن، براى نجات جان دیگر یهودیان پاریس دست به کار شد:

«سردارى به حدود 1500 گذرنامه ایرانى دسترسى داشت. وقتى در سال 1942 [1321 ]نازى‌ها بازداشت یهودیان پاریس را آغاز کردند، سردارى تصمیم گرفت این گذرنامه‌ها را به نام برخى یهودیان غیر ایرانى صادر کند. فریدون هویدا مى‌گوید : در سال 1948 من در پاریس بودم وقتى که اعضاى جامعه یهودیان ایران مقیم پاریس به دیدن دایى من آمدند، سینى‌هاى نقره‌اى که امضاى رؤساى جامعه یهودیان در آن حک شده بود، بر سبیل امتنان و احترام به او هدیه کردند»

اسکندر دلدم مى‌نویسد:

«هویدا در نیویورک به عضویت شوراى امریکایى صهیونیزم  A.Z.Lدرآمد.»

و عباس میلانى در این رابطه چنین نقل مى‌کند:

«منتقدان هویدا مى‌گویند، کار کمیسیون، یک نوع ظاهرسازى بود. هدف اصلى‌اش پنهان کردن روابط هویدا با سازمانى صهیونیستى بنام A.Z.L بود. مى‌گویند کار هویدا در کمیسیون بیشتر در خدمت ایجاد دولت صهیونیستى بود.»

اینجاست که اگر بطور دقیق به مأموریت‌هاى گسترده امیرعباس هویدا به کشورهاى افریقایى و آسیائى و... از طرف وان‌هگ توجه شود، مشخص خواهد شد که او در این سفرها و در رایزنى با سران کشورهاى مختلف، تلاش قابل توجهى براى این منظور داشته است.

امیرعباس هویدا پس از مراجعت به ایران نیز با پیوستن «به کمیته‌اى که هدف آن بهبود روابط ایران با کشورهاى آسیایى و افریقایى بود» به انجام فعالیت‌ها خود در راستاى اهداف یهود، ادامه داد و در نهایت که دولت غاصب اسرائیل در سرزمین‌هاى اشغالى فلسطین بنیان نهاده شد و امریکا به حمایت گسترده و همه جانبه از آن مشغول بود، ارتباط افسر اطلاعاتى خویش را با امیرعباس هویدا و دوست نزدیکش حسنعلى منصور در ایران، بصورت آشکار و مستقیم کرد و تلاش گسترده‌اى را براى حمایت از اسرائیل، سازماندهى کرد.

براساس همین تلاش‌هاست که در مى‌یابیم در ایران قبل از انقلاب اسلامى، بیشترین حمایت‌ها از اسرائیل صورت مى‌گرفت و ارتباطات با آن در حد وسیعى برقرار بود.

زمانى که رژیم پهلوى دستخوش طوفانى بنام انقلاب اسلامى گردید و چاره‌اندیشى‌هاى سازمان‌هاى جاسوسى امریکا و انگلستان، چاره‌بخش نشد، طرح دستگیرى عوامفریبانه برخى سران رژیم شاه از جمله نخست وزیر وقت ـ امیرعباس هویداـ در دستور کار قرار گرفت. او را به ضیافتگاه شیان بردند ودر اتاقى مجلل، تحت نظر قرار دادند. در این ایام سخت!!؟ «یورى لوبرانى» که در عمل، سفیر اسرائیل در ایران بود و روابط ویژه و نزدیکى با هویدا داشت، یکى از کسانى بود که به ملاقات او مى‌رفت.

لوبرانى تنها استثناى قاعده‌اى بود که هویدا در دوران صدارتش برقرار کرده بود. هروقت سفیرى به دیدار هویدا مى‌آمد، او تاکید داشت که یکى از منشیانش در جلسه حضور داشته باشد. تنها استثناءِ لوبرانى بود.

 

هویدا، ازدواج و طلاق

زمانیکه حسنعلى منصور، فریده امامى خوئى، دختر نظام‌الدین امامى خویى و ملکه وثوق یعنى نوه دخترى وثوق‌الدوله را به همسرى گرفت، امیرعباس هویدا، دوست همراز و صمیمى خود را تشویق و ترغیب کرد تا با خواهر همسرش ـ لیلا امامى ـ ازدواج کند تا از این رهگذر، یک الیگارشى دیگر در خاندان حکومتگر ایران، شکل بگیرد.

وقتى کابینه حسنعلى منصور تشکیل شد و هویدا بر صندلى وزارت دارایى نشست، این دو به همراه فریده و لیلا، براى تفریح به شمال کشور رفتند. وسیله مسافرت آنان، اتومبیل اُپل لیلا بود که رانندگى آنرا نیز خود او به عهده داشت.

رانندگى بدون مقررات لیلا امامى که علت آن مستى مفرط او ذکر گردیده، در مسیر بازگشت به تهران، منجر به تصادفى شد که امیرعباس هویدا را چند روزى راهى بیمارستان کرد.

این واقعه در کتاب معماى هویدا اینگونه نقل شده است:

«در تابستان همان سال [1343] در نتیجه یک تصادف، چند روزى در بیمارستان بود. تصادف در جاده شمال رخ داد. هویدا به همراه لیلا و منصور و همسرش، فریده براى استراحت به سواحل دریاى خزر رفته بودند. زمانى که در ماشین اُپل لیلا به منزل خویش باز مى‌گشتند، لیلا پشت فرمان بود. در آن تصادف شُش لیلا و زانوى هویدا صدمه دیده بود. هویدا نه تنها روزهاى بیمارستان در واقع از آن پس همه اوقات فراغتش را با لیلا و منصور و همسرش فریده مى‌گذارند.»

در رابطه با چگونگى ارتباط امیرعباس هویدا با لیلا امامى و همچنین ازدواج این دو، نقل قول‌هاى مختلفى شده است.

اسکندر دلدم مى‌نویسد:

«لیلا امامى، دختر نظام‌الدین امامى خویى، در سال 1313 ه ش در تهران متولد شد و تحصیلات خود را در تهران، هند، انگلستان و امریکا به پایان رسانیده و در رشته هنر از دانشگاه کالیفرنیا درجه دکترى گرفته بود. ازدواج هویدا و لیلا امامى قرار بود در سال 1343 انجام شود اما حادثه اتومبیل در راه بابل که براثر آن هویدا و همسر آینده‌اش مجروح و مصدوم شدند و همچنین ترور حسنعلى منصور، ازدواج را به تأخیر انداخت. مراسم ازدواج در اواخر تیر ماه 1345 برگزار گردید.»

خسرو معتضد مى‌گوید:

هویدا در خانه منصور در ایام حیاتش، بارها لیلا را دیده بود. بالاخره در تابستان 1345 در ایامى که شاه و فرح در رامسر اقامت داشتند و یکى از ویلاهاى مدت‌ها پیش با هم حشر و نشر داشتند. هویدا در خانه منصور در ایام حیاتش، بارها لیلا را دیده بود. بالاخره در تابستان 1345 در ایامى که شاه و فرح در رامسر اقامت داشتند و یکى از ویلاهاى سلطنتى رامسر در اختیار هویدا گذارده شده بود، ترتیب ازدواج آقاى نخست‌وزیر با خانم لیلا امامى داده شد و این دو تن در حالى که شاه و فرح به عنوان شاهد حضور داشتند، قباله ازدواج را امضا کردند. شاه به عنوان کادو یکى از ویلاهاى سلطنتى را در اختیار این دو زوج خوشبخت گذاشت.»

و عباس میلانى شرح مى‌دهد که :

«اواسط تیرماه 1345 لیلا بعد از سفرى طولانى به اروپا، به ایران بازگشت. چند ماه پیش همراه خواهر غمدیده‌اش به اروپا رفته بود. در مدتى که لیلا در اروپا بود، مرتب نامه‌هاى عاشقانه از امیرعباس هویدا دریافت مى‌کرد. دو سه روز پس از بازگشتن به تهران، لیلا روزى به دیدار هویدا رفت، بدون مقدمه گفت بیا عروسى کنیم قرار شد هفته بعد در ویلاى هویدا در شمال ازدواج کنند. آن دو در مراسم ساده‌اى در 29 تیر ماه 1345 ازدواج کردند.»

در مراسم عروسى، افسرالملوک، مادر نخست‌وزیر گردن بند مرواریدى که چهل سال قبل به عنوان هدیه از جانب ملک فیصل پادشاه فعلى عربستان سعودى گرفته بود، به گردن عروس انداخت و مادر عروس خانه‌اى به آنها هدیه کرد.

لیلا امامى در یازدهم اسفند 1311 در شهر آبادان به دنیا آمد. مادرش ملک خانم، دختر وثوق‌الدوله بود که یکى از سه بانى قرارداد شوم 1919 به شمار مى‌رفت. پدرش نظام‌الدین امامى نام داشت. او نیز از خانواده‌اى پر قدرت و مشهور مى‌آمد. نظام‌الدین کارمند دولت بود و اغلب مشاغلى حساس داشت. در بحبوحه‌ى درگیرى بحران نفت، نماینده ایران در دفتر شرکت نفت در لندن بود. بخش عمده ثروت خانواده به مادر لیلا تعلق داشت. لیلا فرزند ارشد خانواده بود. دوازده ساله بود که ایران را ترک گفت. پدرش مأمور کار در انگلستان شد و خانواده را همراه خود برد. لیلا در یکى از مدارس معروف شبانه‌روزى انگلیس، واقع در شهر سورى ثبت نام کرد. دبیرستان را در انگلستان به اتمام رساند. سپس به ایران بازگشت و دو سالى به عنوان منشى در استخدام اصل 4 بود. 22 ساله بود که براى ادامه تحصیل به امریکا رفت و در دانشگاه کالیفرنیا، در برکلى، ثبت نام کرد. بعد از یکسال در سال 1335 به دانشگاه کالیفرنیا در لوس‌آنجلس منتقل شد.

در لوس‌آنجلس، لیلا پس از چندى دلبسته جوانى شد که در همسایگى او زندگى مى‌کرد. دوستش جین دل‌خوشى از این یار تازه‌یاب نداشت. با این حال مى‌گفت:

«به گمانم تنها عشق واقعى لیلا همان جوان بود.»

در دى ماه 1959 از دانشگاه کالیفرنیا، در رشته هنر لیسانس گرفت. بلافاصله به ایران بازگشت. در این فاصله خواهرش فریده عاشق حسنعلى منصور شده بود. در همان شب عروسى منصور و فریده بود که هویدا هم به لیلا دل بست و بیشتر آن شب را در کنار لیلا گذراند. آن روزها هویدا تازه از سفر امریکا بازگشته بود. همان جا کلاس‌هایى در زمینه یوگا دیده بود.

آن شب درباره فواید رژیم‌هاى غذایى یوگایى مختلف صحبت مى‌کرد. لیلا هم به نوبه خود به تزئین داخلى علاقمند بود. نخستین کار مهمش را در این زمینه هویدا به او محول کرد. قرار شد تزیین غرفه ایران در نمایشگاه بین‌المللى ازمیر را لیلا برعهده بگیرد. پس از دیدارهاى مکرر، سرانجام روزى لیلا را به دفتر کارش در شرکت نفت فراخواند. از عشق خود به لیلا سخن گفت و از میلش به ازدواج. لیلا پیشنهاد هویدا را رد کرد. مى‌گفت : آماده ازدواج نیستم به علاوه تصور بچه‌دار شدن برایم دشوار است. هویدا بلافاصله جواب داد که مسأله بچه براى او محلى از اعراب ندارد. بى‌آنکه حالتى جدّى بگیرد، توضیح داد که او در گذشته، در نتیجه آزمایشات پزشکى، دریافته که هرگز پدر نمى‌تواند شد. لیلا سرانجام چاره‌اى جز اقرار به واقعیت نداشت.

«من آماده ازدواج نیستم، به علاوه عاشق مردى در امریکا هستم.»

اما حتى به رغم این توضیحات هویدا دست از طلب نکشید.

مى‌گویند لیلا امامى عشق زندگى هویدا بود. انگار از همان دیدار نخست به او دل باخته بود. در عین حال همه مى‌گفتند لیلا زنى «استثنائى» است. برخى از واژه استثنائى نوعى انتقاد ضمنى مراد مى‌کردند. انگار مى‌خواستند در لواى این واژه، او را به عنوان زنى سرکش و مستقل نکوهش کنند. برخى دیگر به راستى تحت تأثیر شخصیت و شهرت او بودند. مى‌گفتند حتى از خاندان سلطنت هم باکى نداشت [!] گروه سومى مى‌گفتند او زنى بد اخلاق بود. مى‌گفتند زود از کوره در مى‌رفت و به آسانى هم آرام نمى‌گرفت. مى‌گفتند اغلب به هویدا فحش مى‌داد. حتى به کراّت او را «نچس وزیر» خوانده بود. اشراف‌زاده‌اى سرد و بى‌روح و متکبر بود. مى‌گفتند از مراسم رسمى بیزار بود و به ندرت در آنها شرکت مى‌کرد. وقتى که مى‌آمد، اغلب مشروب زیاد مى‌خورد و مست مى‌کرد و اسباب خجالت شوهرش مى‌شد.

یکى از اولین ریشه‌هاى تنش لیلا با هویدا، وجود و رفتار مأموران محافظ نخست‌وزیر بود. در نخستین سال صدارت هویدا یکى از این مأموران به سهو باغبانى را که سال‌ها در منزل خانواده لیلا کار مى‌کرد به ضرب گلوله از پاى درآورد. از همان زمان لیلا به وجود محافظان در دورن خانه اعتراض داشت. در طول سال‌هاى ازدواج، هویدا و لیلا چندین بار بطور موقت از یکدیگر جدا شده بودند. در هر مورد هویدا به منزل مادرش نقل مکان مى‌کرد.

براى هویدا سال 1349 سال اختلافاتش با اردشیر زاهدى و در مقابل در سال 1350 شاهد افزایش روزافزون تنش در زندگى خصوصى‌اش بود. ازدواجش با لیلا در حال فروپاشى بود. در آن روزها لیلا در استفاده از مشروبات الکلى افراط هم مى‌کرد.

در فروردین 1350 دوست متعهدش، ناصر یگانه را مأمور کرد که جزئیات حقوقى طلاق را، به وکالت از سوى هویدا به انجام برساند. حکم نهایى طلاق در 4 مرداد 1350 صادر شد. پس از طلاق، این دو دوستانى نزدیک باقى ماندند. از آن پس اغلب تعطیلات را با هم مى‌گذراندند. در سال 1351 هنگامى که جین‌کروکر ـ دوست لیلا در زمان تحصیل در کالیفرنیا ـ به ایران سفر­کرد، هویدا ترتیبى داد که او در هواپیما و هلیکوپتر و جیپ نخست‌وزیرى سرتاسر ایران را بگردد.

فریدون هویدا، علت متارکه لیلا امامى با برادرش را چنین بیان کرده است :

«اشرف پهلوى در مسافرت رسمى خود به چین، لیلا را همراه خود به پکن برده بود و در طى مسافرت بین این دو زن، مسائلى پیش آمد که باعث خشم خواهر شاه شد و اشرف در مراجعت به تهران از هویدا خواست تا فورا همسرى را که تازه با او ازدواج کرده بود طلاق دهد یا پست نخست‌وزیرى را ببوسد و کنار بگذارد.

پس از جدایى امیرعباس هویدا با لیلا امامى خویى، لیلا امامى همواره از وسیله نقلیه نخست‌وزیرى استفاده مى‌کرد و فاکتورهاى امور تجارى وى بنام لیلا هویدا صادر مى‌شد و هزینه تأسیسات و... منزل او، توسط نخست‌وزیر و در سر برگ نخست‌وزیرى پرداخت مى‌گردید.[24]

 

هویدا و زبان فارسى

امیرعباس هویدا در خانواده‌اى دیده به جهان گشود که مادرش به جاى شعر خواب، سرود ملى کشور فرانسه را در گوشش زمزمه مى‌کرد و عشق به فرانسه را به همراه شیر خود به او مى‌نوشانید و پدرش کسى بود که با نوشتن سلسله مقالاتى در تائید قرارداد وثوق‌الدوله در روزنامه رعد سید ضیاءالدین طباطبائى، در سرسپردگى به بیگانگان، شهره بود.

گذشته از این، مأموریت عین‌الملک به بیروت که داراى فرهنگى تمام عیار فرانسوى بود. در 5 / 1 تا 2 سالگى امیرعباس و سپس تحصیل در مدارس فرانسوى بیروت، باعث شد تا او، به کلى با زبان فارسى بیگانه و ناآشنا تربیت شود. هویدا پیش از آنکه زبان فارسى را بیاموزد، زبان فرانسوى و عربى را آموخت. اغلب شاگردان کلاس اول مدرسه او، فرانسوى بودند.

غریب بودن زبان فارسى براى امیرعباس هویدا از انشا و املاى او که در 24 آوریل 1944 در پشت یکى از عکس‌هاى مشترک خود با فردى بنام جواد موسوى، نوشته شده، بخوبى مشهود است:

«این قطیعه عکس برسم یادگارى بآقاى جوادخان موسوى داده شد براى یادداش روزهاى خشى که با هم در شهر بیروت گذشته شد. 24 آوریل 1944. امیرعباس»

صرفنظر از انشاى این عبارت، کلماتى چون قطیعه، یادداش و خشى، خود حکایت روشنى از آشنائى نخست‌وزیر 13 ساله ایران با زبان فارسى دارد!!!

عباس میلانى در این خصوص مى‌نویسد:

«در شرکت نفت، زبان و بطور مشخص زبان فارسى به نقطه ضعف او بدل شده بود. هویدا مى‌دانست که چاره‌اى جز تقویت زبان فارسى خود ندارد.»

دقیقا به همین دلیل است که در دورانى که تصمیم به انتشار بخشى از یادداشت‌هاى دوران تحصیل خود گرفت، ترجمه و ویراستارى آنرا به فردى دیگر واگذار کرد که بنابر بعضى اقوال، این فرد صادق چوبک بوده است.

در جلسات کابینه حسنعلى منصور، منصور از همه حرّاف‌تر و پر سروصداتر و امیرعباس هویدا از همه کم حرف‌تر و کم سروصداتر بودند، زیرا هویدا از لهجه خاص و طرز تکلم ویژه‌اى که داشت و ناشى از سال‌هاى اقامت در خارج از ایران بود، خوشش نمى‌آمد و در حقیقت خجالت مى‌کشید زیاد صحبت کند.

وى در شبى که فرمان نخست‌وزیرى را به دستش دادند، به این واقعیت اشاره کرد که فارسى را با کمى لهجه حرف مى‌زند. و تا چند سال پس از نخست‌وزیر شدن، این واقعگرایى را داشت که از مصاحبه رادیویى و تلویزیونى اجتناب مى‌کرد، زیرا خودش بحق معتقد بود که لهجه بدى دارد و تُن صحبتش مطبوع نیست و در شنونده تأثیر خوشایندى به جاى نمى‌گذارد.

عادت او شده بود که بسیارى از گفتگوهاى محرمانه و مهمش را به زبان انگلیسى یا فرانسه انجام دهد. گاه حتى هنگام گفتگوى عادى با همکارانش هم از زبان فرانسه استفاده مى‌کرد. با انتظام اغلب به فرانسه حرف مى‌زد. نامه‌هاى عاشقانه‌اى که در آغاز دهه چهل به لیلا نوشت هم، همه به انگلیسى بود. مهمترین میراث سال‌هایى که از وطن دور زیسته بود، روحیه اروپایى‌اش بود. فارسى را هرگز به خوبى فرانسه یاد نگرفت. گوئى هر دو [محمدرضا پهلوى و امیرعباس هویدا] در موطن خود مهاجرى بیش نبودند. مأمن واقعى هر دو اروپایى بود که در عالم خیال پرورانده بودند.

امیرعباس هویدا على‌رغم حضور چندین ساله در ایران و تلاش در ارتباط با عناصر فرهنگى و راه‌اندازى نشریه و مجله و سیزده سال نخست‌وزیرى هرگز به زبان فارسى تسلط نیافت. او در پایان متن استعفا نامه‌اى که در مرداد ماه 1356 خطاب به محمدرضا پهلوى تنظیم کرد، نوشت:

«با عرض سپاس از مراحم ملوکانه که همیشه مشمول چاکر و اعضاى دولت بوده است سلامتى وجود مبارک شاهنشاه آریامهر را از درگاه خداوند متعال مسئلت دارد.

وجود کلمه مشمول در این متن، باعث تنظیم گزارشى از طرف ساواک به شرح زیر شد:

«در متن استعفاى آقاى امیرعباس هویدا، یک غلط مهم انشائى وجود دارد و آن کلمه (مشمول) است که باید به جاى آن کلمه (شامل) نوشته مى‌شد، زیرا شامل بر وزن فاعل است و مراحم مقام بالاتر شامل قرار مى‌گیرد نه مشمول»[25]

 

هویدا و روحیات و اخلاقیات

این مبحث نیازمند دو فصل مجزا از هم مى‌باشد. الف: هویداى قبل از ورود به جرگه سیاست و حضور فعال در اروپا. ب : هویداى وزیر و نخست وزیر.

الف : آنچه در این دوران، بیش از هر چیز جلوه دارد، دلبستگى خاص او به فرنگ و روحیه اروپایى او مى‌باشد. کشور فرانسه، تأثیر عمیقى در روح او به جاى مى‌گذاشت. او عاشق و دلبسته فرهنگ فرانسوى، ورزش فرانسوى، اغذیه و شراب‌هاى فرانسوى و همه مبانى زندگى فرانسوى بود.

از آنجا که به غذاهاى فرانسوى دلبستگى خاصى داشت، ناچار آشپز ویژه نخست‌وزیرى را براى گذراندن یک دوره آشیزى غذاهاى گیاهى رژیمى فرانسوى به پاریس گسیل کردند.

امیرعباس هویدا در کنار این روحیات، سعى داشت خود را فردى خوشرو، متواضع، مردم‌دار و مبادى آداب به جامعه معرفى کند.

ب : عباس میلانى، ضمن آنکه وى را فردى معرفى مى‌کند که : «از نوعى جلاى وطنى برخوردار بود.»

صفات ذیل را براى او برمى‌شمارد : «حضور ذهن، سلوک نرم و پرانعطاف، سخت مبادى آداب، تسلیم مطلق در برابر شاه»

و سپس در توصیف او مى‌گوید :

«از جوانى در چشمان گود افتاده او حالتى از افسردگى، ترکیبى از طنز و تسلیم مشهود بود»

این توصیف در حالى صورت مى‌گیرد که همو، هویدا را در ارزیابى اسداللّه‌ علم، فردى «دلقک و گوژپشت نتردام» مى‌خواند.

امیرعباس هویدا به نوشیدن انواع مشروبات الکلى علاقه زیادى داشت و یک مقدار افسردگى‌هاى او در سال‌هاى آخر نخست‌وزیرى یادوران چند ماهه تصدى وزارت دربار، واکنش و فرآیند همین باده گسارى‌هاى دائمى بود که گاهى بنا به تصریح اسداللّه‌ علم باعث خوابیدن او و بلند شدن خرُ و پُفش در مجالس مى‌شد.

على‌رغم این اظهار نظرها، آنچه مسلم است، هویدا فردى زیرک، باهوش، سیّاس و توانمند بود. خسرو معتضد ضمن اینکه او را «مردى به غایت آب زیرکاه و چند چهره»

معرفى مى‌کند، از قول دکتر باقر عاقلى مى‌نویسد:

«هویدا در عین حال مردى محیل و توانا بود و از تصمیمات او در مورد افراد هیچ کس تا آخرین دقایق با خبر نمى‌شد.»

و همو معتقد است، هویدا از سال 1343 که به نخست وزیرى رسید تا سال 1350، داراى صفات مردمدارى ، تواضع ، خوشرویى و جوشیدن با مردم بود که این صفات را  به  مرور از دست داد و یا تعدیل کرد ولى در عین حال، حتى در دورانى که گروه‌هاى سیاسى به فعالیت‌هاى مسلحانه روى آورده بودند، در عبور و مرور خود تغییرى نداد و سوار بر پیکان خود، به اینطرف و آنطرف مى‌رفت. هر چند همواره دو اتومبیل پراز مأمور او را اسکورت مى‌کردند.

امیرعباس هویدا بیشتر شب‌ها را به حضور در مهمانى‌هاى بزرگ مى‌گذراند و به حضور در میهمانى سفارت‌خانه‌ها علاقه بیشترى داشت.

او پیش از آشنایى با لیلا امامى، معمولاً گل میخک به یقه خود مى‌زد ولى لیلا نه تنها میخک هویدا را به ارکیده بدل کرد، بلکه کار کشت این گل را هم در ایران بدعت گذاشت. به این عادت که هر روز گل ارکیده به یقه کت خود مى‌زد، بعضى مطبوعات فرانسوى او را آقاى گل ارکیده مى‌نامیدند و قبل از اینکه لیلا امامى، ارکیده را در تهران به تولید برساند، گاهى اوقات براى او با هواپیما از فرانسه گل ارکیده مى‌آوردند.

امیرعباس هویدا

«همواره گل ارکیده به یقه کتش مى‌زد. خیاطش «فرانچسکو اسمالتو» ایتالیائى بود. او خیاط شاه هم بود. در انتخاب کراوات‌هاى رنگارنگش، اغلب رنگ هر یک با رنگ ارکیده‌اى که آنروز به کتش زده بود همنوائى داشت. عصا و گل ارکیده و پیپ، نشانه‌هاى ویژه هویدا بودند.»

دکتر عباس میلانى، پس از تقسیم دوران نخست وزیرى هویدا به دو دوره و شرح سختکوشى او در دوران اول، در توضیح دوران دوم مى‌نویسد:

«حتى سرسخت‌ترین مدافعان او هم براین قول متفق‌اند که او در این دوران، شیفته و معتاد عوالم و لذات جنبى قدرت شده بود و براى حفظ مقامش به هر خفتى تن مى‌داد.»

هویدا بارها گفته بود که در ایران شاه، شخص اول مملکت است ولاغیر. مى‌گفت شخص دومى در کار نیست. تاکید داشت که شاه فرمانده و رهبر و مرشد ملک ایران است و خود را رئیس دفتر شاه معرفى مى‌کرد.

در یکى از برنامه‌هاى تلویزیونى در پیام نوروزى خود، در حالى که یک موز سومالى را گاز مى‌زد گفت:

«پول داریم، زیاد هم داریم، آنقدر داریم که نمى‌دانیم آنها را چگونه خرج بکنیم. موز از سومالى و پرتقال از کانادا مى‌آوریم. مى‌رویم انگلستان ویلا و آپارتمان مى‌خریم.»

امیرعباس هویدا فردى بود که از نعمت حضور پدر، حتى در زمان حیات او به علت مأموریت‌هاى متعدد، محروم بود و چون در نوجوانى پدر را از دست داده بود، نسبت به مادرش، الفتى غریب داشت و در طول سال‌هاى اقامتش در ایران، بخش اعظم اوقاتش را در منزل مادرش مى‌گذراند.

 

هویدا و فساد (قمار، انتصابات فامیلى، مسائل جنسى، مالى)

در مقوله فساد امیرعباس هویدا در ابعاد مختلف، در ابتدا سه نکته اساسى را باید مدنظر قرارداد. اول اینکه، او در خانواده‌اى بهائى مسلک با آداب و رسوم بهائیان، بدنیا آمد، رشد کرد و تربیت شد و هر آنچه را که در این مسلک ساختگى بیگانگان، مباح شمرده مى‌شد، انجام مى‌داد. دوم اینکه، او تحت تعلیم فرهنگى صددرصد غربى (فرانسوى) تربیت شد و شخصیت او در شرایطى کاملاً متفاوت با فرهنگ ناب ایرانى شکل گرفت.

و سوم اینکه، او در ابتداى سن بالندگى، به مرگ پدر مبتلا شد و مادر جوانش را تنها یافت و این مسئله به قدرى در روحیه او تأثیرگذار بودکه همواره به دنبال تکیه‌گاهى مى‌گشت. تا جائى که بنابر نقل دکتر عباس میلانى، عبداله انتظام براى درمان افسردگى او، وى را به «پسرخواندگى» پذیرفت.

با توجه به مسائل فوق، بسیارى از اعمال ننگین امیرعباس هویدا که در بین مردم متدین هوشیار ایران، بصورت گسترده شایع بود، بدون هیچ سند و مدرکى قابل قبول است ولى براى آنکه حافظه تاریخ، اعمال زشت و ننگ‌آور نخست‌وزیر فاسدى را که سیزده سال و اندى بر صندلى صدارت تکیه زد، از یاد نبرد، به نمونه‌هایى از آن اشاره مى‌گردد:

 

الف ـ هویدا، زن و قمار

در زمان حضور در بیروت ـ که در بخش‌هاى گذشته به آن پرداخته شد ـ هویدا دلبستگى خاصى به دختر زیبا و جوانى بنام «رنه دومان» داشت. هر دو در اجراى یکى از نمایشنامه‌هاى راسین بنام lesplaideurs  نقشى داشتند.

نقش کنتس پیمپوس را «رنه» به عهده داشت و نقش اصلى یعنى «داندن» را «هویدا» بازى مى‌کرد. این ارتباط سال‌ها ادامه یافت و در قالب مکاتبات پیگرى شد.

خسرو معتضد در این رابطه مى‌گوید:

«محبوبه اول هویدا یک دختر جوان و دانشجوى بلژیکى بود. دومین محبوبه هویدا، آذر... زنى شوهردار بود که شوهر او استاد دانشگاه بود. این واقعه در حدود سال 1337 روى داد که هویدا در شرکت ملى نفت ایران، زیر دست عبداله انتظام خدمت مى‌کرد.»

عباس میلانى ضمن نقل هم خانگى منصور و هویدا در اشتوتگارت و حق خرید این دو از کمیسرى ارتش امریکا، مى‌نویسد:

«بخش قابل ملاحظه‌اى از مردان آلمانى در جنگ جان داده بودند و همین واقعیات، موقعیت منصور و هویدا را در شهر ممتاز مى‌کرد. گرچه در سال‌هائى که هویدا نخست‌وزیر بود، یکى از دستیارانش در وصفش گفته بود که: نه همجنس‌باز است. نه اشتهاى جنسى فراوان دارد و گرچه منصور پیش از مرگش به زن‌بارگى شهرت یافته بود، اما انگار در روزهاى اشتوتگارت نقش‌هاى این دو، در این زمینه وارونه بود. هویدا با چند زن مختلف آلمانى رابطه قرار کرده بود. تصویر یکى از این زنان جزئى از آلبوم شخصى منصور بود. منصور این آلبوم را در منزل هویدا گذاشته بود.

تصویر دوست هویدا در این آلبوم که او را بر سبیل مزاح... گنده مى‌خواندند، بارها موضوع شوخى‌هاى دوستان لیلا و هویدا مى‌شد.»

زن بارگى، خصوصیتى بود که امیرعباس هویدا از اقوام نسبى و سببى خود، به ارث برده بود. او دیده بود که عبدالحسین سردارى براى اغفال سران ارتش اشغالگر آلمان و نجات جان یهودیان ایرانى و غیر ایرانى مقیم پاریس، دختران جوان را براى تفریحات آنان تدارک مى‌کند و دیده بود که زین‌العابدین رهنما، در سالن‌هاى پاریس براى زنان قشنگى که پروانه‌وار گرد او مى‌گشته‌اند، غزل حافظ ترجمه مى‌کرده است و....

امیرعباس هویدا نیز از سلف خود پیروى کرد. هم به زن‌بارگى پرداخت و هم در تدارک مجالس عیش و نوش فعال بود. او فردى بنام وجیهه معرفت را ـ که قلم از شرح اعمال او شرم دارد ـ در شرکت ملى نفت، شکار کرد و با خود به وزارت دارایى برد و سپس به همراه خود او را به نخست‌وزیرى و وزارت دربار کشاند.

عباس میلانى معتقد است:

«به توصیه صادق چوبک، وجیهه معرفت را به عنوان منشى مخصوص خود برگزید. او در تمام 20 سال بعد، دستیار معتمد هویدا باقى ماند. شوهرش از اعضاى فرارى حزب توده بود.»

و خسرو معتضد، مى‌نویسد :

«تا آنجا که اینجانب تحقیق کرده‌ام در سال 1352 ـ 1348 براى قمار به خانه خانم معاون وزیرى مى‌رفت که از مدیرکلى به معاونت یکى از وزارتخانه‌ها ارتقاء یافته بود و تا حدود ساعت 2 صبح بازى مى‌کردند.»

و فاطمه سودآور فرمانفرمائیان مى‌گوید :

«پنج سال پس از مرگ منصور، شبى هویدا در منزل او مهمان بود. خواننده محبوبش هایده را هم دعوت کرده بودم.»

هویدا گاه در مهمانى‌هاى دیروقت از حال مى‌رفت و از میزى، متکایى مى‌ساخت و در میان خیل میهمانان حیرت‌زده، چرت مى‌زد. از اول دهه هفتاد، فشار کار چنان شده بود که هر روز صبح کار خود را با خوردن 10 میلیگرم والیوم مى‌آغازید. و «در مهمانى‌ها گه‌گاه به شیوه‌اى شنیع مى‌رقصید.»

معتضد مى‌گوید :

«هویدا را دیده‌ام. از اینکه در مجالس ضیافت و کوکتلهاى شامگاهى آنچنان از باده سرمست مى‌شد، دچار شگفت مى‌شدم و مست شدن و تلو تلو خوردن جناب نخست‌وزیر را با شأن و وقار مقام نخست‌وزیر، مترادف نمى‌دیدم.»

حلقه‌اى که به عنوان منشى مخصوص، رئیس دفتر، مشاور مخصوص و... به گرد خویش فراهم کرده بود، همه افرادى به تمام معنا فاسد بودند که این مقوله را فرصت نقل یکایک آن نیست. از آن جمله‌اند:

وجیهه معرفت، محمدصفا، پرویز راجى، ناصر یگانه و...

 

ب : هویدا و همجنس بازى

یکى از اتهاماتى که امیرعباس هویدا از بدو چهره شدن، با آن مى‌زیست، مسئله همجنس‌باز بودن اوست. او نخست‌وزیرى شاهى را پذیرفته بود که خود در زمان تحصیل در «له روزه» در سوئیس، با ارنست پرون ارتباطاتى از این قبیل برقرار کرده بود و دوست صمیمى و هم خانه کسى بود ـ حسنعلى منصور ـ که او را به علت مسائل حاد اخلاقى ـ همجنس بازى ـ از مدرسه نظام اخراج کرده بودند.

مسئله همجنس‌باز بودن هویدا، تا آنجا پیش رفت که علت اصلى جدایى لیلا امامى از وى را به این مسئله منتسب کردند. بدیهى است که علت طلاق به واقع نیست.

هر چند عباس میلانى با مخدوش دانستن سند همجنس بازى هویدا با پسرکى مازندرانى، تلاش مى‌کند تا او را از اتهام بچه‌بازى و همجنس بازى برهاند ولى خود او در شرح ماجراى خواستگارى او از لیلا امامى و شرط لیلا در بچه‌دار نشدن، به صراحت مى‌نویسد که هویدا گفت :

«مسئله بچه براى او محلى از اعراب ندارد و بى‌آنکه حالتى جدى بگیرد، توضیح داد که در گذشته [!؟] در نتیجه آزمایشات پزشکى [!؟ ]دریافته که هرگز پدرى نمى‌تواند شد.»

و اسداللّه‌ علم نیز به کرات در یادداشت‌هاى خود، برخواجه بودن او تاکید کرده است.

خسرو معتضد که خود از نزدیک شاهد مجالس و محافل هویدا بوده است، مى‌نویسد:

«یک پسر جوان خوش قیافه، از روزى که هویدا نخست‌وزیر شد در زمره عزیزکردگان او قرار گرفت و او را در همه مهمانى‌هایى که نخست‌وزیر شرکت مى‌کرد، دعوت مى‌کردند.»

و در نهایت اینکه : مجله گزارش روز 20 / 2 / 58 به نقل از مجله امریکایى لایف، امیرعباس هویدا و برادرش فریدون را به عنوان دو همجنس‌باز معروف و شناخته شده در مجامع بین‌المللى همجنس‌بازى معرفى کرده است.

 

ج ـ هویدا و انتصابات

امیرعباس هویدا، پس از آنکه پدر را از دست داد، تحت حمایت لجنه بهائیان قرار گرفت و با کمک آنان و همراهى سازمان‌هاى پنهانى و افراد متنفذى چون : عبداله انتظام، زین‌العابدین رهنما، رجبعلى منصور و... مدارج مترقى را طى کرد.

نقل این مطلب، بدین معنا نیست که از نقش خانواده مادرى او که در تاریخ ایران، شناخته شده‌اند، غفلت شود. او پس از ورود به ایران به مدت دو سال در منزل دائى‌اش ـ ناصرقلى سردارى ـ سکنى گرفت و فرزند او ـ امیرمنصور سردارى ـ را على‌رغم تمامى فسادها و سوءاستفاده‌ها به معاونت وزارت بهدارى رساند و از او حمایت کرد.

امیرعباس هویدا در ازاى حمایت‌ها و محبت‌هایى که خاله‌ها و شوهرخاله‌هایش نسبت به او کرده بودند. جبران مافات کرد. از جمله انوشیروان سپهبدى را همچنان در پست‌هاى مهم دیپلماتیک نگه داشت و در دوران پیرى در مسند استادى دانشکده ادبیات و علوم انسانى ـ رشته زبان‌هاى خارجى ـ گماشت و مورد حمایت قرار داد.

دو دختر انوشیروان سپهبدى به عقد دو پسر عموى خود (پسران عابدین سپهبدى) درآمدند و این ازدواج سبب شد که هر دو پسر عمو در دوران نخست‌وزیرى هویدا سفیر شاه در دو کشور جهان شدند. پسر عون‌السلطنه وکیل گیلان شد و از صندوق انتخابات آن استان سردرآورد. دو خواهرزاده یکى از بستگانش، یکى استاندار گیلان شد و دیگرى فرماندار اهواز، خلاصه هرکس با این خانواده نسبتى داشت، به مقامى مى‌رسید.

و از طرفى به علت اعتقاد و مرامى که داشت و همچنین در پاسخ به محبت‌هاى محفل بهائیت در حمایت از خود، نه تنها در کابینه چندین وزیر بهایى را جاى داد که در مشاغل رده دوم و سوم نیز، با دخالت صریح و آشکار، افراد بهایى را به مقامات مى‌رساند.

 

د ـ هویدا و فساد مالى

تلاش بسیارى صورت مى‌گیرد تا امیرعباس هویدا، به لحاظ مسائل مالى و سوءاستفاده‌هاى اقتصادى، فردى پاک جلوه کند. و در کنار این تلاش، پیچیدگى راه و رسم او به حدى است که حتى خسرو معتضد که از منتقدان او محسوب مى‌گردد، مى‌نویسد:

«کدام کارخانه یا زمین یا شرکت است که علم مى‌خواهد بگیرد و نمى‌تواند؟ حالا هویدا اهل این حرف‌ها نیست [!] و اِلاّ او هم مى‌تواند.»

این در حالى است که در زمانى که در سال 1325 که مسئله قاچاق پاریس مطرح شد، یکى از سئوالات افشاکنندگان این رسوایى بزرگ این بود که از امیرعباس هویدا بپرسید، آپارتمانى را که در حومه پاریس دارد با کدام پول خریده است و خود او نیز در نطق نوروزى به صراحت بیان کرد که:

«آنقدر پول داریم که نمى‌دانیم چگونه خرج کنیم. مى‌رویم انگلستان ویلا و آپارتمان مى‌خریم.»

على‌رغم این تلاش، آنچه مسلم است، این است که امیرعباس هویدا نیز در مسئله فساد مالى هرگز از سردمداران رژیم پهلوى جدایى نداشته است. او کسى است که در ابتداى ورود به وزارت خارجه، با نوشتن تقاضانامه انتقال مادرش از بیروت به تهران در پوشش پیک سیاسى، روحیه سوداگرى خود را به نمایش گذاشت.

او در طول بیست سالى که در ایران، در مناصب مختلف قرار داشت، فردى به تمام معنى فاسد ـ وجیهه معرفت ـ را متولى مسائل مالى شخصى خود کرد و از طریق او به امور لازم اقدام کرد.

دکتر عباس میلانى ضمن منزه دانستن او از مسائل مالى و اشاره به اینکه:

«در واپسین سال‌هاى حیاتش آپارتمان کوچکى در ساختمان سامان تهران خریده بود.»[26] و اینکه «ویلاى کوچکى هم در نزدیکى دریاى خزر داشت.» 

مى‌نویسد:

«مسائل مالى شخصى او همه به عهده‌ى وجیهه معرفت بود. حساب‌هاى بانکى هویدا را نیز او اداره مى‌کرد. از همین حساب ماهانه دو هزار تومان به مادر هویدا مقررى پرداخت مى‌شد.»

صرفنظر از عمارتى که در نزدیکى کاخ نخست‌وزیرى در محوطه سابق کاخ یکى از شاهدخت‌ها که آنرا به دولت فروخته بود، براى او ساخته بودند و على‌رغم هزینه‌هاى سنگینى که در قبال وارد کردن گل‌هاى گران قیمت ارکیده با هواپیماى اختصاصى پرداخت مى‌شد و گرانترین عصاهاى مرصع جهان که به کلکسیون او وارد مى‌شد و پرداخت تمامى فاکتورهاى لیلا امامى على‌رغم طلاق او در سال 1350 و... نه تنها دستور بایگانى کردن پرونده‌هاى فساد کلان مالى را به وزیر دادگسترى ابلاغ مى‌کرد، بلکه از افرادى مانند امیرمنصور سردارى ـ پسر دائى ـ که در فساد مالى شهره خاص و عام بودند، بگونه‌اى حمایت مى‌کرد که حتى ساواک نیز جرئت نزدیک شدن به او را نداشت.

و این‌ها همه در حالى است که عباس میلانى در تلاش براى تطهیر او مى‌نویسد:

«به یکى از دوستانش در زمان وزارت دربار گفته بود، دستگاه دولت فاسد بود، حال آنکه دربار یک لانه افعى است.»

و ماجراى خرید زمین از کدخداى لواسانات نیز حکایتى است که باید در اسناد متن کتاب به مطالعه آن پرداخته شود.

 

هویدا، دستگیرى، زندان و محاکمه

هنگامى که آتش انقلاب اسلامى فراگیر شد و مى‌رفت تا لهیب آن، تاروپود دودمان پهلوى را بسوزد، محمدرضا پهلوى پس از مشورت‌هاى خارجى و داخلى، که نمونه‌اى از آن در کتاب «توقیف هویدا» نوشته «سعیده پاکروان» آمده است، خیمه شب‌بازى عوامفریبانه دستگیرى تعدادى از سردمداران رژیم خود را که به نظر او و مشاورانش، جزو منفورترین چهره‌ها نزد مردم بودند، به راه انداخت. یکى از این افراد، نخست‌وزیر سیزده ساله‌اش، امیرعباس هویدا بود. او در نخستین هفته مرداد ماه 1356، تعطیلات تابستانى خود را آغاز کرد و به همراه همسر سابقش ـ لیلا امامى ـ و عباسعلى خلعتبرى و همسرش، راهى یکى از جزایر یونان شد و پس از یک هفته در سیزدهم مرداد ماه به تهران بازگشت. روز بعد، به دیدار محمدرضا پهلوى ـ که در نوشهر استراحت مى‌کرد ـ رفت. در همان روز جمشید آموزگار به عنوان نخست‌وزیر، برگزیده شد و در همان جلسه، شاه او را به جاى علم به وزارت دربار گمارد.

مولف کتاب معماى هویدا، که علت بازداشت هویدا را به امید تطمیع موج فزاینده انقلاب توسط شاه عنوان مى‌کند، مى‌نویسد:

«شاه در ابتدا پست سفارت ایران در بلژیک را به هویدا پیشنهاد کرد که او نپذیرفت و تصمیم گرفت که در ایران بماند.»

آنتونی پارسونز – سفیر انگلیس در ایران – که در خصوص سرنوشت هویدا نگران شده بود، به دیدار محمد رضا پهلوی رفت:

«شاه به سفیر انگلیس در ایران اطمینان خاطر داد که هویدا را  بازداشت نخواهد کرد . او  باور نکرد و پس از بازگشت از کاخ سلطنتی به هویدا زنگ زد و توصیه کرد که هرچه زودتر ایران را ترک کند.»

عصر روز هفدهم آبان ماه، شاه به هویدا زنگ زد و به او گفت:

«بخاطر حفظ سلامت شما، دستور دادیم چند روزى شما را به محل امنى ببرند.»

پس از این تصمیم، او را به یکى از خانه‌هاى امن ساواک در خیابان فرشته، در شمال شهر تهران بردند و پس از مدتى او را به ویلاى ساواک درشیان منتقل کردند.

حدود سه هفته پیش از ورود حضرت امام خمینى (ره) به ایران، مقامات فرانسوى بار دیگر از طریق رابط معتمدى، با دکتر فرشته انشاء ـ دختر خاله هویدا ـ تماس گرفتند و از او خواستند موافقت هویدا را براى یک عملیات کماندویى جلب کند.

قرار بود کسى زندانبان‌هاى هویدا را به مدد دارویى مخصوص به خواب کند. آن گاه یک گروه کماندوى مزدور و زبده آمریکایى هویدا را از زندان به فرودگاه ببرد و به وسیله هواپیما ویژه‌اى از ایران خارجش کند.

در مدت بازداشت او، لیلا امامى و دکتر فرشته انشاء، بطور مرتب با او ملاقات مى‌کردند. در این ایام، یک نفر دیگر هم در زندان به ملاقات هویدا رفت، او «یورى لوبرانى» نام داشت که در عمل سفیر اسرائیل در ایران بود و با هویدا روابط ویژه و نزدیکى داشت.

روز بیست و دوم بهمن ماه سال 1357، انقلاب اسلامى ایران، به پیروزى رسید، امیرعباس هویدا را ازشیان به مرکز شهر آوردند و پس از دو جلسه محاکمه، در روز 18 فروردین سال 1358­حکم محکومیت او که اعدام بود، به اجرا درآمد.

 

پی‌نوشت‌ها:

[1] . البته در سند شماره 3435 / 19 ط به تاریخ 15 / 9 / 1338 سال تولد وى 1295 ثبت گردیده که بنظر مى‌رسد اشتباه است.

[2]. میرزا عباس عباس افندى، پسر بزرگ حسینعلى بهاءاله بود. بهائیان او را به لقب «غصن‌اللّه‌ الاعظم، سرّالله‌الاکرم روحنالعظمته الفدا» مى‌خواندند. چون میرزا حسینعلى بهاءاله در سال 1309 ه ق درگذشت. میرزاعباس با لقب عبدالبهاء جانشین او شد. عبدالبهاء پس از مرگ پدرش، تا پایان دوره جنگ جهانى به اقامت در عکا ادامه داد و پس از اینکه عثمانى‌ها شکست خوردند و عکا و فلسطین را تخلیه کردند، نامه‌اى به ژنرال انگلیسى فاتح فلسطین یعنى «آلبنى» نوشت و از موفقیت انگلستان در جنگ ابراز خوشوقتى کرد و دولت انگلستان هم طى مراسمى او را مفتخر به لقب «سِر» کرد.

[3]ـ اگر سن افسرالملوک در سال 1314 ه ش ـ سال مرگ عین‌الملک ـ سى و شش سال بوده است، با این حساب سال ازدواج او باید 1278 باشد و امیرعباس که اولین فرزند آنان است، باید 20 سال پس از این ازدواج به دنیا آمده باشد.!!؟

[4]ـ اسکندر دلدم، افسرالملوک را «دختر محمدحسین‌خان سردار، از تروریست‌هاى معروف بهائى که در دوران قارجایه در آشوب و بلوایى که بهائیان در چند شهر ایران به راه انداختند، نقش داشت»، معرفى مى‌کند. «زندگى و خاطرات امیرعباس هویدا ـ اسکندر دلدم ـ نشر گلفام ـ چاپ چهارم ـ ص 15»  ـ همچنین خسرو معتضد نیز، افسرالملوک را دختر محمدحسین خان سردار، برادر خانباباخان سردار معرفى مى‌کند.  « هویدا سیاستمدار پیپ، عصا، گل ارکیده ـ خسرو معتضد ـ انتشارات زرین ـ چاپ اول 1378 ـ  ج 1، ص 48»ـ ضمن یادآورى این نکته که محمدحسین سردار همان ناصر السلطنه است، متذکر مى‌گردد که افسر الملوک فرزند ادیب‌السطان و نوه محمدحسین خان سردار مى‌باشد. بنظر مى‌رسد که اشتباه صورت گرفته در نوشته‌هاى آقایان: اسکندر دلدم و خسرو معتضد، ناشى از اشتباهى است که آقاى ابوالفضل قاسمى در کتاب الیگارشى، مرتکب شده است. هر چند ایشان در جاى دیگرى از کتاب که از دائى امیرعباس هویدا نام مى‌برد، او را پسرادیب‌السلطان، معرفى کرده است.

[5]ـ اسکندر دلدم به نقل از خاطرات منتشر شده امیرعباس هویدا، سن او را هنگام عزیمت به اروپا، هفده ساله ذکر مى‌کند.  زندگى و خاطرات امیرعباس هویدا ـ اسکندر دلدم ـ نشر گلفام ـ چاپ چهارم ـ ص 29 و این در حالى است که عباس میلانى، سن او را در هنگام درگذشت پدرش، هفده ساله مى‌نویسد.  معماى هویدا ـ عباس میلانى ـ نشر اختران ـ چاپ اول 1380 ـ ص 63»

[6]ـ خسرو معتضد ضمن مرموز دانستن حضور هویدا در انگلستان مدت اقامت او را تا ماه ژوئیه 1938 مى‌نویسد. هویدا سیاستمدار پیپ، عصا، گل ارکیده ـ خسرو معتضد ـ انتشارات زرین ـ چاپ اول 1378 ـ  ج 1، صص 129 و 135»

[7]ـ دکتر عباس میلانى در نوشته خود نام وى را به اشتباه ابوالحسین ثبت کرده است.

[8]ـ دکتر عباس میلانى على‌رغم اینکه با استناد به درخواست امیرعباس هویدا براى اشتغال در وزارتخارجه، بطورقاطع، آخرین مدرک تحصیلى او را، لیسانس از دانشگاه آزاد بروکسل مى‌داند، بلافاصله در صفحه 105 مى‌نویسد: «در روزگارى که نخست‌وزیر بود به یکى از منشى‌هاى دفترش ـ سعیده پاکروان ـ گفته بود؛ رساله دکتراى خود را درباره پانائیت استراتى نوشته است.»

[9]ـ ارنست وان هک گدهارت یکى از چهره‌هاى برجسته فراماسونرى فرانسه است که در دهه 1340، پس از پیر شره، استاد اعظم لژ بزرگ ملى فرانسه گراند لژ ناسیونال دُفرانس شد و طى مسافرت‌هاى متعدد به تهران، در تأسیس لژهاى فراماسونرى در کشور ایران، بویژه تأسیس «لژ بزرگ ایران» نقش اساسى داشت. ظهور و سقوط سلطنت پهلوى ج 2، ص 371.

[10]ـ با توجه به تاریخ انتقال به اداره سوم سیاسى و تاریخ تقاضاى وى براى مسافرت به بیروت، بنظر مى‌رسد اصل انتقال او در این راستا صورت گرفته است. و نکته قابل توجه این است که افسرالملوک، على‌رغم اینکه تمام اقوام و بستگانش در ایران بودند و فرزند ارشدش نیز از سال 1321 در ایران سکنى گرفته بود، چرا هنوز در بیروت به سر مى‌برد.!؟

[11]ـ بنظر مى‌رسد یکى از علل اقامت افسرالملوک سردارى در بیروت، على‌رغم تنهایى، رسیدگى به امور اموالى بوده است که عین‌الملک در منطقه عکاء، بیروت و سوریه خریدارى کرده است.

[12]ـ باید دید مزایاى معنوى پیک سیاسى چیست که امیرعباس هویدا براى انتقال مادر خود از بیروت به ایران، نیازمند استفاده از آن بوده است.

[13]ـ در فصلى مستقل به این موضوع پرداخته شده است.

[14]ـ در فصلى مستقل به این موضوع پرداخته شده است.

[15]ـ عباس میلانى مى‌نویسد: از پست وزارت دربار استعفا داد. معماى هویدا ـ ص 393

[16]ـ عباس میلانى در فصل پنجم کتاب خود تحت عنوان بازگشت به پاریس از صفحه 113 تا 134 ضمن پرداختن به ماجراى پاریس، ادعا مى‌کند که پرونده ششصد برگى مربوط به این ماجرا را در وزارت امورخارجه فرانسه مطالعه کرده و هیچ نامى از هویدا در این ماجرا ندیده است و سپس ضمن نقل این واقعیت که عده‌اى در این ماجرا نقش داشته‌اند به بررسى نسبى وضعیت زین‌العابدین رهنما و هوشنگ دولو مى‌پردازد و سعى مى‌کند علت متهم شدن هویدا در مطبوعات داخلى را به مخالفت قوام و انوشیروان سپهبدى شوهر خاله هویدا با حزب توده نسبت دهد و اینگونه القاء کند که چون همه از نسبت سپهبدى با هویدا اطلاع داشتند، روزنامه مردم نام هویدا را نیز در این ماجرا به میان کشیده است. این در حالى است که او در این جا به هیچوجه به ارتباط هویدا، با رهنماى بزرگ و فرزندان او در بیروت اشاره نمى‌کند و علت بازگرداندن هویدا و حسنعلى منصور از پاریس را به بررسى نمى‌نشیند. و همچنین به سیزده سال حاکمیت هویدا که طى آن توانسته پرونده‌هاى شخصى خود را در سازمانهاى مختلف پاکسازى کند اشاره‌اى نمى‌کند.

[17]ـ بنظر مى‌رسد  شناخت حسین فاطمى از هویدا در زمان حضور در پاریس، در این تصمیم، دخالت داشته است.

[18]ـ دکتر عباس میلانى در کتاب خود مى‌نویسد: «دلدم در کتابش مدعى است هویدا را از ترکیه به خاطر تبلیغ به نفع بهائیت اخراج کردند. او سند و شاهدى در دفاع ازمدعاى خودعرضه نمى‌کند.» معماى هویدا ص 150 پاورقى   /    این ادعاى عباس میلانى در حالى است که، اسکندر دلدم در ابتداى این مطلب در صفحه 87 کتاب به صراحت مى‌نویسد که این مطالب را از کتاب خاطرات حسن ارفع تحت عنوان، «در خدمت پنج پادشاه» نقل کرده است. شایسته بود عباس میلانى به جاى این اعتراض، درباره اصالت منبع مورد اشاره دلدم تحقیق میکرد تا حقیقت امر براو مکشوف گردد.

[19]ـ عباس میلانى در فصل پنجم کتاب خود، در بحث ماجراى پاریس، ضمن ادعاى مطالعه پرونده مربوط به قاچاق
اعضاى سفارت ایران در وزارت خارجه فرانسه، در صفحات 120 الى 126 به گونه‌اى به توضیح مطلب مى‌پردازد که براى تبرئه هویدا، زین‌العابدین رهنما را عامل اصلى این عمل معرفى مى‌کند.

[20]ـ سند شماره 33582 / 20 ه 5 مورخ 9 / 11 / 46

[21]-  سند مورخه 26 / 5 / 48

[22]ـ خسرو معتضد: به نقل از خانم «گ ـ آ ـ ص» که من قول داده‌ام نام ایشان را ننویسم.

[23]ـ گزارش مورخه 9 / 2 / 1337

[24]ـ کارتن سوابق لیلا امامى موجود در مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

[25]ـ سند مورخه 22 / 5 / 1356 بدون شماره

[26]ـ معماى هویدا ص 102 ـ بنظر میرسد عباس میلانى، آپارتمان هویدا در A.S.P را با سامان اشتباه کرده باشد.

کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.