در اواسط دهه چهل حکومت پهلوى زمینههایى را فراهم کرد که بتواند صاحبان ادب و هنر را زیر چتر خود بگیرد. این خواست دولتى در مراکزى چون رادیو و تلویزیون ملى ایران به سرپرستى قطبى، وزارت فرهنگ و هنر به وزیرى پهلبد، و دفتر فرح دیبا به کارگزارى شجاعالدین شفا آغاز گردید و موفق شد گروهى از اهل قلم و هنر را با سیاستهاى خود همآوا و هماهنگ کند. اما شمارى از ادیبان و هنرمندان از حضور در زیر این چتر خوددارى کردند. این گروه از نویسندگان با اقدام دیگرى از طرف حکومت روبهرو شدند که آن بازبینى کتابها در اداره سانسور وزارت فرهنگ و هنر بود. در سال 1345 این تصمیم عملى شد. نویسندگانى چون غلامحسین ساعدى، جلال آل احمد، رضا براهنى و سیروس طاهباز در اعتراض به این اقدام دیدارى با نخست وزیر وقت، امیرعباس هویدا کردند. نتیجه گفت و گوهاى این دیدار آن شد که نمایندهاى از طرف ایشان مذاکرات را با نمایندههاى نخست وزیر ادامه دهد. غلامحسین ساعدى عهدهدار پىگیرى گفت و گوها شد، اما نتیجهاى به دست نیاورد، چرا که نویسندگان خواستار لغو بىقید و شرط سانسور بودند و دولت در صدد اعمال آن.[1]
ایجاد تشکلى مستقل براى حمایت از حقوق معنوى و مادى نویسندگان، با ناامید شدن از مذاکرات، در ذهن این گروه از نویسندگان پدید آمد. عامل دیگرى که به پیدایش تشکلى براى نویسندگان دامن زد، اعلام تشکیل کنگره جهانى نویسندگان، شعرا و مترجمان بود. پیشقراول فرهنگى حکومت، یعنى فرح دیبا با همفکرى افرادى چون شجاعالدین شفا و زینالعابدین رهنما برنامهریزى چنین کنگرهاى را آغاز کردند. آنان حوزه دعوت خود را تا نویسندگان انجمن قلم آمریکا و افرادى چون آرتور میلر، چامسکى، ژان پل سارتر و آندره مالرو گسترش دادند. به نوشته شمس آل احمد، جلال نخستین فردى بود که خطرهاى نهانى این کنگره را دریافت ـ در حالى که عدهاى از مدعوین ایرانى شادمان از همنشینى با نویسندگان نامى جهان ذوق زده شده بودند ـ موضوع را با تعدادى از نویسندگان در میان گذاشت. او به افرادى چون غلامحسین ساعدى، اسماعیل نورى علا، اسلام کاظمیه، سپانلو و... پیشنهاد کرد این کنگره تحریم شود.[2]
در اسفند ماه 1346 جلسهاى در خانه داریوش آشورى براى تدوین بیانیهاى علیه برپایى این کنگره تشکیل شد. این جلسه را مىتوان آغازگاه تأسیس کانون نویسندگان ایران دانست. در آنجا بیانیهاى که آشورى در تحریم کنگره نوشته بود، با نظر حاضران اصلاح شد و پس از تکثیر در 9 نسخه براى جمعآورى امضاء بین جلال آل احمد، هوشنگ وزیرى، داریوش آشورى، محمدعلى سپانلو، اسماعیل نورى علا، بهرام بیضایى، اسلام کاظمیه، فریدون معزى مقدم و نادر ابراهیمى توزیع شد. در این بیانیه که خطاب به مردم نگاشته شده بود، امضاء کنندگان یادآور شده بودند که شرط مقدماتى براى برپایى کنگرههایى این چنین، وجود آزادىهاى واقعى نشر و تبلیغ در میان افکار است؛ در حالى که دستگاه حکومت با دخالتهاى مستقیم و غیرمستقیم خود در کار مطبوعات و نشر کتاب و دیگر زمینههاى فعالیت فکرى و هنرى، آن آزادىها را عملاً از بین برده است. در این بیانیه آمده بود که برگزارى این کنگره که با حمایت حکومت و بدون تظاهرات اهل قلم صورت مىگیرد، مفید و ضرورى نیست. این بیانیه کار خود را کرد و برپاکنندگان برگزارى آن را به وقت دیگرى موکول کردند.
در همین زمان (زمستان 1346) پیشنهاد جلال آل احمد براى تدوین اساسنامه یک تشکل خصوصى از نویسندگان مورد موافقت قرار گرفت و علىاصغر حاج سید جوادى، محمدعلى سپانلو و نادر نادرپور آن را نوشتند و در اواخر فروردین 1347 در خانه بهرام بیضایى اصلاحات نهایى آن صورت گرفت. رأىگیرى براى تصویب اساسنامه آغاز شد، اما به آذین (محمود اعتمادزاده) با برخى از مفاد آن مخالفت کرد و وجود مرامنامه را در کنار اساسنامه ضرورى شمرد. به توصیه جلال آل احمد نگارش مرامنامه به عهده به آذین گذاشته شد و در نهایت با تصویب آن کانون نویسندگان از ابتداى اردیبهشت 1347 کار خود را آغاز کرد. در فصل اول اساسنامه، هدف کانون چنین بیان شده بود:
«کانون نویسندگان ایران موسسهایست غیر تجارتى که به منظور حمایت و استیفاى حقوق مادى و معنوى اهل قلم و کمک به نشر آثار ایشان و هدایت نوقلمان و پرداختن به فعالیتهاى فرهنگى از قبیل تشکیل مجالس سخنرانى، سمینارها، کنفرانسها و نمایشها یا شرکت در آنها گسترش و تعالى فرهنگ ملى و آشنائى با مظاهر مختلف فرهنگ امروز جهان و نیز به منظور کمک به زندگى کسانى از اهل قلم که در مضیقهاند در حدود اساسنامه کانون و مقررات جارى کشور تأسیس مىشود.»
در نخستین دوره از انتخابات کانون، خانم سیمین دانشور، محمود اعتمادزاده، نادر نادرپور، سیاوش کسرایى، داریوش آشورى به سمت اعضاى اصلى، غلامحسین ساعدى و بهرام بیضایى به سمت اعضاى علىالبدل، نادر ابراهیمى و فریدون معزى بازرسان مالى، فریدون تنکابنى صندوقدار و اسماعیل نورى علا به عنوان منشى انتخاب شدند و خانم سیمین دانشور به عنوان نخستین رئیس کانون برگزیده شد.
اعضاء کانون نویسندگان ایران در گام بعدى مقدمات ثبت رسمى کانون را فراهم کردند اما اقدامات اسماعیل نورى علا که پىگیر این کار بود به جایى نرسید. علل عدم موفقیت کانون در این امر هم از ناحیه عوامل داخلى بود و هم از طرف مقامات دولتى. براى نمونه خوددارى به آذین از ارائه برگه عدم سوء پیشینه و تلاش براى کسب رضایت او پنج ماه به درازا کشید.[3] عامل بیرونى هم سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) بود که نظر خود را چنین عنوان کرد:
«چون بنیانگذاران کانون از نویسندگان افراطى و مخالف مىباشند و احتمال قوى دارد که در آینده اشکالاتى براى ساواک به وجود آورند، لذا بخش 325 با تشکیل کانون مزبور موافقت ندارد و اصلح است که از ابتدا با تشکیل قانونى آن مخالفت گردد.»
با وجود مخالفت ساواک در ثبت کانون، دستگاه امنیتى با فعالیتهاى آن که در ابتدا تشکیل جلسات سخنرانى و شعرخوانى بود مخالفت نکرد و صرفا با نفوذ منابع خود به کسب اطلاعات پرداخت.
جلسات کانون از آخر آبان 1347 در تالار قندریز، که محل برپایى نمایشگاههاى نقاشى بود، روبهروى دانشگاه تهران آغاز شد. این نشستها روزهاى پنج شنبه اول هر ماه برگزار مىگردید که به طور مرتب تا شهریور 1348 ادامه یافت. در دومین دوره انتخاب کانون نویسندگان ایران که در اسفند 1347 برگزار شد، اختلافات درونى آن بیشتر نمایان شد، چرا که آراء نویسندگان وابسته به حزب توده با گروهى که به مواضع جلال آل احمد نزدیک بودند رودرروى هم قرار گرفت. در دومین دوره انتخابات، اعضاى اصلى که هیأت دبیران کانون را تشکیل مىدادند، نام سیاوش کسرایى، محمود اعتمادزاده، نادر نادرپور، هوشنگ وزیرى، اسماعیل نورى علا و محمدعلى سپانلو به چشم مىخورد. جلال آلاحمد همچون دور اول خود را نامزد نکرد.
با درگذشت جلال در شهریور 1348 و بسته شدن در تالار قندریز که با نظر ساواک صورت گرفت، کانون ضربات سختى خورد و بدین ترتیب دوره اول از حیات فرهنگى ـ سیاسى آن پایان یافت.
دوره دوم از حیات کانون نویسندگان ایران از اوایل سال 1356 همزمان با تحولات کشور که به گشوده شدن فضاى سیاسى ایران کمک کرد، آغاز گردید. نخستین تظاهر کانون در این دوره نوشتن نامهاى به نخست وزیر، امیرعباس هویدا بود. این نامه در 23 خرداد 1356 با چهل امضاء براى هویدا فرستاده شد. در این نامه تقاضاى ثبت رسمى کانون، برچیده شدن موانع گردهمآئى و مجوز نشر جریدهاى درخواست شده بود. کانون این دوره با میاندارى اسلام کاظمیه و افرادى چون شمس آل احمد، منوچهر هزارخانى، رحمتاللّه مقدم مراغهاى، علىاصغر حاج سید جوادى و به آذین تجدید حیات کرد.
در انتخاباتى که سوم تیر 1356 صورت گرفت، پنج نفر به عنوان دبیر انتخاب شدند که هزارخانى، کاظمیه، به آذین، مقدم مراغهاى و پرهام بودند. به آذین با حق رأى کسرایى و تنکابنى در همه نشستها، با این ترکیب موافقت کرد تا توازن سیاسى بین تودهاىها و دیگران رعایت شده باشد. دفتر مقدم مراغهاى در میدان سنایى تهران محل برپایى جلسات کانون بود. با تغییر دولت و روى کار آمدن جمشید آموزگار، تقاضاهاى کانون نویسندگان ایران این بار براى آموزگار فرستاده شد، امّا رئیس دولت جدید پاسخ مثبتى به آنها نداد.
در این زمان کانون با حمایت نهادهاى بیرونى کشور به حرکت خویش جهتى جدید داد. همزمان با سفر جیمى کارتر رئیس جمهور آمریکا به ایران در زمستان 1356، انجمن قلم آمریکا به سرپرستى ریچارد هوارد در دو نامه، یکى خطاب به جمشید آموزگار و دیگرى به جیمى کارتر حمایت خود را از کانون اعلام کرد. یکى از خواستهاى انجمن قلم آمریکا آزادى به آذین بود که از آذر ماه 1356 گرفتار شده بود. در این نامه به موافقت با درخواستهاى کانون از دولت آموزگار تأکید شده بود. با این حال سکوت بین دولت و کانون نویسندگان ایران همچنان ادامه یافت، تا این که بار دیگر در 15 دى 1356 کانون در نامهاى به آموزگار از او خواست اجازه برگزارى مجمع عمومى این کانون را در 23 دى ماه بدهد. جواب آموزگار همان پاسخ قبلى بود؛ حتى شهربانى موظف شد از تشکیل این مجمع جلوگیرى کند، که کرد.
در 31 اردىبهشت 1357 اعضا هیأت دبیران و همچنین سفارت آلمان با دست و دل بازى مرکز فرهنگى گوته را در اختیار کانون قرار داد تا جلسات شعر و سخنرانى در آن مرکز برگزار گردد. کانون در خانه هوشنگ گلشیرى اجتماع کردند تا بار دیگر با تجدید انتخابات، اعضا هیأت دبیران، اعضا هیأت علىالبدل و دیگر مسئولیتها را مشخص کنند. در این جلسه به آذین، پرهام، هزارخانى، فریدون آدمیت و تنکابنى به عنوان اعضاء هیأت دبیران و علىاصغر حاج سید جوادى و شمس آلاحمد به عنوان اعضاء علىالبدل برگزیده شدند. با این حال افرادى چون طاهره صفارزاده، آلاحمد و حاج سیدجوادى به این گزینشها اعتراض کردند. این تنشها که ریشه در دیدگاههاى سیاسى اعضا داشت همچنان تا پیروزى انقلاب اسلامى پابرجا بود و عملاً کانون نویسندگان ایران در اوج مبارزات مردمى، غیر از اقدامات فردى برخى اعضاء مانند صدور اعلامیه، سخنرانى، مصاحبه، نگارش مقاله و... عملاً از برداشتن گام شایستهاى که نماد همراهى با مردم باشد، ناتوان ماند.
کانون نویسندگان همواره در فراز و فرود بوده و با توجه به آنکه بنیانگذار اصلح آن مرحوم جلال آل احمد، از دنیا رفته بود، پس از آن آنچه توانست این گروه نویسندگان را دور هم جمع آورد اهداف سیاسى بود که پوشش فرهنگى داشت و با توجه به آنکه اهداف سیاسى آنها و ایدئولوژى تشکیل دهندگان گاه تا حد تناقض با یکدیگر بود هیچکدام نتوانستند همدیگر را تحمل نمایند و علیرغم آنکه دم از تحمل و سیاست بردبارى مىزدند خود یکدیگر را تحمل نکردند.
از کمونیستهاى دو آتشه تا لائیکهاى ضد دین تا طرفداران آلمان و غرب و روسیه همه و همه مىخواستند در یک جریان گردهم آیند. بررسى پرونده کانون از آنرو حائز اهمیت است که جریان فرهنگى لائیک کشور مىتواند نشانگر خوبى براى حرکات فرهنگى غیر اسلامى باشد.
بسیارى از اوراق براى ما غیرقابل چاپ بود؟ و ما سانسور کردیم ! علیرغم آنکه هرگز دوست نداشتیم به چنین کارى دست بزنیم و همواره تلاش خویش را بر چاپ حداکثر اسناد گذاشتیم. چرا چنین سانسورى را تحمل کردیم؟ زیرا برگههاى مورد بررسى حاوى فسادهاى اخلاقى غیرقابل تحملى بود که در صورت چاپ آنها آبرو و حیثیت بسیارى از افراد موجود، خدشهدار مىشد و از دیگر سوى نیز، اشاعه فحشا در جامعه بود. نکته مهم دیگر اینکه کانون نویسندگان که در سال 56 و با بهرهورى از دم دموکراسى کارترى زنده شده بود و با حمایت آلمانها جان گرفته بود در این سالها، باز هم همان روش لائیک خود را ادامه داد و با اتحادیهاى از کمونیستها، لیبرالها، دمکراتهاى آمریکایى و غیره، تلاش کرد حرکت کند. و جداى از مردم که خواستار حکومت اسلامى بودند به جریان سازى بپردازد و در این راه از حمایت بىدریغ سفارت آلمان نیز برخوردار بود.
اما این حدود صد نفر، آنچنان اختلاف و درگیرى داشتند که جز چند اعلامیه محدود و آنهم در رد سانسور، اقدام دیگرى نکردند و در انتخابات هیئت مدیره همواره تشتت بود. بخش پایانى این کتاب نیز گویاى همین اسناد است.
کانون نویسندگان با همبستگى با غربیها پس از انقلاب اسلامى به فعالیت خود ادامه داد و این بار رو در روى حرکت اسلامى ملت قرار گرفت و با تشویق و تمجید غربگرایان مواجه شد.