روز چهارم آبان 1298 در بیمارستان احمدیه تهران زنى به نام تاج الملوک (دختر تیمورخان آیرملو) هنگامى که همسرش در مأموریت بود در یک وضع حمل دو فرزند به دنیا آورد. یک پسر به نام محمدرضا و یک دختر که اشرف خوانده شد.[1]
دوران کودکى اشرف در تنهایى سپرى شد زیرا هر گاه رضا خان هواى محبت کردن و سروکله زدن با بچهها به سرش مىزد اول شمس که دختر ارشد او بود و بعد محمدرضا که پسر بود در آغوش او جاى مىگرفتند و تنها کسى که به حساب نمىآمد، اشرف بود.[2]
رضاخان یک عامل انگلیس بود و در این تردیدى نیست. کودتاى 1299، [طبق اسنادى که موجود است]، در ملاقات ژنرال آیرون ساید انگلیسى با رضا، با حضور سید ضیاءالدین طباطبائى، برنامهریزى شد و پس از کودتا هم قریب پنج سال طول کشید تا رضاخان به سلطنت رسید.[3]
رضاخان از مقام میرپنجى و ریاست کل قزاقخانه به مقام با اهمیت وزارت جنگ و فرماندهى کل قشون بعد از کودتایى که در سوم اسفند 1299 توسط او صورت گرفت، رسید. دو سال بعد، در نیمه دوم سال 1302 به کمک دوستانى که در مجلس و مطبوعات و به ویژه قشون نظامى داشت، پست ریاستوزراء را به خود اختصاص داد و دو سال پس از آن، پست فرماندهى و ریاست عالیه کل قوا را هم از شاه منتزع کرد و به مشاغل خود افزود. سرانجام در آبان ماه 1304 مجلس شوراى ملى احمد شاه قاجار را ازسلطنت خلع کرد و رضاخان را با عنوان والاحضرت پهلوى در رأس دولت موقت گماشت تا اینکه یکمجلس مؤسسان تشکیل شود و تکلیف رژیم بعدى کشور را روشن سازد. در آن مجلس مؤسسان که اکثر اعضاى منتخبش زیر فشار سر نیزه قشون رضا خان از صندوقها سر در آورده بودند، سلطنت ایران به رضاخان تخصیص یافت و وى به عنوان اعلیحضرت رضاشاه پهلوى سر دودمان سلسله پهلوى رژیم جدید ایران را پایه گذارى کرد و طبیعى بود که به محمدرضا به عنوان ولیعهد توجه بیشترى مىشد.[4]
رضاخان علاوه بر مادر اشرف سه زن دیگر هم داشت. یکى قبل از تاج الملوک به اسم صفیه خانم (همدانى) که دخترى به نام همدمالسلطنه از او داشت و دو زن بعد از مادر اشرف اولى توران امیر سلیمانى دختر مجدالسلطنه امیر سلیمانى بود که ثمره این ازدواج پسرى به نام غلامرضا شد. اما این ازدواج بیش از یکسال دوام نیاورد و رضا خان به دلیلى نامعلوم توران را طلاق داد و یکى دو سال بعد با عصمت الملوک دولتشاهى ازدواج نمود که وى چهار فرزند به نامهاى عبدالرضا، احمدرضا، محمودرضا و فاطمه براى رضاخان به دنیا آورد.[5]
اشرف در مدرسه زرتشتیها درس خواند و زبان فرانسه را توسط مادام ارفع در خانه آموخت. وى به مطالعه داستانها و رمانهاى عاشقانه فرانسوى علاقه زیادى داشت. وى از نظر اخلاقى شباهت زیادى بهپدرش داشت و خصوصیات سلطهگرى، فرمانروایى و سر سختى او شبیه رضاخان بود و کلاً خصلتى مردانه داشت. جسارت، قساوت و تهور در او به وفور یافت مىشد درست برعکس محمدرضا، که فاقد چنین صفاتى بود. از طرفى تند خویى و بد زبانى را نیز از مادرش به ارث برده بود.[6]
در دوران نوجوانى و بلوغ با مهرپور تیمورتاش (پسر وزیر دربار) رابطه عشق و دوستى برقرار کرد و به او علاقه شدیدى پیدا نمود. اشرف در ذهن خود آرزوهاى بزرگى را مىپرورانید و براى خود نقشهها مىکشید اما سرنوشت طور دیگرى رقم زده شد. پدر مهرپور متهم به شرکت در توطئهاى سیاسى علیه رضاشاه شده بود. تیمور تاش به دام افتاد و خانواده او دیگر موقعیت اولیه خود را از دست دادند در واقع موقعیتى پیش آمده بود که اشرف اگر هم مىخواست جرأت طرح موضوع ارتباط با پسر وزیر دربار خائن را که متهم به جاسوسى براى شوروى بود، نداشت.[7] این اولین ضربه روحى بود که در زندگى به او وارد شد. اشرف در سالهاى زیر بیست سالگى و قبل از ازدواج خواستهاى بسیارى داشت که به خاطر شرایط زندگى در کاخ سرکوب مىشد. و در مقابل این سرکوبها که قوانین اجتماعى و جنسیت براى او رقم زده بود [با بىپروایى به یک میل خود که همان کنار گذاردن قوانین و شرایط سنتى زن بودن و به کارهاى مردانه پرداختن بود، میدان مىداد.]او همیشه به مادرش در جواب اینکه چرا تو هم مثل شمس نمىخواهى خانم خانه بشوى جواب مىداد دوست دارم که پیش محمدرضا باشم. پیش محمدرضا و دوستانش. با مردها حرف بزنم. ورزشهایى مثل اسب سوارى، اتومبیل رانى و ورزشهاى پسرانه انجام دهم.[8]
در سال 1317 رضا شاه تصمیم مىگیرد که دو دخترش اشرف و شمس را به خانه بخت بفرستد و یکى از حوادث تلخ و دردناک این دوره از زندگى اشرف ماجراى ازدواج اوست. ازدواجى که به دستور پدرش انجام گرفت و به غرور و شخصیت او لطمه زیادى وارد کرد و سبب پیچیدگى شخصیت او شد.[9]
فردوست جریان ازدواج اشرف را از زبان خود او این چنین نقل مىکند: «پدرم ما را صدا کرد و گفت موقع ازدواجتان است و دو نفر براى شما در نظر گرفته شده است. اما چون شمس خواهر بزرگتر است انتخاب اول با اوست و دومى هم نصیب تو خواهد شد.» چنین شد و چون فریدون جم خوش تیپتر و جوانتر بود شمس او را انتخاب کرد و على قوام[10] که چه از نظر قیافه و چه از نظر شخصیت با جم تفاوت زیادى داشت سهم اشرف گردید. پس از مراسم عقد و ازدواج هر دو به دانشکده افسرى اعزام شدند. شمس و اشرف در زمان رضاخان جرأت نداشتند حرف طلاق را بزنند ولى بعد از تبعید او هر دو از همسران خود جدا شدند.[11] اشرف درباره على قوام در خاطراتش مىگوید: «....من از همان اول از على قوام بدم مىآمد. نمىدانم علتش این بود که او به اندازه فریدون جم جذاب نبود یا این که چون او را به من تحمیل کرده بودنداز او بدم مىآمد. یک هفته تمام از اتاقم بیرون نیامدم و گریه کردم.... و این حقیقت را نیز خوب مىدانستم که پدرم هیچ گونه مقاومتى یا مخالفتى را از سوى هیچ یک از فرزندانش تحمل نخواهد کرد.»[12]
ماجراى اولین ازدواج اشرف از نظر روانشناسان و کسانى که مجموعه اعمال و رفتار بعدى اشرف را مورد مطالعه قرار دادند، اهمیت بسیارى داشت. این کارىترین ضربهاى بود که در آن دوران به اشرف وارد آمد و او را دگرگون کرد و پس از آن باعث شد که او دیگر از قالب یک دختر ساده با شیطنتها و گستاخىهاى معمولى دخترانه خارج شده، تبدیل به مارى زخمى و زنى گستاخ و ماجراجو و جاه طلب شود[13] و نسبت به سرنوشت خود و موقعیت ضعیفى که در آن قرار گرفته علم طغیان بردارد و اندیشه خود را متوجه مسائل دیگرى از قبیل میل به خوشگذرانى و لذتطلبى کند و هدف غایى زندگى را کسب لذت و خوشى بداند و حتى اصول اخلاقى خود را بر پایه همین اهداف استوار نماید و با سفرهاى متعدد، خرید لباسها و جواهرات گرانبها، مداخله در امور دربار، به راه انداختن جمعیتهاى به اصطلاح نیکوکارى و نسوان و ترتیب دادن مجالس رقص و بالماسکه و تجمل گرایى، روح ناآرام و وجود ملتهب و بیقرار خود را تسکین دهد. مسافرتهاى فراوان او نشان دهنده همین سرشکستگى روحى و نا آرامى وى بود و حتى به خردهگیرىهاى برادرش نیز توجه نداشت که از علم (وزیر دربار) خواسته بود به خواهرش بگوید آن همه مسافرتها و خرج تراشیدنها چه فایده دارد، که نتایج آن سفرها به صورت صدور تصویبنامههاى محرمانه هیأت وزیران و پرداخت چکهاى چند صد هزارى و چند میلیونى به اشرف ظاهر مىشد.[14]
[اشرف را مىتوان دچار عارضه شدید خود شیفتگى دانست. این عارضه زیر بناى جنسى دارد و فردى که بدان مبتلاست بیش از اندازه شیفته خود مىشود. درباره ارزشهاى وجود خویش اغراق مىکند و از کسانى که به چاپلوسى و تملق و مداهنه از او بپردازند و خاطر روانى او را ارضا کنند، خشنود مىگردد.[15]]
در بهمن سال 1320 فوزیه همسر شاه به حالت نیمه قهر عازم مصر شد و محمدرضا براى اینکه فوزیه تحت تاثیر گفتههاى مادرش (نازلى) در مصر نماند از اشرف خواست که همراه وى به مصر برود (فوزیه در این سفر شهناز دختر یک ساله خود و اشرف نیز شهرام پسر یک سالهاش را همراه برد).[16]
سفر به مصر باعث شد که چشم و گوش اشرف بازتر شود. وى در محافل و مجالس و باشگاههاى شبانه مصر و میهمانیهاى دربارى متوجه شد که دربار شاهنشاهى ایران، در برابر دربارى واقعى و اروپایى مآب تا چه اندازه محقر و ابتدایى و روستایى است. او همچنین دریافت که دربار مصر تا چه اندازه غربزده است و نیز پى برد که انگلستان مجهز به دیپلماسى و زور سر نیزه و قدرت و هیمنهاى خاص است.
اشرف متوجه شد تظاهر و حقه بازى و عوامفریبى و رأفت نشان دادن ظاهرى و دم زدن از خیریه و نیکوکارى بخشى از زمامدارى، بویژه در مشرق زمین است و زنان دربارى مصر که دست او و خواهرش شمس را در ریخت و پاش و خوشپوشى، خرید از فروشگاههاى اروپا، رقص، موسیقى، مشروب خوارى، قمار و معاشرت با انواع و اقسام مردها بستهاند، در انظار عمومى با چه متانت و وقارى ظاهر مىشوند و چگونه در صورت ظاهر به بیمارستانها و مؤسسات و بنگاههاى خیریه و... سر مىکشند و به مطبوعات مصرى و خارجى امتیاز و رشوه مىدهند که تصاویرشان را به چاپ برسانند.[17]
اشرف براى بار دوم در زمستان 1321 به دلیل معالجه مادرش و عمل جراحى او به مصر سفر کرد و در این سفر با احمد شفیق که مأمور دون پایه اداره بیمه کشورى مصر بود آشنا شد. وى قبلاً به شغل خلبانى اشتغال داشت. بعد از مدتى اشرف عاشق دلخسته شفیق گردید و تصمیم گرفت با وى ازدواج کند. در آبان ماه 1322 شفیق به اتفاق اشرف به تهران مىآید تا اشرف او را به برادرش معرفى کند. شاه به رئیس دفتر مخصوص خود فرمان مىدهد محرمانه سوابق خانوادگى شفیق را از سفیر کبیر ایران در مصر جویا شود و علت مخالفت فاروق با شفیق را گزارش دهد.
محمود جم در پاسخ مىنویسد: «اطلاع بدى راجع به احمد ندارم اما او کارمند شرکت بیمه است و وضع خانواده او همطراز والاحضرت اشرف نیست. اما شاه پیوسته نسبت به خواهر خود مهربان و با گذشت بود و میل رنجانیدن وى را نداشت از این رو وقتى متوجه مىشود که فاروق به صورت ضمنى به اشرف اظهار دلبستگى کرده است تسلیم نظر پادشاه مصر نمىشود و بعد از تماسهاى مکرر با سفارت ایران در مصر و نظر مساعد شمس درباره احمد شفیق که وى را داراى شهرت خوبى مىدانست محمدرضا به اشرف توصیه مىکند که از پدرش که در ژوهانسبورگ دوران تبعید را مىگذراند کسب اجازه نماید وبالاخره با وصول پاسخ مساعد از رضاخان ماجرا در دى ماه 1322 پایان مىپذیرد و اشرف و احمد شفیق به تهران مىآیند و مراسم عقد و عروسى در تهران در 25 اسفند 1322 انجام مىشود.[18]
شفیق ابتدا به عنوان مستشار امور هواپیمایى و سپس به عنوان مدیر عامل در رأس یکى از سازمانهاى بزرگ کشور، سازمان هواپیمایى کشورى ایران قرار مىگیرد.
احمد شفیق بعد از ازدواج با اشرف بنا به توصیه وى از تابعیت مصرى خود علیرغم میل باطنىاش دست کشید و تابعیت ایرانى را پذیرفت و طبق تصویبنامه هیئت وزیران ایرانى الاصل شناخته شد!
پس از رفتن رضاخان، اشرف گفتههاى پدرش را که از او خواسته بود در ایران بماند و در امور کشور به برادرش یارى دهد، مستمسک قرار داد و از میانه سال 1321 به تشکیل جلساتى با شخصیتهاى مهم کشور و روزنامهنگاران پرداخت و اوامر و نواهى او در امور کوچک که به تدریج به شمار آنها افزوده شد و به امور مهم و حیاتى رسید، آغاز گردید.
مشوق اشرف در این امر، على سهیلى بود. سهیلى در قبال خواستهاى اعضاى خاندان سلطنت بسیار کوتاه مىآمد و شاه هم در مقابل خواهر خود بسیار کمرو و بىدست و پا بود تا سالهاى دوران حکومت دکتر مصدق هر آنچه را او مىگفت، انجام مىداد و پس از 28 مرداد 1332 بود که به دلیل تنفر عمومى مردم ایران، از او خواست مدتى در خارج بماند تا آبها از آسیاب بیفتد و بعد به ایران بازگردد.[19]
اشرف در طى سالهاى 1323 تا 1325 موفق شد علاوه بر على سهیلى دو تن از شخصیتهاى مهم کشورى و لشگرى ایران را هم به سوى خود جلب کند. نخستین آنان، عبدالحسین هژیر از سیاستمداران مورد اعتماد دربار رضا شاه و محمدرضا شاه بود که دریایى از جاهطلبى و مقام پرستى را در کنار هوش و ذکاوت دربارى، در خود گرد آورده بود. هژیر به غلام و چاکر اشرف پهلوى بدل شده بود و کلیه دستورها و خواستهاى او را به اجرا در مىآورد. فرد دومى که مورد توجه اشرف قرار گرفت ولى بعدها میان آن دو نفاق افتاد و رنجش خاطر ایجاد گردید، سرتیپ تحصیلکرده سن سیر فرانسه، على رزمآرا بود. رزم آرا با وجود خوى استقلالطلب و شخصیت نظامى ویژهاى که داشت، تا مدتها در مقابل دربار و اشرف سرتسلیم و اطاعت فرود آورد و زمانى در صدد مقاومت بر آمد که برادران و خواهران شاه، از جمله علیرضا و اشرف، نسبت به حدود جاهطلبى او مشکوک شده بودند و رزمآرا نیز در برابر خواستهاى بىپایان آنان پایدارى نشان مىداد. (مناسبات محرمانهاى هم میان رزم آرا و اشرف وجود داشت که نامههایى در اوایل انقلاب در یک مجله بنام کارنامک چاپ شد ولى اصل نامهها در دسترس نیست.)[20]
یکى از وقایع مهم که در بهار سال 1325 در زندگى اشرف روى داد مسافرت او به مسکو و دیدار با استالین پس از بهبود مناسبات ایران و شوروى در دوران صدارت قوامالسلطنه بود که در مرداد سال بعدنظیر همان سفر را به ایالات متحده انجام داد و به حضور هرى ترومن، رئیس جمهور وقت آمریکا رسید.[21]
در ششم اردیبهشت سال 1326 اشرف به آرزوى همیشگى خود دست یافت و به نیابت سرپرست الى سازمان شاهنشاهى خدمات اجتماعى[22] نایل گشت و این سازمان به پایگاهى براى گسترش نفوذ، گردآورى موافقان و اختاپوس هفت سر براى بلع پول مبدل شد.[23] این سازمان بسیار قدرتمند بود و به تدریج قدرت سیاسى نیز به دست آورد، زیرا یکى از دوایر این سازمان، کانون کار و آموزش، ویژه گردآورى و نگهدارى ولگردان و متکدیان شهر تهران بود و از بهمن ماه 1326 جمع آورى گدایان و سکونت دادن آنان را در کانون کار و آموزش آغاز کرد و این کانون بعدها افراد مورد نیاز براى تشکیل اجتماعات به نفع دربار یا حضور در پاى صندوقهاى انتخابات را گردآورى مىکرد.[24]
اشرف پهلوى در دوران نخست وزیرى هژیر و پس از او تا پایان سال 1329، مرکز ثقل و کانون قدرت و تاثیرگذارى بر کشور بود و همه مقامات مهم سیاسى با نظر او تعیین و تایید مىشدند.
قاسم غنى در این باره مىگوید: «در کسان خانواده، اشرف پهلوى همه کاره است. نفوذ غریبى در برادرتاجدار خود دارد. مداخله ایشان در تعیین سفرا، وزراى مختار و وزراء و سایر مقامات موثر است. بوسیله این مقامات در تعیین معاونین و مدیران نیز تاثیر دارد. با وکلا و صاحبان جراید و معاریف تهران از هر طبقه تماس دارد.»[25]
یکى از کسانى که براثر لطف و حمایت اشرف به مقام معاونت نخستوزیرى هژیر نایل آمده بود جهانگیر تفضلى بود. وى در یادداشتهایش چنین آورده است : در دوران نخستوزیرى هژیر، بناى کار چنین گذارده شده بود که کارهاى اطلاعاتى و امنیتى داخل و خارج کشور برعهده رکن دوم ستاد ارتش بود، هرروز یا هفتهاى دو یا سه بار در دو سه نسخه گزارش براى سه مقام مهم کشور یعنى شاه، شاهدخت اشرف و نخستوزیر ارسال مىشد. بعضى از گزارشها را ستاد ارتش به دلیل بسیار محرمانه بودن براى اطلاع نخستوزیر ارسال نمىداشت و فقط به نظر شاه و خواهرش مىرسید. طى ماههایى که شاه به اروپا رفته بود گزارش شاه را هم براى نخست وزیرى فرستادند و آن قسمت از گزارشهاى بسیار محرمانه که رزمآرا ارسال آن را براى هژیر لازم نمىدید اشرف به علت اعتماد و لطف بخصوصى که به نخستوزیر منتخب خود داشت علیرغم نظر رزم آرا، نسخه مخصوص خود را براى هژیر ارسال مىداشت.[26]
اشرف در سال 1326 تا 1329 که سالهاى فرازین قدرتمدارى و فرمانفرمایى سیاسى او بود،[27] یکى از نمادهاى ترقى ایران را گسترش هر چه بیشتر آداب و عادات و شیوههاى زندگى اروپایى، به ویژه فرانسوى مىدانست که در آن دوران کشورهاى عقب مانده شرقى بیش از اندازه تحت تاثیر آن نوع تمدن، که تمدن پاریسى خوانده مىشد، قرار داشتند. تأسیس نمایشگاههاى مد بانوان، فرا خواندن مانکنها به ایران، راهاندازى قمارخانه و کازینوهاى سلطنتى بابلسر و رامسر و آبعلى، احضار یک پزشک جراح پلاستیک از فرانسه براى رفع عیوب چهره خانمهاى طبقه نخبگان، در رأس آرزوهاى اشرف و دیگر بانوان دربار قرار داشت.[28]
در طى سالهاى 1324 تا 1329 اشرف آن محفلى که در ایران «دوره» خوانده مىشود و دربار محمدرضا شاه و همه نخبگان هیأت حاکمه ایران در سالهاى 1320 تا 1354 به برگزارى آن دورهها علاقهمندى وافر نشان مىدادند. همه هفته چه در بهار و تابستان، چه در پاییز و زمستان مگر در آن روزهایى که در ایران نبود، به راه مىانداخت و شمار فراوانى از درباریان، روزنامه نگاران، شاعران و ادیبان و روشنفکران و پویندگان جاه و مقام، یا علاقهمندان به ایجاد ارتباط با دربار در محفل او حضور مىیافتند. اشرف پس از کسب تجارب دوران جنگ جهانى دوم، به روزنامهنگاران خیلى اهمیت مىداد. کسانى مانند دکتر مصباح زاده ـ احمد دهقان ـ خسرو اقبال ـ جهانگیر تفضلى و محمود تفضلى به محفل او دعوت مىشدند. خسرو هدایت نیز اغلب در کاخ اشرف دیده مىشد. اشرف با حضار بسیار بىپرده و گاه خشن سخن مىگفت و سعى مىکرد حالتى دوستانه و خودمانى ایجاد کند. چهره خندهرو و گشاده اشرف در محفلهاى هفتگىاش، تلاش او براى جا افتادن در میان اجتماع و یافتن طرفداران جدى باعث مىشد هر هفته بر عده حاضران در مجالس دوره او افزوده شود. اشرف، تا پس از 28 مرداد سال 1332 که قدرت سلطنت مطلقه برادرش استحکام یافت و او دیگر نیازى به این گونه بازیها و جلب قلوب نمىدید. این روش را حفظ کرد و سعى داشت از تبسم و چرب زبانى و تشویق و وعده دادن براى افزودن بر تعداد ارادتمندانش بهره جوید. تلاش اشرف براى جلب قلوب در سالهاى یاد شده تا پیش از رویداد سوء قصد به جان محمدرضا شاه در 15 بهمن 1327 به اندازهاى بود که با بسیارى از عناصر چپ و روزنامهنگاران چپگرا هم رفت و آمد داشت و آنان را در کاخ خود مىپذیرفت و حتى از طرحهاى مهندسى امثال نورالدین کیانورى نیز براى ساختمانهاى سازمان شاهنشاهى خدمات اجتماعى در ازاى پرداخت اجرت استفاده مىکرد.[29]
در زمان نخست وزیرى مصدق اتفاقات زیادى در زندگى اشرف رخ داد از جمله تبعید او به دستور مصدق و آشنایى اشرف با مهدى بوشهرى، که بعد از ازدواج با او، مشکلات مالى شدیدى براى اشرف در خارج از ایران پیش آمد[30] و این مشکلات به دلیل عدم موافقت مصدق جهت ارسال ارز مورد درخواست شاهدخت که در قمار گشاده دست هم بود بوجود آمد و این تنگناى اقتصادى و ولخرجى بیش از حد سبب شد که اشرف مقدارى از اشیاء و مبلمان کاخ خود را در ایران بفروشد و مبلغ سى میلیون فرانک لباس و جواهر و عتیقه جات خود را در فرانسه به دو نفر کلاهبردار فرانسوى و یک تبعه اروپاى شرقى (یوگسلاویایى) براى فروش عرضه کند[31]. هم چنین وى مجبور شد مبالغى پول هم از افراد سرشناس در پاریس قرض بگیرد. از آن جمله فردى بنام صابرى که بازرگان فرش مقیم پاریس بود، که هیچ گاه آن را عودت نداد. کلاً زندگى اشرف در پاریس با نوعى بىبند و بارى و آلودگى به فساد همراه بود که به حیثیت او و دربار لطمهاى شدید وارد آورد. دانشجویان ایرانى گهگاه در پاریس، شانزه لیزه، کاریته لاتن، پیگال،سن ژرمن دپره، بولوار بولونى و حتى در خیابان فورتونى، محل سفارت ایران، والاحضرت اشرف، نماد نیکوکارى و خدمت به مستمندان و درماندگان را دست در دست لهستانىها، یوگسلاویایىها، انگلیسیها، فرانسویها، و هر که «روى خوش و بر نیکو دارد» مىدیدند و دچار حیرت مىشدند که مگر این خانم شوهر و سه فرزند ندارد؟ پس چگونه در خیابانهاى پاریس پرسه مىزند و فکر آبروى برادر و خانواده خود را نمىکند.[32]
در همین زمان بود که در رستورانى با مهدى بوشهرى آشنا شد. از سال 1331 تا 1339 که اشرف رسما از احمد شفیق طلاق گرفت و به عقد بوشهرى در آمد، در سال 1960 (1339) مجله Constellationچاپ پاریس مطلبى درباره اشرف چاپ کرده بود که در ضمیمه شماره 1 آمده است. وى همیشه در متن و حاشیه زندگى بانویى که خود را رهبر ترقى و تحول و تجدد جامعه بانوان ایران مىنامید حضور داشت تا آنکه سرانجام پس از 8 سال این فراق عاشقانه خاتمه یافت و اشرف در سن 42 سالگى با داشتن سه فرزند[33] یکى از على قوام به نام شهرام و دو تا از احمد شفیق به نام شهریار و آزاده براى سومین بار ازدواج کرد. مهدى بوشهرى تا انقلاب اسلامى اسما شوهر اشرف بود ولى کارى به کار او نداشت و رهایش کرده بود و اشرف هم به کارهاى خود مشغول بود.[34]
بعد از کودتاى 28 مرداد و مستقر شدن شاه بر تخت سلطنت، تا مدت شش ماه شاه به خواهر همزاد خود اجازه بازگشت به ایران را نداد. نامههاى پى در پى اشرف به علم و سپهبد زاهدى، نخست وزیر، حاکى از آن بود که اشرف، که سهم بزرگى براى خود تصور مىکرد، از بىاعتنایى برادرش و نرساندن چند هزاردلار در هر ماه به پاریس، عصبى و ناراحت است. شمار فراوانى از مفتخواران و ولگردان دورش را گرفته بودند و اینان همه براى سورچرانى و تفریح و لباس و جواهر و خرید کردن به پول نیاز داشتند.[35]
بالاخره اشرف بعد از سه سال تبعید در اواخر سال 1332 به ایران بازگشت و زندگى او پس از بازگشت با خوشگذرانى، کامروایى، گرد آورى ثروت از راههاى نامشروع، پورسانتگیرى، زد و بند با شرکتهاى خارجى و استفاده مالى در قرار دادهاى سازمان شاهنشاهى خدمات اجتماعى سپرى گردید. در این مورد سفارت آمریکا گزارش بیوگرافیک از اشرف تهیه کرده بوده که در ضمیمه شماره 2 آمده است. او شرکت در محافل و شب نشینىهاى شبانه خود را از سر گرفت. شاه که بلافاصله پس از 28 مرداد، 45 میلیون دلار کمک مالى بىحساب از آمریکایىها فىالمجلس دریافت کرده بود، چند میلیون دلارى به برادران و خواهران خود بخشید.[36]
گرچه اشرف، اشرف پیشین نبود و دیگر حال و حوصله نخست وزیر و وزیر تراشى نداشت، اما کاخ تابستانى او در سعد آباد که اشرف آن را به اقامتگاه دائمى خود مبدل کرده بود، همچنان جولانگاه جاهطلبان و رجال و رجالههاى سیاسى بود. بلیتهاى بختآزمایى در سراسر مملکت به فروش مىرسید. اشرف در رأس عدهاى از زنان دربارى قرار گرفت و در سال 1345 سازمان زنان ایران[37] را تأسیس و سازمان شاهنشاهى خدمات اجتماعى را روز به روز عریض و طویلتر نمود.
نام اشرف از حدود سال 1335 به بعد در امور مربوط به قاچاق تریاک و هروئین برده شد. او به پول علاقهاى وافر داشت و تریاک و هروئین منبع سرشار پول بودند. در تهران این شایعه پیچید که اشرف براى انتقام گرفتن از مردم ایران بذر مرگ مىکارد و تریاک خود را به صورت هروئین و مرفین توسط قاچاقچیان در دسترس جوانان ایرانى قرار مىدهد.[38] در این رابطه فردوست مىگوید:
«اشرف قاچاقچى بینالمللى بود و به طور مسجل عضو مافیاى امریکاست. او به هر جا که مىرفت در یکى از چمدانهایش هروئین حمل مىکرد و کسى هم جرئت نمىکرد آن را بازرسى کند. این مسئله توسط بعضى از مامورین به من گزارش شد و من نیز به محمدرضا اطلاع دادم که اشرف چنین کارى مىکند. محمدرضا دستور داد که به او بگویید این کار را نکند. همین! چه کسى به اشرف بگوید؟ من؟ موقعى که خود محمدرضا نمىتوانست یا نمىخواست جلوى اشرف را بگیرد. من که بودم و چگونه مىتوانستم؟ به هر حال، مساله قاچاق مواد مخدر و رابطه اشرف با مافیا بتدریج علنى شد و چند بار به افتضاح کشیده شد و در مطبوعات خارجى انعکاس یافت. مهمترین این افتضاحات حادثهاى بود که در نیس فرانسه براى او رخ داد» (در یک صبح زود که اشرف از قمارخانه با اتومبیل به ویلایش مىآمد ناگهان اتومبیلى راهشان را سد کرد و فروغ خواجه نورى که در صندلى جلو نشسته بود را به رگبار بستند و او را خلاص کردند بعدها مشخص شد که آنها از مافیا بودهاند).[39]
اشرف در سال 1348، به این سبب که یک چمدان کوچک حاوى تریاک به اروپا حمل مىکرد. در فرودگاه زوریخ در سوئیس بازداشت شد. اما پس از اینکه پلیس فرودگاه دانست او با گذرنامه سیاسى سفر مىکند و خواهر شاه ایران است وى را آزاد کردند.[40]
حسین فردوست درباره اشرف چنین ادامه میدهد: «پس از مصدق تا انقلاب، اشرف براى خود یک شاخه سیاسى ایجاد کرده بود و تمام رجال سیاسى که توسط محمدرضا از کار بر کنار مىشدند. مانند نخست وزیر، وزیر، امیر ارتش و سایر افراد موثر، همه را پیرامون خود جمع مىکرد.....هر فردى که توسطمحمدرضا دفع مىشد توسط اشرف جذب مىشد.... این افراد پس از مدتى مجددا به مشاغل مهم مىرسیدند و معاون وزیر یا سفیر مىشدند و راهشان براى ترقى آتى باز مىشد.... پس کاخ اشرف محل دستهبندى نبود محل سیاست بود. او هر چند گاه فعالیتش را به فرد معینى اختصاص مىداد، مثلاً، مدتى به دنبال منوچهر اقبال بود. مدتى به دنبال ابوالحسن ابتهاج، مدتى تیمور بختیار، مدتى حسنعلى منصور و بعد از او نیز از هویدا حداکثر سوء استفاده را کرد.»[41]
فردوست در رابطه با فساد اخلاقى و بىبند و بارى اشرف چنین مىگوید: «پس از رفتن رضا شاه، اشرف روابط بىبند و بار و از نظر فساد کم مانندى را شروع کرد. اگر قرار شود لیست مردانى که در دوران 37 ساله سلطنت محمدرضا با اشرف رابطه داشتند تهیه شود، علیرغم دشوارى و غیر ممکن بودن کار، چون حتى خود او نیز ممکن است همه را به یاد نیاورد، مسلما لیست طویلى خواهد شد...وى زمانى معشوقه تقى امامى بود....زمان دیگر عاشق دکتر غلامحسین جهانشاهى شد....[از افراد دیگر که مىتوان نام برد] پرویز راجى....فردى بنام پالانچیان (اشرف عاشق این فرد شده بود ولى وى به او توجهاى نداشت و جواب رد به او مىداد. همین موضوع باعث شد که اشرف با همدستى مامورین ساواک او را به قتل برسانند) بعضى از هنرمندان و هنرپیشگان از جمله بهروز وثوقى و....»[42]
در زمینه مالى نیز کارهاى عجیب اشرف دست کمى از مسائل اخلاقى او نداشت. او به هیچ چیز بیش از مرد و پول علاقه نداشت و در این راه تا بدانجا رفته بود که علنا سر برادرش (محمدرضا) کلاه مىگذاشت، اشرف رسما پول مىگرفت و شغل مىداد. از وکالت تا وزارت و سفارت، و هیچ ابایى نداشت. سپس دستور مىداد که در زمان اشتغالت هر کارى مىخواهى بکن و این قدر به من بده! یکى از منابع مهم در آمد اشرف بلیتهاى بخت آزمایى بود که ماهیانه 4 ـ 5 میلیون تومان حق و حساب مىگرفت. اشرف یک قمار باز حرفهاى در حد اعلاء بود.[43] وى قمار بازهاى حرفهاى را جمع مىکرد و وارد محفل خصوصى محمدرضا مىنمود و یا محمدرضا را به مجالس قمارش دعوت مىنمود و سپس او را تشویق و تحریک مىکرد که در پوکر از پس فلانى بر نمىآیى. محمدرضا هم از روى غرور لج مىکرد که من او را داغان مىکنم و...اشرف یا خودش بالاى سر محمدرضا مىایستاد و دستش را مىخواند و یا دخترى را بالاى سر محمدرضا که در حال بازى با افراد باند اشرف از جمله حاجبى و اسکندرى و....بود مىگذاشت و خلاصه با تقلب و رد کردن ورق از زیر میز کلک محمدرضا را مىکندند. در این بازیها اشرف چنان محمدرضا را تحریکمىکرد که مبالغ بالاى 10 میلیون و 20 میلیون بازى مىکردند و در یک شب مثلاً اسکندرى 50 میلیون مىبرد (البته صحنه را به نحوى درست مىکردند که گاهى هم او ببرد) در پایان بازى، اشرف دسته چک محمدرضا را مىآورد و به دستش مىداد و او نیز چک مىکشید و امضا مىکرد. از این پول، اشرف قسمت عمده را خودش بر مىداشت و به حاجبى و اسکندرى هم چند میلیونى مىداد.[44]
سفرهاى اشرف که هزینههاى گزافى را از خزانه دولت ایران برداشت مىکرد بیش از اندازه بود. او در سفرهایش که معمولاً 10 تا 15 نفر را همیشه همراه خود داشت مبالغ هنگفتى را از دولت دریافت مىکرد و دولتهاى دست نشانده از قبیل هویدا و... براى اینکه به این خرج تراشىها سرسام آور که همراه با میلیونها تومان بر دولت تحمیل مىشد، چهره قانونى بدهند، آن را به صورت تصویبنامه هیأت دولت در مىآوردند. براى اینکه ارقام تکان دهنده چند صد هزار دلارى و چندین میلیون تومانى هم ارز ریالى را از ملت پنهان دارند، به دستور شاه و هویدا مهر قرمز محرمانه به هر تصویبنامه مىزدند.
در زندگى خصوصى اشرف پهلوى، «لذت جویى و خوشگذرانى، بىاخلاقى و بىاعتنایى به مسایل و مصالح ملى و کشورى» اصولى پذیرفته شده بودند. اشرف که خود فاسد بود، گروهى از افسران و سردمداران فساد را به دور خود گرد آورده بود و اینان را در همه سفرها با خود همراه مىبرد.[45] اطرافیان اشرف در زمره غربزدگان لاابالى، مادیگرا، فاقد اخلاق و بوقلمون صفتى بودند که نه تنها از احساسات و عواطف و علایق مذهبى در آنان خبرى نبود، حتى دلبستگىهاى میهنى و ملى و نیز کمترین احساسى به ایران نداشتند. زندگى آنان، بسته به محیط آموزش دوران جوانى و اقامتهاى دراز مدتشان در خارج، در تقلید از شیوه زندگى انگلیسىها، فرانسوىها، امریکایىها، اهمیت و ارزش قایل شدن بیش از اندازه براى خارجیان و نظرها و نصایح آنان که با ویژگىهاى مردم ایران همساز نبود و مىگسارى، فساد اخلاقى، شبنشینىهاى مکرر، قمار بازى و احتمالاً استفاده از مواد مخدر خلاصه مىشد. آنان ایران را صرفا از آن نظر مىخواستند که در ساختار فاسد هیأت حاکمهاش شاغل بودند و منافع و امتیازاتى نا منطبق با شخصیت و ارزش ناچیز آن افراد کوچک و بىاهمیت از طریق باند بازى و وابستگى به این شاهپور یا آن شاهدخت یا اقبال و علم و هویدا، به آنان تعلق گرفته بود و اگر عوامل پشتیبانى کننده نبودند، آنان مردمى بىدست و پا و کاملاً عادى مىشدند.[46] در طول ماههاى پاییز و زمستان سال 1357، اشرف اغلب اموال گرانبها، تابلوها، فرشها و اندوختههاى خود را از ایران خارج کرد. کاخ اشرف مانند بسیارى از کاخهاى سلطنتى، از اثاث خالى شد و آنچه باید به خارج، به خانه مسکونى او در نیویورک یا به ویلایش در ژوان لوپن درنیس فرانسه برده شود، با پروازهاى مختلف هواپیماى ملى ایران و دیگر خطوط هوایى خارجى به آنجا حمل گردید.[47]
پس از سقوط رژیم پهلوى اشرف احساس مىکرد که گویى از خواب شیرین 25 سالهاى بیدار شده و به همان روزهاى بىپولى و آوارگى و احساس حقارت پاریس در تابستان سال 1332 بازگشته است، با این تفاوت که این بار خیالش، دست کم، از نظر گذران معاش راحت بود و صدها میلیون دلار که در حسابهاى بانکى خود در سویس و نیویورک و لندن و پاریس داشت، خاطرش را از بابت آینده آسوده نگاه مىداشت، اما از سوى دیگر کاملاً افسرده بود، زیرا این بار، بر خلاف گذشته، کمترین امیدى به بازگشت وجود نداشت، حتى در سالهاى پس از انقلاب، تقریبا بیشتر دست پروردگان شاه به ارباب خود پشت کردند و به بدگویى از او پرداختند.[48]
اشرف اکنون با از دست دادن شاهدخت شمس، خواهر بزرگش، در اواخر سال 1374، چند سالى پس از مرگ مادرش و خواهر ناتنى خود فاطمه، در آمریکا زندگى مىکند و از قرار دچار بیمارى از دست دادن حافظه (الزایمر) شده است. وى حافظه نزدیک خود را از دست داده و حافظه دور او نیز اختلالاتى پیدا کرده است.[49] در این مجموعه سعى شده است که تمام اسنادى که از اشرف پهلوى در ساواک موجود بود گردآورى و چاپ شود.
این اسناد شامل نامههایى از اشرف به مادرش در زمان تبعید رضا شاه و وضعیت بحرانى کشور که باعث خارج شدن افراد خاندان پهلوى از کشور به نقاط مختلف دنیا شده بود ـ نامههایى از وى به افراد مختلف از قبیل نخست وزیر در زمان بعد از کودتاى 28 مرداد 1332 ـ اسنادى در ارتباط با خریدهاى اشرف از کشورهاى مختلف ـ اسناد مربوط به بعضى از زمینها و مستغلات وى ـ هزینه سفرها و خرید کادوها و... اسنادى از تخلیه چمدانهاى او که به طور مداوم از خارج مىآمد (این چمدانها در ارتباط با مواد مخدر مشکوک به نظر مى رسیدند) ـ ارتباط مستقیم ساواک در اداره زمینهاى کشاورزى اشرف در کردستان ـ اسنادى در خصوص بودجه مصرفى در سازمانهاى تحت امر اشرف و دفتر مخصوص وى و... مىباشد که البته همه این موارد مشتى است از خروار.
[1] . اشرف از سراى سنگلج تا سریر سلطنت ـ ج 1ـ خسرو معتضد ـ تهران : نشر پیکان، 1377 ص 11
[2] . دوقلوى میرپنج، جمشیدى لاریجانى، تهران، نشر علم، 1376، ص 30
[3] . ظهور و سقوط سلطنت پهلوى، ج 1، ص 82
[4] . ر. ک : اشرف از سراى سنگلج تا سریر سلطنت، خسرو معتضد ص 20 ـ 19
[5] . ر. ک : ظهور و سقوط سلطنت پهلوى، ج 1، تهران، اطلاعات، 1369، ص 74 ـ 73
[6] . دوقلوى میرپنج، جمشیدى لاریجانى، تهران، نشر علم، 1376 ص 34
[7] . همان ص 47 ـ 46
[8] . همان ص 47 ـ 46
[9] . ظهور و سقوط سلطنت پهلوى، ج 1، ص 63
[10] . على قوام پسر ابراهیم قوام قوام الملک بود. پدر و جد قوام الملک شیرازى مامور انگلیسىها و حاکم خطّه شیراز و حومه بودند. آنها بسیار ثروتمند و حدود 350 پارچه ملک در فارس داشتند. على قوام در انگلیس (کمبریج) تحصیل کرد و همراه فردوست و محمدرضا و قره باغى در دانشکده افسرى دوره نظامى را طى نمود. پدر على قوام یکى از با ارزشترین رابطهاى رضا شاه با سفارت انگلیس در بحران شهریور 1320 بود. على قوام هم مانند پدرش مأمور انگلیسىها بود و در حد انعکاس اخبار دربار و سایر اخبار در دسترس براى انگلیسىها فعالیت مىکرد. او هم مانند سایر اعضاى خانوادهاش، معاشرت با اعضاى سفارت انگلیس را امرى عادى مىدانست و هر موقع که مىخواست با آنها ملاقات مىکرد. وى در محاصره تهران بوسیله نیروهاى بیگانه، اشرف را تنها گذاشت و به سفارت انگلیس در قلهک پناه برد. على قوام باهوش نبود و رابطه انگلیسىها با او فقط به خاطر پدرش بود.
[11] . ر. ک : اشرف از سراى سنگلج تا سریر سلطنت، خسرو معتضد، ج 1، تهران، نشر پلکان، 1377، فصل دوم
[12] . من و برادرم خاطرات اشرف پهلوى، با مقدمهاى از محمود طلوعى، تهران، نشر علم، 1375 ص 77 ـ 76
[13] . دوقلوى میرپنج ـ جمشیدى لاریجانى، تهران : نشر علم، 1376، ص 49
[14] . اشرف از سراى سنگلج تا سریر سلطنت، ج 1 ص 417 ـ 416
[15] . همان، ص 417
[16] . اشرف در آیینه بدون زنگار، ج 2، خسرو معتضد، تهران، نشر البرز، 1376، ص 27 ـ 26
[17] . همان ص 31 ـ 30
[18] . همان ص 72 ـ 70 ـ 66 ـ 41
[19] . ر. ک : اشرف در آیینه بدون زنگار ج 2، خسرو معتضد، تهران، نشر البرز، 1376، ص 101 ـ 99 ـ 98
[20] . همان ص 108
[21] . همان 107 ـ 106 ـ 105 ـ 103 ـ 102
[22] . سازمان شاهنشاهى خدمات اجتماعى در 6 اردیبهشت سال 1326 تأسیس گردید و اشرف به عنوان نیابت سرپرست عالى شاه در رأس آن قرار گرفت. علت سازماندهى چنین مؤسسهاى این بود که شاه ادعا داشت که چون دولت به سبب برخى مشکلات ناشى از جنگ و پیامدهاى آن نتوانسته کلیه در آمدهاى املاک و مستغلات موروثى او را که در شهریور 1320، پس از رسیدن به سلطنت، به دولت واگذار کرده بود تا عایداتش به مصرف امور عام المنفعه برسد، در راه مورد نظر خرج کند و به نیت مورد نظر جامه عمل بپوشاند، از این رو بهتر است خود بى واسطه در این زمینه اقدام کند و سازمانى تأسیس شود که ریاست عالیه آن با خود شاه و نیابت ریاست آن با اشرف خواهرش باشد. در فرمان سلطنتى صادر شده چنین آمده بود: «نظر به اینکه بهبود وضع بهداشت و درمان بیماران و بینوایان و ترفیه حال مستمندان همواره منظور نظر است، لهذا به موجب این دستخط براى انجام این منظور سازمان مستقلى به نام سازمان شاهنشاهى خدمات اجتماعى تحت ریاست عالیه شخص خودمان تأسیس و مقرر مىداریم هیأتى که مطابق اساسنامه سازمان تشکیل مىشود وظایف محوله خود را به موقع اجرا بگذارد...» اما سازمان شاهنشاهى خدمات اجتماعى نهالى ناراست بود که از بدو تولد خود راه کج پیمود و به جاى صرف عایدات املاک و مستغلات، بساط بخت آزمایى و بلیتهاى دو تومان به بیست و پنج هزار تومان و مانند آن و شرط بندى اسبدوانى را گسترد و به اختاپوسى تبدیل شد که به شیوههاى گوناگون از دولت و بخش خصوصى پول مىستاند. هر اندازه اسکناس در کام آن هیولا مىریختند سیر نمىشد و نه تنها به صورت رقیب قدرتمند و با نفوذ وزارت بهدارى درآمد و سالیانه شش میلیون تومان از بودجه دولت و ششصد هزار تومان از عایدات شهردارى تهران را به خود تخصیص داد، بلکه قرار گرفتن خواهر شاه در رأس سازمانى اجتماعى که مصارف اصلى هزینههاى آن از بودجه عمومى کشور تأمین مىشد، خلاف اصول 56 و 57 و 59 متمم قانون اساسى مشروطه ایران بود. با تأسیس این سازمان، دربار نقش اجرایى گستردهاى در امور کشور یافت و بر خلاف تصریحات متمم قانون اساسى بر بخش بزرگى از فعالیتهاى اجتماعى ـ که در عین حال سودآور بود، و حیطه فعالیتهاى درمانى بهداشتى دولت را تنگتر و کمرنگتر مىکرد ـ دست گذاشت. عیب عمده سازمان شاهنشاهى این بود که هیأت مرکزى آن از چهل تن از شخصیتهاى مهم و معاریف کشور تشکیل مىشد که با فرمان شاه منصوب مىگردیدند. اساسنامه سازمان مشتمل بر نوزده ماده، در تیر ماه 1327 نه به تصویب مجلس شوراى ملى بلکه به توشیح ملوکانه رسید و به مرحله اجرا گذارده شد. امکانات بسیارى در اختیار سازمان شاهنشاهى قرار گرفت و به موازات آن از توانایىها و فعالیتها و قدرت جذب وزارت بهدارى کاسته شد. رقابتى نامرئى که در کفه ترازوى آن همیشه قدرت «شاهدخت نیکوکار» مىچربید میان وزارتخانه و سازمان آغاز گردید که با عقبنشینى چاپلوسانه و تحقیرآمیز وزارتخانه پایان یافت. هیأت مرکزى، هیأت مدیره و هیأت بازرسى سازمان، مکانى امن و بى دردسر براى گرد هم آوردن و استراحت و حقوق گرفتن شخصیتهاى مورد توجه دربار بود. وزیران بر کنار شده از کار که مجلس آنان را مردود شناخته بود، دوران کنارهگیرى خود را با آسودگى در هیأتهاى مرکزى و مدیره سازمان مىگذراندند و حقوقهاى کلان دریافت مىداشتند. سازمان شبکهاى از مطبوعات را در اختیار داشت و با توزیع آگهى در میان آنها، اسباب مجیز گوییشان را از اشرف بطور استمرار فراهم مىکرد. تاسیس بیمارستان و درمانگاه در هفتاد نقطه کشور تا سال 1340، تاسیس آموزشگاه پرستارى، کانون کار و آموزش، آموزشگاه نابینایان، کانون آسایش، بخش جراحى بیمارستان سینا، کمک به مادران و کودکان و اقدامات فرهنگى نظیر ساختمان خوابگاه در کوى دانشگاه، پرداخت کمک هزینه تحصیلى به دانشآموزان بىبضاعت و... از جمله اقداماتى بود که گفته مىشد هدف از تشکیل سازمان انجام دادن آنها بوده است. ولى سازمان به دلیل دست گذاردن بر روى کارهایى همچون چاپ میلیونها بلیت بخت آزمایى ملى، اجازه انحصارى نشر کتابهاى درسى، استخدام بى رویه شمار فراوانى از افرادى بى فایده و نان رسانى به آنان، تبلیغات در مطبوعات و رادیو به نفع اشرف، زد و بندهاى مالى، پرداختهاى کلان به مؤسسات تبلیغاتى، در مجموع چندان مورد اعتماد مردم نبود و بیشتر به سازمانى تجارى ـ انتفاعى زیر نظر اشرف مشابهت داشت که به صورت فرمانرواى تام الاختیار بىمسئولیت و یک کارتل بزرگ تجارى ـ اجتماعى در آمد که اکثر مطبوعات و هم رادیو (و بعدها تلویزیون) را در اختیار داشت و بر شبکهاى از نوکران وفادار فرمان مىراند. همچنین مطبوعات وابسته به سازمان، اشرف را شخصیتى مقدس، معصوم، روحانى و نمادى از بخشش و سخاوت در امور خیریه، مهربان، خدمتگزار، خوش قلب و....معرفى مىکردند. به هر ترتیب تأسیس سازمان شاهنشاهى خدمات اجتماعى و حضور فعال شمار فراوانى از طرفداران اشرف در آن سبب شد که وى در هرم قدرت سیاسى قرار بگیرد.
[ر. ک : اشرف در آیینه بدون زنگار (جلد 2)، خسرو معتضد، تهران، نشر البرز، 1376، ص 131 تا 136]
[23] . اشرف در آیینه بدون زنگار، ج 2، خسرو معتضد، تهران، نشر البرز، 1376، ص 131
[24] . همان ص 155
[25] . همان ص 178
[26] . همان ص 203
[27] . همان، ص 189
[28] . همان ص 200
[29] . اشرف در آیینه بدون زنگار، ج 2، خسرو معتضد، تهران، نشر البرز، 1376، ص 205 ـ 204
[30] . وقایع این دوران در قسمت گویا سازى اسناد به طور مختصر شرح داده شده است.
[31] . در نامههاى اشرف به زاهدى به این مورد اشاره کرده است.
[32] . همان ص 337 ـ 401 ـ 402 ـ 405 ـ 410
[33] . شهرام پهلوى نیا قوام متولد 18 فروردین 1318، تحصیلات خود را ظاهرا در رشته اقتصاد بازرگانى به پایان رساند و بازرگان و حق العمل کار تمام عیارى از آب در آمد و ثروت هنگفتى اندوخت. [وى راه مادرش را رفته است و در تهران از شهرت خوبى برخوردار نیست و در 20 شرکت از جمله حمل و نقل، کلوپهاى شبانه، ساختمانى، تبلیغاتى و توزیع سهام دارد. (گزارش سفارت آمریکا پیرامون شهرام)]شهریار شفیق، متولد 24 اسفند 1323 به ارتش پیوست و در سال 1356، ناخدا یکم ستاد ناوبرى در نیروى دریایى شد که محل خدمت او در بندر عباس بود. وى یکان هاورکرافت را اداره مىکرد و تمام کارهاى واحد هواناو، اعم از تهیه و انتخاب، خرید و راه اندازى با او بود. سابقه سوء اختلاس نداشت. از مادر خود جدا زندگى مىکرد. در وقایع انقلاب اسلامى 1357 با یک شناور به شیخ نشینهاى آن سوى خلیج فارس گریخت و به پاریس رفت و یکسال بعد در آنجا به دست افراد ناشناسى به قتل رسید. شهریار دو پسر داشت به نامهاى نادر و دارا.آزاده فرزند سوم اشرف متولد هفتم آذر 1329، ازدواج کرده و یک فرزند به نام کامران دارد.
[34] . ر. ک : اشرف در آیینه بدون زنگار، ج 2، خسرو معتضد، تهران، نشر البرز، 1376، ص 406 ـ 409
[35] . همان ص 561 ـ 552
[36] . همان 580 ـ 595
[37] . این سازمان در تاریخ 25 / 8 / 1345 به ریاست اشرف پهلوى و نیابت فریده دیبا مادر فرح پس از انحلال شوراى عالى زنان تشکیل گردید و مقرر شد که کلیه جوامع زنان به منظور ایجاد تفاهم و برقرارى مناسبات میان زنان و کوششهاى عمومى تحت یک واحد معین متشکل شوند و فعالیت نمایند، و به همین منظور اکثر جوامع زنان به این سازمان ملحق گردیدند. سازمان زنان را ارکان ذیل تشکیل مىداد : 1ـ دبیر کل 2ـ قائم مقام 3ـ هیئت عامله 4ـ گروه مطالعاتى 5ـ روساى کمیسیونها 6ـ دبیرخانه 7ـ بازرس 8ـ معاونین کمیسیونها و دبیر کمیسیونها. سازمان زنان ایران قبلاً به نام شوراى عالى زنان تأسیس و به ثبت رسیده بود. این سازمان سالى یک مرتبه در آبان ماه اجلاسیه داشت و دوره فعالیت هیئت عامله و بازرس و روساى کمیسیونها یک ساله بود. اهداف ظاهرى سازمان : 1ـ ترفیع مقام زن در ایران... و همچنین بالا بردن سطح فرهنگى و اجتماعى زنان و آشنا کردن آنان به تکالیف و حقوق خود. 2ـ بسیج و استفاده هر چه بیشتر از زنان ایران در کلیه امور اجتماعى براى به ثمر رساندن تحولات اجتماعى کشور. 3ـ هدایت کردن و هماهنگ نمودن فعالیتهاى جمعیتهاى زنان ایران و به طور کلى ارائه خط مشى در به ثمر رساندن مساعى قاطبه زنان کشور. 4ـ ایجاد تفاهم و مناسبات متقابل بین زنان ایران از یک طرف و سازمانها و زنان کشورهاى خارج از طرف دیگر.سازمان زنان داراى یازده کمیسیون با عناوین زیر بود: 1ـ روابط عمومى 2ـ حقوقى 3ـ بین المللى 4ـ رفاه اجتماعى 5ـ صنایع دستى 6ـ فرهنگى 7ـ شهرستان 8ـ ازدیاد مالى 9ـ عضویت 10ـ بهداشت 11ـ حرفهها.
[38] . اشرف در آیینه بدون زنگار، ج 2، خسرو معتضد، تهران، نشر البرز، 1376، ص 595 ـ 337
[39] . همان ص 606
[40] . همان ص 661
[41] . همان ص 598
[42] . همان ص 602 ـ 601 ـ 600 ـ 599
[43] . سند شماره 2ـ 3 ـ 5140 مورخ 18 / 11 / 37 گویاى این مطلب است.
[44] . ر. ک : اشرف در آیینه بدون زنگار، ج 2، خسرو معتضد، تهران، نشر البرز، 1376، ص 606 ـ 605
[45] . همان ـ ص 706 و 705
[46] . اشرف در آیینه بدون زنگار، ج 2، خسرو معتضد، تهران، نشر البرز، 1376، ص 733
[47] . همان ص 734
[48] . همان ص 739 ـ 738
[49] . همان ص 744