صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد

موضوع: نورالدین کیانوری

تاریخ سند: 22 اسفند 1352


موضوع: نورالدین کیانوری


متن سند:

از: آمیب به: بریستول /331 شماره: 5034/ ق نامبرده بالا گفته است که در حادثه سوء قصد به ذات مبارک شاهانه در واقعه 15 بهمن دست داشته.
1 وی اضافه کرده اردکانی[ارکانی] که به اتفاق میرفخرائی این سوء قصد را ترتیب دیده بودند به وی مراجعه کرده که از کمک حزب توده برای اجرای این سوء قصد برخوردار گردند و کیانوری نیز موضوع را با رادمنش در میان گذارده لکن رادمنش گفته است ما تروریست نیستیم و در این زمینه همکاری نخواهیم کرد لکن کیانوری و خسرو روزبه بدون اجازه حزب در اجرای برنامه سوء قصد همکاری کرده‌اند.
قریب محترماً به عرض می‌رساند بهره‌برداری شود 8 /2 /53 در کلاسه 22117 بایگانی شد.
اصل در کلاسه95957

توضیحات سند:

1 .
کیانوری درباره نقش خود در ترور شاه چنین توضیح می‌دهد: ماجرای من دقیقاً‌ به این شکل است: یکی از اعضاء حزب، که جوان دانشجوی خیلی خوبی بود و مرا می‌شناخت به نام عبدالله ارگانی، چند ماه پیش از15 بهمن پیش من، که مسئول تشکیلات کل حزب بودم، ‌آمد و گفت: یکی از آشنایان من به نام ناصر فخرآرایی فردی است که از زندگی ناامید شده و تصمیم گرفته است که شاه را ترور کند.
عقیده شما چیست؟ من بلافاصله به جستجوی دکتر رادمنش ـ دبیراول کمیته مرکزی ـ برآمدم و معلوم شد که او در دفتر روزنامه مردم (ساختمانی مجاور ساختمان حزب) است.
به آنجا رفتم دکتر رادمنش، دکتر کشاورز و احسان طبری در بالکن طبقه دوم ساختمان مشغول صحبت بودند.
من موضوع را به آنها گفتم.
دکتر رادمنش گفت: « حزب ما بطور اصولی با ترور مخالف است و ما ترور را وسیله‌ای برای پیشبرد انقلابی نمی‌دانیم، ولی اگر کسی می‌خواهد شاه را بکشد ما که نمی‌توانیم برویم به شاه اطلاع بدهیم.
» ( این عین جمله اوست) من هم از آن پس همین سیاست را با ارگانی پیش گرفتم که به ما مربوط نیست.
هرچند وقت یک‌بار ارگانی نزد من می‌آمد و از وضع ناصر فخرآرایی خبر می‌داد که بنا به دلایل متعدد نتوانسته موفق شود، درصدد تهیه اسلحه است، یک اسلحه پیدا کرده ولی به دردخور نیست و غیره، من هم خیلی ساده از موضوع می‌گذشتم ...
.
ناصر فخرآرایی یک کارت خبرنگاری می‌گیرد و با این کارت به دانشگاه می‌رود (شاه معمولاً 15 بهمن به دانشگاه می‌رفت.) او اسلحه‌اش را در دوربین جاسازی کرده بود.
ارگانی از چند روز قبل اطلاع داشته که فخرآرایی در 15 بهمن قصدش را عملی می‌کند، ولی موفق نمی‌شود که مرا پیدا کند و اطلاع بدهد.
به این ترتیب، من از موضوع ترور در این تاریخ اصلاً اطلاع نداشتم.
هی می‌گویند که آقا تو چرا پیشنهاد کردی که به جای پنجشنبه 14 بهمن، که سالروز ارانی بود، جمعه 15 بهمن سر قبر ارانی برویم! ما هر سال،‌ برای اینکه کارگران و دانشجویان و کارمندان بتوانند در تظاهرات شرکت کنند، تظاهرات 14 بهمن را در جمعه بعد یا قبل برگزار می‌کردیم.
این هیچ چیز غیرعادی نبود.
بعضی ایرادهای بچگانه می‌گیرند که تو در موقع میتینگ به خانه رفتی و دوربین عکاسی آوردی! (سوار موتور سیکلت یکی از بچه‌های حزبی شدم و رفتم به خانه و برای عکسبرداری دوربین را آوردم ) روز 15 بهمن پس از انجام تظاهرات بر مزار دکتر ارانی به شهر آمدم، کمی در دفتر حزب کار کردم و شب به خانه رفته و خوابیدم، بدون اینکه حتی از رادیو خبر تیراندازی به شاه را شنیده باشم، کمی پس از نیمه شب به خانه ما ریختند و مرا بازداشت کردند.
همسرم مریم را بازداشت نکردند.
پس از اینکه مرا بردند، مریم فوراً از خانه بیرون رفت و به منزل یکی از بستگانش رفت.
کمی پس از بیرون رفتن مریم،‌ مأمورین فرمانداری نظامی دوباره برای بازداشت مریم به خانه ما ریختند و این بار تمام کتاب‌های مرا، که کتابخانه نسبتاً مفصلی بود،‌با خود بردند، ولی به اثاثیه خانه و لباس دستبردی نزدند.
عده دیگری از رهبران حزب را به همین ترتیب گرفته بودند.
به این ترتیب، این جریان پیش آمد و رژیم هم که به علت آن مقدمه‌ای که گفتم در تدارک ضربه زدن به حزب بود از موقعیت استفاده کرد.
ما یک یا دو شب در زندان شهربانی بطور انفرادی زندانی بودیم و بعداً‌ به حیاط کوچکی با دو اتاق، که زندان عمومی بود، منتقل شدیم.
روز دوم که با هم جمع شدیم روزنامه به دست ما رسید و من از جریان مطلع شدم و فهمیدم که ارگانی هم بازداشت شده است.
موضوع را به قاسمی، جودت، یزدی و بقراطی گفتم که ارگانی چند وقت پیش چنین مطلبی را به من گفته بود، ولی از هفته‌ها پیش از 15 بهمن او را ندیدم و از اینکه ناصر فخرآرایی در روز 15 بهمن خیال چنین کاری داشته اصلاً‌ خبری نداشتم.
در آن زندان ما مطلع شدیم که ارگانی در زندان موقت عمومی است.
قرار شد که بقراطی هنگام رفتن به حمام با ارگانی تماس بگیرد و از او جریان را پرس و جو کند.
ارگانی به او گفته بود که نتوانسته به کیانوری خبر بدهد که ناصر می‌خواهد روز 15 بهمن نقشه‌اش را عملی کند و کیانوری از مسئله اطلاع نداشته است.
به این ترتیب، این موضوع دیگر بین ما مورد بحث قرار نگرفت، حتی پس از بازگشت از تبعید و پس از فرار از زندان هیچ بحثی علیه من نشد،‌ولی د رپلنوم چهارم یکی از ریشه‌ای ترین اتهامات علیه من شد.
من در پلنوم چهارم دو جریان را برای تبرئه خود بازگو کردم: یکی گفتگو با دکتر رادمنش و دکتر کشاورز و احسان طبری در بالکن ساختمان دفتر روزنامه مردم و دیگری گفته ارگانی به بقراطی که من از جریان 15 بهمن اطلاع نداشته‌ام.
رادمنش و کشاورز انکار کردند و گفتند که چیزی به یاد ندارند، ولی طبری آمد و از من دفاع کرد و عیناً جریان را بازگو کرد و جمله‌ای را که رادمنش گفته بود عیناً تکرار کرد.
اگر او اظهار نظر نکرده بود و شدیداً در قطب مقابل من قرار داشت،‌ چون کمونیست با وجدانی بود، عین گفته ارگانی را به پلنوم گزارش داد.
همین دو مطلب مرا نجات داد.
(خاطرات نورالدین کیانوری ص 183 ـ 185 )

منبع:

کتاب چپ در ایران - حزب توده در آلمان شرقی به روایت اسناد ساواک صفحه 317

صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.