صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد

تاریخ سند: 26 آبان 1342


متن سند:

اواخر سال 1339 (یعنی نیمه دوم) که روبن را دیدم و او بعد از صحبت معمولی اظهار داشت که چکار می کنی و به دیدن ما نمی آئی قدری با هم صحبت کنیم و در آنجا قرار شد که من به دکان او بروم بعد از چند روز من به دیدن روبن رفتم او شرح داد که ما دید و بازدیدهائی داریم گاهی جمع می شویم و صحبتی می کنیم تو هم خوبست بیائی و قرار شد دو سه روز بعد طرف عصر در حدود ساعت 21 6 به نزد روبن بروم و رفتیم به اتفاق روبن به منزل شخصی به نام قسمتی رفتیم و در آنجا دو نفر دیگر به جز قسمتی بودند که یکی خود را قره لی و دیگری دائی خود را معرفی کرد که پیرمردی بود در حدود شصت یا شصت و پنج ساله و من و روبن که جمعا پنج نفر بودیم در آنجا صحبتی که شد از وضع فعلی (مربوط به آن موقع) و شکست حزب توده و آن شخص پیر می گفت بایستی کار کرد و افرادی را جمع آوری کرد و به فعالیت ادامه داد (آیا در آن موقع او خودش افرادی داشت و یا سازمانی داشت کار می کرد من اطلاع نداشتم زیرا بار اول بود که به آنجا رفته بودم) و در آنجا بیش از این مطالبی صحبت نشد و در جلسات بعد که جمعا سه جلسه بیشتر شرکت نکردم.
در جلسات بعد که قرار شده بود تقریبا یک ماه بعد دیده شود که به عنوان گردش بیرون برویم جلسه تشکیل گردید و در آنجا صحبت از مسئله اینکه افرادی را اگر می شناسید هرکس خودش تماس بگیرد و حق عضویت دریافت کند تا بتوانیم نشریه ای داشته باشیم و در آنجا متوجه شدم که این شخص دائی (که گویا نامش رجب شعبانی یا شیبانی بوده است) آدم بیکاری است و قصدش ازگرفتن حق عضویت تأمین مخارج خودش می باشد و بعدا که من با روبن صحبت کردم و اظهار داشتم که این پول را خودش می خورد و یا چکار می کند در جلسه بعدی این مسئله را گفت مطرح بکن و بپرسیم در جلسه بعد که این مسئله سئوال شد گویا قره لی مقداری در حدود پنجاه شصت تومان پول به او داده بود که بابت حق عضویت بوده است و یا اینکه از خودش به او داده بود نمی دانم معلوم شد که دائی پول را خرج خودش کرده است و پس از جلسه من به روبن گفتم که دیگر حاضر نیستم و نمی آیم و بعد از تقریبا یک ماه که روبن را دیدم او اظهار داشت که دیگر از دائی خبری نیست و من هم به سراغش نرفتم و از آن موقع (از اول تا آخر که مدت سه ماه یا چهار ماه بود) دیگر تماسی به عنوان کمیته وحدت نداشتیم و به طور کلی قطع گردیده بود.
بعد از سال 39 در سال 40 البته روبن را گاهی اوقات می دیدم ولی هنوز چیزی در میان نبود تا مجددا روبن اظهار داشت حالا که آن کمیته به هم خورده باشد ما خود شروع به کار بکنیم ناگفته نماند روبن در آن موقع با شرقی آشنائی داشت و با محمود فردوسی و رضا پارسی.
روبن مرا به شرقی معرفی کرد و به وسیله شرقی من دکتر ذوالقدر را دیدم و در اول کار دید و بازدید بود تا یکی دو ماه بعدا روبن اظهار داشت که خوب است چند نفری دور هم جمع بشویم و اولین اجتماع من بودم روبن شرقی دکتر ذوالقدر و در آنجا قرار شد هر کسی آشنایی دارد با او تماس بگیرد و صحبت کند و ببیند می شود از او استفاده کرد و به جریان کار آورد یا نه پس از آن جلسه دکتر ذوالقدر دکتر عشقی را معرفی کرد که من او را در داروخانه دکتر ذوالقدر دیدم و با او آشنا شدم و او را هم به جمع ما اضافه کردیم و آیا آنها افرادی داشتند یا نه من اطلاعی ندارم ولی روبن با محمود فردوسی و رضا پارسی آشنائی داشت و آنها را هم می دید و در خلال این مدت روبن به من گفت یک دستگاه پلی کپی و یک ماشین تحریر احتیاج داریم که بایستی بخریم و به من توصیه کرد که اگر بتوانی به اقساط بخری خوب است و من هم آن موقع کار می کردم یک ماشین تحریر به مبلغ 0 /1350 ریال و یک دستگاه پلی کپی 0 /24000 ریال خریدم و روبن به من گفت بعدا کمک کمیته پول را خواهد داد توضیح اینکه در همان دید و بازدیدهای اولیه قرار شد به نام کمیته انقلابی شروع به کار بکنیم و در جلسه بعدی که داشتیم قرار شد که یک نشریه بدهیم که از دکتر ذوالقدر خواسته شد مطلبی بنویسد و نشریه ای منتشر شد یعنی پس از اینکه دکتر ذوالقدر تهیه کرد به روبن داده شد که ماشین کرده و برای چاپ حاضر کند (توضیح اینکه در آن موقع ماشین تحریر نزد روبن بود و پلی کپی در نزد من) روبن نشریه را ماشین کرده به من داد تا چاپ شود پس از اینکه اولین نشریه درآمد پخش گردید یعنی به دکتر ذوالقدر و شرقی عشقی و روبن داده شد و مقداری هم با پست به ادارات و شرکتها فرستاده شد.
البته تعداد نشریه شاید از صد عدد تجاوز نمی کرد و به نسبت به هر کدام مقداری داده شد که دکتر ذوالقدر بعد از خواندن نشریه اظهار داشت این نشریه ای که من نوشتم نیست و بسیار تند است و روبن هم بعدا تأیید کرد که دستکاری کرده است و نشریه بسیار تند است و هر کس خوانده است با زمان تطبیق نمی کرده است.
تقریبا اواسط سال 40 بود.
چون روبن در آن موقع می گفت که می خواهد از ایران برود و تقاضای مهاجرت داده است من هم از او خواستم که اگر می تواند کمکی هم در این راه به من نماید او گفت من دوستی دارم که در این مورد می تواند کمک کند و روزی مرا به خانه خود دعوت کرد و در آنجا شخصی را که دارای قدی بلند قدری چاق مانند ورزشکارها بود و طبق گفته روبن (البته بعدا گفت گویا کارمند کنسولگری بود) به نام یوجین معرفی کرد و در آنجا راجع به مهاجرت که صحبت شد و او سئوال کرد چکار می کنم گفتم که در شرکتی کار می کنم و راجع به گذشته پرسید و من هم به طور اختصار گفتم که به عضویت حزب توده بودم و زندانی شدم و بیرون آمدم در آنجا صحبت از این مسئله شد که آیا حالا هم کاری می کنید یا نه در اینجا روبن توضیح داد که چند نفری هستیم گاهی دور هم جمع می شویم و به نام کمیته انقلاب داریم فعالیتی می کنیم و او سئوال کرد آیا با حزب توده هم ارتباط دارید یا نه گفته شد که ما با حزب توده ارتباط نداریم و نمی خواهیم داشته باشیم زیرا هر کس با آنها تماس می گیرد لو رفته گیر می افتد و دلائلی ذکر شد و گفته شد اگر حزب توده می خواست کاری بکند با داشتن آن همه امکان می بایست می کرد و او این مطالب را به طور ضمنی تأیید می کرد ولی با وجود این توصیه می کرد که بایستی با حزب توده تماس داشته باشید و اگر عده ای نتوانستند کار کنند و یا خیانت کردند دلیل آن نیست که همه خائن بودند و شما نشریه ای که دادید بسیار تند بوده است و صحیح نبوده است و بعد از این می بایست اگر کاری می کنید موقعیت زمان را در نظر بگیرید.
دفعه دیگر که تقریبا بعد از بیست روز بود و به منزل روبن رفته بودیم باز همان شخص در آنجا بود باز در ضمن صحبت که شروع شد او گفت اگر شما بخواهید کار کنید بایستی خیلی دقت به خرج دهید که مبادا گیر بیافتید و زیاد تندروی نباید کرد مخصوصا درحال حاضر که دولت ایران دارد کارهای مفیدی برای مردم انجام می دهد و اصلاحات ارضی را به عنوان نمونه آورد که زمین بین دهقانان تقسیم خواهد شد و شما زیاد تندروی نباید بکنید افرادی را که شما (منظور کمیته بوده است) تماس می گیرید دقت کنید که با پلیس و مأمورین امنیت تماس نداشته باشند و در آن موقع دولت امینی1 روی کار بود و صحبت کرده گفت که گویا تیمسار بختیارمیخواهد دولتی تشکیل دهد و ممکن است کودتایی بر علیه شاه بکند و در وضع فعلی که روابط ما رو به بهبود می رود اگر بختیار روی کار بیاید دولتی مانند دولت اسپانیا خواهد شد و در جوار کشور ما نمی خواهیم چنین دولتی روی کار بیاید در اینجا روبن اظهار داشت که ما نه کسی را داریم و نه چیزی در دست داریم که بتوانیم کاری انجام دهیم و ما هیچ گونه اقدامی نمی توانیم بکنیم و باز در آنجا تاکید نمود که شما می بایستی کاری بکنید که با حزب توده تماس برقرار نمائید و بایستی کاری بکنید اگر سازمانهای دیگری فعالیت می نمایند شما بوسیله نشریات خود آنها را رهبری کنید و نشریات شما می تواند وسیله ارتباط شما باشد و همچنین در نشریات خود نسبت به سران حزب و به طور کلی حمله ننمایید زیرا افراد سابق حزب هم از شما فرار خواهند کرد و خوب است شما نامه ای بنویسید به حزب کمونیست و بخواهید تا در این مورد ارتباط با حزب توده به شما کمک کند.
و در ضمن صحبتهایی می کرد گفت ممکن است کمک هم داد البته نه در حال حاضر بلکه اگر شما وسعت پیدا کردید و نیروئی شد (البته از صحبت می شود استنباط کرد که کمک مالی در وهله اول و بعدا کمک از نظر اسلحه) و به عنوان مثال می گفت می شود از طریق عراق و یا مصر کمک شود (البته در آن موقع حکومت قاسم1 در عراق بود) ولی مشخص ننمود که چگونه ممکن است و یا به چه وسیله ممکن است و از چه راهی می شود کمک کرد و بعد از این ملاقات دومین نشریه انتشار یافت که در آن ملایمتی مشاهده می شد و نسبت به سران حزب توده حمله ای نشده بود.
البته در خلال این مدت نامه ای هم نوشته و ارسال گردید و در نامه گویا اعتراض به حزب توده شده بود و خواسته شده بود که چرا نمایندگان حزب توده را در کنگره راه می دهند، بعد از آن ملاقات روبن پیشنهاد کرد که بایستی کارها را شکل داد (او خودش دو سلاح داشت که نمی دانم از کجا تهیه کرده بود دو اسلحه کوچک بود و دو سلاح هم من داشتم که کهنه و قدیمی بود و پدرم در زمانی که در اداره راه کار می کرد چون همیشه در بیابانها بود داشت که غیر قابل استفاده شده بودند بعد از مرگش من آنها را برداشته بودم که هر دوی آنها را تحویل دادم و دوتای دیگر را روبن که می خواست برود داد به من و من هم آن را به شخصی به نام دلفانی فروختم) و به همین منظور جلسه ای که تشکیل داده شد روبن افرادی را که داشت رضا پارسی محمود فردوسی.
رضا پارسی را به شرقی معرفی کرد و محمود فردوسی را به دکتر ذوالقدر و شخصی به نام حسین زاده را به من که خودش دیگر با کسی ارتباط نداشته باشد و هم چنین تصمیم گرفته شد که از افراد اسامی خواسته نشود زیرا در صورت خواستن اسامی ممکن است افراد مشکوک شوند و فکر کنند جریان پلیسی است و یا اینکه کسی لو برود و تمام را بشناسد و لو بدهد روی این اصل هیچکس از دیگری راجع به افراد خود و دیگری صحبتی نمی شد.
در دفعه بعد که آخر سال 40 بود که با همین شخص ملاقاتی در منزل من روی داد ضمن صحبت که می شد او اظهار داشت شما شکل کار منظمی ندارید و شما به تنهائی نمی توانید کاری انجام دهید اگر مردم به کمک شما نیایند شما را زود از بین خواهند برد اگر شما وسیع هم شدید تا مادامی که افراد نظامی پشتیبانی از شما ننمایند و شما را کمک ننمایند شما از بین خواهید رفت و مانند افراد یاغی شما را تعقیب خواهند نمود و مضمحل خواهید شد و شما پناهگاه یا پایگاهی در میان مردم ندارید به عنوان مثال از جبهه ملی نام برد که باید کوشش کرد که با آنها هم کنار آمد (البته به چه طریق نگفت) فقط خود شما به تنهائی هیچ کاری نمی توانید انجام بدهید و سالیان دراز طول می کشد تا شما بتوانید کار بکنید و در نشریات خود بایستی از جبهه ملی و نظیر این سازمانها طرفداری کنید و روش شما طوری باشد که آنها را به سمت خود جلب کنید و شما در عوض اینکه با حزب توده تماس بگیرید با او مخالفت هم می نمائید در این بین گفته شد که رهبران حزب فقط حرف می زنند و کاری انجام نمی دهند و به عنوان نمونه مسئله اصفهان گفته شد که چطور لو رفتند او ضمن تأیید این مطلب اظهار داشت اشتباهات بعضی از افراد حزب توده در خارج مانند کیانوری1 این کارها را می کند و راجع به دکتر کشاورز صحبت کرد که گویا در آلمان شرقی بودند بعدا به عراق آمدند و نتوانستند کاری انجام دهند از حزب یا از کمیته مرکزی اخراج شده اند.
البته از آنها به عنوان مأمور پلیس یا امنیت کشور یاد نکرد بلکه گفت در اطراف آنها کسانی هستند که با پلیس ایران ارتباط دارند و اگر کسی هم به ایران ارتباط بگیرد دستگیر می شود.
بعد از این جریان در جلسه ای که تشکیل شد قرار شد که شرقی را به عنوان مسئول تعلیمات نظامی تعیین شد و کارهای چاپی را من و سلیمی هم که آن موقع بوسیله دکتر ذوالقدر آمده بود به عنوان مسئول تشکیلات و دکتر ذوالقدر هم به عنوان مسئول شهرستان و دبیر و دکتر عشقی هم که به وسیله دکتر ذوالقدر آمده بود به عنوان مسئول مالی انتخاب شدند و روبن هم به عنوان مشاور بود و قرار شد که ما چهار قبضه اسلحه را در اختیار شرقی بگذاریم تا او به اصطلاح تعلیمات بدهد بایستی گفت که تعلیمات فقط شکل اسلحه شناسی داشت که افرادی که به وسیله تشکیلات معرفی می شد به آنها تعلیم بدهد و تعلیم دیگری نیز ما نداشتیم و در جلسه بعدی که در منزل روبن بود باز همین شخص حضور داشت صحبت شد و او اظهار داشت که دیگر خطری نیست و اگر دولت سقوط کند بختیار دیگر روی کار نخواهد آمد و شما بایستی روش ملایمتری را در پیش بگیرید (گویا روبن گفته بود که ما تعلیمات نظامی داریم) و تعلیمات نظامی برای شما سودی ندارد جز اینکه گیر بیافتید و همه به خدمت سربازی می روند و افراد شما هم قطعا خدمت سربازی نموده اند و فعلاً شما نمی توانید کاری انجام دهید و اگر روزی خواست کاری انجام شود همان تعلیمات را که می دهید در موقع خودش هم می توانید این کار را بکنید البته این ملاقات بعد از سال 40 یعنی در 41 بوده است و به طور کلی این شخص زیاد صحبت نمی کرد و مطالب را کلی می گفت و از کمکهائی هم که گفته بود می شود به هیچ وجه خبری نشد و در مورد اینکه بایستی نظامیان را همراه کرد او راهنمائی نکرده است به چه طریق و چگونه فقط ما در نشریات که منتشر می شد از ارتشیان هم اسمی می بردیم و دعوت به همکاری می کردیم و هر کس آشنائی در محل کار خود یا در محل سکونت خود داشت می بایستی به آنها بدهد یا بیاندازد یا به وسیله پست بفرستد و بعدا کنترل کند که تأثیر آن چه بوده است و بعد از مطالعه در مورد فرد تصمیم بگیرد.
به طور کلی می توانم بگویم که ما نه فقط در مورد افسران و یا ارتشیان بلکه به طور کلی در مورد جبهه ملی و نظایر آن هم نتوانستیم موفقیتی حاصل کنیم و آن چیزی است که همه می دانند.
در سال 31 بود که من و شرقی و دکتر ذوالقدر به شمال مسافرت کردیم یکی از نظر اینکه که دکتر ذوالقدر گویا در آنجا سوابقی داشت و آشنایانی داشت خواستیم ببینیم آیا می شود در آنجا تشکیلاتی داد یا نه هدف دیگر این بود که ما که می خواهیم کاری انجام دهیم چگونه است و پناهگاهی داریم و آیا در شمال می توانیم کاری انجام دهیم یا خیر به همین منظور این مسافرت انجام شد و چون پول نداشتیم هر کس به فراخور حال خودش مبلغی داد و روبن هم شخصی را به نام احمد که ماشین داشت معرفی کرد که پول بنزین بدهیم و او هم در پهلوی دو نفر آشنا دارد شاید بتوان اطلاعات محلی از آنها بگیریم ما از راه چالوس حرکت کردیم در چالوس با پیرمردی صحبت کرد که تا آنجا که من فهمیدم راجع به گذشته و وضع چای و محصول بود که آن هم آن پیرمرد را از وضع خود و سایرین اظهار رضایت می کرد که وضع ما خوب است و محصول هم خوب است بعد از آن در بین راه در مسافرخانه ماندیم و صبح فردا حرکت کردیم و در یکی از شهرها به علت خرابی ماشین توقف کردیم (البته در نظرم نیست کدام شهرستان بود) و در آنجا دکتر ذوالقدر گویا آشنائی داشت و تا درست شدن ماشین سری به او زد و گویا دکان برنج فروشی بود و بعدا به پهلوی رفتیم و آن دو نفر را که به نام ایرج و دیگری عرفان بوده است ملاقات نمودیم و دکتر ذوالقدر هم با آنها صحبت کرد و تا آنجا که من می دانم از محل خود آنها اطلاعاتی نداد و این مسافرت بدون نتیجه بود یعنی نه دکتر ذوالقدر توانست کسانی را ببیند و نه ما توانستیم اطلاعاتی از محل آنجا کسب کنیم زیرا ما راه شوسه رفته و برگشته بودیم.
و بعد از این مسافرت بود که روبن پیشنهاد کرد که بایستی پلنوم تشکیل شود و اصرار می کرد حتما بایستی پلنوم تشکیل شود و افرادی را که روبن می شناخت از قبیل پارسی.
محمود فردوسی با آنها هم گفته بود که شما هم بخواهید پلنوم تشکیل شود و با وجود مخالفت شدید سایرین روبن اصرار کرد که بایستی پلنوم تشکیل شود در منزل شرقی در سال 41 پلنوم تشکیل گردید که من روبن شرقی سلیمی ـ دکتر ذوالقدر ـ دکتر عشقی پارسی ـ محمود فردوسی ـ حاجی قسمتی حسین زاده ـ نوری ـ احمد تودد تشکیل گردید و در آنجا راجع به وضع مالی و تعلیمات نظامی و نشریه و روزنامه صحبت شد راجع به وضع مالی گفته شد که هر کس به اندازه یک روز درآمد خود بایستی حق عضویت بدهد و روزنامه بایستی به طور نامنظم داشته باشیم و نسبت ارتباط با خارج کمیته بایستی اقدام نماید و برنامه تنظیم شود.
بعد از پلنوم جلسه کمیته قطعنامه ای که حاضر شده بود مطالعه کرد و قرار شد برنامه ای تنظیم کند و آنها را بفرستد که همین کار هم شد و به روبن داده شد که بفرستد نامه و قطعنامه به وسیله دکتر ذوالقدر و عشقی تنظیم و در جلسه کمیته اصلاح شده بود ولی آیا اصولاً روبن نامه ها را می فرستاد و به چه وسیله می فرستاد چیزی در این باره به من نگفته بود زیرا جوابی برای نامه هائی که فرستاده شده بود نرسیده است.
در مورد نشریات روزنامه ما، بیش از دو سه شماره روزنامه نداشتیم که همه آنها بعد از پلنوم درآمده بود (در سال 41 چون روبن مسئله مهاجرتش نزدیک بود ماشین تحریر را داد به من و من هم دادم به حسین زاده که هر موقع مطلبی داشتیم بدهیم ماشین کند و برای چاپ به من بدهد) که مقالات آن را یکبار دکتر ذوالقدر نوشته است و دفعات دیگر را گویا دکتر عشقی تهیه می کرده است و آیا سایرین کمک می کردند نمی دانم ولی همین قدر می دانم که یک بار کسی مقاله ای نوشته بوده داده بود که به روزنامه بدهند و برای روزنامه آخری که سومین روزنامه باشند چند خبر انتخاباتی بوده است که یک خبر آن را پارسی داده بود ولی از دیگر اخباری که نوشته شده من اطلاعی ندارم که چه کسی داده است ـ در مورد وضع مالی بنا شد چون هر کس حق عضویتی می دهد تمبری داده شود به وسیله حسین زاده کلیشه آن ساخته شد و به من داده شد که دوبار که مجموعا شاید در حدود دو هزار تومان یا هزار و پانصد تومان تمبر چاپ کرده باشیم و در اختیار حسین زاده و سلیمی گذاشته شد و کلیشه آن را بعدا از بین بردیم (البته کلیشه که گفته می شود به اندازه ده سانت و پنج سانت بوده است که آن را هم من خودم از بین بردم.
به نظرم می آید قبل از مسافرت و تشکیل پلنوم یوجین را در منزل روبن ملاقات نمودیم و او ضمن صحبتهائی که می نمود اظهار می داشت که (گویا روبن صحبت کرده بود که به مسافرت شمال خواهند رفت) او اظهار داشت که شما چه کار به شمال دارید شمال فایده ندارد و اگر شما می خواهید قیامی بکنید قیام که از طرف شمال نمی شود کرد و ممکن است شما را یا به عنوان یاغی و یا به عنوانی به ما بچسبانند شما اگر می خواهید کاری انجام دهید و تشکیلاتی داشته باشید بایستی در همه جا تشکیلات داشته باشید در تمام نقاط ایران وگرنه شما به هیچ وجه موفقیتی نمی توانید داشته باشید و گذشته از آن شما با روش تندی که دارید همه از شما رَم خواهند کرد و موقعیت بین المللی هم اجازه این کار را نمی دهد مخصوصا که شما با حزب توده مخالفت می کنید شما در روش خود باید معتدل باشید با وضعی که در حال حاضر در ایران پیش می آید و اصلاحات انجام می گیرد شما نمی توانید مردم را به خود جلب بکنید مگر اینکه با زمان قدم بردارید مخصوصا در حال حاضر مردم ایران آمادگی چنین کاری را ندارند و به فرض اگر شما از یک جا شروع کنید شکست شما حتمی است کما اینکه حزب توده با تمام نیروئی که داشت و در تمام جاها کار می کرد شکست خورد و از بین رفت و ما هم که کمکی نمی توانیم بکنیم و روابط ما با دولت ایران رو به بهبودی است و رفته رفته خوب می شود و شما بهتر است با حزب توده تماس بگیرید.
آخرین دفعه ای که من یوجین را دیدم او به وسیله روبن آنکت مهاجرت فرستاده بود و ساعت 9 یا21 9 شب بود که دیدم فکر می کنم در اردیبهشت ماه بود که آنکت مهاجرت را با او دادم و از آن پس من دیگر او را ندیدم وقتی از روبن پرسیدم که پس دوست تو چه شد و تقاضای من چه شده است اظهار داشت که او از ایران رفته است و فکر می کنم در اواخر خرداد ماه یا تیرماه بود که با روبن صحبت کردم و علت آن را گفت گویا او احساس کرده بود که تحت تعقیب است و یا اینکه تغییر مأموریت داشته است به هر حال از ایران خارج شده است و دیگر آن شخص را من ندیدم ناگفته نماند که در یکی از این ملاقاتها دو جلد کتاب مدافعات خسرو روزبه یا محاکمات خسرو روزبه به روبن داده بود که روبن آنها را داد تا افراد بخوانند و دیگر من آن کتابها را ندیدم و در نزد چه کسانی است نمی دانم بعد از این جریان در جلساتی که تشکیل می گردید چون خبری نبود و در وحله اول از قیام و انقلاب صحبت شده بود و دیدند کاری در پیش نیست و فقط کار تشکیلاتی و جمع آوری افراد است (توضیح اینکه دیگر در آن موقع به اصطلاح از تعلیمات نظامی خبری نبود بعد از پلنوم) و ضمن اینکه روبن هم رفتنش نزدیک بود در یکی از جلسات به روبن پیشنهاد شد که شما حالا که بایستی بروی خوب است در آنجا با حزب توده بتوانی وسیله ای جور کنی تماس بگیری و وضع ما را شرح دهی (توضیح اینکه در این مدت در جلسات همیشه گفته و صحبت می شد که با حزب توده تماس بگیریم ولی طریق تماس را نمی دانستیم که چطور باشد و به چه وسیله و این مطلب همیشه در جلسات به وسیله روبن عنوان می شد) و به اصطلاح میانجی آشتی باشی و یا به هر وسیله دیگر که ممکن است تماس برقرار نمائی چون کاری که شروع شده بود نمی دانستیم عاقبت آن به کجا می انجامد روی این اصل یکی دو ماه قبل از رفتن روبن (توضیح اینکه ما هر هفته جلسه نداشتیم بلکه هر ماه یا بیست روز یکبار بود) و وسیله ای که روبن یا هر کسی بخواهد تماس بگیرد چگونه باشد در خارج از جلسه روبن به من اظهار کرد بهتر است دست خطی شامل نام پدر، نام خانوادگی، شغل و آدرس و تقریبا یک نیمه بیوگرافی مختصر گرفته شود که بیش از چند سطر نباشد و من اینها را خواهم برد و در صورتی که کسی خواست اینجا تماس بگیرد با ارائه دست خط خودشان می تواند تماس بگیرد و چون در آن موقع من هم تقاضای خود را به ترتیبی که شرح دادم رد کرده بودم ممکن بود در اینجا نباشم تا تماس با من گرفته شود و تا اینکه روبن رفت و ما دیگر با هیچ جا تماسی نداشتیم منتظر بودیم تا ببینم اقداماتی که روبن خواهد کرد چه نتیجه خواهد داد و یا اصولاً او می تواند و اقدامی می کند یا نه زیرا اکنون که مدت یکسال است روبن رفته از نتیجه اقدام او بی خبر می باشیم و هیچ اطلاعی نداریم روبن تقریبا در حدود ماه 8 یا 9 سال 41 از ایران رفت ناگفته نماند تا آن موقع نیمه برنامه ای نیز تنظیم شده بود و با قطعنامه پلنوم به روبن داده شد که همراه ببرد آیا برد یا نبرد یا چگونه برد او چیزی اظهار نکرده است بیوگرافی که گرفته شد از سلیمی دکتر عشقی و شرقی بوده است و آیا از دکتر ذوالقدر هم گرفته شد در نظرم نیست شاید روبن از او گرفته باشد چون از هر کدام به طور انفرادی و خارج از جلسه گرفته شده است.
به نظر من چنین می رسد که در اوائل تشکیل کمیته یوجین اطلاعی نداشته و شاید بعدا روبن با او صحبت کرده بوده است و چون در آن موقع شایعه روی کار آمدن تیمسار بختیار بوده است و او می ترسید با روی کار آمدن تیمسار همانطور که در بالا اشاره کردم در اینجا وضعی پیش بیاید مانند حکومت اسپانیا کما اینکه خودش هم یک دفعه چنین چیزی را عنوان کرده بود و روابط با دولت ایران که در همسایگی دیوار به دیوار می باشد به هم بخورد و روبن آیا قبلاً با او چه مطالبی صحبت می کرده است که او چه فکری در مورد کمیته انقلاب می نموده است فکر می کرده لابد یک تشکیلات وسیع و منظمی است که کار می کند شاید نظرش بهره برداری بود که اگر بخواهد دولتی روی کار بیاید که به اصطلاح دیکتاتوری باشد به عناوینی او را ساقط نمایند ولی پس از چند جلسه تماس که دید نه خبری نیست و آن تشکیلات مورد نظر خودش که چه بوده است نیست خود را کنار کشیده باشد و گفته است با حزب توده تماس بگیرید زیرا در وهله اول مطالبی که گفته است بعدا عملاً ثابت شده است که هیچ کمک نشده است این مسئله را پیش می آورد که کمیته هم مانند سایر شاخه های حزب توده بوده است و کاری هم نمی تواند بکند.
البته او در ضمن صحبت نظر قطعی در مورد هیچ چیزی نمی داد و نظر خود را صریحا نمی گفت فقط هرچه می گفت کلی بود و بقیه کارها همانطور که اظهار داشتم در کمیته صحبت کرده و تصمیم گرفته می شد.
یادآور می شوم که برنامه ای که نوشته شده بود داده شد که افراد اظهار نظر بکنند و بعدا جمع شده منتشر شود و در 2 یا 3 نسخه بیشتر نبوده است و بعدا هم معلوم نشد که به چه سرنوشتی دچار شد زیرا در سال 41 تقریبا ماه 9 بود که من به قم رفتم و می شود گفت مدت شش ماه در آنجا بودم و تمام چیزهائی که از قبیل اسلحه و ماشین تایپ و پلی کپی را در اختیار مأمورین گذاشته و تحویل دادم.
س ـ پس از اینکه یوجین دستور داد شما فعالیت کنید در بین ارتشیان نفوذ پیدا کنید.
در اجرای دستور او چه عملی نمودید و در نشریه خود که خطاب به درجه داران و افسران چاپ نمودید این نشریه را چگونه بین درجه داران و افسران پخش کردید.
ج ـ در مورد افسران و درجه داران و فقط مخصوص آنها نشریه ای منتشر نشد ضمن یکی از نشریات از آنها هم یادآوری و نام برده شده بود و قرار شد نه فقط در میان افسران بلکه در بین مردم هم پخش شود و این کار هم شد و در بین افسران به افراد گفته شده بود اگر آشنائی کسی دارد به خانه آنها بیاندازند و یا با پست به آدرس آنها ارسال شود و بعدا کنترل نمایند که این نشریه چه تأثیری داشته است و بعد از مدتی با آنها در این زمینه صحبت شود و اگر افرادی در محل سکونت دارند به آنها به هر طریقی که می دانند بدهند البته توصیه شده بود که شخصا به دست کسی ندهند مگر اینکه طرف را خوب بشناسند و اگر امکان باشد به محل آنها یعنی در سربازخانه بیاندازند البته نه به شکل یک بسته که همه در یک جا جمع باشد چند تا چند تا در گوشه و کنار از دیوار به داخل سربازخانه انداخته شود و اگر افرادی وسیله داشتند یا به کسانی داده اند که ارتشی بوده اند من اطلاع ندارم و یا اینکه در کجا پخش شد اطلاعی ندارم س ـ بالاخره نحوه پخش نشریه بین افسران درجه داران چگونه بود.
آیا به سربازخانه ها انداخته شد.
آیا به وسیله پست برای درجه داران و افسران ارسال گردید.
ج ـ البته در این مورد همین طور که گفتم نشریه ها داده شد که افراد یا به وسیله پست بفرستند و یا به خانه آنها بیاندازند در این مورد می تواند مسئول تشکیلات سلیمی یا حسین زاده توضیح بدهند که آیا فرستادند و به چه طریق فرستادند زیرا شخصا من چیزی را برای افسران یا درجه داران نه به وسیله پست و نه اینکه به خانه کسی نیانداخته و نفرستاده ام.
س ـ بعد از تشکیل پلنوم قطعنامه به وسیله روبن کجا فرستاده شد و به چه وسیله فرستاده شد.
ج ـ قطعنامه به روبن داده شد که به حزب کمونیست شوروی بفرستد و به چه وسیله او فرستاد چیزی نگفته است اصولاً تمام نامه ها یا نشریات به روبن داده می شده است و جز دوسه مورد بیشتر نبوده است.
س ـ مینوت بیانیه های کمیته انقلاب را چه فرد یا افرادی تهیه می کردند ج ـ اغلب در مورد بیانیه یا روزنامه سوژه داده می شد یعنی در جلسه صحبت می شد که در مورد چه مسئله بایستی چیزی نوشته شود و بعدا از دکتر ذوالقدر خواسته می شد که در این موارد چیزی نوشته شود و بعدا منتشر می شد و همه درباره نشریه نظر داده می شد و اگر اصلاحاتی انجام می شد در جلسه بود و در این مورد دکتر عشقی هم گویا با دکتر ذوالقدر کمک می کرد بعد از رفتن دکتر ذوالقدر مطالب را دکتر عشقی می نوشت و یک بار هم گویا از طریق حسین زاده یا سلیمی چیزی نوشته شده بود و برای اصلاح به دکتر عشقی داده شده بود که پس از اصلاح منتشر شد.
س ـ اخبار شهرستانها که در روزنامه روزبه چاپ می شد به چه وسیله تهیه می گردید و مینوت این اخبار را چه کسی تهیه می نمود یا خبر آن را می داد ج ـ اخبار شهرستانها را من اطلاعی ندارم ممکن است دکتر عشقی از آن اطلاع داشته باشد زیرا نویسنده او بوده است.
س ـ شما در چه تاریخی اولین مرتبه یوجین را دیده و با او صحبت کرده اید.
ج ـ اولین بار در مهرماه یا اوایل آبان 40 بوده است و تا خرداد ماه سال 41 بوده است.

توضیحات سند:

1ـ علی امینی در سال 1284 شمسی در تهران متولد شد و تحصیلات عالی خود را در پاریس در رشته اقتصاد با اخذ درجه دکتری در سال 1310 به پایان رساند و پس از بازگشت به ایران در وزارت دادگستری مشغول گردید.
در حکومت مصدق وزیر اقتصاد شد ولی پس از مدتی کنار گذاشته شد.
پس از 28 مرداد 1332، امینی در کابینه زاهدی به وزارت دارائی رسید.
پس از برکناری زاهدی امینی وزیر دادگستری در کابینه علاء شد و پس از مدتی به عنوان سفیر عازم آمریکا گردید.
حوادث مهم دوران زمامداری نخست وزیری امینی که از سال 1340 و پس از استعفای شریف امامی آغاز شد، عبارت بودند از وارد کردن چند شخصیت چپ و جنجالی در کابینه اش، بازداشت چندین تن از سران رژیم سابق که به قساوت و بیرحمی مشهور بودند نظیر علوی مقدم ـ کیا ـ ضرغام و...
اصلاحات ارضی که به توصیه جان کندی رئیس جمهوری جوان و دموکرات آمریکا، انجام گرفت و برکناری تیمور بختیار از ریاست ساواک و فرار او به اروپا نیز از حوادث مهم دوران امینی بود که نهایتا وی پس از 14 ماه صدارت پر سر و صدا استعفا داد و جایش را به اسداله علم داد.
از دلایل مهم مخالفت شورویها، نزدیکی و دوستی بیش از حد او با کندی رئیس جمهور آمریکا بود.
وی ارتباطات نزدیکی با کندی داشت و تمام برنامه های خود را با هماهنگی و همفکری او انجام می داد.
کندی که قلبا مقداری تمایل به ایذاء شاه ایران داشت از امینی استفاده می کرد و او را بطور غیرمستقیم وادار به اتخاذ سیاست هایی می کرد که مورد قبول حزب دموکرات آمریکا باشد.
(رجوع شود به ناصر نجمی ـ بازیگران سیاسی عصر رضاشاهی و محمدرضاشاهی ـ انتشارات انیشتن ـ چاپ 1373 ص 84 و طلوعی همان منبع ص 12 گاگیک) 1ـ عبدالکریم قاسم در سال 1914 در بغداد دیده به جهان گشود.
پدرش مسلمان سنی مذهب از قبیله عربی زید قحطانی و مادرش مسلمان شیعه از قبیله عربی تمیم عرفانی بود که هر دو قبل از وقوع کودتای 14 ژوئیه 1958 وفات یافتند.
او در خانواده فقیری پرورش یافت، در مدرسه شاگردی آرام بود و غالبا از همکلاسی های خود کناره می گرفت.
تحصیلات دبیرستانی را در رشته ادبی و با کسب نمرات ممتاز به پایان برد و به عنوان معلم مدرسه ابتدایی شهر «شامید» در استان دیوانه ـ قادسیه فعلی ـ واقع در جنوب عراق مشغول تحصیل شد.
پس از یک سال تدریس 1931 تا 1932 میلادی ـ این حرفه را رها کرده وارد دانشکده نظامی گردید و 15 آوریل 1934 با درجه ستوان دومی فارغ التحصیل شد.
در ژانویه 1940 به دانشکده ستاد قدم گذاشت و در دسامبر سال بعد با کسب نمرات ممتاز فارغ التحصیل شد.
در 1950 به جرگه افسران قدیمی در انگلستان پیوست.
در 2 مه 1955 به درجه سرتیپ ستاد و در 6ژانویه 1959 به درجه سپهبد ستاد و بالاخره در 6 ژانویه 1962 به درجه سرلشکر ستاد ارتقاء یافت.
فعالیت سیاسی و پایان انزوای عبدالکریم قاسم به سال 1935 که در اولین انجمن افسران ناسیونالیست شرکت کرد باز می گردد.
عبدالکریم قاسم در 15 رمضان 1963 در محوطه ساختمان رادیو عراق به دست کودتاچیان به قتل رسید.
ـ نگاهی به تاریخ سیاسی عراق، سرهنگ ع.
الجمیلی، ترجمه محمد حسین زوار کعبه، ص ص 68ـ65 1ـ نورالدین کیانوری فرزند حاج شیخ مهدی نوری، در تابستان 1294 شمسی در بخش «بلده» از توابع شهرستان «نور» چشم به جهان گشود.
در سن نوزده سالگی تحصیلات متوسطه خود را در مدرسه دارالفنون تهران به پایان می رساند و در سال 1314 برای ادامه تحصیل راهی آلمان می شود.
کیانوری پس از گذراندن تحصیلات عالیه خود در رشته ساختمان و معماری، سرانجام در سال 1319 پس از پنج سال اقامت در آلمان به ایران مراجعت می کند.
وی پس از پایان دوران نظام وظیفه، در سال 1321 رسما به حزب توده ایران می پیوندد و در سال 1326 پس از برگزاری دومین کنگره حزب به سمت عضو کمیته مرکزی و عضو هیئت اجرائیه انتخاب می گردد.
در سال 1327 به دنبال ترور نافرجام شاه در دانشگاه تهران، به همراه جمعی از اعضای حزب توده دستگیر و زندانی می شود و در سال 1329 پس از فرار از زندان به زندگی مخفی روی می آورد و سرانجام در سال 1334 به شوروی می رود و پس از دو سال اقامت در شوروی راهی جمهوری دمکراتیک آلمان می شود و از سال 1351 تا اواخر 1357 تفکرات سیاسی خود را عملاً در رهبری حزب اعمال می کند.
در اواخر سال 1357 به دنبال اوج شتابنده انقلاب اسلامی و نتیجه گیری اصولی و درست او از روند انقلاب و نقش برجسته رهبری انقلاب و خط امام خمینی، سبب می گردد تا کیانوری به رهبری حزب ارتقاء یابد.
پس از برگزاری «شانزدهمین پلنوم» کمیته مرکزی حزب توده در اسفند ماه 1357 کیانوری با اکثریت آراء به مقام دبیر اولی حزب منصوب و در اردیبهشت ماه 1358 به ایران باز می گردد و تا زمان بازداشت و انحلال حزب در همین سمت باقی می ماند.
او در سال 1378 در منزل شخصی دارفانی را وداع گفت.

منبع:

کتاب چپ در ایران - کادرهای حزب توده به روایت اسناد ساواک - جلد اول صفحه 62








صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.