صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد

مکالمات سوژه از ساعت 1800 پنجشنبه تاریخ 26/5/37 تا ساعت 0700 شنبه 28/5/37

تاریخ سند: 26 مرداد 1357


مکالمات سوژه از ساعت 1800 پنجشنبه تاریخ 26/5/37 تا ساعت 0700 شنبه 28/5/37


متن سند:

مکالمات سوژه از ساعت 1800 پنجشنبه تاریخ 26 /5 /37 تا ساعت 0700 شنبه 28 /5 /37
شخصی تلفن زد و پرسید: تعطیلی چند روز است؟ 0526
مریم(همسر محمدعلی صدوقی): فعلاً یک روز است و همین امروز است.
ناشناس: فردا چی؟
مریم: خیر، فعلاً که یک روز است؛ حالا اگر چیزی پیش بیاید، انشاءالله که بخیر بگذراند.
*****
[سیدروح‌الله] خاتمی تماس گرفت. سوژه پرسید: چه خبر؟
خاتمی: تا زمانی که من بودم، خیلی آرام بود و بعد که بیرون آمدیم، من رفتم منزل، گویا اینها دست به تظاهرات زدند و چهار پنج تا زخمی شدند.1
صدوقی: شهید هم داشتید؟
خاتمی: نه الحمدلله، ولی حالا اگر از زخمی‌ها در بیمارستان کسی فوت شود، خبری ندارم، الان می‌فرستم کسی را برود تحقیق کند.
صدوقی: اینجا هم جمعیت زیاد بود و من به دشواری توانستیم کنترل کنیم، ولی حالا گویا دست به تظاهرات زده‌اند و همین الان در مسجد مشغول دادن شعار هستن، انشاءالله همان توی مسجد باشند بهتر است و من با اجازه‌‌تان باید بروم مسجد تا ببینم چه می‌شود کرد.2
*****
خانمی تلفن زد و مریم همسر محمدعلی گوشی را برداشت. خانم ناشناس گفت: می‌خواستم ببینم که هیچ دردی دوا می‌شه با این حکم‌هایی که می‌کنند؟
مریم: کی حکم می‌کنه؟ چرا حرف ناجور می‌زنی، مگه اصفهان و شیراز، خود مردم دارند می‌کنند، حاجی آقا که مردم را دارند دعوت به سکوت می‌کنند، تو که نمی‌فهمی، تو که از سازمان امنیت پول گرفتی که اینجا تلفن کنی، بی‌خود چرت نگو، آقای صدوقی مگه چی کار می‌کنند، احمق بی‌شعور. سپس خانم ناشناس مکالمه را قطع کرد.
*****
شخصی به نام رضا از اردکان تماس گرفت. سوژه پرسید: این قضایا به کجا انجامید؟
رضا: یکی تلف شد.
صدوقی: آقا که گفت هر چهار تا که انشاءالله که خوب می‌شوند؟
رضا: یکی که گلوله خورده بود و بعد زیر دست و پا مانده و تلف شده است.
صدوقی: جنازه‌اش را دادند؟
رضا: هنوز که نه، ندادند، حالا بدهند یا ندهند معلوم نیست.
بعد مریم صدوقی صحبت کرد و پرسید: کسی که مرده است چی کاره بوده است؟
رضا: نمی‌دانم، ولی 19 سالش بوده است.3
مریم: حال بقیه چطور است؟
رضا: خوب است.
مریم: همه اردکانی بودند؟
رضا: بله.
بعد مریم با مادرش صحبت کرد و پرسید: خون دارند؟
مادر مریم: بله. سپس خداحافظی کردند.
*****
شخصی به نام مهندس رسولیان از تهران تماس گرفت و محمدعلی گوشی را برداشت و گفت: حاجی آقا همین الان رفتند بیرون.
رسولیان: رفقای ما نظرشان این است که دانشگاه آریامهر4 را به اسم آقا به اصطلاح اداره کنند و قرار شد من به آقای صدوقی تلفن کنم، ایشان هم فعالیتی بکنند برای تأمین مخارج دانشگاه و یک نامه‌ای هم ازشان می‌گیرند و حدود 70 میلیون برای امسال خرج می‌شه؛ این بود که من می‌خواستم با ایشان صحبت کنم.
محمدعلی: به اسم آقای نجف؟
رسولیان: بله.
محمدعلی: خودشان موافقت کرده‌اند؟
رسولیان: بله.
محمدعلی: باشه، من به حاجی آقا می‌گویم.
*****
خاتمی تماس گرفت و بعد از احوالپرسی، گفت: بالاخره در جریان بودیم و معاون شهربانی آمد اینجا و راجع به تحویل جسد، بالاخره گردنشان گذاشتیم، و تشییع هم اینها اصرار داشتند که شب دفن شود، که من زیر بار نرفتم و بالاخره قرار شد که شعار باشه و نظم باشه و فردا صبح تشییع کنیم و چون جنابعالی فرمودید قرار است بیائید، به نظر من چون در این مورد من قول داده‌ام، با آمدن شما ممکن است احساسات مردم تحریک شود و شعار و این بازی‌ها را در بیاورند. شما تشییع تشریف نیاورید و ختم تشریف بیاورید و بعداً هم من تماس می‌گیرم.5
صدوقی: هر جوری امر بفرمایید. سپس خداحافظی کردند.
*****
شخصی تلفن زد و گفت: حاجی ما چی کار کنیم؟ ما مأمورین شهربانی را اسیر کردند، شما یک کاری بکنید، تا دری به تخته می‌خورد ما را آماده نگه می‌دارند و نه مزایایی می‌دهند و نه چیزی، شما که تماس دارید بفرمایید که بابا اینها هم انسان هستن و اینها هم خدا را می‌شناسند، حداقل یک چیزی بدهید به آنها، ما که نمی‌توانیم به آنها حرفی بزنیم.
صدوقی با خنده: در شهربانی هستید؟
ناشناس: نه، در کلانتری هستیم.
صدوقی: بسیار خوب.
ناشناس: به خدا، به همین دهن روزه ما اسیر هستیم.
صدوقی: موفق باشید. خداحافظی کردند.
*****
سوژه با منزل آیت‌الله گلپایگانی تماس گرفت. شخصی به نام گلزاری گوشی را برداشت. صدوقی گفت: ممکن است این پیغام را به ایشان برسانید؟
گلزاری: بفرمایید.
صدوقی: این آقای [محمدکاظم]راشد را در ظرف 55 ساعت از ایرانشهر بردند به ایذه و امروز تلفن کرده که آنجا منزلی هست از آقا، برای کسانی که می‌آیند آنجا برای تبلیغ و خواسته آنجا وارد شود، بهشان گفته‌اند که باید آقا اجازه بدهد، اگر اجازه بفرمایید آنجا باشد تا منزلی پیدا شود. اظهار امتنان است.
گلزاری: چشم، سه ربع دیگر زنگ بزنید، نتیجه را خدمتتان می‌گویم.
*****
سوژه با منزل آیت‌الله گلپایگانی دوباره تماس گرفت. گلزاری گفت: آقا سلام رساندند و گفتند اگر ایشان اقامه جماعت داشته باشند و منبر هم بروند، در آن خانه مانعی ندارد باشند و اگر هم منبر نمی‌روند، نشسته صحبت کنند.
صدوقی: چطوری بفهمیم که آقا اجازه داده‌اند؟
گلزاری: شما بگویید، اگر لازم باشه متصدی همان خانه می‌تواند با ما تماس بگیرد.
*****
محمدعلی با قم دوباره با منزل آقای موسوی تماس گرفت. جواب داده شد: منزل نیستن، ولی با شخصی به نام آسید حسن طاهری صحبت کرد و بعد از احوالپرسی، گفت: قرار شد گویا اینجا بیایید؟
طاهری: هنوز مسجل نشده است و خیلی دلم می‌خواهد بیایم و خدمتتان تلفن خواهم زد. خبر دارید که خرم آباد 10، 12 نفر کشته شده‌اند و تعدادی از آقایان را هم گرفته‌اند؟6
محمدعلی: اگر فردا آمدید که خودتان با آقا صحبت کنید، اگر نیامدید من صحبت می‌کنم، از آقایان آنجا کی‌ها را گرفته‌اند؟
طاهری: ورامینی، نمازی، و ورامینی شلوغ کرده، آقای رحیمی7 و آقای سیف8 و آقای جزایری9 و عمویم قرار بود اعلامیه بدهند، ولی گویا برده‌اند ساواک و خلاصه اگر قراری شد حاجی آقا می‌تواند به اینها تلگراف بزند.
محمدعلی: اینجا هم حاجی آقا دیروز مجلس داشتند، در حدود سی تا چهل هزار نفر جمعیت بود و آقای مناقب و آقای ربانی صحبت کردند و نزدیک بود شلوغ شود، ولی حاجی‌ آقا رفت در خیابان و جمعیت را کنترل کرد؛ ولی چندین هزار نفر جمعیت بدون شعار در خیابان‌ها راهپیمایی کردند.
طاهری: با آقا یا بدون آقا؟
محمدعلی: یک قسمتی را آقا با جمعیت بودند و بعد جمعیت آمدند مسجد و شعارهای زیادی دادند.
طاهری: این راهپیمایی و تظاهرات آرام مانعی ندارد، ولی یک جوری نشود که جلویش را بگیرند.
محمدعلی: سعی هم بر این است و دیروز هم به دشواری حاجی آقا جلویشان را گرفتند، اردکان فقط یک کشته و تعدادی زخمی داشته‌اند و امروز تشییع جنازه بود، ولی گفته شد مصلحت نیست حاجی آقا شرکت کند، شما راجع به دانشگاه آریامهر چیزی شنیدید، شما تحقیق کنید.
طاهری: بسیار خوب.
محمدعلی: من خواستم از آقای موسوی همین موضوع را سؤال کنم، آنهایی را که گرفته‌ بودند آزاد شدند؟
طاهری: بله، همه را آزاد کردند. سپس خداحافظی کردند.
*****
شخصی به نام محامدی10 تماس گرفت و قسم و آیه خورد که: حاجی آقا! خدا شاهد است که من به همه روزنامه‌ها گفته بودم که من پولی ندارم بدهم برای بیست و هشتم مرداد، ولی گویا کیهان بی‌همه چی، باز اسم ما را نوشته است و هشتصد تومان هم می‌خواهند؛ ولی خدا شاهد است که اگر شقه شقه کنند من پولی نمی‌دهم.
صدوقی: بله، مال رهبری اینها را هم دیدم. بله، خب یه عده‌ای اصلاً خودشان هم اطلاع ندارند.
محامدی: خدا می‌داند به جان یکی بچه‌ام، اصلاً اطلاعی نداشتم.
صدوقی: پولش را ندهید. سپس خداحافظی کردند.
*****
آسید حسن طاهری تماس گرفت و گفت: رفقا وظیفه‌ای به عهده من گذاشته‌اند که البته غیر از منبر و اینهاست، که متاسفانه معذورم از گفتن آن، که اهمیت آن هم خیلی زیاد است؛ بنابراین من نمی‌توانم یزد خدمتتان بیایم. در ضمن راجع به دانشگاه آریامهر که آقازاده سؤال کردند، من با آقای بهشتی صحبت کردم و ایشان گفتند من هم در جریان هستم و می‌دانم که با ایشان هم تماس گرفته‌اند، من تحقیق می‌کنم و خدمتتان زنگ می‌زنم. جریان خرم آباد را خبر دارید؟
صدوقی: خیر.
طاهری: بله، 10، 12 نفر کشته شدند و حدود 4، 5 نفر هم از آقایان را هم گرفته‌اند و اگر صلاح باشه، چیزی نوشته بشود از ناحیه حضرتعالی.
صدوقی: باشه.
طاهری: دیروز هم در تهران آقای صانعی و آقای مجتبی تهرانی11 را هر دو را گرفته‌اند. سپس خداحافظی کردند.
*****
شخصی به نام سلطانی تماس گرفت و راجع به درج آگهی به مناسبت 28 مرداد، گفت: به جان دو تا بچه‌ام، روحم اصلاً خبر ندارد و ما مطیع شما هستیم و ما پولش را هم نمی‌دهیم و برای فردا هم ما را دعوت کرده‌اند، برویم یا نرویم؟
صدوقی: نه، نروید.
سلطانی: موضوع روزنامه را هم شما تذکر بدهید و به آقای منشی زاده تلفن کنید و بگویید مردیکه فضول چرا این کارها را می‌کند.
صدوقی: باشه.
سلطانی: ما خلاصه ریشمان را در راه دین سفید کردیم و تذکر بدهید که روزنامه دست رفقا می‌افتد، نگوئید که ما از روی قصد آگهی داده‌ایم و فردا هم برای جشن نمی‌رویم و هیچ طوری هم نمی‌شود.
صدوقی: باشه. سپس خداحافظی کردند.
*****
اسداللهی خیاط تماس گرفت و راجع به درج آگهی در روزنامه صحبت کرد (راجع به 28 مرداد) و همان حرف‌های سلطانی را زد.
صدوقی: می‌دانم که شما بی‌اطلاع بودید.
*****
محامدی گفت: ما 480 نفر افرادمان را سپردیم که یکی‌شان پا نگذارند. در ضمن اجازه می‌دهید خودمان بهش حمله کنیم، یا دستوری می‌دهید که کسی بهش تلفن بزند و بگوید که چرا خودسرانه آگهی چاپ کرده است؟
صدوقی: باشه، یه کاری می‌کنم.
*****
در تماسی که سوژه با خاتمی در اردکان گرفت، پس از احوالپرسی، گفت: آقای خلخالی12 را هم به بندرلنگه منتقل کرده‌اند و عذر خواستند که نتوانستند شما را ببیند.
خاتمی: آقای خامنه‌ای هم بندرلنگه هستن؟
صدوقی: نه، بنا بود ببرند جیرفت و راشد هم در ایذه می‌باشد و 55 ساعت بیچاره در راه بوده است و نظیر ایرانشهر است و خرم آباد هم دیروز زد و خورد شدید و 15 مقتول و 50 نفر هم مجروح.
خاتمی: خدا رحم کند؛ پس فردا نمی‌دانم فاتحه را روز بگیریم یا شب، هنوز تصمیمی گرفته نشده، گرفته شد به شما تلفن می‌کنم. سپس خداحافظی کردند.
*****
خانمی تماس گرفت و گفت: صحبت شاه را گوش بدهید و انشاءالله درد و بلا بخورد به سر شما پدرسگ‌ها ... [نقطه چین در اصل]. مکالمه از طرف منزل سوژه قطع شد.
*****
علامه[آیت‌اللهی] از بم تماس گرفت و بعد از احوالپرسی، سوژه جریان خرم آباد را گفت.
علامه: درکرمان هم عده‌ای را گرفتند و آب و برق را هم قطع کردند.13
صدوقی: خب کارشان همین است. سپس خداحافظی کردند.
*****

شخصی تلفن زد و گفت: همه جا تعطیل است؛ فقط یک میوه فروشی مال حسین پلنگ در میدان خان باز است.
*****
دکتر پاک نژاد تماس گرفت و گفت: شما هم می‌دانید که عده‌ای در خیابان‌ها راه افتاده‌اند؟
محمدعلی: بله.
دکتر: فرستادید که بگن آرام باشن؟
محمدعلی: بله.
دکتر: به کی گفتید؟
محمدعلی: به همانی که خبر آورده بود؛ ولی شما هم به آنها (منظور نیروی انتظامی) بگویید زیاد شاخ و شانه نکشند.
دکتر: باشه.
*****
محمدعلی با اردکان تماس گرفت و پرسید: اردکان خبری است؟
مخاطب: بله.
محمدعلی: آقا کجا هستن؟
مخاطب: باغ هستن.
بعد محمدعلی با شخصی به نام رضا صحبت کرد.
رضا: زخمی زیاد است؛ شاید 2 نفر کشته شده باشند و الان دیگه خبری نیست.
محمدعلی: حاجی آقا گفته که به آقای خاتمی بگویید که تذکر بدهد که این درگیری ادامه پیدا نکند.
رضا: باشه.

توضیحات سند:

ـ
1. در روز بیست و ششم مردادماه، استان یزد به طور یکپارچه تعطیل بود و پس از برگزاری مراسم، تظاهرات نیز صورت گرفت. این تظاهرات در شهرستان اردکان به خاک و خون کشیده شد که ساواک یزد در گزارش آن نوشت: «در شهرستان اردکان واقع در 55 کیلومتری شهر یزد نیز مجلسی به همین مناسبت منعقد و پس از خاتمه مجلس، جمعیت زیادی که از حومه و اطراف در مجلس شرکت نموده بودند، در خیابان‌های اردکان شروع به تظاهرات و دادن شعار نموده و در مسیر خود، شیشه چند بانک را شکسته و مأمورین شهربانی به منظور متفرق نمودن جمعیت مداخله ،که بر اثر تیراندازی 6 نفر از تظاهرکنندگان مجروح، که بلافاصله به بیمارستان اعزام و تحت درمان می‌باشند و حال 6 نفر موصوف رضایت‌بخش می‌باشد.» انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک . استان یزد . ج 4. سند شماره: 3952 /26 ﻫ - 26 /5 /37
2. ساواک یزد در گزارشی به اداره کل سوم درباره مراسم این روز در مسجد حظیره نوشت: « از ساعت 830 الی 1130 روز جاری مجلسی در مسجد حظیره به مناسبت کشته شدگان حوادث اخیر برگزار که پس از خاتمه مجلس جمعیتی حدود 4000 نفر از مسجد خارج و عده‌ای حدود 1500 نفر از جمعیت مذکور در خیابان‌های اطراف مسجد ضمن حمل پلاکت [پلاکارد]‌هائی اقدام به پیاده‌روی کرده و پس از نیم ساعت مجدداً به مسجد حظیره مراجعت و در آنجا مبادرت به دادن شعار نموده و درحال حاضر به منظور اداء نماز در مسجد مذکور می‌باشند.» انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک . استان یزد . ج 4. سند شماره: 3952 /26 ﻫ - 26 /5 /37
3. شهید این روز، محمدعلی قانعی اردکانی فرزند حسین بود که در سال 1337 ش در اردکان یزد به دنیا آمد. تا سال ششم ابتدائی تحصیل کرد و سپس به شغل بنائی پرداخت. مشارالیه که در خانواده‌ای مذهبی رشد یافته بود، در جریان اوج گیری انقلاب اسلامی به حرکت‌های مردمی پیوست و در تظاهرات خونبار روز 26 مرداد ماه سال 1357ش، توسط گلوله‌هائی که به صورت مستقیم به طرف مردم شلیک شد، به شهادت رسید و عنوانِ اولین شهید انقلاب اسلامی در اردکان را به خود اختصاص داد.
4. دانشگاه صنعتی آریامهر که پس از پیروزی انقلاب اسلامی به دانشگاه شریف تغییر نام داد، در این ایام در اعتصاب به سر می‌برد. بخش فارسی رادیو لندن درحالی که علت این اعتصاب را به مطالبات صنفی عنوان نمود، در این باره گفت: «اعتصابات کادر تدریس دانشگاه آریامهر که در ماه مه آغاز شد، همچنان ادامه دارد و اینک وارد چهارمین ماه خود می‌شود.» انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک . کتاب نهم . ص 134
5. پس از شهادت محمدعلی قانعی، اعلامیه‌ای با امضای آیت‌الله حاج سید روح الله خاتمی (ره) و آیت‌الله حاج شیخ محمدابراهیم اعرافی(ره)، در خصوص برگزاری مراسم بزرگداشت وی انتشار یافت که در بخشی از آن آمده است: «... شهادت در راه حق شیوه‌ای نیست که برای شیعه نامأنوس باشد. مردان آزاده ما همیشه جان برکف با طاغوت و طاغوتیان مبارزه می‌نموده و می‌نمایند و مردم همیشه خاطره شهیدان را زنده نگاه می‌دارند و حرمت آنان را پاسدار بودند. ما نیز یاد « محمدعلی قانعی » را که دست جنایتکار رژیم او را از میان ما گرفت، همیشه در خود زنده نگاه می‌داریم ... ما یاد عزیز از دست رفته مان را گرامی می‌داریم و بدین مناسبت مجلس یادبودی، روز یکشنبه 15 رمضان از ساعت 8 بامداد در مسجد جامع اردکان برگزار می‌گردد و نیز مجلس دیگری به همین مناسبت، روز جمعه 20 رمضان از ساعت 8 بامداد در شورک میبد برقرار است... » انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک . استان یزد . ج 4. بخش ضمائم
6. در گزارش ساواک پیرامون اتفاقات خرم آباد آمده است: « روز 23 /5 /37 تظاهرات اخلالگرانه‌ای در شهر خرم آباد به وقوع پیوست و سه نفر از اخلاگران در اثر اصابت گلوله مأمورین انتظامی که به مقابله با اخلاگران برخاسته بودند، کشته شدند. به دنبال حادثه مذکور، امامان مساجد شهر خرم آباد از برگزاری نماز جماعت خوداری کرده اند.» انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک . کتاب نهم . ص 88
7. شهید حجت‌الاسلام سید فخرالدین رحیمى، فرزند سید علی اکبر در سال 1323 در شهر خرم‌آباد و در یک خانواده روحانى متولد شد. شهید سید فخرالدین رحیمى پس از پایان دوران دبستان، تحت تربیت برادر بزرگ خود که از فضلاى خرم‌آباد بود، دروس دینى را آغاز کرد و سپس راهى حوزه علمیه قم شد. دروس سطح را خدمت اساتید حوزه علمیه به پایان برد. در سال 1341 با آغاز نهضت امام خمینى(ره) وارد مبارزات شد، و پس از مدتى دستگیر و 6 ماه به زندان افتاد. پس از پایان زندان به زادگاه خود بازگشت و پایگاه مبارزاتى خود را در مسجد علوى برقرار کرد. اقامه نماز، ارشاد نسل جوان، جذب نیروهاى فعال منطقه و تربیت نیروهاى مستعد، از جمله اقدامات او بود. دومین بار در خرم‌آباد دستگیر و به زندان محکوم شد. و به زندان کمیته مشترک ضدخرابکارى در تهران انتقال یافت. پس از تحمل شکنجه و اذیت و آزار، بار دیگر به خرم آباد وارد شد و مورد استقبال مردم متدین قرار گرفت؛ اما ساواک وى را ممنوع المنبر اعلام کرد. آقاى رحیمى براى انجام وظایف به میان عشایر مى‌رفت، مردم را به قیام علیه نظام ضد اسلامى شاهنشاهى فرا مى‌خواند و مسائل اسلامى را طرح مى‌کرد. ساواک این بار وى را دستگیر و پس از مدتى حبس، به ایرانشهر تبعید کرد. وی در میان برادران اهل سنت به نشر مبانى اسلام مى‌پرداخت به همین دلیل رژیم پهلوی وی را به اقلید فارس تبعید کرد. وى همچنان ارتباط خود را با خرم آباد حفظ کرد و سفرى مخفیانه به زادگاه خود نمود و در آنجا با علما و بزرگان شهر ملاقات کرد، ولی بار دیگر دستگیر شد. روحیه قوى سیاسى و توان رهبرى و هدایت نسل جوان در کنار، صداقت و معنویت وى باعث جذب بسیارى از جوانان پرشور و انقلابى به ایشان شد. پس از پیروزى انقلاب، کمیته انقلاب اسلامى را تأسیس کرد و از طرف مردم ملاوى به نمایندگى مجلس شوراى اسلامى انتخاب و در کمیسیون طرح‌هاى انقلاب به کار مشغول شد. وی به همراه بیش از هفتاد تن از مسئولین نظام در جریان بمب گذارى دفتر حزب جمهورى اسلامى توسط منافقین به شهادت رسید.
یاران امام به روایت اسناد ساواک، کتاب بیست و سوم، شهیدان سید فخرالدین، سید نورالدین رحیمى، مرکز بررسی اسناد تاریخی، تهران، 1381
8. حجت‌الاسلام سید مجید سیف السادات، فرزند سید مرتضی در سال 1307 ﻫ ش در خرم آباد متولد شد. به جهت ایراد سخنان انتقادی مدتی را ممنوع‌المنبر بود و ساواک در سال 1346 با صدور گذرنامه برای سفر حج وی مخالفت کرد. حجت‌الاسلام سیف السادات در سال 1357 به اتهام ایراد سخنان به اصطلاح خلاف مصالح مملکتی و تحریک و تشویق مردم به برپایی تظاهرات دستگیر و روانه زندان کمیته مشترک ضد خرابکاری شد و در آنجا تحت بازجویی و شکنجه قرار گرفت. با حکم اداره دادرسی ارتش در مورخه 26 /7 /57 قرار بازداشت وی به قرار التزام به عدم خروج از حوزه قضایی تهران تبدیل و وی آزاد شد. حجت‌الاسلام سید مجید سیف السادات در مهر 1392 در خرم آباد درگذشت. اسناد ساواک . پرونده انفرادی
9. آیت‌الله سید حسین جزایرى فرزند سید حبیب در سال 1306 ﻫ ش در خرم‌آباد متولد شد. مقدمات صرف و نحو و منطق را در بروجرد فرا گرفت و سپس براى تکمیل معلومات به قم رفت و از محضر آیات عظام بروجردى، حجت کوه کمره‌اى، سید محمدتقى خوانسارى و حضرت امام(ره) بهره‌مند شد.
وى پس از اخذ اجازه اجتهاد از حضرات آقایان حکیم، سید هادى شیرازى، نجفى و شریعتمدارى به خرم‌آباد بازگشت و علیه کمونیسم به مبارزه پرداخت. به گواهى مندرجات پرونده ساواک، وى در خرداد ماه سال 1341 طى سخنانى با اشاره به انقلاب مردم الجزایر، نسبت به مقامات مملکتى اعتراض کرد و در تیرماه همان سال به انتقاد علیه روزنامه کیهان و وضعیت مملکت پرداخت . در تاریخ 26 /3 /42 با ارسال تلگرافى به حضرت امام(ره)، خواستار اطلاع از سلامتى ایشان شد. متن تلگراف: «حضرت آیت‌اللّه‌ العظمى آقاى خمینى، سلامتى وجود شریف را از درگاه ایزد منان خواهان مستدعى است این‌جانب را از صحت مزاج مبارک مستحضر فرمائید.»
او از شرکت در مراسم 15 بهمن ماه 1343 که به مناسبت شکرگزارى براى رفع خطر از شاه برپا شده بود، امتناع نمود و در 18 بهمن بر بالاى منبر حضرت امام را مورد تعریف و تمجید قرار داد. در سال 1346 به علّت انتقاد از قانون حمایت از خانواده ممنوع المنبر گردید. در سال 1352 اظهار داشت که اخیراً نامه‌اى از حضرت امام به او رسیده و به همین سبب مورد تعقیب مأموران رژیم قرار گرفت، سپس به ساواک احضار و به خاطر سخنان ضد رژیم ممنوع‌المنبر شد. در سال 1354 نیز احضار و نسبت به اظهاراتش بر روی منبر، مورد اعتراض واقع شد و مجدداً در سال 1355 به ساواک احضار گردید. وى در سال 1356 دعوت شرکت در مراسم استقبال از فرح پهلوى را رد نمود. حجت‌الاسلام جزایرى در سال 1369 در خرّم آباد درگذشت.
مشاهیر لر، تألیف ایرج کاظمى، صص 195 ـ 193
10. سید جلیل محامدی؛ رئیس صنفی خرازی فروش در یزد در این زمان.
11. آیت‌الله مجتبی شهیدی کلهر معروف به مجتبی تهرانی، فرزند آیت‌الله حاج میرزا عبدالعلی تهرانی در سال 1316 ﻫ ش در تهران به دنیا آمد. تحصیلات مقدماتی را در تهران و مشهد گذراند، سپس در سال 1334 در 18 سالگی به قم رفت و در 25 سالگی به درجه اجتهاد رسید. از اساتید ایشان می‌توان به آیت‌الله العظمی بروجردی و حضرت امام(ره) اشاره کرد. وی از سال 1347 به مدت 3 سال به نجف اشرف رفت و از سال 1351 ضمن اقامه جماعت در مسجد جامع بازار، جلسات اخلاق و تفسیر داشت. حاج آقا مجتبی تهرانی از اولین کسانی بود که به رغم حساسیت رژیم پهلوی برای شهید مصطفی خمینی مراسم ختم برگزار کرد. وی همچنین به درخواست امام(ره) به جمع‌آوری فتاوا و تنظیم صحیح‌ترین نسخه از رساله عملیه و مناسک حج امام(ره) پرداخت که در سال 1343 به چاپ رسید. آیت‌الله تهرانی از سال 1357 دروس خارج خود را در منزل و سپس از سال 1364 در مدرسه مروی ارائه داد. این عالم ربانی سرانجام در روز سه شنبه 12 دی ماه 1391 در 75 سالگی به ملکوت اعلی پیوست. مقام معظم رهبری حضرت آیت‌الله خامنه‌ای بر پیکر ایشان نماز خواند و در حرم عبدالعظیم(ع) به خاک سپرده شد.
12. آیت‌الله محمد صادق خلخالی، فرزند یدالله‌ در سال 1305 ﻫ ش در گیوى از توابع خلخال در خانواده مذهبى دیده به جهان گشود. تحصیلات آغازین خود را در زادگاهش شروع کرد. پس از اخذ ششم ابتدایى جهت تحصیل علوم حوزوى به اردبیل رفت و در مدرسه حاج ملاابراهیم مشغول تحصیلات دینى شد. امثله تا صمدیه را در آنجا، به مدت یک سال خواند. آن‌گاه به دستور پدرش، راهى حوزه علمیه قم شد و درس‌هاى حوزوى را از کتاب سیوطى آغاز کرد و مطول، مغنى، معالم، حاشیه و قوانین را تا آخر خواند. او از همان زمان ورود، با شهید مصطفى خمینى آشنا و هم بحث شد. بعد از تکمیل تحصیلات سطوح مقدماتى و عالى و فلسفه، به درس خارج پرداخت. اساتید برجسته وى عبارتند از حجج اسلام و آیات عظام آقایان عباسعلى نجف آبادى، شیخ على پناه اشتهاردى، عبدالجواد اصفهانى، مجاهد تبریزى، حجت، بروجردى، علامه طباطبایى و امام خمینى(ره).وى مى‌گوید: « به مدت 14 سال در درس امام خمینى شرکت جسته و اصول را دو دوره و نیم و فقه را از اول طهارت تا حدود و سپس مکاسب بیع را خواندم.» فعالیت‌هاى سیاسى آقاى خلخالى به دوران فدائیان اسلام باز مى‌گردد. وى در همان سالِ تبعید امام(ره)، مجدداً به زندان افتاد. بعد از آزادى، یک سال به انارک یزد و دو سال به رودبار تبعید شد. او بعد از پایان سال‌هاى تبعید تا شهادت آقامصطفى، در افشاى جنایات حکومت پهلوى سهم به سزایى داشت، بارها از طرف حکومت شاه به شهرهاى مختلفى به قرار زیر تبعید شد: چهار ماه به رفسنجان، دو ماه به لار فارس، چهار ماه به بانه و چهار ماه به بندر لنگه. پس از آن که امام به فرانسه هجرت کرد، وى نیز به آنجا رفت و بیست روز در نوفل لوشاتو ماند. پس از پیروزى انقلاب اسلامى، بنا به فرمان حضرت امام(ره) محاکمه سران طاغوت را به عهده گرفت و در مشاغل و سمت‌هایى چون: حاکم شرع دادگاههاى انقلاب اسلامى(خوزستان)، سرپرست کمیته مبارزه با مواد مخدر، نماینده مردم قم در مجلس شوراى اسلامى دوره اول و دوم، نماینده مردم استان تهران در مجلس خبرگان انجام وظیفه کرد. وى هم‌چنین کتاب‌هایى در ابواب مختلف فقه منتشر کرد و چندین اثر عرفانى و تاریخى هم به رشته تحریر درآورده‌اند. یکى از جالب‌ترین آثار وى خاطرات اوست که ماجراى اعدام سران رژیم پهلوى را فاش کرده است. آیت‌اللّه‌ خلخالى در سال 1382 دارفانى را وداع گفت.
13. ساواک در بولتن خود درباره کرمان نوشت: « از صبح روز 26 /5 /37 بازار شهر کرمان و تعدادی از مغازه‌های خیابان‌های شهر مذکور به مناسبت وقایع اخیر شهرهای شیراز و اصفهان تعطیل بوده است. طبق اطلاع، بازاریان و کسبه خیابان‌ها اغلب به علت تهدیدات تلفنی و از بیم ایجاد آتش سوزی مغازه‌های خود توسط افراطیون مذهبی، محل‌های کسب خویش را تعطیل کرده اند.» انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک . کتاب نهم . ص 223

***ٍ

منبع:

کتاب گفت و شنود، جلد اول - شنود مکالمات شهید آیت‌الله محمد صدوقی صفحه 219
صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.