صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد

متن سند:

س ـ هویت شما محرز است مشروح فعالیتهای خود را از بدو شروع تاکنون بنویسید.
[ج ـ] در سال گذشته قبل از محرم به مناسبت اینکه آقای شیخ علی علیزاده لمعه پهلوی من می خواند و در کاشان با دختر حاجی عطوف نیا ازدواج کرده بود و قبلاً به اتفاق خانواده ام در کاشان به منزل حاج عطوف رفته بودیم و به این جهت با ایشان رفت وآمد خانوادگی داشتیم لذا چند روز قبل از ماه محرم از قم به کاشان رفتم و چون قبل از محرم بود صحبت این شد که دهه محرم را برای منبر به یکی از دهات کاشان بروم و ایشان فرمودند بهتر این است که برای این امر به منزل آیت الله یثربی بروی لذا منزل آیت الله یثربی رفتم ایشان بعد از یک روز فکر فرمودند که سال گذشته محرم سیدی را به طره فرستادم و بعدا نامه نوشتند ایشان را نفرستید و سال آینده شخص دیگری را بفرستید استخاره کردم تو بروی خوب آمد لذا نامه ای نوشتند به طره و روی پاکت را به اسم آقای جمالی نوشتند بنده هم رفتم یک سره منزل آقای جمالی ایشان برای کسالتی که داشتند برای معالجه به طهران رفته بود خانمش اطاق کنار خانه را به بنده داد شبی یک منبر می رفتم تا شب هشتم که آقای جمالی آمدند و صبح روز یازدهم با شخصی که به تهران می رفت من هم به قم آمدم و مبلغ هزار تومان آقای جمالی که اهالی داده بودند همان روز صبح به اتفاق حاجی عباس که از اهالی آنجا است برای من آوردند و من نپذیرفتم گفتم برای آقای یثربی بفرستید ایشان هم برای آقای یثربی فرستادند آقای یثربی به من دادند و مشروح منبرها اصلاً در آن ده شب در ذهنم نیست ولی می دانم اصلاً نظر به شخص معینی نبوده و تنها دعوت به نماز و روزه و کناره گیری از تجاوز به حق یکدیگر و متوجه کردن اولاد به این خصوصیت و با آقای جمالی هم هیچ تماس خاصی نداشتم چون اطاق من جدا بود و از درب خانه معمولی آنها هم نمی رفتم چون درب خانه دیگری نیز داشت و همان روزی که می خواستم به قم بروم که روز یازدهم بود همه اهالی اصرار کردند ماه مبارک رمضان نیز شما بیائید ولی بنده چون دیگر خبری از آنها نشد ماه رمضان نرفتم تنها چند روزی قبل از ماه رمضان خدمت آقای یثربی می رسیدم و ایشان هم فرمودند به من هم مراجعه نکردند لذا از رفتن منصرف شدم و در دهه آخر ماه صفر که درسها برای مدت ده روز تعطیل بود به اتفاق خانواده و بچه سه نفری برای زیارت شاه چراغ و تغییر آب و هوا به شیراز رفتیم اربعین را در آنجا بودیم بنا شد چند روزی به فسا و جهرم که از آب وهوای آنجا تعریف می کردند برویم لذا قرعه کشیدیم بچه برداشت به فسا رفتیم دو شب در مسافرخانه تاج فسا بودیم شخصی از اهالی یکی از دهات اطراف به من گفت ما اهل زاهدان فسا هستیم و دهه اول شخصی اینجا منبر می رفت فعلاً به قم مراجعه کرده اگر ممکن است بیائید چند روز آخر ماه صفر را آنجا بمانید چون اصرار داشت بنده صبح تنها به چهار فرسخی فسا رفتم و خانواده ام در مسافرخانه تاج بودند و اهالی به اصرار مرا مجبور کردند که بروم خانواده ام را ببرم به آنجا و بعد از قبول کردن گفتم به خانه کسی وارد نمی شویم ما چراغ و کاسه و پتو داریم لذا خانه ای که یک اطاق داشت متعلق به شخصی به نام کالقدم و کسی در آن سکونت نداشت در نظر گرفتند بنده به فسا رفتم و به اتفاق خانواده به منزل کالقدم در زاهدان رفتیم در حدود هشت شب آنجا منبر رفتم آنجا هم با کسی برخورد خصوصی نداشتم و روز دوم بعد از ماه صفر به اتفاق خانواده یکسره به شیراز رفتیم و اینها هم برای ماه مبارک رمضان دعوت کردند ولی قول قطعی ندادم و دو روز در شیراز توقف داشتیم برای دیدن سعدیه و حافظیه و تخت جمشید و در این دو روز با هیچ کس تماسی نداشتیم سپس به اصفهان آمدیم یک روز و یک شب هم در اصفهان بودیم و در اینجا هم با هیچ احدی تماسی نداشتیم سپس به قم آمدیم و مشغول درس شدیم پس از دو ماه تحصیل چند روزی به اتفاق مادر و خواهر و برادر سیزده ساله ام که کلاس هفتم بود و دامادمان محمود ممتحن و خانواده برای زیارت به مشهد مقدس مشرف شدیم و تنها کار ما در مدت تشرف رسیدگی به حال این عده و زیارت بود و حتی خانواده که از آیت الله میلانی تقلید می کند و برای سؤالاتی اصرار داشت خدمت آقای میلانی برسیم فرصت پیدا نکردیم و پس از مراجعت چند روزی قزوین بودیم که در این مدت قزوین غیر از منزل جدم و بعضی از بستگان با کسی رفت وآمد نداشتم حتی مسجد جدم نیز منبری نرفتم و سپس به اتفاق مادرم به قم مشرف شدیم و بعد از شروع درس به درس آقای وحید و آیت الله گلپایگانی رفتم و درس را نیز طبق همیشه با آقای کرباسی مباحثه می کردیم و در ضمن بعد از اینکه معاودین عراقی عده زیادی به قم آمدند چون منزل ارثی جد مادریم در شرف حصر وراثت بود و خالی بود با اجازه وراث کلید خانه را به آیت الله گلپایگانی تقدیم کردم که هر که را می خواهند برای سکونت شش ماه الی ده ماهه به آنجا بفرستند ایشان هم آقای معرفت و باجناق ایشان را و با آقای تسخیری که هر سه دارای عیال و فرزند و از طلبه های نجفی بودند به آنجا فرستادند و اینها هم تا حدود ده ماه بودند دو نفرشان خانه اجاره کردند و رفتند و آقای معرفت در حدود یک سال بودند تا اینکه خانه ملکی تهیه کردند و به خانه خودشان رفتند، شبی هم در همان ابتدا که معاودین با اثاثیه زیاد بدون داشتن منزل وارد قم می شدند در مسجد امام قم به آقای دهقان یزدی برخورد کردم که متحیر بود اثاثیه اش را کجا ببرد و بنده با ایشان هیچ سابقه قبلی نداشتم جز اینکه در نجف ایشان را دیده بودم از ایشان دعوت کردم با اثاثیه و خانم و بچه به منزل مسکونی خود بنده بیایند و ایشان هم آمدند و در حدود نزدیک دو ماه بعد برایشان خانه ای تهیه شد و به آنجا منتقل شدند و بنده در مدتی که در این بین در قم بودم تنها آشنایی و دوستیم سلامی است که توی کوچه و خیابان به رفقا می دهیم و حتی شاهد بر این اینکه منزل هیچ یک از کسانی که بعد از مرخصیم از زندان به مناسبت اینکه چند سالی بود در نجف اشرف بودم و شش ماه هم بود که بازداشت بودیم به دیدنم آمدند بازدید هیچ یک نرفتم و حتی منزل طلبه های قزوینی مقیم قم تا اینکه چند مرتبه با آقای ربانی در کوچه و خیابان روبرو شدم و شرم حضوری موجب شد بعد از دو سال برای مدت یک ربع ساعت به منزل ایشان برای بازدیدی که به منزل ما آمده بودند بروم و برای سیزده رجب هم به مناسبت اینکه در زاهدان فسا گنبد امامزاده زاهد را تعمیر اساسی کرده بودند و جشنی داشتند برای مدت دو شب در زاهدان فسا بودم که روز تولد حضرت امیر (ع) در کنار امامزاده زاهد که بیرون ده قرار دارد جشنی مختصر بود که بنده هم نیمساعتی درباره شخصیت امیرالمؤمنین (ع) و یک ربع ساعت هم قدردانی از کمکهای اهل محل برای تعمیر گنبد و قدردانی از همت آقای حاج حبیب که زحماتش را به عهده داشت صحبت کردم و فردای آن روز صبح به شیراز آمدم و همان شب پس از زیارت شاه چراغ و خواندن نماز مغرب و عشا یک سره به قم آمدم و به درسهای سابق ادامه دادم تا چند روزی به ماه مبارک رمضان که طره را منصرف از رفتن شدم از رفتن به شیراز هم منصرف بودم که دو روز قبل از ماه رمضان شخصی به نام محمد حسن زاده که برای زیارت به مشهد مقدس مشرف شده بود از مشهد مراجعت کرده به خانه ما آمد و تنها عصری رسید و شب هم بعد از نماز مغرب و عشا و صرف شام به زاهدان فسا رفت که برای روز اول ماه رمضان روزه اش از بین نرود و ایشان گفتند اهالی منتظرند که ماه رمضان بیائی و به من هم سفارش کردند که به شما بگویم لذا بنده هم روز دوم یا سوم ماه رمضان به اتفاق خانواده به شیراز و از آنجا به محض رسیدن در گاراژ ماشین جهرم حاضر بود به جهرم رفتیم و بدون معطلی از جهرم به زاهدان فسا رفتیم آنجا هم به خانه کربلایی سرتیپ که کسی در آن سکونت نمی کرد رفتیم و این یک ماه را فقط عصرها منبر می رفتم و صبح و ظهر و شب نیز در مسجد امام حسین علیه السلام نماز می خواندم و بعضی شبها هم مجبور می شدیم به دعوت برای افطار منزل بعضی برویم ولی شاید تنها ده شب برای افطار خانه نبودیم والا بقیه شبها را از اول شب افطار تا صبح با خانواده در خانه تنها بودیم و هیچ کسی هم متعارف نبود که شب به خانه ما بیاید تا ما به خانه او برویم و تنها تماس ما با اهالی در مسجد بود و از روز پانزدهم به بعد به دعوت اهل میانده که در فاصله سه کیلومتری آنجا بود و هیچ مجلس و منبری در ماه رمضان نداشتند بعد از نماز عصر می آمدند و مرا می بردند نیم ساعت یا سه ربع منبر و مسأله می گفتم و دو مرتبه برای ساعت 4 بعدازظهر برمی گشتم و دو روز بعد از عید فطر بدون اطلاع به میانده به فسا آمدیم مبلغ هزار و پانصد تومان اهالی زاهدان در فسا دادند و همان روز از فسا به شیراز و از شیراز هم پس از زیارت و خواندن نماز مغرب و عشا یکسره به قم رفتیم بدون توقف در اصفهان و روزهای شروع درس بود به درس مشغول شدیم و در همین روزها بود که آقای احمد آقای حیدری که در نجف اشرف در خانه ما مستأجر بودند اثاثیه ما را برداشته با اثاثیه آقای علی آقای اسلامی و آقای آقا شیخ عبدالخالق قزوینی با کتابهای فقهی التنقیح نوشته آقای آقا شیخ علی غروی درسهای آیت الله خویی و کتابهای آقای شیخ عبدالخالق و آقای اسلامی آوردند و چون خودشان لازم بود در حدود چند روزی در قرنطینه مرز ایران توقف بکند لذا تلفنا برادرش را از تهران خواسته بود و آدرس منزل ما را در قم به برادرش داده بود چون علی آقای اسلامی منزلشان تهران در شمیران بود و بردن اثاثیه مشکل و آقای شیخ عبدالخالق هم در منزلشان دهات افراد قزوین لذا همه اثاثیه را به منزل ما آوردند و بعد از آمدن احمد آقای حیدری حساب مخارجش رسیده شد و هر که آمد اثاثیه خودش را برد و هنوز کتابهای آقا شیخ عبدالخالق منزل ما هست، و آشنایی من هم با احمد آقای حیدری از سال حدود 40 در مدرسه حجتیه شروع شد که هر دو حجره داشتیم آنجا و منزل شخصی ایشان در قم خیابان باجک کوچه اعرابی واقع است و در دو ماه بعد از ماه رمضان به مناسبت اینکه پدرم عازم مکه بودند چند مرتبه ای قزوین رفتم ولی در هیچ مجلس و منبری شرکتی نداشتم و بعد از مشرف شدن پدرم بچه ها را که در خانه قزوین تنها بودند به قم بردم و برای چند روزی قبل از محرم به قزوین برگرداندم و به طورکلی چه در وقت تحصیلی در قم و چه در اوقاتی که قزوین می روم با مردم خیلی کم برخورد دارم مثلاً تاکنون در مدت این چند سالی که از نجف اشرف و بازداشتم در قزوین آمدورفت داشته ام به خانه هیچ یک از آقایان روحانی قزوین یا به مدارس علمیه قزوین حتی برای یک مرتبه هم نرفته ام حتی برای بازدید کسانی که به دیدن آمده اند در قزوین و به عینه همین برنامه را در قم دارم روزها اشتغالات درسی و شبها یا کتابخانه یا اول شب در منزل هستم و شاید تاکنون برای صرف شام یا نهار منزل هیچ یک از طلبه ها نرفته باشم و یا برای روضه در ایام سوگواری لذا اتفاق نیفتاده رفقا برای من اعلامیه یا برگه ای بیاورند و یا من برای آنها برده باشم تنها چند روز قبل که آقای آقا شیخ علی علیزاده که درس رسائل فعلاً پهلوی من می خوانند و امسال مکه مشرف بودند یک روز عصر برای دیدنشان رفتم دیدم کتابی که درباره شیعه و سنی و مدارکی راجع به آنها نوشته شده که اسم کتاب در ذهنم نیست ولی عین کتاب در منزل بنده در قم موجود است شخصی به ایشان داده بود یا در مکه و یا در شام و بیروت که تردید از من است که به آقای ربانی شیرازی بدهند و ایشان آقای ربانی را نمی شناخت لذا از من سؤال کرد که ایشان را آیا می شناسی من هم کتاب را مطالعه کردم دیدم کتاب مفیدی است در مطلب شیعه و سنی گفتم کتاب را می برم و از ایشان اجازه می گیرم که بخوانم و بعدا به ایشان رد کنم و چون رابطه زیادی با ایشان نداشتم لذا به خانه آقای ربانی نرفتم تا اینکه یک روز در کوچه ارک نزدیکی خیابان ارم به آقای ربانی برخورد کردم و اجازه خواندن کتاب را گرفتم و به حق اجداد طاهرینم قسم فضلای زیادی به دیدنم در دو سال قبل آمدند که بعضی وقتها هم به آنها برخورد دارم مثل آقای علوی و آیت اللهزاده حجت و آقای گرامی و آقای شهیدی قزوینی و عده ای دیگر از طلبه که متوقع بوده اند برای بازدید حداقل به خانه شان بروم و چندین مرتبه هم اظهار کرده اند ولی به عذرهایی رد شده ام چون مایل نیستم معاشرتم با مردم زیاد باشد مخصوصا از جریان بازداشتم به بعد و به حق پروردگار عالم کسانی که از طلبه ها با من در ندامتگاه قصر آشنا شدند و فعلاً در قم هستند بدیدنم آمده اند ولی تاکنون به خانه یا به حجره آنها نرفته ام حتی آقای سالاری یزدی که از آنها است و حجره اش در مدرسه آقای بروجردی است که بنده صبح و عصر برای درس آقای وحید به آن مدرسه می روم و بیش از صد مرتبه با آقای سالاری در صحن مدرسه برخورد کرده ام حتی برای یک مرتبه به حجره اش نرفته ام با اصرار زیادی که ایشان داشته لذا همه می دانند من کاری به هیچ امری ندارم و می دانند هم که بازداشت قبلی من بدون سابقه و اطلاع من بوده و باور بفرمائید رفقا در نجف تعجب کرده بودند که چنین اتفاقی برایم رخ داده لذا در قم هم به همین وضع مرا می شناسند و راجع به امور غیردرسی هیچ گونه تماسی با هیچ فردی نداشته ام تا جزوه ای برایم بیاورند یا من داشته و به آنها بدهم، و روزهای سوگواری هم به حسینیه حضرت آیت الله نجفی1 که در همسایگی منزل ما واقع است می روم نه به خانه دیگران و به همین جهت با اینکه قبل از ماه محرم روزی به خانه آمدم دیدم نامه ای آورده اند و مرا به طره کاشان دعوت کرده اند و خودم آورنده نامه را ندیدم والا ممکن بود نپذیرم و نوشته بودند ما منتظر هستیم در عین حال به کاشان رفتم چند روز قبل از ماه محرم و جریان را به آقای یثربی عرض کردم و اضافه کردم من در قزوین منزل جدم دهه اول روضه خوانی است جدم مایلند برای کمک به ایشان این ده روز را قزوین باشم لذا شما شخصی را به طره بفرستید آقای یثربی فرمودند به من هم مراجعه کرده اند که شما بروی لذا ایشان اصرار کردند در رفتن من هم پذیرفتم و روز اول محرم از تهران با ماشین طره به آنجا رفتم، آقای جمالی با اینکه آقای حاجی عباس و آقای مشهدی عباس و آقای مشهدی عباس رنجبر مایل بودند به خانه آنها بروم و برای من هم هیچ فرقی نداشت بلکه خانه دیگران بهتر بود از جهت اینکه کمتر مزاحمشان می شدم زیرا آقای جمالی اطاق پذیرایی میهمانشان [را] در اختیار من می گذاشتند و قهرا مجبور بودند میهمانهایشان را به اطاق خودشان ببرند ولی به دعوت آقای جمالی و با شرطی که من کردم من مانع از میهمانهایشان نباشم و میهمانهایشان را به همان اطاق بیاورند پذیرفتم و بنده تا چند روزی که آنجا بودم تماس خصوصی با آقای جمالی نداشتم شب اول شام که اطاقشان بودم با خانواده شان و یک شب دیگر هم مرا و ایشان برای شام دعوت کردند علاوه بر خانواده شان پسرها و داماد و پدر دامادشان هم بودند و بعد از شام هم به مسجد می رفتیم و در مسجد هم اصلاً با ایشان تماسی نداشتم و بعد از مراجعه به خانه که در بین راه ایشان بودند و عده ای من به اطاق خودم می رفتم و ایشان هم با بقیه مردم می رفتند چون درب معمولی خانه شان با درب ورودی اطاق من جدا بود تنها یک روز صبح یک ربع ساعت ایشان به اطاق من آمدند که روز اول بود و صحبت صندوق قرض الحسنه آقای یثربی را نمودم و بنا شد بعدا در مجلس عموم اهالی عنوان کنم که نه دیگر من صحبت کردم و نه ایشان راجع به آن و یک روز هم عصر ایشان به اطاق من آمدند در حالی که بچه هانشسته بودند قرآن می خواندند و دیگر با ایشان در هیچ مجلس خصوصی نبودیم که صحبتی به میان آوریم و علاوه بر اینکه با هیچ کس صحبت خصوصی نداشته ایم زیرا ما هدفی خاص نداریم و به هیچ فرقه و دسته و هیئتی حتی با طلبه هایی که ترویج از مرجعیت شخص خاصی از یکی از مراجع را می کنند بستگی نداریم و بلکه همیشه هدف ما این است که مردم مسلمان باشند و از یکی از مراجع که تعدادشان هم زیاد است تقلید کنند آن هم نه برای بت ساختن و پرستیدن بلکه فقط برای گرفتن حلال و حرام را آنها در مسائل شرعی و شاهد بر این ادعا اینکه تاکنون نشده از آقای جمالی و یا یکی دیگر از اهالی طره سؤال کنم از کی تقلید می کنند و یا اینکه از روی رساله مجتهدی خاص مساله بگویم، و به آقای جمالی حتی کمتر از بقیه مثل حاجی عباس و مشهدی عباس رنجبر تماس داشتم زیرا اینها و عده ای دیگر را همیشه در مسجد وقت نماز می دیدم ولی آقای جمالی در مسجد برای نماز حاضر نمی شدند و صبح و عصر هم به مدرسه می رفت نه شام با هم می خوردیم و نه نهار و یک روز هم روز نهم که یک نفر در اثر سکته مرده بود و بنا بود که دکتر بیاورند و بعضی می خواستند بدون آوردن دکتر او را به خاک بسپرند من صبح در وقت اختلاف مردم به سمت مدرسه آقای جمالی رفتم و ایشان را بیرون از محیط مدرسه دیدم و گفتم شرعا و عرفا صلاح نیست بدون آوردن دکتر او را به خاک بسپرند و دیگر هیچ گونه برخورد تنهایی با آقای جمالی نداشته ام و اگر ثابت شد با آقای جمالی ملاقات دیگری داشته ام البته خصوصی حتی در راه رفتن در کوچه همین را برای اتهام خودم می پذیرم، و روز یازدهم که با ماشین اتوبوس می خواستم به قم بروم شب حاجی عباس گفت هزار تومان اهالی به من داده اند به شما بدهم من گفتم مقداری به افراد مستحق محل بدهید و بقیه را به آیت الله یثربی بدهید بعد از رفتن من ولی صبح آن روز آقای جمالی و حاجی عباس و چند نفری برای راه انداختن آمدند نزدیک ماشین و آقای جمالی به حاجی عباس در مقابل عده زیادی گفتند برو از منزل پول را بیاور او که رفت بیاورد من خداحافظی کردم و سوار ماشین شدم بعد از چند دقیقه آقای جمالی با بقیه به من گفتند بیا پائین از ماشین که پائین رفتم آقای جمالی پول را در مقابل همه به من داد و گفت برای ما خوب نیست که پول به شما ندهیم من هم گرفتم و سوار ماشین شدم ماشین حرکت کرده و دیگر هم هیچ یک از اهالی را ندیده ام و در این مدت دو سالی هم که در قم بوده ام مدتی آقای منتظری نجف آبادی درس می گفتند اصلا نه در درسشان شرکت کردم و نه اینکه به خانه شان رفتم و یا در مجلسی با ایشان روبرو شدم تنها آنوقتی که تازه بازداشتم تمام شده بود و چند ماهی طهران بودم و در مسجد عباس آباد نایب السلطنه نماز می خواندم و صبحها معمولاً برای شرکت در مجلس عزای امام حسین (ع) چون ماه محرم و صفر بود اول خیابانی که از شهباز به مسجد عباس آباد متصل می شد منزل شخصی به نام آقای میرزا که در حدود ایستگاه ورزشگاه شهرت دارد می رفتم روزی اطلاع پیدا کردم آقای منتظری منزل دکتری که اسمش در ذهنم نیست و در بیمارستان دکتر معالج بوده بستری هستند شب بعد از نماز در حدود ده دقیقه یا یک ربع ساعت به منزل آقای دکتر که مطبشان هم بود رفتم تا حتی دو مرتبه که به اصفهان رفتم به نجف آباد نرفتم، چون کاری با آنها نداشته و ندارم دو مرتبه به اصفهان هم یک مرتبه که از شیراز با خانواده به قم می آمدیم و یک روز و یک شب توقف داشتیم و یک مرتبه هم که برای اختلافی که آقا شیخ حسن اسلامی با خانمش داشت و خانمش تنها در اطراف اصفهان بود برای حل اختلاف آقای کوکبی تبریزی که در قم هستند و سمت استادی به گردنم دارند و منزلشان هم نزدیک منزل ما است با حسن اسلامی به خانه ایشان رفتیم امر فرمودند که من به اصفهان رفته خانم آقای اسلامی را یا به قم بیاورم و یا ببینم نظرش چیست لذا بنده هم رفتم و با اینکه روز جمعه بود و شنیده بودم که نماز جمعه می خوانند در نجف آباد اصفهان در عین حال نرفتم و مستقیما بعد از دیدن خانم آقای اسلامی همان روز به قم مراجعت کردم، و هیچ گونه فعالیتی و یا شرکت در مجالس در قم نداشته ام که به خانه کسی اجتماعی تشکیل یافته باشد و یا در غیر خانه که کسی به آن اجتماع نظری داشته باشد و در ضمن از افراد مسئول خواستارم که عرایضم را با واقعیت تلقی نمایند و باور بفرمایند آن چه عرضه داشتم حقایقی است بدون کمترین کم و زیادی و تنها چیزی که مرا در مسیر اینگونه اتهامات می اندازد بازداشت ششماهه من است آن هم که مقصر نبودنم و بی اطلاعیم از نظر واقع روشن است و آن هم که گذشت و هیچ گونه فعالیتی هم که بعدا نداشته ام و طلبه هایی هم که در قم رفاقت و آشنایی داریم چنانچه قبلاً عرضه داشته ام کسانی هستند که هیچ گونه سابقه ای جز تحصیل و خدمت به دین و مردم نداشته اند از قبیل آقای کرباسی که درسهای آقای وحید را در نجف و قم با ایشان مباحثه می کنیم و آقای احمد آقای حیدری که تفصیل دوستی و پایه دوستی مان را با ایشان داده ام و آقای آقا شیخ عباس که از اهالی حدود بندرعباس است و در نجف در مدرسه قزوینی آشنایی داشتیم و از معاودین است و آقای رخشاد که در وقت زیارت کربلا ایشان از افراد پیاده پذیرایی می کرد و جزء معاودین است و خانه شان در خیابان شاه ابراهیم قم واقع است و آقا آشیخ علی علیزاده که پایه آشنائی ما با ایشان از منزل آقای وحید در نجف شروع شد و معمولاً درس برایشان می گفتم و منزلشان در قم است و آقای بروجردی قزوینی که از معاودین است و سابقه بحث تفسیر از نجف داریم و فعلاً در قم در نزدیکی منزل ما هستند، آقای آقا شیخ محمدحسن عظیما که در مدرسه حجتیه است و آقای انصاری که از معاودین است و در درس آقای وحید شرکت می کند و در مسافرت دهه محرم به طره ایشان در برز در سه کیلومتری آنجا بودند و یک مرتبه برای دیدنشان یک مرتبه هم روز جمعه برای غسل چون در طره دوش نبود به برز رفتم و صاحب خانه ایشان حوله و کیسه آورد تا حمام و من تنها به حمام رفتم و پس از استحمام به طره برگشتم، و آقای شریفی که در درس آقای وحید شرکت می کنند و درباره امامت مطالعاتی دارند بنا شد با هم در این قسمت روایات شیعه همکاری کنیم، و آقای روحانی که داماد آقای آیت الله سید محمد روحانی که در نجف هستند و در درس آقای وحید شرکت می کنند، و آقای دهقان یزدی که در اثر اینکه چند ماهی پس از آمدن از عراق با خانمشان خانه ما بودند با هم رفت وآمد داریم و همین طور آقای آقا شیخ هادی معرفت و آقای تسخیری به همین مناسبت که از معاودین هستند و قریب یک سال در منزل ما بودند و آقای کوکبی که از اساتید فقه هستند و بعضی مواقع به مناسبت همسایگی و استادیشان خدمتشان می رسیم و آقای اوسطی به مناسبت دوستی پدرشان با پدرم و شرکت ایشان در درس آقای وحید به هم آشنایی داریم، و با هیچ یک از اینها نیز جلسات خصوصی و بحثهای خارج از درس فقه و اصول نداریم.
سید علی اکبر ابوترابی فرد

توضیحات سند:

1ـ آیت الله سیدشهاب الدین مرعشی نجفی در سال 1276 ه ش در نجف اشرف در خاندانی با فضیلت متولد شد و از سنین اولیه عمر، تحصیلات علوم اسلامی را آغاز نمود.
مقدمات را از مرحوم شیخ زاهد مرتضی طالقانی و پدرش فرا گرفت.
در زمینه علوم تفسیر و متون فقه از آیت الله رشتی استفاده نمود.
آن گاه برای فراگیری فقه و اصول استدلالی در پای درس آیت الله آقا ضیاءالدین عراقی و دیگر بزرگان حوزه نجف حضور یافت.
در فقه و حدیث از دروس آیت الله صدر و در اصول از شمع وجود آیت الله خالصی بهره مند شد.
آیت الله مرعشی نجفی در سال 1342 هجری قمری به قم مراجعت نمود و از آن زمان به تدریس و تالیف اشتغال داشته و هزاران نفر را در حوزه های خود پرورش دادند.
از خدمات این عالم ربانی تأسیس کتابخانه ای در شهر قم است که امروزه به علت داشتن نسخ بی نظیر خطی آوازه های جهانی دارد.
آیت الله مرعشی نجفی همواره از مواضع امام خمینی (ره) در طول دوران مبارزه حمایت کرد.
ایشان در هفتم شهریور 1369 ه ش پس از 96 سال زندگی پرثمر دارفانی را وداع گفت.
آثار منتشره ایشان بیش از پنجاه عنوان می باشد.
برخی تألیفات و آثار آیت الله مرعشی نجفی عبارتند از : 1ـ تعلیقات بر احقاق الحق قاضی نوراللّه در 26 جلد.
2ـ غایه القصور در دو جلد 3ـ حاشیه بر فصول المهمه شیخ حر عاملی 4ـ الرسالۀ الاقسطیه 5 ـ مزارات علویین در ایران و خارج ایران ر.ک : نشریه نور علم، دوره چهارم، شماره یک.

منبع:

کتاب حجت‌الاسلام حاج سید علی اکبر ابوترابی به روایت اسناد ساواک صفحه 185












صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.