تاریخ سند: 13 مهر 1342
گزارش
متن سند:
گزارش
محترماً به عرض میرساند در بازجوئی و تحقیقاتی که از سید محمد احمدی فروشانی به عمل آمده مشارالیه اتهام خود را مبنی بر توهین علیه مقامات عالیه کشور روی منبر تکذیب مینماید.۱
ضمناً نامبرده در فروردین ماه ۴۲ نیز به اتهام الصاق اعلامیه به دیوار مدت ۲۰ روز در ساواک بازداشت بوده است. موکول به امر عالی است.
شادمانی
13 /7 /42
توضیحات سند:
1- حجتالاسلام سید حسن احمدی برادر مرحوم حجتالاسلام احمدی در مورد دوران زندانی بودن ایشان میگوید:
خانوادهشان خیلی ناراحت بودند کسی هم جرأت نمیکرد حقیقت برود طرف کمیته هر کس هم که میرفت خودش دردسر پیدا میکرد مشکل پیدا میکرد. خانوادهشان آمد پیش من و گریه کرد گفت برادرتان آنجاست و هیچ کدامتان نمیروید یک سری به او بزنید با اینکه سخت بود واقعاً، گفتم من میروم و لو بلغ مابلغ. رفتم در کمیته وقتی که رفتم در کمیته. گفتند اینجا چه کسی را می خواهی؟ گفتم آقای احمدی را آمدم ببینم. یک مقداری مکث کردند بعد وارد شدم. من را نگه داشتند که بعد گفتند بروید داخل من رفتم داخل. نادری آمد آنجا و گفت تو چه کسی هستی خودم را معرفی کردم؛ یک قدری فحش داد، بددهنی کرد، تحقیر کرد. گفتم من آمدم ایشان را میخواهم ببینم. یک چند تا جمله رد و بدل کرد گفت تو اول بگو از چه کسی تقلید میکنی؟ من گفتم من از آقا نجفی تقلید میکنم - حالا آقا نجفی اصولاً تعبیر امام بود نه امام در نجف بود. آنهایی که میخواستند بگویند خمینی و امکان گفتن آقای خمینی و امام خمینی نبود؛ هم میخواستند بگویند هم نمیخواستند دروغ بگویند میگفتند آقا نجفی - این هم دیگر درسش را خوانده بود تا من گفتم آقا نجفی با لگد زد محکم به زانوی من و ریش من را گرفت کشید بالا بعد بنا کرد فحاشی کردن فلان فلان شده هر کدامتان را میآوردند میگوییم از چه کسی تقلید میکنید میگویید از آقانجفی، فلان شدهها. آن وقت یکی از جاهایی برای اینکه آخوندها را خیلی فشار بدهد و تحقیر بکند و بعد سوژه بگیرد برای کارها همین بود. میگفت که بگو ببینم والنازعات نَزعی، نُزعی است یا نِزعی یکی از این سه تا دیگر باید باشد یا نَزعی است یا نُزعی است یا نِزعی، من سابقهاش را داشتم دیگر این تا گفت این را من گفتم والله آن که در قرآن دیدم النازعات غرقا است تا این را گفتم یک لگد محکم دیگر به من زد گفت پس تو معلوم است خیلی فلان فلان هستی؛ بعد به من گفت که عقل از چی گرفته شده است من آن زمان گفتم عقل از عِقال گرفته شده گفت عِقال چیه؟ گفتم عقال آن چیزی است که شتر را وقتی که مینشانند برای اینکه حرکت نکند به دو پایش میزنند دو تا پا را به هم قفل میکنند. زد تو گوش من و گفت فلان فلان شده پس این را برو به برادرت و بگو. فهمیدم که حالا فرصتی هست که برادرمان را ببینم رفتم و ما را بردند در یک سالن بود آقای احمدی آمد دیدم که بدنش خیلی ورم کرده و چهره مشخص است که خیلی اذیتش کردند. سلام کردم و گفتم احوال شما، حال شما چطور است؟ گفت الحمدالله؛ همین طور آقایان خیلی خوبند. بعد نادری بنا کرد همه حرفها را زدن که به این بگو عقل از چی هست بگو عقال را برای چی میخواهند به این بگو زبانش را نگهدارد به این بگو چکار کند. یک قدری از این حرفها زد و گفت حالا چکار داری گفتم اخوی چیزی داری؟ چیزی میخواهی؟ چیزی نمیخواهی؟ گفت اگر امکان داشته باشد برای من یک مفاتیح و قرآن بیاورید همین دو جمله را گفت و ایشان را از من جدا کردند.
منبع:
کتاب
روشنگر دوران / حجتالاسلام حاج سید محمد احمدی به روایت اسناد ساواک صفحه 29