با اشغال ایران از سوی نیروهای متفقین در سال ۱۳۲۰ (ه ش) حیات سیاسی کشور وارد مرحله تازهای گشت و بیست سال حکومت دیکتاتوری «رضاخان» به یک باره فرو ریخت و وی مجبور به استعفا و خروج از کشور شد. با توافق متفقین پسرش «محمدرضا»، بیآن که بتواند قدرت و اقتدار پدر را به ارث برد، بر تخت سلطنت جای گرفت.
با پایان یافتن دوران سیاه استبداد رضاخانی و افزایش روحیه آزادی خواهی و نفی دیکتاتوری در مردم، نیروهای وابسته به دربار و دیکتاتوری حاکم تاحدودی عرصه را بر خویش تنگ یافته و احساس ناامنی میکردند؛ بر این اساس حتی عوامل، کارگزاران و مجریان دستگاه استبدادی سابق نیز خود را ناگزیر دیدند که قلم و سخن خویش را در افشاء و مذمت سیاه کاریهای سابق به کار بندند. با این اوصاف، دربار دیگر مانند گذشته مرکز اقتدار و سلطه کامل و بلامنازع بر کشور نبود، شیرازه امور از هم پاشیده و کشور در یک حالت از هم گسیختگی و آشفتگی به سر میبرد.
ورود متفقین به ایران اثرات عمیق و درازمدتی بر حیات سیاسی و اجتماعی کشور بر جای نهاد، به طوری که میتوان از آن به عنوان نقطه عطفی در تاریخ معاصر کشورمان یاد کرد؛ خصوصا حوادث تاریخی دوران دوازده ساله «بین شهریور ۱۳۲۰ تا کودتای ننگین بیست و هشت مرداد ۱۳۳۲» تحت تأثیر مستقیم این رویداد شکل گرفته است. سه دولت «آمریکا، انگلیس و شوروی» که در طول جنگ جهانی دوم نیروهایشان را به ایران وارد کرده بودند، چه در طول جنگ و اشغال کشور و چه پس از پایان آن، نفوذ مستقیم و یا غیرمستقیم خود را در تمامی حوادث این دوره اعمال کردند. در واقع تاریخ این دوره، صحنه رقابت، کشمکش و یا سازش این سه دولت و همچنین عوامل و نیروهای سیاسی داخلی وابسته به آنها است. عمده احزابی که پس از فرو ریختن دیکتاتوری رضاخان در ایران شکل گرفتند نیز به یکی از این سه قدرت جهانی وابسته بودند و از سوی آنها حمایت و تغذیه میشدند.
از آن جا که در دوران طولانی استبداد رضاخانی، هرگونه حرکت سیاسی و تفکر مستقل و آزادی خواهانهای به شدت سرکوب شده و اختناق پلیسی حاکم بر جامعه از پیدایش و رشد هر نهال اندیشهای جلوگیری میکرد، نسلی پرورده شد که هیچگاه فرصت کسب تجربه و بینش سیاسی و اجتماعی را پیدا نکرد. به همین جهت پس از سقوط دیکتاتوری و باز شدن فضای سیاسی جامعه و پیدایش و رشد قارچگونه احزاب و تشکلهای مختلف سیاسی، فرد به راحتی تحت تأثیر شعارهای پر زرق و برق و تلقینات ظاهر فریب آن قرار گرفته و زمینه بسیار مساعدی را برای سربازگیری این احزاب فراهم آورده و ناگزیر سیاهی لشکر حوادثی میشد که گاه از ماهیت و گردانندگان آن نیز چندان مطلع نبود.
رهبران و گردانندگان اصلی این احزاب، عمدتا از فرزندان طبقات و اقشار بالای جامعه همچون: اشراف، ملاکین، دولت مردان عالیرتبه، دولهها و سلطنهها» که از قدرت، ثروت و نفوذ در طبقه حاکمه برخوردار بودند، تشکیل مییافت. اغلب آنان در اروپا تحصیل کرده و با گرایشهای سیاسی و فکری غرب آشنا شده و از آنها تأثیر پذیرفته بودند. این افراد همچنین در بردارندگان دو گرایش عمده در تفکر رایج در فضای سیاسی ایران پس از شهریور ۱۳۲۰ یعنی گرایشهای «لیبرالیستی» و «مارکسیستی» نیز بودند.
بسیاری از این احزاب، موجودیت و ادامه حیات سیاسی خود را در گرو اتکاء به قدرتهای بیگانه قرار داده بودند؛ بهویژه آن که در شرایط اشغال کشور و حضور قوای سه دولت بزرگ متفق در ایران، میتوانستند مواضع خود را در جهت همسو با منافع و مطامع آنها حفظ نموده و یا گسترش دهند و بدین ترتیب خواه ناخواه به صورت کارگزاران سیاست بیگانگان در حیات سیاسی کشور ظاهر میشدند و در نتیجه نقشی منفی در تاریخ این سرزمین از خود به یادگار گذاشتند.
«حزب توده» یکی از مهمترین این احزاب بود که توسط عدهای از کمونیستهای قدیمی از بند رسته و با توصیه و صلاحدید مقامات شوروی در مهرماه ۱۳۲۰ بنیان گردید. انور خامهای[1] در خاطرات سیاسی خود در این باره مینویسد:
«حزب توده هنگامی تأسیس شد که هنوز نیمی از زندانیان سیاسی آزاد نشده بودند، زیرا با نخستین فرمان عفو عمومی فقط یک چهارم حبس سیاسیها بخشیده شده و فقط کسانی آزاد شدند که محکومیت آنها پنج سال یا کمتر از آن بود. تنی چند از اینها در هنگامی که پا از زندان بیرون مینهادند، خود را در چند قدمی حکومت و فرمانروایی میپنداشتند. چون تصوری که آنها از حکومت شوروی و حزب کمونیست آن داشتند نتیجه دیگری غیر از این نمیتوانست داشته باشد. در نظر آنها حکومت شوروی نخستین وظیفه خود را کمونیست کردن تمام کشورهای جهان میدانست. بنابراین حالا که حکومت رضاشاه را نیروی ارتش سرخ سرنگون ساخته و نیمی از ایران را اشغال کرده است، دستکم در همان بخش اشغالی، حکومت کمونیستی برقرار خواهد کرد...
سردمداران اینها ایرج اسکندری بوده و دکتر یزدی، دکتر رادمنش و دو سه نفر دیگر نیز با او همگام و هم داستان بودند، ولی اکثریت ۵۳ نفر یا هنوز در زندان به سر میبردند و یا این که این راه را درست نمیدانستند و یا فعالیت سیاسی خود را کنار نهاده، پی زندگی خود رفته بودند. در مقابل، عبدالحسین نوشین و دوستان او و بعضی از تبعیدیها که خود را به تهران رسانده و به اسکندری و یارانش پیوستند و هدف همه آنها این بود که هر چه زودتر حزب کمونیست ایران را تشکیل دهند.... اسکندری و نوشین به سفارت شوروی مراجعه میکنند و سوابق کمونیستی خود را در فرانسه و ایران ارائه میدهند و تقاضا میکنند که اجازه تأسیس حزب کمونیست به آنها داده شود. اما برخلاف انتظار، با تقاضای آنها مخالفت میشود و آنها را از این کار منع میکنند. در این میان رضا روستا از تبعیدگاه خود در ساوه به تهران وارد میشود و هنگامی که جریان را از اسکندری میشنود، در این باره میگوید: «کاری نداشته باشید، من اجازه تأسیس حزب را میگیرم» . در نتیجه تماس روستا مقامات شوروی ضمن منع تشکیل حزب کمونیست، اجازه تأسیس حزب توده را میدهند».[2]
در خصوص تأسیس حزب توده و نقش کمینترن (که حزب کمونیست شوروی در رأس آن قرار داشت) احسان طبری در خاطرات خود مینویسد:
«معلوم شد که کمینترن (دفتر بینالمللی سوم در مسکو) به کسان مورد اعتماد خود از جمله رضا روستا خبر داده بود که حزب جدید «حزب کمونیست» نخواهد بود. او به علت این که وجود قانون ضد کمونیستی مورخ ۱۳۱۰ که قانونی بودن کمونیستها را ممنوع و عضویت در این حزب را جرم اعلام کرده بود و این قانون کماکان اعتبار قانونی داشت. ثانیا به علت وضع اجتماعی ایران که وجود یک حزب مستقل کمونیست را غیرلازم میکند. موافق این توصیه، «کمونیستها و عناصر ملی» باید به طور مشترک حزب وسیعی به وجود آورند و برنامه ایجاد اصلاحات اجتماعی را، به طوری که خرده بورژوازی و سرمایهداری ملی را نرماند مطرح نمایند. بعدها این مساله نیز روشن شد که حزب توده یک حزب علنی است و مانند سابق که حزب اجتماعیون به طور علنی وجود داشت، فعالیت قانونی خواهد داشت».[3]
همچنین طبق توافق متفقین حزب کمونیست میبایست نام دیگری داشته باشد لذا نام «حزب توده» تعیین شد. نورالدین کیانوری دبیرکل حزب توده در این خصوص میگوید:
«حزب توده ایران مانند حزب کمونیست سالهای ۱۲۹۹ تا ۱۳۱۰ و گروه پنجاه و سه نفر، در سالهای دهه دوم از طرف کمینترن با واسطه مقامات شوروی در ایران به وجود آمد. کمینترن و شوروی توصیه کردند که به علت وضع خاص ایران و بهویژه نفوذ و ریشه عمیق دین اسلام در میان مردم، بهتر است حزب کمونیست تشکیل نگردد، بلکه حزبی دمکرات منش تشکیل شود که بتواند شخصیتها و افرادی که حاضر به شرکت در حزب کمونیست نیستند را نیز جلب کند، به این ترتیب «حزب توده ایران» تشکیل گردید. تشکیلدهندگان: دکتر بهرامی، ایرج اسکندری، اردشیر آوانسیان، طبری، رضا روستا، علوی و .... عدهای از گروه ۵۳ نفر در همان ابتدا از فعالیت سیاسی کنار رفته و به طرف زندگی متمایل شدند و فکر پول و زندگی آنان را جلب کرد. عدهای نیز به رهبری یوسف افتخاری که تمایلات تروتسکیستی داشته گروه دیگری را تشکیل دادند و به مبارزه علیه حزب توده پرداختند. کسانی را نیز تشکیلدهندگان حزب به عضویت نپذیرفتند که از آن جمله کامبخش و پیشهوری بودند. کامبخش متهم بود که پس از بازداشت دفعه دوم، گروه ۵۳ نفر را لو داده و پیشهوری را به علت اختلافات رژیم با حزب کمونیست و اختلافات تشدید شده در داخل زندان کنار گذاشتند و برخی هم مانند خلیل ملکی و خامهای چون حزب را حزب کمونیست میدانستند شرکت مستقیم نکردند. تشکیلدهندگان حزب، به دنبال توصیه شوروی کوشش کردند که عناصر ملی و غیرمعروف در چپ و یا کمونیسم را به حزب جلب کنند. سلیمان میرزا اسکندری، عموی ایرج اسکندری این دعوت را پذیرفت. وی در دوران سالهای ۱۳۰۰ و قبل از روی کار آمدن رضاخان از سیاسیون بوده و بعد از روی کار آمدن رضاخان از او دفاع و پشتیبانی کرده و در یکی از کابینههای رضاخان به سمت وزیر فرهنگ نیز انتخاب گشت؛ هرچند که پس از چندی به دلیل داشتن تمایلات سوسیالیستی کنار گذاشته شد. ولی به استثنای او که تا حدی آدم خوشنامی محسوب میشد، یک عده فرصتطلب حقهباز و بدون تردید عوامل نفوذی، که بعدها وابستگی آنها به امپریالیسم روشن شد مانند عباس اسکندری (از پادوهای قوامالسلطنه) و یا محمد یزدی برادر دکتر یزدی که به عنوان رییس کشاورزی گرگان به فساد شناخته شده بود و نظایر آنها در حزب جمع شدند و حتی عباس اسکندری و محمد یزدی و شاید دیگران در کمیته مرکزی موقت هم شرکت داشتند. روزنامه سیاست که امتیاز آن متعلق به عباس اسکندری بود به عنوان ارگان رسمی حزب انتشار یافت و به این ترتیب به طور خلاصه حزب توده با رهنمود مستقیم شوروی (مقامات شوروی در تهران به نمایندگی از کمینترن) تشکیل گردید و در تمام شهرستانهایی که توسط ارتش سرخ اشغال شده بود افرادی پیدا شدند (اغلب از مهاجرینی که در سالهای پیش از قفقاز به علت مخالفت با رژیم شوروی به ایران بازگشته بودند و مسلما در میان آنها افرادی وجود داشتند که در خدمت سازمانهای امنیتی آن زمان شوروی بودند که خود را به فرماندهی واحدهای شوروی چسبانده و برای آنها کارچاقکنی نموده و ضمنا خود را پایهگذار واحد خبری در محل معرفی میکردند. نمونههای بسیار بدی از این قبیل افراد که بعد نیز همه به خدمت شهربانی و سازمانهای امنیتی رژیم شاه درآمدند داشتیم که در محل خود جز تنفر برای حزب چیزی به بار نمیآوردند. عباس اسکندریها در مرکز، وابستگی علنی مطبوعات حزبی در مجموع، و امثال اسکندر سرابیها در شهرستانها؛ به این ترتیب حزب توده از همان آغاز تأسیس و حتی از مدتها قبل در شکل سازمانهای سلفش به طور همه جانبه به شوروی که در آن زمان کمینترن را به طور کامل در اختیار داشت وابسته بود.
رهبری حزب با سفارت شوروی در تماس بود و تا هنگامی که سلیمان محسن اسکندری زنده بود او و روستا با سفارت تماس داشتند و مسائل خود را در میان میگذاشتند. پس از کنگره اول حزب، دکتر بهرامی و کامبخش با هم اینگونه تماسها را برقرار میکردند. در شهرستانها هم مسؤولین حزب با نماینده شوروی در هر جا که کنسولگری بود با کنسول و در شهرهای دیگر هم با نمایندگانی از طرف سفارت تماس داشتند و در چهارچوب مسائل محلی با آنها مشورت میکردند و رهنمود میگرفتند».[4] اردشیر آوانسیان از اعضای ۵۳ نفر و از بنیانگذاران حزب توده که به عضویت کمیته مرکزی نیز درآمد، در کتاب خاطرات خود مینویسد:
«مراحل اولیه تشکیل و سازمان یک حزب اهمیت خاصی دربرداشته و در تحول و توسعه آینده آن بسیار مؤثر است. من هم به نوبه خود توجه زیادی به آینده و رشد حزب داشتم ولی همانطورکه گفته شد، ما مدتی بعد از آزاد شدن رفقای تهران آزاد شدیم. هفت نوامبر را به خاطر دارم، چون در شهر یزد جشن گرفتیم و من توانستم در آن روز خود را به تهران برسانم. شاید رفقای تهران یک ماه و یا شاید چهل پنجاه روز زودتر از ما آزاد شده بودند؛ وقتی ما وارد تهران شدیم حدود پانزده یا بیست روز بود که سازمان حزب تشکیل و مشغول کار شده بود. این که نام حزب را عوض کرده بودند و به جای حزب کمونیست به حزب توده ایران نام نهاده بودند مرا زیاد ناراحت نکرد! این نام از کجا آمده بود؟! کسی درست نمیداند و من هم یادم نیست اما آن جایی که به یاد دارم فکر اصلی آن بود که نام کمونیست روی حزب گذاشته نشود. به هر حال این نام روی حزب گذاشته شده بود و من هم نظرم بر آن بود که در آن روزها برای این که تودههای وسیعتری را دور خود جمع کنیم، بهتر آن بود که نام حزب را کمونیست نگذاریم. لذا نام جدید مرا ناراحت نمیکرد و مخالفتی با آن نداشتم... سازمان حزب از یک عده پانزده یا شانزده نفری (من دقیقا حالا یادم نیست ولی آن روزها تمام جزییات را به من گفته بودند) تشکیل یافته و شاید تا بیست نفر هم رسیده بود. یک کمیته ایالتی برای تهران، مرکب از پانزده نفر انتخاب کردند که در آن به استثنای چند نفری همه به خودشان رأی دادند. این کمیته ایالتی میبایستی به جای کمیته مرکزی کار میکرد... ذکر این نکته را هم فراموش نکنم که در زمان ورود من به تهران، روستا و سایر رفقا تصمیمی را که به اتفاق آراء در غیاب من گرفته بودند به من اطلاع داده و گفتند که تو باید به مسکو رفته و با کمینترن تماس بگیری تا تکلیف خود را بدانیم. یعنی کمیته مخفی لزوم همکاری نزدیک با کمینترن را لازم میدانست و غیر از این هم معنی نداشت. بعد از چندی از کمینترن نامهای (نامه دیمیتریف) رسید. این نامه به امضای رییس کمینترن - گئورگی دیمیتریف بود که نامه در واقع پاسخ برنامه کمیته مخفی کمونیستی ما بود. این نامه به عنوان من صادره شده بود؛ این نامه را دادند که من بخوانم و زیر آن را امضاء کنم، اتفاقا هنگام خواندن این نامه روستا با من بود من نامه را دو بار خواندم و دادم روستا نیز بخواند در زیر آن به روسی تقریبا این طور نوشته بود: «نامه خوانده شد به مثابه رهنمود قبول است». متن نامه را کاملا در خاطر ندارم ولی چنین شروع شده بود که رفقا پیشنهاد کردهاند شما مسافرتی به مسکو بنمایید و با کمینترن تماس بگیرید، ولی در شرایط فعلی این کار مناسب نیست، چرا که دشمن از مسافرت شما استفاده نموده و به نهضت ضرر خواهند رساند. اما درباره تاکتیک و کار ما چهار شعار اصلی که در نامه قید شده بود که به نظرم مانده است. که عنوان میداشت :
١- همه نیروها علیه فاشیسم ۲- دفاع از زحمتکشان و متشکل نمودن آنها ۳- مبارزه برای دمکراسی در ایران ۴- دفاع از شوروی و عمومیت دادن به وجهه و محبوبیت شوروی در ایران»[5]
به هر حال جلسه مؤسسان حزب توده در مهر ماه ۱۳۲۰ در منزل سلیمان میرزا اسکندری با حضور علىاوف کاردار سفارت شوروی در تهران تشکیل شد.
علىاوف کاردار سفارت شوروی که به زبان فارسی خوب صحبت میکرد و قیافه شرقی هم داشت در این جلسه حاضر شد. اکثر شرکتکنندگان در این جلسه علىاوف را نمیشناختند و چند نفری هم که وی را میشناختند او را به دیگران معرفی نکردند و به این ترتیب نامبرده برای دیگران در این جلسه ناشناس باقی ماند».[6]
در این جلسه علاوه بر کمونیستهای قدیمی و از بند رسته ۵۳ نفر، عدهای از افراد غیرکمونیست که دارای سابقه سیاسی نیز بودند شرکت داشتند تا به حزب منظرهای «ملی» و غیرکمونیست بدهند. احسان طبری در خاطرات خود درباره شرکتکنندگان در این جلسه مینویسد :
«جلسه مؤسسان مرکب از بیش از هشتاد نفر بودند و در آن جلسه سلیمان محسن اسکندری و عزالملک اردلان (جزء اعضای سابق حزب اجتماعیون) در میان آن شرکتکنندگان بودند. اردلان برپایه دوستی با سلیمان محسن اسکندری در جلسه شرکت ناتمامی کرد و سپس هیچوقت دیگر در حزب توده تردد نکرد. افرادی که در کمونیست معروف نبودند در جلسه حضور یافتند، مانند: عبد القدیر آزاد،[7] دکتر پرویز ناتل خانلری، شمس زنجانی و موسوی تبریزی، آنها نیز پس از جلسه مؤسسان یا کمی بعد، از حزب توده کنار رفتند. روشنفکرانی مانند : دکتر فریدون کشاورز، مهندس رضوی (رییس بعدی مجلس در زمان مصدق) و دکتر هشترودی[8] مدتی در حزب ماندند و از میان آنها دکتر کشاورز عضو هیأت اجراییه نیز شد ولی به تدریج و در موقع مساعد از حزب بیرون رفتند. عباس میرزا اسکندری، محمد یزدی (برادر مرتضی یزدی) به شوق دبیری به حزب آمدند و پس از آن که به رهبری انتخاب نشدند به سوی ثروت و مقام رفتند و نامی هم از حزب توده نبردند، بقیه نیز یا از اعضای ۵۳ نفر بودند که از زندان رها شده، و یا آن روشنفکران کمونیستی بودند که زندانی نشدند. گروه اول مانند: ایرج اسکندری، نورالدین الموتی، ضیاء الموتى، عماد الموتى، مرتضی یزدی، رادمنش، بقراطی، بزرگ علوی، عباس نراقی و گروه دوم مانند: نوشین، خیرخواه و خاشع. جمعی نیز از کمونیستهای قدیمی بودند که از گوشه و کنار به تدریج گرد میآمدند و رضا روستا از نمونه آنها بود که تلاش عجیبی برای راه انداختن حزب داشته و معروف بود که با «بلوشا پوچکین» (بلاچا پکین) رییس اداره تجاری شوروی واقع در بازار پامنار مربوط است. اردشیر آوانسیان و کامبخش هنوز در تهران نبودند و پس از مدتی وارد عرصه شدند».[9]
سرانجام جلسه مؤسسان حزب توده «سلیمان محسن اسکندری» را با وجود این که تمایلات سوسیالیستی و طرفداری از شوروی داشته اما کمونیست نبود را به رهبری حزب برگزید و روزنامه سیاست به صاحب امتیازی عباس اسکندری را بدون آن که عنوان «ارگان» در آن تصریح شود، به عنوان ناشر افکار حزب انتخاب نموده و بدین ترتیب «حزب توده» تشکیل گردید.
شورش افسران خراسان
این شورش به رهبری علیاکبر اسکندانی و همراهی تعدادی از افسران خراسان در سال ۱۳۲۴ به وقوع پیوست. ابوالحسن تفرشیان، از افسرانی که در این شورش شرکت داشته است، ماجرا را چنین شرح میدهد:
.. بعدها بود که متوجه شدم کار آن روزها عجولانه، ناپخته و فرصتطلبانه بوده است و در نتیجه نیز منجر به چنین وضعی شد. در روز بیست و نهم مرداد ماه ۱۳۲۴ در گنبد کاووس متلاشی نمیشدیم، ده روز یا یک ماه بعد در جای دیگری به چنین سرنوشتی دچار میشدیم... در آن موقع ما مجذوب اسکندانی بودیم.... اسکندانی با استدلالهایی همه ما را قانع کرد که این قیام هم لازم و هم عملی است... قبل از قیام اسکندانی، یکی از اعضای هیأت اجراییه، سروان بهرام دانش را برای تماس با حزب و یا (سرهنگ) آذر به مرکز فرستاد؛ چون سرهنگ آذر با قیام موافق بود، قرار شد که نقشه قیام را به او بدهد و به وسیله او کمیته مرکزی حزب توده قانع شود که با این نقشه موافقت کند. آنها مطلب را در جلسه رسمی مطرح نکرده بودند و فقط بعضی از آنها همچون: کامبخش، ایرج اسکندری و اردشیر آوانسیان را دیده بودند که بعضی از آنان موافقت و بعضی نیز مخالفت کرده بودند. که البته موافقت یا مخالفت آنها جنبه رسمی نداشت ولی سازمان افسری من جمله روزبه با این قیام موافق بود... پس از بازگشت دانش به ما گفتند که حزب موافقت کرده است... شبی که قرار بود حرکت کنیم وظیفه هرکس از قبل تعیین شده بود. من میبایستی از اسلحه خانه خودم (آن موقع فرمانده آتشبار مستقل لشکر هشت خراسان بودم) بیست قبضه تفنگ، ده طپانچه و به مقدار لازم فشنگ بردارم... مأموریت خود اسکندانی تهیه کامیون بود، او میبایست غیر از دو کامیون و یک جیپ که مورد احتیاج بود بقیه وسایل موتوری لشکر را از کار بیندازد که بعدا نتوانند ما را تعقیب نمایند.
... شب ۲۵ مرداد بود که به سمت قوچان به راه افتادیم ؛ ۱۹ افسر و شش سرباز ... مهمترین حادثه بین راه نقشه خلع سلاح پادگان مراوهتپه بود ... توصیههایی که اسکندانی به ما میکرد این بود که اگر ژاندارم یا پاسبانی به منظور متوقف کردن ماشینها جلو آمد بدون سؤال و جواب روی وی آتش کنیم و میگفت ضربه را باید قاطع و ناگهانی وارد کرد... شب بعد به مراوهتپه رسیدیم در حومه شهر سنگر گرفتیم و صبح فردا نقشه خلع سلاح مراوه را که به سادگی انجام شد عملی کردیم. سرگرد پیرزاده رییس رکن ۳ ستاد لشکر، از همراهان ما بود. او میدانست که قرار است هیأتی برای بازرسی پادگانها از تهران اعزام گردد. او این مطلب را قبلا به پادگان مراوهتپه اطلاع داده و در عین حال عنوان شده بود که قبل از عزیمت هیأت بازرسی تهران، هیأتی از لشکر اعزام خواهد شد. در مشهد نامههایی خطاب به فرمانده پادگان مراوهتپه تهیه شده بود که با مهر و امضاء لشگر در اختیار اسکندانی بود. این نامهها، سرگرد پیرزاده را به عنوان رییس هیأت بازرسی لشکر به پادگان معرفی میکرد. نزدیک مراوهتپه سرگرد پیرزاده، سروان ندیمی و ستوانیک قمصریان و یکی دو نفر دیگر به عنوان هیأت بازرسی لشکر سوار جیپ شدند و پنج نفر از سربازانی که با ما بودند به همراه ستوانیک نجفی، افسر دژبان آنها را اسکورت کردند بدین ترتیب هیأت بازرسی لشکر وارد پادگان مراوهتپه گردید. سرگرد پیرزاده به بهانههای مختلف فرمانده پادگان و فرمانده دستهاش را معزول و دستور میدهد که خودشان را به مرکز گردان معرفی نمایند. آنها را سوار جیپ کرده و به سمت بجنورد میفرستد... هیأتی که قبلا رفته بود به سایر کارمندان اسواران اطلاع میدهد که هیأت بازرسی تهران در راه است و به زودی وارد خواهد شد. سرگرد اسکندانی با چند نفر دیگر در نقش این هیأت به سمت مراوهتپه به راه افتادند. سربازان پادگان به این هیأت شکایت میکنند که مدت مأموریتشان تمام شده و زیادتر از آن در این پادگان ماندهاند. رئیس هیأت سرگرد اسکندانی ظاهرا ناراحت میشود و دستور میدهد که سربازان را فورا به سمت بجنورد حرکت دهند........ بیست و هفتم مرداد به گنبدکاووس رسیدیم. قصد اسکندانی این بود که در گرگان با احمد قاسمی مسئول کمیته ایالتی حزب توده در گرگان تماس بگیرد. از قرار معلوم، کامبخش در تهران نقشه قیام را دیده و به دانش توصیه کرده بود که:
شما به سمت گرگان بروید و من در آنجا به قاسمی دستور میدهم که کمکهای لازم را به شما بکند» و ... شب هنگام در دو کیلومتری گرگان و در جنگلی دور از جاده اطراق کردیم. فردای آن روز اسکندانی به گرگان رفت و موقع برگشتن سخت عصبانی بود، ظاهرا احمد قاسمی به او گفته بود که شما کار بیهودهای کردهاید و ما در وضعی نیستیم که بتوانیم قیام مسلحانه کنیم... اسکندانی ظاهر با شورویها هم تماس گرفته و آنها هم روی خوش نشان نداده بودند... در گرگان شش افسر دیگر که از تهران آمده بودند به ما پیوستند ... یکی از آنها سرهنگ آذر بود... حالا تعداد ما بیست و پنج افسر و شش سرباز بود...
آذر از مسئولین سازمان نظامی بود و طبعا میبایست رهبری به او واگذار شود ولی اسکندانی این موضوع را با کاردانی رفع کرد... او همه را جمع کرد و گفت وظیفه من تمام شده است حالا با آمدن آذر تکلیف همه ما این است که از او پیروی کنیم ولی بهتر این است که انتخابات صورت بگیرد. آذر در مقابل جواب داد که به عقیده او خود اسکندانی مسؤول شایستهای است و بهتر است خود او حرکت را رهبری کند، زیرا خود او این حرکت را سازمان داده و افسرانی که از مشهد با او آمدهاند حرف او را بهتر میفهمند. بالاخره ساعت ۵ بعدازظهر ۲۹ مرداد ۱۳۲۴ با تمام وسایل و تجهیزات خود به راه افتادیم ... ژاندارمها و پلیسها در ساختمان شهربانی که مشرف به خیابان بود و در کوچههای دو سمت خیابان با تفنگ و مسلسل کمین کرده بودند......... به محض این که جیپ اسکندانی به نزدیک شهربانی رسید ناگهان بدون هیچ اخطاری آتش به سوی جیپ سرازیر شد من در اتومبیل دوم بودم و دیدم که جیپ به سرعت آناً فرو نشست و غرق در دود شد. تمام این حادثه در عرض یک ثانیه اتفاق افتاد و سرنشینان جیب بدون امکان کمترین عکسالعملی در دم کشته شدند. آنها هفت نفر به اسامی سرگرد اسکندانی، ستوانیک نجدی، ستوانیک شهبازی، ستوانیک نجفی، ستواندو مینائی و سربازان وظیفه موسی رفیعی و بهلول بودند و تعدادی نیز دستگیر شدند.
بدین ترتیب این حرکت که در خراسان برپا شد پنج روز بعد در گنبد با شکست روبرو گشت».[10]
رهبران حزب همواره سعی بر آن داشتند تا طوری وانمود کنند که این شورش بدون موافقت آنان و شوروی بوده است. اما همیشه این پرسشها مطرح است که: آیا امکان دارد شخصی مانند کامبخش که از عناصر ویژه سرویس اطلاعاتی شوروی بوده از موضوع اطلاع داشته باشد و عوامل شوروی را بیاطلاع گذاشته باشد؟ و آیا ممکن است که بدون نظر آنان به احمد قاسمی مسؤول سازمان ایالتی گرگان سفارش کند که با شورشیان خراسان ارتباط برقرار سازد؟ و آیا میشود در حوزه حضور ارتش شوروی، چنین اقدامی از سوی حزب صورت پذیرد و آنان از این قضیه بیاطلاع باشند؟!
فرقه دمکرات آذربایجان
حرکت فرقه دمکرات آذربایجان در سال ۱۳۲۴ از جمله حوادثی بود که در این سالها به وقوع پیوست.
از دیرباز استراتژی اتحاد جماهیر شوروی (سابق) و در ادامه سیاستهای توسعهطلبانه روسیهتزاری این بود که نفوذ خود را در ایران گسترش دهد و از طریق این کشور راه خود را به سوی منطقه فوقالعاده مهم و استراتژیک خلیجفارس و اقیانوسهند بگشاید.
انور خامهای ضمن توصیف این سیاست کلی شوروی، تأسیس فرقه دمکرات آذربایجان را مصداق مشخص و بارز ادامه همان سیاست و در راستای دستیابی به هدف اصلی دولت شوروی معرفی میکند و چنین مینگارد:
سیاست کلی شوروی در آن زمان این بود که آن دولت باید در شمال ایران همان نفوذ و مزایایی را داشته باشد که انگلیسیها در جنوب دارند ... استالین تصمیم داشت تمام آن چه را دولت شوروی پس از انقلاب اکتبر و در زمان جنگ داخلی، یعنی در زمان ضعف دولت شوروی به اجبار از دست داده بود باز ستاند و نفوذ و قدرت بینالمللی دولت شوروی را دستکم به پای امپراطوری تزاری برساند. الحاق کشورهای بالتیک (استونی - لتونی - لیتوانی)، تقسیم لهستان با هیتلر و الحاق نیمی از آن به خاک شوروی، جنگ با فنلاند به منظور الحاق مجدد آن به کشور شوروی در آغاز جنگ جهانی دوم، الحاق بسارابی و بوکوین، اشغال پرت آرتور و ادعای مالکیت نسبت به قارص واردهان پس از پایان جنگ، نشانههایی از این سیاست استالین است. پس تعجبی ندارد اگر بگوییم: سیاست شوروی در ایران خواهان بازگشت به قراردادهای ۱۹۰۷ و ۱۹۱۵ بود، خاصه این که عملا نیز قسمت شمال ایران را در اشغال داشت. پیرو همین طرز تفکر بود که استالین میگفت اگر نفت جنوب در دست انگلستان است نفت شمال هم باید متعلق به شوروی باشد و رهبران حزب توده دم از حریم امنیت شوروی در شمال ایران میزدند. پس سیاست کلی شوروی در آن زمان تبدیل شمال ایران به منطقه نفوذ خویش و بهرهبرداری از نفت شمال نه تنها برای سودبری از آن بلکه به عنوان وسیلهای برای اعمال سیاست منطقه نفوذ (مانند انگلیس) خویش بود. اجرای این سیاست نه نیازی به تشکیل فرقه دموکرات داشت و نه جدایی آذربایجان از ایران، و به طور مسلم میتوان گفت که اگر کافتارادزه در مأموریت خود به نحوی از انحاء موفق شده بود، هرگز ماجرای آذربایجان پیش نمیآمد. اما کافتارادزه جواب رد شنید و دولت ایران نشان داد که نه میل دارد نفت شمال را به شوروی بدهد و نه حقی به عنوان منطقه نفوذ برای او قایل است، در حالی که انگلیسیها از هر دو امتیاز برخوردار بودند. در نتیجه استالین تصمیم گرفت به اعمال زور و تهدید متوسل شود... مهمترین وسیله دولت شوروی برای اعمال فشار، وجود ارتش او در ایران بود. اما این وسیله نمیتوانست تا ابد وجود داشته باشد و معلوم بود که دیر یا زود دولت شوروی باید ایران را تخلیه کند. این جا بود که سروکله میرجعفر باقروف و حزب کمونیست آذربایجان ظاهر گردیده و مسأله تشکیل فرقه دمکرات و جدایی آذربایجان را مطرح کرد. بدیهی است استالین و مقامات مسکو این پیشنهاد را فورا پذیرفتند چون اگر موفق میشد و به نتیجه میرسید مسلما پیروزی بزرگی در شرق برای دولت شوروی بود و اگر موفق هم نمیشد و سرانجام مجبور میشدند از آن دست بردارند چنانکه دست برداشتند، باز به طور موقت به عنوان یک وسیله فشار بر دولت ایران و پشتیبانان باختری آن، میتوانست مفید باشد. بنابراین فورا به آن چراغ سبز نشان دادند و باقروف و همکارانش به پیاده کردن این نقشه پرداختند اما برای این اشخاص و بهویژه آنهایی که در ایران مأمور اجرای آن بودند از پیشهوری و آتا کیشوف و قلیون گرفته تا رهبران حزب توده و علیاوف مسأله صورت دیگری داشت. آنها تصور میکردند که جریان آذربایجان هدف اصلی دولت شوروی است و به هیچ قیمت از آن دست بر نخواهد داشت. کوتاه سخن، جریان آذربایجان برای دولت شوروی فقط یک وسیله برای نیل به هدف اصلیش یعنی بهرهبرداری از منافع نفت شمال ایران و به مدد آن ایجاد منطقه نفوذ در این کشور بود».[11] بنابراین هدف دراز مدت شوروی، گسترش دامنه نفوذ خود در ایران و دستیابی به آبهای خلیجفارس و اقیانوسهند بود و در کوتاه مدت نیز در پی کسب امتیاز نفت شمال میگشت. بر این اساس، مسکو بر آن شد که با ایجاد شورشهای «ملی» و جداییخواهانه در آذربایجان و کردستان به دولت مرکزی ایران فشار آورد و ایران را به قبول «پیشنهادات خود در مورد واگذاری نفت شمال به اتحاد شوروی مجبور سازد. احسان طبری در این باره مینویسد:
«نیت شوروی این بود که از وجود نیروهای نظامی در ایران استفاده کند؛ منتها شوروی در این جا تعهداتی داشت. ایران کشور دوستی بود که تمام شیره حیاتی خود را برای کمک به شوروی نثار کرده و به همین جهت به لقب «پل پیروزی» (نائل گشته و در آذرماه ۱۳۲۲ به این مسأله تا حدی در اعلامیه سه دولت شوروی، امریکا و انگلیس اعتراف شده بود. با ایران نمیشد کاری را کرد که در کشورهای متخاصم و فاشیسم زده اروپای شرقی ممکن بود. لذا شوروی نقشه ایجاد «انقلاب ملی» در آذربایجان و کردستان را مطرح کرد. در طرح و اجرای نقشهای به این شکل میرجعفر باقروف دبیر اول حزب کمونیست آذربایجان شوروی و بریا تأثیر داشتند.... باری بنا بر آن شد که نهضت ملی در آذربایجان و کردستان (مهاباد) تحقق پذیرد و بدین سان قدرتی در شمال پدید آید که بتواند تهران را تحت تأثیر قرار دهد. برای این منظور در آذربایجان سید جعفر پیشهوری نامزد شد».[12] پیشهوری در تبریز با همراهی علی شبستری و صادق پادگان که پس از برکناری «علی امیرخیزی» از مسؤولیت کمیته ایالتی حزب توده در آذربایجان به جای او نشسته بودند، مقدمات تاسیس فرقه را فراهم آورد و سرانجام در روز دوازده شهریور ماه ۱۳۲۴ نخستین بیانیه رسمی «فرقه دمکرات آذربایجان» به دو زبان فارسی و آذربایجانی انتشار یافت. دو روز پس از انتشار این بیانیه دوره دوم روزنامه آذربایجان» به مدیریت علی شبستری به عنوان ناشر افکار فرقه انتشار یافت. چند روز پس از اعلام تشکیل فرقه دمکرات، سازمان ایالتی حزب توده در آذربایجان به رهبری صادق پادگان و اتحادیههای کارگری این استان به ریاست محمد بیریا به طور رسمی به فرقه پیوستند و رهبری حزب توده را در برابر عملی انجام شده قرار دادند. احسان طبری در این باره چنین مینگارد:
تمام این اقدامات بدون اطلاع و مشورت رهبری حزب انجام گرفت و وقتی سازمان حزب توده در آذربایجان اعلام کرد که به فرقه متصل خواهد شد، رهبری به شدت ناراضی شده و نامهای به استالین نوشت و وقوع این حادثه را غیرمترقبه نامید و از آن انتقاد کرد. در این ایام من در مازندران بودم و تنها شنیدم که پاسخ نامه به طور شفاهی بود و گفتند که در اثر این نامه حزب توده، سایه منفی بر روی رهبری افتاده و حزب وظیفه دارد با کمک همهجانبه به فرقه دمکرات آذربایجان این خطای خود را جبران نماید. استالین انگشت تهدید را نشان داد و همین کافی بود که رهبری خاضعانه از خواست او پیروی کند».[13] سرانجام رهبران حزب به پیروی از خواست شوروی، با انتشار بیانیهای خواستهای فرقه را مورد تأیید و پشتیبانی قرار دادند و در همین بیانیه که در روزنامه آذربایجان شماره ۲۸ مورخه 23/ ۷ / 24 به نقل از کتاب «گذشته، چراغ راه آینده»[14] آمده است که : «کمیته مرکزی حزب توده الحاق سازمان ایالتی حزب توده در آذربایجان را به فرقه دمکرات آذربایجان تایید کرد».
پس از گذشت چند ماه، در روز ۲۱ آذر ۱۳۲۴ مجلس به اصطلاح ملی به ریاست حاج میرزا علی شبستری در تبریز افتتاح گردید و طی یک جلسه تشریفاتی به نخستوزیری پیشهوری رأی تمایل داد و او را مأمور تشکیل هیأت دولت کرد و بعداز ظهر همان روز، پیشهوری اعضای کابینه خود را معرفی کرد. در روز ۲۲ آذر به دنبال مذاکراتی که بین نمایندگان حکومت پیشهوری و سرتیپ درخشانی[15] فرمانده لشکر ۳ آذربایجان به عمل آمد، وی دستور تسلیم و خلع سلاح پادگان تبریز و تحویل آن به ارتش فرقه را صادر کرد.
پس از مدتی در پی مصالحه و توافق بین دولتهای انگلیس، آمریکا و شوروی «احمد قوام» به صحنه آمد و در ششم بهمن ۱۳۲۴ مجددا به نخستوزیری رسید. وی مقررات حکومت نظامی درباره احزاب و اجتماعات را لغو و به کلوپ مرکزی حزب اجازه فعالیت داد.
«قوام» بلافاصله پس از انتصاب مجدد به نخستوزیری، تلگرامهایی برای رؤسای دول متفق مخابره کرد و در آن، اساس سیاست خارجی خود را «موازنه، مودت و احترام متقابل» اعلام کرد.
استالین در پاسخ تلگرام قوام، ضمن پیام دوستانهای از اظهار تمایل قوام برای سفر به مسکو و مذاکره مستقیم با مقامات شوروی استقبال کرد.
بدین ترتیب قوام در تاریخ ۲۹ بهمن ۱۳۲۴ با هواپیمای اختصاصی اعزامی از سوی دولت شوروی، عازم مسکو شد تا دربارۀ سه مسأله به هم پیوسته «نفت شمال، خروج قوای شوروی از ایران و حکومت فرقه دمکرات در آذربایجان» با رهبران شوروی به مذاکره و معامله بنشیند. قوام نخستین دور مذاکرات خود را با استالین در روز دوم اسفند ماه در کرملین آغاز کرد و در آن خواستار خروج قوای شوروی از ایران شد ؛ اما استالین ضمن رد این درخواست مسأله نفت شمال را پیش کشید و سرانجام قوام بدون این که از مذاکرات خود در مسکو برای تخلیه نیروهای شوروی از ایران نتیجهای بگیرد به تهران بازگشت.
شکست مذاکرات مسکو و عدم تخلیه نیروهای شوروی از ایران، در محافل سیاسی داخلی و مجامع بینالمللی انعکاس منفی یافت و دولتهای انگلیس و آمریکا در این باره واکنش نشان داده و خواستار خروج نیروهای شوروی از ایران شدند.
در روز ۲۹ اسفند ماه، سادچیکف سفیر کبیر جدید شوروی وارد تهران شد و بلافاصله مذاکرات خود را با نخست وزیر ایران آغاز کرد.
ترومن رییس جمهور آمریکا به منظور اعمال فشار بر دولت شوروی در روز ۲۱ مارس ۱۹۴۶ (اول فروردین ۱۳۲۵) اولتیماتومی برای استالین فرستاد و در آن تصریح کرد: «چنان که دولت شوروی نیروهای خود را از ایران خارج نکند، دولت آمریکا نیز نیروهای نظامی خود را مجددا از جنوب ایران، وارد خواهد کرد».[16]
در این میان، مذاکرات «قوام» و «سادچیکف» در تهران ادامه یافت و سرانجام دولت شوروی موافقت کرد که در ازای دریافت امتیازاتی در مورد استخراج نفت شمال ایران، نیروهای خود را از ایران خارج سازد و بر این اساس در روز جمعه شانزدهم فروردین ۱۳۲۵ اعلامیه مشترکی از طرف دو دولت ایران و شوروی صادر شد. سپس در خصوص « آذربایجان» مذاکراتی توسط دولت با پیشهوری صورت پذیرفت و توافق نامهای هم به امضاء رسید.
قوام برای جلب نظر دولت شوروی از احزاب «توده» و «ایران» جهت شرکت در کابینه ائتلافی دعوت کرد. و در روز دهم مرداد ۱۳۲۵ کابینه ائتلافی خود را با شرکت وزرایی از حزب توده و حزب ایران به طور رسمی اعلام کرد. این اقدام قوام کاملا حساب شده بود، به طوری که کابینه ائتلافی قوام هفتاد و پنج روز بیشتر عمر نکرده و سپس ساقط شد.
پس از سقوط کابینه ائتلافی، قوام خود را برای ایفای نقش اصلی خویش یعنی برخورد با فرقه دمکرات آذربایجان آماده کرد و نیروهای نظامی کشور را وارد شهرهای آذربایجان نمود.
همزمان با دستور قوام به ارتش برای حمله به آذربایجان، مسؤولان سیاسی شوروی که به بخشی از اهداف خود در زمینه نفت شمال رسیده و توافقاتی با دولت قوام انجام داده بودند، دستور ترک مقاومت نیروهای مسلح فرقه و فرار و پناهندگی سران و مسؤولان درجه اول آن را به شوروی صادر کردند و بدین ترتیب «پیشهوری» و دیگر سران فرقه خاک ایران را ترک کردند و به شوروی گریختند.
در روز ۲۱ آذر ارتش وارد آذربایجان شده و حکومت نظامی اعلام کرد و به این شکل حرکت فرقه دمکرات آذربایجان پایان یافت. سران و اعضای فرقه پس از فرار به شوروی در وضعیت بسیار فلاکت باری به زندگی خود ادامه داده و این تشکیلات همیشه به عنوان ابزار و آلت دست شوروی در راستای منافع آن کشور قرار گرفت.
حزب دمکرات کردستان
در سال ۱۳۲۲ در «مهاباد» کمیته سازمان جوانان کردستان تشکیل شد که در میان کردهای سه کشور ایران، عراق و ترکیه به نفع کردستان آزاد تبلیغ میکرد. این کمیته از محل روابط فرهنگی شوروی و کردستان به عنوان پایگاه تبلیغاتی خود استفاده مینمود. در یکی از جشنهایی که در فروردین ۱۳۲۴ در خانه روابط فرهنگی شوروی برگزار شده بود، فردی به نام «قاضی محمد» به این کمیته وارد شد. وی جوانی تحصیلکرده دینی (ماموستا)[17] و آشنا به دو زبان روسی و انگلیسی بوده و در میان مردم کردستان نفوذ داشت و از مدتها پیش نیز با شورویها مرتبط بود.
در شهریور سال ۱۳۲۴ «قاضی محمد» و برادرش «سیف قاضی» به همراه رؤسای متنفذ ایلات کردستان توسط شوروی به تبریز دعوت شدند تا در کنسولگری این کشور با آنها ملاقات کنند. بعد از این ملاقات نیز هیأت کُرد برای ملاقات و مذاکره با میرجعفر باقروف دبیر اول حزب کمونیست آذربایجان به باکو عزیمت کرد.
قاضی محمد پس از بازگشت از باکو تشکیل حزب دمکرات کردستان» را اعلام کرد. با تشکیل این حزب رؤسای طوایف گرد، اعضای سابق حزب کومله و عدهای از مالکان و تجار کردستان به حزب دمکرات پیوستند و در سوم آبان همان سال نخستین کنگره حزب دمکرات کردستان را در شهر مهاباد برگزار کردند. در ۲۴ آذر ماه ۱۳۲۴ چند روز پس از اعلام تشکیل حکومت فرقه دمکرات آذربایجان، قاضی محمد در جریان تظاهرات وسیعی در مهاباد که با حضور چند تن از افسران ارتش شوروی و بعضی از سران ایلات کردستان صورت گرفت، به طور رسمی تشکیل حکومت کردستان را اعلام نمود و کابینهای برای خود معرفی کرد.
سرانجام بر اساس منافع و مصالح دولت شوروی و توافقات انجام شده با دولت قوام به حزب دمکرات دستور داده شد در برابر پیشروی ارتش مقاومتی نکند و بدین ترتیب پس از آذربایجان، در ۲۶ آذر همان سال ارتش وارد مهاباد شد. با ورود ارتش به این شهر «قاضی محمد» و برادر وی «سیف قاضی» دستگیر و به اعدام محکوم گشتند و در اسفند ماه در میدان چهارباغ مهاباد به دار آویخته شدند. عدهای نیز به زندان محکوم گردیدند و ارتش به خلع سلاح عمومی پرداخت.
این چنین بود که این حرکت با شکست روبرو شد و موضوع حزب دمکرات کردستان نیز پایان یافت.
انشعاب خلیل ملکی
موضوع بعدی فعل و انفعالات حزب توده، انشعاب بخشی از حزب، خاصه جوانان پرشور و فعال بود که نسبت به عملکرد و تشکیلات حزب انتقاد داشتند. رهبران این گروه : «خلیل ملکی، انور خامهای و جلال آل احمد» بودند. انتقادهای اصلاحطلبان و ریشهها و علتهای آن را خود آنان چنین خلاصه کردهاند:
جنبش انتقادی و اصلاحطلبانه در حزب ریشهها و علل عمیقی داشت که مرتبا آن را تشویق و تحریک میکرد مجموعه این علل را به طور کلی در یک جمله میتوان خلاصه کرد : ماهیت حزب توده غیر از آن چیزی بود که خود را معرفی میکرد. حزب توده خود را یک حزب ملی معرفی میکرد در صورتی که دستگاه رهبری آن پیرو بیگانگان و در برابر اوامر آنها تسلیم محض بود. حزب توده خود را آزادیخواه معرفی میکرد، در صورتی که عملا در داخل آن دموکراسی وجود نداشت و رهبران آن حقوق مسلم افراد را پایمال میکردند. حزب توده ادعا میکرد با فساد مبارزه میکند در صورتی که عدهای از رهبران آن مظهر فساد بودند و عناصر فاسدتر از خود را به دور خویش جمع میکردند».[18]
خلیل ملکی در خاطرات سیاسی خود علل نارضایتی جوانان و روشنفکران را در داخل حزب چنین شرح میدهد:
رهبری حزب از مبارزه جدی برای ایجاد تحول در اوضاع داخلی ایران جداً جلوگیری میکرد و حزب توده را حزبی هوادار رژیم حکومتی حاضر معرفی مینمود. رهبری حزب کوچکترین اعلام موجودیتی را برای یک تحول اساسی در ساختمان اجتماعی ایران نشان نمیداد و حتی با عناصری از کادر حزب و یا افرادی که چنین تقاضایی داشتند مخالفت و مبارزه میکرد و تمام اینها با شعار در حفظ مصالح پشت جبهه جنگ و شوروی توجیه میشد. اما بسیاری از افراد کادرهای حزب در عین توجه به مصالح پشت جبهه جنگ، تصور میکردند که مبارزه با عناصر ارتجاعی و تقاضای اصلاحات اجتماعی منافات با آن ندارد. شورویها در این مورد به اندازهای خشک و متحجر بودند که حتی متفقین غربی چنان نبودند. به این معنا که دول غربی با تقاضای ملت ایران برای مبارزه با عناصر ارتجاعی به اندازه شورویها حساسیت نشان نمیدادند این وضع که در حزب بسیار زود واضح و آشکار شده بود موجب نارضایتی آن عده از رهبران جوان گردیده بود که ارگان و نشریات حزب و بار سنگین اغلب کارهای سازمانی بر دوششان بود و رهبران عضو کمیته مرکزی فقط به بند و بستهای سیاسی خود مشغول بودند و بار سنگین فعالیتهای گوناگون حزبی و سازمانی و مطبوعات را بر اینها تحمیل میکردند و انتظار اطاعت کورکورانه را نیز داشتند».[19] در تابستان ۱۳۲۶ کنفرانس ایالتی تهران برگزار شد و اصلاحطلبان موفق شدند اکثریت مطلق کمیته ایالتی را از آن خود کنند. آنان به دنبال این پیروزی انتقادهای خود را به دستگاه رهبری سنتی حزب تشدید کردند و مطابق اولین مصوبه هیأت اجراییه موقت، خواستار برپایی هر چه زودتر کنگره دوم حزب شدند و از آن جا که در انتخابات «نمایندگان کنگره» نیز، با پیروزی چشمگیری روبرو شده بودند اطمینان داشتند که در صورت برپایی کنگره خواهند توانست رهبری حزب را به دست گیرند.
اما پیش روی سریع اصلاحطلبان که در عین دوستی و وفاداری نسبت به شوروی از وابستگی همه جانبه سیاست حزب به شورویها انتقاد میکردند، رهبران سنتی حزب را به مقابله جدی با آنان برانگیخت. بر این اساس رهبری حزب که شاهد این حرکت رو به جلو اصلاحطلبان بود با خواست آنان مبنی بر برپایی کنگره دوم حزب به مخالفت برخاست.
سرانجام اصلاحطلبان که نسبت به تشکیل کنگره و اصلاح حزب در جهت نظریات خویش مأیوس شده بودند، به تدارک انشعاب پرداختند و پس از آن که باخبر شدند رهبری حزب در پی اخراج ایشان برآمده است، انشعاب خود را اعلام کردند. و طی اعلامیهای که در سیزدهم دی ماه ۱۳۲۶ انتشار یافت ضمن اعلام مواضع خود جمعیت سوسیالیست توده ایران را بنیان نهادند.
نخستین واکنش هیأت اجراییه موقت حزب توده نسبت به این انشعاب ، ملایم و محتاطانه بود و عمل انشعابیون را «به طور مستقیم شادمان کننده دشمنان ملت ایران» ارزیابی کرد و از آن ابراز تعجب و تأسف نمود.[20] اما در روزهای بعد لحن برخورد این هیأت شدیدتر گشت و در قرار مصوب جلسه ۱۶/ ۱۰ / 1326 هیأت اجراییه، اخطاریهای خطاب به انشعابیون صادر شد و به آنها پنج روز مهلت دادند که در عمل خود تجدید نظر کنند. متعاقب آن در قرار مصوب جلسه 23/ ۱۰ / 1326 نیز کسانی را که به اخطاریه مذکور وقعی ننهاده بودند به طور رسمی از حزب اخراج کردند. و در اعلامیهای درباره ماهیت عمل انشعاب چنین اظهارنظر شد :
این انشعاب مربوط به فعالیت مخفی و مرموز امپریالیسم در داخل حزب ما بود که با کلیه وسایل مستقیم و غیرمستقیم خود ماهرانه عمل کرده و از کلیه انحرافات فکری و خودپسندیها و تنگنظریها استفاده کرده است. بنابراین عمل انشعاب عملی است خائنانه و به قصد خیانت انجام گرفته است... جمعیت «سوسیالیست توده ایران» کوچکترین ارتباطی با حزب توده ایران ندارد بلکه سازمانی است برای اجرای نیات نفاقافکن امپریالیستی در زیر نقاب «سوسیالیسم» و «ترقیخواهی» و «اصلاحطلبی». حزب توده ایران بدون توجه به ظواهر و با درک کامل ماهیت این جمعیت، آن را جمعیت خرابکاری و نیرنگ تلقی میکند و آن را دشمن طبقات زحمتکش میداند و با آن جدا و شدید مبارزه خواهد کرد.[21]
رادیو مسکو نیز در خبری که درباره انشعاب منتشر کرد آن را با تحرکات امپریالیسم انگلیس مرتبط دانست: این عمل مسلمة تحت تأثیر تحرکات نفاقافکنانه امپریالیسم به وسیله دارودسته خلیل ملکی انجام شده است ........ محافل صلاحیتدار معتقدند که خلیل ملکی با انگلیسیها مربوط است و با اطلاع و رضایت آنها اقدام کرده و میخواهد نهضت دمکراسی ایران را از هم بپاشد[22]. موضعگیری تند رادیومسکو نسبت به انشعابیون و زدن برچسب انگلیسی به آنان تیر خلاصی بود که انشعاب را در نطفه خاموش ساخته و موجب انصراف انشعابیون شد. انور خامهای درباره تصمیم به انصراف در آخرین جلسه انشعابیون مینویسد:
سپس روز اول بهمن ۱۳۲۶ جلسه عمومی انشعابیون در منزل ملکی تشکیل گردید و خود او پیشنهاد انصراف و دلایل آن را برای حضار که ۱۰۵ نفر بودند بیان کرد ... ملکی به گفتار رادیومسکو اشاره کرد و توضیح داد که پس از این مخالفت صریح دولت شوروی، ادامه فعالیت ما دیگر صلاح نیست ما را به بنبست خواهد کشاند. بیانات ملکی در میان سکوت اندوه بار حضار به پایان رسید.[23] سرانجام در دوم بهمن ماه ۱۳۲۶ اعلامیه انصراف «جمعیت سوسیالیست توده ایران» تحت عنوان اعلامیه درباره انتشارات بیپایه چند روز اخیر» با امضاء ۱۰۵ نفر انتشار یافت و بدین صورت از تشکیل جمعیت سوسیالیست توده ایران انصراف حاصل شد.
به این ترتیب کسانی که با انتقاد و اعتراض به یک رشته از سیاستها و روشهای حزب توده (که مهمترین آن وابستگی به شوروی و دنباله روی از سیاستهای آن بود) از این حزب جدا شده بودند، به یک اشاره غضبآلود شوروی همه آن انتقادات را به فراموشی سپردند. البته خلیل ملکی، انور خامهای و جلال آل احمد و جمعی دیگر از انشعابیون به حزب توده بازنگشتند و بعدها هر یک راهی را در پیش گرفتند. در اعلامیه آمده بود: «... مطابق پیشنهادهای خلیل ملکی و تصویب آن از طرف فعالین، از تشکیل «جمعیت سوسیالیست توده ایران» انصراف حاصل شد. ما تمام آزادیخواهان و همچنین کسانی را که به ما پیوستند و یا در شرف پیوستن بودند، دعوت مینماییم که دور حزب توده ایران حلقه زنند و از هر نوع تشتت و اختلاف صرفنظر جلوگیری نموده و مبارزه پرافتخار حزب را کاملتر از گذشته ادامه دهند».[24]
بعدها ملکی و گروه وی در اردیبهشت ۱۳۳۰ برای تأسیس حزب زحمتکشان ملت ایران به مظفر بقایی پیوستند. جلال آل احمد در این باره چنین مینویسد:
هرگز گمان نمیبردیم که روسیه شوروی با همه عظمتش پشت سر کسانی بایستد که در نظر ما آبروی حزب را برده بودند ... اشتباه اصلی انشعابیون در این بود که ما گناهکار اصلی را رهبران حزب میشناختیم و نه سیاست استالینی و ناچار برای مقابله با آن جماعت و پیروزی، احتیاجی به تهیه و تدارک نمیدیدیم. این بود که با آن حمله بعدی که همه جانبه بود غافلگیر شدیم و رها کردیم.[25]
حادثه ۱۵ بهمن ۱۳۲۷ و ترور شاه
در بهمن ماه ۱۳۲۷ در پی حادثه ترور نافرجام «محمدرضا پهلوی»، حزب توده غیرقانونی اعلام گردید. بعضی از تحلیلگران اعتقاد داشتند که این اقدام نقشه استعمار انگلیس با همکاری سران حزب توده و مقامات KGB بوده است. در این باره محمد مهدی پرتوی چنین مینویسد:
«در دوران پس از جنگ رقابت شدیدی بین انگلیس و آمریکا بر سر حفظ و با کسب مواضع و منافع در ایران درگرفته بود. جناحی از هیات حاکمه از جمله در دربار با گرایش به سوی امپریالیسم تازه نفس امریکا میکوشید آینده خود را هر چه بیشتر تحکیم نماید. شاه که در پی تأمین اختیارات مطلقه و احیای دیکتاتوری فردی خویش بود، میکوشید مناسبات خود را با هر دو امپریالیسم امریکا و انگلیس حفظ کند و از تضاد میان آنها در جهت مقاصد قدرتطلبانه خویش بهره جوید. سیر حوادث به زیان مواضع امپریالیسم انگلستان نمیتوانست بدون واکنش باقی بماند و این واکنش با اقدام به ترور شاه در ۱۵ بهمن ماه در محوطه دانشگاه تهران صورت پذیرفت. ضارب (ناصر) فخرآرایی بود که با کارت خبرنگاری روزنامه پرچم اسلام در مراسم سالروز تأسیس دانشگاه تهران شرکت کرده بود. تمام مدارک و شواهد حاکی از آن است که در پشت این حادثه مرد قدرتمند ارتش و عامل مؤثر و امید آینده انگلستان یعنی سپهبد رزم آرا، رییس ستاد ارتش که فردی جاهطلب و قدرتپرست بود و خود را برای کسب قدرت مطلقه کشور آماده میکرد، قرار داشت. در واقع ترور شاه مقدمه یک کودتای تمام عیار بود که میبایست در صورت کشته شدن شاه انجام پذیرد و یک دیکتاتوری نظامی به ریاست رزم آرا سرکار بیاید تا مواضع متزلزل شده انگلستان را در ایران کاملا تحکیم نماید. در ضمن پیشبینی شده بود که در صورت عدم موفقیت طرح ترور شاه، شاه و اطرافیان او چنان مرعوب و مطیع خواهند شد که باز هم زمینه برای تحقق خواستههای انگلستان فراهم خواهد گردید. ۱۵ بهمن روز حادثه، مصادف بود با برگزاری مراسم سالروز درگذشت ارانی در امامزاده عبدا... از سوی حزب توده و به تصمیم رهبری آن این مراسم از روز پنج شنبه ۱۴ بهمن (روز مرگ ارانی) به جمعه ۱۵ بهمن موکول شده بود و به این بهانه، ریاست ستاد ارتش به تمام پادگانها و واحدهای ارتش دستور داد که در تهران به حال آماده باش درآیند. قرار بود در صورت موفقیت ترور و مرگ شاه تمام اعضای خاندان سلطنتی و مقامات دولتی یک جا بازداشت شوند و بلافاصله بازداشت و سرکوب همه مخالفین سیاسی نیز انجام گیرد».[26]
احمد هاشمی مدیر روزنامه اتحاد ملی در سلسله افشاگریهای خود درباره این حادثه که بعدها در مجله خواندنیها تحت عنوان «اسرار هول انگیزی از حادثه سوء قصد به شاه» منتشر شد چنین میآورد:
«نقشه آن بوده که بلافاصله بعد از اتمام سوء قصد و اتمام کار ، گارد احترامی که در محل حاضر بود تمام حاضرین را که از زعمای قوم ایران محسوب میشدند در همان سالن دانشگاه تحت بازداشت در آورند. در آن روز شاهپورها، هیأت دولت، وکلا، امرای ارتش و نزدیک به شاه، رجال و خلاصه هر کس که سرش به کلاهش میارزید در آن محیط حاضر بودند و اگر آن عده توقیف میشدند دیگر مزاحمی در بین نبود... رسم چنین بود که هر سال هیأت دولت به اتفاق رییس ستاد ارتش در خارج سالن منتظر مرکب ملوکانه بود و شاه را استقبال میکرد، ولی آن روز به خصوص رزم آرا نبود و این برای همه جالب بود. حالت آماده باش پادگانهای مرکز در آن روز تأئید شد و معلوم است که طرح کنندگان توطئه همه اطراف و جوانب را خوب سنجیده بودند و از لحاظ محاسبه سیاسی روز خیلی خوبی را انتخاب کرده بودند. روز جمعه و تعطیل عمومی تمام سران و زعمای قوم در یک محل متمرکز و افکار متوجه میتینگ و اجتماع تودهایها در امامزاده عبدالله و...کما این که اولین اقدامی که پس از ترور شاه در محیط دانشگاه به عمل آمد بستن دربهای سالن دانشکده حقوق و توقیف همه زعمای قوم بود... بعد از یک ساعت سرهنگ دفتری به سالن برگشت و مژده سلامتی شاه را به حضار داد و چون نقشه انجام نشده بود، خواه ناخواه درهای سالن باز شد و مدعوین خارج گردیدند.»[27]
جالب آن که رفیقه ناصر فخرآرایی (ضارب محمدرضا پهلوی)، دختر غلام سفارت انگلیس بود که به دنبال حادثه ترور بازداشت شد، اما به زودی مورد بخشودگی قرار گرفت و آزاد گردید.
به نوشته همین منبع، کارت خبرنگاری روزنامه پرچم اسلام را رکن دوم ستاد ارتش برای ناصر فخرآرایی تدارک دیده بود. از سوی دیگر، در جریان این حادثه ناصر فخرآرایی، چند گلوله به سوی شاه شلیک میکند که تنها باعث جراحت سطحی در ناحیه لب او میگردد و در مقابل نیز سرتیپ صفاری رییس شهربانی چند گلوله به پای ضارب میزند و او را زخمی میکند. با اصابت گلوله به فخرآرایی او اسلحه خود را رها میکند و سر پاسبان عبدالرسول از پشت سر او را میگیرد. در این حال شاه فریاد میزند که «او را نکشید» و دکتر متین دفتری (استاد دانشکده حقوق) فرمان شاه را تکرار میکند. اما افراد ناشناسی از پشت، سر پاسبان را آماج گلوله قرار میدهند و او خود را کنار کشیده و سپس نظامیان ناصر فخرآرایی را گلوله باران میکنند تا هرگونه احتمال فاش شدن «اسرار پشت پرده این ترور» از بین برود.[28]
از سوی دیگر کیانوری که از مدتها قبل و توسط ارگانی (دانشجوی عضو حزب توده) از تصمیم فخرآرایی (عضو سابق حزب توده) نسبت به ترور شاه مطلع شده بود، موضوع را به اطلاع هیأت اجراییه یا لااقل تنی چند از رهبران طراز اول حزب رساند. اما آنان با بیتوجهی از آن گذشته و گفته بودند : «ما با ترور مخالفیم اما اگر کس دیگری میخواهد شاه را ترور کند به ما مربوط نیست !؟ »
حال چگونه حادثه بسیار بزرگی در عرصه سیاست، نظیر «ترور شاه» با تمام پیآمدهای سیاسی و اجتماعی آن، میتوانسته به آقایان مربوط نباشد و به راحتی از خبر آن عبور کنند، خود جای سؤال و تعمق فراوان دارد. آیا میتوان تصور کرد که رهبری حزب (و شخص آقای کیانوری که به اعتراف خود، با معرفی کامبخش، از سال ۱۳۲۳ با سفارت شوروی مربوط بوده است) موضوع به این مهمی را به اطلاع مقامات شوروی نرسانده و از آنها مصلحت جویی نکرده باشد؟ با توجه به این که به هر صورت و با اطلاعی که داشتند (اگر میخواستند)، میتوانستند جلوی وقوع این حادثه را گرفته و یا آن را تشویق و ترغیب نمایند. از طرف دیگر رهبران حزب چنان تابع سیاست و مدافع منافع شوروی بودند که حتی در موارد بسیار کوچکتر، بدون نظر شورویها عمل نمیکردند.
جالب این که عبدالله ارگانی در عصر روز ۱۵ بهمن (درست چند ساعت پس از حادثه ترور) دستگیر میشود، در حالی که دوست وی ناصر فخرآرایی قبل از آن که چیزی بگوید در محل حادثه کشته شده بود. این موضوع نشان میدهد که همه چیز به دقت از قبل تدارک شده بود و ارتباط فخرآرایی با عبدالله ارگانی و ارگانی با کیانوری و حزب توده مشخص بوده است و در صورت موفقیت ترور و پیروزی کودتا، به احتمال قوی تنها نیروهای ملی و مذهبی متهم و سرکوب میشدند.[29] اما با ناکام ماندن توطئه ترور، این اقدام به استناد شواهد و قرائن موجود به حزب توده منتسب میشود تا نقش عوامل اصلی توطئه یعنی «رزم آرا» و «رکن ۲ ستاد ارتش» فاش نگردد.
به دنبال این حادثه، حکومت نظامی اعلام شده و رهبران حزب توده بازداشت میشوند. دولت در روز بعد طی اعلامیهای حزب توده را مسؤول میشناسد و انحلال آن را اعلام میکند. دکتر اقبال وزیر کشور وقت، گزارشی از اقدامات دولت و دلایل انحلال حزب توده در مجلس ارائه مینماید و سرانجام تقاضای رأی اعتماد میکند که با اکثریت قاطع نمایندگان به دولت رأی اعتماد داده میشود.
به فاصله کوتاهی (قریب به دو ماه) محاکمه ۱۴ نفر از رهبران حزب در دادگاه جنایی تهران آغاز میشود. رییس دادگاه «سرتیپ شکرالله هدایت» از بستگان مورد تایید رزم آرا، و دادستان آن «سرهنگ علیاکبر مهتدی» از عمال نزدیک او و دادیار دادگاه «سروان سغایی» عضو [مخفی] سازمان افسری حزب توده بود. اما جریان دادگاه به صورتی در میآید که حزب توده از آن کاملا سود میبرد به طوری که بعدها، متن دفاعیات رهبران خود در این دادگاه را به صورت جزوهای منتشر کرده و از آن به عنوان سند افتخار حزب توده بهره تبلیغاتی فراوانی کسب کرد. حال تصور کنید در شرایطی که حزبی به اتهام سوء قصد به شاه منحل اعلام شده و به فعالیت زیرزمینی روی آورد، در کشور فضای بگیر و ببند و حکومت نظامی برقرار شود، دهها روزنامه توقیف گردیده و بساط دیکتاتوری رو به گسترش باشد، اگر زدوبندهای پشت پرده نباشد چه چیز باعث میگردد که به رهبران حزب این چنین عرصه مانور و تریبون تبلیغاتی داده شود؟!
جالب آن که در متن ادعانامه دادستان حکومت نظامی تهران، حتی اشارهای هم به اتهام سوءقصد به شاه وجود ندارد و اتهام اصلی «به استناد قانون ۱۳۱۰، تشکیل و اداره حزبی با رویه اشتراکی و ضدسلطنت مشروطه است». اما با این همه نتیجه محاکمات و آراء دادگاه نشان داد که دستهای قدرتمند پشتپرده از سختگیری نسبت به رهبران حزب جلوگیری کرده است. بر این اساس و طبق احکام صادره کیانوری و قاسمی به ۱۰ سال - اکبر شهابی به ۷ سال - یزدی، جودت و عبدالملک پور به ۵ سال - بقراطی، علوی، نوشین، الموتی و جواهری به ۳ سال و شریفی به یک سال زندان محکوم شدند و صمد حکیمی عضو کمیته مرکزی تبرئه گردید.
پس از مدتی عدهای از محکومین به تدریج مشمول عفو گردیده و آزاد شدند و بقیه سران حزب نیز در سال ۱۳۲۹ در دوران نخستوزیری رزمآرا و با کمک او از زندان فراری داده شدند.
حادثه ترور شاه، مخالفان سیاست انگلستان را به طور موقت مرعوب کرد و به تحکیم پایههای متزلزل شده سلطه و نفوذ او کمک نمود. شاه نیز از ترور ناموفق خود در جهت تحکیم پایههای سلطنت و گسترش اختیارات و اقتدار خویش بهره برد.[30]
فرار رهبران حزب از زندان قصر قاجار در ۲۴ آذر ۱۳۲۹
کیانوری در کتاب خاطرات خود ماجرای فرار رهبران حزب از زندان را چنین شرح میدهد:
ماجرای فرار ما به این شکل بود: دوستان ما در سازمان افسری با تلاش موفق شدند که دو افسر شهربانی به نامهای «ستوان حسین قبادی و ستوان رفعت محمدزاده» را به عنوان افسران نگهبان داخلی و خارجی به زندان قصر منتقل کنند. (البته یکی از آنها از قبل بود) این کار دشوار نبود، زیرا کار در زندان برای افسران شهربانی هیچ کششی نداشت و معمولا افسران بیدست و پا به زندان منتقل میشدند. این دو نفر در شیفتهای مختلف بودند تا بالاخره موقعیت را به گونهای فراهم کردند که در یک شیفت قرار بگیرند. دوستان ما در سازمان افسری بر روی کاغذ ستاد ارتش یک حکم ساختگی به امضاء رزمآرا درست کردند و با یک کامیون نظامی به زندان مراجعه نموده و درخواست تحویل ما را برای انتقال کردند. چون تحویل گرفتن ما سابقه داشته است برای افسران و درجهداران مسأله غیرعادی و مشکوکی نبود. افسر نگهبان خارجی (قبادی) تلفن را بر میدارد و یک شماره جعلی میگیرد و وانمود میکند که در حال صحبت و کسب اجازه برای تحویل ماست. افرادی که برای انتقال ما آمده بودند شامل یک افسر و تعدادی سرباز میشدند البته آنها اسلحه همراه نداشتند و تنها جلد پارا بلوم و غیره داشتند که داخل آن کاغذ بود تا اگر مسئله فاش شد جنبه مسلحانه نداشته باشد. بالاخره به داخل بند خبر دادند که این افراد برای انتقال آماده شوند در این موقع سایر زندانیان شروع به داد و فریاد کردند که رفقای ما را به کجا میبرید میخواهید آنها را اعدام کنید و غیره البته ما به یک نفر که مورد اعتماد بود و مسؤولیت سایر زندانیان را داشت جریان را گفته بودیم که پس از خروج ما سایرین را آرام کند و خیالشان را راحت کند که اتفاق سوئی برای ما نیفتاده است. به هرحال ما سوار کامیون شده و از زندان خارج شدیم. دو افسر نگهبان هم با ما آمدند........ ما را به خانه امنی که قبلا تهیه شده بود منتقل کردند مدتی پس از خروج ما مأمورین زندان متوجه میشوند که قبادی نیست. به داخل زندان تلفن میزنند میبینند که افسر نگهبان داخل هم نیست به مرکز شهربانی تلفن میزنند و آنها با ستاد ارتش تماس میگیرند و متوجه فرار ما میشوند».[31] سرهنگ دوم علی مبشری یکی از رهبران سازمان افسری حزب توده در جریان بازجویی خود در سال ۱۳۳۳ چگونگی فرار را این گونه بیان میکند:
قبل از فرار خسرو روزبه و زندانیان دیگر، جلساتی مرکب از دکتر فروتن و ستوان یکم قبادی و من در منزل اینجانب تشکیل میشد که موضوع فرار زندانیان را بررسی کنیم. این دستور از طرف کمیته مرکزی حزب توده به وسیله فروتن ابلاغ شد و برای بررسی طرح فرار زندانیان مطالعه کردیم و بالاخره منجر به این شد که در یک شب که ستوان قبادی و ستوانیک محمدزاده نگهبانی زندان داخل و خارج را عهدهدار بودند به عنوان تحویل گرفتن زندانیان و انتقال آنها کامیونی که از طرف حزب تهیه شده بود با عدهای مرکب از چند نفر با لباس سرباز و یک نفر که لباس سرهنگ دو پوشیده بود (اینها افراد حزبی بودند) داخل زندان شده و اعضای کمیته مرکزی و خسرو روزبه را فرار دادند[32].
کودتای ۲۸ مرداد
احسان طبری درباره کودتای ننگین ۲۸ مرداد چنین مینویسد:
با شکست نهضت ملی و پیروزی کودتای امپریالیستی اقدامات مهم و فوری برای ترمیم ضرباتی که در دوران ملی کردن صنعت نفت به مواضع امپریالیسم ارتجاع وارد شده بود، به عمل آمد. روابط قطع شده با انگلیس از طرف دولت زاهدی تجدید شد، مذاکرات برای تأسیس کنسرسیوم نفت با اتحاد چهار دولت امپریالیستی (آمریکا، انگلیس، فرانسه و هلند) برای غارت نفت ایران انجام گرفت. مصدق محاکمه شد، دکتر فاطمی وزیر خارجه او تیرباران شده و برخی از رهبران حزب توده نیز محکوم شدند. عده کثیری از افسران تودهای اعدام گشتند و عدهای پای فرار را بر قرار مرجح دانستند و یا در ایران با ساواک همکار و همگام شدند. پیمان بغداد در دوران نخستوزیری علاء منعقد گردید. آیتالله کاشانی که علیه انعقاد کنسرسیوم اعلامیه شدیداللحنی داد به جرم «تحریک مردم به مسلح شدن برضد قدرت سلطنت» در سن هشتاد سالگی بازداشت شد. فداییان اسلام اعدام شدند. در زمان نخستوزیری منوچهر اقبال سازمان امنیت جنایتکار به دست تیمور بختیار تشکیل گردید و نفوذ وسیع سرمایههای کشورهای مستکبر در ایران گسترش بیسابقه یافت. پس از آن که حزب توده هرگونه تأثیری در جامعه را از دست داد، درباره نقش جاسوسی و تخریبی امپریالیستی در بروز خطاها و اشتباهات این حزب، میان رهبران حزب توده در خارج، حدسیاتی زده میشد. کیانوری، یزدی را به عنوان کسی معرفی میکرد که در اطرافش «گوشهایی» وجود دارند و مطالب یزدی را به بیرون میرساندند. کیانوری، علی شرمینی برادر کوچک شرمینی را از نوع این «گوشها» میشمرد و به طور کلی سوءظن او به یزدی زیاد بود. برعکس رادمنش و اسکندری نهایت اطمینان را به یزدی داشتند، ولی آنها کیانوری را مستقیم یا غیرمستقیم (یعنی به علت همسریاش با مریم فیروز) متهم میساختند. اسکندری در آغاز ورود به مهاجرت شوروی، ضمن گزارشی با توضیح روش کیانوری در مورد دولت مصدق، آن را به راه دوری مربوط میکرد و مینوشت: «وقتی پیوند کیانوری با خاندان فیروز را میبیند، ناچار به این نتیجه میرسد که اقدامات غلط و اشتباهات بزرگ او از کدام سرچشمه آب میخورد». در مقابل، قاسمی، در انتقاد اسکندری و رابطهاش با یزدی، همین جمله «آب از کدام چشمه است» را تکرار میکند و به تعریض، اسکندری را مورد تردید قرار میدهد.
کشاورز صریحا در مذاکرات خصوصی خود میگفت، کیانوری عامل امپریالیسم است. ولی این مسأله را به شکل رسمی نگفت. اخیرا در مقالهای که در لوموند نشر داده، کیانوری را «دست مسکو» نامید. فروتن ضمن گزارش مفصلی درباره شرمینی، در آغاز آمدنش به شوروی در دوران استالین، و با باز شمردن یک مشت «فاکتها، مانند سابقه اشتغال شرمینی در کمپ بدرآباد (نزد آمریکاییها)، ازدواج خواهرش با یک آمریکایی، و این که در کالج آمریکایی (دبیرستان البرز) تحصیل کرده، و این که پدرش (موسوم به «کریم اف») در قفقاز به عنوان تروتسکیست تیرباران شده، و این که وقتی هیأت اجراییه به او پیشنهاد کرد به شوروی برود، از اطاعت در مقابل دستور خودداری کرد، و این که سفارت شوروی او را که در بخش مطبوعاتیش کار میکرد، بدون توضیح خارج کرده و غیره، شخصیت شرمینی را زیر سؤال قرار داد. پس از نامه فروتن، باشکیروف، نماینده حزب کمونیست، از رادمنش و من درباره نوشین (که به خارج آمده و در دوشنبه ساکن بود) و شرمینی سؤالاتی کرد. هر دوی ما مختصات مثبت برای آن دو نفر ذکر کردیم. بعدها، یک روز باشکیروف به خانه ما در مسکو آمد و بدون مقدمه گفت : «شرمینی عامل خودفروخته (پلاتنی آگنت) امپریالیسم است». من گفتم: «با این نظر موافق نیستم و ما در عمل برخورد نکردیم که او شخص بیاعتقادی باشد». این جریان در آغاز آمدن سه نفر (قاسمی، فروتن و بقراطی) بود و من بر اساس شناختی که در ایران از شرمینی داشتم از وی دفاع کردم. باشکیروف مرا تحسین کرد و گفت: «معمولا وقتی سوءظنی به این شدت بیان میشود، مخاطب سعی میکند محتاط باشد، دفاع شما قرینهای است که شما نظر خاصی ندارید. این بار دوم بود که من چنین نظری را میشنیدم. بار اول از علیاف رایزن سفارت شوروی (وقتی من از اعلامیهای که هیأت اجراییه موقت همراه ملکی تنظیم کرده بود، دفاع کردم و یک بار دیگر در این مورد مشروح در فوق. این اسلوبی است برای شناختن نه ملکی یا شرمینی، بلکه درجه صداقت مخاطب. من بدون اطلاع از این اسلوب، با رفتار خودم از نظر آنها توجیه شدم. اما حالا خوشبینی مطلق گذشته را ندارم. البته بدون سند و تنها براساس قرائن. نمیتوان حیثیت افراد را ملعبه ساخت و به همین جهت نیز سخنی درباره اشخاص نمیگویم. ولی در جریان عجیب حزب توده و امکان رخنه مستقیم و غیرمستقیم دشمنان امپریالیستی و ارتجاعی کاملا ممکن است. در این باره تاریخ گواهی خواهد داد[33]. یکی از انتقاداتی که به حزب توده وارد میشود این است که حزب به هنگام کودتای ۲۸ مرداد دارای یک شبکه نظامی، مرکب از صدها افسر بود ولی علیرغم این توانایی در مقابل کودتا هیچ مقاوتی نکرد و منتظر دستور از مسکو ماند.
دستگیری کادرها و رهبران حزب کشف سازمان افسری
در تابستان سال ۱۳۳۳ سازمان افسری حزب توده کشف گردید و تقریباً همه اعضای آن بازداشت شدند و از این عده ده نفر در ۲۷ مهرماه و ۵ نفر در ۱۷ آبان ماه همان سال تیرباران گشتند. علت کشف سازمان افسری، دستگیری «سروان ابوالحسن عباسی» عضو هیأت اجراییه سازمان نظامی بود که کلیه اطلاعات خود را در اختیار فرمانداری نظامی قرار داده بود. در سوم مهرماه ۱۳۳۳ بزرگترین چاپخانه مخفی حزب که روزنامه مردم و سایر نشریات حزبی در آن جا چاپ میشد در داودیه کشف گردید. کشف چاپخانه مخفی، به دنبال دستگیری حسن سبزواری راننده کمیته مرکزی و رابط چاپخانه در ۲۶ روز قبل از آن صورت گرفت. وی در حالی که مقالات آماده چاپ روزنامه مردم را که میبایست به چاپخانه تحویل دهد را به همراه داشت، به اتفاق سه تن از کارکنان حزب یعنی صمد زرندی، یونس بهمنی و احمد امیرانی بازداشت شدند و به دنبال آن مرکز اصلی توزیع نشریات حزبی در خیابان زرین نعل کشف گردید. در این ایام عده زیادی از کادرها و حتی رهبران حزب دستگیر شدند. از جمله این افراد مهندس شرمینی عضو کمیته مرکزی حزب و دکتر مرتضی یزدی عضو هیأت اجراییه حزب توده بودند که پس از دستگیری ضمن اعلام انزجار از عضویت در این حزب به همکاری با رژیم پرداختند.
در سال ۱۳۳۴ قریب به هفتاد نفر از اعضا و کادرها از جمله ۳۷ نفر از افسران باقیمانده سازمان نظامی توسط شعبه اعزام که زیر نظر نورالدین کیانوری بود به خارج از کشور فرار داده شدند و در دی ماه همان سال کیانوری و جودت به خارج گریختند. به دنبال خروج کیانوری و جودت، دکتر بهرامی و مهندس علی علوی آخرین اعضای هیأت اجراییه و امانالله قریشی دبیر کمیته ایالتی تهران در بهمن ماه ۱۳۳۴ بازداشت شدند. محمد بهرامی پس از ابراز پشیمانی و اعلام انزجار از حزب توده به همکاری با فرمانداری نظامی پرداخت. بسیاری از اعضای دستگیر شده حزب در برابر رژیم شاه تسلیم شده و طلب عفو نمودند؛ نمونه آن تلگرافی است که ۱۰۱ نفر از رهبران و کادرهای حزب توده در زندان قزلقلعه به مناسبت سال روز حمله ارتش به آذربایجان در ۲۱ آذر برای شاه ارسال داشتند. این نامه با عنوان جان نثاران زندانیان سیاسی قزلقلعه پایان یافته بود که در کیهان مورخه 20/ ۹ / 1334 به چاپ رسید.
تحولات حزب توده از ۱۳۴۰ تا پس از پیروزی انقلاب اسلامی
۱-کنفدراسیون
2- ظهور مائوئیسم و انشعاب مائوئیسم از حزب توده (سازمان انقلابی)
3- نفوذ ساواک در حزب توده
الف : ماجرای برادران یزدی
ب : ماجرای عباسعلی شهریاری
ج : لورفتن عباس شهریاری
4- هستههای چریکی : سازمان چریکهای فدایی خلق
5- پلنوم چهاردهم عزل رادمنش و دبیراولی اسکندری
6- تشکیلات نوید
7- عزل اسکندری و روی کار آمدن کیانوری
8- فعالیت حزب توده پس از پیروزی انقلاب اسلامی
9- دستگیری رهبران حزب توده سال ۶۱
10- پیام امام خمینی (رض)
کنفدراسیون
کنفدراسیون دانشجویان ایرانی خارج از کشور، از جمله سازمانهایی به شمار میآمد که در اروپای غربی و آمریکا فعال بود.
کنفدراسیون دانشجویی، منبع تغذیه گروههای چپ خارج از کشور بود که در سال ۱۳۴۰ به دست «حزب توده، جبهه ملی و پانایرانیسم» در خارج از کشور تشکیل شد. این سازمان که خود را به نام سازمان تودهای دانشجویان» معرفی میکرد، در واقع متشکل از اعضاء و هواداران گروهکهای خارج از کشور بود. در صحنه بینالمللی، روابط کنفدراسیون دانشجویی با سازمانهای متمایل یا وابسته به امریکا مثل «کنفرانس بینالمللی دانشجویی کوسک – lcosec [34] » به خوبی جریان داشت.
حزب توده در جدال برای کسب رهبری کنفدراسیون، غیر از کنگره اول (سال ۱۳۳۹) که توانست کنترل آن را در دست بگیرد، در کنگرههای بعدی همیشه مغلوب جبهه ملی شد و هیچگاه نتوانست موقعیت رهبری را در جریان دانشجویی خارج از کشور کسب نماید. در اواسط دهه چهل که کنفدراسیون کاملا تحت کنترل عناصر چپ قرار گرفت و موقعیت جبهه ملی در آن تضعیف شد؛ بدلیل انشعاب درونی حزب توده در سال ۱۳۴۳ و پیوستن اکثریت قریب به اتفاق اعضای حزب توده در خارج از کشور به جریان مائوئیستی انشعاب (سازمان انقلابی حزب توده ایران در خارج از کشور) حزب توده موقعیتی در میان دانشجویان خارج از کشور نداشت. در اواسط دهه چهل به بعد، کنفدراسیون عموما تحت نفوذ سازمان انقلابی قرار داشته و فعالیتهای این محیط دانشجویی، (در مقطع تاریخی مورد بحث سالهای ۳۹ - ۴۲) منحصر به بعضی از اقدامات صنفی بود و اعضای آن بیشتر سرگرم کشمکشهای قدرت درونی و جمع و جور کردن افراد در کنفدراسیون بودند. کنفدراسیون در سال ۱۳۵۴ به علت دعواهای خانگی گروههای خارج از کشور و قدرتطلبی آنها و بحرانهای درونی شان از هم پاشید و بقایای معدود آن دنباله روی جریانات مختلف شدند. البته در این میان نباید نقش ساواک و سازمان سیا را نادیده گرفت. هوشنگ امیرپور از رهبران کنفدراسیون دانشجویان قبل از انقلاب مینویسد:
سازمانهای دانشجویی که قبل از سالهای ۴۰ به صورت منفرد و جدا از هم در شهرهای اروپا به وجود آمده بودند، به مرور به هم پیوستند و بالاخره در آستانه سالهای ۴۰ تشکیلاتی سراسری در اروپا و امریکا به وجود آوردند. در جلسات علنی آن بسیاری از اعضا و کادرهای مسؤول حزب توده در اروپا شرکت و با هم آشنا شدند و مسائل و نارضایتیهای حوزههای مربوط را به هم انتقال دادند و یک باره احساس کردند قسمت بزرگی از تشکیلات اروپا در اختلاف نظر با رهبری حزب و نسبت به اشکالات و انحرافات آن همرأی و همصدا هستند و از طریق این ارتباطات بخشهای دیگری هم به ناراضیان پیوستند. در واقع تشکیلات علنی کنفدراسیون وسیلهای شد که از آن طریق حوزههای حزبی ناراضی با هم آشنا و پیوند برقرار کردند و نارضایتیهای پراکنده گذشته به جریانی متحد تبدیل گردید و آنچه رهبری حزب توده برای او از سرکردگی در میان جوانان خارج به وجود آورده بود بر ضد خودش مورد استفاده قرار گرفت[35]..
ظهور مائوئیسم و انشعاب مائوئیستها از حزب توده (سازمان انقلابی)
از اوایل دهه ۱۳۴۰ شکاف، اختلاف و سرانجام انشعاب در جنبش جهانی کمونیستی پدید آمد که ریشه و منشاء این اختلاف، رقابت و منازعه میان دو قدرت بزرگ جهانی کمونیسم یعنی «شوروی» و «چین» بود. اختلاف و منازعه مسلحانه مرزی چین و هند در سال ۱۹۶۰ و موضعگیری شوروی به نفع هند در این منازعه و خودداری شوروی از برآوردن درخواست چین مبنی بر تحویل سلاحهای پیچیده (به ویژه بمب اتمی) به آن کشور، بر اختلاف دو طرف دامن زد و در ادامه، فراخوانی کارشناسان نظامی، فنی و اقتصادی شوروی از چین و قطع کمکهای شوروی به این کشور، اختلاف را به مرحله دشمنی کشاند و به تدریج این منازعات جنبه عقیدتی و ایدئولوژیک به خود گرفت.
هر یک از طرفین، دیگری را به انحراف و تجدید نظر در اصول و فروع «مارکسیسم»، متهم میکردند و هر یک داعیه پرچم داری آرمانهای «مارکسیستی – لنینیستی» و تداوم و تکامل خلاقانه آن و رهبری جنبش کمونیستی را داشتند. این اختلاف و کشمکش که به تدریج برای آن مبانی تئوریک نیز فراهم گردیده و در بحث و جدلهای ایدئولوژیک (در چهارچوب مدافعات مارکسیستی) متبلور و جلوهگر میشد، به سرعت در احزاب کمونیستی کشورهای گوناگون نیز بازتاب یافته و آنها را نیز به گسست و انشعاب درونی سوق داد و حزب توده نیز از این قاعده به دور نماند. عدهای از فعالان و اعضای جوان حزب توده که در اروپای غربی تحصیل یا فعالیت میکردند، از یک سو تحت تأثیر تبلیغات و شعارهای پرجاذبه مائوئیستهای چینی و همچنین پیروزی نهضتهای رهایی بخش در گوشه و کنار جهان قرار گرفته بودند، و از سوی دیگر سرخوردگی ناشی از برخورد انفعالی و سازشکارانۀ شوروی و حزب توده که تابع آشکار شوروی بود را تحمل نداشتند، در بهمن ۱۳۴۲ از حزب توده منشعب شده تا سازمان انقلابی حزب توده را بر پایه پیروی از اندیشههای «مائوتسه دون» رهبر چین کمونیست پی نهند. منشعبین حزب توده را یک حزب فرصتطلب و شوروی را یک دولت سوسیال امپریالیست که در آن سرمایه داری احیاء شده است، لقب نهادند.
فعالان اصلی سازمان انقلابی، دانشجویان جوانی چون «مهدی خان بابا تهرانی، بیژن حکمت، کوروش لاشایی، پرویز نیکخواه و محسن رضوانی» بودند. لازم به ذکر است که سازمان جدید ابتدا از انقلاب کوبا طرفداری میکرد، ولی به زودی پیر و چین و آلبانی شد و روابط مستحکمی با چین برقرار کرد؛ این سازمان افرادی را جهت کارآموزی به برنامه فارسی رادیو پکن اعزام نمود و انتشار نشریه توده و ستاره سرخ را در اروپای غربی آغاز کرد. لازم به ذکر است که سازمان انقلابی در داخل کشور، هیچ تشکیلاتی نداشت.
انشعاب بعدی جدا شدن سه عضو رده بالای حزب در سال ۱۳۴۴ بود. در داخل کادر رهبری حزب توده، دو تن از اعضای کمیته مرکزی به نامهای «احمد قاسمی» و «غلامحسین فروتن» و یکی از اعضای مشاور کمیته مرکزی، «عباس سغایی» به خط مشی حزب کمونیست چین گرایش نشان داده و به تدریج پشتیبانی خود را از آن آشکار نمودند.
اما اکثریت قریب به اتفاق رهبری حزب توده که دارای پیوندهای وابستگی مستحکمی با شوروی بودند، در موضع طرفداری از شوروی باقی ماندند و فعالیت انشعابگرانه را محکوم کردند.
در نتیجه این عمل اختلاف شدیدی در رهبری حزب توده بین طرفداران شوروی و چین به وجود آمد، بهطوریکه در پلنوم یازدهم کمیته مرکزی (دی ماه ۱۳۳۳) به صورت دو صف بندی متضاد درباره خط مشی بینالمللی حزب، خود را نمایان ساخت و سرانجام با دخالت شوروی، به اخراج سه تن از نمایندگان گرایش مائوئیستی رهبری حزب (احمد قاسمی، غلامحسین فروتن، عباس سغایی) انجامید.
این سه تن پس از اخراج، به تبلیغ آراء و نظریات خود در میان اعضای حزب در خارج از کشور پرداختند و با انتشار دو اعلامیه در تابستان ۱۳۴۴ با عناوین: «نامه سرگشاده عدهای از اعضای حزب توده ایران خطاب به تمام رفقای حزبی، درباره تجدید سازمان و احیای فعالیت انقلابی طبقه کارگر در ایران» و «انقلاب قهرآمیز راه رهایی خلقهای ایران»، عزم خود را به انشعاب و ایجاد سازمان و روشی مستقل از حزب توده اعلام داشتند.
سرانجام فروتن و سغایی با استفاده از گذرنامه دو تن از دانشجویان مائوییست عضو «سازمان انقلابی توده» که از اروپای غربی به برلن شرقی مسافرت کرده بودند، مخفیانه از آلمان شرقی خارج شدند و پس از چند ماه قاسمی نیز با دریافت اجازه خروج به فرانسه رفت و به آن دو پیوست. این سه نفر نخست با سازمان انقلابی توده» به همکاری پرداختند، ولی این همکاری به واسطه اختلاف بر سر تاریخ گذشته حزب توده و نیز رقابت بر سر رهبری سازمان دیری نپایید و هر سه از «سازمان انقلابی» جدا شدند.
سنایی سعی کرد با اعلام پوزش از رهبری حزب، به لایپزیک نزد خانوادهاش بازگردد که مورد موافقت قرار نگرفت و در فقر و دربدری و بر اثر بیماری قلبی در پاریس درگذشت.
قاسمی و فروتن پس از جدا شدن از «سازمان انقلابی» سازمان مارکسیست – لنینیستی «توفان» را بر اساس پیروی از خط مشی چین به وجود آوردند. اما سالها بعد که بین چین و آلبانی شکاف و اختلاف افتاد سازمان توفان نیز به دو گروه تجزیه شد. یکی از آنها به رهبری فروتن به خط مشی چین و مائوئیسم وفادار ماند و دیگری به رهبری قاسمی با اعلام وابستگی به البانی اندیشههای انور خوجه را به عنوان مارکسیسم – لنینیسم ناب و اصولی، چراغ راه خود قرار داد. سازمان توفان در داخل کشور هیچ سازمانی نداشت و به صورت یک گروه مخالف در خارج از کشور باقی ماند.
نفوذ ساواک در حزب توده
ماجرای برادران یزدی»
شاید نخستین نفوذ ساواک در حزب توده توسط برادران یزدی (حسین و فریدون) پسران دکتر مرتضی یزدی عضو سابق هیأت اجراییه حزب توده که در سال ۱۳۳۳ پس از دستگیری در برابر رژیم تسلیم شد صورت گرفت.
این دو نفر، پسرعموهای همسر رادمنش بودند که قبل از کودتای ۲۸ مرداد برای تحصیل به جمهوری دموکراتیک آلمان اعزام شده و به عضویت حزب در آمده بودند و به واسطه خویشاوندی با همسر رادمنش مهین یزدی) به منزل وی رفت و آمد داشتند.
در هنگامی که رادمنش برای شرکت در کنفرانس احزاب کمونیست کارگری به مسکو رفته بود، حسین و فریدون به گاوصندوق رادمنش دستبرد زده و مقداری پول و اسناد حزبی را به سرقت بردند. احسان طبری ماجرای ارتباط برادران یزدی با ساواک را چنین شرح میدهد :
صبح روزی که اسکندری در اثر احضار تلفنی به وسیله مهین رادمنش (در غیبت رادمنش که در مسکو بود) سری به خانه رادمنش زد، دید که درب صندوق آهنی که رادمنش در آن اسناد حزب را نگاه میدارد باز است ظاهرا مهین رادمنش از علت باز بودن صندوق و تهی بودن آن خبر نداشت البته این مطالب را او راست نمیگفت. ولی ضمن اعتراف کرد که این کار باید عمل حسین باشد. مجموعه این اخبار را اسکندری به ما، در دفتر حزب اطلاع داد و برای یافتن موجودی پول و اسنادی که حسین ربوده بود اقدام کرد. در این میان حسین را در برلین توقیف کردند و او در نخستین اعتراف خود گفت که دو هزار مارک آلمان غربی پول و یک کیسه اسناد را به برلین غربی نزد خالهاش منتقل کرده است ... در اثر اعترافات حسین یزدی، فریدون برادر حسین و مهین یزدی (معروف به رادمنش، همسر رادمنش) و جمعی دیگر توقیف شدند ... معلوم شد که حسین یزدی در مسافرتهای خود به غرب با سرهنگ آیرملو، مسؤول ساواک در کشورهای غربی تماس گرفته و متعهد شده که با تمام نیرو علیه حزب توده عمل کند. مهین در حدود یک هفته در بازداشتگاههای آلمانها در برلن بود ولی او را به ملاحظه آن که همسر دبیر اول حزب توده بود آزاد کردند.... رادمنش و رضا روستا بر اساس دوستی که با مرتضی یزدی داشتند حسین را مورد اعتماد خود قرار دادند. تا آنجا که حسین یزدی مورد اعتماد مطلق رادمنش شد و روستا او را برای مترجمی شورای متحده در نظر گرفت و مبلغ ۷۰۰
مارک برای او معین نمود. حسین به صندوق روستا نیز دستبرد زده بود[36]. نورالدین کیانوری ماجرای ارتباط برادران یزدی با ساواک را چنین شرح میدهد:
پس از دستگیری مرتضی یزدی بهرغم اینکه او ضعف نشان داده بود و بهرغم اینکه دادستان ارتش در توجیه عفو او صریحا اعلام کرد که او خدمت بزرگی به ما کرده است. این دوستان حاضر به پذیرش واقعیت نبودند و در مقابل ما از یزدی دفاع میکردند و میگفتند که همه اینها بازی است. دکتر یزدی در زندان پس از تسلیم شدن به رژیم شاه پسرش حسین را که به توصیه حزب برای تحصیل به آلمان فرستاده شده بود به ساواک مربوط ساخت... حسین هم برادرش فریدون را با خود همراه کرد و این دو کارهایی انجام دادند که شرحش را میدهم. خود دکتر یزدی نیز پس از آزادی به طور دائم با رادمنش و اسکندری مکاتبه داشت. ... حسین و فریدون یزدی پسرعموهای خانم رادمنش مشیر و مشاور و آجودان دکتر رادمنش بودند. در تمام این سالها حسین یزدی نامههای دکتر رادمنش را برای پست کردن به برلین غربی میبرد و اگر کسی میخواست از اروپای غربی یا ایران با رادمنش تماس بگیرد این کار با واسطه حسین یزدی انجام میشد در این زمان مقام حسین یزدی در ساواک آن قدر بالا گرفته بود که نه تنها با ساواک بلکه با اداره جاسوسی آلمان غربی نیز مستقیما مربوط بود و آنها یک پاسپورت قلابی آلمان غربی با نام مستعار به او داده بودند که به وسیله آن آزادانه به همه جای اروپا سفر کند.
بدین ترتیب حسین یزدی به طور مدام از برلین غربی به آلمان دمکراتیک میآمد و در خانه رادمنش تردد میکرد و گاه شب در آنجا میماند. او در عین حال مشیر و مشاور رضا روستا نیز بود و همه کارهای او را در برلین غربی انجام میداد اولین کثافت کاری حسین یزدی دستبردی بود که به خانه روستا زد و حدود سه هزار دلار پول اتحادیه کارگری را دزدید...
روستا خبر این سرقت را به کمیته مرکزی نداد و فقط مخفیانه رادمنش و اسکندری را مطلع کرد... بالاخره یک روز صبح خانم رادمنش به ایرج اسکندری تلفن زد و به او گفت دیشب که من در منزل نبودم به خانه دستبرد زده شده و از گاو صندوق دکتر رادمنش اسناد حزبی و مقداری پول را برده اند.... همسر رادمنش در ادامه گفت دیشب حسین یزدی که اتومبیل یک رفیق حزبی (خیرخواه) را در برلین گرفته بود به اینجا آمد و گفت که به اتفاق بیرون برویم و کمی گردش کنیم در غیاب آنها فریدون به خانه آمده و پس از برداشتن اسناد و پول خارج شده بود........ حسین و فریدون دستگیر شدند در تحقیقات معلوم شد که او هم مأمور ساواک و هم مأمور سازمان امنیت آلمان غربی بوده»[37]
ماجرای عباسعلی شهریاری نژاد
نفوذ بعدی ساواک در حزب توده توسط عباسعلی شهریاری نژاد معروف به عباس شهریاری بود. وی در رأس تشکیلات تهران حزب توده بود و این تشکیلات را به صورت ابزاری در خدمت ساواک در آورده و به مرد هزارچهره معروف شد. شهریاری اهل کازرون بوده و پیش از کودتای ۲۸ مرداد، از فعالان سازمان حزب در خوزستان محسوب میشد. او علاوه بر عضویت در حزب توده با شورویها نیز دارای روابطی بوده و آنها معرف او به رادمنش (دبیر اول وقت حزب توده) بودهاند و به همین دلیل رادمنش به او اعتماد زیادی داشته است.
احسان طبری در این باره چنین مینویسد:
چه کسی شهریاری را به رادمنش معرفی کرده بود؟ این را خود رادمنش توضیح میدهد: «رفقای شوروی این پسره را به من معرفی کردند. او قبلا با آنها کار میکرد» این سخن را رادمنش سالها بعد پس از آن که شهریاری افشاء شد به من گفت و گویا واقعیت را هم گفته است. در واقع شهریاری که از مردم خوزستان بود (از ایل دوانی) کار قاچاق افراد را در قسمت مرزی عراق اداره میکرد و شاید به همین سبب با شورویها تماس یافته بود. شهریاری با پرویز حکمت جو که سابقا در مهاجرت رومانی بود در موقعی که این شخص از جانب حزب در بغداد اعزام شده بود آشنا شده بود و با هم قرار همکاری گذاشته بودند و هر دو کوشیدند با ابراز ارادت به رادمنش مقام خود را در تشکیلات تهران تحکیم کنند[38]. عباسعلی شهریاری نژاد به واسطه نوع فعالیتی که داشت، با حزب کمونیست عراق نیز رابطه نزدیکی برقرار کرده بود و رهبران حزب کمونیست عراق نیز در بکارگیری او به عنوان یک فرد فعال و مورد اعتماد به رادمنش توصیههایی کرده بودند. طبری درباره ادامه فعالیت شهریاری زیر نظر رادمنش مینویسد:
به مدت هشت سال از پلنوم دهم تا پلنوم سیزدهم یعنی از فروردین ۱۳۴۱ تا آذر ۱۳۴۸ رادمنش خود را مانند سابق دبیر اول موفق و خوشبختی میدانست. بوروی موقت و از پلنوم یازدهم بوروی کمیته مرکزی که او در آن بود او را از شر مخالفان خلاص کرده و رهبری تشکیلات ایران را مطلقا بر عهده گرفته بود....... رادمنش به دست آشوت شهبازیان و گرمان در برلین رابطه خود را با عباس شهریاری و گروه او حفظ میکرد و خود در سال گاهی دو بار به بغداد میرفت و با شهریاری تماس میگرفت. در اثر تبلیغ او جمعی از افراد حزبی مقیم خارج برای شرکت در کار ایران داوطلب شدند پرویز حکمتجو، علی خاوری، سرگرد رزمی و معصومزاده، ولایتی و پازوکی، هوشنگ حکیمی نامهایی است که در یادم مانده است. ولایتی و پازوکی در ایران دوام نیاوردند و به شوروی بازگشتند هوشنگ حکیمی به دست شهریاری (البته بدون اطلاع او و ما) بازداشت و تسلیم شد. سرگرد رزمی و معصومزاده سر به نیست شدند و تردیدی نیست که ساواک آنها را نابود کرده است. پرویز حکمتجو و علی خاوری به دست شهریاری - بدون اطلاع آنها به بازداشت شدند... با وجود یک چنین عملکرد کمیته ایالتی تهران، عباس شهریاری مورد اعتماد کامل رادمنش بود. عباس شهریاری به قول معروف قاپ رادمنش را ربوده بود شهریاری به معرفی رادمنش در عراق در محافل مهمی راه یافت و با بختیار تماس گرفت. با رهبری حزب کمونیست عراق آشنا بود. با صدام نیز آشنایی یافت. صدام برای رادمنش حساب گشوده بود شخصی به نام رزم آور یک افسر گویا جاسوس کا.گ.ب که با رادمنش و صدام نیز دوستی داشت آشنایی رادمنش را با صدام فراهم آورد. صدام برای رادمنش آپارتمانی در بهترین هتل بغداد تأمین کرد و وی را در سان ناوگان عراق در شط العرب (اروندرود) شرکت داد. رادمنش کمی که در لایپزیک میماند ابراز دلتنگی برای بغداد نشان میداد. البته سفر وی سری بود... نقشه رادمنش - شهریاری به راه انداختن کنگره سوم حزب توده در بصره بود چند تن از مهاجران مانند گرمان - آشوت شهبازیان، عادلی نیا و کسان دیگر کاندیدای عضویت کنگره سوم بودند. ولی قسمت عمده کنگره را میبایست کارمندان ساواک عضو تشکیلات تهران پر کنند. از پلنوم دوازده رادمنش شعار کنگره سوم را سر کرد. ما با نهایت تعجب میگفتیم چگونه چنین چیزی ممکن است؟
رادمنش توضیح میداد شما از قدرت حزب در تهران خبر ندارید و تصوراتتان تصورات کهنهای است»[39]
جریان لو رفتن عباس شهریاری کیانوری جریان برملا شدن نقش عباس شهریاری به عنوان مأمور ساواک را چنین شرح میدهد :
شهریاری به وسیله مهندس حکیمی یکی از ساواکیهای تشکیلات تهران را از مرز آذربایجان به اتحاد شوروی فرستاد. او مأموریت داشت که با رادمنش تماس بگیرد و پیغام تشکیلات تهران، مبنی بر این که در ایران وضع انقلابی ایجاد شده و ضرورت داد که رهبری حزب به داخل کشور منتقل شود را برساند. مرزداران شوروی یک پیغام رادیوی ساواک به سرهنگ فرمانده ژاندارمری ناحیه مرزی را ضبط میکنند. در این پیام به ژاندارمری دستور داده شده بود که فلانی را از مرز عبور دهید به این ترتیب شورویها در انتظار ورود این فرد مینشینند و پس از ورود او را دستگیر کرده و به محل بازجویی انتقال داده... فرد ساواکی اعتراف میکند و شرح مفصلی از تشکیلات ساواک زده حزب در ایران و نقش عباس شهریاری مینویسد... او مینویسد که ساواک در تهران روزنامه مخفی حزب به نام ضمیمه نامه مردم را در چند ده نسخه چاپ میکنند و به هر حوزه دو سه نسخه داده میشود و چند نسخه نیز برای دکتر رادمنش ارسال میگردد. و بقیه در آرشیو ساواک نگهداری میشود.
او مینویسد که شهریاری مرتبا به بهانههای مختلف از دکتر رادمنش درخواست پول میکند و او نیز کلیه امکانات ارزی را برای شهریاری میفرستد».[40]
سرانجام ساواک به اصطلاح نسبت به دستگیری شبکههای داخل کشور حزب توده که در اختیار خودش بود اقدام نمود و تبلیغات گستردهای در این زمینه انجام داد.
از جمله گروههایی که در نتیجه داشتن رابطه با تشکیلات تهران حزب توده در دام ساواک گرفتار شد گروه موسوم به بیژن جزنی بود که شرح آن بیان خواهد شد.
هستههای چریکی
«سازمان چریکهای فدایی خلق»
دهه ۱۳۴۰، هم زمان با تلاشهای ناکام گروههای وابسته به حزب توده برای بازگشت به ایران، عصر مبارزات سازمان نیافته هستههای مارکسیستی نیز بود. این هستهها یا بقایای حزب توده بودند که از لحاظ نظری با آن از در مخالفت بر آمده بودند و یا روشنفکران نو آیینی بودند که در پی راهی برای سازماندهی جنبش کمونیستی میگشتند.
دو هسته مهم این دوره «گروه بیژن جزنی - حسن ضیاء ظریفی» و «گروه مسعود احمدزاده - امیر پرویز پویان» بودند.
گروه «جزنی - ظریفی» که تاریخ آن به اواخر دهه ۱۳۳۰ و اوایل دهه ۱۳۴۰ بر میگردد، نام خود را از «جزنی» و «ظریفی» دو تن از اعضای رهبری خود گرفته بود. اعضای این گروه عمدتا پیش از کودتا در سازمان جوانان حزب توده فعال بوده و در سراسر دهه ۱۳۳۰ به صورت هستههای مخفی فعال مانده بودند.
این گروه بین سالهای ۴۲ - ۱۳۳۹ فعالیت داشته و تحت تأثیر تجربههای کوبا و الجزایر به این نتیجه رسیده بود که تنها راه مقابله با رژیم شاه، «مبارزه مسلحانه» است. تا اواخر سال ۱۳۴۵ جزنی و ظریفی به اتفاق جزوهای را تهیه و توزیع کرده بودند که در آن به طور رسمی نظر گروه را درباره جامعه ایران و راه مبارزه اعلام مینمودند. اعضای این گروه سالهای ۴۶ - ۱۳۴۵ را صرف تدارک این حرکت کردند و سرانجام در سال ۱۳۴۶ اعضای اصلی آن با نفوذ عباس شهریاری قبل از هرگونه فعالیت نظامی دستگیر شدند.
از میان باقیماندگان این گروه «علی اکبر صفایی فراهانی» و «محمد صفاری آشتیانی» به لبنان رفتند و به جنبش فلسطین پیوستند و باقیمانده گروه همچنان زیر نظر حمید اشرف و فراهانی به تدارک مبارزه مسلحانه چه در مناطق شهری و چه در مناطق روستایی ادامه داد. در سال ۱۳۴۹ فراهانی و آشتیانی با اسلحه و مهمات از لبنان بازگشتند و در شهریور ۱۳۴۹ نخستین تماسها با گروه «احمدزاده - پویان» برقرار شد. مسعود احمدزاده هروی و امیر پرویز پویان گروهی را رهبری میکردند که از فعالان جوانی تشکیل میشد که پیشینه جبهه ملی و مذهبی داشتند و در فعالیت سیاسی کم تجربه و نسبت به تئوری مارکسیستی کم اطلاع بودند. احمدزاده در سال ۱۳۴۴ برای رفتن به دانشگاه به تهران آمد و با عباس مفتاحی آشنا شد (مفتاحی از دوستان فراهانی بوده و به واسطه او با مارکسیسم آشنا شده بود. در سال ۱۳۴۶ پس از انتقال پویان به تهران این سه نفر به اتفاق دیگر دوستانشان یک هسته مخفی ایجاد کردند. در این مقطع پویان مارکسیسم را پذیرفته بود و در ظرف یک سال احمدزاده و مفتاحی نیز به او پیوستند.
تاریخ این گروه را میتوان به دو بخش تقسیم کرد:
دوره نخست از بهمن ۱۳۴۶ تا اسفند ۱۳۴۷ که گروه تأسیس شد، مارکسیسم را پذیرفت (گروه به برداشت مائو تعلق خاطر داشت و توانست تعداد و شبکهاش را گسترش دهد.
دوره دوم از اسفند ۱۳۴۶ تا سال ۱۳۴۹ که گروه نظریه مبارزه مسلحانه (گروه اساسا به جنگ شهری اعتقاد داشت) و تحلیلی از برنامه اصلاحات را ارائه کرد. اعضای این گروه الگوی چینی انقلاب را رد کرده و با باقیمانده گروه جزنی - ظریفی تماس برقرار کرد و بحث ادغام را پیش آورد و سرانجام این دو گروه در سال ۱۳۵۰ «سازمان چریکهای فدایی خلق» را تأسیس کردند.
گروههای «فلسطین» و «آرمان» نیز از دیگر گروههایی بودند که مبارزه مسلحانه را تنها راه میدانستند. در گروه نخست «شکرالله پاکنژاد، ناصر کاخسار و حسین ریاحی ملقب به پویا» از چهرههای برجسته بودند. این گروه در سال ۴۸ توسط ساواک کشف و اعضای آن دستگیر شدند.
اکثر افراد گروه دوم را کارگران جوان تشکیل میدادند و چهرههای برجسته آن: «همایون کتیرایی، هوشنگ توکل و ناصر کریمی» بودند که در سال ۱۳۵۰ پس از چند عملیات مسلحانه و در آستانه پیوستن به فداییان، به دست ساواک شناسایی و اعضای آن کشته شدند.[41]
پلنوم چهاردهم، عزل رادمنش و دبیر اولی اسکندری
پلنوم چهاردهم کمیته مرکزی حزب توده در دی ماه ۱۳۴۹ در آلمان شرقی برگزار شد. بررسی گزارشات کمیسیون رسیدگی به امور تشکیلاتی منتخب پلنوم سیزدهم، بررسی گزارشات سیاسی هیأت اجراییه، تعیین هیات اجراییه و دبیران جدید حزب در دستور کار این پلنوم قرار داشت. درباره نکته اول دستور اجلاس، اطلاعیه کمیته مرکزی حزب چنین تصریح میکرد:
پلنوم چهاردهم براساس سند تحلیل سازمانی و گزارش کمیسیون وارسی منتخب پلنوم سیزدهم و گزارش هیأت اجراییه و پس از استماع توضیحات وسیع و مکرر رفیق رادمنش به این نتیجه رسید که از مدتها قرائن و شواهد عدیده و اطلاعات مکفی درباره رخنه عمال ساواک در بخشی از سازمانهای ما در ایران وجود داشته است و موافق این اطلاعات از همان موقع میبایست اقدامات جدی برای تجدید نظر کلی در کار سازمانی ما در ایران و حفظ رفقایی که در زیر ضربت قرار داشتند به عملاید ولی رفیق رادمنش به عنوان مسؤول کار سازمانی ما در ایران، کار سازمانی را بر پا به افراد مورد سوءظن ادامه داد.... رفیق رادمنش دبیر اول حزب و مسؤول شعبه ایران عملا از اختیارات وسیعی برخوردار بود. وی با استفاده از اعتمادی که ارگانهای رهبری حزب به مناسبت مقام دبیر اولی حزب و احراز مسؤولیتهای عمده نسبت به او ابراز میداشتند به تدریج امور سازمانی را بنا به تمایلات شخصی و تشخیص انفرادی خود اداره مینمود. بررسی نتایج فعالیت چندین ساله رفیق رادمنش در امور مربوط به ایران حاکی از آن است که وی نتوانسته است از عهده مأموریت خطیر خود بر آید... پلنوم متذکر شد که مراتب فوق مسؤولیت سنگینی را متوجه رفیق رادمنش که سالیان دراز دبیر اول حزب و مسؤول شعبه ایران بوده است میکند. لذا پلنوم با توجه به موارد متعدد نقض اصول کار جمعی و تشکیلاتی که در گزارشهای هیأت اجراییه و مذاکرات پلنوم درباره سند سازمانی تصریح شده مجازاتی را که از طرف اجلاسیه سوم هیأت اجراییه در دوران بین پلنوم ۱۳ و ۱۴ در مورد رفیق رادمنش معین شده است، یعنی سلب مسؤولیت از رفیق رادمنش به مثابه دبیر اول حزب و مسؤول شعبه ایران تأیید کرد.[42] بدین ترتیب رادمنش از دبیر اولی عزل و ایرج اسکندری به مقام دبیر اولی انتخاب شد. احسان طبری در این رابطه مینویسد:
پلنوم چهاردهم، عزل رادمنش را تسجیل و دبیرکل شدن اسکندری را تایید نمود. رادمنش پندار باطل داشت و شهریاری را فرد بسیار زیرک و متنفذی میدانست و دائما از خطر بازی غلط در مورد شهریاری صحبت میکرد و اتهامات وارد به او را به هیچوجه نمیپذیرفت ولی حوادث خلاف تصور او بود. شهریاری در ایران ترور شد و گروه او که «تشکیلات تهران» نام داشت و غالبا از افراد مشکوک یا ساواک زده بودند منحل شد و اثری از جریان شهریاری باقی نماند رادمنش کما کان عضو کمیته مرکزی باقی ماند ولی در مؤسسه علمی در لایپزیک مشغول شد و به تخصص گذشته خود یعنی فیزیک رجوع کرد. اسکندری به آرزوی خود رسید و گفت: «چند سالی از عمر من باقی نیست. چه مانعی دارد در این پنج شش سال من دبیرکل باشم، بهخصوص آن که جز من فرد صلاحیتدار دیگری نیست!» به عنوان گزارش به پلنوم چهاردهم اسکندری شرح مفصلی درباره رژیم شاه و سیاست اقتصادی «مترقی» او نوشت. بورژوازی ایران به عقیده اسکندری راه بورژوازی اروپایی را طی کرد و نقش آن را به طور عموم مترقی میدانست. در مذاکرات شفاهی خود زمانی گفت «لوله سرتاسری گاز ایران در عرض یک سال و نیم ساخته شده و حال آنکه ما چهارده سال است تماشاگر ساختمان یک پل روی شط العرب، که بین برلن ولایپزیک است هستیم این نشان میدهد که با چه سرعت و مهارتی اقتصاد ایران پیشرفت میکند!» اسکندری میگفت : «من از تناقض تحلیلهای حزب ما با تحلیل شوروی در مورد ایران رنج میبرم!»
در واقع این روش راست روانه به سود رژیم شاه بود و قرائن نشان میدهد که آن را شورویها تلقین کرده بودند. دلیل آن این است که کیانوری و صفری نیز همین روش را در آنجا تأئید میکردند... پلنوم چهاردهم گزارش اسکندری را نرم و راست روانه دانست و توصیه کرد که گزارش پیش از انتشار در مطبوعات حزب اصلاح شود. پلنوم چهاردهم هیأت اجراییه جدید را انتخاب کرد. اسکندری (دبیر اول) کامبخش (دبیر) من، جودت، قدوه، دانشیان، کیانوری، میزانی، صفری به عنوان اعضای هیأت اجراییه انتخاب شدند[43].. از جمله دلایل دیگر روی کار آمدن «اسکندری»، مناسبات ایران و اتحاد شوروی به واسطه مساعی رژیم شاهنشاهی و تلاش رهبری جدید شوروی به ریاست لئونید برژنف بود. از نقطه نظر شورویها فروپاشی حزب توده مهم نبوده و ملاحظات صرف اقتصادی عوامل مهم این آشتی به حساب میآمد. دو کشور در سال ۱۳۴۵ توافق نامهای را امضاء کردند که به موجب آن ایران به شوروی گاز طبیعی صادر میکرد و شورویها تسلیحات محدودی به ایران میفروختند و در طرحهای صنعتی ایران مشارکت مینمود. مهمترین این طرحها، مجتمع ذوب آهن اصفهان بود که برای اولین بار در کشور ساخته میشد و به دنبال آن نیز، قرارداد تجاری پنج سالهای در سال ۱۳۴۶ بین دو کشور به امضاء رسید.
تشکیلات نوید
این گروه در سال ۱۳۵۳ توسط محمدمهدی پرتوی (با نام مستعار خسرو) و رحمان هاتفی (بانام مستعار حیدر مهرگان) در داخل کشور تشکیل شد. تشکیلات نوید در سال ۱۳۵۴ با مرکز حزب توده در برلین شرقی تماس گرفت و در دی ماه ۱۳۵۴ نخستین شماره نشریه نوید را در ۲۲ صفحه به صورت پلی کپی انتشار داد و به تدریج این نشریه در محافل تودهای و شورویگرا شهرت یافت.
و بدین ترتیب «سازمان نوید» به مهمترین سازمان مخفی حزب توده در داخل کشور تبدیل شد. این سازمان پس از پیروزی انقلاب اسلامی و فعالیت مجدد حزب توده به عنوان تشکیلات مخفی حزب توده حفظ و سازماندهی شد. بعضی از تحلیلگران عدم کشف سازمان نوید را در طول مدت فعالیت خود از سوی ساواک برنامه حساب شده آن میدانند.
عزل اسکندری و روی کار آمدن نورالدین کیانوری
با طلیعه پیروزی انقلاب اسلامی و نگرش جدید شوروی به ایران، ایرج اسکندری در دی ماه ۱۳۵۷ از دبیر اولی برکنار شد و «نورالدین کیانوری» جایگزین او گردید.
کیانوری که در تحلیل خود از وضع ایران و حوادث سالهای انقلاب موقعیت جنبش را بهتر از اسکندری میدید سرانجام ابتکار رهبری حزب توده را با حمایت حزب کمونیست شوروی به دست گرفت.
اسکندری ترجیح میداد با ادامه سلطنت بدون حکومت و استقرار عناصر لیبرال، مرکز حزب توده را که با آن میتوانست در بازیهای دیپلماسی ایران شرکت کند به ایران منتقل سازد. او چنین میپنداشت که روحانیت شکست خواهد خورد و کار به دست سیاست مداران کهنهکار که همه با او آشنایی و دوستی داشتند خواهد رسید. ولی نظام جمهوری اسلامی به رهبری امام خمینی(ره) و با پیگیری روحانیت پیروز و مستقر شد و اسکندری پس از یک مصاحبه با تهران مصور تهران را ترک گفت. (اسکندری پس از پیروزی انقلاب اسلامی به ایران آمده بود) اماکیانوری با استفاده از اطلاعاتی که از منابع شوروی و محافل سازمان مخفی «نوید» بدست میآورد توانست سمت حوادث را حدس بزند؛ هرچندکه این سیاستمدار کهنهکار نیز در دل به شکننده بودن جمهوری اسلامی عقیده داشت.
فعالیت مجدد حزب توده پس از انقلاب اسلامی
در فروردین سال ۱۳۵۸ «افسران توده ای» به همراه علی خاوری که از زندان آزاد شده بودند، دفتر علنی حزب توده را در خیابان ۱۶ آذر گشودند و آن را به مرکز فعالیت مطبوعاتی و سیاسی خود بدل ساختند. در همین ماه نورالدین کیانوری با پاسپورت جعلی وارد کشور شد و به عنوان دبیر اول حزب در دفتر فوق مستقر گردید و بدینسان فعالیت علنی چهارساله حزب توده در نظام جمهوری اسلامی ایران آغاز شد.
حزب توده ضمن حمایت ظاهری از جمهوری اسلامی با ایجاد شبکه مخفی و نظامی اطلاعات سری جمهوری اسلامی را به شوروی ارسال میکرد و ضمن فعالیت پرجوش جاسوسی تدارک سرنگونی جمهوری اسلامی را میدید.
از اقدامات حزب میتوان به موارد ذیل اشاره نمود:
۲- حفظ سازمان مخفی: علیرغم تصمیمات مجلس شورای اسلامی در مورد احزاب قانونی، حزب توده تشکیلات مخفی در کنار تشکیلات علنی خود داشته و وجود آن را از مقامات مسؤول مخفی نگه میداشت. این تشکیلات همان سازمان نوید بود که به عنوان تشکیلات موازی سازماندهی شده بود.
٣- ایجاد سازمان افسری: حزب توده از همان آغاز فعالیت به منظور دستیابی به اطلاعات جاسوسی موردنظر خود، افسران را به عضویت حزب پذیرفته و آنان را در شاخههای مخصوصی در تشکیلات نظامی حزب متشکل ساخت و علاوه بر ایجاد سازمان برای «افسران ارتش سازمان مخفی»، تلاش جهت حضور در سایر نیروهای نظامی جمهوری اسلامی را داشت.
۴- جمعآوری و انبار کردن سلاح : این سلاحها در خانههای مختلف جاسازی و نگهداری میشد.
5- به وجود آوردن تشکیلات جهت کار جعل و ...
دستگیری رهبران حزب توده
سرانجام در بهمن ماه ۱۳۶۱ ضربه اول با هوشیاری نیروهای نظام جمهوری اسلامی ایران به حزب وارد شد و تعدادی از رهبران حزب و سایر اعضای آن نیز در اردیبهشت ۱۳۶۲ دستگیر شدند.
با دستگیری رهبران حزب توده و کشف شبکه مخفی و نظامی آن، ماهیت خیانت بار این حزب کاملا روشن گردید. مصاحبههای انجام شده توسط اعضای دستگیر شده حزب حاکی از عمق خیانت این حزب به جمهوری اسلامی ایران بود. امروزه پس از گذشت سالها و انتشار کتب متعدد و بیان خاطرات اعضای حزب توده، هر روز چهره این تشکیلات بیشتر از پیش هویدا میشود.
پیام امام خمینی (ره)
پس از دستگیری رهبران حزب توده، حضرت امام خمینی (ره) درباره این اقدام و فروپاشی حزب، پیامی بدین شرح صادر فرمودند :
بسم الله الرحمن الرحیم
اگر فاتحان دنیا افتخار میکنند به سرباز گمنام، اسلام بزرگ و ملت شریف و فاتحان عزیز ما افتخار میکنند به هزاران سرباز گمنام بزرگواری که در پی نام و نشان نیستند و برای کشور اسلامی خویش و اسلام عزیز و ملت انسان پرور افتخاراتی میآفرینند معجزهآسا و پیروزیهای ژرف. فرق است بین سربازان گمنامی که قدرتهای مادی دنیا به آن فخر میفروشند و بین سربازان گمنامی که پرورده اسلام و مکتب توحید هستند که انگیزه آنان تحصیل قدرت و اکثرا ستمکاری است و انگیزه اینان خدا و طلب حق است. اساسا سربازان اگر چه نامدار باشند در این جهان گمنامند. نامدار ترین سرباز فداکار در اسلام امیرالمؤمنین است و او گمنامترین سرباز است. با کدام تفکر عرفانی، فلسفی، سیاسی و کدام قلم و زبان و بیان، بشر این سرباز گمنام را معرفی کند و بشناسد و بشناساند و مطلب با حفظ مراتب همین است سربازان گمنام ما در تمام جبههها و پشت جبههها که شب و روز و جوانی و هستی خود را برای اسلام و مکتب الهی فدا کنند و نام و نشانی نمیخواهند و ندارند، چه بسا که به سبب ضرورت تشکیلاتی همسران و مادران و نزدیکان آنان ندانند که اینان چه حماسهها میآفرینند و چه ارزشها برای انقلاب خلق میکنند. از جبههها که کم و بیش مسائل آنها و حماسههای سرفرازانه آنان را میدانید و تا در سنگرهای آنان که مراکز عبادت الله است - نروید و دستی از دور بر آتش داشته باشید، عمق فداکاری و محافل عرفانی الهی آنان معلوم نمیشود، که بگذریم جوانان ارجمند و عزیز ما در جبهههای داخلی از عمق جنگلهای وسیع تا بیغولهها و پناهگاههای بزرگ منحرفان غافل از خدا از دمکرات و کومله تا منافقین و فدائی خلق و حزب خلق به اصطلاح مسلمان تا حزب توده و سایر گروهکهای کوچک و بزرگ را با فداکاریها و خداطلبیها آن چنان قلع و قمع کردند که دنیا را با همه دشمنیها که دارند به اعجاب و تحیر در آوردند. توجه به کار آمدی امنیتی و اطلاعاتی این جوانان گمنام پاسدار و بسیج و کمیته و دادستانی و دیگر دلباختگان در راه خدا در بدام انداختن سران خیانتکار حزب توده که چون مار پر خط و خال در براندازی اسلام فعالیت منافقانه داشتهاند و هر یک سابقههای طولانی بیست - سی ساله در جهت تشکیلاتی و اطلاعاتی و جاسوسی داشتهاند و از تخصص در این امور بهره وافی داشتهاند موجب سرافرازی امت اسلامی است که چنین فداکارانی دارد و اعجاب و تحیر دستگاههای جاسوسی و اطلاعاتی سراسر جهان است و این اعجاز جز به هدایت حق تعالی و عنایات خاصه ولیالله الاعظم ارواحنا فداه صورت نگرفته است. ملت ایران از این پیروزی با ابعاد مختلفه خصوصا سیاسی آن باید قدردانی و تشکر کنند و در تقویت جمیع سلحشوران مرزها و داخل کشور کوشا باشند. کمال بیانصافی است که کس یا کسانی از این نگهبانان اسلام و حافظان کشور اسلامی خرده بگیرد. بارالها ما تو را به این نعمتها که نصیب ما فرمودی و ما را از کید و خیانت بدخواهان به وسیله جوانان عاشق خود حفظ فرمودی شکر میکنیم و از عهده آن برنمیآئیم. بارالها این عزیزان مجاهد فی سبیلالله را برای ملت ما حفظ فرما و به شهدای آنان رحمت و به بستگان آنان خصوصا مادران و پدران و همسران آنان صبر و خیر و برکت عنایت فرما.
روح الله الموسوی الخمینی 14 / 2 / 62[44]
لازم به ذکر است که در خصوص ساختار تشکیلاتی و نقش دبیران در اساسنامه حزب توده آمده است: کمیته مرکزی از بین اعضای هیأت اجراییه، هیأت دبیران مرکب از دبیر اول و لااقل دو دبیر دیگر را انتخاب میکند. هیأت دبیران کمیته مرکزی امور جاری کمیته مرکزی را اداره میکند و سایر اجرای تصمیمات ارگانهای عالی رهبری (کمیته مرکزی و هیأت اجراییه) شرایط اجرای صحیح آنها را فراهم میسازد. بنابراین مسئولیت کلیه امور اجرایی به عهده دبیر اول حزب میباشد.
رادمنش :
اولین دبیر اول حزب توده به مدت ۲۰ سال در خارج از کشور، و صدر بوروی سازمان حزب بود. در ابتدا که مسئولیت دبیر اولی را به عهده داشت، در مسائل حاد مورد بحث در جلسات کاملا خاموش بود و مواضع خود را آشکار نمیکرد. اما به مرور که روابطش با شوروی نزدیکتر شد و همکاران خود را در میان اعضای کمیته مرکزی و مسئولین حزب برگزید، تمایلات سیطره جویی و استبدادی خود را آشکار ساخت.
در کمیته مرکزی در کوبیدن مخالفان خود (مانند کامبخش، کیانوری، قاسمی) سخت کینهجویانه و پیگیر عمل مینمود و در مقابل دوستان و محرمان اسراری چون محمود بقراطی (که به دست او ایرانیان مقیم شوروی را تحت نظر داشت) روستا و بزرگ علوی را به دور داشت.
رادمنش از نظر شخصیتی، فردی لافرن و متفرعن بود. از طرف مادری به امیر دیوان، از فئودالهای معروف لاهیجان میرسید و کماکان مختصات فئودالی آشکاری داشت.
رادمنش یک جاهطلب نمونه وار بود. در مقابل قدرت تسلیم و خوار میشد. تکبر خود را به کسانی نشان میداد که از قدرتی برخوردار نبودند. وی در دوران تحصیل در دارالفنون به عضویت اتحادیه محصلین که به وسیله گروهی از کمونیستها اداره میشد درآمد و در این رابطه با روسها آشنایی یافت. به هنگام تصمیم اعزام محصل به اروپا، رادمنش در اولین گروه اعزامی شرکت داشت.
رادمنش در فرانسه در شهر «کان» پس از گذراندن سال تدارکی وارد رشته فیزیک شد. پس از اخذ لیسانس دو سال فعالیت آزمایشگاهی را برای تهیه دانشنامه فیزیک گذراند. در ایام تحصیل علاقه به سیاست و کمونیست را ترک گفت. در این ایام علیرغم تلاش ایرج اسکندری و برخی دیگر، نتوانستند او را به تجدید فعالیت کمونیستی جذب کنند.
پس از بازگشت به ایران و گذراندن خدمت نظام وظیفه، رادمنش به تدریس فیزیک در دانشسرای عالی مشغول شد. پیش از بازداشت گروه ارانی، به علت سوابق سیاسی دستگیر و به علت ارتباط وی با ارانی، پروندهاش به پرونده «۵۳ نفر» پیوند یافت و در نتیجه پس از آزادی در زمره این گروه قرار گرفت و زمینه ترقی و رشد وی در حزب توده فراهم شد.
از جمله فعالیتهای ناموفق وی در دوران دبیراولی حزب توده، کوششهای رادمنش در جریان کارزار تبلیغاتی» توقیف مرتضی یزدی بود. موقعی که یزدی در ایران توقیف شد، رادمنش تمام کوشش خود را برای اجرای یک «کارزار تبلیغاتی» بدست احزاب کمونیست در تمام کشورها بکار بست. البته در این زمینه با استفاده از آشنایی قدیمی با اسمیرنف، سفیر اسبق شوروی در ایران کارها را به پیش میبرد. بدون شک این فعالیت تبلیغاتی از لحاظ رسمی بزرگترین تلاشی بود که به سود دکتر مرتضی یزدی انجام میگرفت، ولی آخرالامر یزدی نامه خفت آمیزی به شاه نوشت و این عملیات تبلیغاتی به ناچار قطع شد.
رادمنش همچنین در دوران همکاری با عباس شهریاری، تنگ نظری و عجب و خودفریبی خویش را به منصه ظهور آورد. عباس شهریاری با بازی مخالفت با کیانوری، توجه و محبت رادمنش را به خود جلب کرد. بنا به دستور ساواک، عباس شهریاری رادمنش را مورد تملقهای ظریفانهای قرار میداد و معمولا از دو دکتر» در داخل نهضت صحبت میکرد - یکی دکتر ارانی و دیگری دکتر رادمنش - این تعارف برای رادمنش اهمیت و توجه زیادی داشت.
مسافرتهای منظم از لایپزیک به بغداد، به تدریج رادمنش را جذب محیط بغرنج و فاسد بغداد کرد. یکی از افسران کرد ایرانی که به دلیل ارتباطات با سازمان جاسوسی شوروی مدتها در خارج از کشور بود، به بغداد اعزام شد و بدلیل نزدیکی با رادمنش، مسئولیت برقراری تماس رادمنش با صدام را به عهده گرفت. در نتیجه از سوی صدام در هتل معروف بغداد آپارتمانی عالی برای رادمنش تخصیص یافت. در عراق با اعضای ساواک زده سازمان ایران معروف به «تشکیلات تهران» مشغول کار بود و تدارک تشکیل کنگره سوم حزب توده در بصره را میدید. شیفتگی رادمنش به شهریاری تا حدی بود که نابودشدن پرویز حکمت جو، معصومزاده و سرگرد رزمی را که به دست ساواک و با همیاری شهریاری عملی شده بود، نادیده میگرفت. مروری بر عملکرد رادمنش حاکی از کاستیها، اشتباهات و انحرافات عمیقی در شخصیت فردی و مدیریتی وی میباشد. رقابت بر سر قدرت و تصاحب مناصب مهم در کادر رهبری حزب توده به علاوه انحرافات اخلاقی و دلبستگیهای مادی و سوء استفاده از بودجه و پولهایی که از سوی شوروی و احزاب کمونیست بلوک شرق در اختیار وی قرار میگرفت، گویای نقش حساس و تعیین کننده دبیر اول حزب توده میباشد.[45]
ایرج اسکندری :
پس از گذشت ۲۰ سال و عزل رادمنش، اسکندری اعلام کرد که حالا دیگر احدی نیست که برای اشغال این مقام شایستگی او را داشته باشد.
اسکندری برخلاف رادمنش خلق و خوی باز و آمیزش دوستی داشت. با طنزگویی، با جلب به بازی کارت و قمار، با کارگشایی، ایرانیان را از باکو تا لایپزیک به خود جلب میکرد. عرصه فعالیت اسکندری، علاوه بر کشورهای سوسیالیستی، کشورهای غربی نیز بود و بهویژه به فرانسه و پاریس علاقهمندی دیرینه داشت و به وین و اتریش به علت توقف اقوامش در این کشور نیز دل بسته بود. از امکانات خود برای ترتیب مسافرت و خوشگذراندن در شهرهای مختلف اروپا حداکثر استفاده را میکرد. خلق و خوی شاهزادگی قاجار با طبع فرانسوی ممزوج شده و ایرج اسکندری را برای معاشرت» مستعد میساخت.
پس از سقوط دیکتاتوری رضاخان و شرکت در تشکیل و رهبری حزب توده، اسکندری به همراه رادمنش و عباس میرزا اسکندری و برحسب صلاحدید سفیر شوروی، اسمیرنف، وارد ارتباط با قوام السلطنه شد. جاهطلبی شدید ایرج اسکندری او را واداشت که از «فرصتها» استفاده کند و به وکالت و وزارت برسد. وکالت و وزارت سه چهار ماهه بعدها سرمایهای برای اسکندری شد.
او پس از شکست جریان آذربایجان، با پاسپورت دیپلماتیک که قوام السلطنه به او داده بود به فرانسه وارد شد و رهبری افراد تودهای در کشورهای غربی را به عهده گرفت. سپس وارد خدمت در «فدراسیون جهانی کارگری» در وین شد. به دلیل ارتباطات و تحریکاتی که در اتحادیه انجام میداد، گزارشی توسط لویی سایان به حزب کمونیست شوروی ارسال و در نتیجه معزول و به مسکو منتقل گردید. این گزارش که علاوه بر انتقاد از عملکرد اجتماعی و اداری وی، درباره زندگی خصوصی اسکندری نیز مطالبی داشت، موجب سرخوردگی وی گردیده بود.
اسکندری به همراه رادمنش مبارزه «درون حزبی» را علیه مخالفان مشترک اتخاذ کرد. علیرغم اینکه بین رادمنش و اسکندری بر سر رهبری حزب همیشه رقابت شدیدی وجود داشت، ولی اسکندری نیروی مقابله با رادمنش را نداشت و به علاوه آماج حملات مخالفان بود. رادمنش نیز منفعت خود را در جلب اسکندری برای همکاری با خود میدید، بهویژه برای نگارش اسناد حزبی که بهتر از رادمنش از عهدهاش بر میآمد، به او احتیاج داشت.
براساس این توافق، اسکندری تا پلنوم یازدهم خاموش بود، ولی با جلب «سمپاتی» افراد اعم از مسئول یا عادی، جبهه خود را در مقابل رادمنش سامان میداد. هرچند در این مرحله به موفقیت دست نیافت.
یکی از مشخصات سیاسی اسکندری شیوه تفکر «راست روانه» و تمایل به حکومت شاه و درباریانی مانند هویداست. و تقریبا از این لحاظ روش یکنواخت و پیگیر داشت. در گزارش رسمی خود در پلنوم ۱۴ از سیاست سرمایهداری شاه دفاع کرد و ثابت کرد که راه تکامل سرمایهداری ایران به کلی مباین راه کلاسیک است و از هرگونه غارتگری و انباشت تحمیلی سرمایه، فارغ است البته پلنوم ۱۴ این گزارش را قبول نکرد.
اسکندری در آغاز کار خود به عنوان دبیر اول، نطقی در جلسه هیأت اجراییه انجام داد که باعث تعجب اعضا گردید. او معتقد بود که راه حزب توده در مور جامعه ستمشاهی مخالف سیاست شوروی است و تصریح کرد که «از وجود این تباین رنج میبرد».
بر همین منوال، هنگامی که انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ گسترش یافت. اسکندری آشکارا به طرفداری از شریعتمداری و سنجابی سخن میگفت. حتی سیاست «فضای آزاد» شاه و شریف امامی را تأیید کرد و خطاب به اعضای هیأت اجراییه گفت: «در کشور، آزادی شده و ما در اینجا نشستهایم».
در سالهای اخیر که اسکندری هنوز دبیر اول بود، در اثر قبضه شدن تشکیلات ایران و غرب به دست کیانوری، در واقع کاری برایش باقی نماند. لذا وقت خود را در دفتر حزب به خواندن اومانیته و ترجمه صفحهای از کتاب سرمایه و گپ زدن با اعضای دفتر میگذراند. پس از آمدن به ایران، اسکندری مصاحبهای با مجله ضدانقلابی، تهران مصور انجام داد و بعد تمام آنچه را که گفته بود، در نشریه مردم تکذیب و رد کرد. این پایان کار اسکندری در ایران بود و سپس به اروپا بازگشت.[46]
نورالدین کیانوری
وی نفر سومی بود که در خارج از کشور به مقام دبیر اولی رسید. پس از رسیدن به دبیراولی، وضع اجتماعی ایران دگرگون و انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی (ره) پیروز شده بود. لذا کیانوری با اعضای هیأت اجراییه (و از آن جمله ایرج اسکندری) و جمعی از اعضای کمیته مرکزی به ایران منتقل شدند.
صفات کیانوری، مانند خودخواهی شدید، جاهطلبی، رفتار خشن و رنجاننده، تکروی، مخفی کاری از جمع، لب بستگی و پنهانکاری و نظیر آن در حزب برای همه روشن بود.
کسانی مانند رادمنش، اسکندری، فریدون کشاورز، جودت و روستا با کیانوری شدید مخالفت داشتند و او را به همهگونه اتهامات ممکن متهم میکردند. ولی در نظر عدهای از رهبری، این تصور ریشه داشت که کیانوری، با همه معایب آشکار خود، به علت انرژی کار و لیاقت بهتر از رقیبان خویش قادر است گاری شکسته حزب توده را از «گل مهاجرت» بیرون بکشد. همه میدانستند که این کار، یعنی تن در دادن به رهبری کیانوری در واقع قبول یک «ریسک» نامعین است. ولی وضع بیسامان رهبری و تنبلی و وظیفه نشناسی این رهبران، موقعیت کیانوری را افزایش داد. با این حال نقش قاطع را در جریان ارتقاء کیانوری، پیشنهاد غلام یحیی دانشیان ایفا کرد. همه میدانستند که دانشیان کوچکترین «سمپاتی» به کیانوری ندارد و به ارتقا او کاملا بیعلاقه است. وقتی که او در هیأت اجراییه، به عنوان نتیجه گیری از سیاست غلط اسکندری در مسئله انقلاب ایران و تأیید سیاست درستتر کیانوری، پیشنهاد کرد که اسکندری معزول و کیانوری منصوب شود، اعضای هیأت اجراییه به اتفاق آراء به کیانوری رأی مثبت دادند. آنها علاوه بر آن که این نتیجهگیری را ناگزیر میدانستند، ضمنا مطمئن بودند که دانشیان نظر شورویها را ابلاغ میکند.
کیانوری در نطقی که در مراسم تشییع کامبخش ایراد کرد، خود را پرورده آموزگارش کامبخش خواند. روستا که هم با کامبخش و هم با کیانوری دشمنی عمیق داشت، کیانوری را «ولیعهد کامبخش» میدانست، ولی کیانوری پس از وصول به قدرت و با استفاده از پیری و بیماری کامبخش با او رفتار نامناسبی داشت.
کیانوری نه بر اساس موازین اخلاقی و عواطف انسانی، بلکه بر روی محاسبه سرد تجارتی در حزب عمل میکرد و این امر محیط مرموزی به کارش میداد که موجب هراس مخالفانش بود. او هدف خود را عنودانه و بیرحمانه تا رسیدن به مقصد دنبال میکرد، البته این قدرت او ناشی از قدرت بالاتری بود که بر او تسلط داشت، یعنی قدرت آمران شوروی.
درباره چاپلوسی کیانوری میشد فهمید که او با شورویها بسیار محرم است و دستورات آنان را دقیقا انجام میدهد. در این میان مهاجران ایرانی از کیانوری میترسیدند و او را به عنوان «جاسوس پست» که همه چیز را خبر میدهد معرفی میکردند.
رابطه کیانوری با مال و پول و اتومبیل و قالی و اثاث و ذخیره بانکی وضعیت روشنی دارد. علاوه بر خانه مزین در برلین، ویلایی ساخته بود که آن را به یکی از دوستانش سپرده بود. هرگاه کیانوری و همسرش به برلین شرقی میرفتند، شرایط زندگی آنها بدون هیچگونه تغییری در اختیار آنان قرار میگرفت.
از مجموع ویژگیها و رفتار و اخلاق حزبی، سیاسی و اداری کیانوری چنین برمیآید که برای وی رسیدن به هدف و خواستههای خود به هر وسیله ممکن یک اصل انکارناپذیر بود و بر این اساس دقیقة روش ماکیاولیستی را در طول دوران فعالیت سیاسی خود دنبال میکرد.[47]
و اما چند نکته :
اسناد این اثر مربوط به سالهای ۱۳۵۷ - ۱۳۲۷ دوران دبیر کلی رضا رادمنش - ایرج اسکندری و نورالدین کیانوری است که بصورت چینش تاریخی منظم شده است. از حیث تاریخی سعی شده است نسخه اول هر سند که دارای شماره و تاریخ است انتخاب شود و اسناد تکراری حذف شده است.
عناصر مؤثر و موضوعات مهم در پاورقی هر سند توضیح داده شده است.
حروفچینی اسناد مطابق نگارش اصل بوده و هیچ تغییری در رسم الخط و جمله نویسی آن داده نشده، بلکه در کنار اغلاط املایی صحیح آن در قلاب آورده شده است. امید است انتشار این مجموعه از اسناد بتواند در آگاهی بخشی به جامعه، بهویژه نسل جوان مفید واقع شده و روشنگر پارهای از ابهامات تاریخ معاصر باشد.
مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات
پینوشتها:
[1] . از اعضای گروه ۵۳ نفر، در نخستین کنگره حزب توده به عضویت آن در آمد و در دومین کنفرانس ایالتی به عضویت کمیته ایالتی انتخاب شد. وی عضو هیات تحریریه روزنامه مردم و همچنین کمیته مرکزی سازمان جوانان حزب توده بود و برای کنگره دوم انتخاب شد. او در زمستان۱۳۲۶ به همراه خلیل ملکی از حزب توده انشعاب کرد و جمعیت سوسیالیست توده ایران را تشکیل داد. خامه ای بعدها به نویسندگی و فعالیتهای فرهنگی روی آورد.
[2] . خاطرات دکتر انور خامه ای، جلد دوم، «فرصت بزرگ از دست رفته» انتشارات هفته، چاپ اول، بهمن ۱۳۶۲
[3] . احسان طبری، کژراهه، خاطراتی از تاریخ حزب توده، انتشارات امیرکبیر، تهران، چاپ دوم، سال ۱۳۶۶، ص ۴۳
[4] . نورالدین کیانوری، میزگرد سال ۱۳۶۶ که با حضور جمعی از رهبران و مسؤولان این حزب و سایر گروههای چپ در حسینیه شهید کچویی زندان اوین تشکیل شد .
[5] . خاطرات اردشیر آوانسیان، مؤسسه فرهنگی انتشاراتی نگره، تهران، ۱۳۷۶
[6] . کمونیزم در ایران (یا تاریخ مختصر فعالیت کمونیست ها در ایران از اوایل مشروطیت تا فروردین ۱۳۴۳ به قلم جمعی از توده ایها با مقدمه سرهنگ زیبایی تهیه شده است و هویت مؤلف آن معلوم نیست اما عموما آنرابه سرهنگ ستاد علی زیبایی منسوب کرده اند).
[7] . عبدالقدیر آزاد؛ از رجال دوران مشروطه به شمار می رفت که در اوایل دوران رضاشاه روزنامه آزاد را در مشهد منتشر می کرد. در سال ۱۳۱۰ (هش) به جرم ارتباط با «آقابکف» جاسوس شوروی در ایران دستگیر شد و تا شهریور سال ۱۳۲۰ نیز زندانی بود. در همان جا با اعضای ۵۳ نفر آشنا شد و پس از آزادی از زندان به جلسه مؤسسان حزب توده دعوت شد، اما پس از آن جلسه دیگر با حزب توده همکاری نکرد و چندی بعد به همراه «آل بویه» حزب استقلال را بنیان نهاد که به هواداری از آلمان نازی شهرت داشت.
[8] . دکتر محسن هشترودی در دی ماه ۱۲۸۶ در تبریز به دنیا آمد. وی پس از گذراندن دبیرستان دارالفنون به اروپا رفت و در رشته پزشکی به تحصیل پرداخت، اما در بازگشت به ریاضی علاقمند شد و در سفر دوم تحصیلات خود را در این رشته ادامه داد. وی بعدها یکی از دانشمندان برجسته علوم ریاضی شد که منشأ خدمات بسیاری در زمینه آموزش علوم پایه در کشور گردید. دکتر هشترودی در چهارم شهریور ۱۳۵۵ چشم از جهان فرو بست.
[9] . کژراهه، ص ۴۴ - ۴۵
[10] . قیام افسران خراسان، ابوالحسن تفرشیان، انتشارات اطلس، چاپ دوم، ۱۳۷۷
[11] . انور خامه ای، فرصت بزرگ از دست رفته، ص ۲۲۷
[12] . احسان طبری، کژراهه، ص ۶۶-۶۷
[13] . احسان طبری، کژراهه، ص ۶۸
[14] . کتاب گذشته، چراغ راه آینده، ص ۳۰۲
[15] . سرتیپ درخشانی از عوامل اطلاعات جاسوسی (ک.گ.ب) بوده است که در کتاب ولادیمیر کوزیچکین (مأمور اطلاعاتی شوروی در ایران که به غرب پناهنده شد) نام او آمده است. این کتاب در سال ۱۳۷۰ بنام کا.گ.ب در ایران، توسط نشر نو به چاپ رسید.
[16] . دولت آمریکا در اواخر سال ۱۹۴۵ نیروهای خود را به طور یک جانبه از ایران خارج کرده بود.
[17] . منظور تحصیل کرده حوزه های دینی اهل سنت میباشد.
[18] . خلیل ملکی و انور خامه ای «انشعابیون و حزب توده در برابر ملت ایران» (جزوه)، چاپ دوم، نشر رزمندگان مسلمان، اردیبهشت ۱۳۵۸، ص ۱۶
[19] . خلیل ملکی، خاطرات سیاسی، انتشارات رواق، تهران، ۱۳۶۰، ص ۳۴۱ - ۳۴۲
[20] . اعلامیه هیأت اجراییه حزب توده ایران، ایران ما، ۱5/ ۱۰ / 1326
[21] . نامه مردم، 24/ ۱۰ /1326
[22] . نامه مردم، 28 / ۱۰ / 1326
[23] . انور خامه ای، از انشعاب تا کودتا، ص ۶۸ - ۶۹
[24] . قیام شرق، شماره فوق العاده، 2/ ۱۱ / 1326
[25] . جلال آل احمد، در خدمت و خیانت روشنفکران، ص ۱۸۵
[26] . سیاست و سازمان حزب توده، ص ۱۲۴ - ۱۲۵
[27] . خواندنیها، شماره ۴۲، 25 / ۱۱ / 1331 ، سیاست و سازمان حزب توده، ص ۱۲۵
[28] . انور خامه ای، از انشعاب تا کودتا
[29] . تهیه کارت خبرنگاری روزنامه پرچم اسلام برای ضارب و دستگیری آیت الله کاشانی (بلافاصله پس از حادثه ترور) دال بر این امر است.
[30] . سیاست و سازمان حزب توده، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، تهران، ۱۳۷۰، صفحات ۱۲۶ - ۱۳۱
[31] . خاطرات نورالدین کیانوری، تهران، اطلاعات، ۱۳۷۲، چاپ دوم، ص ۱۹۴ - ۱۹۵
[32] . کتاب سیاه (درباره سازمان افسران توده)، انتشارات فرمانداری نظامی تهران، اسفند ۱۳۳۴ ، ص ۹۲- ۹۳
[33] . کژراهه، احسان طبری، ص ۱۶۲ - ۱۶۴
[34] . وابستگی کو سک Icosec در سال ۱۳۴۳ - ۱۳۴۴ به سازمان (CIA) کاملا روشن است.
[35] . هوشنگ امیر پور، تاریخچه حزب رنجبران، صفحه ۱۵، اسناد ساواک، کنفدراسیون به روایت اسناد ساواک جلد ۲ ، تهران
[36] . کژراهه، احسان طبری، ص ۲۲۸ - ۲۲۹
[37] . خاطرات نورالدین کیانوری، ص ۳۹۲، ۳۹۳، ۳۹۴
[38] . کژراهه، احسان طبری، ص ۱۸۸ - ۱۸۹
[39] . کژراهه، احسان طبری، ص ۲۵۴ - ۲۵۶ - تیمور بختیار به روایت اسناد ساواک، ۳ جلد، تهران
[40] . خاطرات کیانوری، ص ۴۵۵ - ۴۵۶
[41] . برگرفته از کتاب شورشیان آرمانخواه؛ مازیار بهروز، تهران، انتشارات ققنوس، ۱۳۸۰
[42] . اسناد و دیدگاهها، تهران، انتشارات حزب توده، ۱۳۵۸، ص ۵۸۱ - ۵۸۲ - خاطرات ایرج اسکندری، تهران مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی - خاطرات کیانوری، تهران، مؤسسه دیدگاه
[43] . کژراهه، احسان طبری، ص ۲۶۰ - ۲۶۱
[44] . صحیفه نور، جلد هفدهم، تهران، بهمن ماه ۶۴، وزارت ارشاد اسلامی
[45] . کژراهه، احسان طبری، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۶۷ - در آن سوی فراموشی، یادی از دکتر رادمنش، هوشنگ منتظری، تهران، شیرازه، ۱۳۷۹
[46] . خاطرات ایرج اسکندری، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ۱۳۷۴، کژراهه، احسان طبری، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۶۴
[47] . خاطرات کیانوری، مؤسسه تحقیقاتی انتشاراتی دیدگاه، تهران