مقدمه - کتاب شهید حاج مهدی عراقی به روایت اسناد ساواک

در تاریخ خونرنگ شیعه همیشه یاران علی (ع) همچون مقتدای خویش، از چشمه عشق وضو ساخته و با رویی سرخ، بر هر آنچه کعبه امال دیگران است، پشت پا زده و روی به میعادگاه ازلی و با ترنم فزت و رب الکعبه، بر سجاده عشق به نماز ایستاده‌اند. و چه بسیارند آرزومندانی که در این وادی، با حسرت به این انجام، نظاره‌گرند.

یکی از خیل معروفان آسمان و مسجودان ملائک و فرشتگان و رشک عارفان و خار چشم دشمنان و استخوان در گلوی منافقان و سد راه اصحاب ریا، پهلوان استوار و وارسته مسیر مبارزه و عاشق صادق و بی‌ریای امام راحل (ره)، شهید حاج مهدی عراقی است.

او که در همه حال به استقبال شهادت می‌شتافت و سینه به سینه در برابر ظلم و ظالم ایستادگی می‌کرد تا آنجا که شهامت در برابر پامردی او رنگ می‌باخت. او که زهد و عرفان و مبارزه را در وجود خویش با آب ولایت در هم‌امیخته بود و از خمیرمایه مردانگی پرچمی برافراشته بود که نقش آن الاسلام یعلو ولا یعلى علیه» بود.

در وصف شهید عراقی هر آن چه گفته شود کم است که عراقی را تنها امام عراقی شناخت و به زیبایی وصف کرد که: «مهدی عراقی یک نفر نبود . او به تنهایی بیست نفر بود. حاج مهدی عراقی برای من برادر و فرزند خوب و عزیز من بوده و هر آنچه در این خصوص گفته می‌شود، تنها انتزاعی از این حقیقت است.

محمد مهدی حاج ابراهیم عراقی در سال ۱۳۰۹ هجری شمسی در یکی از محلات مذهبی جنوب شهر تهران[1] پا به عرصه وجود نهاد و در دامان مادری عفیفه و پاکدامن پرورش یافت و تحت تربیت پدری بزرگوار که قلبی همچون آینه پاک و شفاف[2] داشت به گونه‌ای مؤدب به آداب اسلامی شد که از همان دوران کودکی در انجام فرائض الهی کوشا بود.

دوران نوجوانی و جوانی وی، دستخوش حوادث و تحولات بسیاری بود - با مروری بر حوادث آن روزگار، شدت و حدت آن، بخوبی روشن خواهد شد که در این مقال، فرصت پرداختن به آن نمی‌باشد. شهید عراقی ضمن عجیب قلمداد کردن این تحولات، با دیده‌ای عبرت بین به تماشای آن نشست.

وی در وصیت به پدر - سال ۱۳۴۴ - از آن اوضاع و احوال چنین یاد کرده است:

«آری پدر تحولات عجیب روزگار را با دیده عبرت تماشا کرده‌ام، سودها را از زیان‌ها و کامیابی‌ها را از ناکامی‌ها درست شناخته و تشخیص داده‌ام.»

مهدی عراقی دوران ابتدایی را در دبستان حافظ سپری کرد و برای ادامه تحصیل به دبیرستان مروی و سپس به دبیرستان دارالفنون رفت ولی به علت مشکلات اقتصادی و معیشتی[3]، به تلاش معاش روی آورد. هر چند که به نظر می‌رسد علت اصلی ترک تحصیل ایشان، ناشی از فعالیت‌های دوران مبارزات و همراهی با فدائیان اسلام و ارتباط با شهید نواب صفوی باشد.[4]

 

فدائیان اسلام

مهدی در حالیکه تازه به سن بلوغ رسیده بوده[5] و دوران دبیرستان را سپری می‌کرد، به سبب شرکت در هیئت‌های مختلف مذهبی و پیروی از احکام الهی و دینی، دارای روحی پاک و بی‌آلایش بود و باید گفت از مصداق افرادی بود که چشمه‌های معرفت بر قلبشان جاری می‌گردد. و از طرفی از هوش و ذکاوت بالایی نیز برخوردار بود.

ثمره این معرفت، روشنی دل و آگاهی ضمیر در یافتن راه حق و شناخت حقیقت بود. در این دوران بود که او با شهید نواب صفوی[6] آشنا شد و خود را وقف آرمان‌های مکتب سرفراز اسلام کرد و به عضویت فدائیان اسلام درآمد و به مرکزیت آن راه یافت؛[7] تشکیلاتی که در زمان خود، از مؤثرترین و فعال‌ترین سازمان‌ها محسوب می‌شد و با روحیه آزادگی و ستم‌ستیزی شهید عراقی تناسبی کامل داشت و در این زمان بود که وی، مراد خود را در چهره نواب صفوی یافت و به مریدی او گردن نهاد.

اولین برخورد فعال فدائیان اسلام، حرکت علیه کسروی[8] بود که در نهایت منجر به اعدام او توسط شهید سید حسین امامی گردید.

در یک دهه دوران مبارزات فدائیان اسلام، حاج مهدی عراقی، در تمامی فعالیت‌ها نقشی ویژه و مؤثر و کلیدی داشت و به عنوان بازوی قدرتمند شهید نواب صفوی عمل می‌کرد.

نمونه‌ای از فعالیت ایشان فهرست وار در اینجا آورده می‌شود تا در صورتی که خواننده محترم نیازمند مطالعه بیشتر شد به اصل منابع رجوع نماید:

الف – رأی‌گیری دوره شانزدهم مجلس شورای ملی[9]

ب - مأموریت در اعدام انقلابی هژیره[10]

ج - مأموریت برای ترور شاه در تشییع جنازه رضاخان[11]

د. مأموریت در اعدام انقلابی رزم آرا[12]

ه‍...

 

در گرماگرم اتفاقات سیاسی در دوران تشکیل جبهه ملی، نخست وزیری مصدق و ... شهید حاج مهدی عراقی به عنوان رابط بین شهید نواب صفوی، آیت‌الله کاشانی و مصدق عمل می‌کرد و یکی از طراحان و صحنه‌گردانان اجتماع فدائیان اسلام در میدان بهارستان در خصوص افشای دلایل اعدام انقلابی رزم آرا در کورانی که کمونیست‌ها، ملیون و ... این عمل را به خود منتسب می‌کردند، شهید عراقی بود.

شهید حاج مهدی عراقی چگونگی حضور خود را در حرکتی که منجر به تشکیل جبهه ملی با موافقت شاه شد، اینگونه تعریف می‌کند: «قبل از اینکه انتخابات شروع بشود، نمی‌دانم شهریور ماه بود یا مهرماه، درست یادم نیست، ۱۸ شهریور بود یا ۱۸ مهر، مصدق یک دعوتی می‌کند برای روز جمعه بیست و دوم در منزلش. در ضمن یک نامه‌ای هم برای مرحوم نواب می‌نویسد که شما دوستانتان را بفرستید اینجا، من با آنها کاری دارم. صبح جمعه بود، تعدادی از بچه‌ها رفتند خانه مصدق. در حدود ساعت ۹ بود که مصدق از اتاقش خارج شد. داخل خانه مصدق که می‌شویم پله‌ای است (می‌خورد)، به‌اندازه ده تا یازده تا پله می‌رود بالا، آنجا کفش‌کن، مرحوم امامی توی آن کفش کن ایستاده بود، روی پله‌ها هم جمعیت بود، البته قسمت حیاط هم بود. نزدیک به ۵۰۰ یا ۷۰۰ نفری تقریبا جمعیت بود.

وقتی مصدق آمد، یک فردی شروع کرد به شعار دادن و صلوات فرستادن. مصدق گفت: سکوت شعار ماست. هر کسی که سکوت نکند از ما نیست. توجه داشته باشید شعار هیچ ندهید! ما از اینجا به طرف دربار می‌خواهیم برویم. برویم صحبت‌هایمان را با شاه تمام کنیم، از اینجا حرکت کردیم، فقط سکوت. اگر کسی سکوت نکرد و شعاری داد فوراً او را بگیرید. از پله‌ها ‌آمد پائین و یک دستش عصا بود، یک دستش هم توی دست مرحوم امامی. حرکت کردند جلو، جمعیت هم به دنبال ایشان‌ آمدند تا دم دربار. البته، نرسیده به دربار، یک جوانکی شروع کرد به اشعار نابودی شاه و برای سلامتی مصدق شعار دادن، که مصدق گفت این را بگیرید. تا بچه‌ها ریختند بگیرند او را، فرار کرد و نایستاد.

وقتی‌ آمدیم دم کاخ، آن افسری که مأمور کاخ بود آمد جلو، گفت اینجا چه کار دارید؟ مصدق گفت: اینجا خانه ملت است، ملت‌ آمده در خانه خود. رفت تو و برگشت، هژیر آمد. هژیر آمد و گفت چه کار دارید؟ مصدق به هژیر گفت: ‌ای هژیر توهژیر نیستی، تو اجیری. بروید به شاه بگویید که اینجا خانه ملت است، ملت می‌خواهد بیاید داخل. هژیر رفت تو و برگشت و آمد، گفت شاه سلام رساند و گفت: درست است که اینجا خانه ملت است، ‌اما خانه‌ای نیست که از همه ملت بتواند پذیرائی کند، نماینده‌های ملت را انتخاب بکنید و بفرستید بیایند تو. مصدق گفت: نه، اینها همه ملت نیستند و تعدادی از ملت هستند، برو بگو که اینها همه‌شان باید بیایند تو. او گفت نمی‌شود.

امامی یک نهیبی به او داد، گفت: مرتیکه مگر به تو نمی‌گوید برو تو. بگو چشم. به امامی گفت که دیدی اربابت را چکار کردم. دخل خودت را هم می‌آورم. منظورش کاشانی بود. او هم گفت فلان فلان شده اگر نکشم تو را ولدالزنا هستم. و چون مصدق اینجا گفت (که آقای امامی)، آقای امامی سکوت کن.

هژیر رفت و باز دو مرتبه برگشت، گفت همانی که اول گفتم، شاه گفته نماینده‌های خود را انتخاب بکنید که آنجا در حدود ۲۰ نفر انتخاب شدند. مصدق، شایگان، حائری‌زاده، عبدالقدیر آزاد، مکی، عمید نوری، جلالی نائینی و یک تعدادی دیگر بودند. و قرار شد که یک چند نفری هم رابط باشند بین متحصنین و بیرون، که بیایند ببینند کاری، چیزی اگر داشته باشند آنجا. که حاج ابوالقاسم رفیعی مدیر انتظامات فدائیان اسلام بود، قرار شد با یکی دیگر از بچه‌ها ساعت ۵ بعد از ظهر بیایند و با اینها تماس بگیرند. ساعت ۵ ایشان می‌آید، می‌گویند بروید ساعت ۶ بیایید. وقتی یک ساعت، یک ساعت و نیم دیگر می‌آید، مینوت تأسیس جبهه ملی را از آن تو می‌آیند می‌دهند به دست حاج ابوالقاسم رفیعی، که با موافقت شاه جبهه ملی در ایران بوجود می‌آید.

البته، اینکه بعد‌اً مطرح شد، صحبت‌هایی که آنجا رد و بدل شده بود، آن چیزهایی که لابد صلاح نبوده گفتنش، که گفته نشده و آن چیزهایی که هم صلاح بود به این صورت تقریباً گفته شده که: مصدق به شاه می‌گوید که دستور بدهید انتخابات آزاد باشد. شاه می‌گوید اگر انتخابات آزاد بشود کمونیست‌ها برنده می‌شوند، آراء را آنها می‌برند. اینها می‌گویند که نه، شاه می‌گوید: آخر شما نه تشکیلاتی دارید، نه حزبی هستید، نه چیزی هستید، چه جوری، روی چه حسابی، چه ملاکی؟ خلاصه‌اش توافق می‌کنند که تا آن موقع که به طور کلی، حزبی جز حزب ایران وجود نداشت، جبهه ملی را بوجود بیاورند با آن اساسنامه‌ای که بود.

وقتی این مینوت را آوردند و دادند دست نواب که ببرند و چاپش بکنند، ایشان ناراحت شد و منع کرد بچه‌ها را از این کار و گفت تشکیلات و حزب و جبهه‌ای که با موافقت پسر رضا خان بوجود ‌آمده باشد، برای ما ارزش ندارد. هر چه بدبختی است از اینجاست، کانون فساد اینجاست. ما با کاشانی صحبت کردیم که این کانون فساد را برداریم. اگر این بماند مرتب این میکروب سرطان و میکروب مالاریا رشد می‌کند و می‌آید بیرون. تازه اینکه با دست خود این بیاید برای ما یک حزب هم برایمان بوجود بیاورد». شهید حاج مهدی عراقی به تبعیت از مراد خویش، شهید نواب صفوی، هیچ‌گاه به ملی‌گرایان دلبستگی پیدا نکرد چراکه معتقد بود: ملی‌گرایان اعتقاد به متکایی غیر از ملت ایران دارند که آن هم‌ امریکاست. وی در این رابطه می‌گوید: «جبهه ملی معتقد به این بود که نمی‌تواند متکاش (متکی به خود ملت باشد. تنها باید یک متکایی غیر از ملت داشته باشد... جبهه ملی اینجور بیان می‌کرد که ما با روس‌ها که نمی‌توانیم کنار بیاییم چون از جهت مسایل داخلی زمینه ندارند. اولا، ملت ما یک ملت مذهبی هستند و ما نمی‌توانیم متکی به اینها باشیم... از طرفی خود مصدق هم از یک خانواده اشرافی بود، یک خانواده مرفهی بود، قهر نمی‌توانست سمت آن وری را داشته باشد. انگلیس هم که آنروز به عنوان یک ابر قدرت میانه حالی بود.... همه حرکت‌ها علیه انگلستان، شده بود خوب، پس با او هم که نمی‌توانستند کنار بیایند، مجبور بودند که در پشت پرده خرده خرده با ‌امریکا لاس بزنند و...»[13] مصدق با پشتیبانی مردم و حمایت آیت‌الله کاشانی و همچنین فداکاری‌های فدائیان اسلام روی کار‌آمد. لیکن به علت ماهیت ملی‌گرایانه خویش، با مذهب بیگانه بود و اگر گاهی هم تظاهر می‌کرد از سیاست او بود نه از دیانتش. مصدق می‌دانست که اولین قشری که در مقابل او خواهد ایستاد فدائیان اسلام هستند لذا به علت اینکه اعضا و طرفداران آنان را در مسئله دیگری مشغول کند، مرحوم نواب صفوی را به بهانه واهی دستگیر کرده و به زندان ‌انداخت.[14]

در جریان دسیسه‌ای که در رابطه با ترور شخصیت شهید نواب صفوی با کلیشه کردن عکسهای مجعول صورت می‌گیرد و روزنامه مرد رزم چاپ مقاله و عکس آن را به عهده می‌گیرد، شهید عراقی با آگاهی یافتن از این موضوع، با شهامت، دوستان را فرا می‌خواند و این توطئه شوم را خنثی می‌نماید.[15]

در جریان دستگیری شهید نواب صفوی، شهید عراقی به همراه ۵۲ نفر دیگر در حالی که برای ملاقات وارد محوطه شده بودند، در زندان قصر متحصن گردیدند[16] و پس از تسخیر بند، حفاظت از زندانیان را به عهده گرفته و اعلام داشتند تا تعیین تکلیف در زندان خواهند ماند.[17]

در این جریان شهید عراقی با کمال دقت و هوشیاری مسئولیت تدارکات داخل زندان را به عهده گرفت و حکومت مصدق که غذا و خوراک را بر آنان قطع کرده بود سعی نموده بدین گونه فدائیان را در فشار قرار دهد. لیکن شهید عراقی با جیره بندی مواد غذایی مقاومت را زیاد نمود.[18]

بالاخره پس از مدتی، رژیم با همکاری اعضای حزب توده که در داخل زندان بودند و به فدائیان خیانت کردند، موفق به یورش در داخل زندان گردید و آنان را مورد حملات شدید قرار داده و پس از مضروب کردن افراد، آنان را با دستبند و پابند به بند کشیدند.[19] در این مرحله شهید عراقی به مدت ۷ ماه زندانی شد و در نهایت در تاریخ ۲۵ تیر ۱۳۳۱ از زندان آزاد گردید.[20]

فعالیت فدائیان اسلام با شهادت شهید نواب صفوی به افول گرایید. شهید عراقی در این رابطه می‌گوید: «بعد از جریان شهادت مرحوم نواب و آن خفقانی که توسط حکومت نظامی و بعد هم سازمان‌امنیت که سرتاسر شریان مملکت ما را می‌گیرد، هیچ گروهی، هیچ سازمانی، هیچ تشکیلاتی به طور کلی اگرچه در زیر خاکستر هم بودند، در رو (ظاهر) جلوه‌ای نداشتند، حرکتی نمی‌توانستند بکنند.[21]»

 

ازدواج

پس از شهادت نواب صفوی و فضای رعب و وحشتی که توسط حکومت نظامی و سازمان‌امنیت بر کشور حاکم می‌گردد و فعالیت‌ها به افول می‌گراید، شهید عراقی مترصد عمل به سنت پیامبر خاتم (ص) و تشکیل خانواده می‌شود و با خانواده محترم «ایجادی» وصلت می‌نماید. ثمره این ازدواج سه فرزند پسر بنام‌های ‌امیر، نادر (محمود) و حسام می‌باشد. شهید عراقی در دوران زندگی خویش هیچ‌گاه دست از مبارزه برنداشت و هماره بر آن پافشاری می‌کرد و باید گفت مجاهدت در راه خدا برای او اصل و زندگی عادی در فرع آن قرار داشت.‌امیر عراقی در این رابطه می‌گوید: «بنده خودم بیشتر از هفت هشت سال نداشتم. دوران بچگی همیشه ایشان را پشت میله‌های زندان دیدم [22]»

همسر صبور و مقاوم ایشان، نه تنها در مسیر حرکت شهید عراقی، مانعی نبود بلکه دوشادوش او در برابر ناملایمات ناشی از دوران زندان و بازرسی منزل، برخوردهای مأموران ساواک، سختیهای زندگی و ملاقات در زندان، مقاومت نمود و در دورانی که شهید عراقی در منزل نبود برای فرزندان خردسال، هم پدری مهربان بود و هم مادری دلسوز.

آقای محمد جواد حجتی کرمانی در این خصوص چنین می‌گوید: «خن در صبر و استقامت خانم عراقی و‌امثال او بود که پشتوانه‌ای محکم برای شوهرانشان بودند و ما نه تنها از خانم عراقی که از خانم‌های همرزمان آن شهید هم باید یاد کنیم که شوهرانشان را در وظیفه خطیر مبارزه با رژیم شاه یاری می‌رساندند‌اما چرا نگویم که من هیچ کدام را در حد شهید عراقی از همسرانشان راضی نیافتم[23]» و نادر عراقی میگوید: «فرهنگ این زن و شوهر، فرهنگ ایثار نسبت به خودشان و نسبت به بچه‌ها بود. مادرم ما را بر می‌داشت و توی آن هوای گرم به برازجان می‌برد ملاقات پدرمان... ما مدیون پدرمان هستیم... ما مدیون مادرمان هستیم... ما مدیون هر دو هستیم...»[24]

 

آشنایی با امام

بعد از رحلت حضرت آیت‌الله بروجردی(ره) که مردم مسلمان ایران با مسئله انتخاب مرجع تقلید مواجه می‌گردند و در حالی که رژیم شاه به قصد تضعیف حوزه‌های علمیه در ایران به بهانه تقویت حوزه نجف علما و مردم را در شهرهای ایران وادار کرد تا تلگرافات تسلیت را به عنوان آیت‌الله حکیم در نجف مخابره کنند نه مراجع قم[25]، شهید عراقی به اتفاق دوستان و به همراه خانواده عازم قم می‌شوند و پس از تحقیق و تفحص، حضرت امام خمینی(ره) را اعلم یافته و به تقلید از معظم له گردن می‌نهند.[26] هر چند بنظر می‌رسد سابقه ارتباط شهید عراقی با‌ امام به قبل از این دوران بازگردد ولی در هر حال در این مطلب حرفی نیست که شهید عراقی پس از مرحوم نواب صفوی، مجذوب شخصیت روحانی و انقلابی حضرت امام(ره) گردیده و گمشده خویش را در وجود آن بزرگوار یافته است. از این پس کلیه فعالیت‌های سیاسی و مبارزاتی وی تحت‌امر و با کسب تکلیف از محضر ایشان صورت می‌پذیرد و با‌ امام خویش پیان محکم می‌بندد و همچون پروانه‌ای عاشق، در گرد شمع وجود امام می‌گردد و در نهایت این پیان را با خون سرخ خویش به‌امضاء می‌رساند.

تشکیل هیئت‌های مؤتلفه با ظهور و حضور جدی حضرت امام خمینی (ره) در صحنه مبارزات سیاسی و اجتماعی، باب جدیدی در مسیر فعالیتهای مبارزین گشوده شد. شهید عراقی که تجربیات دوران طولانی مبارزه را به همراه داشت و دارای شم سیاسی بالایی نیز بود، فعالیت جداگانه هیئت‌های مذهبی را که گاهی خنثی کننده اعمال یکدیگر بودند - به مصلحت تشخیص نداد و در صدد ایجاد اتحاد و اتفاق در بین آنان برآمد و از طریق شهید حاج صادق‌امانی و حاج هاشم‌امانی که سابقه دوستیشان به قبلها بر می‌گشت، وارد عمل شد.

شهید عراقی در خاطرات خود می‌گوید: «از بدو حرکت حاج آقا حضرت امام خمینی(ره) یعنی روحانیت، خرده خرده این سه گروه (هیئت‌های تشکیل دهنده مؤتلفه هر کدام مجزا از همدیگر با روحانیت یک ماسکی پیدا کرده بود، کار می‌کردند... ماها که یک مقدار سابقه به حساب مبارزاتی داشتیم و می‌دانستیم که اختلافات چه ضررهایی دارد. من در یکی از این شاخه‌ها بودم، مرحوم آقای صادق‌امانی و حاج هاشم‌امانی هم در یکی از این شاخه‌ها بودند... یک دعوتی شد از حاج صادق و بعضی از دوستانش صحبت‌هایی که ما کردیم با همدیگر ضررات این جدایی را وقتی بیان کردیم برای همدیگر جفتمان احساس کردیم که باید این جدایی از بین برود و به صورت ائتلاف در بیاید.[27]»

این‌گونه بود که این ائتلاف با نام جمعیت‌های مؤتلفه اسلامی، شروع به فعالیت کرد و برای حرکت صحیح و دوری از انحراف، با امام(ره) تماس برقرار شد تا فعالیت، تحت ولایت و رهبری معظم‌له صورت پذیرد و در این راستا بود که مسایل اعتقادی گروه در اختیار آیت‌الله شهید بهشتی(ره) آیت‌الله شهید مطهری(ره) و ... گذاشته شد.

شهید عراقی در این رابطه می‌گوید: «حرکات اصلیش (مؤتلفه در مرحله اول اجرای نظریات روحانیت بود، به خصوص حاج آقا [امام خمینی(ره). بعد هم خودش [هیئت مؤتلفه] اگر نظریاتی داشت می‌آمد نظریاتش را در اختیار حاج آقا می‌گذاشت و اگر ایشان تأیید می‌کرد که فرض کن عمل می‌کرد.[28]» رهبر معظم انقلاب اسلامی در خصوص تبعیت محض شهید عراقی از امام راحل می‌فرماید: «شهید عراقی از همان ابتدای شروع حرکت انقلاب و روند مبارزه یعنی سال ۴۲ خیلی جدی به اساسی‌ترین محور انقلاب یعنی امام متمایل شده بودند و از خط مستقیم خود به هیچ وجه منحرف نگردید.[29]

 

قم، فیضیه، فروردین ۱۳۴۲

پس از طرح مسئله انجمن‌های ایالتی و ولایتی و اعلام عید نوروز به عنوان عزای عمومی از طرف علما، حضرت امام(ره) در اعلامیه‌ای به همین مناسبت، اعلام نمودند روحانیت اسلام‌امسال عید ندارد. در روز اول فروردین که مصادف با شهادت رئیس مذهب شیعه حضرت امام جعفر صادق «ع » بود، رژیم شاه با کارگردانی ساواک و به فرماندهی سرهنگ مولوی، جهت خنثی کردن حرکت علما و سرکوب آنان، چندین اتوبوس از افراد گارد جاویدان را با لباس مبدل -روستایی و کارگر - به قم اعزام نمود تا ضمن برهم زدن مراسم مدرسه فیضیه، به ساحت علما و روحانیت در ملأعام توهین نمایند. که در این حرکت، فاجعه خونین مدرسه فیضیه شکل می‌گیرد.[30] یکی از اهداف ساواک در این مرحله حمله به بیت شریف حضرت امام(ره) بود. شهید عراقی که در این زمان در منزل امام حضور داشت به تقسیم بندی افراد و ایجاد پست‌های مراقبتی در طول مسیر و خانه‌های اطراف می‌پردازد و خود به همراه یکی از دوستان به زیر زمین می‌روند و منتظرآمدن مهاجمان می‌شوند.[31]

شهید عراقی در خاطرات خود می‌گوید: «خوب، بچه‌ها‌ آماده بودند، حالا هر کدام هر چی داشتند، یک چیزهایی که ممکنه با خودشان داشتند. یک مقداری که اینها [گاردی‌ها از مسیر کوچه را طی می‌کنند... همین جور جاوید شاه جاوید شاه می‌گویند می‌آیند جلو به همین سه راهی که می‌رسند دیگر ادامه نمی‌دهند. آن شب هم ما تا ساعت تقریبا ۱۲ در خانه آقا بودیم با بچه ها........ رفتیم از آقا خداحافظی کردیم. به بچه‌ها هم گفتیم که ما می‌رویم تهران اگر فردا اتفاق افتاد شما یک تلفن به ما بزنید که ما چند تا اتوبوس می‌شویم راه می‌افتیم تا بینیم چی می‌شود؟[32]»

حضرت امام در همین شب اعلامیه «شاه دوستی یعنی غارتگری» را نوشته و برای چاپ به تهران می‌فرستند و با سخنرانی ۲ / ۵ ساعته روز سوم فروردین، وحشت حاکم بر قم را شکسته و روح تازه در کالبد طلاب و مبارزان می‌دهند.

 

محرم ۱۳۴۲

بعد از قضایای فروردین ماه و حمله وحشیانه مزدوران رژیم ستمشاهی به مدرسه فیضیه، و به دنبال روشنگری‌های حضرت امام(ره) و دیگر علما و روحانیون مبارز، تصمیم بر این گرفته شد که مراسم تاسوعا و عاشورای حسینی، به تظاهراتی اعتراض‌آمیز علیه رژیم مبدل گردد. بر این اساس شهید عراقی، طبق یک برنامه منسجم، مسیر تظاهرات را از مسجد حاج ابوالفتح واقع در میدان قیام تا دانشگاه تهران تعیین کرد.

آقای توکلی از همرزمان شهید عراقی در نقل خاطرات آن دوران چنین می‌گوید: «.. قبل از این عملیات در زیرزمین خانه خویش، به اتفاق دیگران مشغول برنامه‌ریزی و ترتیب کارها بودند و رژیم با اطلاع از این مطلب مسجد حاج ابوالفتح را می‌بندد و مردم بدون توجه به این‌امر، از جلوی مسجد حرکت کرده و در جلوی بهارستان شهید عراقی برای مردم سخنرانی و ماهیت رژیم را افشا کرد. ایشان رفت روی شانه بچه‌ها و شروع کرد به صحبت، بدون بلندگو... کجایند آنهایی که رفراندوم قلابی می‌کنند[33]» شهید عراقی در خاطرات خود با تواضع نامی از خود نمی‌برد ولی برای ثبت در تاریخ، جریان سخنرانی آن روز را چنین تعریف می‌کند: برادر دومی که صحبت کرد در اطراف رفراندوم.... آنهایی که دم از رفراندوم قلابی می‌زنند بیایند و از نزدیک گوشه‌ای از این رفراندوم حقیقی را بنگرند...[34]» یکی از ترفندهای مأموران‌امنیتی رژیم شاه برای سرکوب تظاهرات عزاداران حسینی«ع» در آن روز، سازماندهی افرادی بود که برای خود، در سطح شهر دارای نوچه‌هایی بودند و به قول معروف جزء قمه کشها و گردن کلفتهای معروف بودند تا از طریق آنان، از حرکت جمعیت از مسجد حاج ابوالفتح ممانعت به عمل آورند. یکی از وظایف شهید عراقی، ارتباط با سردمداران این گروه بود تا آنان را از این معرکه دور نماید که با دوراندیشی و تدبیری که در عمل داشت، موفق به انجام آن گردید.

شهید عراقی در نقل این جریان چنین می‌گوید: «آن پیش‌بینی که ما کرده بودیم که احتمالاً دولت بخواهد از وجود یکی دو تا از این افراد سرشناس استفاده کند، پیش‌بینی‌مان درست بود، و یک نفر دیگری هم که توی اینها وجود داشت که ما آن را جزو حساب نیاورده بودیم بنام ناصر جگرکی از گردن کلفت‌های به حساب باغ فردوس و چهار راه مولوی است .....[35]» این جمعیت که بالغ بر یکصدهزار نفر بود از مسجد حاج ابوالفتح با شعار:

اکبر من فدای دین                          اصغر من فدای دین

تابه تنم روان بود                                 زیر ستم نمیروم

بقای من فنای دین!                           فنای من بقای دین

گفت عزیز فاطمه                               نیست زمرگ واهمه

تابه تنم روان بود                         زیر ستم نمی‌روم[36]

به حرکت درآمد. سراینده این شعارها، شهید حاج صادق‌امانی بود[37] و پلاکاردهای مختلفی منقوش به شعارهایی علیه ‌امریکا، اسرائیل و علیه رفراندوم نیز در دست جمعیت قرار داشت.

مسیر تظاهرات به سمت دانشگاه طی گردید و سپس در جلوی در دانشگاه تهران شهید عراقی به همراه یک روحانی و یک دانشجو، سخنرانی کرد.[38] وی در آن سخنرانی ضمن اعلام همبستگی با دانشگاهیان چنین گفت: «ما از یک مکان مقدس آمده‌ایم و به یک مکان مقدس دیگری می‌خواهیم این برنامه را ختم کنیم، از مسجد به دانشگاه[39] ...» جمعیت عزادار در راه بازگشت، زمانی که به نزدیکی کاخ شاه می‌رسد در حالت عصبانیت با مشت‌های گره کرده به طرف کاخ چنین می‌سرایند:

خمینی خمینی خدا نگهدار تو             بمیرد بمیرد دشمن خونخوار تو[40]

سپس جمعیت با حضور در مسجد امام خمینی(ره) - مردم نام مسجد شاه را به مسجد خمینی از آن زمان تغییر داده بودند[41] - قطعنامه‌ای را که در ۶ ماده تنظیم شده بود، قرائت کردند و متفرق شدند.

 

۱۵ خرداد ۴۲

با پخش خبر سخنرانی مراجع تقلید برای مردم در روز عاشورا، جمعیت کثیری از تهران و دیگر شهرستان‌ها به قم سرازیر گردید. از اول صبح اعلان شده بود که امام خمینی(ره) عصر عاشورا در مدرسه فیضیه سخنرانی خواهند کرد؛ مدرسه‌ای که چند ماه قبل شاهد قتل عام علما و روحانیون بود. على‌رغم تهدیدات و ایجاد فضای ارعاب و خفقان حضرت امام، مصمم و با صلابت بدون توجه به این مسایل به طرف فیضیه حرکت کردند. شعار‌امواج خروشان ملت که در پشت سر امام (ره) حرکت می‌کردند این بود:

«خمینی خمینی تو فرزند حسینی»

نقش شهید عراقی در مراسم عصر عاشورای فیضیه چنین بیان شده است: «از سویی با توجه به احتمال خطر برای جان حضرت امام(ره)، افراد انقلابی و شجاع با هدایت و برنامه‌ریزی حاج مهدی عراقی بلافاصله بعد از ظهر و در پایان مراسم تهران خود را به قم رساندند و در حلقه‌های مختلف با سلاح‌های گرمی که از دوران فدائیان اسلام داشتند، از امام در میان جمعیت و هنگام سخنرانی در فیضیه حفاظت نمودند.[42]» بعد از سخنرانی امام(ره) که دارای محتوایی کاملا برانگیزاننده و حماسی و علیه اسرائیل، شاه، رفراندوم و دفاع از روحانیت بود، رژیم، راه چاره را در دستگیری و بازداشت حضرت امام(ره) دانست.

در ساعت ۳ بعد از نیمه شب ۱۵ / خرداد / ۱۳۴۲ کامیونهای نظامی در بیرون شهر قم مستقر بودند و در خیابان‌های قم مملو از کاندو و سرباز مسلح بود. مقدمات هجوم به منزل حضرت امام فراهم شد و با فریاد "روح‌الله خمینی منم به کسی کاری نداشته باشید[43]" کار دستگیری امام پایان پذیرفت.

در پی پخش خبر دستگیری امام خمینی(ره) مردم به تظاهرات عظیمی دست زدند که مجموعة واقعه پانزدهم خرداد را تشکیل داد. آقای هاشمی رفسنجانی درخصوص حرکت انقلابی مردم و نقش شهید عراقی در واقعه پانزدهم خرداد در تهران چنین می‌گوید: «من یادمه در جریان ۱۵ خرداد همین عراقی که جوانتر بود هنوز تجربه‌اش کم بود در یکی از اتاق‌های بازار نشسته بود و این انقلاب عظیم آن روز را از یک اتاق فرماندهی می‌کرد[44]»

آقای توکلی نیز گفته است: «نقش مؤثری در ۱۵ خرداد داشت در بعدازظهر هسته مؤتلفه اسلامی برای چند تصمیم تشکیل جلسه داد و نقش شهید عراقی، نقش ممتاز و حساسی بود. اولین تصمیمش تعطیلی بازار و در حرکت دادن مراجع و علمای بزرگ از حوزه‌ها به مرکز استان‌ها و تهران و مهاجرت مراجع دیگر، سامان اعلامیه‌هایی که مراجع و علما در مرجعیت امام تثبیت داشته باشد[45]»

«از حرکت‌های سرنوشت ساز و عمده‌ای که به هنگام بازداشت امام خمینی(س) صورت گرفت، مهاجرت دسته جمعی مراجع و علمای طراز اول قم و شهرستان‌ها به تهران بود.[46]»

سرانجام شاه و مشاوران داخلی و خارجی او، که هیچ یک از حیله‌های خود را مؤثر نیافتند تحت فشار افکار عمومی تصمیم به آزادی محدود امام خمینی(س) گرفتند. روز جمعه ۱۲/ ربیع الاول /۱۳۸۳ برابر با ۱۱ / مرداد / ۱۳۴۲ ... دستور آزادی ایشان و آیت‌الله قمی را صادر کردند و آنان را به داودیه در خانه‌ای که متعلق به ساواک بود، انتقال دادند.[47]»

و بعد از سقوط دولت علم و روی کارآمدن دولت منصور، در تاریخ ۱۴ فروردین ۱۳۴۳ حضرت امام(ره) را به قم برده و نزدیک حرم مطهر حضرت معصومه(س) پیاده می‌کنند. شهید عراقی در نقل خاطرات خود گفته است: «فردا صبح خبرش به تهران رسید که آقای خمینی آزاد شده... از جمله تعدادی از بچه‌های ما بودند که رفتند قم و ده پانزده روز که این ایاب و ذهاب بود اداره منزل آقا در اختیار بچه‌های ما بود.»[48]

 

اعلامیه امام در سالگرد ۱۵ خرداد

یکی از فعالیت‌های موفق و سازماندهی شده هیئت‌های مؤتلفه، چاپ، تکثیر و پخش اعلامیه علما، بخصوص حضرت امام بود.

پس از گذشت یک سال از واقعه خونبار پانزدهم خرداد، حضرت امام اعلامیه‌ای به مناسبت سالگرد شهدا صادر کردند که علاوه بر افشای ماهیت ضددینی رژیم، در کالبد مردمی که دچار یأس و نا‌امیدی شده بودند، روح تازه‌ای دمید.

خبر این اعلامیه که می‌بایست به امضای آیت‌الله میلانی و آیت‌الله قمی در مشهد نیز برسد به اعضای مؤتلفه داده شد و از طرفی نیروهای‌امنیتی نیز در جریان خبر صدور آن قرار گرفته و چاپخانه‌های تهران و قم را تحت نظر و گاهی مورد یورش نیز قرار دادند.

شهید عراقی، براساس یک برنامه‌ریزی دقیق و غافلگیرانه، متن اعلامیه را قبل از اخذ امضاهای دیگر‌ آماده چاپ کرد و بعد از گرفتن امضاها، به قدری سریع به دست چاپ سپرد که حیرت مأموران ساواک را برانگیخت.

او، خود در این باره می‌گوید: «ما اعلامیه را گرفتیم و ‌آمدیم شبانه، اولین کاری که کردیم دادیم حروفچینی کردند، یعنی یک کپی از روی آن برداشتیم، بعد هم دادیم چاپخانه حروف آنها را چیدند. فقط منتظر چه شد؟ منتظر امضا شد... فردا صبح دو تا از برادران را فرستادیم رفتند مشهد... ساعت یک و ده دقیقه بود که از مشهد تلفن شد که خلاصه ما رفته‌ایم مریضخانه و هر دو تای اینها را، حاج آقا که تصادف کرده بود ملاقات کردیم با ایشان و حالشان نسبت خیلی خوب بود و من داداشم را هم فرستاده‌ام. ما فهمیدیم که کار تمام شده[49]...»

 

بزرگداشت ۱۵ خرداد ۴۲

همواره ایام محرم در بین مردم، از شور و اشتیاق خاصی نسبت به سرور آزادگان و شهدای کربلا برخوردار بوده است و این خود زمان مناسبی است تا از این فرصت، کمال استفاده در راه روشنگری، صورت پذیرد. بر این اساس هیئت‌های مؤتلفه اسلامی که تجربه موفق تظاهرات چند ده هزار نفری سال گذشته را به همراه داشت با برنامه‌ریزی دقیق، تصمیم گرفت در ایام تاسوعا و عاشورای این سال نیز حرکتی مشابه با حرکت سال قبل، ایجاد نماید و به افشاگری رژیم شاه و اهداف شوم حکومت او بپردازد.

در نقل خاطرات شهید عراقی چنین ‌آمده است: «بچه‌ها مقدمات دسته عاشورا را فراهم کردند، این دفعه از مسجد شاه قرار شده بود راه بیفتیم بیاییم خیابان سیروس و از آنجا هم بیاییم مجلس و از آنجا برویم به طرف دانشگاه. عکس‌های بزرگی از حاج آقا ‌انداخته و آماده شده بود و پلاکاردها هم همان پلاکاردهای سال گذشته یک مقدارش بود[50]» آقای سید علی‌اکبر محتشمی در نقل خاطرات خود می‌گوید: «خیابان بوذرجمهری و مسجد امام توسط پلیس و کماندوهای مسلح محاصره شده بود. روبروی مسجد یک زره پوش مسلح به تیربار آماده حمله بود. فضای پلیسی و حکومت نظامی بر منطقه بازار خیمه زده بود... جمعیت از بوذرجمهری وارد خیابان سیروس شد... وقتی به سرچشمه رسیدیم مشاهده کردیم نیروهای پلیس و کماندوها خیابان‌های شرق و غرب را بسته و خیابان بهارستان هم از وسط در اختیار پلیس است... وقتی صفوف به هم فشرده عاشوراییان به میدان بهارستان و جلو در مجلس شورای ملی رسید. سرهنگ طاهری (معروف به سگ سیاه) وسط خیابان ظاهر شد و سوت کشید... بلافاصله دستور حمله صادر شد. کماندوها به هیچ‌کس رحم نمی‌کردند...»[51]

در جریان این تظاهرات، شهید عراقی به همراه ۳۸ نفر دیگر دستگیر گردیدند. سند ساواک شعارهای مراسم عاشورای حسینی(ع) را چنین ثبت کرده است: «ان لم یکن لکم دین فکونوا أحراراً فی دنیاکم. اگر دین ندارید لااقل مردمی آزاده باشید. «حسین بن على» کن لظالم خصماً و للمظلوم عوناً ۔ دشمن ستمگر و یار مردم ستمدیده باشید... دست عمال پلید اسرائیل از کشور اسلامی کوتاه...»[52] با دستگیری شهید عراقی و تعدادی از افراد دیگر، در بازجویی شهید عراقی به عنوان یکی از قاریان قرآن در طول مسیر مطرح می‌گردد. آقای محتشمی در این رابطه می‌گوید: «سکوت مطلق جمعیت و تلاوت آیات و لاتحسبنّ الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیاءٌ عند ربهم یرزقون... باعث شد که فضای آن روز به حق ملکوتی و عاشورایی گردد. مردم آهسته اشک می‌ریختند...»[53] ناگهان حادثه‌ای پیش آمد و آن پرتاب بسته‌های مواد آتش‌زا به داخل جیپ‌های پلیس بود. نیروهای دژخیم بر شدت حملات خود افزودند و اقدام به دستگیری افراد فعال کردند. در آن روز حدود چهل پنجاه نفر از عناصر فعال و حتى محوری چون حاج مهدی عراقی دستگیر شدند. وقتی پس از پایان ماجرا خبر دستگیری شهید عراقی را شنیدیم همگی متأثر شدیم؛ چراکه در واقع او ستون خیمه مبارزه در تهران به شمار می‌رفت.[54]» در این دستگیری، دستور آزادی شهید عراقی در تاریخ 31/ ۴ / 43 با قرار اخذ کفیل بوجه الکفاله مبلغ پنجاه هزار ریال، صادر شد. البته شهید عراقی مدت بازداشت خود را ۷۰ الی ۷۵ روز ذکر کرده است.[55]

 

کاپیتولاسیون

«لایحه مصونیت مستشاران و دیگر تبعۀ‌ امریکا در ایران که در ۱۳/ مهر /۱۳۴۲ در کابینه ‌امیر اسداله علم به تصویب رسیده بود، در مرداد ماه ۱۳۴۳ به مجلس سنا رفت و مورد تصویب سناتورها قرار گرفت. حسنعلی منصور، که پس از علم به نخست وزیری رسیده بود، لایحه مزبور را در ۲۱ / مهر / ۱۳۴۳ به مجلس شورای ملی برد و از تصویب نمایندگان گذراند.»

تصویب این لایحه در مجلسین سنا و شورای ملی، تقریباً اعلام نشد و مطبوعات کشور نیز زیر سانسور دولت از افشای آن خودداری کردند.

چندی بعد نشریه داخلی مجلس شورا، متن کامل سخنان و گفتگوهای نمایندگان و رئیس دولت در این رابطه را به چاپ رساند.[56]

خبر تصویب لایحه کاپیتولاسیون از طریق یکی از رفقا به شهید عراقی منتقل شد و از این طریق مدارک آن به حضرت امام(ره) داده شد.

شهید عراقی در نقل خاطرات آن روز چنین می‌گوید: «در همین اواخر شهریور یا تقریبا اواخر مهر بود که یکی از رفقایی که ما در مجلس داشتیم به ما اطلاع داد که یک لایحه‌ای دولت می‌خواهد بیاورد در مجلس و مصونیت بدهد به ۱۷۰۰ مستشار امریکایی... این مسئله ‌آمد با آقا مطرح شد، آقا اینجوری قبول نکردند، گفتند تا مدرک نباشد ما نمی‌توانیم روی آن حرفی بزنیم، شما اگر بتوانید، مدرکش را تهیه کنید. تا این شد که لایحه آمد در مجلس و عده‌ای مخالفت کردند با لایحه، ما فرستادیم صورت‌جلسه‌ای که در مجلس بود از روی آن صورت جلسه به حساب فتوکپی کردند. عین صورت‌جلسه را خارج کردیم هم از مجلس شورا و هم از مجلس سنا، جفت این صورت‌جلسه را در اختیار آقا گذاشتیم.»[57]

حضرت امام(ره) روز چهارم آبان را که شاه در کاخ گلستان جلوس داشت و از روزهای محوری حکومت شاهنشاهی محسوب می‌شد، برای سخنرانی انتخاب می‌فرمایند که از طرفی این روز، مصادف با عید میلاد حضرت زهرا(س) نیز بود.

رژیم برای جلوگیری از سخنرانی توفنده حضرت امام(ره)، واسطه‌ای را به قم می‌فرستد که این واسطه موفق به دیدار شهید حاج آقا مصطفی می‌گردد و در این دیدار حمله به ‌امریکا از سوی امام، خطرناک‌تر از حمله به شخص اول مملکت، عنوان می‌شود.

«... امام خمینی با آگاهی از این نقطه ضعف رژیم، در سخنان پرشور خود، حمله را مستقیماً متوجه ‌امریکا کردند و ایالات متحده را با شدیدترین لحن به باد انتقاد و اعتراض گرفتند.[58] حضرت امام به دلیل اینکه شاید سخنرانیشان به گوش همه مردم نرسد اعلامیه‌ای درباره مسائل جاری مملکت و به‌ویژه موضوع تصویب لایحه کاپیتولاسیون تهیه کردند... و همان روز اعلامیه را به آقای حاج مهدی عراقی دادند و سفارش کردند که حتی‌المقدور مخفیانه و با احتیاط چاپ و منتشر شود تاکسی دستگیر و گرفتار نشود. این بود که با ابتکار آن شهید بزرگوار و حرکت تشکیلاتی هیئت‌ها و جمعیت‌های مؤتلفه و نیروهای دانشجویی، اقدام بسیار ارزنده‌ای صورت گرفت...»[59]

شهید عراقی در نقل خاطرات آن روز می‌گوید: «خود پخش اعلامیه... در دو ساعت از ساعت ۱۰ تا ۱۲ شب پخش شد، به خصوص در قسمت امریکایی‌نشینها زیادتر از جاهای دیگر شهر پخش شد، دستگاه امنیتی را یک مقدار ناراحت می‌کند و فشار زیادی هم به نصیری می‌آورند (رئیس شهربانی بود که در هر حال آن تشکیلاتی که وابسته به آقای خمینی هست شناخته بشود که این یک سازمانی است شکل‌یافته و درست و صحیح که این همه اعلامیه را در عرض دو ساعت در تهران و مقدار زیادی در شهرستان‌ها پخش کرده شما نتوانسته‌اید یک نفر از اینها را در هر حال دستگیر کنید.[60]»

پس از این جریان، در شب سیزدهم آبان صدها کاندو و چترباز مسلح خانه امام(ره) را در قم محاصره کردند و از بام و دیوار وارد بیت ایشان شدند و پس از دستگیری معظم‌له، ایشان را با اتومبیلی که از قبل ‌آماده شده به تهران انتقال دادند.

هنوز آفتاب روز ۱۳ آبان سر از افق بیرون نیاورده بود که رهبر بزرگ نهضت، به جرم دفاع از استقلال وطن و بهروزی هموطنان مسلمان خود، از وطن بیرون برده شد و به ترکیه تبعید گردید.[61]

 

اعدام انقلابی حسنعلی منصور

با دستگیری و تبعید حضرت امام(ره) که با سرعتی خارق‌العاده صورت گرفت، رژیم سرمست از باده غرور و نخوت، در فکر وارد کردن ضربات دیگر بر پیکره دین و روحانیت بود.

هیئت‌های مؤتلفه اسلامی، که رهبر خود را در تبعید می‌دیدند، پس از نشستی به این نتیجه رسیدند که باید حرکتی انجام دهند.»[62]

جمعیت‌های مؤتلفه در گروه‌هایی تحت عنوان: اجرائیات، بررسی مسایل سیاسی، مسایل ایدئولوژی و مسایل اقتصادی، ساماندهی شده بود.[63] بعد از واقعه پانزدهم خرداد، در داخل تشکیلات مؤتلفه، افرادی که معتقد به مشی غیر از حرکت سیاسی بودند، طرح شاخه‌ای به نام شاخه نظامی را مطرح کردند که مورد موافقت قرار گرفت. شهید عراقی در رابطه با شرایط توافق تشکیل شاخه نظامی چنین می‌گوید:

«طرح یک شاخه‌ای به نام شاخه نظامی که در درون سازمان بوجود بیاید، مطرح شد. بچه‌ها موافقت کردند، البته صورت آن را نیز این‌طوری تنظیم کردیم که اگر یک وقت اتفاق و حادثه‌ای افتاد و کسی لو رفت این کسانی که مسئول این شاخه هستند، مسئولیتش را خودشان مستقیم بپذیرند...»[64]

شاخه نظامی جمعیت‌های مؤتلفه توسط شهید عراقی و شهید حاج صادق امانی، شکل گرفت و نیروهای عملیاتی تحت نظر آنان، به آموزش مشغول شدند.

در این بین تماس‌هایی در جهت اخذ حکم ارتداد حسنعلی منصور با مراجع و علما برقرار شد. در یک جلسه سری با شرکت حدود بیست تن از اعضای سازمان تصمیم گرفته شد حسنعلی منصور به عنوان اولین شخص مسئول و مفسد فی‌الارض اعدام گردد. اول قرار بود حسنعلی منصور در منزلش اعدام شود و پس از اعدام او چند تن دیگر به اسامی ارتشبد نصیری، سپهبد ایادی و دکتر اقبال به ترتیب اعدام شوند.[65] پس از اخذ فتوا سازماندهی عملیات بخوبی انجام شد. افراد عملیاتی و مأموریت آنان مشخص شد و طرح عملیاتی در کمال دقت و رعایت اصول پنهانکاری ریخته شد.

در شب هفدهم ماه مبارک رمضان، شهیدان مظلوم حاج صادق امانی ـ محمد بخارایی ـ مرتضی نیک‌نژاد ـ رضا صفار هرندی و سید علی‌ اندرزگو برای اجرای مأموریت هم پیمان شدند و برای جلوگیری از انتساب این عمل، به گروه‌های ملی، کمونیستی و... و همچنین روشن نمودن هدف و انگیزه الهی خود، قطعنامه و نوارهای وصیتی را تهیه کردند[66] و‌ آماده عملیات شدند.

صبح روز اول بهمن ماه سال ۱۳۴۳ مأمورین اجرای حکم تحت فرماندهی شهید حاج صادق امانی، به محل حادثه ـ میدان بهارستان ـ رهسپار شدند.

شهید محمد بخارایی در ساعت ۱۰ صبح با شلیک چند گلوله به زندگی ننگین حسنعلی منصور خاتمه داد و در هنگام فرار به علت شرایط جوی زمستان، بر اثر لغزش پا بر روی زمین یخ زده، توسط مأمورین شهربانی دستگیر شد.

با دستگیری شهید بخارایی علی‌رغم سکوت قهرمانانه او در زیر شکنجه‌های مزدوران رژیم، در حدی که ایشان را جوانی لال معرفی کردند ـ از طریق پدر و مادر و دستگیری همرزمان وی شهیدان نیک نژاد و صفار هرندی و اعمال بازجویی‌های فنی و... مرتبطین دیگر مورد شناسایی قرار گرفتند. پس از آن پیگیری‌ها و جستجوی خانه به خانه و کنترل خانه اقوام و بستگان و دوستان، دستگیری‌های وسیع اعضای جمعیت مؤتلفه اسلامی را به دنبال داشت و در این راستا شهید عراقی نیز در تاریخ 19 / ۱۱ / 43 دستگیر گردید.

شهید عراقی، عنصری زندان آزموده بود که سابقه او به دوران زندان همراه با فدائیان اسلام، زندان در شهرستان قزوین، زندان در عاشورای ۱۳۴۳ باز می‌گشت و به راستی در چنین موقعیت‌هایی است که عیار افراد به بوته محک سپرده می‌شود و سره از ناسره مشخص می‌گردد.

همسر ارجمند شهید عراقی در نقل خاطره دستگیری وی، چنین می‌گوید: «ما داشتیم افطار می‌کردیم بچه‌ها هم روی کرسی نشسته بودند او هنوز به خانه نیامده بود. یک مرتبه دیدم ده، دوازده نفر ساواکی از بالای درب منزل پریدند داخل. من گفتم کیه؟ خلاصه اینها آمدند داخل، من خیال کردم دزد است ولی آنها گفتند خانم هیچ ناراحت نباشید و عذرخواهی کردند و شروع کردند به بازرسی منزل چند تا عکس و رساله آقای خمینی بود، بعد شهید عراقی ساعت ۱۲ شب با شریکش به خانه آمد. اینها گفتند برویم ما از شما می‌خواهیم یک بازجویی کنیم هر دو را برداشتند و بردند و همان بردنی بود که سیزده سال طول کشید...»[67]

آقای عسگراولادی که همزمان با دستگیری شهید عراقی، دستگیر شده است، می‌گوید: «در زمان دستگیری ایشان، من صدای ایشان را از بی‌سیم ساواکیها می‌شنیدم، ایشان با چنان صلابت و محکمی می‌گفتند: نترسید، برای چی می‌لرزید؟ من که اسیر شما هستم.»[68]

شهید عراقی خاطرات شب دستگیری خود را چنین نقل می‌کند: «وقتی که ما آمدیم منزل، در را که باز کردیم دیدیم که چند نفر از زیر کرسی به قول بعضیها بلند شدند آن رفیقی که با ما بود گفت اینها کی هستند؟ گفتم فکر می‌کنم که اینها با من کار داشته باشند. رفتم تو دیدم بله، چندین نفر از مأمورین اطلاعات هستند و از غروب اینها منتظر ما بودند[69] ...»

در جریان بازجویی ها، تمام سعی شهید عراقی بر این قرار گرفت تا افراد کمتری از مرتبطین شناسایی و دستگیر شوند. بر این اساس شهید عراقی مسئله تهیه اسلحه را به عهده می‌گیرد.

ابوالفضل حیدری در این رابطه می‌گوید: «یادم هست در پرونده یک اسلحه بود ، مشخص نشده بود که این اسلحه از کجا امده... بالاخره یک روزی بنده را با ایشان آوردند اتاق رئیس... من نگاه کردم دیدم شهید عراقی را ناخنهایش را کشیده‌اند و بسته‌اند. بازجویی و سؤال انجام شد، نتیجه‌ای نگرفتند. شهید عراقی برای اینکه فشار روی برادرهای جوانتر را کم کند، یادم هست که پیشنهاد کرد به آن سرهنگ، که آقا اسلحه را من قبول میکنم[70]...»

این یکی از نمونه‌های بارز از روحیه جوانمردی و ایثار شهید عراقی است. کسانی که مختصر شناختی با سیاهچالها و شکنجه گاههای ساواک دارند از این نمونه پی به عمق روحیه سلحشوری و مقاومت وی خواهند برد. پس از اتمام دوران بازجویی، پرونده‌های تنظیمی به بیدادگاههای نظامی ارسال میگردد. در بادی امر برای ۶ تن[71] از متهمین پرونده که از آن جمله شهید عراقی بوده است، حکم اعدام صادر می‌گردد. شهید عراقی که یکی از آرزوهای دیرینه اش، وصال معشوق ازلی با روی خونین بود، با شنیدن حکم دادگاه برای رئیس کل زندان، رئیس زندان، افسر نگهبان و مأمورین او، شیرینی می‌فرستد[72] تا رضایت و خوشحالی خود را از رأی دادگاه اعلام نماید.

وی در خاطرات خود می‌گوید: «وقتی که داخل شور شدند چهار نفر اعدامی را تبدیل به شش نفر کردند بچه‌ها هم خلاصه آنجا صلوات فرستادند و شادی کردند. وقتی ما رفتیم توی زندان دیدیم علاوه بر آنکه لباس ما را آورده‌اند یک دانه هم کیک آورده‌اند. ... افسر نگهبان را خواستیم و گفتیم یک تیزی (چاقو برای ما بیاور و سه تا هم بشقاب، ماکیک‌ها را تقسیم کردیم، یک قسمت را دادیم برای رئیس کل زندان و ... گفتم. بگو این شیرینی رأی امروز دادگاه است. اول گفت: نمی‌برم... گفتم من به تو فحش و بد و بیراه هم که بگویم بایستی بروی و بگویی، تو به این حرفها چکار داری و بگو این را فلان کس [عراقی] داده و مجبور شد، برد[73]» شهید عراقی با شنیدن صدور حکم اعدام، با نوشتن وصیتنامه خویش که به طور جداگانه برای پدر مادر و برادر نوشته است[74]، جلوه‌ای از روح بلند و خداجوی و منتظر شهادت خویش را بروز می‌دهد.

حجة الاسلام سید علی اکبر محتشمی در نقل خاطرات خود می‌گوید: «پس از انتشار خبر محکوم به اعدام شدن این فرزندان رشید اسلام موجی از نگرانی و التهاب همراه با تنفر و انزجار نسبت به رژیم مزدور شاه، جامعه را فرا گرفت. باز هم حوزه علمیه قم، فضلا و طلاب... برای نجات جان آن عزیزان بپا خاست. ابتدا با ارسال نامه و تلگراف به مراجع و بویژه مراجع نجف اشرف راجع به احکام اعدام دادگاه نظامی استفتا نمود. و از آنان جهت نجات جان فرزندان غیور اسلام استمداد کردند. همچنین طی بیانیه‌ای حوزه علمیه را تعطیل نمودند... طلاب و فضلا و مدرسین در یک اقدام و حرکت هماهنگی حوزه را تعطیل کردند و در تاریخ یازدهم خرداد ۱۳۴۴ در مجموعه‌های مشخصی به سرگروهی تنی چند از مدرسین به خانه مراجع سه گانه رفتند و در آنجا به تحصن نشستند... روز سوم ما به محاصره پلیس در آمدیم... مقامات سیاسی امنیتی و رؤسای شهربانی و ساواک به ملاقات مراجع ثلاث شتافتند... آنها وقتی در این مرحله شکست خوردند بلافاصله دستور شدت عمل دادند و محاصره را تنگتر کردند... تحصن با امید اینکه آقایان مراجع به وعده خود عمل می‌کنند و جلوی اعدام مظلومانه این جوانان رشید را می‌گیرند، پایان یافت. ولی پس از مدت کوتاهی خبر به قم رسید که چهار نفر آنان در صبحگاه ۲۶ خرداد ۱۳۴۴ تیرباران شدند... با انتشار این خبر همه طبقات و اقشار جامعه عزادار شدند... مردم خشمگین شدند... شور و هیجانی وصف ناپذیر علیه رژیم، سطح کشور را بخصوص قم و تهران را فرا گرفت... شهید عراقی و بعضی دیگر از عزیزان به اعدام محکوم شده بودند، ولی همین اعتراض موجب شد که برخی به حبس ابد محکوم شوند و فقط چهار نفر اعدام شوند.[75]» شهید عراقی در خصوص تبدیل حکم اعدام خود به حبس ابد در وداع با شهیدان همرزم این گونه توضیح می‌دهد: «... ما مسئله را مطرح کردیم به اینکه در این مسافرتی که بنایش را با هم گذاشتیم و امید داشتیم که تا آخرین منزلگاه در این سفر با هم باشیم، ولی چون هر کاری قابلیت و لیاقتی می‌خواهد، من و برادرم هاشم لیاقت این را نداشتیم که در این سفر با شما همراه باشیم، در هر حال شما هستید که گوی سبقت را از ما ربوده اید. این است که من به نوبه خودم متأثرم و متأسفم که چرا این لیاقت در من نبوده که در این حرکت حداقل به دنبال شما باشم و دنباله رو شما باشم.»[76]

گرچه افتاد ز زلفش گرهی در کارم همچنان چشم گشاد از کرمش می‌دارم

به طرب حمل مکن سرخی رویم که چو جام خون دل عکس برون می‌دهد از رخسارم

پاسبان حرم دل شده‌ام شب همه شب تا در این پرده جز‌اندیشه او نگذارم

 

دوران زندان

پس از اعلام یک درجه تخفیف به شهید عراقی و حاج هاشم امانی و اعدام همرزمان وی، شهید عراقی و دیگر همراهان را به زندان قصر منتقل کردند تا مرحله‌ای دیگر از مجاهدتهای این پیشکسوت انقلاب و سرباز قدیمی امام (ره) آغاز گردد.

از سوابق فعالیت‌های داخل زندان شهید عراقی، به غیر از اسنادی که در متن کتاب امده است، اطلاع چندانی در دست نیست. دورانی که، جوانی شهید عراقی را به پیری تبدیل کرد و موی سیاه سر و صورت وی را به سفیدی مبدل ساخت.

امیر عراقی میگوید: حضرت امام(ره) در دیدار با دانشجویان در نوفل لوشاتو فرمودند: «جوانانی که قبلاً با آنها دست می‌دادی دست پهلوانی و مردانه بود الان که نگاهشان می‌کنم، می‌بینم ریشها و موهایشان سفید است.» امیر ادامه می‌دهد که پس از این صحبت وقتی چشمم افتاد به پدر، دیدم که اشک پدر روان است.[77]

برای نقل خاطرات دوران طولانی بازداشت، می‌بایست پای صحبت همرزمان و هم‌بندان وی نشست و بر آنان است که با ثبت رشادتها و فعالیت‌های شهید عراقی در داخل زندان، در حفظ تاریخ حماسه ساز دوران مبارزه کوشا باشند تا مبادا این از خودگذشتگی‌ها در گذر زمان به بوته فراموشی سپرده شود.

در اولین ماه حضور در زندان قصر، اتاق ملاقات تبدیل به محل میتینگ و سخنرانی شهید عراقی و یارانش می‌گردد تا جایی که منجر به نصف کردن اتاق ملاقات از طرف مسئولین زندان می‌گردد تا ملاقات کنندگان دیگر زندانیها با ملاقات کنندگان شهید عراقی و یارانش همراه نشوند و...

سپس در زندان برای انتقال به بند زندانیان سیاسی ـ چون شهید عراقی و یارانش را به بند زندانیان عادی، منتقل کرده بودند ـ دست به اعتصاب غذا زدند تا در نهایت موفق به انتقال به بند زندانیان سیاسی شدند. هر چند در بند عادی نیز شهید عراقی و یارانش، زندان را تبدیل به کلاس آموزش کرده و به ارشاد زندانیان عادی همچون قاچاقچیان، سارقین و... پرداختند و ضمن نسبت دادن مفاسد اجتماعی به حکومت، با مطرح کردن اهداف دین مبین اسلام، خیانتهای رژیم پهلوی را مطرح کرده، با بزرگداشت ایام مذهبی و جشن گرفتن اعیاد دینی سعی در محکم کردن مبانی اعتقادی افراد نمودند.

شهید عراقی در این باره می‌گوید: «یکی دو تا اعیاد هم در داخل زندان بود که ما جشن گرفتیم. یکی از آنها نیمه شعبان بود. نیمه شعبان آن بندی که خود من بودم بند ۹ بود، یک بند بسیار بزرگی است، آنجا را فرش کردیم... شیرکاکائو و زبان به همه زندانیان دادیم... به خاطر خود این کارهای داخل زندان یک مقدار بچه‌ها سمت پیدا کرده بودند.»[78] شهید عراقی در دوران زندان نیز از پیر و مراد خویش غافل نبود و از طریق ملاقات‌کنندگان پیام‌هایی بین مرید و مراد رد و بدل می‌شد.

آیت‌الله انواری می‌گوید: «شهید عراقی که در زندان بود، پس از ملاقات آمد گفت: یک کسی از نجف آمده و خدمت امام رسیده و امام هم از ما احوالپرسی کرده‌اند و خلاصه دعا کرده‌اند و این جمله را فرموده‌اند که من بعد از اینکه دوستان زندانی شدند این دوستان را در ثواب کارهای مستحبی‌ام شریک کرده‌ام.»[79]

شهید عراقی در ایام زندان، پس از آنکه وضعیت غذا و طبخ آن را غیرمطلوب دید، داوطلب مسئولیت تهیه غذای زندانیان گردید. مسئولیتی که از صبح بسیار زود شروع می‌شد و تا ساعات آخر شب ادامه داشت تا زندانیان از غذای مطلوب و قابل استفاده‌ای برخوردار شوند.

ابوالفضل حیدری در این خصوص می‌گوید: «آخر شب خسته و کوفته می‌آمد و خوشحال بود که انجام وظیفه کرده، جلوی اسراف مواد اولیه را گرفته و غذایی طبخ کرده که قابل استفاده کسانی که در حبس بودند، باشد؛ بویژه کسانی که قدم گذاشتند در جهت احیا و پشتیبانی از نهضت.» شهید حاج مهدی عراقی در سال ۱۳۴۸ به علت اخلال در نظم و عدم تمکین از مقررات به همراه آیت‌الله انواری و آقای عسگراولادی به دژ برازجان تبعید شد ولی پس از مدتی به علت مشکلاتی که بر سر راه ملاقات خانواده با ایشان بود، تقاضای انتقال وی به زندان تهران مطرح گردید که مورد موافقت قرار گرفت.

امیر عراقی خاطره یکی از ملاقاتها را چنین نقل کرده است: «به اتفاق خانواده رفتیم به ملاقات ایشان، حسام که بچه دو، سه، چهار ساله بود از پشت میله پرسید: بابا چه کار کردید که شما را آوردند اینجا؟ بابا با یک لبخندی جواب داد، گفت: صلوات فرستادم. پاسبان گفت حاجی چرا بچه را منحرف می‌کنی بگو صلوات بودار فرستادم.»[80]

شهید عراقی هرگز خط مستقیم اسلام ناب محمدی(ص) به رهبری حضرت امام(ره) را در لابلای زنگارهای ایسمها و التقاطها گم نکرد و به یک کلمه کمتر یا بیشتر از آنچه امام می‌فرمود، رضایت نداد.

با جمع آوری اطلاعات و اخبار زندان و در بحث با التقاطیون زندانی، در برابر تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق ایستادگی کرد و از اثرات سوء آن بر افراد کم اطلاع درون زندان، با روشنگری‌های خویش جلوگیری کرد. هر چند در موضعی پدرانه قرار داشت و جوانترها را تحت حمایت خویش قرار می‌داد و به آنها کمک می‌کرد.

حجت‌الاسلام کروبی در یکی از سخنرانی‌های مجلس شورای اسلامی گفته است: «او واقعا حکم یک پدر را برای زندانیان داشت و همیشه به جوانترها روحیه می‌داد.»

وی در بهمن ماه سال ۱۳۵۵ به همراه تعدادی دیگر از همراهان از زندان آزاد گردید و به حلقه فعالین متصل گشت.

 

دوران انقلاب اسلامی

شهید عراقی پس از رها شدن از بند، همچون سربازی تازه نفس پای در میدان مبارزه نهاد؛ هر چند از طریق منابع و عوامل ساواک شدیداً تحت مراقبت قرار داشت. او که چشم در راه پیروزی داشت و به اسلام و امام عشق می‌ورزید و از روز اول قدم گذاردن در طریق عشق، همه مصائب و مشکلات را به جان خریده بود، جان برکف و در انتظار وصل از هیچ کوششی فروگذار نمی‌کرد.

او که بر انحراف فکری و عملی مجاهدین خلق (منافقین) اشراف کامل داشت و گروههای ملی‌گرا و متظاهر به دیانت را نیز دست‌پرورده و گوش بر دهان امریکا می‌دانست، با گروههای اسلامی تازه تشکیل شده از قبیل گروه توحیدی صف، گروه منصورون، گروه بشیر و... ارتباط برقرار کرد و از تجربیات دوران طولانی مبارزه خویش آنان را بهره‌مند ساخت و در تهیه امکانات و تدارکات و عده و عده آنان به سختی تلاش کرد تا جایی که در سندهای ساواک به عنوان گرداننده این گروه‌ها مطرح گردید که قسمت اعظم اسناد انتهای کتاب در این خصوص است.

ایشان ضمن گوشزد کردن خطر به انحراف کشانده شدن انقلاب اسلامی، در برابر آزادی‌ها و اصلاحات ریاکارانه رژیم برای تغییر در مسیر انقلاب اسلامی و به بیراهه کشاندن آن که با مطرح کردن افراد ملی گرا و وجیه الملّه از جمله جبهه ملی و... در دستور کار قرار داشت، با تحلیلی واقع گرایانه و زیرکانه اعلام می‌کند که بایستی طوری عمل کرد که عناصر مذهبی که بیشتر فشار و شکنجه و کشته دادن‌ها و جانفشانی‌ها را تحمل کرده‌اند، متشکل و تحت رهبری امام(ره)، به حرکت ادامه دهند.

در سند مورخه 12 / ۷ / 57 آمده است: «نامبرده [عراقی]... اظهار نمود چون رژیم از یک طرف شروع به یک سلسله اصلاحات جدی از جمله لغو عوارض، تقلیل مالیاتها، گسترش محدوده و آزادی خانه سازی نموده و از طرف دیگر به گروهها و دستجات نسبتاً ملی و وجیه الملّه من جمله جبهه ملی و کمیته دفاع از حقوق بشر و... میدان داده و باد در پوست آنها می‌دمد، احتمال دارد پس از مدتی عناصری مثل امینی روی کار آیند که احتمالاً دست به اصلاحات وسیعتری خواهند زد. با توجه به مجموعه این عوامل ایجاد فوری تشکیلات مذهبی که در برگیرنده عناصر صاحب نفوذ و واقعاً مذهبی و ملی مثل افراد نهضت آزادی ـ البته در کادرهای رده پایین آن ـ ضروری بوده...»

این مسئله دلیلی بر بینش بالای شهید عراقی است که در این سال خطر، نهضت آزادی را با این جمله گوشزد کرده است که «مثل افراد نهضت آزادی البته کادرهای رده پایین» چرا که در کادرهای رده بالای آن صداقت ندیده است و خطر آنان را در به انحراف کشیده شدن انقلاب کمتر از جبهه ملی نمی‌داند. شهید عراقی بدون هیچ گونه مماشات با هر گروهی که اعتقاد به ولایت نداشتند و یا انحرافی در عمل و افکار خویش داشتند با نهایت دقت و احتیاط برخورد می‌کرد و رهبری و هدایت بخش معظمی از فعالیتهای انقلابی را به عهده داشت.

وی با حرکت حضرت امام(ره) از عراق و استقرار ایشان در نوفل لوشاتو در فرانسه، به پیشنهاد شهید مظلوم آیت‌الله دکتر بهشتی(ره) برای سر و سامان دادن به وضع محل اسکان امام(ره) به آنجا رهسپار گردید.

هر چند ساواک در جریان این سفر قرار داشت ولی به علت اینکه در کنار وی منبعی را در استخدام داشت، برای حساس نکردن موضوع، با مسافرت ایشان مخالفتی به عمل نیامد.

اولین دیدار شهید عراقی با حضرت امام(ره) از زبان شاهدان عینی، این چنین تصویر شده است: بعد از نماز مغرب و عشا بود و امام در اتاق خانم‌ها برای آنان قرار بود سخنرانی فرمایند که مرحوم آقای اشراقی به ایشان اطلاع می‌دهد آقای عراقی آمده‌اند. امام می‌فرمایند: بگویید بیاید تو. ایشان روی صندلی نشسته بودند. بلند می‌شوند، نگاهی می‌کنند و می‌گویند: مهدی من تو هستی؟ چرا این قدر پیر شده‌ای و بعد آقای عراقی دست امام را می‌بوسند و سرشان را روی زانوی ایشان می‌گذارند و اشک می‌ریزند و می‌گویند: من اصلاً یادم نمی‌آید که اتفاقاتی افتاده است.»[81]

 

گفته بودم چو بیایی غم دل باتو بگویم

چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی

شهید عراقی مدیریت داخلی بیت امام(ره) در نوفل لوشاتو را به عهده می‌گیرد و پروانه وار گرد شمع وجود مقدس ایشان به گردش در می‌آید و در ضمن نوارهای سخنرانی امام را از طریق مقتضی به داخل کشور ارسال می‌کند.

ایشان پس از رتق و فتق امور منزل امام با تعدادی جزوه و کتاب و عکس ـ به صورت جاسازی شده ـ برای رهبری و سازماندهی تظاهرات تاسوعا و عاشورای سال ۱۳۵۷، با کوله باری از رهنمودهای امام(ره) به تهران باز می‌گردد.

تجربه‌های قبلی ایشان در اداره کردن تظاهرات محرم سال ۱۳۴۲ و محرم سال ۱۳۴۳، از تظاهرات تاسوعا و عاشورای محرم سال ۱۳۵۷ حرکتی عظیم و دشمن برانداز می‌سازد. بر این اساس است که ساواک ایشان را خط دهنده و هدایت دهنده گروهها و در ضمن یک تکیه گاه و مأمن افراد و گروهها معرفی می‌کند.

پس از انجام موفقیت آمیز مأموریت‌ها، شهید عراقی به بهانه دیدار فرزند ـ امیر عراقی که در امریکا به تحصیل اشتغال داشت ـ عازم سفر می‌گردد و مجدداً به فرانسه می‌رود و همراه حضرت امام(ره) با پرواز انقلاب به ایران باز می‌گردد.

نشریه امید جوان این بازگشت را چنین ترسیم کرده است: «در آن روز لحظه‌ای که پرواز انقلاب در فرودگاه نشست و همه چشم‌ها و دوربین‌ها به روی درب خروجی هواپیما نشانه رفته بود تا اینکه اولین نفر از هواپیما خارج شد روی پله‌ها ایستاد و به این طرف و آن طرف نگاهی‌انداخت و در حالی که از پله‌ها پایین می‌آمد باز همه چیز و همه کس را مواظب بود. در آن لحظه این سؤال برای همه خبرنگاران داخلی و خارجی مطرح بود که او کیست؟... بعداً فهمیدیم کسی که قبل از همه از هواپیما خارج شد حاج مهدی عراقی از یاران صمیمی حضرت امام(ره)... [بود.]»[82] وقتی امام به ایران بازگشت، شهید عراقی در مدرسه علوی به رتق و فتق امور پرداخت و پس از شلوغ شدن زندان قصر به حکم حضرت امام (ره) به ریاست زندان قصر منصوب شد و پس از چندی به حکم حضرت امام (ره) به عضویت شورای مرکزی بنیاد مستضعفان درآمد و در همین سمت بود که به عنوان مسئول مالی بنیاد به اتفاق آقای حسین مهدیان سرپرستی روزنامه کیهان را به عهده گرفت. شرایطی که شهید عراقی به مؤسسه کیهان رفت، این گونه تعریف شده است: «مؤسسه کیهان پس از انقلاب پر از ساواکی، توده‌ای و سلطنت‌طلب و یک معجون خاص بود... در حال فروپاشی بود که ما اقدام کردیم برای حفظ و حراست آن... شرایط طوری بود که نیاز به یک فرد قوی و متفکر و‌ اندیشمند مانند شهید عراقی بود تا بتواند از عهده این بار سنگین بر‌ آید ایشان به عنوان یک تکلیف الهی، احساس وظیفه کردند و تأیید امام را گرفتند...»[83]

 

شهادت

ادای تکلیف بدون توجه به نتیجه، در تفکر حضرت امام(ره) از جایگاه ویژه‌ای برخوردار بود و شاگردان آن حضرت، همیشه انجام تکلیف را از اهم واجبات می‌دانسته و می‌دانند.

شهید عراقی که عاشق مخلص و مرید صادق امام(ره) بود در هر صحنه‌ای که وارد شد براساس ادای تکلیف، حضور یافت و لحظه‌ای از انجام وظیفه غفلت نکرد.

او از روزی که پای در میدان مبارزه نهاد، در آرزوی شهادت قدم زد و همواره شهادت را فوزی عظیم و رستگاری محترم می‌دانست.

امیر عراقی می‌گوید: «پدرم بیست سال انتظار شهادت را می‌کشید و آرزو داشت که خونش را نثار اسلام کند.»[84]

آقای عسگراولادی می‌گوید: «در روزهای آخر قبل از شهادتش در دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی... شهید عراقی خطاب به من با همان لحن خاص خود گفت: از زندان آزاد شدیم، نهضت تبدیل به انقلاب شد... نکند که ما در رختخواب حرام شویم و از فیض شهادت محروم گردیم... ما همراه شهیدان فراوانی بودیم. همه شهیدان را به خاک سپردیم ولی خود زنده‌ایم. نکند حرام شویم.»[85] و پیرِ مراد وی، خمینی کبیر فصل الخطاب کلام را فرمود که: «او می‌بایست شهید می‌شد، برای او مردن در رختخواب کوچک بود.»[86]

شهید عراقی با گلوله کوردلانی به آرزوی دیرینه خود دست یافت که از قبل از پیروزی انقلاب اسلامی آنان را می‌شناخت و یکی از اعضای آن بنام آشوری در مورد وحدت کمونیستها و مسایلی از این قبیل با او تماس گرفته بود و شهید عراقی نسبت به انحراف آنان، شناختی عمیق داشت.

این گروه به رهبری علی‌اکبر گودرزی که فعالیت خود را با تفسیر قرآن در مساجد مختلف شهر آغاز کرده بود، ابتدا بنام گروه کهنی‌ها شکل گرفت و پس از چندی نام فرقان را بر خود نهاد و با بیگانگان ارتباط برقرار کرد و بنا بر دستور و رهنمود آنان به شناسایی مؤثرترین افراد در تحکیم بنیان‌های انقلاب اسلامی پرداخت و ناجوانمردانه به ترور آنان همت گماشت.

شهید عراقی طبق عادت هر روزه به اتفاق حسام ـ آخرین فرزند خود ـ از منزل خارج شد و در مسیر به منزل آقای حسین مهدیان رفت تا به همراه ایشان به محل فعالیت ـ مؤسسه کیهان ـ رهسپار گردند.

ماشین در حین حرکت بود که مزدوران ملحد راه را بر آنان بستند و ماشین را زیر رگبار گرفتند. در این حمله ناجوانمردانه، شهید عراقی و فرزند دلبندش حسام بلافاصله به لقاء الله می‌پیوندند.

بهتر آن است تا در این جا از شهید حسام عراقی که پرورش یافته در دامان مادری ایثارگر و پدری مبارز و مؤمن به اسلام و عاشق راستین ولایت بود نیز ذکری به میان آید.

حسام در زمان شروع مبارزات پدر به همراه هیئت‌های مؤتلفه کودکی دو ساله بود که در زمان رشد و بالندگی خویش، به علت ملاقات‌های پی در پی با پدر در زندان، در وجودش ایمانی محکم به پدر و راه او بوجود آمد. به طوری که هر هفته به ملاقات پدر می‌رفت و مسئولین مدرسه‌ای که در آن تحصیل می‌کرد به علت علاقه‌ای که او به پدر داشت، مانع از رفتن او نمی‌شدند.

آقای هاشمی رفسنجانی حسام را چنین معرفی می‌کند: «بچه‌اش (حسام) یک ستاره درخشان بود که از کوچکی و بچگی... تابش دیگری داشت و در بچه‌های ما از همه درخشانتر بود.»[87]

در اسناد ساواک، نقش حسام عراقی در دوران انقلاب، در تکثیر نوار و اعلامیه‌های امام بخوبی گنجانده شده است که برای همین منظور دستگاه تایپ نیز تهیه کرده بود.

رهبر معظم انقلاب اسلامی در خصوص شهادت حسام چنین می‌فرماید: «شهید عراقی او را هم که در شیرخوارگی رها شده بود و در جوانی باز پس گرفته بود با خود به میهمانی و ضیافت الهی بُرد.[88]

آری شهید عراقی به آرزوی دیرینه خود رسید و فرزند جوان خویش را نیز ابراهیم وار به مسلخ عشق برد.

به فرمان امام(ره)، پیکر مطهر شهید عراقی به شهرستان قم منتقل گردید. در تشییع باشکوهی که صورت گرفت، حضرت امام(ره) نیز شرکت کرد و پس از آنکه در جوار حرم حضرت معصومه(س) مراسم تدفین انجام شد، در ساعات پایانی شب در حالی که حرم مطهر قرق شده بود، این امامِ عراقی بود که بر بالای تربت یار و همراهش نشسته و لب به دعاگشوده بود.

والسلام

 

پی‌نوشت‌ها:

[1] . محله پاچنار

[2] . وصیت به پدر - سال ۱۳۴۴

[3] . مجله پیام انقلاب ش ۱۴۴ تاریخ 9 / 6 / 64

[4] . مادر شهید عراقی دوران کودکی و تحصیلات او را چنین بیان می‌دارد:

زمانی که او متولد شد، ما در پاچنار گذرقلی منزل حاج قاضی که مرحوم شد زندگی می‌کردیم.... او به سن هفت سالگی که رسید به مدرسه حافظ در امامزاده زید رفت.... کم کم به سن سیزده، چهارده سالگی که رسید همه اش در هیئت‌ها بود. در سن پانزده یا شانزده سالگی هم با مرحوم نواب صفوی آشنا شد. مرحوم نواب صفوی هم چند مرتبه به خانه ما آمد. در ضمن تحصیلات خود را ادامه داد و به دبیرستانی حدود چهار راه حسن آباد می‌رفت. یک مدتی هم در دارالفنون درس می‌خواند، همان موقع‌ها بود که با نواب صفوی بود و چون تحت تعقیب بودند در جایی مخفی شده بود....» هفته‌نامه شما پنجشنبه 6 / 6 / 1376

[5] . پانزده سالگی سال ۱۳۲۴

[6] . من از سال ۱۳۲۴ [با نواب بودم . ناگفته‌ها ص ۳۳

[7] . آقای عسگراولادی: ایشان از ۱۶ سالگی عضو مرکزیت سازمان فدائیان اسلام بودند.

[8]. کسروی نویسنده‌ای مزدور و به اصطلاح روشنفکرمآب بود که تاریخ مشروطه را به نفع انگلستان و علیه روحانیت نوشت و علیه شهید آیت‌الله شیخ فضل‌الله نوری ناجوانمردانه ترین مطالب را به رشته تحریر در آورد و در قیام حجت‌الاسلام شیخ محمد خیابانی در تبریز با کنسول انگلیس همدستی کرد. وی در وزارت فرهنگ و هنر رضاخانی استخدام شد و مورد احترام آنان بود و پس از فرار رضاخان و گسترش قیام های مذهبی به رهبری مراجع و روحانیت در صدد تشکیک در دین و ایجاد تردید در باورهای دینی مردم و خدشه دار کردن روحانیت برآمد و تحت عنوان پاکدینی و مبارزه با خرافات، اسلام را آماج حملات شیطنت آمیز خود قرار داد به نحوی که امام خمینی کتاب کشف الاسرار را در جواب اسرار هزارساله او نوشت. هفته‌نامه شما 6 / 6 / 76

[9] . ناگفته ها، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا ض ۴۲ - ۴۱

[10]. پیام انقلاب، شماره ۱۴۴، مورخه 9 / 6 / 1364

[11]. ناگفته‌ها ص ۷۷

[12]. پیام انقلاب ش ۱۴۴

[13] . ناگفته‌ها ص ۶۱

[14] . ر.ک: پیام انقلاب شماره ۱۴۴ مورخه 9 / 6 / 64

[15] . ناگفته‌ها صفحات ۹۹ – ۹۶

[16] . همان ص ۱۱۶

[17] . پیام انقلاب ش ۱۴۴

[18] . پیام انقلاب ش ۱۴۴

[19] . ناگفته‌ها صفحات ۱۱۶ - ۱۱۱

[20] . ناگفته‌ها ص ۱۱۹

[21] . ناگفته‌ها ص ۱۴۷

[22] . مصاحبه تلویزیونی

[23] . روزنامه اطلاعات شماره ۱۸۸۳۳ مورخه 4 / 6 / 68

[24] . روزنامه اطلاعات ش ۱۸۸۳۳ مورخه 4 / 6 / 68

[25] . کوثر ج ۱ ص 70

[26] . به نقل از همسر شهید

[27] . ناگفته‌ها صفحه ۱۶۶ - ۱۶۵

[28] . ناگفته‌ها ص ۱۶۸

[29] . روزنامه کیهان مورخه 4 / 6 / 63 شماره 12239

[30]. برای مطالعه تفصیلی این موضوع به کتاب بررسی و تحلیلی از نهضت امام خمینی «ره» تألیف حجت الاسلام سید حمید روحانی صفحات ۳۲۵ - ۳۵۰ و همچنین ناگفته‌ها صفحه ۱۵۶ به بعد مراجعه شود.

[31]. حضرت امام به محض اطلاع شخصأ از حاضرین افراد حاضر در منزل ] تشکر کردند و از مردم و طلاب خواستند که به خانه هایشان بازگردند. تنها دو نفر حاضر به خروج از منزل امام نشدند و خطاب به امام گفتند شما خود فرموده اید که منزل من خانه طلاب است و ما از منزل خود بیرون نمی رویم که این دو نفر عبارت بودند از آقای خلخالی و شهید مهدی عراقی که شب را تا صبح پشت درب اتاق امام خوابیدند. کوثر ج ۱ ص ۵۷

[32] . ناگنته‌ها ص ۱۶۴ - ۱۶۳

[33] . آقای توکلی مصاحبه تلویزیونی

[34] . نا گفته‌ها صفحه ۱۸۱

[35] . ناگفته‌ها ص ۱۷۹

[36] . خاطرات حجت‌الاسلام سید علی اکبر محتشمی ص ۲۷۰

[37] . ناگفته‌ها ص ۱۷۹

[38] . آقای عسگراولادی مصاحبه تلویزیونی

[39] . ناگفته‌ها ص ۱۸۱

[40] . ناگفته‌ها ص ۱۸۲

[41] . نهضیت روحانیت، تألیف حجت‌الاسلام سید حمید روحانی، ص

[42] . خاطرات سید علی اکبر محتشمی ص ۲۷۶

[43] . کوثر ج ۱ ص ۸۷

[44] . آیت‌الله هاشمی رفسنجانی خطبه نماز جمعه

[45] . آقای توکلی مصاحبه تلویزیونی

[46] . کوثر جلد ۱ ص ۸۹

[47] . کوثر جلد ۱ ص ۸۹

[48] . ناگفته‌ها ص ۱۹۸

[49] . ناگفته‌ها ص ۲۰۲

[50] . ناگفته های صفحه ۲۰۰

[51] . ناگفته‌ها ص ۳۲۱ و ۳۱۹

[52] . سند ساواک

[53] . خاطرات سید علی اکبر محتشمی، صص ۳۲۹ - ۳۲۱

[54] . خاطرات سید علی اکبر محتشمی ص ۳۲۲ و ۳۲۱

[55] . ناگفته‌ها ص ۲۰۱

[56] . کوثر ج ا ص ۱۶۳ - ۱۶۲

[57] . ناگفته‌ها ص ۲۰۷

[58] . کوثر ج ۱ ص ۱۶۴

[59] . خاطرات سید علی اکبر محتشمی ص ۳۸۲

[60] . نا گفته‌ها ص ۲۰۷

[61] . ر.ک: کوثر ج ۱ ص ۱۶۶

[62] . آقای توکلی در مصاحبه تلویزیونی می‌گوید: « پس از تبعید امام در ۱۳ آبان و گذشت دو ماه، برادران شهید عراقی و امانی و شهید اندرزگو به این نتیجه رسیدند که حرکتی کنند. شهید عراقی در مصاحبه تلویزیونی می‌گوید: سخنرانی رهبر، اعتراض رهبر که نتیجه تبعید رهبر بود ما را به فکر واداشت که دوران حرف تمام شده باید مبادرت به عمل نمود... جمعیت‌های مؤتلفه مأموریت پیدا کرد که در کادر نظامی فعالیت کنند»

[63] . ناگفته‌ها ص ۱۶۷

[64] . ناگفته‌ها ص ۲۰۵

[65] . ر.ک: مصاحبه شهید عراقی در پاریس ۸ / بهمن / ۱۳۵۷ به نقل از روزنامه اطلاعات ش ۱۹۴۰۷ تاریخ 3 / 6 / 1370

[66] . این اسناد پس از دستگیری، بدست مأمورین شهربانی افتاد و پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز اثری از آن بدست نیامد. هفته‌نامه شما مورخه 22 / 3 / 76

[67] . هفته‌نامه شما ویژه نامه شهید عراقی تاریخ 6 / 6 / 76

[68] . مصاحبه تلویزیونی - آقای عسگراولادی

[69] . ناگفته‌ها ص ۲۲۱ - ۲۲۰

[70] . مصاحبه تلویزیونی - ابوالفضل حیدری

[71] . شهیدان حاج صادق امانی - محمد بخارایی - رضا صفار هرندی - مرتضی نیک نژاد - حاج هاشم امانی - شهید عراقی

[72] . این شیرینی‌ها در روزهای دوشنبه که روز تحویل لباس بوده است از طرف خانواده برای شهید عراقی آورده شده بود.

[73] . ناگفته‌ها ص ۲۴۳

[74] . اصل آن در متن کتاب آمده است

[75] . خاطرات سید علی اکبر محتشمی ص ۴۴۷ - ۴۳۷

[76] . ناگفته‌ها ص ۲۵۱

[77] . امیر عراقی - مصاحبه تلویزیونی

«در بین اینهائی که در حبس بودند و پانزده سال حبس بودند، بعضی وقت‌ها که با من مصافحه میکردند آن وقت دست یک پهلوان بود و حالا که مصافحه میکنند دست آدم عادی شده... صحیفه نور ج ۴ ص ۲۴۹

[78] . ناگفته‌ها ص ۲۵۷ - ۲۵۶

[79] . روزنامه کیهان شماره ۱۱۰۷۷ تاریخ - ابوالفضل حیدری مصاحبه تلویزیونی

[80] . امیر عراقی مصاحبه تلویزیونی

[81] . مصاحبه تلویزیونی - امیر عراقی - آقای توکلی

[82] . امید جوان شماره ۸۸ مورخه 1 / 6 / 77

[83] . حسین مهدیان مصاحبه تلویزیونی

[84] . روزنامه رسالت مورخه

[85] . هفته‌نامه شما

[86] . صحیفه نور جلد ۸ ص ۲۷۹

[87] . خطبه‌های نماز جمعه تهران

[88] . خطبه‌های نماز جمعه تهران

کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.