مقدمه - کتاب حجت‌الاسلام حاج سید علی اکبر ابوترابی به روایت اسناد ساواک

تولد

سال 1318 هجرى شمسى در حالى آغاز شد که شعله‌هاى جنگ جهانى دوم، با حمله ارتش آلمان هیتلرى به لهستان، افروخته گردیده و فشار حکومت استبداد مطلق رضاخانى در سراسر ایران گسترده بود.

رضاخان میرپنج که اینک بر اریکه پادشاهى تکیه زده بود، در راستاى تأمین اهداف اربابان انگلیسى خود، در محو دین و دیندارى، تلاشى مضاعف داشت.

تصویب قانون کشف حجاب و صدور فرمان لباس متحدالشکل، محدود کردن مردم متدین در اجراى فرایض دینى و وارد کردن شدیدترین فشارها بر روحانیت شیعه، از جمله تلاش‌هایى بود، تا جامعه ایران از دین تهى گردد و به طور مطلق تحت سیطره اهداف شوم استعمار پیر انگلیس درآید.

در چنین سال و در چنان شرایط و اوضاع و احوالى، در شهر کریمه اهل‌بیت(س) ـ قم ـ در خانواده‌اى اهل علم و اجتهاد و منتسب به بیت رسالت (ص)، در دامن مادرى علویه، فرزندى پا به عرصه وجود نهاد که او را على‌اکبر نامیدند.

هرچند سیدعلى‌اکبر ابوترابى فرد ـ قزوینى ـ در شهر مقدس قم دیده به جهان گشود، ولى به علت اینکه سند این ولادت، در حوزه طالقان، تنظیم و به ثبت رسید، در بعضى از اسناد موجود، طالقان، به عنوان محل تولد ایشان، ثبت شده است.

 

خانواده

اجداد سیدعلى‌اکبر ابوترابى، همه از سلسله جلیله سادات و اهل علم و اجتهاد بودند. ایشان در معرفى خود، در بازجویى‌هاى ساواک در سال 1349، در این رابطه چنین مى‌گوید:

«اجدادم همه بیشتر تا چند طبقه در نجف اشرف تحصیل کرده‌اند و فعلاً نیز مرقد جمعى از آنها نیز آنجاست.»

جدّ پدرى سیدعلى‌اکبر، مرحوم آیت‌اللّه‌ سیدابوتراب حسینى ابوترابى فرد، از علماى بزرگ شهرستان قزوین بود، ایشان در یک ارزیابى کلى، توسط ساواک، اینگونه معرفى شده است :

«در قزوین نفوذش خوب است و 41 از سکنه شهر و دهات مقلد و طرفدار دارد نفوذش در اثر زهد و تقوى اوست. مرجع تقلید است، در قزوین و نجف تحصیل کرده، رساله عملیه او چاپ و منتشر شده است. در سال 1341 تلگراف مخالفت با انجمن‌هاى ایالتى و ولایتى را امضا کرده و در وقایع 15 خرداد شرکت داشته است.»

آیت‌اللّه‌ ابوتراب ابوترابى در فروردین ماه سال 1352 به رحمت ایزدى پیوست، که سخنران مراسم چهلمین روز درگذشت معظم‌له، در حسینیه شاهزاده حسین (ع) قزوین، حجت‌الاسلام سیدعلى‌اکبر ابوترابى بود.

جدّ مادرى سیدعلى‌اکبر، آیت‌اللّه‌ سیدمحمدباقر علوى قزوینى، از علماى بزرگ و مجتهدین به نام بود. وصف معظم‌له از بیان حجت‌الاسلام سیدعلى‌اکبر ابوترابى، چنین است :

«مرحوم جدّ مادرى ما، در نجف اشرف به درجه اجتهاد مى‌رسند. در مسجد جامع قزوین مشغول خدمت بودند تا اینکه مرحوم آقاى حاج شیخ عبدالکریم حائرى رضوان‌اللّه‌ تعالى علیه از اراک عازم قم شدند. مرحوم جدمان به قصد دیدار مرحوم آیت‌اللّه‌ حائرى به قم مشرف شدند و از قم نامه نوشتند به منزل : «که خانه و زندگى من را بفروشید. بعد از فروختن و تبدیل آن به پول نقد مرا خبر کنید».

همه را مى‌فروشند و به پول نقد تبدیل مى‌کنند و به ایشان خبر مى‌دهند.

 حاج آقا از قم تشریف مى‌برند قزوین. روز جمعه‌اى، جمعیت زیادى را دعوت مى‌کنند که براى نماز تشریف بیاورند مسجد جامع. بعد از نماز، جریان را توضیح مى‌فرمایند. مى‌فرمایند :

من به دعوت حضرت آیت‌اللّه‌ حائرى به قم مشرف شدم و اهالى محترم قزوین هم بدانند که بنا نیست چیزى با خودم ببرم ... براى اینکه مردم گمان نکنند که مرحوم جدّ ما، پول از قزوین برده‌اند و در قم خانه ساخته‌اند، در قزوین اعلام مى‌کنند که تمام دارایى من تبدیل به این قدر پول شده و بیش از این هم با خودم به قم نبردم.»[1]

استاد و همسفر و همراه سیدعلى‌اکبر، پدر بزرگوار وى، حجت‌الاسلام والمسلمین، حاج سیدعباس ابوترابى، یکى از مبارزان و مجاهدان عصر استبداد پهلوى‌ها مى‌باشد. ایشان از ابتداى قدم نهادن در راه علم و مبارزه، در زمان رضاخان قلدر که عمله استعمار پیر بود، حاضر به خموشى نشد و در سال 1304 که سال شروع استبداد مطلق رضاخانى بود، و فشارهاى مضاعفى بر روحانیت عزیز اسلام وارد مى‌آمد، به قم مهاجرت کرد تا ضمن بهره‌گیرى از محضر بزرگان حوزه علمیه قم، در صف اول مبارزه نیز حضور داشته باشد.

مرحوم سیدعباس ابوترابى، پس از رحلت پدر بزرگوارش، به قزوین بازگشت تا خلأ وجود آن مرحوم را پر کند و به جانشینى پدر، زعامت مردم قزوین را به عهده گیرد.

ساواک در یک ارزیابى کلى در سال 1354، ایشان را چنین معرفى کرده است :

«نامبرده در محافل مذهبى از علماى طراز اول شناخته مى‌شود، و لیکن از لحاظ ملى و سیاسى فرد مورد اعتمادى نیست.»

در سال 1357 در حالى که شجره طیبه قیام خونین 15 خرداد 1342، به رهبرى حضرت امام خمینى(ره) به بار نشسته بود، و نداى انقلاب اسلامى، در تمامى شهرهاى ایران طنین‌انداز بود، حجت‌الاسلام والمسلمین سیدعباس ابوترابى، نیز رهبرى حرکت‌هاى مردمى شهر قزوین را به عهده داشت و به همین اتهام دستگیر و زندانى شد.

ساواک در مرداد ماه سال 1357، ایشان را چنین معرفى کرد:

«نامبرده از روحانیون افراطى مخالف دولت بوده که به وسیله سخنرانى‌هاى خود، موجب تحریک مردم به اغتشاش در شهرستان قزوین گردیده است .»

سیدعلى‌اکبر ابوترابى در رابطه با نقش پدر خویش، در جریان انقلاب اسلامى در شهرستان قزوین چنین مى‌گوید:

«یادم هست در پایان یکى از راهپیمایى‌ها در مسجد النبى قزوین، تجمع سنگینى بود.

ایشان براى اثبات اعلمیت حضرت امام، روزنامه 1340 (پس از فوت مرحوم آیت‌اللّه‌ بروجردى) که آن روزنامه را در یک کیسه پلاستیکى نگهدارى و سعى کرده بودند در جایى حفظ بکنند، بیرون آوردند و روى منبر اعلام فرمودند : رژیمى که حضرت امام را تبعید کرده، خود این رژیم پس از فوت آیت‌اللّه‌ بروجردى، ایشان را به عنوان یکى از چهار مرجع معرفى کرده‌اند، و روزنامه را به مردم نشان دادند. ایشان را دستگیر کردند و در زندان کمیته و قصر بازداشت نمودند.»[2]

اعتقاد دیرینه سیدعباس ابوترابى به امام خمینى (ره) از پرسش و پاسخى که در بازجویى‌هاى ساواک، به ثبت رسیده، مشهود است. آنجا که ساواک از ایشان سؤال مى‌کند : «آیا شما آیت‌اللّه‌ خمینى را به عنوان یک مرجع تقلید قبول دارید؟»

و پاسخ این چنین ثبت شده است :

«بلى، مشارالیه از نقطه نظر همه علما و مراجع یکى از مراجع تقلید است و اینجانب نیز مشارالیه را به همان مى‌شناسم.»

و مادر بزرگوار سیدعلى‌اکبر، سیده علویه‌اى است که در دامان علم و اجتهاد پرورش یافت و در مسیر سخت مبارزه، همواره، همراه و همسنگر همسر خویش بود و در دامان پاک خود، فرزندان برومندى را تقدیم اسلام و جامعه اسلامى مى‌نمود.

حجت‌الاسلام سیدعلى‌اکبر ابوترابى، داراى دو برادر به نام، محمدحسین و محمدحسن و دو خواهر به نام، فاطمه و معصومه مى‌باشد.

اخوان ابوترابى نیز در مسیر انقلاب اسلامى فعالیت داشته و دارند.

 

تحصیلات

سیدعلى‌اکبر ـ على‌رغم آن که از دوران تشخیص در محضر پدر بزرگوار و مادر محترمه‌اش، به علم‌آموزى اشتغال داشت ـ مانند دیگر همسالان خویش، در سن هفت سالگى جهت آموزش رسمى، پاى به راه تحصیل گذاشت و در مدرسه‌اى در نزدیکى محل سکونت، ثبت نام کرد و تا کلاس پنجم ابتدایى در آن مکان به تحصیل پرداخت و در حدود سال‌هاى 32 ـ 31 به شهر آباء و اجدادى خود ـ قزوین ـ کوچ کرد و کلاس ششم ابتدایى را در آن سامان، به پایان برد.

سیدعلى‌اکبر پس از اخذ مدرک پایانى دوره ابتدایى، به قم بازگشت و دوران متوسطه را، در دبیرستان‌هاى دین و دانش و حکیم نظامى سپرى کرد.

هوش و استعداد وافرى که خداوند تعالى در وجود سیدعلى‌اکبر، به ودیعه نهاده بود، او را به تحصیل در رشته ریاضى هدایت کرد و در همین رشته تحصیلى بود که موفق به اخذ دیپلم گردید. على‌رغم اصرار بعضى از اقوام، مبنى بر ادامه تحصیل در کشورهاى اروپایى، سیدعلى‌اکبر پس از به پایان رساندن دوره متوسطه، قدرى در شهر قم تأمل کرد و سپس جهت کسب علوم حوزوى، و بهره‌گیرى از فیض حضور در جوار حضرت ثامن‌الحجج (علیه آلاف التحیة و الثنا) در سال 1337 به مشهد مقدس، تشرف یافت و در حجره محقرى در مدرسه نواب سکنى گرفت و به تعلیم و تعلم اشتغال یافت.

ایشان خاطره خود را در این رابطه، چنین نقل مى‌کند :

«بعد از گرفتن دیپلم، با پیشنهادى که پدرمان به ما دادند، ما را علاقه‌مند کردند که وارد حوزه بشویم و به درس و بحث‌هاى حوزوى اشتغال پیدا کنیم. در این رابطه، حاج آقا والد معظم بنده، سهم بسیار زیادى دارند؛ چون ابتدا خودم تمایلى نداشتم و مرحوم دایى ما [حجت‌الاسلام سیدعلى علوى ]هم اصرار داشتند که بنده را به آلمان اعزام بکنند تا در آنجا ادامه تحصیل بدهم.»[3]

«به هر حال، علاقه زیادى پیدا کرده بودیم که وارد حوزه بشویم. دیدیم در قم، مرحوم دایى ما پافشارى زیادى مى‌کنند، با اجازه پدر بزرگوارمان به مشهد مقدس مشرف شدیم که دیگر از پافشارى دایى‌مان مقدارى فاصله گرفته باشم.»[4]

سیدعلى‌اکبر ابوترابى، سختى زندگى طلبگى در مدرسه نواب مشهد و چگونگى ملبس شدن خود، به لباس شریف روحانیت را، چنین شرح مى‌دهد :

«یادم هست در مشهد مقدس، فقط نان سنگک مى‌خریدم. آن را خشک مى‌کردم و مى‌خوردم ؛ چون شهریه مان خیلى ناچیز بود و به غیر از نان سنگک نمى‌توانستیم چیز دیگر بخوریم.»[5]

«شبى که بنده مى‌خواستم در مشهد مقدس معمم بشوم، با مرحوم آیت‌اللّه‌ حاج شیخ مجتبى قزوینى در این رابطه مشورتى داشتم. همان شب، مرحوم جدمان (آیت‌اللّه‌ حاج سیدمحمدباقر علوى قزوینى) را در خواب دیدم. خواب دیدم که قبر ایشان باز شد. آب زلالى با ماهى‌هاى سرخى که درون آب در رفت‌وآمد بودند، از میان قبر جوشید. بدن ایشان هم بر سطح آب بود و همین طور که آب بالا مى‌آمد، بدن ایشان هم روى آب قرار گرفته بود. وقتى که آب به کف زمین رسید، نشستند روى آب و رو کردند به من و فرمودند : على! ما نمردیم، زنده‌ایم. دو مرتبه روى آب خوابیدند و آب رفت پایین. بنده دیگر مطمئن شدم که نظر مبارک ایشان این بوده که ما هر چه زودتر معمم بشویم ؛ لذا فرداى آن، مفتخر شدم به ملبس شدن به این لباس پرافتخار»[6]

سیدعلى‌اکبر ابوترابى، با شروع نهضت حضرت امام خمینى (ره)، قم را مرکز و سنگر مبارزه یافت و به شهر خون و قیام مراجعت کرد و در مدرسه حجتیه[7] سکنى گرفت تا در متن فعالیت‌هاى یاران امام، قرار داشته باشد.

پس از تبعید حضرت امام خمینى (رضوان‌اللّه‌ تعالى علیه) و به سردى گرائیدن ظاهرى حرکت‌هاى انقلابى، سیدعلى‌اکبر نیز، در سال 1344، براى پیوستن به پیرو مراد خویش، از راه بندر خرمشهر و بطور مخفى، به بصره رفت و از آنجا به نجف اشرف، روانه شد تا در محضر اساتید بزرگوار، حوزه علمیه نجف، به کسب فیض مشغول گردد.

ایشان در سال 1349 در حالى که سطح را به پایان رسانده و در «کلیة الفقه» وابسته به دانشگاه الازهر نیز تحصیل مى‌کرد، در راه بازگشت به ایران، در مرز خسروى دستگیر و زندانى شد و پس از آن نیز، اجازه بازگشت به حوزه علمیه نجف اشرف را نیافت و لاجرم در قم ساکن شد و در ضمن تحقیق و تعلیم و تدریس، به مبارزه‌اى بى‌امان، علیه حکومت ستمشاهى پرداخت.

 

ازدواج

براى هر مردى که پاى در مسیر مبارزه مى‌گذارد و تن به خطر مى‌دهد، انتخاب همسرى همراه، با ویژگیهاى اخلاقى خاص در طریق مبارزه و صبر و تحمل در نشیب و فرازهایى که در دوران زندگانى یک مبارز قرار دارد، از اهمیت فوق‌العاده‌اى، برخوردار است.

سیدعلى‌اکبر، که 28 بهار از عمرش گذشته بود، خانواده محترم حاج آقاى صدیقى ـ محمدزاده قزوینى ـ را که از بنکداران متدین بازار تهران بود و دل در گرو مبارزه در پیروى از امام  خمینى (ره) داشت و فرزندانش نیز در این مسیر قرار داشتند، را براى وصلت در نظر گرفت، تا هم براى مسیر سخت و طاقت‌فرساى مبارزه یاورى داشته باشد و هم مادرى فداکار براى فرزندان خویش.

ایشان در سال 1346 از نجف اشرف به ایران بازگشت و پس از انجام این امر مهم، به همراه همسر محترمه‌اش، به نجف اشرف مراجعت کرد.

همسرى که در غم و شادى همراهش بود و در دوران سخت مبارزه، یار و یاور ایشان، و پس از پیروزى انقلاب اسلامى و دوران دفاع مقدس، جاى خالى پدر را در کانون گرم خانواده، پر کرد و در ایام اسارت آن بزرگوار بار سنگین تربیت فرزندان را به تنهایى به دوش گرفت و با صبرى مثال‌زدنى، تکیه‌گاه فرزندان خویش بود.

 

فعالیت‌ها

سیدعلى‌اکبر ابوترابى که در سال‌هاى کودکى، شاهد هجمه همه جانبه رضاخان ـ عامل سرسپرده و حلقه بگوش استعمار پیر انگلیس ـ علیه دین و حوزه‌هاى علمیه و روحانیت اسلام بود، و خانه‌نشینى زنان عفیف خانواده را، در دوران کشف حجاب، دیده بود، و از محدودیت‌ها و اهانت‌هاى سازمان یافته دشمنان دین، در براندازى حوزه‌هاى دینى و شاگردان مکتب امام صادق(ع) آگاهى داشت و اجداد خود را در مسیر مبارزه با برنامه‌هاى آشکار و پنهان دین‌ستیزى حکومت پهلوى‌ها یافته بود، همیشه بر این باور بود که در مبارزه‌اى سازمان یافته، براى اعتلاى کلمه حق، شرکت جوید.

براساس این بینش بود که از دوران نوجوانى، در این مسیر گام نهاد و چون سربازى فداکار و همیشه بیدار، خود را براى جانفشانى مهیا ساخت.

 

الف ـ فعالیت‌هاى قبل از انقلاب :

1ـ فدائیان اسلام

سیدعلى‌اکبر ابوترابى، هنوز پاى به دبستان ننهاده بود که آوازه فدائیان اسلام به رهبرى شهید سیدمجتبى نواب صفوى، سراسر ایران را فرا گرفت. کانون گرم مبارزات فدائیان اسلام که با اعدام انقلابى احمد کسروى، رونقى دیگر یافته بود، هر انسانِ دردکشیده‌اى را که از ظلم و جور حکومت مستبد شاهنشاهى، به تنگ آمده بود، به خود جذب مى‌کرد.

در دورانى که مبارزات فدائیان اسلامى به اوج خود رسید، سیدعلى‌اکبر ابوترابى، در سن نوجوانى قرار داشت و با شرکت در مراسم آنان، ضمن همراهى و همدلى با ایشان، خود را براى مبارزه‌اى همه‌جانبه آماده مى‌کرد.

ایشان در رابطه با چگونگى شرکت خود، در این مراسم، چنین نقل مى‌کند :

«از نظر سنى، سن ما در آن سال‌هاى قیام به حقِ آنها، در حدى نبود که بتوانیم در جمع آنها حضور داشته و بهره‌مند باشیم. فقط در بعضى از اجتماعاتى که داشتند مى‌توانستیم تماشاگر باشیم. خصوصا صلوات‌هایى که آنها مى‌فرستادند، خیلى جذاب بود ؛ که «اللهم صل على محمد و آل محمد». بله، طنین خاصى داشت ؛ خصوصا با صحبت هایشان که خیلى بى‌پرده بود. درست مثل قدرتى که حاکمیت پیدا کرده، براى پیشبرد اهداف خودش با مردم چطور آزاد صحبت مى‌کند؟ وقتى که صحبت مى‌کردند، به این صورت بود.»[8]

سیدعلى اکبر ابوترابى به فدائیان اسلام، ارادتى خاص داشت و زیربناى قیام امام خمینى (رضوان‌اللّه‌ علیه) را، حرکت آنان مى‌دانست. ایشان در این رابطه مى‌گوید :

«خلاصه اینکه، از حرکت امام در سال 41 باور کنید 6 ماه نگذشت، در سراسر ایران موجى عظیم به وجود آمد. زیربنایش را فدائیان اسلام فراهم کرده بودند. زیرسازى انجام شده بود، با فرمان امام یک مرتبه جریان تکان خورد. مقدار زیادى از زیربنا آنجا کارش تمام شده بود، به دست این شهیدان گلگون کفن [شهداى فدائیان اسلام] و شایستگان از بندگان مخلص خدا.»[9]

 

2ـ پانزده خرداد

غائله انجمن‌هاى ایالتى و ولایتى، فرصت مناسبى بود تا حضرت امام خمینى «ره»، بر سردمداران رژیم طاغوتى، یورش برد و به تبعیت از ایشان، سیل تلگراف‌هاى مخالفت با این مسئله، به دربار سرازیر گردد.

در این دوران، سیدعلى اکبر ابوترابى، که به کسوت شریف روحانیت درآمده بود، و در مدرسه نواب، در شهر مقدس مشهد، در جوار حرم حضرت ثامن‌الحجج(ع) ساکن بود، شاهد این حرکت عظیم و سازمان یافته و تلگراف مخالفت پدربزرگ و پدر خویش، در مخالفت با این غائله بود و خود نیز در این مسیر از هیچ تلاشى فروگذار نبود.

در زمانى که این مقدمات، به دستگیرى امام راحل، قیام خونین 15 خرداد و تبعید آن بزرگوار، منتهى گردید، سیدعلى‌اکبر ابوترابى، از مشهد مقدس به قم آمد، تا ضمن قرار گرفتن در کانون مبارزه، در سازماندهى فعالیت‌ها نیز نقش داشته باشد.

در هجوم چکمه‌پوشان رژیم منحوس پهلوى، با لباس مبدل به مدرسه فیضیه، سیدعلى‌اکبر نیز، مورد ضرب و شتم قرار گرفت.

ایشان در نقل خاطرات آن روزها، چنین مى‌گوید :

«بعد از قیام امام، قم یک پارچه آتش است. صدایى هم آن طور که باید بلند شود، نیست. روز عید فطر، در مدرسه حجتیه که از فیضیه بزرگتر است، نماز عید فطر برگزار شد ... بعد از نماز هیچ کس فکر نمى‌کرد ـ یک دفعه دیدند ایشان [آیت‌اللّه‌ فومنى] رفتند روى منبر ... صحبت زیاد کرد. از جمله : دستگاه تبلیغاتى دشمن، روزنامه، مجله، رادیو، تلویزیون، همه چیز در اختیارش است و مأمورین و نماینده‌هایش هم پخش هستند ... گفتند : امروز روز عید است، صد تا یا اللّه‌ مى‌گویم، یک دعا دارم ... فرمودند : «ما از خدا عیدى مى‌خواهیم.» ... نهایتا : [گفتند] : خدایا این شاه و این سگ را بردار و سگى بدتر از این بر ما مسلط مکن...»[10]

 

3ـ تشرف به نجف اشرف

سرکوب قیام جاودانه 15 خرداد با صدور فرمان آتش به اختیار، براى نیروهاى امنیتى و نظامى، باعث شد تا در شهرهاى قم، تهران، شیراز و ... تظاهرکنندگان را به رگبار بستند و هزاران نفر از مردم بدون سلاح را به شهادت رساندند، و متعاقب آن، تبعید حضرت امام خمینى (ره) به ترکیه و نجف اشرف، این قیام عظیم را به آتشى زیر خاکستر مبدل کرد و مبارزه را به سمت و سویى دیگر کشاند.

در این برهه از تاریخ، سیدعلى‌اکبر ابوترابى که از پیر و مراد خویش، جدا افتاده بود، به عزم دیدار امام و کسب فیض از محضر معظم‌له و دیگر بزرگان حوزه علمیه نجف اشرف، از راه بندر خرمشهر و بطور مخفى، با بلم به بصره و از آنجا به نجف اشرف رفت.

شرکت در حوزه درس امام خمینى(ره) و دیگر علماى نجف، فرصتى بود تا سیدعلى‌اکبر ابوترابى دوره سطح را با موفقیت، پشت سر بگذارد و از نزدیک نیز در جریان مبارزه حضرت امام (ره) قرار داشته باشد.

ایشان با مراجعت به ایران و برگزارى مراسم ازدواج، همسر خویش را به نجف اشرف برد، تا ضمن تبعیت از سنت سنیه نبوى(ص) و تشکیل کانون گرم خانواده، از این فرصت نیز در راستاى مبارزه با رژیم طاغوت بهره گیرد.

هنوز یکسال و نیم از تولد اولین فرزند این زوج جوان ـ فاطمه ـ نگذشته بود که به عزم دیدار خانواده، قصد مراجعت به ایران کردند.

در هماهنگى‌هاى صورت گرفته با همسنگران، قرار بر این شد که اعلامیه‌هاى حضرت امام (ره) در رابطه با شهادت آیت‌اللّه‌ سعیدى در زندان، به وسیله سیدعلى‌اکبر ابوترابى به ایران انتقال یابد.

بر این اساس، اعلامیه‌ها در چمدانى جاسازى شد و سیدعلى‌اکبر و حجت‌الاسلام سیدحمید روحانى، بر سیبل احتیاط، داستانى ساختگى را با هم مرور کردند تا اگر احیانا مأموران رژیم شاه از جاسازى اعلامیه‌ها، اطلاع حاصل کردند، کمترین هزینه را دربرداشته باشد.

با این تمهیدات بود که سیدعلى‌اکبر ابوترابى، دست همسر و فرزند خود را گرفت و به بهانه دیدار خانواده، راهى ایران شد.

 

5ـ دستگیرى

مأموران امنیتى رژیم پهلوى که پس از شهادت آیت‌اللّه‌ سعیدى، منتظر عکس‌العمل نیروهاى مذهبى، و از همه مهمتر از عکس‌العمل حضرت امام خمینى (ره) وحشتزده بودند، مرز خسروى را به شدت تحت کنترل قرار دادند و در روز 14 مرداد 1349 در حالى که سیدعلى‌اکبر ابوترابى به همراه خانواده، قصد خروج از مرز را داشت، با آمادگى قبلى بر ایشان یورش بردند و پس از خارج کردن اعلامیه‌ها از جاسازى چمدان، ایشان را دستگیر و به ساواک کرمانشاه هدایت کردند و پس از یک روز، به تهران منتقل نمودند. تدبیر سیدعلى‌اکبر در برخورد با بازجویان ساواک، در جلسات بازجویى و پاسخگویى عادى به سؤالات، هر چند آنان را قانع نکرد ولى باعث شد تا دوران محکومیت ایشان، طولانى نگردد و پس از محکومیتى 6 ماهه، از زندان آزاد و به زندگى مبارزاتى خویش بازگردد.

 

6ـ دوران پس از آزادى

تلاش سیدعلى‌اکبر ابوترابى ـ پس از آزادى از زندان ـ براى بازگشت به نجف اشرف، با شکست روبرو شد و محمل‌هایى از قبیل: تصمیم به فروش خانه مسکونى در نجف، نیز مؤثر واقع نشد.

سیدعلى‌اکبر ابوترابى، که مرد میدان مبارزه بود، در این دوران، به صف مبارزات پنهان پیوست. هر چند کنترل مأموران امنیتى رژیم شاه، بیشتر مى‌شد، پنهانکارى مبارزین نیز، بیشتر مى‌گردید.

ارتباط سیدعلى‌اکبر ابوترابى با شهید مظلوم سیدعلى اندرزگو، از نقطه‌هاى عطف زندگى ایشان به شمار مى‌رود.

این دو مبارز و مرید حضرت امام (ره) به گونه‌اى پاى در میدان مبارزه نهادند که دیگر جدایى و فاصله‌اى بین آنها نبود.

رعایت اصول مبارزه مخفیانه، از طرف این دو بزرگوار، به حدى است که تنها گوشه‌اى از این فعالیت‌ها، آن هم در نقل خاطرات و به طور ناقص ثبت گردیده است و مأموران امنیتى رژیم نیز، به دلیل عدم دسترسى به ایشان، قدرت ثبت و پرونده‌سازى آن را نداشته‌اند.

براى آن که این مقطع از دوران مبارزات سیدعلى‌اکبر ابوترابى‌فرد به همراه شهید اندرزگو، دوره‌اى حساس از زندگى ایشان است، نقل خاطراتى از بیان خود ایشان، مناسب به نظر مى‌رسد

«خدا رحمت کند مرحوم شهید «آقا سیدعلى اندرزگو» را. ایشان در سال 42 در جریان ترور «منصور» نخست‌وزیر وقت، با «محمد بخارایى» شرکت داشتند.

ایشان در اولین مرتبه که به قول معروف لو رفتند. در وقتى بود که در «شمیران»، «چیذر» قسمتى از شمیرانات، مدرسه‌اى است، ایشان درس مى‌خواندند، درس مى‌دادند، حتى مسئول مدرسه هم که بزرگوارى هستند و امام جماعت همان محله که خدمتشان رسیدیم، ایشان را نمى‌شناختند که او کى هست و چى هست.»[11]

«در آن رابطه، خوب، ما هم دستگیر شدیم. ولى الحمداللّه‌ بخیر گذشت. چون گزارش شده بود که ما هم با شیخ عباس رابطه داریم، آمدند و ریختند و ما را توى خیابان گرفتند ... آوردند اوین»[12]

«یک شب ساعت حدودا ده شب، توى خیابان دولت سمت شمیران ـ خیابان‌هاى سمت راستش خانه‌هاى اشرافى است ـ در آن آدرس منزلى که مى‌خواستیم یک مقدارى ابتدا اشتباه کردیم. و در نتیجه، یکى ـ دو مرتبه به طور مشکوک رفتیم و آمدیم. آنجا معمولاً خانه وکیل و وزیر است و اکثرا هم نگهبان دارد. یکى از مأمورین ایست داد و یکى هم آمد طرف ما. ایشان [شهید اندرزگو] آن طور با آرامش برخورد کرد که طرف خیلى مؤدبانه اشاره کرد که : آن خیابانى که مى‌خواهید این نیست، خیابان بعدى است..»[13]

هر نوع تماس و رابطه با شهید سیدعلى اندرزگو ـ که داغ شناسایى خویش را بر دل دستگاه امنیتى رژیم پهلوى نهاده بود ـ از حساسیت ویژه‌اى برخوردار بود.

در اسفند ماه سال 1351 یکى از منابع ساواک، گزارش کرد که در ملاقات با سیدعلى‌اکبر ابوترابى، از ارتباط وى با شیخ عباس تهرانى[14]، مطلع گردیده است.[15]

این گزارش منجر به دستگیرى سیدعلى‌اکبر ابوترابى گردید. ولى به علت اینکه بازجویان ساواک نمى‌خواستند، همکار خویش را به سیدعلى اکبر معرفى کنند، از سؤال مستقیم و طرح مسئله گزارش، پرهیز کردند و همین موضوع باعث شد تا سیدعلى‌اکبر نیز با تظاهر به سادگى از چنگ آنها بگریزد.

ایشان در این رابطه چنین نقل مى‌کند:

«در آن رابطه، خوب، ما هم دستگیر شدیم. ولى الحمدللّه‌ بخیر گذشت. چون گزارش شده بود که ما هم با شیخ عباس رابطه داریم، آمدند و ریختند ما را توى خیابان گرفتند دیدیم توى کوچه و خانه پر است از اینها. و ما را آوردند اوین. ما فهمیدیم جریان شیخ عباس است. چند سؤالى کردند، وقتى گفتیم مى‌شناسیم، فشار را کم کردند؛ چشمهایمان بسته بود باز کردند... صبح که ما را بردند بازجویى، گفتند : «شیخ عباس را از کجا مى‌شناسى؟ گفتم : «از نجف اشرف»

و من شخصى به نام «شیخ عباس مینایى» را که از نجف اشرف مى‌شناختم معرفى کردم. فشار شروع شد، ولى خوب ما هم خیلى همچنین خودمانى و ساده، همیشه مى‌گفتم : «دیگر این شیخ عباس چه کرده که با من چنین مى‌کنید؟ آدرسش مشخص است. کروکى خانه‌اش را حتى براى آنها کشیدم ... الحمدللّه‌ آن جریان گذشت، و ما هم در حدود 25 روز یا بیشتر، طولى نکشید که عذرخواهى کردند.»[16]

سیدعلى‌اکبر ابوترابى با مبارزانى چون شهید بزرگوار محمدعلى رجایى ـ که نسبتى نیز با هم داشتند ـ و آیت‌اللّه‌ شهید دکتر بهشتى و همچنین رهبر معظم انقلاب حضرت آیت‌اللّه‌ خامنه‌اى ارتباط نزدیک و همکارى تنگاتنگ داشت.[17]

تلاش در سنگر تبلیغ، یکى از فعالیت هایى بود که سیدعلى‌اکبر، در شهر و روستا به آن اشتغال داشت و در این مسیر از هیچ کوششى دریغ نمى‌کرد. تلاش او به حدى بود که در یکى از گزارشات ساواک اینگونه معرفى شد :

«سیدعلى‌اکبر ابوترابى فردى فعال است که دائم بین قم و تهران در حال تردد است. او آرام ندارد.»[18]

او واقعا آرام نداشت و در هر کجا که بود، در مسیر انقلاب اسلامى، سر از پا نمى‌شناخت. رعایت اصول مخفى‌کارى از سوى او، باعث شده بود تا، گزارشگران ساواک که وى را تحت مراقبت داشتند، تنها گزارش رفت‌وآمدهاى او را ثبت کنند.

تلاش و پایمردى سیدعلى‌اکبر ابوترابى، محدود به مکان و زمان نبود، در این رابطه به لبنان رفت تا از نزدیک شاهد تلاش مبارزان لبنانى باشد و از نزدیک وضعیت بیت‌المقدس را مشاهده نماید.[19]

ایشان در نقل خاطرات خود، در این رابطه مى‌گوید:

«یک سفر به زیارت مسجدالاقصى و خلیل الرحمان، که مرقد مطهر حضرت یوسف علیه‌السلام است، مشرف شدیم. گفتیم برویم بیت‌اللحم، همین کلیسایى که زادگاه حضرت [عیسى ] علیه‌السلام است ... بعد رفتیم خلیل‌الرحمان. بچه‌ها آنجا وقتى فهمیدند ما ایرانى هستیم، جایتان خالى، ما را سنگباران کردند. ابتدا تعجب کردیم که چرا آنها ما را با سنگ مهمان‌نوازى مى‌کنند. وقتى سؤال شد، گفتند که شماها بودید که بنزین دادید به اسرائیل، فلسطین را اشغال کرد...»[20]

سیدعلى‌اکبر ابوترابى که به همراه سیدعلى اندرزگو، به فعالیت‌هاى چریکى و مسلحانه روى آورده بود، خاطره چگونگى اعزام یکى از همرزمان را، براى انتقال اسلحه از لبنان به ایران، چنین نقل مى‌کند:

«براى تهیه اسلحه و اینها، ایشان [شهید اندرزگو] با زحمت زیاد و مشکلات زیادى برخورد مى‌کرد. یک روز گفت : بیائید، کم‌کم اساسیش کنیم. مى‌روم لبنان ... مسافرتى رفتند لبنان با ماشین، که تصادف هم کردند. مرحوم شهید دکتر چمران خیلى به ایشان خدمت کرده بود. آمدند. بنا شد... ماشینى فرستاده شود ... اسلحه جاسازى کنند، بعد دوباره بیاورند. ماشین تهیه شد، از این ماشین‌هاى دودره آمریکایى خوابیده مدل بالا یک کمى پهن، که جاى جاسازى آن بیشتر از ماشین‌هاى دیگر است...»[21]

در دورانى که شعله‌هاى انقلاب خونرنگ اسلامى، سراسر ایران را فرا گرفته بود، فعالیت‌هاى سیدعلى‌اکبر ابوترابى، گسترده‌تر و علنى‌تر شد. در این ایام او و همسنگرانش، شب و روز را از هم نمى‌شناختند. ایشان در این رابطه مى‌گوید :

«در آن روزهاى پرالتهاب، کار ما سنگین بود. بسیار اتفاق مى‌افتاد که در طول 24 ساعت شبانه‌روز، کمتر از یکساعت مى‌خوابیدیم.»[22]

در این دوران بود که شهید سیدعلى اندرزگو، مورد شناسایى و مراقبت ساواک قرار گرفت و در این رابطه سیدعلى‌اکبر ابوترابى نیز در حلقه مراقبتى و کنترل قرار داده شد.

نام عملیات شناسایى و کنترل شهید اندرزگو و مرتبطین وى «سرفراز» برگزیده شد و نام رمز عملیات کنترل سیدعلى‌اکبر ابوترابى نیز «ساغر» گذاشته شد.

نزدیکى و هماهنگى شهید اندرزگو و سیدعلى‌اکبر ابوترابى بحدى بود که در بسیارى از برگه‌هاى کنترل تلفن شهید اندرزگو، مأمور ساواک، نام سیدعلى‌اکبر ابوترابى را به جاى شهید اندرزگو نوشته است که پس از آگاهى مسئولین، روى آن خط کشیده شده و نام اندرزگو را نوشته‌اند.[23]

متأسفانه، سوابق عملیات «ساغر» که منحصر به کنترل مرحوم حجت‌الاسلام سیدعلى‌اکبر ابوترابى بود، به دست نیامد و تاریخ از این قطعه زیبا و پربار، محروم گردید و تنها براى نمونه، اسنادى که در این رابطه بود، از سوابق شهید سیدعلى اندرزگو، به این مجموعه، الحاق شد.

در زمانى که انقلاب اسلامى فراگیر شد و در بدنه دستگاه‌هاى وابسته به رژیم پهلوى نیز رخنه کرد، دستگاه امنیتى نیز کارآیى خود را از دست داد، و مردم به وسعت ایران اسلامى، به مخالفت با سلسله شاهنشاهى، قیام کردند، ساواک دیگر فرصت آن را نیافت تا سیدعلى‌اکبر ابوترابى را که محور کیس عملیاتى ساغر بود، دستگیر و شکنجه و زندانى نماید.

سیدعلى‌اکبر در این اوضاع و احوال به فعالیت‌هاى خویش افزوده بود، از برقرارى ارتباط با گروه منصورون[24] گرفته تا شرکت در کمیته استقبال از امام. ایشان در این خصوص مى‌گوید :

«بنده از چهار راه ولى‌عصر با ماشین‌هاى کارخانه برق، از قبل از طلوع آفتاب در آن محدوده بودیم. پشت ماشین ایشان، بنا بود در رکابشان باشیم. لذا تا بهشت زهرا پشت ماشین ایشان بودیم ...»[25]

 

ب ـ پس از پیروزى انقلاب اسلامى

روز 22 بهمن ماه سال 1357، اراده الهى بر پیروزى مستضعفین و مظلومین بر مستکبران و ظالمین، تحقق یافت. و یاران امام خمینى (ره) که عمرى  را  در مسیر مبارزه  گذرانده  بودند ، کمر به خدمت بستند تا دین خدا را در جاى جاى سرزمین شهیدان، سارى و جارى نمایند. 

سیدعلى‌اکبر ابوترابى نیز یکى از کسانى بود که شهر آباء و اجدادى خود را سنگر خدمت و فعالیت، قرار داد. تشکیل کمیته انقلاب اسلامى و هدایت آن، یکى از اقداماتى بود که براى سازماندهى و جلوگیرى از هرج و مرج، ضرورى بود و سیدعلى‌اکبر، این مهم را، به عهده گرفت و پس از چندى با رأى قاطع مردم، به عضویت شوراى شهر انتخاب و سپس ریاست آن را به عهده گرفت.

 

آغاز جنگ تحمیلى

هنوز طعم شیرین پیروزى بر طاغوت در کام مردم رنجدیده ایران اسلامى، کامل نشده بود و کشور از لوث وجود دست‌نشاندگان رژیم پهلوى، پاک نگردیده بود که شیاطین شرق و غرب، براى خاموش کردن فریاد حق‌طلبانه ملتى که مى‌رفت تا الگوى همه کسانى باشد که تحت ظلم و جور قرار داشتند، با عَلَم کردن دیوانه‌اى به نام صدام حسین، در غرب و جنوب ایران، آتش جنگى خانمانسوز را برافروختند.

در این برهه حساس که ارتش در نابسامانى ناشى از حذف امراى امریکایى خود قرار داشت و از سازماندهى لازم و کافى برخوردار نبود، مى‌بایست مردمى که با اتحاد و همدلى خود، رژیم پهلوى را سرنگون کردند، اداره جنگ را نیز به عهده گیرند و با ابتدایى‌ترین اسلحه‌ها و تجهیزات جنگى در مقابل دشمن تا بُن دندان مسلح صف‌آرایى کرده و ضمن بازپس‌گیرى سرزمین‌هاى اشغال شده، دشمن را از ادعاى فتح کوتاه مدت ایران، ناامید و مأیوس نمایند.

سیدعلى‌اکبر ابوترابى، «درست در آغاز جنگ تحمیلى، از قزوین با لباس رزم، رو به سوى جبهه آورد و در کنار شهید دکتر مصطفى چمران در ستاد جنگ‌هاى نامنظم به سازماندهى نیروهاى مردمى پرداختند و شخصا به مأموریت‌هاى شناسایى رزمى و دشوار مى‌رفتند. آزادى منطقه پرحادثه و خطرناک «دُبِّ حُردان» به فرماندهى وى در رأس یک گروه متشکل از یک صد رزمنده سرازپا نشناخته، یکى از اقدامات ایشان است.[26]

سرانجام در روز 26 آذر 59، در یکى از مأموریت‌هاى شناسایى در حالى که هفت کیلومتر از نیروهاى خودى فاصله گرفته و تا 200 مترى دشمن پیشروى کرده بود، در راه بازگشت، مورد شناسایى و تعقیب دشمن قرار گرفت و به اسارت درآمد.

سیدعلى‌اکبر ابوترابى در خصوص چگونگى اسارت خود، مى‌گوید :

«در تاریخ 26 / 9 / 59 در تپه‌هاى اللّه‌ اکبر به اسارت درآمدم، در تپه‌هاى اللّه‌ اکبر مدت یکسالى بود که دشمن در مرتفع‌ترین قله‌ها سنگر گرفته بود و زمین مسطح وسیعى جلوش خالى بود... ما هم با یک گروهى که مسئولیت کلى آن را مرحوم شهید دکتر چمران این بنده صالح خدا عهده‌دار بودند، وارد عمل شدیم.

ما افتخار پیدا کردیم که با حدود صد نفر از بین دشمن عبور کنیم و از پشت با دشمن درگیر بشویم تا نیروها بتوانند این فاصله 7 کیلومتر را پیشروى کنند... روز دوم بود که لازم بود یک شناسایى دقیقى براى عبور شب دوم داشته باشیم لذا ما براى شناسایى رفتیم ... به طورى که فاصله ما با آنها کمتر از 200 متر بود ... شناسایى شدیم»[27]

شهادتنامه شهید چمران، در رثاى سیدعلى‌اکبر ابوترابى که گمان قوى بر شهادت ایشان داشت، گواهى گویا در نقش تعیین‌کننده ایشان در محورهاى عملیاتى جنوب کشور مى‌باشد.[28]

 

دوران اسارت

هنوز چند ماهى از جنگ تحمیلى سپرى نشده بود که تقدیر بر این تعلق گرفت تا سیدعلى‌اکبر ابوترابى، به اسارت نیروهاى بعثى عراق درآید و در طول هشت سال دفاع مقدس، در اردوگاه‌هاى عراقى، با تیغ زبان به مصاف دشمنان برخیزد و روشنى بخش جمع اسیرانى باشد که به مرور زمان بر تعداد آنان افزوده مى‌شد. سیدعلى‌اکبر ابوترابى، روزهاى اول اسارت خود را چنین به تصویر مى‌کشد:

«در سلول براى اعتراف گرفتن چندین بار مرا به پاى چوبه دار بردند و شماره 1 و 2 را گفتند و دوباره برگرداندند. در طول روز چندین بار مرا بردند و آوردند. بالاخره شب مرا به مدرسه العماره بردند و یک تیمسار عراقى به افرادى که آنجا بودند گفت : این حق خوابیدن ندارد. ما نیمه شب براى اعتراف گرفتن مى‌آئیم، اگر اطلاعات لازم را به ما نداد سرش را با میخ سوراخ مى‌کنیم. نیمه شب هم آمدند و سرم را با میخ سوراخ کردند ؛ ولى ضربه طورى نبود که راحت شوم.»[29]

آن روزهایى که سیدعلى‌اکبر ابوترابى، در شکنجه‌گاه‌هاى عراق، الگویى از صبر و مقاومت را به نمایش گذاشته بود، در جمهورى اسلامى ایران، شایع شد که ایشان به شهادت رسیده است. مجالس بزرگداشت و سخنرانى‌هاى شخصیت هایى چون شهید رجایى و تعطیلى و عزاى عمومى در شهرستان قزوین و شرکت آیات عظام : سید هاشم رسولى، یوسف صانعى و محمد على نظام‌زاده، از سوى حضرت امام خمینى(ره) در مجلس یاد بود ایشان و ابلاغ تسلیت امام امت،[30] ابعادى از شخصیت این عالم عامل را روشن ساخت و دولت عراق نیز، از این طریق ایشان را به عنوان یک روحانى سرشناس، شناسایى کرد.

بدون تردید، دوران مشقت‌بار دهساله اسراى ایرانى در اردوگاهها و زندانهاى عراق، سرانجامى عزت‌بخش و افتخارآفرین داشت.

تسلیم‌ناپذیرى، همزیستى آرام و ایثارگرانه، همراه با امید و نشاط، تحمل ناملایمات و تلخکامى‌ها، تلاش در جهت سالم نگه داشتن جسم و روح، رشد فضیلت‌هاى اخلاقى و علمى و مواردى از این قبیل، ویژگى عمده آزادگان سرافراز، در این دوران بود، دورانى که حرکت کلى اسیران ایرانى در اردوگاههایى که سیدعلى‌اکبر ابوترابى حضور داشت، تحت هدایت مستقیم و غیرمستقیم قوه‌اى عاقله، قرار داشت و رهبرى خردمند و مهذّب، خط‌مشى کلى اسارت را، به ویژه در بحران‌ها و تندبادهاى سخت آن، حکیمانه تبیین مى‌کرد.

سیدعلى‌اکبر ابوترابى، نمودار تحمل، مقاومت، خدامحورى، آرامش، تواضع و در یک کلام، مجمع خوبى‌ها بود، انسانى دوست‌داشتنى و رازدارى امین و گره‌گشایى بى منت.

از این روست که با تصور واژه «آزادگان، ابتدا تصویر او بر آئینه خاطرها نقش مى‌بندد. همو که پناهگاه اسیرانى مظلوم و دربند بود و مانند پدرى مهربان، آن بندگانِ مجاهد و بى‌توقع خدا را، در سایه سار محبت خویش، جاى مى‌داد و گرد غم و اندوه را از چهره آنان، مى‌زدود تا یأس و طرد و رکود و اختلاف و کسالت، از جمع آنان رخت بربندد و امید و جاذبه و تحرک و اتحاد و نشاط، جایگزین آن شود.

 

پس از اسارت

سرانجام پس از گذشت ده سال، سیدعلى‌اکبر ابوترابى، که به حق «سیدآزادگان» لقب گرفته بود، با عزت و سربلندى به میهن اسلامى بازگشت.

سیدعلى‌اکبر ابوترابى هیچگاه از تلاش و فعالیت خسته نشد و در زندگى سراسر تلاش و مبارزه خود، هماره درصدد به دست آوردن رضاى الهى بود.

نمایندگى ولى فقیه در امور آزادگان و نمایندگى مردم تهران در مجلس شوراى اسلامى پس از آزادى، در کنار نام او قرار گرفت ولى او تغییرى نکرد. همان روحانى بى‌ادعاى بى‌اعتناى به چرب و شیرین دنیا باقى ماند و جز به خدا و تلاش براى آسایش و و کمال خلق خدا نیندیشید.[31]

 

پایان زندگى

سیدعلى‌اکبر ابوترابى که تمام زندگیش عشق به اهلبیت عصمت و طهارت علیهم‌السلام بود و بر اساس این عشق، وجودش آفتابى شده بود، با آن که نشان شکنجه‌هاى رژیم پهلوى و بعث عراق را در پیکر داشت و سختى‌هاى بسیارى را تحمل کرده بود، ولى آرام‌بخش رنج مردمان بود. او شجره طیبه‌اى بود که سر به آسمان ساییده بود و محنتهاى زمینیان در برابرش حقیر و خوار مى‌نمود.

او ستاره شب اهل عشق بود و همچون ابر با طراوتى، باران برکات آسمانى خویش را، بى‌هیچ توقعى، نثار دل دوستان مى‌کرد.

دوازدهم خرداد ماه سال 1379، روزى است که روح ملکوتى این سید بزرگوار به همراه پدر جلیل‌القدرش در مسیر زیارت حضرت ثامن‌الحجج (علیه آلاف التحیه و الثناء) از قفس تن جدا گشت و در جایگاه ابدى اهل تقوى آرام گرفت.

 

هر که از تن بگذرد، جانش دهند

هر که جان درباخت، جانانش دهند

هر که در سجن ریاضت سر کند

یوسف آسا  ، مصر  عرفانش  دهند

هر  که  گردد   مبتلاى  درد هجر

از  وصال   دوست  درمانش  دهند

هر که  نفس بت صفت را بشکند

در  دل  آتش  ،   گلستانش   دهند

هر که بر سنگ آمدش میناى صبر

کى نجات  از بند  هجرانش دهند؟

هر که  گردد  نوح  عشقش ناخدا

ایمنى  از  موج   و طوفانش  دهند

هر که از  ظلمات تن خود بگذرد

خضر  آسا  آب   حیوانش   دهند

هر که بى ‌سامان  شود در راه عشق

در دیار دوست   ، سامانش   دهند

هرکه چون وحدت به بیسو راه یافت

سرّ «القلب عرش رحمانش» دهند

 

پی‌نوشت‌ها:

[1] . پاک باش و خدمتگزار، صص 16 ـ 15

[2] . همان ـ ص 11

[3] . پاک باش و خدمتگزار ـ به کوشش عبدالمجید رحمانیان ـ ص 28

[4] . همان ـ ص 29

[5] . همان ـ ص 31

[6] . همان ـ ص 30

[7] . مدرسه حجتیه از بزرگترین مدارس شهرستان قم مى‌باشد که به همت مرحوم آیت‌اللّه‌ العظمى حجت کوه‌کمرى در سال 1364  مرى ساخته شده است. براى اطلاع بیشتر به پاورقى صفحه 172 همین کتاب مراجعه شود.

[8] . از تربت کربلا ـ ص 213

[9] . همان ـ ص 217

[10] . همان ـ صص 14 ـ 13

[11] . همان ـ ص 242

[12] . همان ـ ص 245

[13] . همان ـ ص 256

[14] . یکى از نام‌هاى مستعار شهید سیدعلى اندرزگو

[15] . سردار سرفراز، شهید حجت‌الاسلام سیدعلى اندرزگو به روایت اسناد ساواک، ص 177

[16] . از تربت کربلا ـ صص 6 ـ 245

[17] . پاک باش و خدمتگزار ـ ص 33

[18] . سند شماره 1374 / 21 ـ 4 / 5 / 50

[19] . پاک باش و خدمتگزار ـ ص 33

[20] . از تربت کربلا ـ صص 7 ـ 546

[21] . همان ـ صص 260 ـ 259

[22] . پاک باش و خدمتگزار ـ ص 34

[23] . براى نمونه به متن سند صفحات 350 و 354 کتاب «سردار سرفراز» شهید حجت‌الاسلام سیدعلى اندرزگو به روایت اسناد ساواک مراجعه شود.

[24] . از تربت کربلا ـ ص 245

[25] . همان ـ ص 195

[26] . پاک باش و خدمتگزار صص 5 ـ 34

[27] . همان ـ صص 51 ـ 49

[28] . همان ص ـ 57

[29] . همان ـ ص 52

[30] . روزنامه جمهورى اسلامى ـ شماره 455 ـ 8 / 10 / 1359

[31] . دکتر غلامعلى حداد عادل به نقل از پاک باش و خدمتگزار، ص 72

کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.